حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ 21 خرداد 97 مصادف با شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان به ادامه ی سخنرانی پیرامون مسئله ی «نقش اشعث در تخریب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[2]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[3]
صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها
هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه أفضلُ صلواةِ المُصَلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها را به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، بویژه حضرت حجّت روحی و ارواح من سواه الفداه به حضرت زهرا سلام الله علیها تقدیم و بعد از آن بحث را شروع میکنیم.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِكَ وَ نَبِیِّكَ وَ اُمِّ اَحِبّآئِكَ وَاَصْفِیآئِكَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَ كُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَ حَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَ الْكَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الأعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلامِ.[4]
تعجیل در فرج حضرت ولی عصر ارواحنا فداه صلواتی هدیه بفرمایید.
مقدّمه
ما با توجّه به اینکه اواخرِ عمرِ امیرالمؤمنین صلواة الله علیه و اشعث بودیم، برای اینکه چند شبِ دیگری بحث را ادامه بدهیم به یکی از موضوعاتی که به اشعث هم مرتبط است پرداختیم.
عرض کردیم در دویست و هفتاد و هفتمین جملهی کلماتِ قصارِ انتهای شرح ابن ابی الحدید که بیرون از نهج البلاغه است، حضرت میفرمایند: جریر و اشعث مانندِ شیطان هستند، و راجع به جریر عباراتی فرمودند، یکی اینکه او در به در به دنبالِ ریاستطلبی بود، دنبالِ امارت و حکومت بود، خیلی خود را قبول داشت، خیلی تکبّر داشت، همه را کوچک میدید و… که همهی اینها بعداً در رفتارِ او نمود دارد.
او حاکمِ همدان بود، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام بعنوانِ حاکمِ کوفه، همزمان با حاکمِ کلِّ جهانِ اسلام، حضرت داشتند از بصره به سمتِ کوفه تشریف میبردند، جریر و اشعث را از همدان و آذربایجان عزل کردند.
عرض کردیم قرار شد آخرین مسئولیّتِ حاکمِ همدان اخذِ بیعت برای امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، جریر یک سخنرانی کرد که از همهی حزباللهیها داغتر بود، گفت: الآن که انصار و مهاجر به امیرالمؤمنین علیه السلام رأی دادند، اصلاً اگر شورای مسلمین هم تشکیل میشد کسی جز او انتخاب نمیشد «لِمُسارِحَتِه وَ قَرابَتِهِ وَ خِدمَتِهِ وَ شجاعَتِهِ وَ هجرَتِهِ غَیرَ إِنَّ الْبَقَاءَ فِی الْجَمَاعَهِ وَ الْفَنَاءَ فِی الْفُرْقَهِ»[5] و…
یکی از اقوامِ جریر برای او اشعاری خواند که نکند بخاطرِ عثمان به علی خیانت کنی، که این نشان میدهد که او نشانههایی داشته است… البته ما در ابتدا جریر را بیشتر منفعتطلب با آن مشکلاتِ اخلاقی میدانیم، اگر انسان برای خود به دنبال جایگاه باشد، حتّی اگر به مرجعیّت برسد هم تا خود را جهنّمی نکند رها نمیکند.
در همین سالیانِ اخیر شخصیّتی بود که اگر انگلیس میخواست برنامهای در BBC بسازد و مراجع تقلید و علمای شیعه را تخریب کند، نمیتوانست کاری که او با یک کتابِ خاطرات انجام داد انجام دهد، هر دروغِ شاخداری که همه جا به عنوان لطیفه تعریف میکردند یک شخصی در لباسِ مرجع تقلید خاطره تعریف میکرد، و این خاطره به تنهایی یک مصیبت در تاریخ است، قبلاً عرض کردیم که هم در زمانِ معاویّه پدرجدِّ خاطرهگوها معاویّه بود، خاطراتی که هیچ کس نشنیده و خلافِ مبانی است…. یک وقت یک شخصی خاطره تعریف میکند و مثلاً میگوید من نزد آیت الله بهاءالدّینی اعلی الله مقامه الشّریف رفتم و ایشان بر نماز اوّلِ وقت و زیارت عاشورا تأکید فرمودند… حالا اگر آقای بهاءالدّینی اعلی الله مقامه الشّریف تأکید هم نمیکردند برای هردوی آن دلیل داشتیم، اما اگر زمانی بگویند آقای بهاءالدّینی فرمودند این نماز هم به درد نمیخورد… میگویید مگر میشود؟ سیرهی خودِ او همیشه نمازخواندن بود، آیات و روایات هم بر نمازخواندن دلالت میکنند…
آن چیزی از خاطره که برای ما چندشآور است این است که خاطرهی خلافِ مبانی بگویی، بعد هم آن طرفی که از او خاطره میگویی از دنیا رفته و نمیتوانی از خودِ او بپرسی که این حرف را گفته است یا نه!
معاویه از این کارها زیاد انجام میداد، ابوهریره، أنس بن مالک، اینها از این کارها زیاد انجام میدادند، این آقای مرجع تقلید هم که امام به او فرمودند: برای اینکه خودت را بدبختتر از این نکنی دور مسائلِ سیاسی نرو، یک خاطراتی تعریف کرده است که اهلِ آن این خاطرات را بعنوانِ لطیفههای خندهداری که گاهی واقعاً لطیفه بود شنیده بودند، مثلاً یکی از آنها این است که ولایت فقیه را من به امام گوشزد کردم! این حرف به همان مسخرگی است که من این جمله را بگویم!
یعنی شاگردِ امام است، قبل از اینکه او طلبهی قابل اعتنائی باشد امام نظریّهی ولایت فقیه را مطرح کرده بوده است، ایشان میگوید: من به امام گوشزد کردم! از این دست خاطرات زیاد دارد… چه چیزی باعث میشود؟ این که من میخواهم به مقام برسم.
این جریر خیلی خودش را قبول داشت، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کردند، خیلی خوب یک بیعتِ تمیز از مردمِ همدان گرفت و بیعت را به امیرالمؤمنین علیه السلام تقدیم کرد. بعد چون امید داشت به حضرت عرض کرد: آقا! میخواهید من سراغِ معاویه بروم و صحبت کنم، زیرا من با او یک رفاقتی دارم!
