عقل سرخ – جلسه دوم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 31 شهریور 97 مصادف با شب سیزدهم محرم الحرام به سخنرانی با محوریت موضوع  «عقل سرخ» پرداختند که مشروح آن تقدیم می گردد.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[2]

«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏»[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، حضرت زینب کبری علیها السلام، حضرت سیّدالسّاجدین سلام الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

هدیه به پیشگاه امام حسن علیه السلام صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

امروز عزیزانی در کشورِ ما داغدار شدند، ان شاء الله خدای متعال آن‌هایی را که در این حاثه جان باختند با سیّدالشّهداء علیه السلام محشور کند و به خانواده‌های‌شان صبر و اجر مرحمت کند و بانیان این حادثه را با شمر و یزید و قاتل حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها محشور کند صلواتِ دیگری هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال ای قلیل گفت و شنود و این عزاداریِ ناقابلِ ما را بپذیرد و اجرِ آن را تعجیل در فرجِ مولای‌مان حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و زیارت روی مبارک ایشان و نوکریِ آستان ایشان و شهادت در راه ایشان مقدّر کند صلوات دیگری هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسه‌ی قبل

محضر شما عرض کردیم که صبح و شام راجع به قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گزارش و تحلیل می‌رسد، اخیراً یک فوتبالیست هم جزوِ تحلیل‌گرها شده است و او هم حرف‌های دیگران را منتشر می‌کند! و الحمدلله مسئولانِ فرهنگی هم خواب هستند و تا زمانی که طرف قد نکشیده است او را بازخواست نمی‌کنند که شما در حیطه‌ی کارِ خودت حرف بزن؛ یک روز از قیام سیّدالشّهداء علیه السلام درسِ مذاکره می‌گیرد و همان آدم روزِ دیگری درسِ آزادگی می‌گیرد! ظاهراً رئیس‌جمهورهای آمریکا در ظواهر آیات و روایت اثر دارند! همینطور حرف‌هایی زده می‌شود.

ما در حوزه‌ی علمیّه جلساتی داریم که حرف‌های آن‌ها را با اسم و رسم مستقیم نقد می‌کنیم، اما روی منبر اهل بیت علیهم السلام که مخاطب عمومی است و با رده‌های سنّیِ مختلف و حوصله‌های مختلف و سطح سوادهای مختلف دور هم جمع شده‌ایم و قصدِ توسّل داریم نمی‌شود نقد و بررسیِ آن‌ها را انجام داد.

بنای ما این است که بجای این کار، بصورتِ ایجابی و بدونِ توجّه به حرف‌های آن‌ها سیری مختصر و تقریباً تحلیلی از قیام سیّدالشّهداء علیه السلام ارائه کنیم که می‌توان نام آن را «عقلِ سرخ» گذاشت، یعنی ترکیبِ شهادت و عقلانیّت! و درواقع بخشی از جواب‌های آن‌ها را هم داده باشیم.

نکته‌ی دیگر این است که شب گذشته عرض کردیم ما می‌دانیم که اگر بخواهیم ریشه‌های قیام سیّدالشّهداء علیه السلام را بصورتِ دقیق بررسی کنیم… کمااینکه اگر در خاطر شریفِ شما باشد بخشی از سالِ گذشته این کار را انجام دادیم، اگر در خاطر داشته باشید در بخش «با اهل بیت چه کردند» این کار را انجام دادیم، چند شب راجع به حضرت سجّاد علیه السلام بحث کردیم و چند شب هم راجع به عنوانِ «اهل بیت»، که جزوِ ریشه‌هایی است که کربلا در سقیفه شکل گرفته است، ولی هنوز خیلی حرف‌های دیگر هست.

ما عالماً و عامداً بخشِ زیادی از آن سوابق را نمی‌خواهیم مطرح کنیم، چون حدود ده شب مزاحم شما هستیم می‌خواهیم به روند حرکتِ سیّدالشّهداء علیه السلام برسیم، لذا از حوالیِ سال پنجاه و چند شروع کردیم.

شب گذشته عرض کردیم وقتی ارزش‌ها عوض شد، وقتی پول ارزش بشود و پولداری آبرو بشود، پاکدستی بی‌عُرضگی و دزدی زرنگی می‌شود! اینکه خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: منافق امر به منکر و نهی از معروف می‌کند، عرض کردیم منافق بصورت قابل تشخیص کار نمی‌کند بلکه ارزش را تغییر می‌دهد، لذا به امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گویند که این معاویه خیلی زرنگ است! او یک استان را به کلّ جهان اسلام تبدیل کرده است! همه را خریده و رباخور کرده است!

عرض کردیم مانندِ این است که بیایند بگویند در محلّ ما یک مواد فروش است که روابط عمومیِ خیلی بالایی دارد و در عرضِ دو دقیقه طرف را به یک معتاد حرفه‌ای تبدیل می‌کند! وقتی برای ما اعتیاد منفی است تمامِ تلاشِ این انسان منفی می‌شود، اما اگر اعتیاد برای ما مثبت باشد که من این را امتحان کرده‌ام، یک نفر در جلسه آمده بود و می‌گفت: من قبلاً معتاد بوده‌ام، یک نفری در محلّ ما بود که دَمِ او گَرم! روابط عمومیِ خیلی بالایی داشت… وقتی فرهنگِ آن منفی نباشد تمامِ تلاشِ این شخص مثبت محسوب می‌شود و تبدیل به ارزش می‌شود!

شب گذشته عرض کردیم که اگر تربیتِ فرزندانِ ائمه علیهم السلام… چون تمامِ تربیت که به پدر و مادر نیست… اگر این‌ها در فضای جامعه باشند و در این فضاهایی که همه هستند باشند که گارانتی ندارند و بخاطرِ پول و مقام با ائمه علیهم السلام دراُفتادند و فحّاشی کردند و… وای بحال بقیّه!

باید آن زمانه را از یک زاویه‌ی دیگر هم درک کنیم که چه شد… عرض کردیم که نباید عقلِ معاش بالاترین سطحِ معرفتی باشد، عقلانیّت مراتب دارد که یکی از آن‌ها عقلِ معاش است، باید به اندازه‌ی خودش به عقلِ معاش احترام گذاشت، اگر در بالاترین سطح قرار بگیرد و قاهر شود که دیگر به کسی اجازه‌ی جهاد نمی‌دهد، دیگر به کسی اجازه نمی‌دهد پولی در راه خدا خرج کند، عقلِ معاش این‌ها را دیوانگی می‌داند! این همه جان کَنده است که پول جمع کند، خونِ مردم را در شیشه کرده است که پول جمع کند، حالا همینطور بدهد برود؟ نمی‌تواند تحمّل کند، اجازه نمی‌دهد، اصلاً این کار را عُقَلایی نمی‌داند، اصلاً این کار را ابلهانه می‌داند، فلذا شما می‌بینید که مدام می‌آیند و به امام حسین علیه السلام می‌گویند: برای چه می‌روی؟ برای چه زن و بچّه را می‌بری؟ مدام تعجّب می‌کنند؛ چون افقِ دیدِ امام حسین علیه السلام را ندارند.

