نقش اشعث در تخریب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ جلسه 1

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 10 خرداد 97 مصادف با شب شانزدهم ماه مبارک رمضان به سخنرانی پیرامون مسئله ی «نقش اشعث در تخریب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[2]

صلواتی هدیه از طرف فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان

قبل از آنکه عرایضم را شروع کنم، با دستِ خالی به محضر حضرت مجتبی روحی له الفداه آمده ایم، صلواتی است مخصوص زهرای اطهر که در آن اینطور می گوید: خدایا کاری کن صلواتی که من می فرستم، با آن چشم فرزندان زهرای اطهر روشن شود، یک هدیه ای از طرف فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان است، لذا ما با امید آمده ایم، این صلوات را می خوانم تا عرایضم را شروع کنم.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِكَ وَنَبِیِّكَ وَاُمِّ اَحِبّآئِكَ وَاَصْفِیآئِكَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَكُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْكَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ .[3]

طرحِ بحث

ان شاء الله بنا داریم این شب ها راجع به امیرالمؤمنین علیه السلام با یکدیگر گفتگو کنیم. موضوعات مختلفی را می شود بیان کرد، ولی شاید نیمه شب و تنوع بافت جلسه اقتضاء نکند، مثلا می شود در مورد آیاتِ در شأنِ امیرالمؤمنین علیه السلام گفتگو کرد که کمی حوصله ی علمی لازم دارد.

بعضی مباحثِ اعتقادی را می شود بیان کرد که آن ها هم همینطور به حوصله ی علمی نیاز دارد، قصد داشتم درباره ی زیارت غدیریه با شما صحبت کنم، دیدم شاید آن هم بعضی اوقات کمی سخت شود، با استخاره های مکرر به این نتیجه رسیدیم که درباره ی سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام و روایات شیعی درباره ی ایشان با یکدیگر گفتگو کنیم.

چند جلسه ای را به موضوعی اختصاص می دهم که اخیراً دو دفعه گفته ام، ولی از جهتِ اینکه ضبط نشده و در حضور شما عزیزان هم نبوده است، و حدود پانصد ساعت هم برای آن مطالعه کرده ام، حیفم آمد که آن را عرض نکنم، لذا اول آن مطلب را چند شبی عرض می کنم و بعداً بحث خودم را ادامه می دهم.

آیا حکومتی غیر از حکومت حضرت مهدی ارواحنا فداه قابلیّت موفقیت دارد؟

این سوال، سوالی است که این روزها و ماه های اخیر خودم درگیر آن هستم، فکر می کردم که حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، یک حکومتِ از پیش شکست خورده است، حکومت را بدون دغل بازی نمی شود اداره کرد، اینطور در ذهنم بود، مشغول بررسی و فحص روایات بودم، روایاتی هم درباره ی حکومت حضرت حجت ارواحنا فداه است که آن هم این سوال ذهنی من را تقویت می کرد، و اینطور به ذهنم رسید که باید صبر کنیم تا خودِ حضرت تشریف بیاورند.

روایات را هم که نگاه می کنید، می بینید زمانی که حضرت حجت ارواحنا فداه تشریف می آورند، روش هایی را دارند که ائمه قبلی علیهم السلام ندارند، مثلا حضرت حجت سلام الله علیه اصلا اجازه نمی دهند که منافق در جامعه زندگی کند، دوره ی آزمایش سپری شده است، مثلا آقا در مجلسی تشریف می آورند و می فرمایند فلان شخص را اعدام کنید، چون دیگر یَحکُمُ بالظاهِر نیست، دوره اش گذشته است، دیگر تحمل ها تمام شده است، امام که تشریف بیاورند یَحکُمُ بالحَق می کنند، دیگر منافق جرأت نمی کند در سپاه حضرت باشد.

ما در این سالیان هرچه سختی از صدر اسلام تا الآن داشته ایم، همه را از دست منافقین کشیده ایم. امام اجازه ی وجود منافق را نمی دهند.

خوب این مسأله برای حکومت یک قدرت ایجاد می کند، کسی جرأت نمی کند نفاق بورزد، و البته زمانی هم که حضرت به عنوان مثال می فرمایند فلانی منافق است و او را بگیرید، همه سپر انداخته اند (اصطلاح) و کسی با حضرت مقابله نمی کند.

حالا من این را عرض خواهم کرد، نزدیکانِ امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت غُر می زدند، مثلا «هانی بن عروه» به حضرت غُر می زند.

این موضوع این سوال من را تقویت کرد که انگار تا زمانی که امام زمان ارواحنا فداه تشریف نیاورند، اتفاقی نمی افتد. وقتی به عنوان مثال امام زمان ارواحنا فداه می فرمایند فلانی را بگیرید، همه ی مدعیان آمده اند و خراب کرده اند، مثلاً کسی می گوید من سی روز دیگر کاری می کنم که فلان اتفاق مهم بیفتد، شخص دیگری می گوید من طیِّ شصت و پنج روز فلان کارِ مهم را انجام می دهم، مردم انقدر دنبال آنها می روند و می آیند که نهایتاً می گویند: «این هم نشد!»

