حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 07 اردیبهشت 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به ادامه سخنرانی پیرامون موضوع «خطبه 216 نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادَ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
اشکال ابن ابی الحدید در خطبهی 216 به امیر المؤمنین
عرایض ما حول خطبهی 216 نهج البلاغه است. همانطور که قبلاً بارها متذکّر شدهایم خطبههای نهج البلاغه چون نسخ آنها متعدّد است و جا به جا است ممکن است در چاپی که شما در منزل دارید 209 باشد. همانطور که کتب قدیمی شرح نهج البلاغه اینطور هستند، مثل شرح ابن میثم و ابن ابی الحدید، یا 214 باشد یا 216 باشد، در همین حوالی آن را پیدا میکنید. موضوع، ارتباط متقابل والی و مردم است.
یک نکته برای عزیزانی که در فضاهای کلامی کار میکنند عرض میکنم، یکی از جاهایی که کاملاً بارز است ابن ابی الحدید یک معتزلی بغدادی است، یعنی یک شاخهی فکری از معتزله را به شکل خیلی سرسختانهای باور دارد و اصلاً شیعه نیست این خطبه است. ذیل این خطبه به خاطر جملهای که اوایل آن امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید که من اشارهی کوتاهی به آن میکنم، ابن ابی الحدید برای اینکه تعارض با نظریات معتزله از او احساس میشود تقریباً همهی شرح خطبه را رها میکند و به این مسئله میپردازد. سعی میکند با تمام وجود از جریان اعتزال دفاع کند، این از علایم صریح عقیدهی او است.
جاهای دیگر هم فراوان است، در اشعار او، در نوشتههای او در کتاب شرح، ولی اینجا خیلی روشن است. اینجا احساس کرده به عقیدهی او حمله شده خیلی جدّی وارد شده است. همان ابتدا هم هست، بنای ما نیست همهی خطبه را بخوانیم چون طولانی است، یک قسمت آن را عرض میکنم، ولی ابتدا را فقط اشاره میکنم عزیزان اگر خواستند رجوع کنند.
حضرت میفرماید: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ»،[4] خدا یک حقّی را قرار داده که من ولی امر شما شدهام، حاکم بر شما شدهام. «وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُم»، شما هم یک حقّی مشابه این بر من دارید. «فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ»، در زمینهی بیان و وصف و سخنرانی همه از حق دم میزنند. «وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ»، آنجایی که قرار است پای میز محاکمهی الهی ببینیم چه کسی چه کاری انجام داده، یا پای میز محاکمهی نفسها، آنجا که باید انصاف باشد، خیلی محدود است.
شعار آن زیاد است، برای انتخاباتها خوب است، ولی در عمل نه، در عمل حقمداری دردسر دارد. بعد این عبارت را عرض میکنند -این دو خطّ کوتاه، ابن ابی الحدید را به چالش کشیده است- «لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ»، اگر امروز حق به نفع یکی باشد فردا مشابه آن خود او خطا کند علیه او استفاده میشود. کلّاً حق به نفع کسی نیست، به اشخاص کاری ندارد. «لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ»، اگر امروز یک نفر را با حق محکوم کنند فردا همان بلا را کسی سر او بیاورد این میتواند برود به نفع او… یعنی حق اینطور نیست که همیشه یک گروه را محکوم کند به نفع یک گروه دیگر باشد، بسته به عملکرد است.
بعد حضرت میفرماید: «وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ»، اگر قرار باشد حق برای یک گروهی همواره به نفع آنها باشد، هیچ وقت نشود که کسی را پای میز حق کشاند، «لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ»، این فقط برای خدا است که کسی نمیتواند او را محاکمه کند. چون تفکّر معتزله این است که بر خدا بعضی امور واجب است، مثلاً بر خدا انصاف واجب است، پاداش عبد بر خدا واجب است، این لطف نیست، اینجا ابن ابی الحدید ایراد میگیرد که یعنی چه؟ خدا هم باید… بالاخره انسانها هم یک حقوقی دارند. میگوید اینجا امیر المؤمنین تأدّباً… یک حرف زشتی میگوید، میگوید اینجا چون با عوام صحبت میکرده نه با متکلّمان که دقیق صحبت میکنند خیلی ظرافتهای علمی را رعایت نکرده است. اینطور بگوید بهتر از این است که بگوید آنها اشتباه میکنند!
یک تلاشی هم کرده، البتّه امیر المؤمنین صلوات الله علیه بعد یک «لکن» دارند که میفرماید: چرا این خالص خدا است که حکم همیشه به نفع خدا است، همیشه محقّ است، هیچ وقت حکم علیه او نیست؟ حضرت میفرماید: «لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ»، حضرت حق هیچ وقت خلافی نمیکند که بخواهد… بعد میفرماید: «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ»، امیر المؤمنین علیه السّلام یک جملهای میگویند که کسی دچار مشکل نشود، نگوید یعنی چه؟ یعنی خدا هر کاری دوست داشته باشد انجام میدهد؟! یا آنطور که معتزله میگویند… بحث اینها مفصّل است، ما نمیخواهیم وارد شویم، حرف اشعریها که به عوام نزدیک است میگویند خدا هر کاری دوست داشته باشد انجام میدهد، میتواند به بچّهی دو ساله حکم کند که باید این معادلهی سخت ریاضی را حل کنی، اگر حل نکنی تو را مجازات میکنم! مشکلی نیست، خدا است، میتواند، هیچ چیزی خدا را محدود نمیکند.
معتزله میگویند این حرفها یعنی چه؟! بر خدا هم واجب است که براساس حق عمل کند. شیعیان یک ادبی دارند که از اهل بیت یاد گرفتهاند، شیعیان مثل معتزله نمیگویند «یَجِب عَلَی الله»، بر خدا واجب است، میگویند «یَجِب عَنِ الله». میگویند «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»،[5] خود او خواسته که با رحمت برخورد کند، خود او خواسته اگر کسی او را عبادت کرد از سر لطف او را مورد لطف و مرحمت خود قرار بدهد و به او جزا بدهد و بهشت بدهد. چیزی نمیتواند خداوند را محدود کند، خود او خواسته، رحمت او اینطور اقتضا کرده که خود او بخواهد. امیر سلام الله علیه هم اینطور میفرماید: «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ»،[6] او را اطاعت کنند، اگر اطاعت کنند خود او تفضّلاً مضاعف ثواب میدهد.
این یک خط اگر به دست یک متکلّم بیفتد و کلاس هم علم کلام باشد میشود یک ترم در مورد این صحبت کرد، ولی ما عبور میکنیم. خلاصه اینکه اینجا فاش شده ابن ابی الحدید کیست، اینجا دچار مشکل شده است.
