درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه بیست و چهارم

6

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 28 مهر 1396 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به موضوع «مردم کوفه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادَ»[1] .

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».[3] ‏

تصوّر نادرست درباره‌ی حکومت ایده‌آل

موضوع بحث ما خطبه‌هایی است که در کتاب شریف نهج البلاغه به مردم کوفه مربوط است. این کتابی که امروز عمداً با خود آوردم ترجمه‌ی شرح ابن میثم بحرانی است که از شرح‌های خوب و مهمّ کتاب شریف نهج البلاغه است. چند ویژگی مهم دارد؛ اوّلاً: قدمت دارد، ثانیاً: نویسنده ادیب برجسته‌ای است و الفاظ را خیلی خوب معنا کرده است. اصلاً قبل از این‌که وارد توضیح شود لغت‌نامه دارد. ویژگی‌های ادبی کتاب و خطبه‌‌های امیر المؤمنین علیه السّلام را خوب تشخیص داده است، کجا تشبیه است و کجا استعاره است، حضرت برای چه این مثال را زده است، معمولاً خیلی مختصر پرداخته است.

از جهت کلامی هم کتاب خوبی است، چون نویسنده متکلّم و ادیب بوده است. چون به فارسی ترجمه شده است و انتشارات آستان قدس رضوی در 9 جلد آن را منتشر کرده است، عمداً این خطبه را امروز از روی این شرح می‌خوانم که اگر عزیزی خواست مطالعه کند از شروح قابل اعتنا است. متأسفانه برای نهج البلاغه شرح فارسی کم داریم، یعنی به اندازه‌ی اهمّیّت کتاب به آن پرداخته نشده است.

عرض کردیم ما جملاتی از امیر المؤمنین سلام الله علیه در تشکّر از مردم کوفه داریم، چون ابتدای کار خیلی خدمت کردند. در مجموع بهترین شهر جهان اسلام بود، اگر کسی این را خوب متوجّه شود عمق مظلومیّت اهل بیت علیهم السّلام را در می‌یابد که مهم‌ترین و باوفاترین شهر جهان اسلام کوفه است، شما ببینید بقیّه‌ی جاها چه خبر است! ولی مردم کوفه مشکلاتی دارند که نمی‌توانند با امیر المؤمنین سلام الله علیه همراهی کنند، به تعبیری امیر المؤمنین صلوات الله علیه حکومت موفّقی ندارند، همیشه موفّقیّت حکومت که به رأس نیست. یک سر حکومت حاکمیّت است، یک سر آن مردم هستند و یک جهت آن خواص هستند، هر کدام از این‌ها مشکل داشته باشد حکومت پابرجا نمی‌ماند.

ما گاهی وقتی می‌خواهیم یک حکومت ایده‌آل و آرمانی تعریف کنیم این‌قدر ایده‌آل‌گرایی می‌کنیم که دیگر هیچ حکومتی در آن جا نمی‌گیرد. شاید علّت این‌که فسادهای حکومت ما هم مخفی می‌شود همین است چون تصوّر می‌کنیم اگر فساد باشد یعنی آن حکومت دیگر فایده ندارد. در حالی که اگر حسّاسیّت به فساد نباشد آن حکومت فایده ندارد. یعنی در حکومت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که خاتم انبیا بود و خاک کف پای ایشان طوطیای چشم انبیا علیهم السّلام بود، هم خون ناحق ریخته شد و هم ظلم شده و این موارد کم هم نیست. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این جرم را مرتکب نشدند، ولی مسئولین حکومت مرتکب شدند و حضرت اعلام انزجار و اعلام برائت کرده است، اصلاً آن را رسانه‌ا‌ی کرده است.

در حکومت امیر المؤمنین سلام الله علیه همین نهج البلاغة را نگاه کنید بالای 15 نفر را پیدا می‌کنید که خیانت کردند، یا به بیت المال، به اموال، یا به مسائل سیاسی امنیتی، یا با آن صِرف کردند. از حکومت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از بدر بگیریم که عملیّات جنگ بدر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم لو می‌رود تا این‌که لشگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ تبوک می‌خواهند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را ترور کنند! بلاتشبیه شما حساب کنید از نیروهای مدافع حرم خبر برسد که سردار سلیمانی را ترور کردند، چه وضع روحی فاجعه باری اتّفاق می‌افتد، یعنی خودی‌ها او را ترور کردند.