عده ای نا امید می شوند، عده ای مجدداً دنبال شخص دیگری راه می افتند، بعد از یک مدتی می بینند که هر وعده ای می دهند اتفاق مهمی نمی افتد، از او نیز نا امید می شوند… تا اینکه در نهایت پیش خود می گویند که نه! این ها کاره ای نیستند، از همه نا امید می شوند.

چرا الان در انتخابات ها وعده های توخالیِ غیرِمهمِّ دروغی می دهند؟ چون مردم با این وعده ها لذت می بند، چون امید دارند که کار مهمّی از دست کسی بر بیاید، یعنی هنوز دوره ی حضورِ حضرت در جامعه نیست.

زمانی که حضرت ولی عصر روحی و ارواحنا فداه تشریف بیاورند، دیگر مردم از همه نا امید شده اند، لذا دیگر اگر کسی هم بخواهد وعده ای بدهد، مردم وعده ی او را نمی پذیرند، دیگر گوش کسی به حرفِ این و آن بدهکار نیست. خوب این هم زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نبود، این هم مشکل دوم!

زمان امیرالمؤمنین علیه السلام همچنین مشکلی بود، حضرت صحبت می کردند، مردم گوش نمی دادند، حتی نزدیکان گوش نمی دادند.

مشکل سوم هم این است که شهوات ما به ما اجازه نمی دهد که به دستوراتِ امام عمل کنیم، حالا من در این بحثِ چند شبِ ابتدایی که دارم، ان شاء الله کاملا مشخص می شود که چه می شود که نَفسِ ما اجازه نمی دهد که ما به حق عمل کنیم.

امام زمان ارواحنا فداه که تشریف بیاورند، آن هایی که روزیِ شان است، امتحان پس داده هایی که هستند، حضرت دست خود را روی سَرِ آن ها می کشند و عقل آن ها کامل می شود، عقل چیست؟ امام صادق علیه السلام می فرمایند: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[4] عقل آن چیزی است که می توان با آن خدای متعال را عبادت کرد، معنیِ «عِقال» چیست؟ یعنی «اَفسار»، پس یعنی اَفسارِ بر اسبِ سرکشِ نَفس است.

اینکه من الان بیچاره هستم و صد دفعه توبه می کنم و می شکنم، عملاً عقل من تعطیل است، شهوت و نَفسِ من است که نَستَجیرُبالله مثل اسبی است که رَم کرده و می رود و کسی توان این را ندارد که او را بگیرد و اَفسار بزند.

امام زمان روحی فداه که تشریف بیاورند عقل ها را تقویت می کنند، البته آنها ابتدای کار آزمایش خود را پس داده اند.

با این مقدمه به ذهن من رسیده بود که خوب پس علی الحساب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، از قبل یک حکومتِ شکست خورده ی واضح است. شاید برای همین هم ائمه ی دیگر علیهم السلام قیام نکرده اند، تا اینکه با بررسی دیدم نخیر! اینطور نیست.

از این جهت که وقتی امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، احقاق حق کامل می شود، بله! حق روشن می شود، باطل کاملاً نابود می شود، این درست است.

اما این به این معنی نیست که احقاقِ حقِّ مرتبه ای، یک مرتبه ای از احقاقِ حق رُخ ندهد. ما هم وظیفه داریم، این روایت را بنده در جاهای مختلف زیاد عرض کرده ام:

«ابن عباس» مردم را در مسجد جمع کرده بود که رقابت انتخاباتی است، امیرالمؤمنین علیه السلام تازه رأی آوده است و مردم با او بیعت کرده اند، مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید و از این صحبت ها کند و بگوید تا چند روز دیگر فلان کار را انجام می دهم، مثلاً چندین روز دیگر هم فلان اتفاق می افتد، چند وقت بعد هم فلان… امیرالمؤمنین علیه السلام هم نشسته بودند و مشغولِ پینه زدنِ کفشِ مبارکشان بودند.

برای مثال بالاخره این عزیزانی که الان اینجا را آماده کرده اند، از چند روز قبل زحمت تزئین و کارهای این حسینیه را کشیده اند، بالاخره ابن عباس زحمتی کشیده است و این ها را اینجا جمع کرده، دلش شور می زند که الان امیرالمؤمنین علیه السلام بیایند و مطلبی بگویند و این ها را دلگرم کند، در این حال حضرت هم نشسته اند و در حالِ پینه زدن کفش های مبارکشان هستند، اعصابِ ابن عباس لِه شد، پیش خود می گفت: الان شما می خواهید مدیر جامعه شوید، بالاخره بد نیست که انسان اولویت هم نگاه کند، واقعاً وصله و پینه زدنِ کفش، کارِ شماست؟ می گوید که اصلاً حضرت پاسخ او را نداد، نشسته بودند و در حالِ وصله زدنِ کفش هستند، هرچه من بازارگرمی کردم، آمدم دیدم که حضرت نشسته اند و مشغول کار خود هستند، تا اینکه کارِ وصله ی کفش تمام شد، عرض کردم یا امیرالمؤمنین! اگر کارِ وصله ی کفش تمام شد، لطفاً تشریف بیاورید.

