گفتگوگوی عصر اندیشه با حجّت الإسلام حامد کاشانی
تحریف تاریخ برای دفاع از برجام؟
نقدی بر دیدگاههای حجّت الإسلام سروش محلاتی
درباره مذاکرات امام حسین (ع) و عمرابن سعد
دانش آموخته علوم دینی پژوهشگر و مدرس حوزه و دانشگاه است. تاریخ اسلام امامتپژوهی، مقتلشناسی، عاشوراشناسی، سیره اهل بیت، مهدویت و فرق و مذاهب اسلامی از حوزههای تخصّص و علاقهی وی محسوب میشوند.
عصر اندیشه: در خصوص مذاکراتی که میان حضرت حسین ابن علی (ع) و عمر سعد تا قبل از دهم محرم انجام شده است، شبهاتی وجود دارد. عدهای هدف امام از این مذاکره را اخطار و موعظهی اخلاقی و نهیب زدن به عمر سعد میدانند و معتقدند مذاکرهای به معنای امروزی برای امتیاز گرفتن و امتیاز دادن (بده، بستان) صورت نگرفته است. امّا برخی دیگر با ادعای وجود شواهد تاریخی متقن میگویند امام با هدف یافتن راهی برای جلوگیری از جنگ و خلاصی از محاصره سپاه عمر سعد مذاکره کرده است. نظر شما چیست؟ آیا نسبت این دو نقل، تباین است یا میتوان به نوعی میان آنها جمع کرد؟
ابتدا لازم است مقدمهای را برای ورود به بحث ذکر کنم. در بحثهای تاریخی منابع به گونهای هستند که میتوان هر نظری را از آنها استخراج کرد چنانکه ما از امیر المؤمنین در تاریخ گزارشهای متفاوت و چه بسا ضد و نقیضی داریم. لذا اگر کسی به دنبال هدف خاصی باشد، میتوان با رجوع به منابع تاریخی مطلب مورد نظر خود را استناد کند. به همین دلیل آن افرادی که پژوهش تاریخی میکنند، سعی دارند با ارائهی روشهایی مانع از این سوء استفادهها شوند که از جمله آن شناخت جریانها و منابع تاریخی است. وقتی میخواهیم راجع به یک موضوع تحقیق کنیم، اگر برطبق روش مرسوم تنها به همین جریانی که یک نویسنده یا گزارشگر نقل میکند بسنده نماییم، هیچ وقت نمیتوانیم مطمئن باشیم به واقعیت رسیدهایم. مثلاً در موضوع سقیفه گزارش مشهوری داریم که از مورخ مهم بنی امیّه به نام «زُهری» صادر شده است و در همهی منابع تاریخی وجود دارد. لذا اگر کسی بخواهد در مورد سقیفه نظر بدهد، میتواند بگوید این نقل مشهور است و ده کتاب از آن اسم بردهاند در حالی که همه این ده کتاب از یک جا سرچشمه گرفتهاند و گزارشهای دیگر به واسطهی فضای ایجاد شده توسط جریان سیاست و قدرت اجازه ظهور و بروز پیدا نکردهاند. یا فرض کنید وقتی میخواهند بگویند بین امیر المؤمنین و خلفا اختلافی نبوده، عدهی زیادی روایت کردهاند که امیر المؤمنین فرموده بهترین فرد بعد از پیامبر خلیفهی اوّل است. وقتی منابع را ببینید، با افراد مختلف گفتگو کردهاند و یک روایت را گرفتهاند و میگویند واقعی بوده در حالی که اینطور نیست. شناخت جریان تاریخی اینگونه است که باید ببینید جزو جریان اموی است یا زبیری یا علوی و… این جریانها هستند که اثرگذارند نه تکتک افراد. ممکن است حکومتها جریانی را مطرح و جریان دیگری را تضعیف کنند و این مسئله در شناخت جریانهای تاریخی، مهم است. همچنین نگاه افراد در تحلیلشان تأثیر دارد. لذا باید دقت کرد فرد راوی یک واقعهی تاریخی تحت تأثیر کدام جریان است.
