برای دریافت فایل صوتی اینجا کلیک نمایید.
یکی از عوامل غربت امام این است که ما گوش خود را به او ندهیم. از این به بعد را فایدهای ندارد که من بگویم؛ یعنی نباید پردهدری کنم و بگویم من چه کسی هستم. هر کسی از اینجا به بعد را خودش برود با خودش بررسی و قضاوت کند که این طرف و آن طرف صحبت میکنم چه میگویم. چقدر به دستور عمل میکنم، چقدر مطابق معیار هستم؟ هر کسی خودش این را میداند. یک عدّه بودند که در این شرایط، اهل بیت علیهم السّلام را از غربت درمیآوردند. آنها قیمت بسیار بالایی دارند. هم امام دنبال کاهش غربت خودش و دین است که بتواند کار کند، هم بعضیها علمداری میکردند. ما یک سری علمدار داریم. چرا باید این مسائل را بگوییم؟ برای اینکه آدم وقتی نگاه میکند بخواهد مثل آنها بشود. حدّاقل دعا کنیم، بگوییم: آن جایگاهی که عمّار در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام داشت، ما در زمان ظهور حضرت، آن جایگاه را داشته باشیم. حدّاقل میشود دعا کرد.
عین عبارت یکی از کتب تاریخی آمده این است که من را شدیداً آزار میدهد این است که نامه نوشت، حیوانات بیابان مجاز هستند از شریعه استفاده کنند، آب را بر حسین بن علی ببندید. از فردا که آب قطع شد یک اندکی ذخیره مانده بود چون چند روزی قبل از اینکه حضرت به کربلا بیاید به خاطر اینکه –اگر به یاد داشته باشید همان شبهای اوّل بیان کردم- آن فرمانی که عبیدالله لعین صادر کرده بود که جای خوش آب و هوا، کنار آب نرو، ذخایر حضرت کلّاً کافی نبود چون اجازه ندادند حضرت جایی که میتواند و مناسبت برای مدّتی اقامت کند تا ذخیرهی غذا و آب خود را افزایش بدهند. هفت روز هم از محرّم گذشته، پنج، شش روز است که به کربلا آمدهاند. اینجا دیگر محدودیت به قحط آب تبدیل شد. یکی، دو مرتبه چند مشک آب توانستند پیدا کنند که یک مشکی که یک سوار برمیداشت، دو، سه لیتر آب داشت. کاروان امام بیش از صد نفر جمعیت دارد. این مقدار آب چیزی نیست. طبیعتاً بزرگترهای سپاه، ساقی حرم، ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بیشتر در فشار هستند. برای بقیه هم که جیرهبندی شد آب بسیار کم است.
خدا شاهد است که اگر کسی با خود خلوت کند که مظلومیت و غربت سیّد الشّهداء و اهل بیت علیهم السّلام به جایی رسید که
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
تا اینکه به ظهر عاشورا رسید. گاهی خدا در اوج غربت دین، یک نفر را علم میکند، آن کسی که هیچ کسی فکر آن را نمیکند. سلام خدا بر این شهیدی که امروز اینطور علمداری کرد. نشان داد ده، پانزده کیلو استخوان نیم سوخته میتواند مردم را به سمت دین برگرداند. ابا عبدالله الحسین تنها شده بود. نوشتهاند: «لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ علیه السّلام مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ –اخوانه-»،[1] یعنی آن موقع که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دید یک به یک فرزندان و عزیزان و جوانان او روی زمین افتادهاند نگرانی او برای حرم فراوان است. او غیرت الله است، میداند آنها چه نقشههایی دارند. لذا حضرت هنوز جان در بدن دارد، هنوز ضربهی کاری به بدن مبارک او نخورده بود اطراف حرم میچرخید و نوشتهاند حضرت این عبارت بیان میکرد: «هَلْ مِنْ ذَابّ»،[2] آیا مدافعی هست «يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟»، «هَلْ مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟».
میدانید رجز امام حسین علیه السّلام چیست؟
«أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي … أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي»،[3]
آمدهام از ناموس پدرم دفاع کنم. آن امیر المؤمنینی که فرمود: خلخل از پای زن یهودی باز کردهاند، اگر بمیرید ملامت نمیکنند، سیّد الشّهداء علیه السّلام میفرماید: ناموس پدر من در خطر هستند.
«أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي … أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي»
لذا صدای او بلند شد: «هَلْ مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟»، «هَلْ مِنْ ذَابّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟»،[4] یک طرف شروع کردند به هلهله کردن، این طرف بانوانی که غیور بودند –مردان حقیقی اینها بودند- «فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ –بالبکاء- بِالْعَوِيلِ»،[5] شروع کردند بلند بلند گریه کردن بلکه صدای هلهله گم بشود. نمیتوانند تحمّل کنند. وقتی صدای گریهی زنها بلند شد ابا عبدالله علیه السّلام برگشتند. اینجا نقل متعدّد است. آنقدر گزارش داریم که واقعاً میشود گفت: حدّاقل دو فرزند خردسال از سیّد الشّهداء علیه السّلام کشته شده است. یک نقل اینطور است که از شدّت عطش ضجّه میزد، دو، سه ساله بود. ابن شهرآشوب اینطور نقل کرده است: وقتی آقا آمد این بچّهی دو، سه ساله را آوردند، (بچّه) داشت پر پر میزد. آورد و او را روی دامن خود نشاند.
ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دو، سه مرتبه داشت صحبت میکرد، از صحبت کردن ناامید شد، متوقّف شد، ناتمام… اینطور نوشتهاند، چند نقل وجود دارد و من یک مورد که از سبط بن جوزی است را میگویم. یکی هم شیرخوار است. وقتی خواست برود وداع کند، دید حال یک طفل وضع خانمها را به هم ریخته است. او را دست به دست میکنند و نمیدانند با او چه کنند؟ آن طفل را آوردند و به حضرت دادند. حضرت به سمت دشمن رفت: «إنْ لَمْ تَرحَمونِي فَارْحَمُوا هَذَا الطِّفل»[6]، داشت صحبت میکرد، هنوز کلام حضرت پایان نیافته بود، جملهی حضرت تمام نشده بود که دید این آقازاده دست و پا میزند.
حضرت دو کار انجام داده است که هر دو نشاندهندهی غربت حضرت است. یکی اینکه نوشتهاند دست زیر گلوی کودک گرفت و به آسمان پاشید. نمیخواست عذاب نازل بشود. یکی اینکه نوشتهاند: دست زیر گلوی آن آقازاده میبرد و به صورت خود میکشید و گفت: میخواهم در قیامت با چهرهی خونین وارد محشر بشوم. می خواهد برگردد… تا به حال نشده بود آقا بخواهد کاری انجام بدهد و خانوادهی حضرت ناامید بشوند. این بچّه را که برده بود فکر میکردند إنشاءالله این کودک سالم برمیگردد، سیرآب برمیگردد. دلیل من از بیان این مطلب این است که نوشتهاند: حضرت وقتی میخواست برگردد اوّلاً خیلی خیره خیره به این کودک نگاه میکرد. هیچ جایی در کربلا نداریم که خطاب آمده باشد و به سیّد الشّهداء علیه السّلام تسلیت گفته باشند. نمیتوانست دل از و بردارد. به چهرهی کودک نگاه میکرد. خطاب آمد: «دَعْهُ یَا حُسَین»، حسین جان، او را رها کن، «فإنَّ لَهُ مُرْضِعاً فی الجَنَّة»، الآن او را سیرآب میکنند.
ولی چطور این کودک را ببرد و به مادرش بدهد؟ من این حیرت را از اینجا میفهمم که حضرت وقتی برگشت مادر کودک را صدا نکرد، فرمود: «خُذیهِ یا زَینَب»، زینب جان، این کودک را بگیر. تا یک قبر کوچکی حفر کند. هر چقدر من در تاریخ گشتم خانم امام حسین علیه الصّلاة و السّلام، خانم حقیقی، سیّدهی ما، حضرت رباب روحی لها الفدا، هیچ جا ندیدم برای این کودک جلوی مردم عزاداری کند. ولی او مادر است، خیلی سعی کرد که… آنجا ننوشتهاند جلو آمد تا برای فرزند خود عزاداری کند. ارباب ما این طفل را دفن کرد امّا مادر جلو نیامد. این خانم هر وقت عزاداری میکرد برای ارباب عزاداری میکرد. ولی یک شاعر شعری گفته است. هر چقدر مادر بخواهد تحمل کند، آن لحظه که داشت این کودک را میداد به او نگاه کرده و گلوی مثل گل کودک را دیده است و حق دارد… حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام میفرماید: وقتی یک نفر از ما شروع به گریه میکردیم، آزار آنها شروع میشد. با چوبهی نیزه به سمت ما میآمدند. آن شاعر حق دارد که گفته است:
بس کن رباب حرمله بیدار میشود…
[1]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 116.
[2]– همان.
[3]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 49.
[4]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 116.
[5]– همان.
[6]- سفينة البحار، ج 5، ص 57.