جریر سفیرِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود یا میانجی؟
نکتهی اول این است که آیا جریر سفیرِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود؟ یا میانجی بود؟ مگر اینها با یکدیگر تفاوتی دارد؟ بله! سفیرِ شما باید طبقِ مرامِ شما رفتار کند، میانجی اینطور نیست، میخواهد بینِ دو نفر آشتی بدهد. بنظرِ ما جریر از چند جهت میانجی است، نه سفیر!
اینها در تحلیل اثر دارد، چون شما میگویید چطور امیرالمؤمنین علیه السلام یک همدان را به دستِ جریر ندادند، بعد همان جریر وزیر امور خارجه شد و حضرت او را فرستادند تا با معاویه مذاکره کند؟ نخیر! او سفیر نیست.
اگر من میگفتم جریر سفیر است خیلی به دردِ نقدِ جریانهای معاصر میخورد، تقوا پیشه کردم! ما باید تاریخ را همانطور که هست بگوییم، نه اینکه چون میخواهیم یک جریانی را بزنیم سوء استفاده کنیم.
چون اگر من میگفتم که مسئولِ مذاکرات سفیر بود، وسیلهی خوبی برای این نقدِ خرابکاریهای اخیر داشتم، ولی انصاف به خرج میدهم و میگویم سفیر نبود، بلکه میانجی بود!
چرا؟ یک: در خاطر دارید امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: دورِ من مملو از اصحابِ برجستهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم است، تو گفتی من با معاویه رفاقت دارم، گفتم یک مرتبه هم تو بروی و صحبت کنی.
نکتهی بعدی این است که جریر میگوید: من بروم به او بگویم که یک استان برای تو از علی میگیرم، که بشوی «أَمِیراً مِنْ أُمَرَائِکَ وَ عَامِلاً مِنْ عُمَّالِکَ»[6] حضرت فرمودند: نه! من به او حکومت نمیدهم. یعنی حضرت برای او خطِّ قرمز هم مشخّص کردند.
جلوتر هم عرض میکنم که در مسیر هم حضرت چند مرتبه به او پیغام دادند و جریر درست عمل نکرد، اگر سفیر بود، اگر وزیر امور خارجه بود که نمیتوانست به خطوط قرمز عمل نکند! حتماً عمل میکرد، بنابراین او میانجی بود.
جریر در دیدار با معاویه
جریر به شام رفت و با معاویه دیدار کرد. معاویه صحنهسازیِ خیلی زیبایی ایجاد کرد.
این جریان میتوانست برای معاویه خیلی مؤثر باشد، چرا؟ چون اگر امیرالمؤمنین علیه السلام بر فرض مثال به معاویه حکومت میدادند، یک تأییدی برای معاویه و خاندانِ او تا روز قیامت بود! چون معاویه رفتارِ حکومتیِ خود را هجده سال نشان داده بود، رباخوارِ مشهور بود، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم مانندِ «عبادة بن صامت» به عنوان نمایندهی خلیفهی دوم به شام میرفتند که به مردم دین آموزش دهند، بعد میدیدند معاویه رباخواری میکند، ضمناً معاویه مشهورترین رباها را میخورد، مثلاً صد گرم طلا میداد، صد و بیست گرم طلا میگرفت، یعنی معروفترین مدلِ ربا را میخورد، به معاویه میگفتند: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را حرام کرده است، معاویه میگفت: به نظرِ من اشکال ندارد!
عبادة بن صامت خیلی تعجّب کرد و گفت: به خدا سوگند من دیگر در این شهرِ تو نمیمانم! ای ملعون! من به تو میگویم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است، تو میگویی به نظرِ من؟!
خلیفهی دوم عبادة بن صامت را به شام فرستاد و به معاویه گفت: سعی کن عباده را عصبانی نکنی، عباده دو مرتبه عصبانی شد و برگشت، و جالب این است که آن عُمَری که همه را به سرعت عزل میکرد، اینجا معاویه را عزل نکرد! لذا مردم میدانستند که معاویه رباخوار است، میدانستند معاویه بر خلافِ ادّعای حکومتِ خلیفهی دوم که بنا بر سادهزیستیِ مسئولان است، یک روز یک مسئولی یک لباسِ فاخری پوشیده بود، خلیفه او را صدا کرد و گفت او را به مدینه بیاورید، او را برعکس بر الاغ سوار کرد و آنقدر او را شلّاق زد که آن لباس پاره شد، بعد گفت: او را در شهر بگردانید تا خیال نکند که کسی شده است، اما معاویه در شام با تَبَخْتُر و شاهی زندگی میکرد و خلیفهی دوم با او کاری نداشت!
یعنی رفتارِ معاویه مشخّص بود، هم جنگِ معاویه با اسلام، هم بیتقواییِ معاویه، هم بددهنیِ معاویه، هم شرابخواریِ معاویه مشخّص بود! خیلیها هستند که در جلسات پیشِ معاویه آمدند و خاطراتِ مادرِ معاویه را با یکدیگر تعریف کردند! یعنی معاویه یک انسانِ بیآبرو است.
اگر امیرالمؤمنین علیه السلام او را بعنوانِ حاکمِ خود تأیید کرده بودند، واقعاً خطوطِ حق و باطل گُم میشدند! و برای معاویه هم خیلی ارزشمند بود که حاکمِ منصوبِ امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، مانندِ این بود یک یک نفر بیاید و تمامِ مشکلاتِ قبلی را بشوید و بِبَرَد! خیلی برای معاویه خوب بود. اگر جریر توطئهی معاویه باشد، از این جهت معاویه هم از این موضوع استقبال میکرد.
ولی بصورتِ خلاصه عرض کردیم که چون برای امیرالمؤمنین علیه السلام برای تجهیز سپاه وقت نیاز بود، اینکه یک رئیسِ قبیله ادّعایی کرده است که من میروم و بدون درد و خونریزی معاویه را میآورم ضرری نداشت، حضرت فرمودند: خطِّ قرمز این است که معاویه باید اعلامِ تسلیم بدهد و من به او پُستی نمیدهم.
