امامت شناسی با محوریت کتاب شریف عبقات الانوار؛ جلسه هشتم

7

نویسنده

ادمین سایت

هشتمین جلسه امامت شناسی با محوریت کتاب شریف عبقات الانوار استاد کاشانی روز شنبه 18 آذر 1396 در مدرس پژوهش حوزه علمیه امام خمینی (ره) تهران برگزار گردید که مشروح این کلاس تقدیم می شود.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

در جلسات قبل گفته شد که ما به دنبال خواندن تمام کتاب عبقات نیستیم؛ بلکه تنها می خواهیم از مرحوم میرحامد حسین رحمه الله علیه، روش شناسی یاد بگیریم. گفتیم که اگر کسی بخواهد ببیند در کتاب عبقات چه خبر است، می بایست یک حدیث معتبر از نظر عامه و نیز یک حدیث نامعتبر از نظر عامه را بررسی کند. برای همین ما آمدیم حدیث غدیر قوی الاسناد را از منظر خود گذراندیم و نیز می بایست حدیثی همانند حدیث طیر را نیز مطالعه نماییم. برای همین در هر جلسه سی تا چهل صفحه را گذرا نگاه می کنیم.

بحث در اینجا بود که فخر رازی گفته بود که حدیث غدیر، علاوه بر متواتر نبودنش، اشکال دیگری دارد و آن هم عدم نقلش از سوی بخاری و مسلم و ابن اسحاق است. حال اینکه روایتی در کتاب ابن اسحاق نیامده باشد، اصلا دلیل خوبی بر ضعف حدیث نیست. اگر کسی این حرف را بزند، بویی از علم حدیث نبرده است؛ چون وثاقت خود او روی هواست. اگر هم بگوییم خبری در بخاری و مسلم نیامده، پس ضعیف است؛ این دلیل هم به دلایلی رد است و ما داشتیم آن دلایل را در جلسه قبل مطرح می کردیم. تقدم مثبت بر نافین، عدم جمع آوری تمام احادیث صحیحه در آن کتب از جمله آن دلایل بود که آنها را مطرح کردیم.

Kashani-13960918-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir-1

دلیل بعد آن است که موارد بسیاری آمده که نویسندگان، روایات بخاری و مسلم را قدح کرده اند. ما به فخر رازی می گوییم: این را چه می گویی؟ چه طور وقتی پای دعوای خودتان در میان است، دلایل دیگری را می آورید؟! انصافا این استدلال، از بی وجدانی یک محقق است. چنانچه کسی که می داند فقها روایاتی از کافی را نمی پذیرند، هیچگاه نمی آید بگوید چون در کافی نیامده، معتبر نیست! بنابرین بنه باور ندارم در این استدلال، غرضی وجود نداشته باشد. علاوه بر این که خود بخاری و مسلم، ادعای صحت تمام روایات خود را ندارند، چه برسد به اینکه اگر هم چنین ادعایی داشتند، باز هم آنها تنها نظر خود را در اینباره داده بودند. مگر امام فی الکل بوده است؟!!

مرحوم میرحامد حسین مطرح می کند که اگر بخاری و مسلم نیز آن را در کتب خود ذکر می کردند، باز هم متعصبین، در اعتبار احادیث وارده در صحیحین که نفع شیعه در آن است، خدشه وارد کرده اند و آن را صحیح ندانسته اند و برای آن مثال هایی می آورد.

از جمله آنها آمدی است. شهرت اصلی او در اصول است. و در کلام نیز پر کار است. علمای ما وی را به جهل متصف می کردند. یک ابکار الافکار دارد که مفصل ترین کتابی است که قبل از منهاج السنه ابن تیمیه عقاید ما را شخم زده است. او در پانصد صفحه شیعه را نقد کرده و به شیعیان فحش داده است. او یک اصولی برجسته است که اگر کسی بخواهد ببیند اصول چه خبر است، حتما باید کتاب او را نگاه کند. او در جایی حدیث منزلت را که هم صحیح است و هم متواتر و هم بخاری و مسلم آن را آورده اند، در آن قدح کرده است.