علّت همراهی نکردن بعضی از بنی‌هاشم با امام حسین علیه السلام

یا مثلاً فرض کنید یک نقل این است که یکی از نزدیکانِ سیّدالشّهداء علیه السلام دخترِ خود را به یزید داده است! چون اختلاف در نقل است نام نمی‌برم. بین عبدالله بن عامر و عبدالله بن…. اختلاف است که آیا هردوی آن‌ها دخترانشان را به یزید داده‌اند یا یکی از آن‌ها. مسلّماً اگر او دخترِ خود را به یزید داده باشد که نمی‌تواند در کربلا با فرزندانِ خود بیاید و مقابلِ دامادِ خود بایستد! این شخص گیر کرده است! لذا به امام حسین علیه السلام می‌گوید که دوست دارم چنگ در موهای شما بیندازم و شما را به زمین بکوبم که اجازه ندهم تو بروی، نرو که کشته می‌شوی، از آن طرف هم من نمی‌توانم بیایم از تو دفاع کنم! نمی‌توانم مقابل دامادِ خود بایستم که!… یعنی وقتی که تعلّقات دارد نمی‌تواند بیاید و مقابله کند و جهاد کند و…

یا شخص دیگری که در کربلا کشته داده است هر سال یک میلیون درهم از سمتِ یزید برای او می‌فرستادند! یک میلیون درهم مبلغ خیلی زیادی است، می‌شود یک میلیون عدد چهار گرم و اندی وزنِ نقره! یعنی بیش از چهار تُن نقره در سال!… این شخص به امام حسین علیه السلام می‌گوید: من برای شما امان‌نامه می‌گیرم! وقتی پول ارزش است دل گیر می‌کند و نمی‌تواند! حالا این همه پول!

یکی از دردهای من این است که آن‌هایی که دو سال گذشته از امام حسین علیه السلام درس مذاکره گرفتند و یک نفر هم خیلی روی این مسئله تأکید داشت این است که اگر کسی بگوید امام حسین علیه السلام بدنبال مذاکره بودند یعنی امام حسین علیه السلام اصلاً مذاکره کردن با نمی‌دانسته است!

این شخصی که یک میلیون درهم در سال می‌گرفت به اندازه‌ی کفشِ سیّدالشّهداء علیه السلام هم نبود، اگر قرار بود امام حسین سلام الله علیه خودشان را بفروشند یزید حاضر بود صد میلیون درهم در سال به ایشان بدهد.

مثلاً عبدالله بن عمر می‌خواست مشروعیّت یزید را اثبات کند، (ضمناً پول‌های خوبی هم از یزید می‌گرفت)… اگر قرار بود امام حسین علیه السلام جای او قرار بگیرد که مشروعیّتِ یزید واقعاً اثبات می‌شد، یزید حاضر بود هرچه امام حسین علیه السلام بخواهد به ایشان بدهد! اصلاً یک میلیون درهم چیست…

آیا امام حسین علیه السلام نستجیربالله فرصت‌سوز بودند؟

و آن‌هایی که می‌گویند امام حسین علیه السلام به ما درس مذاکره می‌دهد یعنی امام حسین علیه السلام نستجیربالله خیلی فرصت‌سوز بوده است!

ما برای قیام سیّدالشّهداء علیه السلام از دو جناح و جریان می‌ترسیم، یکی از سکولارها و یکی هم از بعضی از آخوندهای سنّتی که برخی از بزرگانِ حوزه هم جزوِ آن‌ها هستند، اینجا دیگر بیش از این اشاره نمی‌کنم؛ یعنی اگر انسان آثارِ آن‌ها را ببیند متوجّه می‌شود که یک حرف با دو ادبیّات می‌زنند! حالا شاید بعداً جرأت کردم و جسارت کردم و بدونِ اینکه نام ببرم برخی از آن‌ها را گفتم.

اگر امام حسین علیه السلام می‌خواستند بفروشند که یزید خریدارِ خیلی خوبی بود، یزید به این عبدالله بن عمر که هم ترسو بود و هم بی‌سواد بود مبالغِ هنگفتی می‌داد، عبدالله بن عمر نامه می‌زد که مختار را آزاد کن، این یزید که آنقدر دیوانه است هم می‌فهمید که اگر امام حسین علیه السلام از او حمایت کند اصلاً کارِ او شرعی می‌شود! این عبدالله بن عمر از حکومت یزید حمایت می‌کرد و اختیار تام داشت! دو مرتبه نامه نوشت و مختار آزاد شد! در صورتی که مختار دشمن شماره یک یزید بود! مثلِ اینکه مثلاً فرض کنید بلاتشبیه یکی از مراجع نامه به رهبری بزند و بگوید ریگی را آزاد کن! بلاتشبیه برای یزید مختار صدهزار برابرِ ریگی بود؛ مختار هم یک شخصیّتِ عرب بود و هم فرمانده بود و هم پولدار بود و خلاصه خیلی ویژگی‌های خاصّی داشت، حالا چطور این یزید او را دو مرتبه آزاد کرد؟ نشان می‌دهد که یزید معامله را می‌فهمد، اگر عبدالله بن عمر بخواهد مشروعیّت حکومت یزید را امضاء کند یزید حاضر است دو مرتبه از مختار بگذرد! آیا امام حسین علیه السلام نمی‌توانستند از این کارها کنند؟

مهمتر از آن بی‌ادبی که گفتند کربلا درس مذاکره است این است که شما به امام حسین سلام الله علیه فحش داده‌اید که انگار اگر امام حسین علیه السلام قرار بود مذاکره کنند نستجیربالله هیچ چیزی از مذاکره نمی‌فهمیده است!

این خیلی توهین است، ان شاء الله خدای متعال هر کسی به سیّدالشّهداء علیه السلام توهین کرده است را با توهین‌ کننده‌های روز عاشورا محشور کند.

حضرت نمی‌خواستند نستجیر بالله مقابل یزید خودفروشی کنند، بنای حضرت این نبود، وگرنه خودِ حضرت می‌دانستند که چه قیمتی دارند، بقیّه هم می‌دانستند، حتّی ناصبی‌ها هم می‌دانستند که امام حسین علیه السلام شوخی نیست، می‌گفتند در نهایت عزل می‌شویم، خیلی‌ها نمی‌خواستند امام حسین علیه السلام را بکشند که جلوتر عرض می‌کنم.

