حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 27 بهمن 1396 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به ادامه موضوع «همه چیز تقصیر رهبر است!» و «شرح خطبه 27 نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادَ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
تفاوت نگاه رهبران حکومت به سیاست
چند هفتهی اخیر نامهی 41، خطبهی دویستم و خطبهی بیست و هفتم نهج البلاغه را با هم گفتگو میکنیم. محضر شما عرض کردیم که مردم امیر المؤمنین صلوات الله علیه را نقد میکردند که فنون نظامیگری نمیداند یا سیاست بلد نیست. گفتیم اگر بخواهیم یک حکومت را نقد بکنیم، چقدر از اشکالات با رهبر حکومت برمیگردد. یک بحث بسیار مهمّی -قبل از اینکه بخواهیم نقد و بررسی بکنیم- لازم است لحاظ بکنیم، نگاه آن رهبر حکومت به سیاست است. نگاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه با نگاه معاویه و عمر و عثمان و ابابکر فرق جدّی داشت. روز گذشته خدمت بعضی از عزیزان که سیاست ورزی میکردند، دانشجوی سیاست خارجی بودند، آنجا عرض کردم شما اگر میخواهید از سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام الگو بگیرید، اوّل باید تعریف او را از سیاست بپذیرید. خیلی وقتها دیده میشود ما عنوان تشیّع داریم ولی در سیاست ورزی نستجیر بالله معاویه امام ما است.
علّت تفاوت حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام و معاویه
برای معاویه یا برای خلیفهی دوم مرز جغرافیایی حکومت اصل است؛ کما اینکه در درسهای علوم سیاسی امروز هم همینطور است. امنیت داخل حکومت اصل است. اقتصاد خوب اصل است. اقتصاد خوب هم یعنی جیب پر پول. لذا شما میبینید معاویه وقتی به استانهای امیر المؤمنین علیه السّلام حمله میکند، مثل اینکه لشگر چنگیز حمله میکند. اصل این است که زمین را بگیرد؛ اگر این معنای سیاست باشد، حق دارد کسی بگوید سیاست امیر المؤمنین ابلهانه است. اگر این سیاست باشد. اگر کسی یک نفر صبح تا شب کار میکند، باز درآمدی کمی دارد مقایسه بکند با یک قاچاق فروش که مواد مخدّر میفروشد و جیب او پر پول است و قاچاقچی را زرنگ و کیّس و زبل و تیزهوش بداند، این اصلاً معنی ندارد کسی اینطور بخواهد از حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام الگو بگیرد. اگر شما با این نگاه، نگاه بکنید واقعاً باید امیر المؤمنین علیه السّلام را کنار گذاشت و از سیرهی معاویه بحث کرد. چون از یک استان شروع کرد، امیر المؤمنین علیه السّلام جهان اسلام، چهار سال که گذشت امیر المؤمنین علیه السّلام یک استان داشت و معاویه جهان اسلام را داشت. هنوز امیر المؤمنین علیه السّلام زنده بود. معاویه یک زمین پیش روی خود را نگاه میکرد. امیر المؤمنین علیه السّلام همزمان آخرت را هم میدید.
بنده ابداً نمیخواهم عرض بکنم امیر المؤمنین صلوات الله علیه دنیا را رها کرده بود. امیر المؤمنین صلوات الله علیه خدماتی هم داشته است که سر جای خود یک وقتی روزی شد به خطبههای آن رسیدیم بحث میکنیم که تبعیض در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام به حداقل ممکن رسید، فاصلهی طبقاتی به حداقل ممکن رسید. نمیگویم از بین رفت، خدماتی داشت. امّا روی عناصر مورد اتّفاقی که امروز اهل سیاست دارند، امیر المؤمنین اصلاً سیاست مدار موفّقی نبود، چون خود او هم اگر زنده بود -چند ماه بعد از آن که به شهادت رسید اگر زنده بود- حکومت ایشان سقوط میکرد. نگاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه اصالت به حکومت نیست. برخلاف آن اشخاص دیگر که نگاه آنها اصالت به حکومت است. اینکه طرف هزار تا دروغ میگوید برای اینکه شش ماه بیشتر سر کار بماند، یعنی اینکه این را اصل میداند. امیر المؤمنین علیه السّلام این رفتار را سفیهانه میداند، ابلهانه میداند و آنها هم رفتار امیر المؤمنین را ابلهانه میدانند. یعنی کسی که فقط دنیا را لحاظ بکند، قطعاً میگوید این روش ابلهانه است که شما از دست بدهی. یک تفاوت دیدگاه جدّی است. کسی که برای یک وجب زمین حاضر بشود هر خلاف شرعی مرتکب بشود، این سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام را ابلهانه میداند ولو اسم او شیعه باشد. کسی که در تبلیغات انتخاباتی خود دروغ میگوید، این سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام را ابلهانه میداند و امام او معاویه است. حالا میخواهد اسم او شیعه باشد یا سنی یا یهودی یا هر چیزی؛ نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام این نیست که حکومت اصالت دارد. بارها این را عرض کردیم. همه نوع هم مثال برای این زده است. از استخوان پوسیدهی یک بیمار واگیری؛ از سگ هار چه، از کفش بیقیمت چه، چرا حضرت این مثالها را میزند؟ شوخی میکند، شعار میدهد، میخواهد شانتاژ بکند واقعاً برای او ارزش ندارد.