نکته دومی که در پژوهشهای تاریخی بسیار اهمّیّت دارد، این است که ببینیم مطلبی که گفته میشود، با سایر مطالب چه نسبتی دارد؟ یعنی فرض کنید در تاریخ گزارشهای منفی هم از امیر المؤمنین داریم لکن باید دید آیا این با بقیه منقولات تاریخی نسبت به امیر المؤمنین مطابقت دارد یا خیر؟ در موضوع مذاکره سیّد الشّهدا هم یکی از غفلتها این بود که به تعارضها نوجّه نشد. اگر منظور از مذاکره، صِرف گفتگو باشد هیچ کس منکر این نیست که سیّد الشّهداء با دشمنانش گفتگو کرده و این گفتگو یا نامهنگاری هم اصلاً به ایشان منحصر نبوده چنانکه حتّی امیر المؤمنین نیز در جریان جنگ صفّین نامهنگاری گستردهای با معاویه دارد که هم در نهج البلاغه و هم در منابع تاریخی فراوان از آن یاد شده است. پس اصل گفتگو و ارسال پیام مورد بحث نیست بلکه آنچه اهمّیّت دارد، لحن مذاکرات و محتوای آن است. اینکه عدهای بگویند امام حسین (ع) مذاکره کرد و عده دیگری بگویند مذاکره نکرده مهم نیست، بلکه مهم این است که ببینیم بر سر چه چیزی گفتگو صورت گرفته است.
محرم سال گذشته آقای سروش محلاتی این بحث را مطرح کرد که مذاکرهی امام با عمر سعد واقعاً برای جلوگیری از جنگ بوده و علی الظّاهر با ابن سعد به توافق هم میرسند تا جایی که وی پس از مذاکره نامهای را به عبیدالله ابن زیاد نوشته و گفته است: «خدا را شکر که آتش جنگ خاموش گردید و اختلاف نظرها حل شد و خداوند با لطفش کار امّت را سامان داد.» ظاهراً در آن نامه ذکر شده که امام سه پیشنهاد را مطرح کرده است که یا به همان جا که آمده بازگردد، یا به یکی از نقاط مرزی برود یا خود رهسپار شام شود و به طور مستقیم با یزید ملاقات کند. شما این نقل تاریخی را چقدر صحیح میدانید؟ اگر صحّت آن را بپذیریم، فرض اوّل در خصوص ارشادی بودن موضوع گفتگوی امام با عمر سعد زیر سؤال میرود.
جریانی که آقای سروش محلاتی مطرح کرد این بود که امام حسین (ع) ابتدا بنا را بر مخالفت میگذارد امّا وقتی به کربلا میرسد و دشمن ایشان را محاصره میکند، دست بسته میشود و ناگزیر آن سه پیشنهاد را مطرح میسازد. اشکالاتی به این ادعا وارد است امّا پیش از اینکه من اشکالات به اصل مطلب را بگویم، میخواهم به این موضوع بپردازم که هدف امام از این قیام چه بود؟ آیا هدف صرفاً یک مخالفت اوّلیّه بوده که بعد در گفتگو و «رفاقت» با یزید قابل حل و فصل باشد؟ یعنی آیا امام فقط میخواست با یک حرکت ایذایی حاکمیت را به واکنش وا دارد و بترساند و سپس پیشنهاد نشستن پای میز مذاکره را بدهد؟ اگر این را هم بگوییم، از متن استنباط نمیشود، چون آقای سروش محلاتی متن را دقیق ترجمه نکرده است. در متن آمده است امام پیشنهاد داد به شام بروم و دستم را در دست امیر المؤمنین یزید ابن معاویه بگذارم که آقای محلاتی این تعبیر را هم اضافه میکند که «با رفاقت مشکل را با یزید حل کنم» که البته بعداً با اعتراض ما آن را از متن موجود در سایتش برداشت زیرا این کلمه «با رفاقت» در نقل تاریخی نیست. دست در دست گذاشتن، کنایه از بیعت است که آقای محلاتی قبول ندارد، چون تمام قیام امام حسین (ع) را انکار میکند. شاید بیش از 50 مورد تاریخی داریم که وقتی کسی بیعت کرده، به اصطلاح گفتهاند دستش را در دست بیعتشونده گذاشته است. پس آنچه که به امام حسین (ع) نسبت میدهند، بیعت و تسلیم است نه مذاکره. آیا این مذاکره است که امام دست در دست یزید بگذارد تا او هر طور خواست نظر بدهد؟!