حضرت فرمودند: این کفش چه اندازه می ارزد؟ پیش خود می گوید که من اعصابم بهم ریخته است که آقا تشریف بیاورند و صحبت کنند، در این حال حضرت می فرمایند قیمت این کفش چقدر است، گفتم: هیچ قیمتی ندارد، شما بفرمایید و صحبت کند.

آقا فرمودند: حالا یک قیمتی بگو، وقتی دیدم که حضرت مصمّم هستند، گفتم هیچ نمی ارزد، کفش پاره ای که بارها آن را دوخته اید چقدر می ارزد؟ هیچ نمی ارزد، حضرت فرمودند: یک قیمتی بگو، گفتم: کَثرُ دِرهَمٍ یعنی مثلاً به پولِ امروز هشتصد تومان! کفشِ هشتصد تومان به پول امروز یعنی همان هیچ!

حضرت فرمودند: حکومت بر شما از این برای من کمتر می ارزد، الّا اینکه بتوانم یک حق را احقاق کنم، (حضرت در حالِ بیانِ مبنای خود بودند) اگر من بتوانم یک حق را احقاق کنم، آن زمان حکومت می ارزد، خودِ حکومت به تنهایی نمی ارزد، حتی به اندازه ی همین کفش هم نمی ارزد.

هم اکنون شما ببینید که در این فضاهای انتخاباتی چه اندازه امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول دارند، حضرت فرمودند: اگر بتوانم مقابل یک باطل بایستم، بله! حکومت می ارزد، اگر یک حق را بتوانم احقاق کنم، بله! حکومت می ارزد، وگرنه اصلا حکومت نمی ارزد.

ابن عباس پیش خود گفت: من خودم صحبت کنم بهتر است، من این مردم را جمع کرده ام که حضرت انتخاباتی صحبت کنند، محضر حضرت عرض کرد: اجازه بدهید من صحبت کنم؛ حضرت فرمودند: نه! خودم می خواهم صحبت کنم، دو بار تکرار کرد، بار سوم خدمت حضرت عرض کرد: تو را به رَحِمِ مشترکمان، (یعنی بنی هاشم، چون ابن عباس پسر عموی امیرالمؤمنین علیه السلام است) تو را به قِرابَتِ فامیلی مان اجازه بدهید من صحبت کنم، اگر شما اینطور ادامه دهید اوضاع خراب می شود.

ابن عباس می گوید: حضرت دست شان را روی سینه ی من گذاشتند و من را به عقب هُل دادند، احساس کردم قفسه ی سینه ام در حال خُرد شدن بود، (شایان ذکر است که ابن عباس فرمانده لشکر است).

حضرت فرمودند: خیر! خودم می خواهم صحبت کنم، حال اگر کسی دوست دارد خطبه ی 31 نهج البلاغه را بخواند، مابقی این داستان در آنجا موجود است، قسمت اول آن هم در «ارشاد» موجود می باشد. خطبه ی 31 را ببینید که حضرت به جای شعار انتخاباتی به مردم چه فرموده است.

من دیدم که امیرالمؤمنین سلام الله علیه اینطور نمی فرمایند که باید همه صبر کنیم تا امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، بله! امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، احقاقِ کاملِ حق رخ می دهد، ازهاقِ کاملِ باطل رخ می دهد، اما اینطور نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام بفرمایند که پس رهایش کند، بلکه می فرمایند: اگر یک حق احقاق کنم، می ارزد.

بعد در خطبه ی 208 نهج البلاغه دیدم حضرت می فرمایند: لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أَحَبَّ اوضاع بر وفق مراد بود تا زمانی که… یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام از حکومت راضی است، نه از حکومتِ خود، در مجموع می بینند که اوضاع خوب پیش می رود، یعنی حضرت آن سوالِ ذهنیِ من را بهم ریختند که پس اصلا حکومت را رها کنیم، نه! فرمود: اوضاع بر وفق مراد بود، تا زمانی که جنگ شما را خسته کرد، من دیدم حضرت از حکومت و وضع حکومت ناراضی نیستند، حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام خیلی مشکلات دارد، جمل اتفاق افتاد، جنگِ داخلی شد، مسلمین به جانِ یکدیگر افتادند، حضرت خیلی آرمان گرایانه نگاه نمی کنند، حکومتی که در آن جنگ جمل رخ داده است، درگیری شده است، طلحه و زبیر مقابله کرده اند، عایشه مقابله کرده، و… ولی باز هم حضرت می فرمایند که اوضاع بر وفق مراد بود، یعنی در مجموع خوب بود، تا اینکه در صفین شما از جنگ خسته شدید.