جریر به رفت، وقتی به معاویه رسید، ابتدا معاویه یک ادّعای بزرگ کرد و گفت: بیا میخواهم سخنرانی کنم، اصطلاحاً به در میگویم که دیوار بشنود، در سخنرانی گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ»[7] میدانید که من جانشینِ…. البته این هم تعبیرِ جالبی است، چون معاویه یک والی است و خلیفه نیست، منظورِ او این بود که من خلیفهی عُمَر در شام هستم «وَ خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ» میدانید که من به دستورِ اینها عمل کردم «وَ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ أنا وَلیّهُ»…
چند ادّعای دروغ کرد، هم خلافت را دروغ گفت، هم اینکه او ولیِّ امرِ عثمان نبود، ولیِّ امرِ عثمان پسرانِ عثمان هستند، اگر مقتول مَهدورالدَّم نباشد که به نظرِ امیرالمؤمنین علیه السلام عثمان مَهدورالدَّم بود، ولیِّ دَمِ او پسر و پدر و برادرِ او هستند، همه میدانند که معاویه چهل روز از حالِ عثمان خبر داشت و برای کمک نرفت!
اگر قرار باشد بگویند عثمان مظلوم کشته شده است، معاویه یکی از کسانی است که در قتلِ او شریک است!
علامتِ آن هم این است که وقتی با امام حسن سلام الله علیه آتشبس امضاء کرد به مدینه رفت، تا به مدینه رفت چون معاویّه داعیهدارِ ولیِّدَمِ عثمان بود دخترِ عثمان شروع به گریه کرد، معاویه گفت: صدای کیست؟ گفتند: دخترِ عثمان! گفت: بروید به او بگویید خفه شود! ما خونِ عثمان را مطرح کردیم تا به حکومت برسیم، حالا مجدّداً با گریههای خود مردم را تحریک نکن که شورشی علیه این حکومت شود!
و این ادّعایِ ولیِّدَم بودن یک ادّعایِ مسخرهای است، بلاتشبیه ولیِّدَمِ سیّدالشّهداء علیه السلام کیست؟ پسرِ ایشان است، عثمان پسر داشت، پسرِ بالغ داشت، حالا حتّی اگر معاویه ولیِّدَمِ باشد ولیِّدَم برای چه میخواست؟
بعد گفت: «وَ أنا وَلیّهُ» و بعد آیهی قرآن خواند «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» باز هم دروغ گفت، یعنی این نیست که شما فکر کنید شامیان نزدِ خود فکر کنند که معاویه عجب دینی دارد، گفت: من ولیِّدَمِ عثمان هستم، خدا فرموده: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» در حالی که معاویه غیر از اینکه هفتاد هزار کشته بجای گذاشت، وقتی دید امیرالمؤمنین علیه السلام نمیتوانند لشکر جمع کنند، به استانهای امیرالمؤمنین علیه السلام حمله میکرد و غارت میکرد و زن و بچّه را درو میکرد، برای خونِ یک نفر؟ «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» حالا بالاخره باید یک چیزی میگفت…
«وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمُونِی ذَاتَ أَنْفُسِکُمْ فِی قَتْلِ عُثْمَانَ» ای مردم البته یک چیزی هم به شما بگویم…. اگر تو ولیِّدَمِ عثمان هستی که دیگر نظرسنجی از مردم نمیخواهد، اگر تو واقعاً ولیِّدَمِ عثمان هستی! گفت: ای مردم! به شما بگویم که هرچه شما میگویید، شما به من بگویید که در موردِ عثمان چکار کنم! تو ولیِّدَمِ عثمان هستی؟ شامیان این وسط چه کاره هستند؟
«فَقَامَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَجْمَعِهِمْ فَأَجَابُوا» مردم از گوشه گوشهی مسجد آمدند و گفتند «نَحْنُ کُلُّنَا طَالِبُونْ بِدَمِ العُثْمَان» معاویه هم این صحنه را به جریر نشان داد، یعنی من طرفدار دارم.
جریر در ادامه گفت: پس یک جواب به من بده که من به علی بن ابیطالب بدهم، معاویه گفت: کمی صبر کن، بررسی کنم ببینم باید چکار کنم، تو دیدی که من طرفدار دارم و این مردم هم از من خونِ عثمان را میخواهند، جریر قبول کرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام به جریر پیغام دادند که نتیجه را زود اعلام کن و معطّل نکن، بگو امیرالمؤمنین علیه السلام با تو کاری ندارد، تو شام را تحویل بده، من تو را محاکمه نمیکنم، فعلاً شام را تحویل بده، اما جریر این کار را نکرد و گفت: اجازه بدهید یک بررسی کنم.
یکی از دشمنانِ اصلیِ معاویه عمروعاص بود و از عمروعاص میترسید، عمروعاص از نظرِ نژادی از معاویه بهتر است، هر دو از بنیامیّه هستند، ولی او سابقهی قدرتِ بیشتری دارد، توانمندتر است، سابقهی بیشتری در فتوحات دارد.
معاویه گفت: چکار کنیم؟ گفتند: هیچ کس مانندِ عمروعاص نمیتواند کمک کند، پیغام دادند که عمروعاص از مصر بیاید.
دیدارِ اینها جالب است، خیلی شبیهِ روزگارِ ماست، من نمیخواهم حرفِ سیاسی بزنم، اما حدّاقل در این حد بگویم که وقتی ضبط میشود، ما در حدِّ یک نفرین، نفرین کرده باشیم.
اتّفاقاتی در کشورِ ما در قراردادهای بین المللی در حالِ افتادن است که ممکن است آیندگان خیلی ما را مسخره کنند، ما یک دعا و یک نفرین میکنیم که انصاف را رعایت کرده باشیم.
خدایا! اگر اینها در حالِ خدمت به کشور هستند، به جبههی حق خدمت میکنند، بر تأیید و توفیقِ آنها بیفزای. اما اگر در حالِ خیانت به جبههی مقاومت هستند، دارند بخاطرِ مطامعِ دنیا ناموسِ تشیّع را حراج میکنند، با قاتلِ زهرای اطهر سلام الله علیها، با قاتلِ سیّدالشّهداء علیه السلام محشورشان بگردان.
در دنیا قبل از مرگشان خار و منکوب و ذلیلشان بگردان، مایهی عبرتِ هر خائنی برای ترسیدن و خیانت نکردن بگردان.
اینطور انصاف را هم رعایت کردهایم، خدای متعال در تشخیص اشتباه نمیکند.