هدف امیر المؤمنین علیه السّلام از دست یابی به حکومت
حکومت برای امیر المؤمنین علیه السّلام وسیلهی احقاق حق و ابطال باطل است. خود آن اصالتی ندارد. لذا اگر ببیند قرار است حقّی زیر پا بگذارد که به حکومت برسد، اصلاً نمیخواهد. اصلاً حکومت را میخواهد که احقاق حق بکند. حکومت را میخواهد که ابطال باطل بکند. حالا اگر ببیند اگر قرار باشد به حکومت برسد، یک باطلی تقویت بشود اصلاً نمیخواهد. حکومت بکند که یک حقّی زیر پا برود نمیخواهد. درد است که اسم من شیعهی امیر المؤمنین باشم و قیامت نستجیر بالله من را زیر پرچم معاویه جمع بکنند؛ این که «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»[4] اینطور نیست که ما شعار بدهیم، بگوییم: ما حسینی هستیم؛ آنجا ما را میبرند… آنجا که روز شعار نیست، آن روز حقیقت من معلوم میشود، نستجیر بالله ما را کجا جمع میکنند شما که حتماً خوب هستید، من خیلی به حال خود نگران هستم. علی علی کردن و رفتار معاویه داشتن.
تفاوت شیوهی حکومتداری امیر المؤمنین علیه السّلام با دیگران
کسی که راضی به عمل قومی بشود یا خود را شبیه به قومی بکند، با آنها محشور میشود. امیر المؤمنین صلوات الله علیه یک آخرتی را هم میبیند، دو زمین را همزمان میبیند. برای امیر المؤمنین علیه السّلام فقط اینکه یک استان از دست داده است، نیست، همزمان نگاه میکند آخرتش خراب نشده باشد. اهمّ فی الاهم میکند. معاویه نه، معاویه کأنّه آخرتی ندارد، اسلام دست و پای او را باز کرده است. همین زمین دنیا است. طبیعی است که باید آن را توسعه بدهد. هر کاری شده است برای آن بکند. هر دروغی بگوید. هر ظلمی بکند. هر فسادی مرتکب بشود. هر حرامی بخورد. چیزی ندارد، سرمایهی او همین دنیا است، باید سرمایهی خود را تقویت بکند. این دو تا نگاه خیلی با هم متفاوت است. اصلاً یکی از تناقضهایی که امروز در رشتهی علوم سیاسی ما است، در دانشگاهها این است که کسی آخرت را در نظر نمیگیرد، راجع به همین دنیا با هم صحبت میکنند. مثل عملیات جنگ روانی. عملیات جنگ روانی یک وقت بر علیه دشمن خدا است، حرفی نیست. یک وقت علیه شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام است. نمیتواند بگوید: من شیعه هستم، رفتار او مثل معاویه است، الگو معاویه است. لذا اگر امیر المؤمنین علیه السّلام ببیند یک استان او سقوط میکند، یک جایی مشکل پیدا میکند، یک وقت یک نفر است دو نفر است، در جنگ تخطّی میکند حضرت مجازات میکند. یک سفیری خرابکاری میکند حضرت خانهی او را خراب میکند. امّا یک وقت میبیند مردم نمیخواهند بیایند. آن که دنیا فقط برای او ملاک باشند اگر مردم نیایند این حکومت را از دست میدهد، همهی دار و ندار او است. لذا هر طور شده است بکشد، فریب بدهد، رانتخواری بکند، زد و بند بکند، مردم را علیه هم بشوراند این رفتار. عاقلانهی آن همین است؛ فقط همین را دارد. ولی امیر المؤمنین صلوات الله علیه اینطور نیست. اگر پای شجاعت وسط بیاید و اینکه کسی مرد نبرد باشد که معلوم است امیر المؤمنین علیه السّلام چه کسی بود و دیگران که یا شلوار از پای خود درمیآوردند یا در جنگ از کوه بالا میرفتند. امّا شمشیر امیر المؤمنین علیه السّلام علیه کافر است یا علیه باغی است؟ شمشیر او بر سر مردم نیست. یک وقت است یک نفر در یک گردان، پنج نفر در یک گردان تخلّف میکنند، میشود آنها را مجازات کرد امّا یک وقت است کلّ لشکر بخواهند تخلّف بکنند، چه کار میخواهید بکنید. بله میشود یک طوری زهر چشم گرفت که کسی جرأت نکند حرف بزند.