من دیدم پس نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام این نیست که پس از حکومت از پیش شکست خورده است، لذا ذهنم درگیر شد که بروم و ببینم که یعنی چه «شما در صفین از جنگ خسته شدید»؟!

زمانی که روی این موضوع تمرکز کردم، شاید صدها ساعت روی آن وقت گذاشتم، دیدم همه ی حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام در یک اتفاق که اگر در صفین نمی افتاد، اگر مردم دورِ یک آدم را خالی می کردند، اصلاً در صفین امیرالمؤمنین علیه السلام پیروز می شدند، معاویه کشته می شد، صلح امام حسن علیه السلام رخ نمی داد، شهادت سیدالشهداء علیه السلام رخ نمی داد، و … خوب خیلی اتفاقِ بزرگی است، دیدم حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام یک پیچِ مهم داشته است که آن نقطه ی عطفِ خطرناک بوده است، لذا در آن نقطه تمرکز کردم، و چند شبی هم می خواهم همان نقطه را با روایاتِ آن عرض کنم.

تَحریف در برخی هیئات و منفعل بودن مخاطب

یک نکته هم داخل پرانتز عرض کنم که من خیلی برای جلسات مذهبی متأسف هستم، چون اینجا جلسه خودمانی است، خیلی مُبهَم عرض می کنم، حرف را از هر کسی قبول نکنید، بعد از جلسه بگویید این حرفی که زده ای از کجا گفته ای؟ تا فردا شب وقت داری سند آن را بگویی، خیلی زیاد دروغ گفته می شود، در این شب های ماه مبارک رمضان، هزاران هزار روایت به نام اهل بیت علیهم السلام جعل می شود، اوضاع مان خیلی عجیب است، پناه بر خدا، این یک بَلیِّه است، بنده مدت ها به این جهت که ذهن مخاطب درگیر نشود، سند عرایضم را بیان نمی کردم، حدود پانزده سال پیش وقتی منبر می رفتم، از بس که اسم کتاب می آوردم شبیه کلاسِ درس بود، بعد دیدم مخاطب خسته می شود، مخاطب که نامِ این کتاب ها را نمی شناسد، لذا نمی گفتم.

الان کم کم در حالِ رسیدن به این نتیجه هستم که رفقا! اصل را بر این بگذارید هر کسی که حرفی می زند، دروغ می گوید، یا عمداً یا سهواً، اِلّا مَا خَرَجَ بِدَّلیل! خیلی دروغ گفته می شود، واقعاً عجیب است.

شما همینطور اتفاقی که گوش دهید، نه تنها در سخن، بلکه در کتاب هم همینطور است، نمی خواهم خیلی از موضوع بیرون بیایم، شما اگر پیگیری کنید متوجه می شوید که پاورقیِ اکثرِ کتاب ها دروغ است، یعنی آن ها هم که آدرس می دهند، به دروغ آدرس می دهند، یا یک روایتی را می گویند که در آن نیم خط مطلبی آمده، آنها چهل و پنج دقیقه روی آن تَعلیق ایجاد می کنند، که در متن موجود نیست.

ما این شب ها دور هم جمع شده ایم که راجع به اهل بیت علیهم السلام با یکدیگر گفتگو کنیم، نه اینکه شما چَرندیات من را بشنوید، حیفِ وقتِ شماست.

ما اساتیدی داشتیم که این شب های ماه مبارک رمضان را صحبت نمی کردند، خیلی ساکت می شدند، حتی صحبت های عادی، وقتی سلام و علیک می کردند، حال و احوال را خیلی مفصل انجام نمی دادند، خوب ما دور یکدیگر جمع می شویم که چیزی گیرمان بیاید.

روی منبر عقائد گفتن سخت است، چون کمی سخت است، ما هم استخاره کردیم و بد آمد و نمی گوییم، ولی اینکه عقایدمان بر اساسِ خواب و خیال و تشرّفاتی که معلوم نیست چه کسی و از کجا درآورده است، بعد اینکه طرف در سه مجلس می گوید و مجلسِ سوم مُفَصّل تر از دو مجلسِ قبلی می شود،… انسان که نمی تواند عقاید خود را روی این ها سوار کند.

شخصی در یک شب سه جلسه داشته است، یک تَشرّف را سه مرتبه گفته است، مجلس اول ده دقیقه شد، مجلس دوم بیست دقیقه و مجلس سوم چهل و پنج دقیقه! این خیلی خطرناک است، گوش ندادن به این منبر خیلی بهتر است، اگر هنگامِ روضه بیایند بهتر است، اگر روضه هم دروغ گفتند، هنگام مناجات بیایند، یا هنگام ذکر امام حسین علیه السلام.