حال اگر فرض بگیریم که امام پیشنهاد رفتن به شام و بیعت با یزید را داده است، این سؤال مطرح میشود که ایشان روز اوّل بیعت نکرد که چه بشود؟ البته آقای محلاتی این تناقض را درک میکند و نمیگوید امام حسین (ع) میخواست بیعت کند بلکه میگوید ایشان قصد داشت برای مذاکره به شام برود و این تعبیر «دست در دست گذاشتن» را به معنای مذاکره در نظر میگیرد. امّا واقعاً اگر قرار بر این بود که امام حسین (ع) دست در دست یزید بگذارد تا او تصمیم بگیرد. آیا در مدینه نمیتوانست این کار را انجام بدهد که اینقدر به دردسر نیفتد؟ اینکه با خانواده از مدینه به مکه بروند و بعد راهی کوفه شوند به چه دلیل بوده است؟ آیا امام حسین (ع) به اندازه یک عاقل عادی نمیتوانست متوجه شود که وقتی به سمت کوفه میرود که در آن نیروهای نظامی فراوانی هست، امکان جنگ وجود دارد. وقتی خبر شهادت مسلم ابن عقیل را به امام دادند، ایشان هنوز به حر نرسیده بود، پس چرا راه را ادامه داد؟
نباید تاریخ را به نحوی تحلیل کنیم که یک شخصیت خبرهای همچون امام حسین (ع9 را فارق از بحث امامت، در حد یک انسان عادی در نظر بگیریم. ماجرا از این قرار است که شما را به شهری فراخواندهاند که حکومت آنجا را به دست بگیرید و با شما بیعت کردهاند. طبیعتاً حکومت با شما مخالفت خواهد کرد، با این حال شما راه میافتید امّا خبر میرسد که شهر سقوط کرده و نماینده شما را سر بریدهاند. پس میتوانید پیشبینی کنید که با شما مواجهه خواهند کرد در حالی که نیروهای شما حدود 50 نفر است امّا طرف مقابل بالغ بر صد هزار نفر نیرو دارد. با همهی این شرایط کسی که میگوید امام حسین (ع) حاضر شد دست در دست یزید بگذارد تا یزید تصمیمگیری کند، خواسته یا ناخواسته دارد قیام سیّد الشّهداء را نابخردانه جلوه میدهد. به نظر من آقای محلاتی در دام بنی امیّه و عبدالله ابن عمر افتاده چرا که این دو جریان سعی کردند قیام امام حسین (ع) را غیر خردمندانه معرفی کنند.
نباید از یک موضوع تنها قسمتی را برداریم بدون توجّه به اینکه اطراف واقعه چه چیزی است. لذا اینکه بگوییم امام مذاکره کردند، بلکه مذاکره کردند امّا مذاکره کردن یعنی چه؟ آیا موسی (ع) با فرعون مذاکره نکرد؟ صراحت قرآن است که صحبت کنید. ما با لفظ مذاکره که دعوا نداریم، با لحن و محتوای مذاکره مشکل داریم. اگر آقای محلاتی امام حسین (ع) را به عنوان یک انسان عاقله قبول دارد، باید پاسخ دهد که چرا هیچ کدام از این وقایع را پیشبینی نکرده است؟
آقای سروش محلاتی در تأیید مدعای خود به منابعی مانند تاریخ طبری و تاریخ ابی مخنف استناد میکند. موضع و تحلیل کتب معتبر تاریخی دربارهی این ماجرا چیست؟
آیا نظر قطعی و مورد توافق وجود دارد؟
اصل استناد ایشان به کتاب تاریخ طبری و گزارش ابومخنف است. آقای محلاتی وارد یک کتابشناسی میشود که حرفش را به کرسی بنشاند، در حالی که اوّلاٌ در همان کتاب تاریخ طبری این گزارش را عمر سعد داده است. اگر قرار باشد این قبیل گزارشهای تاریخ طبری از اهل بیت را بدون توجّه به جریانهای پشت پرده تاریخی و بحثهای کلامی و اعتقادی دربست بپذیریم، حرفهای بسیار بدتری را نیز میتوان زد. مثلاً فرض کنید در مورد حضرت عباس و خاندان امّ البنین میگوید اینها وقتی به جنگ رفتند، عباس ابن علی گفت چون من فرزند ندارم، ابتدا برادرانم کشته شوند تا من ارثشان را بگیرم، بعد کشته شوم. از کل حماسه خاندان امّ البنین این گزارش را دارد. حالا چون در منابع رجالی ما نسبت به این منبع اظهار لطف شده و گفتهاند شیعیان به اخبار او اعتنا میکردند، باید همهی گزارشهایش را بپذیریم؟ خیر. اینطور نیست.