شما بگوید سازنده کیست، تا با آن برقصیم!؟ اگر نبودن حدیث در بخاری و مسلم، ملاک درستی باشد، ما حاضریم در احتجاج حدیث غدیر را کنار بگذاریم و در عوض آنها تمام روایات غیر صحیحین خود را کنار بگذارند. چیزی برایشان باقی نمی ماند. آنها چیزی را می گویید که خودشان هم آن را قبول ندارند.

Kashani-13960918-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir-2

فخر رازی در فقه و تفسیر خودش به روایتی به جز مخاری و مسلم پرداخته یا نپرداخته است؟ نمونه اش این است که او «ذیل یوسیکم الله اولادکم للذکر نصف حظ الانثیین» ماجرای دعوای بین زهرای اطهر و خلفا را بیان کرده است. او در این مقال، یک روایت ضعیف السند را به حدیث صحیح بخاری ترجیح می دهد. چنانچه بخاری در کتاب خود روایت کرده است که فاطمه زهرا سلام الله علیها، بعد از غصب ارثش، با خلفا قهر کرد و با آنها صحبت ننمود تا اینکه از دنیا رفت. اما فخر رازی این روایت را رها می کند و به شعبی پناه می برد؛ زیرا او یک روایت مرسله ای نقل کرده است که خلفا در نهایت با او آشتی می کنند. بنابرین این استدلال به هیچ وجه صحیح نمی باشد و تنها به صورت چماقی به دست آنها افتاده است که با آن در هر فرصتی شیعه را می کوبند.

مرحوم میرحامد حسین، می گوید: ابن حجر مکی، ایجی (او نویسنده شرح المواقفی است که کتاب درسی اشعری ها بود)، شارح طوالع و قوشجی (او تجرید خواجه نصیر را شرح کرده است) و تفتازانی نیز همان حرف آمدی را تکرار کرده اند؛ یعنی حدیث منزلت با اینکه در بخاری و مسلم آمده است را رد کرده اند. در جلسه گذشته نیز مطرح شد. آنهایی که فکرشان کار می کند، دلالت این احادیث را می زنند، چون دلالت اینها را پر واضح است. مگر اینکه بگوییم، بزرگان علم کلام اهل سنت، حدیث نمی فهمیدند! چون کسی متواتر را رد نمی کند. بعد برخی هم می گویند: «طرقش را جمع نکردیم» خوب حرف نزن چرا می گویی؟!

حال چرا مرحوم میرحامد حسین، از این افراد مثال آورده است؟ چون همه این اشخاص، از بزرگان اشعریه هستند؛ مرحوم میرحامد می خواهد به نحوی بگوید: آقای فخر اشعری، بزرگان اشاعره، با اینکه حدیث منزلت در صحیحین آمده، اما باز هم آن را رد کرده اند؛ پس بهتر است اول خودتان مشکل خودتان را حل کنید و بعد به سراغ ما بیایید!

روش مرحوم حسین این است که به جای اینکه در گوشه ای بنشیند و حرفی بزند، در مقام پاسخ گویی حمله می کند. بعد رها نمی کند و ادامه می دهد «اهل سنت حدیث مهاجرت فاطمه علیهاالسلام و غضبش را قدح می کنند، با اینکه در صحیحین مذکور است». او در ابتدا نقلی از دهلوی صاحب تحفه را می آورد:

«شاه صاحب (دهلوی صاحب تحفه) در باب مطاعن واضح و ظاهر است. شاهصاحب در باب مطاعن به جواب طعن سیزدهم از مطاعن ابو بکر[1] گفته اند: «جواب دیگر سلمنا که حضرت زهراء علیها السلام بر منع میراث، یا بنابر نشنیدن دعوى هبه غضب فرمود، و ترک کلام با ابو بکر نمود (سلمنا که کلام شیعه درست است)، لیکن در روایات شیعه و سنى صحیح و ثابت است، که این امر خیلى بر ابو بکر شاق آمد، و خود را به در سراى زهراء حاضر آورد، و امیر المؤمنین على را شفیع خود ساخت، تا آنکه حضرت زهراء از او خوشنود شد. اما روایات اهل سنت، پس در «مدارج النبوة» و کتاب «الوفاء بیهقى» و شروح «مشکاة» موجود است بلکه در (شرح مشکاة) شیخ عبد الحق نوشته است: که ابوبکر صدیق رض بعد از این قصه به خانه فاطمه زهراء رفت، و در گرمى آفتاب بر در بایستاد، و عذر خواهى کرد (یعنی نگذاشت هوا خنک بشود و بعد به عذر خواهی بشتابد!)، و حضرت زهراء از او راضى شد. و در (ریاض النضرة) نیز این قصه به تفصیل مذکور است. و در «فصل الخطاب» به روایت بیهقى از شعبى نیز همین قصه مروى است».