معاویه عمروعاص را صدا کرد، عمروعاص شروع به حرف زدن کرد (شبیه به برخی از سیاسیونِ ما)، ابتدا معاویه گفت: «إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی جِهَادِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی عَصَی رَبَّهُ وَ قَتَلَ الْخَلِیفَهَ»[8] عمرو! من تو را دعوت کردهام به جهادِ با مردی که در خدا را نافرمانی کرده و ناحق کسی را کشته است، منظورِ او نعوذبالله امیرالمؤمنین علیه السلام است، «وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَهَ» فتنه را آشکار کرده است، «وَ فَرَّقَ الْجَمَاعَهَ» انصافاً برای هیچ کدام با ناصبیگری هم شاهدی نیست، یعنی اگر انسان ناصبی هم باشد سخت است که بخواهد برای اینها حرف بزند، «وَ قَطَعَ الرَّحِمَ» قطع رَحِم هم کرده است.
عمروعاص خیلی باهوشتر از معاویه است، به رویِ خود نیاورد و گفت: «إلی مَن؟» یعنی منظورِ تو چه کسی است؟ معاویه گفت: علی بن ابیطالب دیگر!
حالا ببینید، عمروعاص گفت: «یَا مُعَاوِیَهُ مَا أَنْتَ وَ عَلِیٌّ» تو و علی که هم رده نیستید، «مَا لَکَ هِجْرَتُهُ» تو تا آخرین لحظات در حالِ جنگ با اسلام بودی، او صاحبِ هجرت است، در بین اصحاب کسی که صاحبِ هجرت است با مابقیِ افراد خیلی متفاوت است، قرآن فرموده است که اسلام و صحابیگریِ شما قبل از حدیبیه و بعد از حدیبیه با هم متفاوت است «لا یَستَوی مِنکُمْ»، «وَ لَا سَابِقَتُهُ وَ لَا صُحْبَتُهُ» اگر او صحابی است، همهی بیست و سه سال با پیغمبر بوده است، تو چه؟ «وَ لَا جِهادُهُ وَ لَا فِقْهُهُ وَ لَا عِلْمُهُ» اصلاً اندازهی او نیستی…
برای چه اینها را میگوید؟ میخواهد قیمتِ معامله را بالا ببرد… البته میدانید که روزی عمروعاص در بگومگو با معاویه یک قصیدهای راجع به غدیر امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است که به آن قصیدهی جُلجُلیّه میگویند، قصیدهی بسیار زیبایی هم هست، در الغدیر علامه امینی موجود است.
قبلاً عم عرض کردهام که ذهبی میگوید: خدا عمروعاص را رحمت کند، او خیلی دنیادوست بود، بخاطرِ پول با علی جنگید! چه بگوید؟ اینها صحابه را خیلی حساب میکنند…
عمروعاص گفت: معاویه! علی با تو خیلی فرق دارد، یعنی اگر من بخواهم به تو ملحق شوم، باید دین و آخرتِ خود را کنار بگذارم، قیمتِ آن چقدر است؟ اینها را منابعِ غیرِ شیعه نوشتهاند…
«وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ مَعَ ذَلِکَ جِدّاً وَ جُدُوداً وَ حَظّاً وَ حُظْوَهً وَ بَلَاءً مِنَ اللَّهِ حَسَناً» به خدا سوگند غیر از اینها قدرتِ زیادی دارد، آزمایش پس داده است، جنگها کرده است، فراموش که نمیکنیم، تو چه داری؟
«فَمَا تَجْعَلُ لِی إِنْ شَایَعْتُکَ» اگر ما با این اوصاف بیایم به تو ملحق شوم، به من چه چیزی میرسد؟ «إِنْ شَایَعْتُکَ عَلَی حَربِهِ وَ أنتَ تَعلَمُ مَا فیهِ مِنَ الغَرَرِ وَ الخَطَر»
اصلاً انگار شما خیال میکنید که ما در حالِ صحبت کردن در راهروهای مجلس هستیم! مجلسِ یک جایی، مجلسِ یک کشوری…
عمروعاص میگوید: من با این اوصاف اگر بخواهم بیایم به تو بپیوندم و به جنگِ علی برویم، هم خطرِ مرگ دارد و هم دینِ خودمان را هم دادهایم، یعنی اصلاً دیگر امیدی به قیامت نداریم، به من چه میدهی که ارزش داشته باشد.
معاویه گفت: چه میخواهی؟ عمروعاص گفت: حکومت! گفت: کجا؟ گفت: مصر! معاویه به عمروعاص رشوه داد و قبول کرد، حال چه کنیم؟ عمروعاص گفت: حالا چه شده است؟ معاویه گفت: جریر آمده است و میگوید: من تو را بدون درگیری کنار میفرستم.
عمروعاص گفت: جریر بن عبدالله بَجَلی زمانِ خلیفهی دوم وقتی کوفه را درست کردند، سعد بن ابی وقّاص کوفه را ساخت، شُرَحْبیل دستِ راستِ سعد بود، در شهر خیلی صاحب اعتبار بود، شُرَحبیل اهلِ قبیلهی کِنده بود، لذا کِندیها خوشحال شدند، اشعث دید که اگر شُرَحبیل دستِ راستِ سعد بشود، رئیس میشود، و بعد هم چون مردم دیده بودند که شُرَحبیل برای مردم عزّت آورده است، دیگر اشعث نمیتواند کاری کند.
اشعث جریر را خرید و گفت: پیشِ عُمَر برو و از سعد تعریف کن و شرحبیل را تخریب کن!
عرض کرده بودم که جریر نزدِ عُمَر جایگاه داشت و در جنگ نهاوند فرماندهی سوم بود، جریر رفت و شرحبیل و شخصِ دیگری را تخریب کرد که اشعث بتواند برای خود در کوفه جایی باز کند، عمر هم به سعد پیغام داد که این دو نفر را نزدِ من بفرست.
شرحبیل را به شام فرستاد، ولی چون بستگانِ پدرِ شرحبیل در غزّه بودند و او هم پولدار بود و مهارتهایی هم داشت، کارِ او در شام گرفت…
حالا عمروعاص را ببینید که همه را رصد میکند، به معاویه گفت: چه کسی از طرف علی آمده است؟ معاویه گفت: جریر! گفت: پس بگو شرحبیل با جریر صحبت کند! (چون یک کینهی دیرینه دارند و باعث شده است او از کوفه به شام برود، یعنی به نوعی تبعید شده است، اما الآن قدرت دارد و صاحبِ جایگاه شده است.)