این اتّفاق در زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رخ داده است. از این‌که این اتّفاقات بیفتد ما نباید عقب‌نشینی کنیم. گاهی این‌قدر ایده‌آل نگاه می‌کنیم که هیچ کس در آن قاب نمی‌گنجد، نه این‌که افراد عادی نمی‌گنجند و مرحوم امام نمی‌گنجد، حالا عادی هم نبود پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم در آن نمی‌گنجد. اهل بیت علیهم السّلام در بستر واقعی، پای آن‌ها روی خاک بود گرچه سر در افلاک و بلکه بالاتر داشتند، روی زمین داشتند کار می‌کردند. وقتی ما ایده‌آل‌گرایی کنیم که با واقع فاصله بگیریم خود آن ناامیدی و خستگی می‌آورد، رکود و رخوت می‌آورد. امیر المؤمنین سلام الله علیه دارند با مردم کوفه کار می‌کنند که از دیگران بهتر هستند ولی سرتا پا عیب هستند.

عرض کردیم امیر المؤمنین صلوات الله علیه از آن‌ها تعریف می‌کنند که شما سَنام عرب هستید، کوهان شتر هستید. آن‌جا عرض کردیم که امیر المؤمنین صلوات الله علیه با این‌که قریشی و هاشمی هستند این حرف خیلی معنا دارد که امیر المؤمنین صلوات الله علیه به یمانی‌ها… چون کوفی‌ها عرب‌های یمن هستند. در دعوای بین عرب‌های یمنی‌ و حجازی‌ امیر المؤمنین صلوات الله علیه به یمنی‌ها بفرماید شما سنام عرب هستید، یعنی حضرت آن‌جا تقریباً حمایت عرب‌های قریش و حجاز را از دست می‌دهند یا بگوییم قبلاً از دست داده است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه فردی نیست که دنبال قبیله‌گرایی باشند. شما سنام عرب هستید چون الآن دارید به حق خدمت می‌کنید، نه این‌که سنام عرب هستید چه با ابوسفیان و چه با رسول خدا صلوات الله علیه و آله باشید. برای امیر المؤمنین صلوات الله علیه این نیست. حالا که در جبهه‌ی حق هستید شما پیشانی هستید، شما بالا هستید، پرچم شما بالا است. معیار، تبعیّت از حق است نه این‌که معیار نژاد است.

خطبه‌ی امیر المؤمنین درباره‌ی کوفیان در جنگ صفّین

بعد از آن یک خطبه‌‌ای در نهج البلاغة است اگر شما مثلاً ترجمه‌ی آقای دشتی را ببینید خطبه‌ی 107 است. بارها عرض کردیم خطبه‌های نهج البلاغه به خاطر تعدد نُسخ متفاوت هستند. در شرح ابن میثم بحرانی که امروز عمداً کتاب را آوردم شماره‌ی 104 است.

امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید، این کجا است؟ در صفّین. جنگ صفّین جنگی است که 110 روز طول کشید، یعنی عملیات نظامی آن طولانی شد. مثل جمل نبود، دو سه روز، چند روز، شش ساعت یا شش روزه باشد. عددهای متفاوتی نوشته‌اند که خیلی سریع جمع شود 110 روز طول کشید. طبیعتاً دو لشگر هم که با هم قاطی نمی‌شوند بجنگند، گردان‌هایی از این طرف با گردان‌هایی از آن طرف مبارزه می‌کنند، بیشتر اوقات سپاه امیر المؤمنین علیه السّلام پیروز است، مثلاً از هر پنج شش مرتبه سه چهار مرتبه پیروز است، یک الی دو بار هم سپاه شام پیروز می‌شود. یعنی این‌طور نبود که تفوّق لشگر امیر المؤمنین صلوات الله علیه خیلی بارز باشد. در مجموع تفوّق نظامی بود، ولی این‌طور نبود که مثلاً یک طرف عقاب و یک طرف مگس باشد، از نظر نظامی این‌طور نبود. یکی، دو بار کوفیان فرار کردند، چند بار پیروز شدند، امیر المؤمنین صلوات الله علیه حین صفّین این را فرمودند.