در پژوهشهای تاریخی ما یک گزارش را هیچ وقت اصل قرار نمیدهیم زیرا یک صحنهی تاریخی پر از ثانیههای مختلف و زوایای دید گوناگون است. یک حادثه تاریخی مثل پازل هزار قطعهای است و قطعاً یک قطعه نمیتواند همهی قطعات را وصف و تفسیر کند تا شما بتوانید یک جمله را بگیرید و بقیه را رها کنید؛ اوّلاً گزارشگر این وضع عمر سعد است. به چه دلیل باید این گزارش مورد استناد واقع شود؟ صرفاً چون ابومخنف گفته است؟ ابومخنف بسیاری از مطالب دیگری را هم گفته که ما قبول نداریم؛ آیا همه را میپذیریم؟ این چه نوع پژوهشی است که در آن همهی حرفهای گزارشگر را میپذیریم؟ در ضمن تاریخ طبری و مقتل ابومخنف آمده است که فردی این مسئله را انکار کرده و اینها هم خیلی ساده از کنار آن گذشتهاند. زیرا در گزارش ابومخنف هست که کسی از واقعه باخبر نبود. یعنی مذاکرات امام و عمر سعد محرمانه صورت میگرفت؛ آقای محلاتی هم استناد میکند که هیچکس از محتوای مذاکرات باخبر نبود و لذا اگر کسی انکار کرده است حدس خود را گفته است!!! یعنی سیّد الشّعداء موضوع را از همان چند نفر معدود نیروهایش هم مخفی کرده است؟ اگر کار سیّد الشّهداء قابل دفاع بود، مخفی کردنش به چه علّت بود؟ یعنی آیا میتوان پذیرفت که امام حسین (ع) که پس از شهادت مسلم به برادران او گفته است به سمت جنگ با کوفیان میرویم، اینجا مخفیانه بگوید دستمان را در دست یزید ابن معاویه بگذاریم تا منتظر بمانیم چه نظری در مورد ما میدهد؟ آیا این امام حسین (ع) میتواند یک اسوه باشد؟ آیا فرضاً حضرت علی اکبر هم از محتوای مذاکره با خبر نبوده است؟ آیا در خیمه سیّد الشّهداء بعد از مذاکرات صحبتی نشد که موضوع بحث بین این دو نفر چه بوده و تا پایان مخفیانه ماند؟ اگر مخفیانه ماند، شما چطور ادعای ابومخنف را تأیید میکنید؟ جالب است آقای محلاتی به جملهای از یک کتاب استناد میکند که ناقض خودش است زیرا میگوید وقتی خبر اینکه امام حسین (ع) درخواست کرده دستم را در دست یزید بگذارم و مشکل را با رفاقت حل کنیم به سپاه عمر سعد رسید، سی نفر گفتند چرا حالا که پسر پیغمبر کوتاه آمده میخواهی او را بکشی؟ و چون عمر سعد نپذیرفت، اینها به سپاه امام ملحق شدند تا به شهادت رسیدند. لذا همین نقل نشان میدهد مذاکرات مخفیانه نبوده است. امّا وقتی ما میگوییم «عُقبة ابن سمعان» -غلام رباب و از همراهان امام حسین (ع)- نقل میکند «به خدا من در سفر و حضر از مکّه تا کربلا لحظهای امام را ترک نکردم و هرگز نشنیدم ایشان چنین پیشنهاداتی را مطرح کرده باشد». آقای محلاتی میگوید محتوای مذاکرات محرمانه بوده است!! پس حیف از ما که برای توجیه یک مسئله روز سیاسی مثل مخفیانه بودن محتوای مذاکرات برجام، بخواهیم یک گزارش تاریخی را بدون مبانی پژوهشی لازم تفسیر نموده و استدلال کنیم که امام حسین هم مخفیانه مذاکره کرد. نکتهای که در مورد فرمایش آقای سروش محلاتی باید به آن توجه داشت، شمار کسانی از اهل تاریخ است که اساساً این مطلب را نپذیرفتهاند. مثل محقق برجسته مرحوم شیخ فضل علی قزوینی که کتابش به نام الامام الحسین و اصحابه اخیراً چاپ مجدد شده و از معدود کتابهایی به شمار میآید که کار تحلیلی انجام داده است؛ همچنین مرحوم آیتی که شهید مطهری میفرماید من از او بهتر در تاریخ اسلام نمیشناسم، کتابی به اسم تاریخ عاشورا دارد و این مسئله را رد میکند؛ از محققین دیگر میتوان آیت الله طبرسی، میلانی و دکتر رجبی دوانی را نام برد که این مسئله را نمیپذیرند. من حتّی یک نفر را هم ندیدم که موضوع را پذیرفته باشد. آقای محلاتی در جایی برای اثبات حرفش در مورد بودن کسی در کربلا، به زیارت رجبیه استناد میکند. این زیارت تنها یک مطلب مرسل است و در کتابهای تاریخی نیامده و جزو زیارات اصحاب امام حسین محسوب میشود. جالب است که برخی برای رسیدن به هدف خود با یک زیارت مرسل تاریخ را جابهجا میکنند.