حالا برخی انتقاد دارند که چرا مداحان ذکر «حسین» را تکرار می کنند، خوبیِ آن این است که اَقلاً حرف خوبی است، دروغ هم نیست، این یک بَلیّه ای است که ما گرفتار شده ایم.

شما هم مقصر هستید، اگر یک نفر بعد از جلسه بگوید این حرفی که شما زدید، از کجا می گویی؟ تا فردا به تو وقت می دهم، وگرنه نمی گذارم که حرف بزنی، این مطالب در کدام کتاب آمده است؟ برویم از چهار نفر هم بپرسیم که اصلاً آن کتاب هم وجود دارد یا خیر؟ چون ما کتاب هایی داریم که هیچ کس آن ها را ندیده است، مثلا «شعشعة الحسینیه»[5]، این کتاب را تابحال هیچ کس ندیده است، هرچه حرفِ عجیب و غریب است از این کتاب نقل می کنند، شما بگرد، اگر توانستی این کتاب را پیدا کنی، اصلا این کتاب تابحال نوشته نشده است، نویسنده ندارد، اوهامِ بعضی هاست!

ما باید خیلی مراقب باشیم، گوشمان را دست هر کسی ندهیم، حداقل روزِ قیامت بنده عرض می کنم که ضِمّه ام بَری است، بعد از جلسه بگویید این حرف هایی که زده ای دقیقاً از کجا آورده ای؟ این را چه کسی گفته بود؟ وگرنه بعد از پانزده شبِ ماه مبارک رمضان عقائدِ جدیدی پیدا می کنی که قبلاً نداشته ای، ولی معلوم نیست که بر اساسِ چیست. طرف از این مجلس تا مجلسِ بعدی، در ماشین تولید کرده است.

این موضوع خیلی زیاد شده است، قدیم ها اشخاصی بودند (خدا رحمتشان کند، من برخی هایشان را دیده بودم) که کنار منبر می نشستند، وقتی آن ها در مجلس می نشستند، منبری می خواست مطلبی بگوید، خیلی احتیاط می کرد، چون فی المجلس وسطِ جلسه منبری را بازخواست می کرد. الان این حرف ها کجاست؟

انسان اگر جومونگ ببیند خیلی بهتر است، چون جومونگ را نمی گوید قال الصادق علیه السلام، می گوید جومونگ است؛ اما اینکه بنشینیم تا قصه ی جومونگ را به نامِ قال الصادق علیه السلام برایمان تعریف کنند، خیلی عجیب است، و متأسفانه خیلی زیاد است.

متاسفانه برای اینکه معلوم نیست چقدر جلسات برای خداست، خدای متعال به ما رحم کند، من به نزدیکانِ یکی از مراجع عظام تقلید عرض کردم شما فلان شخص را دعوت کرده اید، این بنده ی خدا وقتی پانزده دقیقه مطلبی می گوید، چهارده دقیقه ی آن را دروغ می گوید، این شخص چرا بیتِ یک مرجع می آید؟ شما با این کار این شخص را تأیید می کنید، هرکس ببیند می گوید فلان جا رفته است، فلان شهادت، فلان روز، فلان جا بوده است، خلاصه این که آخرالزمان است، بترسید از اینکه گوشتان را رایگان دستی کسی بدهید.

اگر انسان جومونگ و پایتخت و … ببیند بهتر است، چون لااقل آن ها را به دین نسبت نمی دهد، تا اینکه گوشش را به هر کسی مثل من، به ویژه به جوان تر ها بدهد، خودم هم ان شاء الله از امشب مجدداً شروع می کنم. بعد از روضه و مناجات برای گفتگو و پرسش و پاسخ در خدمت هستم.

چون زمان مان گذشته است، امشب صورتِ سوال را مطرح می کنم و بحث را نگه می دارم، بنای ما هم به مناجات است، ما بعنوان پیش منبرِ مناجات صحبت می کنیم، این جلسات برای مناجات دورِ یکدیگر جمع می شویم، ما هم چند دقیقه ای در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام صحبت می کنیم.

باور بفرمایید، این مطلبی که عرض کردم از تمامِ عرایضِ این پانزده شبِ من مهم تر است، اگر من بتوانم دو نفر را راضی کنم که به حرف هر کسی گوش ندهند، خیلی کارِ بزرگی کرده ام. چون الان اوضاع به جایی رسیده است که حرف هایی که از پدر و مادرمان می شنیدیم، خیلی تمیز تر از حرف هایی است که خیلی جاها می گویند، چون این ها تولیداتِ جدید است. یک وقت شخصی اطلاعات کمی دارد…

خدا شاهد است که می شود برای حضرت زین العابدین سلام الله علیه می شود سی شب، سی روضه ی مستند خواند، این ظلم است که انسان از قولِ امام سجاد علیه السلام روایت جعل کند، حضرت این همه مطلب دارند…

