درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه بیست و سوم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 23 مهر 1396 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به موضوع «مردم کوفه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادَ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».[3]

خوش بین بودن امیر المؤمنین علیه السّلام در ابتدای کار به مردم کوفه

موضوع بحث ما شناخت وضعیت مردم کوفه است، البتّه با عنایت به عبارات امیر المؤمنین صلوات الله علیه در نهج البلاغه. جلسه‌ی گذشته عرض کردیم که امیر المؤمنین صلوات الله علیه در شروع کار به مردم کوفه خوش بین بود، بعضی از عبارات را عرض کردیم. حضرت ظاهراً روی این‌ها حساب کردند. البتّه کلاً امام ظاهراً عمل می‌کند، لذا ما دیگر مدام ظاهراً نمی‌گوییم- حضرت از این‌ها تشکّر کردند، آن‌ها را دعا کردند، در مناظرات آن‌ها با معاویه روی شمشیرهای مردم کوفه حساب کردند. امّا عواملی باعث شد که این خوب پیش نرفت.

البتّه ما نقش مردم کوفه را در سه جنگ امیر المؤمنین علیه السّلام خواهیم گفت منتها با توجّه به این‌که امروز روزی است که خودمان خود را در دامی انداختیم، گوش به حرف ندادیم و امروز بعضی از جامعه منتظر هستند ببینند دیگران چه خوابی برای ما دیدند و امثال من افسار خود را به دست غیر سپردند، یک حکمتی در نهج البلاغه است که 252 یا 261 است. بارها عرض کردیم خطبه‌ها و حکمت‌های نهج البلاغه زیاد جا به جا دارد، بالاخره در بحث‌های نسخه‌ای فراوان این اتّفاق می‌افتد. معمولاً در چاپ‌های فارسی 261 است، در بعضی از کتاب‌های عربی 252 است.

نقش مردم کوفه در سه جنگ امیر المؤمنین علیه السّلام

اصل این حکمت را می‌خوانم بعد عرض می‌کنم که کجای بحث هستیم. طبق ترتیب باید یک مقدار طول می‌دادیم تا به این‌جا می‌رسیدیم منتها در شناخت ریشه‌ی شرایط مردم کوفه و شباهت آن‌ها به ما لازم بود به این‌ بپردازیم. حکمت 252 یا 261 این‌طور است، عرض کردم یکی است ولی چاپ و شماره‌های آن فرق دارد. وقتی به امیر المؤمنین صلوات الله علیه خبر رسید «إِغَارَةُ أَصْحَابِ‏ مُعَاوِيَةَ عَلَى‏ الْأَنْبَارِ»[4] همین الانباری که الآن هم دائماً در عراق درگیری است. به نوعی هم مرکز استراتژیک لجستیک حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده است، خبر رسید که نزدیک شما انبار هم غارت شد و اشغال شد. امیر المؤمنین صلوات الله علیه که حکومت جهان اسلام را به دست گرفت، کارش به جایی رسید که فقط کوفه دست ایشان ماند.