به گفتهی آقای سروش محلاتی شیخ مفید در کتاب الارشاد، سیّد مرتضی در کتاب الشّافی و شیخ طوسی در تلخیص کتاب الشّافی این نقل تاریخی را پذیرفته و آن را مخالف اعتقادات شیعه ندانستهاند که صلح را بنا بر مصلحت جایز میداند. نظر شما چیست؟ آیا علمای مذکور مؤیّد مذاکرهی سیّد الشّهداء با آن توصیفات هستند؟
یکی از نکات مغفول که یا نخواستند ببینند یا متوجه نبودند، این است که برای اینکه کتاب را تقویت کنند میگویند شیخ مفید هم این را در کتابش آورده است. آقای سروش محلاتی دو سه مبنا میسازند که حیرتانگیز است. یکی اینکه شیخ مفید در کتابش این مطالب را آورده است. اوّلاً تخصص شیخ مفید تاریخ نبوده و ثانیاً ارشاد شیخ مفید یک کتاب تاریخی تحقیق شده توسط ایشان نیست. آنهایی که اهل تاریخ هستند، میدانند که قسمت زیادی از ارشاد شیخ مفید تلخیص طبری است و حتّی سیر گزارشهایش هم همینطور است و ما تقریباً تا قرن یازدهم سابقهی تحلیل گزارش تاریخی در منابعمان نداریم. یعنی صرفاً نقل میکردند و غرضشان از این نقل چیزهای مختلفی بوده است. مثلاً فرض کنید میخواستند تاریخ طبری را تلخیص و حجمش را کم کنند و دیگر اینکه بتوانند کتاب را در فضای جامعه بغدادِ آن زمان که فضای بین المللی بوده و از مذاهب مختلف در آن حضور داشتهاند، مطرح کنند. نکتهی دیگر اینکه اصل غرضشان این نبوده که موارد صحیح را از غیر صحیح جدا کنند. سیّد رضی در نهج البلاغه گاهی در مورد یک موضوع سه گزارش میآورد، آیا این بدین معناست که هر سه گزارش را قبول دارد؟ علمای ما در کتب تاریخی صرفاً به نقل و تلخیص تاریخ طبری میپرداختند و اصلاً تحلیل خودشان را مطرح نمیکردند. امّا نکته اینجاست که آقای محلاتی میگوید وقتی شیخ مفید مطلبی را میآورد و رد نمیکند، یعنی پذیرفته است. اگر این حرف را بزنیم، باید فاتحهی خیلی چیزاها را بخوانیم. مثلاً دانشنامهی امام حسین (ع) که اخیراً توسط دار الحدیث منتشر شده، بسیاری از اوقات مطالب عجیب و غیریب نقل شده دربارهی امام و واقعهی عاشورا را نیز آورده و آنها را تحلیل و رد نکرده؛ زیرا در مقام نقل بوده است. امّا آیا این بدان معناست که دانشگاه علوم حدیث همهی این نقلها را قبول دارد؟ یک زمان شما کتاب تحلیلی مینویسید تا نظرتان را بگویید امّا زمانی هم صرفاً اقوال مختلف را مطرح میکنید و اینجا در صدد مباحثه نیستید.