پناه بر خدا؛ اگر ما نسبت به اهل بیت علیهم السلام غیرت داشته باشیم، نباید اجازه دهیم که هر کسی هر چیزی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت دهد، وقتی تعدد جلسات زیاد می شود، پناه بر خدا ممکن است که تولید توهّم هم زیاد شود، بالاخره باید یک چیزی گفت دیگر…

صورتِ سوال:

پس تا اینجا این را عرض کردیم: محضر مبارکتان عرض کردیم بنده خیال می کردم که حکومت کردن را باید رها کنیم تا امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، (بدلائلی که توضیح دادم) مثلا به این دلیل که حکومت ها از پیش شکست خورده هستند، بعد مشاهده کردم که خودِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اینطور نمی فرمایند، می فرمایند ارزشِ یک حکومت به این است که یک حق را احقاق کنیم، طبیعتاً اگر دو حق را احقاق کنند، بهتر است… مقابلِ یک باطل را بگیرند، طبیعتاً اگر مقابل دو باطل بایستند، بهتر است… می ارزد؛ و فرمودند که حکومت طبق آن چیزی بود که من می خواستم تا اینکه در صفین شما از جنگ خسته شدید.

اشعث کیست؟

این مطلبی که می خواهم خدمت شما عرض کنم خیلی بحث مهمی است، این دردِ روزگارِ خودمان هم هست که من به روزگارِ خودمان نمی پردازم، بحث های معاصرِ آن را نمی گویم، شما هم اگر دقت کنید می بینید که ما هم هنوز آن درگیری ها را داریم، آن یک نفری که بنده تحذیر می کنم، خطرناک است، ما مشابه آن را کم نداریم، اگر آن یک آدم نبود، نه صفین شکست می خورد، نه صلح امام حسن علیه السلام اتفاق می افتاد، نه شهادت سیدالشهداء علیه السلام، پدیده ای به نام اشعث است.

می خواهیم رفتارِ امیرالمؤمنین علیه السلام و اشعث را چند شب بحث کنیم، به جهت اهمیت این موضوع، روی آن تمرکز کنیم.

چند دقیقه ای مقدمه ای عرض می کنم که بحث را به جایی رسانده باشم و بعد بحث را برای شب های آتی متوقف می کنم.

اشعث از شاهزادگانِ یمانی است، سالِ نهم یا دهم هجری محضر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد و با جمعی از یمنی ها اسلام آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم پذیرفتند.

چون شاهزاده بود و بزرگزاده بود و ریاستی داشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را محدود نکرد، او به قبیله ی خود بازگشت، (اواخرِ عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی اسلام به پولی رسیده بود، وقتی حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروز شده بود، فتح مکه رخ داده بود، (برخی طمع دارند) عمده ی یَمانی ها هم امیرالمؤمنین علیه السلام به اسلام دعوت کردند، ظاهراً سال های هشت و نه و ده هجری امیرالمؤمنین علیه السلام سه سفر به یَمن تشریف بردند.

این مطلب که برخی اهل سنت شبهه می کنند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اصلاً در غدیر نبوده است، و در یمن بوده است، از این جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام سال دهم به یَمَن تشریف برده بودند و در برگشتِ از آنجا، حضرت به مکه رسیدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند، بعد از آن هم ماجرای غدیر رخ داد.

اشعث اسلام آورد، اسلامی که این ها آوردند از این جهت بود که ان شاء الله چیزی هم به ما برسد، به زودی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شدند و خلیفه ی اول به حکومت رسید. وقتی به حکومت رسید، پیغام فرستاد که مالیات جمع کنند، خوب مردم اسلام می آورند، می گویند نماز می خوانم و چیزی هم می گویم، ولی دیگر پول نمی دهم، مالیات جمع کردن هزینه دارد، سخت است، دل کندن از پول مشکل است.

آمدند مالیات بگیرند، آن ها شتر خیلی خوبی داشتند، حسّ خوبی هم نسب به آن داشتند (شبیه بقره قوم بنی اسرائیل) مأمور مالیات گفت که این شتر هم چیز خوبی است، این را هم بعنوان مالیات برمی داریم، جنجالی پیش آمد که این شتر را بگذار تا بماند، مثلا این یادگاری است… تا اینکه درگیری پیش آمد.

اهل یَمن گفتند اصلا ما مالیات و زکات و این ها را قبول نداریم، نماز می خوانیم، اسلامی داریم، اصلاً زکات چیست؟ یعنی منکر زکات شدند، خلیفه ی اول هم گفت: کسی که منکر زکات است، مرتدّ است، با آن ها بجنگید.

جنگ در حال شروع شدن بود که اشعث دید لشکر خلیفه در حال پیروز شدن است، سپاه آن ها هم آن روز خیلی زیاد نبود، پیغامی داد که اگر امان نامه بدهید، من راهی را به شما نشان می دهم که این ها را بکشید یا دستگیر کنید، یعنی به قومِ خودش خیانت کرد، طبیعتاً سربازان خلیفه قبول کردند.