Kashani-13960918-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir-3

شعبی در بهترین قول وقت ولادتش 15 16 سال بعد از سقیفه است. اینها خیانت های بزرگی کردند. مثلا ابن کثیر می گوید: «اصح الروایات برای شعبی است». این نامردی است چون خودش 15 16 سال فاصله داشته. لذا اگر هم بگویید تمام علما در این سلسله موجودند، باز هم حلقه مفقوده ای که در آن ارسال است، کار را خراب می کنند. علاوه بر آن، خود وثاقت راوی دست اول نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. زیرا ممکن است اغراض خود را در نقل این روایت دخیل کند. مثلا اینکه شخصی بگوید: «ترامپ گفت جمهوری اسلامی در بلاد اسلامی خونریزی می کند». شاید این نقل قول درست باشد اما خوب خود ترامپ غلط کرده است که این کلام را گفته! اینکه من راست می گویم که ترامپ گفت تا اینکه ترامپ درست گفت فرق می کند. اینکه کسی سلسله شعبی را اصح بداند و آن را جای یک حدیث صحیح السند جا بزند، دچار مغالطه شده است. چون روایت شعبی ارسال دارد.

جالب اینجاست که صحیح این روایت وجود دارد و آقایان آنقدر به بدبختی افتادند که به مرسله تمسک کرده اند. آشتی کردنی که شعبی می گوید نیز در صحیح بخاری آمده! چرا به ما که می رسد، رویه دیگری را پیش می گیرند؟ صحیحه در بخاری و مسلم هم که نباشد، باز هم اولیت دارد. 

چه طور ابن تیمیه همانطور که در جلسه گذشته مطرح شد روایت صداقت ابوبکر را چون در صحیحین نیامده بود، رد کرد. حال که این روایت در صحیحین آمده است! ابن تیمیه چرا این روایت را قبول نمی کنی؟! چون او در منهاج السنه می گوید: من این روایت را قبول ندارم چون اگر صحیح باشد نستجیر بالله فاطمه زهرا منافق است!

حضرت زهرا سلام الله علیها به ابوبکر پیغام فرستاد که ارث ما را بدهید، بعد او ابا کرد. سپس حضرت با آنها قهر کرد و تا زنده بود با آنها صحبت نکرد و زمانی هم که از دنیا رفت، آن دو نفر را در نماز میت هم راه ندادند و امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم تا زمان حیات صدیقه طاهره بیعت نکرد. سپس تا شش ماه هم در همین عدم بیعت استوار ماند[2]

مرحوم میرحامد حسین دوباره همزمان که با دهلوی صحبت می کند، سیلی دیگری نیز به حیدرعلی فیض آبادی می زند. و می گوید:

مگر نمى دانى که فاضل معاصر در منتهى الکلام با وصف دعاوى نهایت حزم و احتیاط، و رعایت جوانب و اطراف، چنان مدهوش و بى خود گردیده، که از دعاوى اسلاف و اساطین خود در تعظیم و تبجیل صحیحین، و افاده خودش متضمن صحت آن دست برداشته، در رد و قدح این حدیث متنا و سندا اهتمام نموده چنانکه گفته: بلى از ظاهر روایت صحیحین در قصه فدک به روایت أم المؤمنین صدیقه (عایشه) مى توان دریافت که در بیعت صدیق تا زندگى فاطمة زهراء (ع) مکث نموده (امیرالمؤمنین علیه‌السلام)؛ این تأخیر چنانکه در عدم اهلیت صدیق نص نیست (دلیلی بر عدم شایستگی خلیفه اول نیست!)، همچنین تأخیر مذکور در نفس تخلف هم نص نمى تواند شد (عدم بیعت، نص بر مخالفت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیست!)، زیرا که به روایت فریقین حضرت امیر قسم خورده بود که «بعد سید الکونین ردا بر دوش نیفکنم تا که سور و آیات قرآنى را (حفظا) یا (کتابة) جمع نکنم.» (کما فی الاستیعاب، و الصواعق من کتبنا و غیرها من کتب الامامیة مثل الاحتجاج للفاضل الطبرسى و قد عرفت محصل ما رواه). آخر این امر عظیم که اهتمام شأنش بر وجه کمال واقع شد، بدون امتداد زمانه متصور نبود (بالاخره جمع آوری  قرآن زمان می برد)، و هر چند حال جمیع اهل بیت و صحابه غیر از معدودى (کما فی تألیفات المحقق الدهلوى) تا مدت دراز در فراق برگزیده تمامى انفس و آفاق دگرگون، و بیانش از حوصله بشرى بیرون باشد (با اینکه همه عزادار پیغمبر بودند)، لیکن در این باب جناب سیده (رضى الله عنها) را خصوصیتى و مزیتى زائد الوصف نسبت به همه بزرگان حاصل بود (درست است که همه از فقدان پیامبر ناراحت بودند اما حضرت زهرا سلام الله علیها بیش از همه ناراحت بود)، که بر ناظرین و متتبعین علم سیر و تواریخ پوشیده نمى ماند. (و سلمنا) که نزد حضرات مشیعین تأیید و تقویت، و حفظ و صیانت حضرت بتول زهراء وقت اسقاط محسن بیگناه، و احراق بیت اهل بیت سید انبیاء، (الى غیر ذلک من الافتراءات) بر خلاف مقتضاى شکایت نبوى درباره مقبولین شیعه، که احدى از اینها در اوقات مذکوره به اعانت فاطمة زهراء علیها السلام نخواهد پرداخت، مستحسن و اولى هم نباشد، لکن نزد اهل حق تسلیه و تیمار ایشان هم در صحت، و هم در بیمارى از متحتمات بود. (یعنی تأخیر بیعت از ناحیه حضرت علی علیه‌السلام، یکی به خاطر جمع آوری قرآنش بود و دیگری به خاطر وضعیت روحی حضرت زهرا سلام الله علیها) (قس على هذا حال ریحانة رسول الثقلین) که پژمردگى و افسردگى ایشان سوهان روح و روان، و موجب کاهش جسم و جان نمودار شد و بعضى از شکایات دوستانه، مثل استبداد در تقریر خلافت در سقیفه، و مانند آن نیز ضمیمه گشت (الى غیر ذلک من الامور التی فصلت فی المطولات)پس نظر به این وجوه اگر امتدادى و مکثى در بیعت صدیقى به میان آید به جاى خویش است، نه مثبت مدعاى مدعى بد اندیش. (این مدعا با آنچه از صحیح نقل کرد تنافی واضح دارد! قصه برای زمانی است که خبر صحیحه نباشد!) فکیف که در سائر صحاح و سنن بسیارى از روایات موجود باشد، که مدلول مطابقى آن بیعت امیر (ع) در مبدء انکشاف صبح خلافت سید المرسلین است (کما سبق شطر منه).   

Kashani-13960918-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir-4-300x200

خلاصه همان ماجرا را تعریف می کند که مرحوم میرحامد حسین جواب می دهد که اولا شما آن مرسله را ترجیح بر آن روایت صحیحه موجود در صحیح بخاری دادی!

نکته بعدی خیلی جالب است که حیدعلی فحشی را به عایشه می دهد. حیدر علی به ناقل روایت صحیح بخاری که عایشه بود، حرف هایی را می زند که گویا دارد عایشه را تکذیب می کند!