جمع کردن اعتبار برای یزید توسّط معاویه

در این شرایط که جامعه پول پرست و قبیله پرست هستند و رقابتِ شدید بر سرِ فرصت‌های ثروت اندوزی دارند و این چیزها آبرو محسوب می‌شود، اگر کسی زندگیِ خاص با شترِ خاص نداشت بی‌آبرو بود و اگر این‌ها را داشت باآبرو بود، در این شرایط معاویه آمد و یک فضایی ایجاد کرد، از ده سال قبل از سال 61 و بلکه ده سال و نیم شروع به ساختنِ اعتبار برای یزید کرد، واقعاً اعتبار ساختن برای یزید سخت بود، چرا؟ چون معاویه هم اهلِ همه نوع فسق و فجوری بود، ولی مثلاً وسطِ جنگ خود را کنترل می‌کرد، مثلاً هیچ کجا نگفتند که معاویه در صفّین زن‌بارگی داشت، یا مثلاً جایی نگفتند که در صفّین شراب خورد، بلکه در صفّین پانصد قرآن با خود آورد و به نی زد! آن زمان هم که قرآن‌ها مانندِ امروز نبود، قرآن‌های منسوب به اهل بیت علیهم السلام را که نگاه کنید خیلی بزرگ بوده است و بخاطر پوستی بودن‌شان گران قیمت هم بودند، شما ببینید باید به اندازه‌ی چند بارِ شتر قرآن می‌آورد، نگفتند روز صفّین معاویه شراب خورد، دیگر در جنگ حواسِ معاویه بود؛ اما یزید حتّی اینطور نبود و نمی‌توانست خودش را کنترل کند.

و شما ببینید که واقعاً اگر من در این دهه یک جمله بگویم و آن هم این است که جامعه‌ای که علی بن ابیطالب سلام الله علیه را کنار می‌گذارد و معاویه را فرماندار جهان اسلام می‌کند، یک طرف قضیّه این است که می‌گویند معاویه از یک استان شروع کرد و جهان اسلام را گرفت، طرفِ دیگر هم این است که شما ببینید سطح جامعه چقدر افت کرده است، جامعه‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام که عدالتخواهی و…. شب‌ها مسابقه‌ی نماز شب… عبادت… کمک به محرومین…. این جامعه تبدیل شد به مسابقه بر سر اینکه چه کسی حیوان‌تر از بقیّه است، مدام شهوات و غرایض حیوانیِ خود را توسعه بدهد، و بقیّه هم می‌گفتند به به! ببین چقدر زرنگ است! مسابقه بر دریدن بود و هر کسی که بیشتر درّنده بود زرنگ‌تر و آبرودارتر می‌شد! ببینید چقدر سطح جامعه پایین آمده است.

کار به جایی برسد که هفتمین فرد حاکم بعد از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، یعنی چهار خلیفه داریم که آخرینِ آن‌ها امیرالمؤمنین علیه السلام… منظورِ بنده از ترتیبِ حکومت است وگرنه خلیفه که امیرالمؤمنین علیه السلام است، به ترتیب حکومت نفرِ بعدی امام مجتبی علیه السلام بودند که شش ماه حاکم بودند و بعد هم معاویه و بعد هم یزید! حدّاکثر هنوز پنجاه سال از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گذشته است، سطح جامعه باید اینقدر پایین بیاید که نمی‌شد این یزید را از هیچ جایی درآورد!

معاویه چه کرد؟ برای اینکه شخصیّتی به یزید بدهد او را از سال 50 تا سال 54 امیرالحاج کرد، ببینید آن حاجی و آن حج که امیرالحاج آن یزید بن معاویه است چه بیچاره است! او تا عرفات هم نمی‌توانست شراب‌خواری را کنار بگذارد! حتّی ظاهر هم نمی‌تواند حفظ کند، البته معاویّه هم بعضی اوقات ظاهر را حفظ نمی‌کرد اما یزید از معاویه هم افسارپاره‌تر بود.

معاویه این یزید را آورد که او را امیرالحاج کند که اعتباری پیدا کند ولی چون او نمی‌توانست خودش را کنترل کند همین کارِ معاویه هم ضدّتبلیغ بود! معاویه دید که نمی‌تواند اینطور اداره کند و دیگر او را بعنوان امیرالحاج نفرستاد و او را در شام نگه داشت، لذا در آن سه سالی که به حکومت رسید اصلاً از شام خارج نشد! یعنی مشاورها به او اینطور راهنمایی می‌دادند، چون اگر مردم او را می‌دیدند اعتبارِ او مدام از بین می‌رفت.

ولی بهر حال باید برای یزید اعتباری تهیّه می‌کردند، چون او رقیب‌های زیادی داشت، خوب‌هایی مانند سیّدالشّهداء علیه السلام که هیچ، در بین بدها هم خیلی‌ها بودند که از او بشدّت بهتر بودند، یعنی اگر شما فقط دنیا را هم در نظر می‌گرفتید مثلاً پسرِ خالد بن ولید بود، پسر خلیفه‌ی اول عبدالرّحمان بود، خیلی‌ها بودند که می‌گفتند اگر ما بیاییم هم شجاع‌تو هستیم و هم رزمنده‌تر هستیم، پدرمان سابقه‌دارتر است و… برای همین باید برای او اعتبار جمع می‌کردند.

اگر در تاریخ اسلام بگردید هیچ جایی اصلاح یا انحرافی نیست الا اینکه پشتِ هر فتنه یا اصلاحی پای یک آخوند در میان است! هم در اصلاح و هم در فساد، جامعه اصلاح نمی‌شود الا اینکه آخوند صالح داشته باشد و به فساد کشیده نمی‌شود الا اینکه آخوند فاسد داشته باشد.

یزید هم مشروعیّتِ دینی نیاز داشت، چون وقتی ما واژه‌ی «آخوند» را استفاده می‌کنیم منظورمان عالمِ دین است دیگر، سرحلقه‌ی عالمان دین را سیّدالشّهداء علیه السلام می‌دانیم و مابقی که خوب باشند هم حتّی به گردِ پای ایشان نمی‌رسند.