همزمان که او میخواهد در مسیر سفر کند و راهی را از محلِّ خود به سمتِ شام بیاید، تو تمامِ بزرگانِ طایفههای کوچکِ مسیر را تطمیع کن که شیون کنند بر اینکه علی خلیفه را کشته است.
به شرحبیل خبر دادند که معاویه با تو کار دارد، وقتی در مسیر بود که به شام برسد، هر کجا که توقّف میکرد میدید عدّهای گریه میکنند که علی عثمان را کشته است، که خلیفهی حق را ترور کردند و کشتند و کودتا کردند و به حکومت رسیدند، یعنی شرحبیل را تحریک کردند.
آنقدر شرحبیل را تحریک کردند که وقتی به معاویه رسید گفت: خبرهایی شنیدهام! میگویند نمایندهی آن قاتل را نزدِ تو فرستادند، نکند که تو با علی توافق کردهای؟ اگر قرار است که تو کوتاه بیایی و با علی بیعت کنی، بگو من همین الآن تو را از شام عزل میکنم…
همهی اینها برای چیست؟ برای اینکه جریر بفهمد اصلاً اگر معاویه نخواهد هم مردمِ شام به دنبالِ خونِ عثمان هستند.
شرحبیل به معاویه گفت: اگر بخواهی خیانت کنی من گردنِ تو را میزنم، اگر میخواهی با علی بیعت کنی از شام برو و ما خودمان شام را اداره میکنیم، به تو هم نیازی نداریم!
معاویه گفت: نه! من بدونِ خواستِ مردم کاری نمیکنم، حالا تو برو ببین جریر چه میگوید.
شرحبیل نزدِ جریر رفت و گفت: این چه حرفی است که گفتهای معاویه شام را به قاتلِ عثمان تقدیم کند؟ مجدداً رگِ حزباللهی جریر بالا زد و گفت: من کجا حرفِ خطا گفتم؟ علی با آن سابقه و هجرت! علی قاتلِ عثمان نیست، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کشتند، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم به علی رأی دادند، مهاجر و انصار رأی دادند، عایشه و طلحه و زبیر مقابلِ او ایستادند و صد و بیست نفر از اهلِ بدر رفتند و آنها را در هم کوبیدند، تو از هیچ چیزی خبر نداری.
ناگهان شرحبیل گفت: اصحابِ پیغمبر؟ جریر گفت: بله! اهلِ مدینه! (اینجا مواضعِ انقلابیِ جریر است)
شما هم دیدهاید که ما هم اشخاصی را داریم که روزهای شنبه انقلابی هستند و یکشنبهها ضدِّ انقلاب… زوج و فرد هستند… یک روز میگویند اگر فلان قرارداد نبود جنگ میشد، فردای آن روز میگویند از ترکمانچای بدتر بود! خدا میداند که ما از اینها بیشتر بدمان میآید، اگر راست میگویی یا موافق باش و یا مخالف! دورویی خیلی زشت است.
جریر گفت: علی؟ اولین مسلمان! مهاجرین با او بیعت کردند، انصار با او بیعت کردند، طلحه و زبیر را کوبیدند، مردمِ مدینه میدانند که چه کسی قاتلِ عثمان است، همه آمدند التماسِ علی را کردند و با او بیعت کردند…
کار به جایی میرسد که جریر شروع به شعر خواندن کرد، قُدَما شاعرهایِ خوبی بودند، فقط بیتِ اول و بیتِ آخر را میخوانم:
شرحبيل يا ابن السّمط لا تتبع الهوى فما لك في الدنيا من الدين بالبدل
شرحبیل! تو پسرِ رئیسِ قبیله بودی، دنبالِ هوی و حوس نرو! دینِ خود را با دنیا عوض نکن.
آخرین بیت در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام این است:
وصي رسـول الله مــن دون أهله وفارســه الأولى به يضرب المثل
اصلاً علی وصیِّ پیغمبر است و از خلفای قبلی هم بهتر است، تو فکر کردهای که علی قاتلِ عثمان است؟ علی از خلفاء هم برتر است، علی وصیِّ پیغمبر است.
شرحبیل آرام شد، جریر گفت: تو یک کینهای از سی سالِ پیش از من داری، با من دشمنی کن اما دینِ خود را نفروش و با علی دشمنی نکن، شرحبیل نتوانست جواب دهد.
معاویه به عمروعاص گفت چه کنیم؟ عمروعاص گفت: درِ خزانه را باز کنید، مردم را تطمیع کردند و مردم به خیابانها ریختند و زجّه زدند و به صورت میزدند، شرحبیل بیرون آمد و دید… اینجا چه خبر است؟ گفتند: عثمان را مظلوم کشتند، حالا آمدهاند تا به خونِ او خیانت کنند.
شرحبیل با اسب به محلّههای مختلف رفت و دید مردم در حالِ زار زدن هستند و میگفتند اگر ما بفهمیم معاویه میخواهد خیانت کند و با علی کنار بیاید، اول معاویه را میکشیم…
یعنی پول داده بودند که اینها را بگویند.
شرحبیل رفت به جریر گفت: این مردمی که من میبینم تا علی را نکشند دست نمیکشند، یا باید قاتلانِ عثمان مشخص شوند.
این مطلبی که الآن من در نیم ساعت به شما میگویم چند ماه طول کشیده است، برای اینکه وقت گرفته شود و معاویه و یارانش کار کنند، تا اینکه در نهایت معاویه مردم را جمع کرد و یک سخنرانی کرد، مردم یکصدا گفتند که معاویه! یا از شام بیرون برو، یا برای رهبریِ ما، برای رهبریِ جنگِ با قاتلِ عثمان حرکت کن.
معاویه هم گفت: شما که میدانید من به رأی شما خیلی اهمیّت میدهم.
به جریر گفت: برو به علی بگو…
قبل از آن مطلبِ دیگری گفت که فردا شب عرض میکنم، یک پیشنهاد داد که بعد از آن جریر برگشت و…
علی الحساب بحث را همینجا متوقّف میکنم.