فرمودند: «وَ قَدْ رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ»،[4] من این جنگ و گریز شما را دیدم. «وَ انْحِيَازَكُمْ عَنْ صُفُوفِكُمْ» لغزیدن شما را از صف‌ها، فرار کردن شما را دیدم. اوّل توبیخ می‌کنند. «تَحُوزُكُمُ الْجُفَاةُ الطَّغَامُ»، «تَحُوزُكُمُ» یعنی شما را به عقب می‌راندند، حمله می‌کردند و شما فرار می‌کردید، شما عقب‌نشینی می‌کردید، چه کسانی؟ «الْجُفَاةُ» یعنی اهل ستم. «الطَّغَامُ» یعنی اوباش. راجع به شامی‌ها صحبت می‌کنند. اگر وقت شد راجع به شامی‌ها مواردی را عرض می‌کنم.

امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند: این شامی‌ها حمله می‌کردند شما که بزرگان عرب در شجاعت بودید فرار می‌کردید. آدمی که تقوا ندارد روحیه‌ی وحشی‌گری دارد دیگران را از خود می‌ترساند. عبارت امیر المؤمنین صلوات الله علیه این است که درست است شامی‌ها به ظاهر شهرنشین هستند… حضرت می‌فرمایند: این سرکش‌های اوباش ستمگر شما را عقب می‌راندند. «وَ أَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ». اعراب به عرب بادیه نشین می‌گویند، به عرب تربیت نشده می‌گویند. اهل شام هستند، به ظاهر اهل شهر هستند، ولی آن‌ها سرکش و طغیانگر هستند، لات و اوباش هستند.

«وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ» شما از بزرگان عرب هستید -یمانی‌ها مشهور به شجاعت هستند- ولی آن‌ها شما را به عقب می‌راندند، فراری می‌دادند و شما از آن‌ها می‌ترسیدید. شما «لَهَامِيمُ الْعَرَبِ» هستید، یعنی از برجستگان و سران عرب هستید. «وَ يَآفِيخُ الشَّرَفِ». یأفُخ به بالای بینی می‌گویند، یعنی شما در شرف بالا نشین هستید، چه چیزی باعث شد که فرار کنید؟ «وَ الْأَنْفُ الْمُقَدَّمُ»، باز به همان معنا، شما بالای صورت هستید، ارتفاع داشتید، ارتفاع مقام داشتید. «وَ السَّنَامُ الْأَعْظَمُ» شترها با هم حرکت می‌کنند آن‌ شتری که کوهان او از همه بلندتر است، جایگاه شما نسبت به دیگران آن‌جا است. چرا فرار کردید؟

«وَ لَقَدْ شَفَى وَحَاوِحَ صَدْرِي»، جگرم خنک شد. مثلاً فرض کنید کسی که غمگین است آه می‌کشد، بعد یک زمانی هم که یک خبر خوشی می‌شنود یک «آه» می‌کشد به این می‌گویند. حضرت می‌فرمایند: من بعد از این‌که دیدم بعد از آن فرارها برگشتید و ایستادید مبارزه کردید، چند مرحله پیروز شدید، یک نفسی بعد از این همه غم کشیدم. چرا؟ «أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَةٍ تَحُوزُونَهُمْ كَمَا حَازُوكُمْ» این‌که دیدم بعد از این‌که آن‌ها شما را فراری دادند که تحمّل آن برای من سخت بود… غیرت الله تحمّل نمی‌کند لشگر فرار کند. دیدم شما دارید آن‌ها را فراری می‌دهید جگر من را خنک کردید.