حالا باید چه کنیم؟ یزید باید اعتبار پیدا کند، هنوز صحابه زنده هستند، چطور یزید باید خلیفه‌ی مسلمین بشود؟ گفتند: ما چیزی درست کرده بودیم، این‌ها برای اینکه امیرالمؤمنین سلام الله علیه را در جامعه از کار بیندازند برای اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم یک سری فضائل ساخته بودند که بقیّه هم بالا بیایند! چون مثلاً می‌پرسیدند در جنگ بدر تو چکار کرده‌ای؟ طرف می‌گفت: من ایستاده بودم، از بعدی می‌پرسیدند و می‌گفت: در حال تماشا بودم، از بعدی می‌پرسیدند و می‌گفت:…. می‌گفتند: این‌ها را چه کسی کُشت؟ می‌گفتند: همه را علی بن ابیطالب علیه السلام کشته است! یعنی در جنگ‌ها امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

ابن مسعود می‌گفت: وقتی خدای متعال در جنگ‌ها می‌فرمود: «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»[4] و ما لشکر نداشتیم و تیر نداشتیم و اسلحه نداشتیم و اسب نداشتیم و شتر نداشتیم و مدام آن همه نیرو آن طرف بود که تا دندان مسلّح بودند، این‌ها می‌گفتند چطور «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»؟ ابن مسعود می‌گوید: ما در جنگ‌ها فهمیدیم و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم فرمودند «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بِعَلِیّ بْنِ اَبِیطَالِبْ»[5]، شما فقط فرار نکنید، باقی را او درست می‌کند، هرکجا که شما دیدید کار سخت شد و پیچیده شد، نقطه‌ی عطفِ جنگ آن لحظه‌ای است که امیرالمؤمنین علیه السلام گره را باز کرده‌اند، لذا پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم به بعضی از این‌ها در فتح خیبر یک تَشَری زدند…

چون چشمِ من به پرچم امام حسن علیه السلام افتاد این مطلب را هدیه به روح امام حسن سلام الله علیه می‌کنم و شما هم یک صلوات بفرستید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در خیبر دیدند که این خلفای سه‌گانه در خیبر فرار می‌کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا»[6] فردا پرچم را به یک مرد می‌دهم!

چون جای امیرالمؤمنین علیه السلام خاص بود و می‌خواستند دیگران را هم در رقابت بیاورند، گفتند: اصحاب پیغمبر عزیز هستند و اهل بدر گارانتیِ مادام العمر دارند!

لذا در مورد «حاطب بن ابی بلتعه» کسی که… یکی از جنگ‌های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در سوره‌ی ممتحنه است، این شخص نامه فرستاد و اسلام را لو داد، نامه نوشت که ما با شما هستیم و اینجا گیر کرده‌ایم، این شخص از اهل بدر است، می‌گویند: چون اهلِ بدر است مغفور است! می‌گوییم: خیانت کرده است! می‌گویند: نه! این یک نفر از اصحاب بدر است و اصحاب بدر هم مغفور هستند!

ما اصلاً همچنین منطقی نداریم، ما در شب عاشورا داریم که حضرت می‌فرمایند که بروید، شما بهترین هستید، طرف نمی‌رود ولی ظهرِ عاشورا برمی‌گردد! ما در هیچ لحظه‌ای گارانتی نداریم، شب گذشته عرض کردم که جانبازِ کربلا بود و برگشت! ما از هیچ کس گارانتی نداریم.

اما آن‌ها اینطور نیستند و می‌گویند بدریّون کلاً آزاد هستند، طرف خیانت کرد و لشکر مسلمین را فروخت اما آن‌ها می‌گویند «حاطب بن ابی بلتعه» کار خیلی بدی کرده است ولی توبه کرده است و خدا هم بخشیده است، چون او اهل بدر است!

این را برای چه عرض کردم؟ برای اینکه می‌گفتند اینکه بخواهیم یزید را خلیفه کنیم به یک چیزی نیاز دارد، آخوندهای بنی‌امیّه دست به کار بشوید! این‌ها شروع کردند به روایت سازی که الآن در صحیح بخاری و جاهای دیگر هم هست، «إن أوّل جَيْشٍ يَغْزُو القُسْطَنْطَنيّة مَغْفُور لَه» اولین سپاهی که به قسطنطنیّه حمله کند (یعنی ترکیه‌ی امروز) مغفورٌ لَهُم هستند! «کَالْبَدْرِییّن»! مانند بازیِ مار و پلّه یزید را از آن انتها به بالا بردند!

وقتی شما بجای ملاکِ عمل و ایمان بخواهی چیزی را سریع بعمل بیاوری، یزیدی را که نمی‌توانید حتّی بعنوان امیرالحاج تحمّل کنید و می‌خواهید او را خلیفه کنید، به نام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم روایت جعل کردند. «إن أوّل جَيْشٍ يَغْزُو القُسْطَنْطَنيّة مَغْفُور لَه» اولین سپاهی که به قسطنطنیّه برود و بجنگد….

حال چرا اولین سپاه؟ حالا چرا قسطنطنیّه؟ چون یزید می‌خواهد برود! اولین سپاهی که به قسطنطنیّه برود و بجنگد دیگر مغفورٌ لَه هستند! امروز نگاه کنید که استدلال وهابی‌ها برای اینکه یزید به دردِ حکومت می‌خورد این است که او فرمانده‌ی سپاه حمله به قسطنطنیّه بود!

حال مگر او چکار کرد؟ او را به قسطنطنیّه فرستادند… او که توان جنگیدن نداشت، او گفت: من باید حدّاقل یک زن با خود ببرم و همین کار را هم کرد، گفت: به نوا و صدای خوش هم نیاز دارم و برای این منظور چند نفر کنیز هم برد، چند بار شتر هم شراب فرستادند؛ به یک منطقه‌ای رسیدند که در آن منطقه بیماری‌ای به نام «موم» شیوع پیدا کرده بود، این بیماری بسیار سخت‌تر از «زونا» است، همه‌ی این لشکر به این بیماری مبتلا شدند، یزید از ترسِ اینکه مریض شود کاروان را به یک دِه فرستاد و خلاصه اینکه سربازها بروند… حال فاتحِ قسطنطنیّه را ببینید… سربازها به آنجا بروند و بجنگند و تیر از دشمن بخورند، از این طرف هم مریضیِ پوستی گرفته‌اند، سپس به یزید گفتند: کار خیلی سنگین شده است و نیروها خیلی در فشار هستند و دشمن حمله کرده است و بُنیه‌ی سربازها کم شده است، لطفاً به آن‌ها سرکشی کنید؛ یزید گفت: مادامی که رخت‌خوابِ من پهن است و این زن هم هست و این کنیزها هم می‌خوانند و شراب هم هست گورِ پدرِ سربازی که تیر می‌خورد و «موم» دارد!… شما ببینید چه روحیه‌ای به سربازها داد!

معاویه پیغام داد که برو خودت را در میدان نشان بده، ما این کار را کردیم که تو مثلاً سردارِ قسطنطنیّه بشوی… بعد معاویه گفت: اگر من پدرِ این یزید نبودم (که نبود) اینقدر آبروی خود را برای او به خطر نمی‌انداختم.