اشعث گفت: من یک لیست می نویسم این ها را نکشید، آن ها هم قبول کردند، حدود هفتاد نفر را نوشت و فراموش کرد که اسم خودش را بنویسد.

این لیست را تحویل سربازان خلیفه داد، راهِ پشتی را هم به آن ها نشان داد، آن ها هم قبیله را تار و مار کردند و هفتاد نفری که در لیست بودند را رها کردند، جنگ مغلوبه شد، اسیرها را آوردند و برده شدند، اشعث را هم گرفتند، چون خیانت کرده بود، خیلی هم نمی توانست آشکار بگوید، به این ها گفت که من خودم با شما مذاکره کردم، قبول نکردند و گفتند که اسم تو در لیست نیست، تقاضا کرد که با خلیفه صحبت کند، قبول کردند و او را پیش خلیفه بردند.

با خلیفه صحبت کرد، گفت: ببین! تو اگر مرا بکُشی چیزی جز کینه ی یمانی ها عاید تو نمی شود، حالا من به شما در شب های بعد توضیح می دهم که این شخص ملعون دشنام به امیرالمؤمنین علیه السلام می داد و کسی به او حرفی نمی زد، کسی اگر به او نگاه چپ می کرد، یَمانی ها می خواستند یقه ی او را پاره کنند.

متاسفانه غیرت قبیله گرایانه ی این ها خیلی بیشتر از طرفداران امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

گفت: اگر مرا بکشی فقط کینه ای در دل این یمانی ها گذاشته ای که رئیس آن ها را کشته ای، ولی اگر مرا نکشی من می توانم در جنگ ها برای تو کار کنم، با هم قراری هم می گذاریم. منتها به شرطی که خواهر خودت را هم در این معامله به من بدهی! خلیفه هم قبول کرد.

خلیفه خواهر خود را به اشعث داد، پیوندی ایجاد شد، جایگاه اشعث هم بهتر شد، هم رئیس قبیله بود و هم اینکه حالا دامادِ خانواده ی خلیفه هم شده بود، اوضاع او بهتر شد، تا اینکه زمانِ خلیفه ی دوم وقتی ایران فتح شد و کوفه را ساختند، هشت قبیله به کوفه آمدند که عمده ی آن ها یَمَنی هستند.

برای اینکه خلیفه ی دوم بتواند شهر را اداره کند، سیاستی به نام سیاستِ «أرباع» داشت، به معنیِ چهارگانه، شهر را به چهار قسمت تقسیم کردند، باید هر دو قبیله به هم می شدند، «کِنده» و «رَبیعِه» با هم شدند، یک رئیس بالای سرِ دو قبیله گذاشتند، قبیله ی کِنده رئیس داشت، قبیله ی رَبیعِه هم رئیس داشت، بعداً در تحلیلِ حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام توضیح خواهم داد که این ها خیلی اثر دارد، در زمانِ خلیفه ی دوم، اشعث رئیسِ قبیله ی کِنده و رَبیعِه شد. (مثل فرمانده ی ستاد مشترک)

زمانِ خلیفه ی سوم برای اینکه می دانستند که می شود از او استفاده کرد، فرماندهیِ یک بخشی از سپاه را به او دادند و آذربایجان را فتح کرد و استاندارِ آذربایجان شد، که عثمان کشته شد و امیرالمؤمنین علیه السلام روی کار آمد.

پیشینه ی اشعث را داشته باشید تا بعداً عرض کنم این آدم چه کرده است، مابقی را بعداً عرض می کنم.

فضائلی از امام حسن علیه السلام

دو جمله ای راجع به حضرت مجتبی علیه السلام عرض کنم و شما را به خدا بسپارم.

واقعا نمی دانم خدا را چگونه شکر کنم، برای اینکه من را هم در این میهمانیِ عظیمِ ماه مبارک رمضان راه داده است، امام مجتبی سلام الله علیه کسی است که سیدالشهداء علیه السلام در برابر او خاک بود، وقتی کسی محضر سیدالشهداء علیه السلام می آمد و می خواست کمک بگیرد، وقتی حضرت مجتبی علیه السلام زنده بودند، حضرت می فرمود: برو در خانه ی برادرم! چون این اکرام بزرگی می آورد « الإِنْسانُ عَبِیدُ الإِحْسانِ » یعنی اگر کسی می خواهد ببیند شیعه یعنی چه؟ باید ببیند امام حسین علیه السلام چه کرده است، شش ماه با امام حسن علیه السلام فاصله دارد، پسر حضرت فاطمه سلام الله علیها است، ولی وقتی کسی درِ خانه ی او می آمد، می فرمود: برو درِ خانه ی برادرم.