آقا امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌دانند آخر صفّین چیست، ولی امیر المؤمنین دارند با این مردم صحبت می‌کنند. امیر المؤمنین هنوز از آن‌ها ناامید نشده است. اوّل توبیخ می‌کنند، شما چه کسی بودید؟ در تاریخ یمن سابقه ندارد شما در جنگ فرار کرده باشید، حتّی در زمان با جنگ ایرانیان. چون رزمندگان عرب در مقابل ایران عمدتاً یمانی‌ها بودند. ایرانی‌ها فیل آوردند شما فرار نکردید، شامیان چه چیزی داشتند که شما از آن‌ها فرار کردید؟ جگر من خنک شد از این‌که دیدم آن‌ها را به عقب راندید. سپاه اسلام فرار کند خیلی سرشکستگی است.

«وَ تُزِيلُونَهُمْ عَنْ مَوَاقِفِهِمْ كَمَا أَزَالُوكُمْ»، یکی یکی این‌ها را از سنگرهایی که زده بودند به عقب راندید. «حَسّاً بِالنِّصَالِ»، با ضربات شمشیر، «وَ شَجْراً بِالرِّمَاحِ» و نیزهایی که پرتاب کردید. تا آن‌ها را به عقب برگرداندید، آن‌ها را پشت آن‌جایی که شروع کرده بودند بردید.

حبّ دنیا عامل اصلی دوری از حق

دو، سه جمله عرض کنم. امروز آستانه‌ی یکم ماه صفر است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه ناامید نشده بودند، هنوز از مردم ناامید نشدند. امام این‌طور نیست به علم خود نگاه کنند، به بطن جامعه نگاه می‌کنند سعی می‌کنند جامعه را همراه کنند. چه می‌شود که سرباز رشید فرار کند؟ این همان چیزی است که ما در جامعه‌ی خود می‌بینیم، در جنگ‌های دیگر هم می‌بینیم. فقط جنگ نظامی نیست، در جنگ اقتصادی هم می‌بینیم، در مبارزه با فساد هم می‌بینیم. فرصت نیست به خطبه‌های دیگر وصل کنم، خود امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند: اوّلین دلیل این است که شما از مرگ می‌ترسید، چرا از مرگ می‌ترسید؟ چون دنیا دوست شدید.

آدمی که دنیا دوست می‌شود آرزوهای او زیاد می‌شود، برنامه‌ریزی‌های مفصّل می‌کند، برای خود خیلی برنامه دارد. می‌گوید برای این بچّه برنامه‌ها دارم، وقتی برنامه‌‌ها دارد خیلی می‌ترسد از این‌که این برنامه‌ها به نتیجه نرسد. امیر المؤمنین صلوات الله علیه برای درمان مردم کوفه که این مردم کوفه چه کسانی هستند؟ مثل همه‌ی مردم دنیا هستند، خوب هم هستند، مثل همه‌ی مردمان دنیا هستند مشکل دنیا دوستی دارند.

دنیا دوستی را به آن‌ها تعلیم دادند، خلیفه‌ی دوم دنیا دوستی را در کوفه راسخ کرد، زیر بار حق نمی‌روند. یک زمانی امیر المؤمنین صلوات الله علیه پیش مردم کوفه رفتند در وسائل الشّیعه آمده است- فرمودند: شما همشهریانی دارید آن‌ها عجم‌ها و ایرانیان هستند، آن‌ها از نحوه‌ی برخورد زننده‌ی شما ناراحت هستند، چرا به آن‌ها بی‌حرمتی می‌کنید؟ چرا وقتی به خواستگاری دختر شما می‌آیند می‌گویید من به حیوان دختر نمی‌دهم؟! شما مسلمان هستید.