حضرت میفرماید: «لَوْ لَا التُّقَى»[5] من هم خیلی کارها بلد بودم، بکنم. اوّلاً حضرت این را کارآمدی نمیداند. این را یک معاملهی سفهی میداند و این حرفهایی که من الآن دارم میزنم ما در جامعه درگیر آن هستیم. چقدر سیاستمدار طرفدار معاویه داریم و چقدر سیاستمدار طرفدار امیر المؤمنین علیه السّلام؛ باید رفت دید. برای چهار سال حکومت یک نفر حاضر میشود به دویست هزار خون شهید خیانت بکند. این شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام است؟! شیعهی امیر المؤمنین این کار را میکند؟ بعضیها برای اینکه چند صباح بیشتر حکومت بکنند، چقدر گریه از خانوادهی شهدا گرفتند. اینها شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام هستند و اینها مریدهای معاویه و عمروعاص هستند. خدا راه را مشخّص کرده است. دوست ندارم من این عبارات خطبهی 27 امیر المؤمنین را تطبیق به روز بکنم. خدا فرموده است: ایمان به خدا کم شده است، چون نگاه هم عوض شده است. این قرآن وقتی کتاب هدایت است که من باور بکنم، دو تا زمین همزمان است. همزمان اگر به سقوط این حکومت دارم میاندیشم که باید بیندیشیم باید همزمان آخرت خود را هم ببینم. اگر تعارض بشود، رها میکند. آن هم که نه، اصالت را به دنیا میدهد، این کار را نمیکند.
هدف قرآن از بیان قصّهها
قرآن میفرماید: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[6] ما چون نخواستیم قرآن را بفهمیم، قرآن هیچ وقت نخواسته است ذیل ماجراها و داستانهای خود قصّه را کامل تعریف بکند؛ چون شما فریب قصّه را نخورید. یکی از دردهای ما این است که غالب اهل تفسیر این را متوجّه نشدند، اندکی فهمیدند قرآن اگر قرار بود قصّه بگوید، بهتر از ما بلد بود قصّه بگوید. همهی قصّههای خود را نصفه و نیمه میگوید. چون نمیخواهد ذهن شما وارد جزئیات و خصوصیات آن کاراکتر بشود. نمیخواهد قصّه برای شما تعریف بکند. اگر میخواست قصّه تعریف بکند، برای شما فیلم میخواستند بگویند به جای اینکه متن بگویند. جزئیات نمیگوید که شما روح آن قصّه را ببینید چه بود. میگوید مردم میپرسند اینها که به غار رفتند -اصحاب کهف- چند نفر بودند، سه تا بودند، چهار تا بودند، پنج تا بودند، ششمی سگ آنها بود، هفتمی… شما بگو. قرآن میگوید: «رَجْماً بِالْغَيْبِ»[7] همینطور حرف میزنند. بعد جواب نمیدهد، چند نفر بودند میرود بعدی. چون مهم نیست چند نفر بودند، مهم این بود که یک عدّه برای اینکه حضرت حق را عبادت بکنند، در زمینی که نمیتوانستند توحید داشته باشند، خارج شدند رفتند جایی که میتوانند توحید داشته باشند. یک نفر یا هزار نفر. مسئله مهاجرت الی الله است. آن بیچارهای که مثل است و متوجّه نیست؛ میگوید: چند تا بودند؟ شش نفر بودند. بحث میکنند. نه هفت نفر بودند. قرآن میفرماید: در چه چیزی گرفتار شدید؟ ماجرای موسی و خضر را میخوانند موسی بوده است یا خضر بوده است؟ یک موسای دیگر بوده است. اگر قرار بود قرآن قصّه بگوید و نگاه به زندگی ما نکند که این تمام قصّه بود و این برای هزاران سال زندگی مفید نبود، تمام میشد. قرآن میخواهد با یک بهانهی یک واقعهای یک حقیقتی را بگوید که من سالها با آن…
توجّه به سفارشات قرآن
«إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ»[8] شیعهها اصرار دارند، این ولید بن عقبه بوده است، صحابی بوده است. حالا که صحابی فاسق شده است، پس عدالت جمیع صحابه باطل است، یک اعتراضی نسبت به اهل سنّت کردند؛ آنها هم بحث کردند؛ این چه کسی بوده است، کجا بوده است، چه قومی چه کار کرد. حالا ولید بن عقبه یا هر کسی دیگر. او برای خود خصوصیاتی دارد، چه بسا اهمّیّت هم دارد ولی «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» اگر فاسق یک خبری داد، تبیّن بکنید، نپذیرید. فاسق میتواند یک روزنامه باشد. فاسق میتواند یک شبکهی مجازی باشد. یک سایت باشد یک شبکهی ماهوارهای باشد. مؤمنین «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» جامعهی اسلامی هم است. این آیهی قرآن است. در اینکه دیگر شک نیست. میفرماید: موسی سلام الله علیه رفت پیام خدا را برای مردم بیاورد، مردم را رها نکرد، بلکه یک پیغمبر یک نبی، یک نبیّای که از روز اوّل در عبادت نقش داشته است را به جای خود گذاشت. خلیفه تعیین کرد، حالا چه کار بکنیم بعضیها شوت میزنند میگویند: اگر بعد از پیغمبر عقبگرد کردند، لابد پیغمبر ناکارآمد است. خدا ماجرای موسی سلام الله علیه را به ما نگفته است، اگر قرار بود خدا قصّه را کامل بگوید، اینطور نمیفرمود که حضرت موسی علیه السّلام داشت در بیابان میرفت، احتمالاً گم شده بودند که به زن و فرزند خود «فَقالَ لِأَهْلِهِ»[9] به اهل خود گفت: «امْكُثُوا» یعنی صبر بکنید. «لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» یک کسی را پیدا بکنم، ما را هدایت بکند، راه را نشان بدهد. احتمالاً راه را در بیابان گم کردند. بعد وارد وادی طور میشوند و به نبوّت میرسد. بعد میگوید: خدایا من تنها هستم، اصلاً دیگر خدا نمیگوید: زن و فرزند حضرت موسی علیه السّلام چه شدند. زن و فرزند خود را در بیابان رها کرد، نکرد؛ این چه قصّه گفتنی است. سریال تو ایراد دارد، مشکل نویسندگی دارد. قصّه نمیخواهد بگوید. در قصّهی او دچار مشکل شدی. به آنجا رفت مردم را هدایت بکند گفت: 30 روز بعد میآیم، 40 روز شد. هارون بود، از یک امر مقدّسی «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ»[10] از یک مقدّسی یک سامری پیدا شد. یک بتی درست کرد .مردم گفتند: این مقدّس است، از اثر رسول است. گاو صدا میدهد. هارون پیغمبر بود، مردم رها کردند رفتند. خوب فقط سامری بد است؟
سامری: مقدّس تقلّبی در برابر مقدّس واقعی
چرا اهل بیت مثال زدند فلانی سامری آن قوم است، فلانی سامری آن قوم است؟ فقط او بد است که مقابل یک مقدّس حقیقی، یک مقدّس مجازی درست کردند، حواس مردم را پرت بکنند. فقط میخواست یک قصّه بگوید. اهل بیت برای چه برای ما مثال میزنند. وقتی امیر المؤمنین شتر عایشه را کشت، در جنگ جمل دستور داد این شتر را بسوزانید. فرمود: برای اینکه این گوسالهی سامری امّت ما است که آن هم مردم دورش طواف میکردند، فضولات آن را تیمّنا تبرّکاً میخوردند. تقدّس داشت، عدّهی زیادی کشته شدند که این شتر تیر نخورد. مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام یک مقدّس درست کردند. حضرت فرمود: این هم سامری این امّت است. مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام قرآن به نیزه کردند. این هم سامری این امّت است. مقدّس قلّابی را در مقابل مقدّس حقیقی قرار بدهیم. همینطور شما در طول تاریخ نگاه بکنید، وجود دارد. یک روزی هم میبینی که شبکهای که همجنس بازی و خوردن خون خوک را تبلیغ میکند، ربّنا تبلیغ میکند. این هم سامری است. این هم دارد یک مقدّس قلّابی در مقابل مقدّس حقیقی قرار میدهد. دل اینها که اهل لواط هستند، به حال ربّنا سوخته است. اصلاً روزه میگیرند که ربّنا برای آنها مسئله است؟! از سیاستمدار ما که برای اینکه چند صباحی در این زمین دنیا بیشتر نفس بکشد، دست خود را به سمت سامری دراز میکند و مردم هم همان را خواستند.