توسّل به امام رضا علیه السلام
ان شاء الله ما امشب به سلطانِ اولیاء، کهف الوَری، پناهگاهِ همهی مردم، حضرت علی بن موسی الرّضا روحی له الفداه متوسّل میشویم.
کسی نمیتواند فضائلِ ایشان را بگوید،
قَدِ اسْتَوَی سُلْطانِ اِقْلیمِ الرِّضَا بالیُمنِ و العِزِّ عَلی عَرشِ القَضا
سلطانِ اقلیمِ قضا با عزّت و مبارکی بر تختِ قضا و قَدَرِ الهی نشسته است، عالَم به گردشِ چشمانِ اوست.
این شعر را مرجعِ تقلیدی میگوید که دیشب اشعارِ ایشان دربارهی حضرت قاسم علیه السلام گفتیم، ولی چون این شعر سنگین است نمیشود آن را روی منبر گفت، باید برای این شعر یک منبر رفت، نمیتوان این شعر را آخرِ جلسه خواند. این بیتِ اوّل است
قَدِ اسْتَوَی سُلْطانِ اِقْلیمِ الرِّضَا
سلطانِ سَریرِ ارتضا کجا نشست؟
بالیُمنِ و العِزِّ عَلی عَرشِ القَضا
بر تختِ قضا و قَدَرِ الهی!
همین اندازه به شما عرض میکنم که بزرگان به ما گفتهاند اگر کسی در این عالم میخواهد دلی را به دست بیاورد باید به امام رضا علیه السلام پناه ببرد.
اگر ان شاء الله میخواهیم امام زمان روحی له الفداه به ما نظر کنند، راهِ آن این است که از امام رضا علیه السلام درخواست کنیم، اگر کسی میخواهد سیّدالشّهداء علیه السلام به او نظر کند باید از امام رضا علیه السلام بخواهد.
میدانید که برای همهی ائمهی ما که پارهی تنِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، ولی جز حضرت زهرا سلام الله علیها فقط برای حضرت رضا علیه السلام دربارهی معصومین علیهم السلام فرمودند: «سَتُدْفَنُ بَضْعَةُ مِنِّي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ»[9] لذا وقتی اهلِ آن به خراسان میروند میگویند: السلام علیک یا رسول الله، با مَجاز هم نمیگویند.
امام صادق روحی له الفداه فرمودند: «یخْرجُ اللهُ مِنْهُ غَوثَ هذه الأمَّةِ وَ غِیاثِها»[10] به شما بشارت میدهم که خدای متعال فریادرسِ امّت را آشکار خواهد کرد، غیاثِ امّت را! آن کسی که وقتی به هیچ جا امید نداری میتوانی به او امید داشته باشی، بعد حضرت صادق روحی له الفداه فرمودند که «مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ»[11]… این خانواده چقدر کریم هستند…
من یک زمانی با خودم فکر میکردم این «عَارِفاً بِحَقِّهِ» نوعی سرِ کار گذاشتن است، چه کسی میتواند امام رضا علیه السلام را «عَارِفاً بِحَقِّهِ» بشناسد؟ بعد استدلالِ من این شد که اینها که اهلِ کَرَم هستند و ما را سَرِ کار نمیگذارند، اینجا «عَارِفاً بِحَقِّهِ» نه عَارِفاً بِحَقِّهی حقیقیِ خود است، اینکه اصلاً محال است…
مثلِ این است که من به شما بگویم که ای مردم، اگر دستانِ خود را تکان دادید و پرواز کردید به شما جایزه میدهم، این کار محال است، امتناعِ عادی دارد!
لابُد این میخواهد بگوید امامتِ امام را بشناسید، خودِ امام صادق علیه السلام هم این را فرمودهاند، فرمودند: «مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ»… گفتند: عرفانِ حقِّ امام یعنی چه؟ حضرت فرمودند: یعنی اینکه بدانید «غریب و شهید و مُفْتَرَضُ الطَّاعَة» هست. در این حدِّ معرفت را همهی شیعیان دارند.
چون حضرت رضا علیه السلام غریب هستند، اقوامِ امام رضا علیه السلام به ایشان جسارتهایی کردند که دشمن نکرده است، بعضیها چون تشخیص نمیدهند میگویند: غربت برای امام رضا علیه السلام نیست، غربت برای سیّدالشّهداء علیه السلام است.
میدانید که برادران و برادرزادههای سیّدالشّهداء علیه السلام در کربلا چطور جانبازی کردند، سلامِ خدا به قمر بنی هاشم که برادرانِ خود را جمع کردند و فرمودند امالبنین سلام الله علیها روی شما سرمایهگذاری کرده است، نباید سالم برگردید، «یَقونَهُم بَوُجوهِهِم» صورتشان را سپرِ تیر کردند، قطعاً آقای ما هم غریب است، ولی غریب آن کسی است که برادر و برادرزادهی او آمده و جسارت کرده است.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ» یعنی در همین حد، همهی ما الحمدلله اینطور هستیم و این عرفان به حقِّ امام را داریم، «أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ» امام صادق علیه السلام فرمودند: من روز قیامت دستِ او را میگیرم، «فَأَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّةَ» تضمین میدهم، در جایی فرمودند: «ضَمِنةُ لَهُ الجَنَّةَ» من بهشتِ او را تضمین میکنم.
این آقای کریم تا بیش از چهل سالگی چشم به راهِ آقازادهیشان بودند، اگر حضرت جواد سلام الله علیه به دنیا نمیآمدند، دلیلی برای عدمِ امامتِ حضرتِ رضا علیه السلام میشد، چون امامت قطع نمیشود و فقط از طریقِ پسر منتقل میشود، حضرت پسری نداشتند، مدّعیان خیلی دنبالِ این بودند که اینطور مشخّص میشود امام رضا علیه السلام امام نیستند، وقتی امام کاظم علیه السلام امام هستند، پس امامت به یکی دیگر از پسرانِ امام کاظم علیه السلام میرسد، خیلی طمع داشتند، لذا وقتی حضرت جواد علیه السلام به دنیا آمدند چشمِ آنها کور شد، امام جواد علیه السلام تنها امام هستند که به گردنِ پدرِ خود حق دارند، ولادتِ ایشان اثباتِ امامتِ پدرشان است.