خود ما هم این حرف‌ها را داریم، می‌گوییم مثلاً بچّه‌ی ما سر است! ما برای فلان جا هستیم، به هم نمی‌خوریم! بله، باید در ازدواج یک کفویّتی باشد، ولی این‌که شخص خود را بالا ببیند و دیگران را از بالا به پایین نگاه کند، خود این همان عاملی است که این توهّم خود ساخته را اگر یک وقتی بخواهد از دست بدهد می‌ترسد، حاضر است هزینه کند که این را از دست ندهد. آدم ترسو می‌خواهد موقعیّت را از دست ندهد که می‌ترسد. وگرنه شما در کربلا اصلاً ترس نمی‌بینید، بلکه مرگ را به آغوش می‌کشند، وقتی سنگ پرتاب می‌کند، می‌گویند: سنگ می‌زنید که من عقب بروم؟ من زره خود را پاره می‌کنم، من به استقبال آن می‌روم.

سلام خدا به آن مرد رشید اسلام که فرمود: «لَا أَرهَبَ المَوتِ إِذَا المَوتِ رَقَا»،[5] قمر بنی هاشم فرمودند: من از مرگ نمی‌ترسم، مرگ من را در راه حسین بن علی بالا می‌برد. کجا فرار کنم؟ آن کسی که وارسته است فرار نمی‌کند، هیچ چیزی را بالاتر از این نمی‌داند که خود را فدای ابا عبد الله صلوات الله علیه کند.

آن‌ها در سپاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه هستند، ولی دل‌ آن‌ها جایی وابستگی دارد، حبّ دنیا. باور نکردنی است و آدم باور نمی‌کند، کسانی که سر جنگ با امام حسین صلوات الله علیه نداشتند یعنی بخشی از لشگر دشمن کسانی هستند که به خاطر حبّ دنیا آمدند، بعضی ناصبی هستند. آن‌ها که لشگر را شلوغ کردند و دل بچّه‌های حضرت را لرزاندند برای حبّ دنیا آمدند.

شاید قبلاً هم عرض کردم شیخ صدوق می‌فرماید: طرف با گریه غارت می‌کرد. حبّ دنیا ترس می‌آورد، حبّ دنیا است که آدم را در برابر طاغوت ستمگر خاضع و خاشع می‌کند، گردن افراخته و افراشته را پایین می‌آورد.

امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما سلحشوران عرب برای چه از دست این وحشی‌ها فرار می‌کنید؟ دو روز بیشتر زندگی کنید؟ این درد امیر المؤمنین صلوات الله علیه درد همه‌ی روزگاران است. چرا در برابر طاغوت سرکش سر خم کردید؟ برای دو قرص نان؟ برای یک لیوان آب؟ برای دو روز زندگی؟ اگر قرار بود برای این باشد از اوّل اشتباه کردید. از اوّل می‌رفتید صورت روی کفش دشمن می‌گذاشتید. برای چه فرار می‌کنید؟ می‌فرمایند: برای این‌که حب دارید.

طرف یک خانه‌ی بزرگ خریده بود، 6 تا سگ هم بسته بود، باز هم می‌گفت: من نمی‌دانم این عتیقه‌های در اتاق پذیرایی را چه کار کنم؟! فامیل‌های خود را هم در آن اتاق پذیرایی راه نمی‌داد! این کسی را که می‌گویم می‌شناسم. چون می‌گفت: این میزی که گذاشتم دویست میلیون قیمت عتیقه‌‌ای است که روی آن گذاشتم! برادر خود را هم جرأت نمی‌کرد به آن اتاق بفرستد! تو ترسو هستی، تو که این‌‌قدر می‌ترسی و از همه کس می‌ترسی، تو می‌خواهی با حق و پای حق بایستی؟! اصلاً می‌شود؟! مسئولی که میلیاردها خورده و دزدیده می‌تواند جلوی حق بایستد؟ هر لحظه که او را تهدید کنند یک پرونده‌ی تو را فاش می‌کنیم ساکت می‌‌شود!