از بین رفتن فرصت احقاق حق به جهت پذیرفته نشدن از جانب مردم
هفت تا روایت معتبر داریم اهل بیت فرمودند: سه بار خدا میخواست عالم را از هدایت هادی نورانی بکند و حق را احقاق بکند. مردم نخواستند. بار اوّل همین ایامی است که ما عزادار هستیم. همینجا دیدید در ندبه خواندند چرا امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: (دربارهی قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها) «أشقى الآخرين» چرا او را با اشقی الاوّلین مقایسه کردند؟ چون او آیت خدا را کشت. ما این روزها عزادار این هستیم که آیت خدا اینطور هتک حرمت شد. امام صادق علیه السّلام فرمود: یک بار آنجا است، میخواست همهی نعمات خود را به مردم، برکات خود را به مردم نازل بکند آیت خدا را کشتند. حوالی سال 70 خدا میخواست برکات خود را بر مردم نازل بکند، سیّد الشّهداء علیه السّلام وارد میدان شد، مردم رها کردند. خود آنها انتخاب کردند. به همه پیغام داد، به همه نامه داد، همه را خبر داد، با همه صحبت کرد، به هر خیمهای سر زد، حتّی به فسّاق خبر داد، نخواستند مردم کسی دیگر، چیز دیگر را انتخاب کردند. خوب امام قدرت تکوینی دارد ولی این کار را نمیکند. امام صادق علیه السّلام فرمود: بار سوم حوالی سال 140 که بنی امیّه منقرض شد، اگر مردم همراهی کرده بودند، امام صادق علیه السّلام سلطان اسلام شده بود و کار عوض شده بود. آنجا هم باز یک عدّه شیعه خیانت کردند، این آخری را متأسّفانه شیعیان معتقد به عصمت ائمّه خیانت کردند که ما یک جایی مفصّل این را عرض کردیم. امامزاده در این زمان خیانت کردند. امام صادق علیه السّلام فرمود: دیگر بعد از این دیگر خدا وقتی مشخّص نکرده است تا اینقدر مردم به این و آن برو بزنند، اینقدر در این انتخابها به این دروغگو رأی بدهند تا از خود سلب اعتماد بکنند. هفت تا روایت معتبر است، شوخی نیست. حضرت فرمود خود شما…
اهمّیّت بیان توحید در شیوهی حکمرانی امیر المؤمنین علیه السّلام
این به این معنا نیست که ما حکومت نداشته باشیم، ابداً این را نمیخواهم بگویم امّا اینکه به خاطر رسیدن به مطامع دنیا از آخرت خود بگذریم، به سمت فسقه و فجره برویم، گناه جمعی انجام بدهیم. خطبهی 27 این است. اصلاً من وقتی این خطبه را میخوانم، انگار امیر المؤمنین صلوات الله علیه الآن دارد در گوش من میگوید. این برای همهی اعصار است. فرمود: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ»[11] همانطور که خدا در این جنگها مدام همیشه توحید را یادآوری میکند، قرار نیست من چنگیز باشم، چون کشور اسلامی است شما مدام آن را توسعه بدهید. من چنگیزی نمیخواهم، عمل بکنم. رزمندهی اسلام، امیر المؤمنین علیه السّلام است. توحید میگوید. شما نگاه بکنید در جنگ بدر؛ بعضی بزرگان مفسّرین میگویند خدا توحیدیترین آیهی قرآن در جنگ را بعد از جنگ بدر فرموده است: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْوَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»[12] خدا این آیات توحیدی را در جنگ گفته است. جنگ قرار نبود، یک نفر یک کسی دیگر را بزند. اصلاً آن سیاست معاویه است که قدرت چه کسی بیشتر است؟ آن کسی که پیروز میدان کشتی است. در نگاه پیامبر صلوات الله علیه «الشَّدِيدُ مَنْ غَلَبَ نَفْسَهُُ»[13] قدرت کسی بیشتر است که بیشتر مالک نفس خود است. لذا عجیب است من به آن دوستانی که روز گذشته آمده بودند، ما سیاست خارجی از امیر المؤمنین علیهالسّلام بگوییم اوّل گفتم شما ببینید واقعاً سیاست امیر المؤمنین علیه السلام را سیاست میدانید یا ابلهانه؟ نمیشود که درس پیش شما را پدر سوخته بازی بگویند، درس بعد بگوییم سیاست امیر المؤمنین… آیا واقعاً سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام را کارآمد میدانید یا سیاست معاویه را؟ در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام نتیجه فرع وظیفه است. شما نگاه بکنید حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام هم این همه مشکل دارد. خوب این همه مشکل دارد، یک مقدار کلاس فنون نظامی بگذار چطور مرز را ببندیم، چه کار بکنیم. امیر المؤمنین مدام راجع به توحید صحبت میکند. خطبههای نهج البلاغه سخنرانیهای امیر المؤمنین علیه السّلام با مردم است. همین مردم کوفه است. درد اینها توحید است. بله اگر قرار باشد، وحشیگری آن را ترویج بکند که نمیآمد. اینها بلد بودند سالهای پیش هم کار میکردند. عرض کردیم خلیفهی دوم هم میگفت: با چماق مردم کوفه خیلی رزمندههای خوبی هستند. مشکل مردم کوفه این نبود که میترسیدند، حال نداشتند. چون جنگی که امیر المؤمنین میخواست اینها را بفرستد مقابل مسلمان بود. نه کنیز میتوانستند بگیرند، نه غنمیت. اگر امیر المؤمنین میگفت: بلند بشوید بروید فلان کشور کافر را بگیرید، اینها خیلی سلحشور بودند. میرفتند. چون اینها حقوق خود را ثابت میگرفتند. امّا اگر به جنگ میرفتند، خوب فقط کشته میشدند. توحید هم که خبری نبود که «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ»[14] اینها میرفتند، یک چیزی به دست بیاورند. کأنّه گلادیاتور بودند.