امام رضا علیه السلام خیلی منتظر بودند، نقل داریم که منتظرِ او بود، گاهی میگفتند: آقا! بعد از شما چه میشود؟ حضرت میفرمودند: میآید، و گریه میکردند، فرمودند: «لَمْ یُولَدْ مُوْلُودٌ اَعْظَمُ بَرَکَةً عَلی شیعَتِنا مِنْهُ»[12] بابرکتتر از او به دنیا نخواهد آمد که وجودِ او اثباتِ امامتِ پدرِ اوست، حضرت جواد علیه السلام به دنیا آمدند، حدود چهار سال با حضرت رضا علیه السلام بودند و چقدر جسارت دیدند، حضرت رضا علیه السلام به سفرِ خراسان مبتلا شدند، از علائمِ اجباری بودنِ این سفر این است که امام رضا علیه السلام خانوادهی خود را به همراه نبردند، چشمِ حضرت یک عمر به راه بود که امام جواد علیه السلام را ببینند، وقتی حضرت جواد علیه السلام به دنیا آمدند و چند سالی گذشت، حضرت رضا سلام الله علیه مجبور شدند به خراسان تشریف ببرند.
خبر دادند که حسودان دوست ندارند که مردم امام جواد علیه السلام را ببینند، ایشان از درِ پشتی میبرند و میآورند، حضرت پیغام فرستادند که شنیدهام تو را از درِ پشتی میبرند و میآورند، از درِ اصلی رَد شو، مردم آمدهاند و شیفتهاند و میخواهند تو را ببینند، پسرم! با خودت کیسهی پول همراه ببر، در کیسهها طلای کم نریز، بله! این جود ارثِ پدر است.
تا حضرت رضا سلام الله علیه با آن مصیبتها به حضرت در غربت سَم دادند.
من چون باید اینجا تاریخ بگویم یک چیزی عرض میکنم که شما را به روضه وصل کنم، ان شاء الله بعد از آن برای شما روضه میخوانند.
قاعدتاً اینطوری است که ما چقدر امام را دوست دارم؟ حُبّی که دو امام به یکدیگر دارند، حُبّی که یک پدر و پسری مانندِ حضرت رضا علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام دارند.
خدای متعال به هریک از ائمهی ما در دنیا و آخرت یک بشارت داده است، مثلاً فرموده است که به حسین بن علی در قیامت جایگاهی بواسطهی شهادت به او میدهم که او را نسبت به بقیّه گرامی میدارم، به بعضی از ائمه علیهم السلام بشارتِ بهشت دادهاند، در مورد امام رضا علیه السلام فرموده است که «حَقَّ القَولُ مِنّي لَاُقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ»[13] من چشمِ او را در دنیا به پسرش روشن میکنم، شما ببینید بجای بشارت به بهشت بشارت به حضرت جواد علیه السلام داده است، ما نمیفهمیم که ارتباطِ این پدر و پسر چیست.
میدانید که حضرت رضا علیه السلام سنِّ زیادی نداشتند، وقتی آقایِ ما سَم خوردند حدودِ چهل و هشت سال داشتند، جوان بودهاند، وقتی در حجره رفتند نگرانِ این پسرِ عزیزِ ظاهراً کم سنّ و سال بودند، البته کوچک و بزرگ بودنِ امام فرقی ندارد، ولی از جهتِ غربت فرق دارد، امام رضا علیه السلام میدانند که وقتی امام جواد علیه السلام در هفت سالگی امام بشوند چه جسارتهایی خواهند کرد.
گاهی انسان در راهِ خدا تلاش میکند، جهاد میکند، جان میدهد، با خیالِ راحت از دنیا میرود، گاهی هم در حالِ رفتن از دنیاست….
حسین جان! برای تو بمیرم… «تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک»[14] وقتی داشتند از دنیا میرفتند، چشمانشان به سمتِ خیمهها بود… این خیلی غربت است، لحظهی شهادت به شهید بشارت میدهند…
لذا داریم که امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتی جدِّ ما از این دنیا رفت، مکروب از دنیا رفت، حزین از این دنیا رفت…
جگرِ آقا امام رضا علیه السلام هم برای حضرت جواد علیه السلام سوخته بود، چون بلاهایی که به سرِ ایشان خواهد آمد را میدانستند، جسارتهایی که خواهد شد را میدانستند، حکومتی که دست از سرِ ایشان بر نمیدارد، حسودانِ نزدیکان که مدام میخواهند حرف بزنند، قائدتاً آن لحظاتِ آخرِ عمرِ شریفشان خیلی چشم به راه بودند…
خدایا! به آن لحظهای که امام رضا علیه السلام به دیدنِ امام جواد علیه السلام امید داشتند، ما را از دیدنِ امام زمان ارواحنا فداه ناامید مگردان.