مد نظر دارید: در آن روایت این طور بود که علی علیه‌السلام با زبیر تحرکاتی را با هم داشتند و خلیفه هم به خاطر همین تشنجات، خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را به آتش زدن تهدید کرد. حیدرعلی ادامه می دهد:

پس احادیث اصحاب (رضى الله عنهم) که شریک واقعه باشند به مقتضاى حدیث «لیس الخبر کالمعاینة» (خبر همانند آن چیزی نیست که خودت ببینی) بر حدیث أم المؤمنین مسطور، که حضور او در این مجامع، مانند حضور حضرت زهراء (ع) بر اصول امامیه هرگز ثابت نیست (او می گوید: اصحاب خبر را گفته باشند، لیست خبر کالمعاینه، عایشه که مخدره بود و در خانه بود چه می دانست در این منازعات چه می گذرد! انگار نه انگار این خودش یک نوع تکذیب است؛ او به هر حال روایت کرده است؛ شما چه دلیلی دارید که نبود. مگر ثقه نبود؟ پس برای چه روایت کرده است). رجحانى داشته باشد، چه جاى آنکه محصلش نفی بیعت تا شش ماه بود (عایشه ای که مهمترین دعوای حکومت و داغ ترین خبر سال را مطلع نیست، چه طور شما از او روایت نقل می کنید؟)، و محصول روایات اصحاب بیعت مرتضوى قریب وفات جناب پیغمبر (ص) باشد (مشهور گفته اند که امیرالمؤمنین، نزدیک به زمان وفات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بیعت نموده است!) که اسهل از نفی مذکور است. و قد ثبت أن الاثبات مقدم على النفی. (تعجب اینجاست که وقتی ما به دو روایت می رسیم، اول صدور روایت را بررسی می کنیم؛ الان در دو طرف، یک مرسله وجود دارد و یک صحیحه! غیر از اینکه بیعت نکردن شش ماهه به معنای قاعده تقدم و … نیست. چون بیعت نکردن خبرش می پیچد و تبعات اجتماعی دارد. آن قاعده تقدم مثبت بر نافین برای آن جایی بود که یک روایت در یک کتابی بیاید و در کتاب دیگر از آن خبری نباشد. عایشه اخبار از این عدم بیعت می کند. این با آن ربطی ندارد! بعد هم آمده گفته که بعضی گفتند که علی علیه‌السلام زود بیعت کرده است!)

 و روایت معرفت امام یعنى (من لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة) و مانند آن که در کتب معتمده مندرج است، مؤید همین است که طول مکث در بیعت واقع نشده. (این چه حرفی است؟ اصل خلافت روی هواست، شما خلافت را اصل گرفتید؟ اتفاقا این حرف ماست که می گوییم صدیقه طاهر سلام الله علیها بیعت نکرده و هر کس هم که بدون امام از دنیا برود، بر مرگ جاهلی مرده. در صورت حقانیت خلافت ابوبکر، سیده نساء اهل جنت با مرگ جاهلی مرده! شما اگر با ما بحث می کنید که ما قبول نداریم؛ اگر با خودتان بحث می کنید که روایت صحیح بخاری را دارید رد می کنید! جالب اینجاست که این روایت «من لم یعرف امام زمانه، مات میته جاهلیه»، در صحیح بخاری نیامده است! یعنی آنها با یک روایتی که در صحیح بخاری نیامده، دارند روایت صحیحه بخاری را می زنند و به یک روایت مرسل خارج از صحیح بخاری استناد می کنند! اگر آنها این حدیث را بپذیرند، خدشه بر خودشان وارد می شود. اینجا دیگر معلوم است که مبانی به سرعت جابه جا می شود!) و اصرار سعد بن عباده بر تخلف (على ما فی الصواعق[3] و الصواقع[4]) ضعیف و مردود، بلکه خلاف آن از اختیار بیعت، با وصف صحت و اعتماد، نزد محدثین مروى و مسرود (یعنی اینکه چه کسی گفته سعد بن عباده تا مرگش با ابوبکر بیعت ننمود! ما می گوییم این از واضحات و مشهورات است؛ ابن تیمیه در آنجایی که می خواهد از ابوبکر دفاع کند می گوید: ببینید ابوبکر چقدر مهربان است که سعد بن عباده بیعت نکرد دستش هم به دست ابوبکر نزد، فحش هم می داد، در آنجا صحه صدر داشت! در آنجا که به نفع خلیفه است او بیعت نکرده و آنجا که به ضرر خلیفه است، او بیعت کرده است!!!).