اهمّیّت حقوق متقابل والی و مردم
بعد امیر (سلام الله علیه) میفرماید: خداوند حقوقی قرار داده، «وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ»،[7] از این حقوقی که بین آدمها وجود دارد… حقوق مختلف در رسالهی حقوق حضرت سجّاد سلام الله علیه وجود دارد، جاهای دیگر وجود دارد، مثل حقّ شهروندی، حقّ پدر و مادر بر فرزند. «وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ»، بزرگترین حقّی که حضرت حق سبحانه و تعالی قرار داده «حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ»، حقّ حاکم بر مردم است و متقابل آن، «وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي». کسی بگوید گناه سیاسی بزرگترین گناه است این از عبارات امیر المؤمنین علیه السّلام برداشت میشود. بزرگترین ثواب هم ثواب سیاسی است این از کلام امیر المؤمنین علیه السّلام برداشت میشود. بزرگترین گناه ظلم به مردم است از کلام حضرت برداشت میشود، از هر دو طرف. بزرگترین ثواب خدمت به مردم است، البتّه «خالصاً لوجه الله»، از کلام امیر برداشت میشود.
ما چند هفتهی پیش یک جمله اینجا بحث کردیم، بعضی از آقایانی که طرفدار یک آقای مهندسی بودند که اخیراً به نبوّت رسیده! ناراحت شدند. آن هم این بود ما عرض کردیم خدمت به مردم هیچ ارزشی ندارد الّا اینکه «خالصاً لوجه الله» باشد. این «خالصاً لوجه الله» پیش فرض هر کاری است، اگر کسی «خالصاً لوجه الله» خدمت نکند هیچ ارزشی ندارد.
هر کسی هم میگوید خدمت به مردم و انسان خوبی است چون خیلی واضح است دیگر «خالصاً لوجه الله» نمیگوید. مثل اینکه ما میگوییم ببخشید من تشنه هستم، یک لیوان آب میدهید؟ نمیگویم ببخشید من تشنه هستم یک لیوان آب میدهید خدا من را سیراب کند؟! این را همه میفهمند که خدا من را سیراب میکند. میگویید ببخشید یک مقدار شکر میدهید؟ نمیگویید یک مقدار شکر میدهید خدا چای من را شیرین کند؟! چون اثر فعل با حضرت حق است، منتها چون همه میدانند میگوییم شکر بده میخواهم چای خود را شیرین کنم. مجازاً ما شیرینی را به شکر اسناد میدهیم، خدا نخواهد اتّفاقی نمیافتد.
منتها چون همه میفهمند مجاز عقلی است، مدام آن را تکرار نمیکنیم. نمیگوییم گرسنه هستم غذا بده خدا من را سیر کند، نمیگوییم دارم میافتم دست من را بگیر خدا من را نگه دارد. چون همه میفهمند چه میگوییم، کسی در این عالم نقش اساسی ندارد، این را حذف میکنیم. مثل این است که من إنشاءالله نگویم، ولی وقتی به شما وعده میدهم إنشاءالله در آن منطوی است. یعنی اگر خدا نخواهد نمیشود. میگوییم در واقع این هست، إنشاءالله همیشه هست، چه به زبان بیاورم چه نیاورم، اگر کسی این را از عقیدهی خود حذف کند شرک دارد. ممکن است به زبان نیاورد امّا در ذهن او هست، متوجّه است که اگر خدا نخواهد نمیشود.
خدمت فقط وقتی ارزش دارد که «خالصاً لوجه الله» باشد، لذا نمایش خدمت حُسن فعلی است. طرف تمام عالم را خانهدار کند نیّت او این باشد که اسم او را در گینس ثبت کنند، باید برود اجر خود را از گینس بگیرد، هیچ ارزشی ندارد، به اندازهی یک قاشق خاک در قیامت ارزش ندارد. لذا اگر کسی خدمت کند که بگویند خادم است باید برود از همان افرادی که به او گفتهاند اجر بگیرد. این برای چه اهمّیّت دارد؟ از این جهت که کسی نمیتواند با گناه، ظلم، دروغ، خدمت کند که بگویند خدمت میکند. کسی که برای خدا کار میکند برای خدا کار میکند.
البتّه این یک بلیّهی عظیمی است که جاهای دیگر هم ما گرفتار آن هستیم. من صبح داشتم میآمدم یک نفر برای من عکس فرستاد گفت: خوب است؟ دیدم این از جلسات سیاسی به هیئتها هم رسیده، عکاسهای هیئتها بلد هستند از جلسهی سه نفره طوری عکس بگیرند که فکر کنید تعداد زیادی در جلسه هستند! این مشکل است. فقط این نیست که در فضای انتخابات میدان امام اصفهان طوری فیلمبرداری کنند پر به نظر برسد، هیئت هم میشود اینطور عکاسی کرد. اگر معلوم نباشد کار برای چه کسی است، خدمت برای چه کسی است، همه جا این آسیب وجود دارد، در هیئتها هم وجود دارد، زاویهی عکاسی طوری است که جمعیّت مشخّص نباشد یا به عکس عمق میدهد. بالاخره آنهایی که… میخواهی عظمت دستگاه امام حسین را نشان بدهی یا اینکه معلوم است هیئت خانهی ما هیئت است؟! همه جا همینطور است، داستان در همه جا به یک جا میرسد.
خلاصه حضرت فرمود: بالاترین حق، مهمترین حقّی که خدا بر مردم واجب کرده حقّ والی است. یعنی مهمترین ثواب ثواب سیاسی است، مهمترین گناه هم گناه سیاسی است، هم برای مردم هم برای حاکم. از این چه میفهمیم؟ این را میفهمیم اگر ما گاهی در جایی دچار تزاحم شدیم، قرار بود مصلحتی اندیشیده شود حفظ نظام اهم است. البتّه ما بارها عرض کردهایم حفظ نظام حفظ حکومت نیست، حفظ نظام یعنی حفظ نظام اسلام، اسلام به هم نخورد. منتها خیلی از اوقات وقتی یک حکومت شیعه در عالم وجود دارد نظام تشیّع به آن وابسته میشود.
اینکه حفظ نظام از اوجب واجبات است یعنی چه؟ نماز واجب است، روزه هم واجب است، احترام به پدر و مادر هم لازم است، چیزهای دیگر هم واجب است، چرا میگویند این هم هست؟ ما همه را باید انجام بدهیم، اهم را برای چه زمانی میگویند؟ اهم را برای آنجایی میگویند که اگر قرار است امکان اجرای دو مورد نباشد از این دو مورد اهم را انجام بدهی، اهم این است. اهم ثواب سیاسی است و عدم گناه سیاسی است. نماز خوانی که به جامعهی اسلامی و به حاکمیّت نظام اسلام خیانت میکند بزرگترین گناه را انجام میدهد، از آن طرف حاکمی که دارد ظلم میکند بزرگترین گناه را انجام میدهد.