اگر می گفت رفته ام، می فرمود که چقدر بخشیده است؟ مثلا داریم که گفت: هفتاد و چهار سکه، حضرت هفتاد و سه سکه دادند، یعنی حتی در بخشش جلو نمی زد، « مَا تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيِ الْحَسَنِ »[6] یعنی در حضور امام حسن علیه السلام اصلا صحبت نمی کردند، خاک بود.

امشب شبِ جمعه است، شب امام حسین علیه السلام است، در زیارات ما هست، شیخ مفید نقل کرده، در «قُربُ الإسناد» حِمیَری هم هست، وقتی سیدالشهداء علیه السلام در مدینه بود، هر شبِ جمعه مقید بود که سَر مزارِ برادرِ خود امام حسن علیه السلام برود.

مطلبی بگویم که می خواهم توسل کنم، نقل شده است که امام مجتبی روحی له الفداه… کرامتِ با بندگان خیلی سخت نیست، کرامتِ به حیوانات خیلی سخت نیست، کریم آن کسی است که می بخشد و بی توقع می بخشد، این که انسان با خدای متعال کریمانه رفتار کند خیلی عجیب است، این بلند همتی است…

نوشته اند وقتی که امام حسن علیه السلام می خواستند وضو بگیرند، خوب می دانید که امام حسن روحی له الفداه چهل و هفت سالگی شهید شدند، عمّار در صفین با نود سال سن، فرمانده لشکر بود، آن زمان چهل و هفت سال جوان محسوب می شد، وقتی امام مجتبی علیه السلام می خواستند وضو بگیرند، بدنشان از خوفِ خدای متعال به رعشه می افتاد، می فرمودند که نمی دانم خدا این نماز را از من قبول می کند یا نه، گاهی اهل بیت علیهم السلام از رفتارِ او گریه می کردند.

نوشتند بیست و پنج سفر پیاده به حج رفتند، در راه گریه می کردند که خدای متعال قبول می کند که این بنده چشمانش به کعبه بیفتد یا نه! این کَرَمِ اهل بیت علیهم السلام است…

ما چند ساعتی را روزه می گیریم و چیزی نمی خوریم، تصور می کنیم که هنگام افطار باید تمام ملائکه در خدمت ما بیایند، فکر می کنیم کاری کردیم، وجود مبارکشان در راه خدای متعال آن همه آسیب خوردند، هیچ توقعی نداشتند، حتی در این اندازه که خدای متعال مرا بپذیرد…

شبِ جمعه است، لحظاتِ آخرِ عمر شریفشان هم بلند بلند گریه می کردند، سیدالشهداء علیه السلام بالای سر ایشان نشستند و عرض کردند که حسن جان! چرا اینطور شدید گریه می کنی؟ (من بیچاره ی این رفتارِ امام حسن علیه السلام هستم) فرمود: لِحَولِ المُتَّلَع از قیامت و از عاقبت خودم نگرانم، گریه ی امام حسین علیه السلام شدید شد و عرض کردند: این همه در راه خدای متعال زحمت کشیدید، چند بار اموالتان را بخشیدید، بیست و پنج مرتبه پیاده به خانه ی خدا رفتید، (شما می بینید یک عالِمی در یک محله ای زحمت می کشد، مردم هم قدر او را می دانند، او را تکریم می کنند، یکی دست او را می بوسد، کسی خدمتی به او می کند) اینکه امام حسن علیه السلام این همه خدمت کردند و تکریم هم نشدند، بلکه هر روز کسی می آمد و ایشان را دشنام می دادند.

حضرت سیدالشهداء علیه السلام بلند بلند گریه کردند و عرض کردند: برادر این همه در راه خدا تلاش کردید و زحمت کشیدید، امام حسن علیه السلام کاری کردند که هم به ما آدرس دادند و نشان داده اند که بنده ی خدا یعنی چه، ما اصلاً کجاییم؟

فرمودند: حسین جان! تو نزد خدای متعال خیلی عزیزی، دستت را به دست من بده، من به تو متوسل می شوم، چشمانم را می بندم، اگر ببینم ملک الموت با بشارت آمد، متوجه می شوم که خدای متعال مرا به حُرمتِ تو قبول کرده است، لحظاتی گذشت و چشمان مبارک شان را باز کردند، فرمودند: حسین جان! خدای عزوجل مرا پذیرفت…

بعد جمله ای به سیدالشهداء علیه السلام فرمود، چشمان مبارکشان می رفت و چند دقیقه ای طول می کشید و دوباره باز می کردند، فرمود حسین جان: کُن لأولادی خَلَفً وَ والِدا برای فرزندانم پدری کن…


[1] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی 44

[2] سوره ی مبارکه ی طه، آیات 25 تا 28

[3] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏1، ص 401

[4] اصول کافی، جلد 1، صفحه 8

[5] در واقع مطالب شاذ و بی سند به نام این کتاب منتشر می شود و لذا این کتاب نسخه ی قابل اعتمادی ندارد.

[6] مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 401