و دعوى تخلف اسامه مانند سعد (کما قال الحلى فی نهج الحق[5] و غیره) از احادیث مطرود، و از نقل سید مرتضى در شافى[6] و مجلسى در بحار مى توان یافت که نزد اهل سنت رجوع سعد بن عباده راجح است نه مرجوح. (یعنی سید مرتضی در کتاب شافی و علامه مجلسی در شافی نقل مخالفین را ذکر کرده است.) پس معلوم شد که تقاعد (نشستن و بیعت نکردن) کذائى که از صحیحین دریافت مى شود ، در اجماع قادح نیست. (اجماع این است که بیعت کردند و این روایت بخاری و مسلم، اجماع را بر هم نمی زند.)

(مرحوم میرحامد یک مچی از حیدر علی گرفته و می گوید که این حرف ها همه اش کپی مطالب شخص دیگری است. او می گوید شما همه سارقید.)

حیدرعلی در ادامه می گوید: باقی ماند سخنى دیگر که تعلق به سند احادیث دارد (او می خواهد در اینجا سند حدیث غدیر را بزند.)، و آن را به تأسى بیهقى و امثال او، چنانکه بر ناظرین شروح بخارى مثل (ارشاد سارى) مخفی نیست مى توانیم گفت (گفته است که بیهقی و قسطلانی و… حرف مرا نیز قبول کرده اند.) که: «این روایت که دال بر تأخر بیعت است، و ابوسعید راوى آن، به سبب عدم اسناد زهرى ضعیف است (زهری نگفته است که از چه کسی گفته) و غیر مقبول، و روایت ابوسعید، که منطوق آن بیعت امیرالمؤمنین، و حضرت زبیر (رضى الله عنهما) روز اول است، مسند و موصول (بنابرین سند روایت به هوا رفت!!!)، پس این البته اصح خواهد بود.»

سؤال اینجاست که مگر این روایت از عایشه نقل نشده بود؟! پس چه طور از ابوسعید، نقل کرده است؟! مگر قبلش نگفته بودی که عایشه در خانه بود و از بیرون خانه اش خبری نداشت؟! چه شد که یک دفعه ای راوی این روایت ابوسعید می شود؟!

مرحوم میرحامد حسین رحمه الله می گوید: حیدرعلی فیض آبادی، تو رفتی کتاب منتهی الکلامت را از کتاب صواعق کپی کردی، چراکه در کتاب صواعق هم هیتمی همین اشتباه تو را انجام داده است و به جای عایشه، اشتباها نوشته است ابوسعید! حیدر علی هم چهار صفحه مطلب نوشته است و بعد اشتباه او را بار دیگر تکرار کرده است! بعد مرحوم میرحامد حسین می گوید:  این اشتباه در صواعق محرقه هست. و ادامه داده شاید این اشتباه در الاعتقاد بیهقی باشد که در این صورت، ابن هجر هیتمی هم کپی کرده است!

البته من کتاب الاعتقاد بیهقی را دیدم و دریافتم که بیهقی این اشتباه را مرتکب نشده است. وپس این اشتباه از سوی ابن هجر هیتمی صورت گرفته است و نیز هیتمی گفته که زهری در این روایت اسناد نداده است. سپس خود حیدرعلی فیض آبادی به خودش زحمت رجوع به صحیح بخاری را نداده است. و نیز نگفته که من این حرف ها را از ابن حجر هیتمی دیده ام و با وقاحت تمام، در اول آن گفته است که نظر مرا، بیهقی و قسطلانی و … تأیید کرده اند.

بعد مرحوم میرحامد حسین می گوید علاوه بر این اشتباه وقیحانه، عدم الاسنادی نیز در آن وجود ندارد. روایت این طور شروع می شود که زهری می گوید: «حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ عُقَيْلٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ بن زبیر، عَنْ عَائِشَةَ». در کجای این روایت عدم الاسناد رخ داده است؟ اصلاً کتابی به نام اصح الاسانید نوشته شده است. که در بین سندهای صحیح، برخی از احادیث، صحیح تر اند! حال به ما بگویید که در این روایت چه عدم الاسنادی وجود دارد؟ اگر به این روایت بگوییم ضعیف، شاید پانصد روایت به این سبک در بخاری نگاشته شده است. اصلا یکی از مشایخ اصلی زهری عروه و یکی از مشایخ اصلی عروه عایشه است.