ما چون قسمت حاکم را چند هفته بحث کردیم یکی دو هفتهی اخیر در مورد مردم صحبت میکنیم، فکر نکنید ما یک طرفه به نفع حاکم صحبت میکنیم، آنها را اگر گوش بدهند کاملاً مشخّص است راجع به اینکه حاکمیّت باید چه کارهایی انجام بدهد صحبت کردیم. چون میخواهیم تکرار نکنیم آن قسمت را نمیگوییم.
مردم و حکومت از نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام
حضرت فرمود: این حقّ عظیم را قرار داده «فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ»،[8] برای اینکه بین اینها بتواند الفت برقرار باشد. مادامی که حکومت و مردم با هم نباشند کار پیش نخواهد رفت، شکست در پی آن است، حق احقاق نمیشود. لذا حضرت فرمود: «وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ»، عزّت دین اینها وقتی است که حکومت وظایف خود را انجام بدهد، مردم هم ایضاً، هر دو. «فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ»، کار مردم درست نمیشود مادامی که حکومت درست نیست. اگر دنبال صلاح هستید باید حکومت را اصلاح کنید. «وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّة»، کار حاکمان هم درست نمیشود مادامی که رعیّت… عرض کردم رعیّت در ادبیات ما بار خوبی ندارد، مثل ارباب و رعیّتی است، در ادبیات عرب یعنی عموم مردم، بار منفی در آن ندارد. ممکن است من لغت را ترجمه نکنم شما بگویید امیر المؤمنین علیه السّلام مردم را رعیّت حساب کرده، نظام ارباب رعیّتی نیست، در عربی رعیّت یعنی مردم. مادامی که مردم استقامت نداشته باشند هیچ وقت کار حکومت درست نمیشود ولو امیر المؤمنین صلوات الله علیه باشد.
«فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّه»، اگر مردم وظایف خود را انجام بدهند، «وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا»، حکومت هم وظایف خود را انجام بدهد، آن وقت «عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُم»، حق عزیز میشود. «وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ»، اگر در انتخابات کاندیداها به دین عمل کنند مردم هم به دین عمل کنند آن وقت حق عزیز میشود، راه دین هم محکم میشود. یکی از این دو مورد نباشد یا هر دو نباشد معلوم میشود چه میشود. «وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ»، عدل وقتی اتّفاق میافتد که هر دو گروه درست عمل کنند. امکان ندارد یک حکومتی بخواهد عدالت برپا کند مردم نخواهند. ما بارها در مورد حکومت امیر سلام الله علیه صحبت کردهایم که برای زیادهخواهی خود… حتّی یک وقت عرض کردیم به نظر میآید حکومت امیر المؤمنین نمیتواند حکومت موفّقی باشد تا امام زمان علیه السّلام نیاید. اگر مردم نخواهند امیر المؤمنین علیه السّلام نمیتواند کاری انجام بدهد.
به ظاهر حکومت ذلیل میشود، یعنی بیپناه است، بی پشت و پناه است، کسی به آن کاری ندارد. خود حضرت سلام الله علیه فرمود: تا حکمیّت همه چیز آنطور بود که من میخواستم، یعنی طوری بود که من میپسندیدم درست است. اگر حکمیّت را یک عدّه دنیا خواه -که قبلاً توضیح دادیم- نمیخواستند، به حضرت کاری نداشتند، جمعیّت آنها هم قابل توجّه بود، حکمیّت رخ نمیداد معاویه در صفّین کشته میشد. اصلاً نه صلح امام حسن علیه السّلام به وجود میآمد نه عاشورا به وجود میآمد، اوضاع عالم عوض میشد. بار همهی اینها روی دوش اشعث ملعون لعنة الله علیه است که محقّقین اجماع دارند اگر اشعث به تنهایی نبود ماجرای حکمیّت اتّفاق نمیافتاد.
در مورد این اشعث باید خیلی صحبت کرد، چون اشعث هم زیاد داریم. بعضی وقتها ممکن است بگوییم در نظام اسلامی این چه کسی است مسئول مجمع فلان و ادارهی فلان شده است؟! امیر المؤمنین علیه السّلام از آذربایجان او را عزل کرد مجبور شد او را فرماندهی میمنهی سپاه قرار بدهد. در لشگر امیر المؤمنین علیه السّلام این حاکم معزول آذربایجان را فرماندهی جناح راست سپاه گذاشتند. با نگاه بعضی که امروز دارند فکر میکنند نبوّت به آنها رسیده و مبعوث شدهاند! با این نگاه این خلاف اسلام است، واضح است، شما اشعث را فرمانده بگذارید؟! علامت عدم حقّانیّت چه میخواهید؟ اشعث فرماندهی سمت راست سپاه بود. تقریباً یک سوم سپاه دست اشعث است، یک سوم نیروی نظامی حکومت دست اشعث است که «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ».[9] اگر انسان نتواند مسائل را درست تحلیل کند اینطور میگوید. باید در مورد خود اشعث و کارهای او صحبت کرد.
حضرت فرمود: اگر این دو طرف کارهای خود را درست انجام بدهند حق برپا میشود، دین اقامه میشود، عدل قویم میشود، سنّتهای الهی و نبوی اجرا میشود. «فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ»،[10] در آن زمان همه چیز براساس صلاح پیش میرود. «وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ»، اگر دنبال استمرار حکومت هستید آن وقتی است که دو گروه وظایف خود را انجام بدهند.
اجرای عدالت و خواست مردم
گاهی پیش میآید، الآن در جامعهی ما حق دارند، بحث هم میشود، خود بنده هم چند جلسه بحث کردهام، روند عثمانی شدن نباید طی شود، نباید به سمتی برویم که اشرافیّت وجود دارد، همهی اینها درست است، به آنها معتقد هستیم. آن طرف هم هست، گاهی مردم هستند که حکومت را به سمت عثمانی شدن پیش میبرند، عدالت را نمیخواهند، بعضی چیزها را نمیخواهند. ملاکهای انتخابات مردم باید معلوم باشد، قیامت نستجیر بالله به ما میگویند این رأیهایی که شما دادید به ابو سفیان رأی دادید، یک مرتبه به عمر رأی دادید، یک مرتبه به معاویه رأی دادید! به اینها که رأی دادی چه کسانی بودند؟ چه شعاری میدادند؟ روز سقیفه هم بودی… اینطور نیست که ما تصوّر کنیم یک چراغی بالای سر امیر المؤمنین علیه السّلام بود که از طرف خدا معلوم شده بود همه مقهور بودند، نه، نور الهی امیر المؤمنین علیه السّلام را بعضی میدیدند بعضی هم نمیدیدند. باید به حق عمل میکردند، نکردند. محاسبه کردند دیدند نمیارزد از امیر المؤمنین علیه السّلام دفاع کنند، کما اینکه دیدند نمیارزد از امام حسین علیه السّلام دفاع کنند.