ما هم خدای ناکرده ممکن است این‌طور شویم. طرف یک موقعیّتی را پیدا می‌کند صد نفر به خاطر سیّد الشهداء می‌نشینند و او را تحمّل می‌کنند! ما بخواهیم در جاهای دیگر حرف بزنیم اهمّیّت نمی‌دهند، این‌جا به حرمت امام حسین صلوات الله علیه یک عدّه عزادار هستند، آن کسی که عزادار است هم برای گریه کردن و هم برای نشستن در مجلس ختم فامیل خود کاری ندارد که سخنران و مداح چه چیزی می‌خوانند. نمی‌گوید چون سخنران آن خوب نیست من نمی‌آیم، می‌گوید من برای صاحب عزا آمدم. مخاطبان ما در مجالس این‌طور هستند، گاهی اوقات در مجالس ما پیش می‌آید چند نفر می‌نشینند و طرف را تحمّل می‌کنند، موقعیّت خود را می‌خواهد حفظ کند، این هم همان است. حق را نمی‌گوید که نکند موقعیّت خود را از دست بدهم. دنیا همه‌طور هست، برای هر کسی هم به مدل خود او است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌‌فرمایند: کجا را به کجا فروختید؟ چه چیزی را به چه چیزی فروختید؟

عدم حمایت خواص از رهبر جامعه‌ی اسلامی

فقط منافقین نهی از معروف نمی‌کنند، در جامعه‌‌ای که دنیا دوستی اصل و ارزش می‌شود آن کسی که دنبال حق است می‌گویند او یا نمی‌فهمد – با همین تعبیر می‌گویند دهه‌ی شصتی فکر می‌کند- یا می‌گویند آقا این زبان سرخ سر سبز را به باد می‌دهد! شما به این حرف‌ها چه کار دارید؟ به دردسر می‌افتی! اگر قرار باشد کوچکترها بترسند به دردسر نیفتند، بزرگترها هم همین‌طور یکی یکی از جبهه‌ی امام و مسلمین کنار بروند، تیرها درست به قلب خیمه می‌خورد.

در صفّین در ماجرای حکمیّت این‌طور شد، در صلح امام حسن صلوات الله علیه این اتّفاق افتاد. آن‌هایی که باید صورت‌ها و سینه‌های خود را سپر می‌کردند از ترس این‌که داشته‌های خود را از دست بدهند یکی یکی کنار رفتند، تیر که آمد خود را کنار کشیدند. اواخر عمر شریف امیر المؤمنین صلوات الله علیه هم این اتّفاق افتاد که حضرت فرمود: «أَيْنَ عَمَّارٌ … وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ».[6]

امیر المؤمنین صلوات الله علیه در جامعه باشد اگر خواصّی نباشند که بین مردم و او پل بزنند، مواضع او را تبیین کنند… الآن حضرت برای چه می‌گویند بجنگید؟ می‌گویند معاویه خطرناک است، حضرت می‌گویند باید بجنگید. می‌گویند یک استان به او بدهید، یک مقدار گذشت داشته باشید، شما چرا دنبال تنش هستید؟ یک استان هم دست آن‌ها باشد، در عوض بقیّه را حفظ می‌کنید، بده و بستان کنید. حضرت می‌فرمایند: معاویه جرثومه‌ی فساد است، اگر من او را تأیید کنم اصلاً حقّ و باطل باقی نمی‌ماند. اگر قرار بود من با معاویه بیعت کنم با ابوبکر بیعت می‌کردم تا فاطمه سلام الله علیها را از دست ندهم.

یک عدّه بیعت کردند و تا توانستند هم خوردند. گاهی اوقات در حکومت ما هم پیش می‌آید، 200، 300 هزار شهید دادیم بعد یک عدّه می‌گویند برویم پیمان ببندیم! الآن؟! به قول سیّد الشهداء صلوات الله علیه «بَعدَ فَقدِ الأَحِبَّة»؟ روز اوّل کشته نمی‌دادیم و پیمان را می‌بستیم و کفش دشمن را می‌لیسیدیم؛ نه الآن که 300 هزار کشته دادیم، خانواده‌های آن‌ها در شهرها راه می‌روند. الآن برویم کوتاه بیاییم؟ الآن از حق کوتاه بیاییم؟ عاقلانه است؟ الآن می‌خواستیم کوتاه بیاییم همان روز کوتاه می‌آمدیم.