ایجاد رعب و وحشت در جامعه توسّط معاویه برای اعتبار بخشیدن به یزید

خلاصه دیدند که اینطور نمی‌شود برای یزید اعتبار درست کرد، یعنی ایجابی نمی‌شود! به این نتیجه رسیدند که رقیب‌ها را حذف کنند.

شما ببینید چه اعصابی از سربازها خورد کرده است، خالد لعنت الله علیه هم انسانِ خوبی نبود اما در جنگ نفر اول بود، یعنی در قلبِ سپاه و در خطّ مقدّم بود، یعنی این‌ها شجاع بودند، یعنی پسرِ خالد حق داشت بگوید پدر من خالد بن ولید است… اما چه ملاکی وجود دارد که یزید بخواهد خلیفه شود؟

معاویه دید که نمی‌تواند یزید را بصورت ایجابی محبوب کرد، گفت: کاری می‌کنیم که جامعه بترسد، وقتی که جامعه بترسد دیگر جرأت حرف زدن ندارد.

الآن شما بروید به یک برادر اهل سنّت بگویید که مثلاً بین اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم چه کسی در قضاوت برجسته است؟ نام می‌برند؛ حال بپرسید چه کسی امین است؟ نام می‌برند؛ چه کسی فقیهِ امّت است؟ نام می‌برند؛ چه کسی از همه بهتر قرائت می‌کند؟ نام می‌برند؛ بگویید چه کسی از همه بردبارتر و حلیم‌تر است؟ نامِ دو نفر را می‌برند: معاویه و عمروعاص! خیلی جالب است…

یعنی چه؟ یعنی حواس معاویه بشدّت جمع بود که اگر کسی در مجلسی چیزی به او می‌گفت، او خودش را کنترل می‌کرد؛ بعد که طرف بیرون می‌رفت بطور اتّفاق می‌مُرد! یعنی حواسِ او جمع بود که در مجلس کسی را ترور نکنند و نزنند که شخصیّتِ معاویه حفظ شود؛ لذا می‌گویند او حلیم‌ترین صحابه‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است!

این معاویه‌ی حلیم‌ترین یک خط قرمز داشت که می‌گفت: در جلسه سر می‌بُرَم! آن هم در موضوعِ یزید بود. گفت: هر زمانی که من خواستم راجع به یزید حرف بزنم اگر کسی حرفی بزند فی المجلس سرِ او را جدا می‌کنم که بفهمند این خطّ قرمزِ من است و شوخی ندارم و این شخص با بقیّه فرق دارد، چون واقعاً یزید اعتبار نداشت و اگر قرار بود اجازه بدهند او را نقد کنند هیچ چیزی برای او باقی نمی‌ماند و نمی‌شد او را عَلَم کرد.

لذا اول امام حسن علیه السلام را کشت، با وجود امام حسن علیه السلام با آن صلح آتش‌بسِ معروف که معاویه نمی‌توانست… شما نگاه کنید به خوبی می‌بینید که چطور یک نفر را کاندیدا می‌کنند! چه کسی را ناگهان بالا می‌آورند تا در تیررسِ آراء قرار بدهند… ابتدا امام حسن سلام الله علیه به شهادت رسیدند، سپس تا این موضوع را عمومی کند با بقیّه در موردِ آن حرف می‌زد، مثلاً به پسرِ خالد بن ولید گفت: یزید چطور است؟ می‌خواهم او را جانشینِ خود کنم… دید عبدالرحمان بن خالد بن ولید از این موضوع استقبال نکرد، بعد شنید که عبدالرحمان نزد بقیّه شکایت کرده و گفته است: تا ما هستیم برای چه یزید؟ مردم هم شنیدند که این عبدالرحمان بن خالد موافق ولیعهدیِ یزید نیست و هنوز هم معاویه ولایتعهدیِ یزید را رسماً اعلام نکرده است، اما خبرِ آن در شهر پیچیده است؛ عبدالرحمان مریض شد و معاویه به یکی از طبیب‌ها خود سفارش کرد تا کارِ او را یکسره کند، او هم با داروی مسموم عبدالرحمان را کشت!

مردم می‌فهمند و می‌بینند هر کسی که می‌خواهد با یزید مخالفت کند ناگهان به تیرِ غیب گرفتار می‌شود!

معاویه در جلسه گفت: بخدا من باتقواتر، عالم‌تر، عادل‌تر، مناسب‌تر از یزید در مدینه برای خلافت پیدا نکردم! (خاک بر سرِ مردمِ مدینه که ایستادند و این حرف‌ها را شنیدند)، اینجا سیّدالشّهداء سلام الله علیه بلند شدند و پاسخ دادند و مجلس بهم ریخت، یا همان سال و یا سالِ بعد معاویه دوباره آمد و این مرتبه گفت: اگر کسی در مجلس حرف بزند فی المجلس گردنِ او را می‌زنیم! بعضی از نقل‌ها می‌گویند امام حسین علیه السلام در این مجلس دوّم هم مجدداً حضور داشتند که بعید نیست امام حسین علیه السلام در این مجلس بوده باشند و سکوت کرده باشند که علّتِ آن را جلوتر عرض خواهم کرد.

گفتند همه لباس فاخر بر تن کنند که جشنِ ملّی است، همه لباس فاخر به تن کردند و نوشته‌اند که سیّدالشّهداء علیه السلام هم یک لباس زرد به تن کردند و به مجلس آمدند و نشستند و معاویه راجع به ولایتعهدیِ یزید حرف زد که نوشته‌اند امام حسین علیه السلام سکوت کردند، این موضوع بعید نیست، ممکن است این نقل نباشد اما بعید نیست که باشد، دلیلِ آن را جلوتر می‌گویم، اگر امام حسین علیه السلام حرفی می‌زدند و اینجا کشته می‌شدند معاویه می‌توانست بدونِ هیچ دردسری از امام حسین علیه السلام هم عبور کند، حالا جلوتر عرض خواهم کرد که دلیل آن چست.

ممکن است این نقل هم نباشد، این نقل در کتبِ شیعه نیست، پسرِ خلیفه‌ی اول بلند شد و گفت: یعنی چه؟ مگر امپراطوریِ روم است؟ دستور داد او را بگیرند که او فرار کرد و در خانه‌ی عایشه پنهان شد، معاویه هم نمی‌توانست به خانه‌ی عایشه حمله کند، چون او همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، مدّتی مراقبِ او بودند تا اینکه از خانه‌ی عایشه بیرون آمد که از مدینه به مکّه فرار کند و در راه به تیر غیب گرفتار شد! عبدالرحمان بن ابی‌بکر هم مرد!