نمونه دیگر، شیخ طوسی است. ایشان کتاب تهذیب را نوشته و در این کتاب گاهی روایات ضد و نقیض را آورده، بعد کتاب استبصار را نوشته و سعی کرده تحلیل نماید و تناقضات را برطرف سازد. یعنی در کتاب تهذیب نقل کرده امّا بررسی نکرده ولی کتابی دارد که متکفل تحلیل است. من از خود ارشاد شیخ مفید مثالی میزنم و میخواهم بگویم متأسّفانه این کار روی اسلوب و اصول پژوهش تاریخ صورت نگرفته و آقای محلاتی بزرگوار غرضی داشت و آن هم دفاع از مذاکرات برجام بوده، لذا سعی کرد با استدلالات نادرست این مطلب را به آن فضا نزدیک کند و اتّفاقاً توضیح هم میدهد که چون رئیس جمهور گفتند ما از کربلا درس مذاکره آموختیم، من نیز مبانی آن را میگویم. یعنی در کل سخنرانیهای آقای محلاتی یک دفاعیه از شخصیت رئیس جمهور است. شیخ مفید نسبت به طبری منبع دسته دوم محسوب میشود چرا که طبری از ابومخنف میگیرد و شیخ مفید از طبری. لذا تکرار کتاب شیخ مفید استناد جدیدی نیست و صرفاً تکرار همان مطلب قبلی است. مثل اینکه شما فرضاً خبری را منتشر کنید و بعد چهار خبرگزاری از شما نقل قول کنند. آیا در اینجا میگویند ناقل این خبر پنج منبع خبری بودهاند؟! اوّلاً شیخ مفید مطلب را بازنشر نموده است؛ ثانیاً اگر به کتاب ارشاد رجوع کنید، در جایی در مورد اینکه چرا امام سجاد را نکشتند، میگوید چون امام نابالغ بوده و بحث مفصلی پیرامون این قضیه میکند. حقیقت ماجرا این است که جریان بنی امیّه برای تخریب امام سجاد (ع)، توهین وقیحی به حضرت کردند و گفتند سن ایشان در کربلا سیزده یا چهارده سال بوده و شیخ مفید این مطلب را نقل کرده که با مبنای آقای محلاتی یعنی شیخ مفید هم نظرش همین است. امّا شیخ مفید وقتی آن نقل را میآورد، درصدد تحلیل نیست چنانکه در دو جای دیگر کتابش سن حضرت سجاد (ع) در کربلا را گزارش داده که معارض با نقل قبلی است.
به کتاب دیگری استناد میکنند که کتاب سیّد مرتضی است. ما در بحث مذاکرات سعی میکنیم به اصول مشترک بین دو طرف یا حداقل به مطالبی که طرف مقابل خودش معتقد است استناد کنیم. یعنی بسیاری اوقات ما در مجادله و مخاصمه حرفمان چیز دیگری است امّا از مقبولات نزد طرف مقابل بهره میبریم تا بگوییم این حرفی که میزند درست نیست. این کار باعث میشود طرف مقابل عقب نشینی کند. این بدین معنا نیست که ما آن حرف را قبول داریم بلکه در مقام جدل هستیم. در کتاب الشافی، سیّد مرتضی در رد کتاب قاضی عبد الجبار معتزلی –که مدعی است شیعیان به عصمت امام حسین (ع) استناد میکنند در حالی که حسین ابن علی بدون مشورت وارد شد و شکست خورد و علم هم نداشت- اظهار میدارد مگر خودتان نمیگویید امام حسین (ع) میخواست مذاکره کند که جلوی یزید کوتاه بیاید؟ بنابراین امام دست به خودکشی نزد که خودش را به ورطه ببرد. در واقع سیّد مرتضی با مقبولات طرف مقابل بحث میکند و در مقام جدل است. جالبتر اینکه منبعی که آقای محلاتی از روی آن میخواند، کتاب تلخیص الشافی است. بسیار برای من حیرتانگیز است که ایشان میگوید نه تنها سیّد مرتضی بلکه شیخ طوسی هم این مطلب را قبول دارد زیرا در تلخیص شافی در صفحه 185 آورده است. نکته اینجاست که کتاب را تلخیص میکردند تا کسانی که امکان خرید گرانتر ندارند بتوانند استفاده کنند. آقای سروش محلاتی میفرماید مطالب را هم سیّد مرتضی قبول دارد، هم شیخ طوسی. امّا اگر ایشان پنج صفحه بعد از این مطلب را ورق زده و خوانده بود میدید که شیخ طوسی مطلب را رد میکند.
به کتاب فاضل مقداد هم استناد میکنند –که نزد مورخین، فقها و متکلمین مقبولیت دارد- و میگویند این مطلب مورد پذیرش ایشان است. امّا توجّه نمیکنند که کتاب فاضل مقداد هم در مقام بیان این حرف به عنوان پذیرش نیست و از موضع جدلی شبیه همان کار سیّد مرتضی بحث کرده است.