بین سرباز امیر المؤمنین علیه السّلام و سرباز آمریکایی فرق است. من یکی از آمارهایی که -خدا إنشاءالله صدا و سیمای ما را بیدار بکند اینها دربیاورد- اخیراً یک جلسهای بودم، اسناد آن را دیدم هر 65 دقیقه یک سرباز آمریکایی که به کشور برگشته است، خودکشی میکند. 19 نفر یا چند نفر حساب بکنید در روز میشود. روزانه هر 65 دقیقه، ساعتی تقریباً یک نفر. آمار خود آنها است. آن کسانی هم که خودکشی نمیکنند، به سربازهای زن تجاوز نمیکنند. اگر قرار باشد این اصل باشد خوب این دیگر «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ» نیست. امیر المؤمنین علیه السّلام نمیخواهد به آن سمت برود. حالا حکومت را هم از دست بدهد.
عظمت جهاد در راه خدا در نزد امیر المؤمنین علیه السّلام
این حکومت وسیلهی احقاق حق بود. فرمود: «فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» خوشا به حال آن کسانی که توفیق این کار را داشتند. خدا باب خود را برای اولیای خاصّ خود باز کرد. «وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى» فرمود: جهاد لباس تقوا است. یعنی معلوم بکن چند چند هستی. این GPS خود را که همیشه روشن میکنی، یک GPS دیگر هم داریم. ببین کجا هستی. فقط مدام منطقهی جغرافیایی را، جای خود را معلوم نکن. این مکاننما یک زمین دیگری هم است. همزمان من دارم دو تا زمین کار میکنم. «وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ» سپر الهی است. اگر بخواهی با این عینک امیر المؤمنین علیه السّلام ببینی. اگر نه، نه یک فاسقی فاجری وحشی مثل بُسر را میگذاری حمله میکنند، تجاوز میکنند غارت میکنند -الآن برای شما میخوانم- با جیب پر پول برمیگردند، دیگر اصلاً انگیزهی او معلوم است چیست.
یکی از دوستان ما برای زلزلهی بم رفته بود. حال این بد شد، به بیمارستان رفت، به کما رفت. من بعد از آن به دیدن او رفتم، گفتم: چه شد؟ گفت: من رفتم –نمی خواهم اینجا پشت میکروفن هر چیزی بگویم، اینطور نیست که معاویه مرده است- کمک بکنم این خانهها زیر و رو شده است، مثل اینکه عذاب نازل میشود زیر و رو میشود. «خافِضَةٌ رافِعَةٌ»[15] دیدیم قبل از ما طرف رفته است دزد است، آنجا نوامیس مردم بودند بعضی چیزها که ما روضههای آن را جرأت نمیکنیم بخوانیم من آنجا به چشم خود دیدم. خوب اینها که فرزندان معاویه نبودند. اگر نگاه من نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد تا معاویه شدن اصلاً راهی نیست. اگر ملاک طلا باشد، مهم نیست دست را ببری انگشتر و النگو را در بیاوری چون این اصل است. آن فرع است. اصلاً چه کسی به این خبر داده است؟ مگر اینها دزد مادرزاد بودند؟ رئیس حوادث غیر مترقّبهی کشور غافلگیر شده است. زلزله قبل از آن به ما زنگ نزده بود. آن دزد را چه کسی خبر کرده بود که زودتر از همه به آنجا رفته بود. شهوت همینطور است. چه کسی به تو گفته بود بم زلزله میآید، تو سالم بمانی، بروی دست ببری که النگو را برداری؟ چه کسی به تو به این زودی خبر داده بود، زودتر از اینکه ارژانس آنجا برسد، آتشنشانی برسد، هلال احمر برسد. اگر امام تو معاویه نباشد، تو امام معاویه هستی و الّا مسئول حوادث غیر مترقّبه گفته است: غافلگیر شدیم.