مردم می‌فهمند هر کسی که با یزید مخالفت کند خیلی زود جوانمرگ می‌شود، متوجّه می‌شود که انگار این‌ها با کائنات هم همه چیز را هماهنگ کرده‌اند!

عایشه اعتراض کرد و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را گفت، نه برای اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داشته باشد بلکه برای دشمنی با معاویه! عایشه در جامعه آنقدر محبوب بود که این‌ها می‌گفتند مثلاً فضولاتِ شتر عایشه در جمل را مقدّس می‌دانستند و در غذای خود می‌ریختند.

معاویه عایشه را دعوت کرد و یک فرش قرمز در مسیر انداختند و یک چاله کندند و در آن هم تیغ گذاشتند و… «ثنایی» که شاعرِ معروفی است در اشعار خود به معاویه فحش داده است که چرا عایشه را کشته‌ای؟… عایشه در چاله افتاد و همین الآن هم بعضی از نقل‌ها می‌گویند مشخص نیست که قبر عایشه کجاست، و خلاصه هیچ اتّفاقی هم نیفتاد.

اینکه عرض می‌کنم شاید سیّدالشّهداء علیه السلام هم سکوت کردند چون معاویه جامعه را به تسخیر خود درآورده بود، از سال 18 تا سال 40 یعنی 22 سال و از سال 40 تا سال 60 یعنی در مجموع 42سال حکومت را در اختیار داشت و جامعه را اداره می‌کرد، لذا وقتی عایشه را هم کشت هیچ اتّفاقی نیفتاد و هیچ اعتراضی نشد، مردم فهمیدند که تیر غیب هنوز هم فعال است! مدام ترسِ مردم بیشتر می‌شود که اعتراض نکنیم، اصلاً یکی از مهم‌ترین راهکارها که جلوتر عرض خواهم کرد برای اینکه جامعه را دچار مرگ خاموش کنید تهدید است! یعنی جامعه را بترسانی و با ترساندن بالا بیایی! این ترساندن یکی از روش‌ها مهمّ معاویه است، جامعه می‌فهمد که معاویه در موضوع ولایتعهدیِ پسرِ خود کوتاه نمی‌آید!

دیدند که سعد بن ابی ‌وقاص سنگین است، سعد بن ابی وقاص کیست؟ کسی سعد بن ابی وقاص را حساب نمی‌کرد، این هم که می‌گویند فاتح ایران است هم دروغی بیش نیست، چون از نظرِ نظامی اصلِ کار را پدر مختار کرده است، پای فیل روی سرِ او رفت و آخر جنگ سعد بن ابی وقاص مسئول شد و جنگ تمام شد!

این سعد بن ابی وقاص حساب نمی‌شد، چه زمانی حساب شد؟ یکی از بزرگ‌ترین ظلم‌های خلیفه دوم به امیرالمؤمنین علیه السلام شورای شش نفره است، چون فارق از نتیجه توهینِ خیلی بزرگی به امیرالمؤمنین علیه السلام بود که حتماً دیده‌اید امیرالمؤمنین علیه السلام هم در خطبه‌ی شقشقیّه می‌فرمایند: «فَیالَلّهِ وَ لِلشُّوری!»[7]، من چه زمانی قرینِ این پنج نفرِ دیگر بودم؟ خیلی ظلمِ بزرگی کرد… یکی از این شش نفر حق خلافت دارد.

من همیشه اینطور مثال می‌زنم: اگر از مراجع زنده بگویم بی‌ادبی است، مثلاً یکی از این برادران می‌فرمایند من می‌خواهم تقلید کنم، از چه مرجعی تقلید کنم؟ آن شخص بگوید امر بینِ بزرگان دایر است بینِ کاشانی و آقای بهجت! فرض کنید یک دیوانه‌ای اینطور بگوید… حال من چه می‌گویم؟ من می‌گویم اصلاً مهم نیست که ایشان از من تقلید کند یا از آقای بهجت، هیچ چیزی از ارزش‌های من کم نمی‌شود، همینکه من و آقای بهجت توانستیم در یک جایی رقیب محسوب بشویم برای من ارزش است! باور می‌کنم که مرا کشف کرده‌اند!

این شورای شش نفره از مهم‌ترین جنایاتِ خلیفه‌ی دوم بود، تا شورای شش نفره زبیر مهم‌ترین مدافع امیرالمؤمنین علیه السلام بود، در دوره‌ی حکومت خلیفه‌ی اول و دوم تنها کسی که جرأت می‌کرد رسماً بگوید اگر عُمَر بمیرد ما با علی بیعت می‌کنیم این زبیر بود، کسی جرأت نمی‌کرد همچنین حرفی بزند، عُمَر را مجبور کرد که بیاید سخنرانی کند و از سقیفه دفاع کند، عُمَر را به چالش کشید، الله اکبر از این شیطان… زبیر پسرعمّه‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام هم هست، مدافعِ سرسخت است، همان شورای شش نفره هم به امیرالمؤمنین علیه السلام رأی داد، ولی گفتند وقتی یک شورای شش نفره درست کنیم و زبیر را هم در آن قرار بدهیم و بگوییم ممکن است تو هم به خلافت برسی، یعنی شما شش نفر شایسته‌ی خلافت هستید، شما یک نفر را انتخاب کنید، زبیر تصوّر کرد که او را کشف کرده‌اند! یعنی ممکن است بینِ من و علی؟ پس اینطور نیست که او خیلی از من بالاتر باشد… اگر فاصله‌ی زیادی داشتیم که مرا در شورا نمی‌آوردند… از این به بعد زبیر تغییر جهت داد!

بعضی از روایاتِ ما می‌گوید حسد و بعضی از روایاتِ ما می‌گوید از عثمان رشوه گرفت، کاری به آن‌ها ندارم اما شروعِ سقوط از اینجا بود.

سعد هم همینطور بود، هیچ کسی او را حساب نمی‌کرد، ناگهان در یک شورای شش نفره کنار امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفت، تصریح بعضی از کتبِ تاریخی این است که رفتارِ سعد بعد از شورای شش نفره با مردم تغییر کرد!

یک روزی یک نفری در مقابل معاویه به عبدالله بن زبیر گفت: ترسو! عبدالله بن زبیر گفت: آیا من ترسو هستم؟ من چند مرتبه در جمل مقابل علی ایستادم و یک شمشیر به شمشیرِ او زدم و رفتم! یعنی یک لحظه!