کما اینکه نستجیر بالله در مورد حضرت حجّت یک روایتی را چند وقت پیش نگاه میکردم، خیلی از خودم شرمنده شدم. این سنّت الهی است، وقتی محمّد بن هشام و ابو بصیر یا محمّد بن هشام و محمّد بن مسلم بعد از امام صادق سلام الله علیه خواستند ببینند امام چه کسی است، نمیدانستند امام چه کسی است، همه روایت بلد نبودند، دست همه نبود. حتّی دست خاص الخاصها نبود، یک عدّهی قلیلی از ویژهترین یاران اهل بیت میدانستند چند امام داریم، مصداق امام بعدی چیست. حداکثر امام فعلی را میشناختند. اینها آمدند ببینند امام چه کسی است، یک نفر کاندیدا بود آن هم پسر بزرگ امام صادق علیه السّلام، عبد الله بود که مدّت کمی بعد از امام صادق، 40 روز یا 70 روز بعد از دنیا رفت؛ عبد الله افطح.
اینها رفتند از او سؤال کردند دیدند هیچ دانشی ندارد، چون عبد الله افطح بحث دارد، یکی از سختترین تقیههای اهل بیت… عبد الله افطح پای درس امام صادق علیه السّلام بزرگ نشده، امام صادق از پسر خود تقیه کرده بود. عبد الله افطح فقه اهل سنّت میگفت فقه پدر خود را نمیگفت. این از عجایب روزگار است! اختلاف فقهیهای پدر خود با اهل سنّت را میگفت دکانداری است! اینها را پدر تو گفته، شیعه نگفته است. گاهی طرف پسر امام است ولی امام از او تقیّهای دارد که به بقیّه نگویند. مشخّصترین اختلافات فقهی، مثل سه طلاقه در یک منزل، پیش عبد الله افطح رفتند گفتند: یک نفر عصبانی شده، با همسر خود دعوا کرده، گفته من تو را به عدد نجوم آسمان طلاق دادم. نه سه طلاق. گفتند: این چطور میشود؟ از نظر فقه شیعه اگر این طلاق طلاق باشد یکی بیشتر نیست، ما سه طلاق و دو طلاق در یک مجلس نداریم، یک طلاق، بعد مدّت آن بگذرد، عدّه تمام شود، اگر رجوع شود یا هر چیز دیگری. بگوید من به تعداد زیاد طلاق دادم یک طلاق بیشتر حساب نمیشود. این از واضحات فقه شیعه است و احدی در شیعه روی این حرف خلاف نگفته است.
اینها میخواستند بدانند عبد الله چقدر فقه میداند، سؤالهای سختی نپرسیدند، سؤالهایی اوّل کار پرسیدند که ببینند او آخوند خوبی برای مسجد محل هست، تا نوبت به امامت بر شیعه به عنوان حجّت خدا روی زمین برسد. گفتند: شما امام هستید- همه در شهر میگفتند امام او است، او تبلیغ میکرد، امام کاظم علیه السّلام ساکت بود- اگر یک نفر عصبانی شد زن خود را به عدد نجوم آسمان طلاق داد چند طلاق حساب میشود؟ گفت: به اندازهی سه طلاق حساب است و آنها به هم الی الأبد نامحرم هستند، مگر اینکه خانم ازدواج دیگری داشته باشد. اینها دیدند او هیچ اطّلاعی ندارد، چه برسد به فقه امام صادق، این چه امامی است؟! این شاگرد شاگردها هم نیست.
بیرون آمدند گفتند: به چه کسی امام بگوییم؟ امام کیست؟ در گوشهای نشستند و شروع به گریه کردند. تا حالت اضطرار و بیپناهی به آنها دست داد که ما چه کنیم؟ باید از چه کسی بپرسیم؟ شروع به گریه کردند. یک پیرمردی نزدیک آمد، گفت: کسی که با او کار دارید، دنبال او هستید، شما را صدا کرده است.
اگر ما یک لحظه نسبت به امام زمان سلام الله علیه اضطرار پیدا کنیم دست ما را میگیرد. آنها یک لحظه احساس کردند بیپناه هستند، گفتند امام ما چه کسی است؟ ما باید به امامت چه کسی بعد از امام صادق اقرار کنیم؟ یک لحظه احساس کردند که هیچکس نیست، مدّعی امامت یک نفر بود او هم اینطور است که قطعاً امام نیست، یک لحظه درمانده شدند. هشام میگوید: با محمّد بن مسلم روی خاک نشستیم شروع به گریه کردیم.
یعنی ما یک روز جمعه اگر با اضطرار، واقعاً به این برسیم که از کجا باید هدایت شوم؟ کرم او اقتضا میکند راه نشان بدهد. شما که خوب هستید، یک لحظه اضطرار و صداقت بس است برای اینکه… امام زمان سلام الله علیه در بعضی از توقیعات گله کرده این همه مردم دعا میکنند عمدتاً دنبال حلّ مشکلات خود هستند، مشکل بیامامی در مشکلات مردم نیست. صبح تا شب این را میخواهم، سلامتی این… نه اینکه اینها را نخواهد، امام که کریم است، از گنج امام که چیزی کم نمیشود، گنج امام که نفاد ندارد، اگر بدهد هم چیزی نمیشود. ولی اینکه میبیند دغدغهی شیعه نبود امام نیست، کجای زندگی است؟ هیچ جا نیست. گاهی حضرت حجّت سلام الله علیه گله کرده است.
بعضی روایات هم شیعه را تهدید کردهاند اگر قدر نداند… نستجیر بالله خدا اگر قرار بر این باشد کسی را ادب کند عقبنشینی نمیکند، لذا معاذ الله پنج هزار سال دیگر هم ممکن است غیبت طول بکشد. خدا نیاز به کسی ندارد.
بعد از این عبارت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ»، اگر هر دو وظایف خود را انجام بدهند امید هست که حکومت بقا پیدا کند. «وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ»،[11] دشمن هم ناامید میشود. لذا اگر دشمن میخواهد کاری انجام بدهد بین مردم و حاکمیت فاصله ایجاد کند برای اینکه مأیوس نشود از اینکه حکومت را براندازد. چه زمانی میتواند براندازد؟ وقتی ارتباط دولت و ملّت خوب نیست.
بعد حضرت فرمود: «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا»، اگر… این خطبه در روضهی کتاب کافی هم وجود دارد، آنجا هست که «إِذَا عَلَی»، یعنی والی علوّ داشته باشد، والی خود را خیلی بالا حساب کند. یا اینجا داریم که «أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ»، والی ظلم کند، حاکمیّت ظالم باشد، فاسد باشد. اگر حاکمیّت ظلم کند یا «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا»، اگر مردم دنبال این باشند که بر حکومت غلبه کنند. مردم بگویند ما فلان چیز را میخواهیم، مردم غلبه کنند یعنی غلبه بر طلب ناحق کنند. چون اگر حکومتی حکومت ناحق باشد اصلاً این حرفها در مورد آن نیست، باید آن را برانداخت. حکومتی که باتقوای عادل در رأس آن نیست که باید از بین برود.