اثرات رویگردانی از جهاد در راه خدا
«فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ» کسی که از جهاد روی برگرداند. «أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ» خدا لباس ذلیلی بر تن او میکند. شما الآن در کشور خود ما ببینید مردم از جنگ خسته شدند؛ دویست سال بعد که من نیستم و شما هم نیستید، بچّههای مدرسه تاریخ این ایام را میخوانند که صدای اعتراض یک چهار نفر بلند شد، ننگ این خیانت به پیشانی همهی ما خورد. مردم از جنگ خسته شدند. بروید این خطبهی 27 را نگاه بکنید خدا میداند من احساس میکنم امیر المؤمنین علیه السّلام دارد بعد از 22 بهمن آن بالا سخنرانی میکند. «وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ» کسی که از جهاد خسته بشود، بلا سرتا به پای او را میگیرد مثل ملحفهای که دور خود میپیچی، بلا به اطرف تو میپیچد. این آن بلایی نیست که بر حضرت ابراهیم علیه السّلام است «إنَّ ذلک بلاء مبین » چون از آن موفّقیّت به دست میآید و امامت بعد از آن نبوّت. این بلایی است که مثل عذاب میماند، این توبیخی است. «وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ» شما را حقیر میکند، شما را ترسو میکند. «أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً» شب و روز گفتم بیایید بروید بیاستید، دفاع بکنید. «وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً» شب و روز مخفیانه و علنی. «وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ» بروید بجنگید، قبل از اینکه در خانهی شما بیایند. داری میبینی تا مرز شما دارند میآیند، تو هم جلو برو، نگذار جبهه به سمت حریم تو بیاید. «فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا» به خدا سوگند کسانی که صبر کردند تا دشمن بیاید به مرز آنها نزدیک بشود، بیاید در خانهی آنها بد بجنگند، خوار شدند.
سلام خدا به مدافعان حرم، اینها خیلی مظلومتر از شهدای جنگ هستند. شهدای جنگ اگر هم کسی خیانت هم میخواست بکند جرأت نمیکرد، علنی حرف بزند. ترکش به سر یکی از دوستان ما خورده است، روز گذشته عمل شده است چند روز قبل من به بیمارستان بقیة الله رفتم دیدم، مدافعان حرم در بخش من یک نفر فقط ملاقات کننده بودم. فرمود: بیچاره و ذلیل میشود آن قومی که صبر بکند وقتی میبینی دشمن داری، میبینی دشمن دندانهای خود را تیز کرده است آماده کرده است صبر بکن تا بیاید در «عُقْرِ دَارِهِمْ» بیاید در شهرش بجنگد، ذلیل میشوید، چرا صبر میکنید؟ این خسته شده است. خسته شدیم که وا دادیم، خسته شدیم که خود را فروختیم. حضرت هم میفرماید: این جز ذلّت چیزی ندارد. «فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ» اینقدر چسبید به زمین گفتید: رها بکن چرا من؟ این یکی برود؛ به ما چه ربطی دارد. گرفتار غارات شدید. «مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ» سرزمینهای شما را گرفتند. سرزمین شما را گرفتند، اقتصاد شما را گرفتند. سیاست شما را گرفتند. فرهنگ شما را گرفتند. عرصهها که یکی نیست.
اثرات شبیخون فرهنگی بالاتر از جنگ
آن روزی که آن مرد خدا فرمود: شبیخون فرهنگی؛ همان موقع یک عدّه -که خدا اینها را با معاویه محشور بکند- گفتند: اینها توهّم است. دیده بان دارد میگوید: دشمن میبینم؛ هیچ کجای دنیا اینطور نیست که به دیدهبان بگویند: توهّم است. میگوید باید احتیاط کرد. میگویند: توهّم توطئه است. کار به جایی رسید که اخیراً ما قم رفتیم، یکی از دوستان خود را به رستوران ببریم، یک روحانی مشهوری هم با خانوادهی خود آمده بود. خانوادهی شش نفره دو تا از آنها بدحجاب بودند. دشمن یک طوری هجوم آورد که همه تلفات دادند. ما کمترین تلفات را در جنگ دادیم، آن کمترین بود. چند دفعه شد که گردان ما کلاً سقوط کرد. بقیهی آن بودیم. اینجا اصلاً شما گردان سالم نمیبینید. بعد فرمود: اگر حمله کردند «ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ» آمدند شما را غارت کردند، با جیب پر رفتند یک خراش هم برنداشتند. چون شما ترسیدید، چون خسته شدید. چون دل شما رفت به سمت کسی که ما را خلاص بکند. دل ندادید به آن کسی که باید دل میدادید. «وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ» اینها آمدند ریختند، حمله کردند، خون ریختند، یک قطره خون آنها ریخته نشد.