اشکال اینجاست که گویا هیتمی، حالش خوب نبوده است و یک حرفی زده و از آن بدتر حیدرعلی فیض آبادی اشتباه او را کپی کرده است.

در پایان جلسه تنها یک چیز بگویم آنکه مرحوم میرحامد حسین که در غیرت نظیر ندارد، اما در جواب این طور آورده است که : « گاهى حضرت عائشه را با آن همه جلالت شأن و عظمت، و تهور و تصدر (یعنی ریاست طلبی)، که از آراستن معارک قتال، و مکافحه و مناطحه شجعان ابطال، هراسى نداشتند (چه طور عایشه از نشستن بر مرکب قتال و نیز از جدال با مردان جنگی ابایی نداشت)، و اکابر علماء و فقهاء و صحابه آخذ و مستفید احکام جلیله از ایشان، به مفاد «خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» (چه طور اصحاب روایات بسیاری را از او نقل کرده و نیز سفارش کرده اند که دین خود را از این حمیراء برگیرید.) که مخاطب آن را در این کتاب در جواب حدیث ثقلین وارد کرده، و معارضه به آن خواسته بودند، در پرده شرم و حیاء، و حجله استتار و اختفاء نشانیده، و در زمره معتزلات از مجامع رجال، و مجتنبات از محافل گنجانیده، و گاهى (معاذ الله) حضرت او را غافل و ذاهل و جاهل، و بى خبر از حقیقت حال، بلکه در حقیقت مجترى بر نفی باطل و کذب و افتعال گردانیده»!!!!!

میرحامد حسین در سر جایش نقد محکم می کند. و بسیار غیور است. اما نگاه که می کنیم می بینیم در ادب مؤدبند؛ حرفشان را زده اند. بد دهنی نکرده اند. این روش که اخیرا رواج پیدا کرده و طلاب گرانقدر فحاشی های بسیار می کنند، بیشتر خراب کردن کار علماست.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[1] . این کلام جوابی به تشدید المطاعنی است که پدر میرحامد حسین، آن را نگاشته و خود میرحامد حسین به آن تکمله زده. این کتاب در هجده جلد به چاپ رسیده است. لازم به ذکر است که غرض شیعیان بر نوشتن کتاب مطاعن، وارد کردن اشکالاتی بود که حاکم را از عدالت ساقط می کرد. اشکالاتی موجب سلب حق حکومت داری از خلفا می شد..

[2] . « حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ عُقَيْلٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ، وَفَدَكٍ وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ – صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – فِي هَذَا المَالِ»، وَإِنِّي وَاللَّهِ لاَ أُغَيِّرُ شَيْئًا مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ حَالِهَا الَّتِي كَانَ عَلَيْهَا فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلَأَعْمَلَنَّ فِيهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا، فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِيٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ » صحیح بخاری، ج5 ، ص139.

[3] . این کتاب از آن ابن حجر هیتمی است.

[4] . این کتاب از آن کابلی است. و نیز همان کتابی است که دهلوی از این کتاب رونوشت کرده است! و نوه آلوسی آن را تلخیص کرده و نیز کتاب تحفه را چاپ کرده است. جالب آنجاست که خودش گفته این دو کتاب عین هم هستند؛ ولی نفهمیده یکی رونوشت دیگری است.

[5] . «وَ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ لَمْ يُبَايِعْ إِلَى أَنْ مَاتَ وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَّرَنِي عَلَيْكُمْ فَمَنْ أَمَّرَكَ عَلَيَّ يَا أَبَا بَكْر»؛ نهج الحق، ص276

[6] . «أن سعد بن عبادة لم يبق على الخلاف و لا يعتد بخلافه، و قد نرتب على وجه آخر بأن يقال اجماعهم على فرع لأصل يتضمّن تثبيت الأصل، و قد استقر الاجماع في أيّام عمر على إمامته و هي فرع لامامة أبي بكر، فيجب بصحتها صحة ذلك‏»