کار در کربلا برعکس شد، دار و ندارِ سیّدالشّهداء علیه السلام به میدان رفت، دشمن انتقام کشید، دورهاش کردند، من نمیتوانم عبارات را بیان کنم، همین اندازه به شما عرض میکنم که امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتی پدرِ شما بالای سرتان رسیدند، خونِ شما را به سمتِ آسمان ریختند، «لا تَسكُنُ عَلیكَ مَن أَبیكَ زَفرَةٌ»[15] تا امام حسین علیه السلام زنده بودند همهی وجود و جگرِ ایشان برای تو میسوخت…
فقط یک جمله عرض میکنم:
وقتی بالای سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام قرار گرفت، این صحنه چند مرتبه برای سیّدالشّهداء علیه السلام اتّفاق افتاده است، یکی از آنها را دیشب عرض کردم، وقتی خود را بالای سرِ علی اکبر علیه السلام رساند، از اسب پیاده شد، وقتی مقابلِ او قرار گرفت، با آن بدن کاری کرده بودند که دیگر توانِ حرف زدن برای او نبود، «شَحِق الغُلامُ شَحقَةً» مقابلِ امام دست و پایی تکان داد، حضرت نشستند، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ»[16] صورت به صورتِ او گذاشت، «مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ» پیغمبرِ کربلا را کشتند…
پی نوشت
[1] سوره مبارکه غافر، آیه ی 44
[2] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28
[3] صحیفه سجّادیه، صفحه 98
[4] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج1، ص 401
[5] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 71 (قَالَ فَلَمَّا قَرَأَ جَرِیرٌ الْکِتَابَ قَامَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ هَذَا کِتَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ هُوَ الْمَأْمُونُ عَلَی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَمْرِ عَدُوِّهِ مَا نَحْمَدُ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ قَدْ بَایَعَهُ النَّاسُ الْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِینَ بِإِحْسَانٍ وَ لَوْ جُعِلَ هَذَا الْأَمْرُ شُورَی بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ کَانَ أَحَقَّهُمْ بِهَا أَلاَ وَ إِنَّ الْبَقَاءَ فِی الْجَمَاعَهِ وَ الْفَنَاءَ فِی الْفُرْقَهِ وَ إِنَّ عَلِیّاً حَامِلُکُمْ عَلَی الْحَقِّ مَا اسْتَقَمْتُمْ فَإِنْ مِلْتُمْ أَقَامَ مَیْلَکُمْ فَقَالَ النَّاسُ سَمْعاً وَ طَاعَهً رَضِینَا رَضِینَا. فَکَتَبَ جَرِیرٌ إِلَی عَلِیٍّ ع جَوَابَ کِتَابِهِ بِالطَّاعَهِ)
[6] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 74 (قَالَ نَصْرٌ فَلَمَّا أَرَادَ عَلِیٌّ ع أَنْ یَبْعَثَ إِلَی مُعَاوِیَهَ رَسُولاً قَالَ لَهُ جَرِیرٌ ابْعَثْنِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ لِی مُسْتَخِصّاً وَ وُدّاً آتِیهِ فَأَدْعُوهُ عَلَی أَنْ یُسَلِّمَ لَکَ هَذَا الْأَمْرَ وَ یُجَامِعَکَ عَلَی الْحَقِّ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَمِیراً مِنْ أُمَرَائِکَ وَ عَامِلاً مِنْ عُمَّالِکَ مَا عَمِلَ بِطَاعَهِ اللَّهِ وَ اتَّبَعَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ أَدْعُو أَهْلَ اَلشَّامِ إِلَی طَاعَتِکَ وَ وَلاَیَتِکَ فَجُلُّهُمْ قَوْمِی وَ أَهْلُ بِلاَدِی وَ قَدْ رَجَوْتُ أَلاَّ یَعْصُونِی)
[7] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 78 ( مِنَ الْکَرَامَهِ ثَوْباً لَنْ نَنْزِعَهُ طَوْعاً مَا جَاوَبَ الصَّدَی وَ سَقَطَ النَّدَی وَ عُرِفَ الْهُدَی حَمَلَهُمْ عَلَی ذَلِکَ الْبَغْیُ وَ الْحَسَدُ فَنَسْتَعِینُ اللَّهَ عَلَیْهِمْ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی لَمْ أُقِمْ رَجُلاً مِنْکُمْ عَلَی خِزَایَهٍ قَطُّ وَ أَنِّی وَلِیُّ عُثْمَانَ وَ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ اللَّهُ تَعَالَی یَقُولُ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمُونِی ذَاتَ أَنْفُسِکُمْ فِی قَتْلِ عُثْمَانَ. فَقَامَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَجْمَعِهِمْ فَأَجَابُوا إِلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ بَایَعُوهُ عَلَی ذَلِکَ وَ أَوْثَقُوا لَهُ عَلَی أَنْ یَبْذُلُوا بَیْنَ یَدَیْهِ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ حَتَّی یُدْرِکُوا بِثَأْرِهِ أَوْ تَلْتَحِقَ أَرْوَاحُهُمْ بِاللَّهِ. )
[8] بحارالأنوار، جلد 32، صفحه 374 (وَ رَوَی نَصْرٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: قَالَ مُعَاوِیَهُ لِعَمْرٍو یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی جِهَادِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی عَصَی رَبَّهُ وَ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ وَ قَتَلَ الْخَلِیفَهَ وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَهَ وَ فَرَّقَ الْجَمَاعَهَ وَ قَطَعَ الرَّحِمَ قَالَ عَمْرٌو إِلَی مَنْ قَالَ إِلَی جِهَادِ عَلِیٍّ قَالَ فَقَالَ عَمْرٌو وَ اللَّهِ یَا مُعَاوِیَهُ مَا أَنْتَ وَ عَلِیٌّ بِعِکْمَیْ بَعِیرٍ مَا لَکَ هِجْرَتُهُ وَ لَا سَابِقَتُهُ وَ لَا صُحْبَتُهُ وَ لَا فِقْهُهُ وَ لَا عِلْمُهُ وَ وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ مَعَ ذَلِکَ جِدّاً وَ جُدُوداً وَ حَظّاً وَ حُظْوَهً وَ بَلَاءً مِنَ اللَّهِ حَسَناً فَمَا تَجْعَلُ لِی إِنْ شَایَعْتُکَ عَلَی مَا تُرِیدُ قَالَ حُکْمَکَ قَالَ مِصْرَ طُعْمَهً قَالَ فَتَلَکَّأَ عَلَیْهِ مُعَاوِیَهُ.)
[9] الوافی، جلد 14، صفحه 1551 (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: سَتُدْفَنُ بَضْعَةُ مِنِّي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ لَا يَزُورُهَا مُؤْمِنُ الَّا أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ وَ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَيَّ النَّارِ)
[10] عيون أخبار الرضا عليه السلام ،، جلد 1، صفحه 23
[11] عيون أخبار الرضا عليه السلام ، جلد 2 ، صفحه 259 (قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : يُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ فِي مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا طُوسُ مَنْ زَارَهُ إِلَيْهَا عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَأَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّةَ وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْكَبَائِرِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا عِرْفَانُ حَقِّهِ قَالَ يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ شَهِيدٌ مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ أَعْطَاهُ اَللَّهُ تَعَالَى لَهُ أَجْرَ سَبْعِينَ أَلْفَ شَهِيدٍ مِمَّنِ اُسْتُشْهِدَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى حَقِيقَةٍ)
[12] اصول کافی، جلد 1، صفحه 321
[13] حدیث لوح
[14] زیارت ناحیّهی مقدّسه
[15] کامل الزیاره، صفحه 329
[16] لهوف، صفحه 113