سرزنش مردم کوفه توسّط امیر المؤمنین علیه السّلام به دلیل سستی در جنگ
«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً» مسلمان بمیرد نباید او را ملامت کرد بلکه امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید: «بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً» من میگویم اقلاً او غیرت دارد. فرمود: خسته شدید، دل به کسی دادید که خسته بود. نگاه کردید آن کسانی که میگفتند: کافی است. حالا سرد است. حالا گرم است. حالا رها بکن. حالا چه کار داری، گیر نده، نتیجهی آن چه شد؟ فرمود: «فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ» نشیستید خوار شدید. «حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ» دشمن به شما هجوم آورد. «وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ» زمین شما را تصرّف کرد. «وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ» این سعد فرماندهی آنها است که از طرف معاویه آمده است. «قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ» لشکر او وارد الانبار شد؛ همین شهر الانبار. «وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ» فرماندهی شهر را کشتند. «وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا» لشکر شما هم فرار کرد. «وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ» فرمود: به من خبر رسیده است اینها در خانههای مردم ریختند، به زن مسلمان وارد شدند «وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ» حمله کردند ریختند در خانهی زن غیر مسلمان. «فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَافَيَا» دنیا برای امیر المؤمنین علیه السّلام اهمّیّت ندارد؛ فرمود: یک پوست گندم که دهان یک مورچه باشد من عالم را با آن عوض نمیکنم. گردنبند برای امیر المؤمنین علیه السّلام مهم نیست. درد اینجا است که فرمود: گردنبند از گردن زن مسلمان باز کردند، چون شما نشستید. خلخال از پای او باز کردند. برای امیر المؤمنین علیه السّلام اینها مهم نیست؛ آن چیزی که مهم است آن حریمی است که شکسته شد. خدا میداند «یجری مجری الشّمس» است؛ انگار امروز دارد با ما صحبت میکند. مسیر دشمن همان است. حالا ما هنوز چیزهایی داریم برای اینکه بفروشیم. اینجا نوشتند امیر المؤمنین صلوات الله علیه روی منبر کوفه نشسته بودند، به صورت خود زد.
من میگویم علی جان به شما خبر رسید، ندیدید. خبر رسید یک گردنبند باز کردند، به صورت خود زدید. یک جا بوده است خود امیر المؤمنین علیه السّلام دیده است. ما این ایام عزادار آن بیبی هستیم که صدها نفر به سمت یک زن حمله کردند. آنجا امیر المؤمنین علیه السّلام ایستاده دیده است. همین مقدار خلاصه به شما عرض بکنم یادگار گاهی اوقات انسان را بیچاره میکند. امیر المؤمنین علیه السّلام در یک نقل است که پیغمبر اکرم را زیر لباس غسل دادند. فرمودند: پیغمبر صلوات الله علیه دستور داده است، از زیر لباس او را غسل بدهند. فاطمهی زهرا سلام الله علیها به من فرمود: آن لباس را بده میخواهم ببینم؛ آن لباسی که در آخرین روز بر تن پدر من بود. پیغمبر ظاهر امر این بود که نه زخمی برداشته بود، نه مورد هجوم واقع شده بود؛ نه این لباس پاره بود، نه لباس زخمی بود. امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید: تا من این لباس را به حضرت زهرا سلام الله علیها نشان دادم که یادگار پدر ایشان بود او را به یاد پدرش میانداخت «غُشِيَ عَلَيْهَا» حضرت بیهوش شد. «حتّی غَیبتهُ» من دیگر این لباس را مخفی کردم که دیگر فاطمهی من لباس پدر خود را نبیند. من میگویم یا امیر المؤمنین آن چیزی که حضرت زهرا سلام الله علیها را به یاد پیغمبر صلوات الله علیه میانداخت بیهوش میشد. بیجهت نبود وقتی آمدند… گفتند: امام مجتبی صلوات الله علیه محاسنش زود سفید شده است. چون آن چیزی که امام حسن صلوات الله علیه را به یاد مادر خود میانداخت مغیره بود، هر روز او را میدید.
پی نوشت:
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجاديّة، ص 98.
[4]– سورهی اسراء، آیه 71.
[5]– تحف العقول، ص 99.
[6]– سورهی حجرات، آیه 6.
[7]– سورهی کهف، آیه 22.
[8]– سورهی حجرات، آیه 6.
[9]– سورهی طه، آیه 10.
[10]– سورهی طه، آیه 96.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 69.
[12]– سورهی انفال، آیه 17.
[13]– من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 378 .
[14]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 69.
[15]– سورهی واقعه، آیه 3.