بارها از من شنیده‌اید که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به میدان رفتند و فرمودند: زبیر کجاست؟ می‌خواهم با او صحبت کنم… همسرِ زبیر به گریه افتاد و عایشه هم گفت: خاک بر سرِ تو، دیگر کارِ زبیر تمام شد!

بعد معاویه به عبدالله بن زبیر اشاره‌ای کرد و گفت: بگو که می‌خواستی از ترس شلوار خود را از پا دربیاوری! یعنی خودشان در خودشان شخصیّتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را می‌شناختند؛ برای یک رزمنده‌ای که خود را فرمانده‌ی یک سپاه می‌داند خیلی بد است که بگوید من یک لحظه به شمشیرِ او شمشیر زدم و فرار کردم… البته انصافاً هم خیلی سخت است که کسی بخواهد مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام بایستد، باید خیلی دیوانه باشد که این کار را کند.

«کان علی علیه السلام إذا استعلی الفارس قدّه»[8] اگر کسی مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام می‌ایستاد او را بصورتِ عمومی نصف می‌کرد! این را شیعیان نگفته‌اند، اهل سنّت هم گفته‌اند، و اگر برمی‌گشت که برود و هنوز فرار نکرده بود «قَطّهُ»… خیلی جگر می‌خواست که یک لحظه بخواهی بروی بزنی و فرار کنی! بیخود نبود که افتخار می‌کردند.

حالا سعد می‌گوید من با علی در شورای شش نفره یک لحظه رقیب شده‌ایم، اصلاً مهم نیست که من بازنده باشم، بعد از این شورا هم اخلاق سعد تغییر کرد، حتّی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌گفت که من جایگاه خلافت دارم! او اصلاً معاویه را هم حساب نمی‌کرد، به این هم پیغام دادند که نظرِ تو راجع به یزید چیست؟ گفت: من صحابیِ پیغمبر هستم!… سعد ششمین نفر از اصحاب شورای شش نفره بود، امیرالمؤمنین علیه السلام که شهید شده بودند و آن چهار نفرِ دیگر هم مرده بودند، او یادگارِ شورای شش نفره بود و خودش را خیلی حساب می‌کرد!

معاویه پیغام داد و دید که سعد تحویل نگرفت، او هم ناگهان مسموم شد و مُرد!

فضایی که در جامعه ایجاد شده بود اینطور بود که اگر مقابل معاویه نفس بکشید کار تمام است، لذا این نیست که بگوییم مردم آمدند و با یزید بیعت کردند و هیچ کسی مخالفت نکرد، وقتی مردمِ دنیادوستِ دنیازده‌ از جانِ خود بترسند حرف نمی‌زنند، ولی این نبود که همه‌ی مردم بگویند ما این حکومت را می‌خواهیم و امام حسین علیه السلام مقابلِ ما ایستاده است، می‌دانستند که کسی جرأت نمی‌کند مقابل این جریان بایستد.

لذا وقتی ابتدا به مدینه نامه نوشت نگفت بیعت از مردم مدینه را بفرست، می‌دانست کارِ مردمِ مدینه تمام است، گفت: از عبد الله بن زبیر و عبدالله بن عمر و سیّدالشّهداء علیه السلام بیعت بگیر و بفرست، ببین آیا با عبدالله بن عمر که معامله کردیم سرِ قرار هست یا نه؟ عبدالله بن زبیر هم همینطور، و امام حسین علیه السلام…

چاپار رفت و آمد و حالا عرض می‌کنیم که می‌دانید امام حسین علیه السلام بیعت نکردند که بعد عرض خواهم کرد، پیغام داد که عبدالله بن عمر بیعت کرد، عبدالله بن زبیر هم فرار کرد، گفت: هرکجا که عبدالله بن زبیر را هر کجا که گیر آوردید مانند سگ بکشید، اینجا گفت: سرِ حسین بن علی را با بیعتِ مردمِ مدینه بفرستید؛ یعنی سرانِ مخالف! بقیه… عبدالله بن عباس چطور؟ برای یزید مهم نیست؛ عبدالله بن جعفر چطور؟ برای یزید مهم نیست؛ این سه نفر مهم بودند! این غربتِ سیّدالشّهداء علیه السلام است، قصد ندارم بگویم که این‌ها خائن بودند ولی او هم فهمیده است که این‌ها کارِ خاصّی نخواهند کرد، همه‌ی این‌ها با یزید نامه‌نگاری دارند، مذاکراتِ خصوصی دارند، جوایزِ سالانه دریافت می‌کنند، او هم نگرانی ندارد که مدینه به خطر بیفتد.

این را هم به شما بگویم که اگر مدینه به خطر هم می‌افتاد برای حکومتِ یزید اتّفاقی نمی‌افتاد، چون شام بیش از یکصد و سی هزار نیروی نظامی داشت و عراق هم در دستانِ او بود، حجاز از نظر نظامی هیچ زمانی شهرِ مهمّی نبود، آن هم مدینه، نه مکّه، منتها امام حسین علیه السلام برای این حکومت خطرناک هستند و ممکن است تهدید جدّی برای این حکومت باشد.

عبدالله بن زبیر را که بکشید، اما امام حسین علیه السلام خطرناک هستند، بقیّه خطری ندارند! لذا این اوجِ غربتِ امام حسین سلام الله علیه است، که ان شاء الله باقیِ آن را فردا شب عرض خواهم کرد.

روضه‌ی امام سجّاد علیه السلام

یکی از مظلومیّت‌های عجیبِ آقای ما حضرت زین العابدین صلوات الله علیه که به نقلی امروز شامِ شهادتِ ایشان است حزنِ عجیبِ ایشان است که از جایی سرچشمه دارد که عرض خواهم کرد.

یک نفر از خادم‌های حضرت آمدند و به ایشان عرض کردند: چه زمانی گریه‌ی شما تمام می‌شود؟ حضرت فرمودند: حضرت یعقوب علیه السلام ده پسر داشتند، یکی از آن‌ها رفت و به علمِ نبوّت می‌دانستند او سالم است اما نمی‌توانستند فراق او را تحمّل کنند، مقابلِ چشمان من هجده نفر از عزیزانِ من را…

به خادم امام سجّاد علیه السلام گفتند که حضرت را توصیف کند، او گفت: آیا حوصله دارید که مفصّل بگویم؟ گفتند: نه! مختصر بگو. گفت: بخدا هیچ شبی برای زین العابدین صلوات الله علیه بسترِ خواب پهن نکرده‌ام! هیچ شبی!… این بدن آنقدر نحیف بود داریم که «کانَ عَلیُّ بنُ الحُسَین علیهما السلام رَجُلً سَرِدً» حضرت آنقدر لاغر و نحیف بودند و سرمایی… چون بدن مبارکِ حضرت جان نداشت…