همه‌ی داستان تاریخ همین است. حضرت سیّد الشهداء می‌فرمایند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ»[7] مگر نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود؟ چرا حرف نمی‌زنید؟ چون نمی‌خواهند موقعیّت خود را از دست بدهند.

کنار نیامدن ائمّه با حکومت در هیچ شرایطی

شما به این امام‌زاده‌هایی که با حکومت‌ها سر و کار دارند نگاه کنید، اهل بیت صلوات الله علیه همیشه در مضیقه هستند بعضی از امام‌زاده‌ها نزد حکومت‌ها خیلی عزیز هستند. بنی عبّاسی که این‌قدر اهل بیت علیهم السّلام را اذیّت می‌کنند، آن‌ها را می‌کشند، آن‌ها را محاصره می‌کنند و تبعید می‌کنند، چرا با بعضی از سادات و فرزندان مستقیم ائمّه خوب هستند، به آن‌ها سمت می‌دهند؟ آن‌ها با درایت‌تر از امام صادق صلوات الله علیه بودند؟!

حسن بن زید بن حسن نوه‌ی امام حسن صلوات الله علیه می‌شود، حضرت صادق سلام الله علیه نوه‌ی زین العابدین می‌شود. یکی از طرف بنی عبّاس حاکم مدینه می‌شود، یکی در محاصره است و نمی‌تواند حرف بزند. حسن بن زید بن حسن سیاست‌مدارتر بود؟! به چه دلیلی او را تحویل می‌گرفتند؟ بده بستان کرده است. چرا موسی بن جعفر صلوات الله علیه در زندان است؟ چون سر حق با حکومت بده و بستان نمی‌کند. اگر قرار بر بده و بستان بود ائمّه از ابتدا این کار را انجام می‌دادند، از همه‌ی آن مهم‌تر حفظ جان صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها بود، از همه‌ مهم‌تر همان بود.

وقتی شما دنبال منافع شخصی باشید حق را پایمال می‌کنید، از حق دفاع نمی‌کنید. به من سپردند که این‌جا دیده‌بانی کنم، الآن در این اداره‌جات ما فراوان است، من از نزدیکان خود کسی را می‌شناسم که باید تذکّر می‌داد و در مورد رشوه‌ها درگیر می‌شد، ده‌ها بار برای او پرونده درست کردند. اگر قرار باشد بگوید به من چه؟ زندگی خود را می‌کنم، یک قاضی بگوید به من چه؟ من را ترور می‌کنند، فرزند من را می‌کشند، زن من را می‌گیرند، واقعاً چنین چیزی وجود دارد. پرونده‌‌ای که چند هزار میلیارد درگیر باشد هر قاضی جرأت نمی‌کند برود و مسئولیّت پرونده را قبول کند، هر دادستانی جرأت نمی‌کند دادستان پرونده باشد، می‌داند چه بلایی سر او می‌آورند.

اگر قرار باشد یکی‌یکی آدم‌هایی که قرار است مقابل نظام و مقابل امام مسلمین سپر شوند سرهای خود را خم کنند تیر به قلب نظام اسلامی می‌خورد، کما این‌که تیر خورد. کما این‌که وقتی خواستند به خانه‌ی زهرای اطهر سلام الله علیها حمله کنند همه کنار کشیدند، در مقابل امیر المؤمنین زهرای اطهر سلام الله علیها سپر شد. اگر دیگران بودند نوبت به ایشان نمی‌رسید. غربت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به صورتی است که در همان کربلا تا یاران هستند بچّه‌ها سپر نشدند.