اگر یک فقیه عادل در رأس حکومت است طبیعتاً خلاف شرع که نمیخواهد عمل کند، مردم غلبه کنند یعنی مردم غلبه میکنند برای اینکه نگذارند او به حق عمل کند، وگرنه این قسمت اصلاً معنی ندارد. مردم به یک جایی برسند بگویند ما حجاب نمیخواهیم، شرابخواری باید آزاد گردد، کنسرت حرام باید آزاد باشد، هر چیزی که دغدغهی مردم شود و حرام باشد. اینجا اگر حاکمیّت اجازه بدهد که مردم غلبه کنند در واقع حکم به نابودی مردم کرده، مگر اینکه کار از دست او خارج شود. مردم میخواهند، نظام مردم سالاری دینی است نه مردم سالاری غیر دینی، لذا مردم میخواهند کار حرام انجام بدهند، به همان صراحت که عرض کردم مردم غلط کردهاند! اگر کار ناحق بخواهند انجام بدهند. اینجا نمیگذارد این کار را انجام بدهند. اگر رحمت و شفقتی برای امّت داشته باشد اجازه نمیدهد این اتّفاق بیفتد.
الآن شما ببینید این حرفها چقدر فاصله دارد با آن آدمی که به نیروی انتظامی میگوید شما مسئول بهشت رفتن نیستید! بله، شما فقط لازم بود که حکومت را از یک نفر بگیرید به یک نفر دیگر بدهید، یعنی همان کاری که بقیّه میخواستند انجام بدهید. فرمود: اگر این اتّفاق بیفتد که یا حاکم ظلم میکند یا مردم تقاضای خلاف شرع دارند. واقعیّت این است، شما در فضای مجازی نگاه کنید چند درصد مردم ما جاسوس هستند که از امنیت داخلی در فضای مجازی بترسند؟ چند درصد مردم کار سیاسی انجام میدهد؟ یک درصد مردم جاسوس هستند یا احساس خطر جاسوسی حس میکنند؟ نه. ولی جمعیّت زیادی در فضای مجازی گناه میکنند، کسی نمیتواند به آنها چیزی بگوید. نمیخواهند این لو برود. چند درصد مردم میترسند امنیت اطلاعات… چه چیزی دارند که اطلاعات آنها دست خارجیها برسد دست داخلیها نرسد؟ مگر چه کاری انجام میدهند؟ شما در جامعه بگردید ببینید چند نفر کار امنیتی علیه انقلاب انجام میدهند که بترسند، نه، اینطور نیست. ولی گناه چرا، گناه زیاد است.
خیانت به نوامیس مردم کم نیست، حداقل طمع آن کم نیست. نمیخواهم بگویم اکثریت، چند درصد، درصد دادن جرأت میخواهد، ولی شما همینطور در جامعه باشید میفهمید کم نیست. وقتی طلب گناه عمومی است شوخی نیست. ماجرای این شبکهی مجازی که سرورهای آن داخل نیاید ما به شبکههای مجازی داخلی – که معمولاً هم خوب نیستند- علاقه نداریم، یک بخشی خوب نبودن شبکههای داخلی است. چرا؟ از چه چیزی میترسند؟ ما جاسوس داریم؟ شما بگردید چند نفر جاسوس داریم؟ چند نفر ترس از این دارند که آنها را دستگیر کنند؟ انصافاً این نیست که ما بترسیم، آنها چند نفر هستند؟ امّا گناه نه، گناه زیاد است، قابل پیگیری هم نیست. طمع به گناه زیاد است، آب نیست شناگر هست. نه اینکه من به همهی مردم جسارت کنم، خود من از همه بدتر هستم، روا نیست که انسان فسق خود را علنی کند. امّا یک واقعیّت است، جامعه طلب گناه دارد، جامعهای که طلب گناه دارد توقّع عدالت دارد؟ معیار آنها در انتخاباتها چه بود؟ اگر درست است که درست است، اگر خوب نیست که خوب نیست، بنده نمیخواهم قضاوت کنم.
جدایی بین حکومت و مردم و تبعات آن
فرمود: اگر اینطور شود «اخْتَلَفَتْ هُنَالِك الْكَلِمَةُ». اوّلین نکته این است که دو حرف میزنند، دو حرف بزنند طمع دشمن را زیاد میکنند، دشمن سعی میکند بین آنها فاصله ایجاد کند. شما همین الآن نگاه کنید یک بحثی مطرح است که این جنازه برای آن ملعون ازل و ابد هست یا نه؟ لعنة الله علیه. بعد یک تعداد افراد ابله از چهرههای رسانهای که ما با پول بیت المال اینها را ترویج کردیم، تبلیغ کردیم شروع کردند از او تعریف کردند و جامعه با اینها برخورد نمیکند. یک نفر یک حرف غلطی نسبت به حضرت رضا علیه السّلام گفت جامعه یک واکنش خیلی جزئی نشان داد، البتّه هنوز نمیدانیم چه کردند ولی حکومت نخواهد برخورد میکند، مجبور است برخورد کند.
بلا تشبیه، نمیخواهم بگویم این حکومت عثمان است، اشتباه نشود. عثمان نمیخواست فامیل درجهی یک خود ولید بن عقبه را وقتی شراب خورد شلاق بزند، لذا وقتی یک عدّه شهادت دادند گفت: چه کسی میخواهد شلاق بزند؟ یعنی کسی جرأت نمیکرد جلوی عثمان بگوید میخواهم برادر رضاعی تو را شلاق بزنم. امیر المؤمنین صلوات الله علیه آمد و او را شلاق زد. وقتی جامعه بخواهد یک نفر هم سینه سپر میکند و جلو میرود.
آن ملعون همه نوع جنایتی انجام داده، بعضی که سواد تاریخی ندارند شروع به دفاع از او میکنند. «وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»،[12] کسی که خائن است نباید از او طرفداری کرد، کسی که با احکام خدا جنگیده است. اینجا هم از بچّه هیئتیها جای تعجّب است که ساکت هستند، بد نیست آدم ببیند در زمان آن ملعون عزاداری در ایران به چه شکل بوده است. یک نفر بگوید او منشأ خدمات بوده است! خدا إنشاءالله طرفداران او را با او محشور کند. حرف غلط گفتن هم حدّی دارد! وقتی جامعه در مورد چنین چیزهایی ساکت باشد، فرمود: «اخْتَلَفَتْ هُنَالِك الْكَلِمَةُ»، اوّلین پیامد این است که حرفها دو تا میشود، انسجام از بین میرود. «وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ»،[13] اینجا ریشههای ظلم است که آشکار میشود. «وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ»، دغلبازی در دین اینجا زیاد میشود. «تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَن»، سنّت الهی و احکام دین است که ترک میشوند. «فَعُمِلَ بِالْهَوَى»، به هوای نفس عمل میکنند.
«وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ»، یک جمله را عرض میکنم کافی است، «فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ»، کار به اینجا برسد میشود امام حسین علیه السّلام را در این جامعه کشت. «فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ»، عظیمترین حق هم اگر تعطیل شود کسی وحشت زده نمیشود، اعتراض نمیکند. قدیم بود که چند نفر اعتراض میکردند، اینقدر پشت سر هم اتّفاق میافتد که شما اصلاً نمیتوانید صحبت کنید. «وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ». بعد فرمود: «فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَار»، اینجا است که نیکان روزگار ذلیل میشوند، «وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ»، اشرار عزیز میشوند. -نستجیر بالله العظیم- یزید به امام حسین سلام الله علیه چه مزیّتی داشت؟ جامعه به سمت سیّد الشّهداء علیه السّلام نرفت. چون اگر دیدند در آن جامعه یزید سود میبرد آنها هم به اندازهی خود سود میبرند. ما چند جلسه راجع به کوفه صحبت کردیم. گفتند امام حسین علیه السّلام اگر بیاید جلوی ما را میگیرد. من میبینم فلانی در ماه صد میلیون سود میبرد ولی در عوض من هم پنج میلیون در ماه سود میبرم، لذا جلوی او را نمیگیرم، من هم سود کمی دارم.
بزرگداشت علیّ اکبر سلام الله علیه
در آستانهی ولادت حضرت علیّ اکبر سلام الله علیه هستیم. ولادتهای غیر معصومین معمولاً زمان دقیق ندارند. مناسبتسازی هم خطرناک است، خیلی هم به این موضوع توجّه نمیکنند، اگر کسی خیلی در این زمینه صحبت کند متّهم به چیزهایی میشود. نهاد مرجعیّت هم فعلاً طرفدار این است، 50 سال، 70 سال، 100 سال دیگر معلوم میشود ما درست میگفتیم یا آن نهاد مرجعیّت. فعلاً ما بچّه هستیم و آنها بزرگتر هستند! ما با بزرگداشت مخالف نیستیم، من همین امشب منبر دارم، ولی همانجا هم قطعاً اوّل عرض میکنم ما در بزرگداشت علیّ اکبر سلام الله علیه صحبت میکنیم نه ایّام ولادت حضرت رقیّه. نباید کاری انجام بدهیم که 100 سال بعد تشیّع را مسخره کنند. ما اینطور حدس میزنیم که این اتّفاق خواهد افتاد، ولی عزیزانی هم مصلحت نمیدانند به عنوان تعظیم شعائر این کار را انجام میدهند.
از جهت اینکه ما برای علیّ اکبر سلام الله علیه بزرگداشت بگیریم ما با آنها کاملاً همنوا هستیم، هر چه از فضائل آن بزرگوار گفته شود کم است. در مورد بزرگداشت حضرت علیّ اکبر سلام الله علیه إنشاءالله یک وقت گفتگو کنیم. مرحوم امام رحمة الله علیه یک جملهای گفته که توضیح آن از عهدهی من خارج است و فهم آن از عهدهی اکثر مخاطبین خارج است. اگر کسی آن را متوجّه شود اصلاً روضهی حضرت علیّ اکبر سلام الله علیه برای او چیز دیگری میشود، اضطرار سیّد الشّهداء علیه السّلام برای او طور دیگری فهمیده میشود.
بیشتر کسانی که به کربلا آمدند سابقهی آنها اینقدر مهم نیست که لاحقهی آنها مهم است، یعنی عمدتاً اوج وجودی آنها در کربلا است. برای علیّ اکبر سلام الله علیه و روحی له الفداه یک اتّفاقی افتاده که تاریخ تعجّب میکند، به گونهای که حتّی معاویه برای اینکه یک وقت یک چیزی به او برسد گفت: اگر کسی لایق امامت باشد علیّ بن الحسین است. منتها معاویه این حرف را با غرض ناحق گفت، چون مادر حضرت علیّ اکبر سلام الله علیه با چند واسطه با ابوسفیان نسبت پیدا میکند، معاویه هم برای اینکه چیزی به دست بیاورد و از ابوسفیان تجلیل کند این اعتراف را کرد. وگرنه معاویه را چه… نجس را چه که از طیّب سخن بگوید، نجس را، پلید را چه که بخواهد راجع به امام مسلمین صحبت کند.
قبلاً هم عرض کردهایم، ولی چون به وجود مبارک او امید دارم که به ما نظر کند این چند جمله را تکرار میکنم. در تاریخ اسلام اگر کسی بخواهد شباهتی به پیغمبر صلّی الله علیه و آله پیدا کند اهل سنّت چون میفهمند این شباهت خیلی بار معنایی دارد به آن قید میزنند. مثلاً نسبت به امام حسن علیه السّلام میگویند -البتّه این در روایات ما هم وارد شده، از آنها آمده- بالا تنهی امام حسن شبیهترین هیکل به پیغمبر بود. یعنی میخواهند شباهت فقط در حدّ وراثت ژنتیکی حفظ شود. پایینتنه، مثلاً راه رفتن سیّد الشّهداء علیه السّلام، پاهای مبارک ایشان، انگشتهای پای ایشان، شبیهترین هیکل به پیغمبر بود، میخواهند از جهت ژنتیکی بگویند.
باز در مورد صدیقهی طاهره سلام الله علیها وقتی در صحیح بخاری و جاهای دیگر ببینید «کَانَت مِن أَشبَهِ النَّاس مشیاً»، راه رفتن او مثل پیغمبر بود. حرف میزد گویی پیغمبر صحبت میکند، اینقدر صدای او شبیه بود، لحن او شبیه بود. یعنی از مادی نمیخواهند خارج کنند، چون میفهمند یعنی چه. شباهت به پیغمبر صلّی الله علیه و آله… اینقدر این مسئله روشن است که ابن ابی الحدید میگوید قطعاً روایت برادری امیر المؤمنین با پیغمبر باطل است، چرا؟ استدلال او جالب است. میگوید چون امیر المؤمنین حقیقتاً برادر پیغمبر نیست، از یک پدر و مادر نیستند، منظور برادری اسلامی هم نیست که مؤمنون برادر هم هستند، چون معنی ندارد بگویند علی سلام الله علیه «أخ الرّسول» است، همه «أخ الرّسول» میشوند. به عنوان ایمانی ما همه برادر هم هستیم، پدر و مادرهای ما هم یکی نیستند. یعنی نه برادری حقیقی در مورد حضرت امیر سلام الله علیه با پیغمبر وجود دارد، برادر ایمانی هم که بین همهی مؤمنان است. یعنی چه «أخ الرّسول»، علی سلام الله علیه برادر پیغمبر است؟ یعنی معنی بیشتر ندارد، یعنی برادری از جهت منزلت، از جهت ایمان. خود او میگوید این یعنی اشبهیّت، باز خود او میگوید اشبهیّت یعنی افضلیّت.