ما بعد از ده روز عزاداریِ مختصر اصلاً شام غریبان و یازدهم محرّم اصلاً حال نداریم، آن امامی که با آن معرفت…

می‌گفت: همین که روز می‌شد، حضرت که روزها غذا نمی‌خوردند، امام صادق علیه السلام هم فرموده‌اند که امام سجّاد علیه السلام یا روزه بودند و یا تا نزدیک غروب چیزی میل نمی‌کردند، وقتی می‌خواستیم مقابل حضرت سفره بیندازیم… گفت: هیچ شبی برای او بسترِ خواب پهن نکردم و هیچ روزی هم برای او سفره‌ی غذا پهن نکردم… همین که شب می‌شد یک ظرفِ کوچکِ غذا مقابل حضرت قرار می‌دادم و حضرت این ظرف را برمی‌داشتند و نگاه می‌کردند و می‌فرمودند: پدرِ مرا بینِ دو نهرِ آب تشنه و گرسنه کشتند و گریه می‌کردند و اشکِ مبارک ایشان در این ظرف می‌چکید…

یک چیزی فرموده است که خیلی جگرِ مرا سوزانده است، این چیز از دردهای شبِ عاشوراست… فرمود: پدرم می‌خواستند با من وداع کنند ولی اگر با من وداع می‌کردند روحیه‌ی این مخدّرات خیلی از بین می‌رفت، پدرم جلوی درِ خیمه‌‌ای که من در آن خیمه خوابیده بودم تشریف آوردند و نشستند «وَ عَمَّتِی زَیْنَبْ تُمَرّضُنِی»[9] و عمه‌ام زینب سلام الله علیه هم بالای سرِ من بودند و مشغول بیمارداری بودند، پدرم قصد داشتند با من صحبت کنند و کنایه هم بزنند، ظاهراً این بود که حضرت در حال اصلاحِ شمشیرِ خود بودند و صیغل می‌دادند، فرمودند:

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ           کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ

ای دهر! اُف بر تو… مثلاً هفت سال داشتم که مادرم را از من گرفتی، آن همه مردم ما را تحویل می‌گرفتند و بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم کسی درِ خانه‌ی ما را نزد…

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ

به کوفه رفتیم و آنطور خون به دلِ پدرِ من کردید…

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ

صورتِ مثلِ ماهِ برادرم را روی خاک گذاشتم و باید خودم خاک روی او می‌ریختم…

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ

امام سجّاد علیه السلام فرمودند: من متوجّه شدم که پدرم در حال وداع با من هستند، «فَخَنَقْتَنَی العَبْرَة» بغض گلوی مرا گرفت، خواستم گریه کنم و پدرم را صدا کنم و در آغوش بگیرم و دیدم پدرم نشسته است، خودم را نگه داشتم… آن شب نشد که وداع کنیم…

فردا هم وقتی پدرم کنار خیمه‌ها آمدند، آنقدر این مخدّرات و بچّه‌ها پریشان بودند که اگر ما یکدیگر را در آغوش می‌گرفتیم این‌ها وحشت می‌کردند، خیلی دوست داشتم که پدرم را در آغوش بگیرم ولی این کار را نکردم…

دیگر باقی را من می‌گویم… این مسیر هم تا شام سرِ مطهّر بود اما من نتوانستم آن را در آغوش بگیرم…

به دربار یزید رفتند و آن ملعون گفت: می‌خواهم تو را بکشم، سه خواسته بخواه و هرچه بخواهی به تو می‌دهم و بعد از آن کارِ تو تمام است، (بعد از آن سخنرانیِ مهم)…

اولین خواسته‌ی حضرت این بود که «أعْطِنی رأسَ سَیِّدِی وَ مَولایَ وَ أبیَ الحُسَیْن لِأَتَزَوَّدَ مِنْه‏»[10] سرِ مطهّرِ پدرم، سروَرَم، سیّدَم، اباعبدالله را بدهید که می‌خواهم در آغوش بگیرم…

دوم اینکه این دخترها و خانم‌ها که تا شام آمده‌اند خیلی اذیّت شدند، یک چشم‌پاکی را مسئول کن که این‌ها را برگرداند…

خواسته‌ی سوّم چیست؟ هرچه از ما غارت کرده‌اید پس بدهید…

یزید گفت: پولِ آن‌ها را می‌دهم، آن‌ها را عراق غارت کردند و اینجا شام است، حضرت فرمودند: پولِ آن به دردِ ما نمی‌خورد…

یزید ملعون گفت: مگر در آن‌ها چه داشتید؟ امام سجّاد علیه السلام فرمودند: «لِأَنَّ فِیهِ مَغْزَلُ فَاطِمَهَ وَ مَقنَعَتَها وَ قِلَادَتُهَا» گوشواره‌ی مادرمان، گردنبندِ مادرمان زهرای اطهر سلام الله علیها، چادرِ مادرمان زهرای اطهر سلام الله علیها….


پی نوشت:

[1] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی 44

[2] سوره ی مبارکه ی طه، آیات 25 تا 28

[3] صحیفه ی سجّادیه، صفحه 98  5 د8طس طز

[4] سوره مبارکه احزاب، آیه 25 (وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا)

[5] مجمع البیان فى تفسیر القرآن،‏ جلد 8، صفحه 538

[6] الاستيعاب في معرفة الاصحاب، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1328  ه.ق ، جلد 3، صفحه 36، (لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، (وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) یَفَتَحَ اللَّهُ عَلَى‏ یدیه لیس بفَرَّار)

[7] خطبه شقشقیه (فَیالَلّهِ وَ لِلشُّوری! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیبُ فِی مَعَ الْاَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّی صِرْتُ اُقْرَنُ اِلی هذِهِ النَّظائِرِ؟! یعنی: خداوندا چه شورایی! من چه زمانی در برابر اولین آنها در برتری و شایستگی مورد شك بودم كه امروز همپایه این اعضای شورا قرار گیرم؟!)

[8] اعلام النصر المبین، ابن دحیة الکلبی، صفحه 10 (کان علی علیه السلام إذا استعلی الفارس قدّه و إذا استعرضه قطّه)

[9] اعلام الوری، صفحه 237 (قال علی بن الحسین ع إنی لجالس فی تلک العشیة وعندی عمتی زینب تمرضنی إذ اعتزل أبی فی خباء له وعنده جون مولی أبی ذر الغفاری یعالج سیفه ویصلحه و أبی یقول  یادهر أف لک من خلیل || کم لک بالإشراق والأصیل من صاحب وطالب قتیل || والدهر لایقنع بالبدیل وإنما الأمر إلی الجلیل || و کل حی سالک سبیل)

[10] مثیر الأحزان، صفحه 106