قبلاً مرحوم احمد قابل هم این شبهه را مطرح میکرد که اصلاً سیّد الشّهداء برای تشکیل حکومت و قیام مسلحانه به کوفه نمیرفت بلکه ایشان در پی فرار و خلاصی از تعقیبکنندگان و تأمین امنیت جانی خود و خانوادهاش بود و لذا ادعا میکرد در خصوص آن شش ماه منتهی به حادثه عاشورا اطّلاعات درستی به مردم داده نشده و واقعیت تحریف شده است. نظر شما چیست؟ هدف قیام مسلحانه و تشکیل حکومت در کوفه چقدر در نهضت امام حسین (ع) اهمّیّت داشت؟
یکی از مطالبی که سالیان گذشته توسط آقای احمد قابل مطرح و به صورت بسیار گسترده پخش شد، مطالبی است که ایشان با حرارت و گریه میگوید: «شما را به خدا قیام امام حسین را تحریف نکنید» ولی متأسّفانه خود ایشان قیام امام را تحریف کرد و اتّفاقاً با گریه هم خیلی خوب جا انداخت. البته در غرض و نیّت ایشان ورود نمیکنم و عملش تحریف بود. اصولاً سکولارها نمیتوانند با قیام امام حسین (ع) کنار بیایند. قیام سیّد الشّهداء پیامهایی دارد که با مبانی سکولار سازگار نیست. مثلاً امام میگوید: «خروج کردم که دین را اصلاح کنم» امّا سکولارها میگویند مردم باید خودشان تصمیم بگیرند. شما میگویید حق عمل نمیشود و باطل همه جا هست، خوب مردم خودشان خواستند؛ یک سکولار این را مداخله در کار مردم میداند. لذا باید بلایی بر سر قیام امام حسین (ع) بیاورند تا برای آنها قابل توجیه باشد. انتشارات کویر کتابی را به نام عاشورا در گذار به عصر سکولار منتشر کرده است. در یکی از مقالات کتاب در مورد قیام امام حسین (ع) نظرات مختلفی مطرح میشود که یکی از آنها این است که امام حسین (ع) کشته شد تا گناهان امّت بخشید شود که این خود یک تفسیر مسیحیایی از قیام عاشورا است. بعد میگوید تفسیر مسیحیایی از قیام عاشورا بهترین تفسیر است زیرا امام به دنبال اصلاح جامعه، تشکیل حکومت و خیزش اجتماعی علیه ظلم نبود که بیاید برای جامعه تکلیف تعیین کند. او به دنبال این بود کشته شود تا خداوند گناهان امّت را ببخشد که این یک تفسیر مسیحیایی فدیهای است.
اگر کسی قائل به نظریهی فرار سیّد الشّهداء باشد، باید به این سؤالات پاسخ دهد: چرا امام حسین (ع) وقتی از مدینه خارج میشود، به جایی فرار میکند که رسانهایتر باشد و حتّی از راه اصلی مکّه میرود؟ امام 4 ماه و 5 روز در مکّه اقامت دارد؛ کدام فرد فراری در شهر پرجمعیتی مثل مکّه با همه گفتگو میکند؟ این چه فراری است؟ چرا امام شخصی را میفرستد تا از مردم کوفه بیعت بگیرد؟ کجای عالم برای فرار بیعت میگیرند؟ اصلاً چرا امام به جانب کوفه میرود و چرا پس از شنیدن خبر شهادت مسلم باز هم به سوی آن شهر حرکت میکند؟ اگر حضرت میخواست مخفی شود، باید جایی مخفی میشد که دست کسی به ایشان نرسد. نظریهی فرار را باید به نطنز تشبیه کرد، چرا که با گزارشهای تاریخی ابداً سازگار نیست.
(متأسّفانه ادعای آقای سروش محلاتی روی اسلوب و اصول پژوهش تاریخ صورت نگرفته و ایشان غرضی داشت و آن هم دفاع از مذاکرات برجام بوده لذا سعی کرد با استدلالات نادرست این مطلب را به آن فضا نزدیک کند و اتّفاقاً توضیح هم میدهد که چون رئیس جمهور گفتند ما از کربلا درس مذاکره آموختیم، من نیز مبانی آن را میگویم. یعنی در کل سخنرانی آقای محلاتی یک دفاعیه از شخصیت رئیس جمهور است.)