شبیهترین فرد به پیغمبر افضل نسبت به بقیّه میشود چون پیغمبر افضل عالم وجود است. لذا میگوید قطعاً روایت برادری امیر المؤمنین و پیغمبر باید باطل باشد، چون اگر امیر المؤمنین برادر باشد باید اشبه به پیغمبر باشد، اشبه باشد یعنی باید افضل باشد، افضل باشد یعنی باید امام بعد از پیغمبر باشد. او میگوید: حال آنکه خلیفهی اوّل امام است. یعنی از جهت اعتقادی میبیند نمیتواند روایت را بپذیرد. ما به اینها کاری نداریم، معلوم است که اشبهیّت این مقام را دارد که مخالف ما هم این را میپذیرد، لذا قید میزنند.
در روایات ما هست وقتی میخواهند ببینند امام باقر سلام الله علیه امام است یا نه بزرگان شیعه استناد میکنند که فرمودهاند: «شَبیهٌ بالنَّبی» است، نه اشبه. شبیه هم صفت مشبهه است، وقتی میخواهند بگویند امام باقر سلام الله علیه امام است میگویند شبیه به پیغمبر است. ما وقتی میخواهیم ائمّهی خود را وصف کنیم، منقبت آنها را ذکر کنیم… میگویند زهرای اطهر اشبه النّاس به پیغمبر است. در مورد امام زمان سلام الله علیه روحی له الفداه هست که اشبه النّاس به رسول الله است. حتّی برای همهی ائمّه گزارش نشده، به معنای عام میشود این را فهمید که ائمّهی ما اشبه به پیغمبر هستند، ولی برای همه گزارش نشده است. این معنا معنای عجیبی است. ممکن است اهل علم بیایند قید بزنند بگویند فلانی اشبه النّاس است شاید منظور از جهت هیکل است، مثلاً ظاهر کسی شبیه کسی است.
آن کسی که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه علنی… ما برای هیچ یک از ائمّه اینطور فریاد علنی نداریم، «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً».[14] تا اینجا خیلی عجیب نیست، یعنی از نظر ژنتیکی، عجیب این است وقتی امام معصوم تمییز میدهد میگوید از چه جهت شبیه است، از جهت ظاهر؟ فقط «خَلقاً»؟ نه. «وَ خُلُقاً»، کسی که 20 و چند سال دارد، شبیهترین مردم از جهت اخلاق و منش و منطق به پیغمبر است، حیرتانگیز است، من نمیفهمم یعنی چه، از جهت فکری، نطقی، چه کرده، تا کربلا چه بروزی داشته است؟
بعد از شهادت او این گفته نشده، این قبل از قهرمانی کربلا است، علیّ اکبر سلام الله علیه این سرمایه را قبل از اینکه به میدان کربلا بیاید دارد. امام سجّاد علیه السّلام در آن بیت است، «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَیه». ما اصلاً نمیفهمیم یعنی چه. در خانهای که این معصومین حضور داشتند یک نفر چقدر پیشرفته کرده که یادآور پیغمبر صلّی الله علیه و آله است. هر کس امام حسین علیه السّلام را میدید میگفت ما را به یاد پیغمبر انداخته است. آن کسی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله را به یاد سیّد الشّهداء بیندازد چه مقامی باید داشته باشد؟ من اصلاً نمیفهمم. ما او را نمیفهمیم، نمیتوانیم او را درک کنیم.
یکی از دلایلی که ارتباط ما با حضرت علیّ اکبر علیه السّلام مثل بعضی شهدای کربلا نیست برای عظمت مقام او است. از افق فکر ما دورتر است، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر»،[15] هر چه مرغ تیز پرواز اوهام کسی پر بزند به او نمیرسد. ما او را نمیشناسیم، ما متوجّه نمیشویم کسی که با رفتن او اضطرار بر سیّد الشّهداء علیه السّلام مستولی میشود چه کسی است. امام ما معصوم است، شما هیچ جا در کربلا نمیبینید سیّد الشّهداء علیه السّلام چند مرتبه نفرین کند، اینها عظمت مقام را نشان میدهد. چون امام از اطاعت خدا خارج نمیشود، امام در اطاعت الهی است، بنای آنها بر رحمت است.
این مسیر را از قبل با هم هماهنگ کردند، همانطور که پیغمبر اکرم روحی له الفداه به امیر المؤمنین فرمود: علی جان… یکی از ویژگیهای ابوطالب سلام الله علیه این بود در شعب که بودند خطر جانی خیلی زیادی برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله وجود داشت، در شعب امکان ترور پیغمبر زیاد بود. ابوطالب شب تا صبح نمیخوابید، دائماً جای پیغمبر را عوض میکرد، امیر المؤمنین را جای پیغمبر میخواباند. یعنی هزار مرتبه امیر المؤمنین علیه السّلام را فدای پیغمبر کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام را جای پیغمبر میخواباند، پیغمبر را به جای دیگری میبرد، نیم ساعت بعد دوباره جا را عوض میکرد. امیر المؤمنین و ابوطالب در ماجرای سه سالهی شعب به خاطر حفظ پیغمبر صلّی الله علیه و آله استراحت نداشتند.
آنجایی که خطر از همه جدیتر شد، خبردار شدند قرار است اینها بیایند ترور کنند پیغمبر اکرم امیر المؤمنین را صدا کردند، فرمودند: علی جان، قرار است اینها 40 نفری بیایند به ما حمله کنند من را بکشند، فرمان الهی است که من مهاجرت کنم و تو جای من بخوابی، نظر تو چیست؟ در این نظر تو چیست اسراری وجود دارد، امیر المؤمنین علیه السّلام که مطیع محض است.
شبیه این حرف را سیّد الشّهداء صلوات الله علیه به علیّ اکبر گفت. امام حسین علیه الصّلاة و السّلام سر مبارک خود را روی پای علی گذاشته بود. الآن کاروان حضرت مدّتی است راه افتاده، سوم شعبان به مکّهی مکرّمه رسیدند. سر مبارک خود را روی پای علیّ اکبر گذاشت، چشمان مبارک خود را باز کرد. یک نگاهی کرد، به بچّهها نگاه کرد، به دختر بچّهها، شاید به شیرخوار، به بانوان، مخدّرات، اشک مبارک سیّد الشّهداء علیه السّلام جاری شد. او همه را میبیند که چه اتّفاقی میافتد. این برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله اتّفاق نیفتاد، چون اگر پیغمبر نگاه میکرد میدید خبری نخواهد شد. اینجا وقتی سیّد الشّهداء نگاه کرد همه چیز را دید. یک نگاهی کرد، سر مبارک خود را چرخاند و شروع به گریه کرد. کسی را محرمتر از علی سلام الله علیه پیدا نکرد.