دنیا پرستی بوی عقلانیّت هم می‌دهد، می‌گوید خودت را حفظ کن. خودم را حفظ کنم که چه کسی حفظ نشود؟ اگر من می‌توانم خود را حفظ کنم که امام من هم حفظ شود کدام عاقلی می‌گوید این کار را نکن؟ امّا اگر من خود را حفظ کنم به قیمت این‌که امام من آسیب ببیند، بروم پشت او پنهان شوم، خیلی هم عقلانی است! اگر شما با این‌طور نگاه عقلانی مادّی نگاه کنید نمی‌توانید تفسیر کنید که چرا قمر بنی هاشم در آب رفته است و آب نخورده است، در حالی که اگر آب می‌خورد قوّت پیدا می‌کرد و بهتر می‌جنگید. نگاه مادّی به سرعت مسئله را عقلانی می‌کند منتها عقلانیّت مادّی است. در حالی که قمر بنی هاشم این‌طور نیست، حاشا و کلّا که قمر بنی هاشم این‌طور باشد. او که این‌طور نیست نافع بن هلال هم این‌طور نیست. در شب عاشورا دست او به آب رسید گفت: تا ارباب من آب نخورد من هم آب نمی‌خورم.

عقلانیّت مادّی می‌گوید فعلاً خود را حفظ کن، از زن و بچّه‌ی خود مراقبت کن. عقلانیّت مادّی می‌گوید وقتی امام حسین صلوات الله علیه دارند به تو رخصت می‌دهند که برو و پسر خود را آزاد کن برو، آزاد کرد. ولی او می‌گوید: نه، گرگ‌های بیابان من را بدرند اگر شما  را رها کنم. مسئله‌ی کربلا برای هر روز این عالم است. هر روزی که من سر خود را کشیدم که تیر به امام بخورد من آن روز همان کاری را انجام داده‌ام که آن‌ها کردند و فرار کردند. طرف به کربلا آمد، وقتی حضرت فرمود: با ما می‌مانی؟ گفت: من یقین دارم شما حق هستید ولی من در کوفه دختر دارم. وضع هر روز عالم همین است.

این «الشّام الشّام الشّام» را هر چه گشتم پیدا نکردم ولی حقیقت آن آشکار است، خدا می‌داند کسانی از مورّخان اهل سنّت که عزاداری روز اوّل عاشورا را قبول ندارند برای روز اوّل صفر نوشته‌اند من مصیبت‌هایی دیدم که قلب من آب ‌شد. اخیراً یک روایاتی دیدم این را دقّت کنید. عرب‌ها برای این‌که شترها را راه بیندازند حدو خوانی می‌خوانند، سعدی هم می‌گوید: اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب. برای این‌که شتر را راه بیندازند  هِی‌هِی برای او می‌خوانند، شتر هم حرکت می‌کند. قواریر هم جمع قاروره است، ظرف شیشه‌ای نازک را می‌گویند، شکننده است، ضعیف و ظریف است. می‌خواستند کاروان پیغمبر صلّی الله علیه و آله را راه بیندازند، بانوان را در کجاوه‌های مستوره‌ی پوشیده روی دوش شترهای راهوار. شتر راهوار شتری است که شما روی آن تکان نمی‌خورید، آرامش دارید، آرام آرام حرکت می‌کند.

وقتی ناموس خود را می‌خواستند جابه‌جا کنند سرعت نمی‌دادند. آن کسی که داشت برای شترها می‌خواند که این‌ها را حرکت بدهد یک لحظه حواس او پرت شد و به خواندن خود سرعت داد، حرکت شترها کمی بیشتر شد. بلافاصله رسول خدا فرمود: «رُوَيْدَكَ يَا أَنْجَشَةُ»،[8] آرام، «رِفْقاً بِالْقَوَارِيرِ» شیشه است، شکستنی است. «رِفْقاً بِالْقَوَارِيرِ»، مدارا کن، بار شیشه می‌بری. نه داغی دیدند، نه در محاصره‌ی دشمن هستند، در پرده هستند، محرم دارند. حضرت می‌فرمایند: «رُوَيْدَكَ» آرام، «رِفْقاً بِالْقَوَارِيرِ»، بار شیشه دارید حمل می‌کنید. روحیّه این‌ها حسّاس است.


 [1]ـ سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]ـ سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]ـ الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]ـ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 155.

[5]ـ بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص40.

[6]ـ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 262.

[7]ـ بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏75، ص 116.

[8]ـ بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏22، ص 263.