علی گفت: پدر، برای چه گریه میکنی، آیهی استرجاع میخوانی؟ فرمود: جدّ خود را در خواب دیدم. با هم یک قراری گذاشتند، برای حفظ زین العابدین سلام الله علیه باید علیّ بن الحسین معرّفی میشد، هم حقیقت او را عالم میدید… همانطور که زینب کبری نباید معرّفی میشد که دشمن او را نکشد، فکر کنند یک زن عادی است. اینجا علیّ بن الحسین باید فاش میشد برای اینکه حضرت سجّاد حفظ شود. فرمود: جدّ خود را در خواب دیدم، به من فرمود: «عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا»،[16] به سمت ما بیا. این راه جز مرگ نیست.
علی چیزی نگفته که امام حسین اینطور او را دعا کرده، علیّ اکبر (سلام الله علیه) عرض کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»،[17] مگر ما حق نیستیم؟ «إِذاً مَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ»، نمیترسیم. فهم بنده این است که علیّ اکبر سلام الله علیه این ابتلا را پذیرفت، این ابتلا را که پذیرفت سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: خدا بهترین اجری که از یک پدر به یک پسر داده به تو عطا کند. باری از دوش امام حسین علیه السّلام برداشت. لذا حکمت اقتضاء میکرد روز عاشورا طوری معرّفی شود که اذهان از زین العابدین سلام الله علیه منصرف شوند. لذا سیّد الشّهداء از این آقا زادهی خود پردهبرداری کرد، وگرنه هیچ وقت این کار را نمیکنند که چنین گنج الهی را به دست شمشیرها بسپارند. هر چه او را وصف کنی دشمن را تحریک میکنی.
من نمیتوانم کلام امام رحمة الله علیه را بگویم، شاید اشاره کردم، برای ما قابل فهم نیست. آمدند به میدان بروند، هر کس میخواست به میدان برود به سیّد الشّهداء التماس نمیکرد حضرت مطمئن نمیشد که او شائق است اجازه نمیداد برود. اینجا شاید خیلی دوست داشت علی را در آغوش بگیرد، ولی «فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»،[18] همین که اذن گرفت «فَأَذِنَ لَهُ» بلافاصله فرمود: برو. همدیگر را در آغوش نگرفتند. عبارت مقتل اینجا خیلی عجیب است، حالات سیّد الشّهداء استثنایی است، نوشتهاند: «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ»، با ناامیدی یک نگاهی به قد و بالای او کرد، «وَ أَرْخَى عَلَیه السّلام عَيْنَهُ»، گویی نمیتوانست ببیند سر مبارک خود را پایین انداخت. این اوّلین مرتبه است که به سمت عمر سعد رو کرد، فرمود: خدا رحم تو را قطع کند. سیّد الشّهداء علیه السّلام هیچ وقت این کار را نکرد، شیرخوار روی دست او بود، شهید که شد فرمود: برای من آسان است، خدایا چون تو میبینی برای من آسان است. اینجا نوشتهاند محاسن خود را به دست گرفت، این حالت اضطرار است. سرّ این اضطرار چیست؟ شاید ما هم یک وقت فهمیدیم. «رَفَعَ شَیبَتَهُ إِلی السَّمَاء» -یا «رَفَعَ بِشَیبَتِهِ» هم هست- یعنی محاسن مبارک خود را به دست گرفت، رو به آسمان. این علامت در عرب اوج اضطرار است.
اینطور عرض کرد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك»، برای سیّد الشّهداء کأنّ خود پیغمبر دارد به میدان میرود. این اضطرار حضرت عجیب است. بعد آیهی اصطفاء خواند، همهی دشمن شنیدند، بعد اینطور عرض کرد: «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ»، به چهرهی او نگاه میکردیم. به میدان رفت، جنگ مفصّلی کرد. چیزهای عجیبی نوشتهاند، از او فرار میکردند، برگشت. نه او دل کنده بود نه سیّد الشّهداء علیه السّلام، آمد این مرتبه وداع کند برای اینکه حضرت از او دل بکند.
وقتی برگشت ننوشتهاند خونین برگشت، آقا سالم بود. عرب وقتی خیلی بیپناه و بیکس است میگوید: «وَا غَوْثَاهْ»،[19] دیگر کسی نیست به فریاد ما برسد. آمد مقابل پدر ایستاد، سر مبارک خود را پایین انداخت، عرض کرد: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي»،[20] عطش دارد من را از پا میاندازد، سنگینی این زره -که شاید لباس پیغمبر را به تن او کرده بودند- من را اذیّت میکند. بهانه بود یا چه بود، طلب آب کرد یا نه، در بعضی مقاتل نوشتهاند سیّد الشّهداء علیه السّلام چیزی نگفت. نوشتهاند: «فَبَكَى الْحُسَيْنُ عَلَیهِ السَّلَام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ». بعد هم او را در آغوش گرفتند، وداع کرد، سیّد الشّهداء علیه السّلام دل کَند.
به سمت میدان رفت، وقتی به میدان رفت شروع به رجز خواندن کرد.
«أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي»[21]
اینقدر با این شمشیر میزنم که این شمشیر بشکند، با نیزه اینقدر میزنم که این نیزهی من در هم بریده شود.
«أَضرِبَکُم بِالسَّیفِ حَتَّی یَنثَنی أَطعَنُكُم بِالرُّمحِ حَتَّى یَلتَوی»
فرمود: آمدهام از همسران پدرم، از خانوادهی پدرم، از ناموس پدرم دفاع کنم، «أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي».[22]
کار تمام شد، او را محاصره کردند، سنگپراکنی کردند. این قسمتها را نمیگویم. کار به جایی رسید که صدای او بلند شد: «عَلَیکَ مِنّی السّلام یَا أَبَتَاه». سیّد الشّهداء وقتی بالای سر او آمد مرتبهی دوم است که نفرین کرده، فرمود: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ».[23] بالای سر او ایستاد دید پا به زمین میکشد. «شَهَقَ شَهْقَة»،[24] مقابل چشم پدر دست و پا زد، زانوهای ابا عبد الله الحسین سست شد، نشست. «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ»، اینجا صدای او بلند شد که «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ».
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 332.
[5]– سورهی انعام، آیه 12.
[6]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 333.
[7]– همان.
[8]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 333.
[9]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 326.
[10]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 333.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 333.
[12]– سورهی نساء، آیه 105.
[13]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 334.
[14]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 113.
[15]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[16]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 113.
[17]– بحار الأنوار، ج 44، ص 379.
[18]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 112.
[19]– همان.
[20]– همان، ص 113.
[21]– الأمالي(للصدوق)، ص 162.
[22]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 42.
[23]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 114.
[24]– همان، ص 113.