دلایل ناموفق بودن حکومت امیر المؤمنین از لحاظ سیاسی

حالا به بعداً به این‌ها خواهیم پرداخت، از لحاظ سیاسی امیر المؤمنین صلوات الله علیه حکومت ناموفّقی داشتند، چون نتوانستند مرزهای حکومت را اداره کنند. حالا این ناموفّق بودن به کجا برمی‌گردد باید به آن بپردازیم. یکی به نظر من به بحث ما، به شرایط روز دنیا خیلی ربط دارد. خبر دادند انبار غارت شد. انبار غارت شد یعنی منابع را بردند، نوامیس مردم را هتک کردند، مسلمین را کشتند، این خبر خیلی سنگینی است. «فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ» امیر المؤمنین صلوات الله علیه، روحی له الفداء در روزهای آخر خودش به مرکز تجمع نیروهای نظامی رفتند «وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ» مردم آمدند، گفتند: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ» ما می‌رویم کار را یکسره می‌کنیم. چه زمانی گفتند؟ وقتی که دیگر معاویه از شام غارت‌ها را شروع کرده است و تا نزدیک کوفه را هم گرفته است. یعنی خرمشهر و مهران و نفس شهر و آبادان به یزد و فارس و شیراز و اصفهان و ری و قم تبدیل شد که کأنّ آن را گرفته باشند. انبار برای کوفه مثل قم برای تهران است. حالا مثال عرض کردیم. گفتند آقا ما هستیم. حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ» شما به خدا خود را نمی‌توانید کفایت کنید! چون نمی‌توانید خود را نگه دارید، می‌خواهید برای چه بروید؟! «فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ» چطور می‌خواهید به من کمک کنید، بس است ما کفایت می‌کنیم، این نیروها کافی هستند. فرمود: شما نمی‌توانید خود را نگه دارید. «إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا» -حیف یعنی ظلم، ستم- اگر مردم از آن حکومت قبل شکایت می‌کردند که این والیان به آن‌ها ظلم می‌کنند «وَ إِنَّنِي [فَإِنِّي‏] الْيَوْمَ» امروز من «لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي» به خدا شکوه می‌برم از ظلم شما به خودم که قدر حکومت را ندانستید «كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ» کاری کردید که کأنّ شما هستید که دستور می‌دهید و من هستم که باید گوش بدهم. «أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةَ» شما هستید که تصمیم کنید چه کار کنید و چه کار نکنید، تدبیر کنید، تدبیر را از دست من گرفتید. 

لزوم طاعت برای حفظ نظام اسلام

حضرت در حکمت 243 با این شماره‌ای که من دارم در پایان می‌فرماید: خداوند امامت را برای نظام امّت قرار داده است که ساختار امّت حفظ شود «وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَة»[5] و طاعت را قرار داده است برای این‌که امامت شکل بگیرد. اگر انتظام امور، حفظ نظام اسلام که حفظ نظام اسلام اعم از حکومت اسلامی است، برای حفظ آن طاعت لازم است، بدون طاعت امیر المؤمنین هم حاکم جامعه باشد کار به این‌جا می‌رسد. حضرت با گلایه فرمودند: از دست شما کاری بر نمی‌آید، دو نفر بلند شدند و جلو آمدند «فَقالَ أحَدهُما إِنِّي‏ لا أملِكُ‏ إلا نفسي و أخي»[6] همان حرفی که حضرت موسی علیه السّلام به خدا زد که خدایا وقتی مردم کمک نمی‌دهند «رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسي‏ وَ أَخي‏‏»[7] خدایا من و هارون هستیم بقیّه را رها کن. او هم به آیه‌ی قرآن استشهاد کرد گفت: «لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسي وَ أَخی» ما دو هستیم. «فَمُر بَأمُركَ يا أمير المؤمنين نُنقِد لَه»[8] دستور بده ما اجابت کنیم. دو نفر که نمی‌توانند حکومت را اداره کنند، حضرت فرمود: «وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيد» شما دو نفر نمی‌توانید، کار از دست برود دیگر از دست یکی، دو نفر کاری پیش نمی‌برند. چه شد که کوفه به این شکل در آمد؟

دلیل همراهی نکردن مردم کوفه با امیر المؤمنین علیه السّلام

بارها ما عرض کردیم مردم کوفه شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام نبودند، من وحشت دارم از این‌که مثال بزنم، بخواهم تاریخ را برای جامعه‌ی خودمان خرج کنم. خیلی با خودمان کلنجار رفتم که این مثال را بزنم یا نه. بارها عرض کردیم مردم کوفه شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام نبودند، امیر المؤمنین علیه السّلام به عنوان فقیه برجسته قبول داشتند. لذا همراهی نمی‌کردند و پیش شرط می‌گذاشتند. به جای این‌که اطاعت کنند مدام باید امیر المؤمنین علیه السّلام از خودش چیزهایی را نشان می‌‌داد تا این‌ها اعتماد کنند. جامعه‌ای که به امام خودش اعتماد نمی‌کند باید هزینه‌ی سنگین بدهد. یا نباید او را به عنوان امام انتخاب می‌کردید. امام که این‌جا می‌گویم به معنای عام امام است، یعنی رهبر، یعنی رئیس، یعنی پیشوا، یعنی ولی فقیه. یا اگر پذیرفتی ولی الآن به او اعتماد نمی‌کنی باید منتظر باشی هزینه‌ی سنگین بدهی. آن جامعه شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام نیست، ولی طرفدار امیر المؤمنین علیه السّلام است. منتها امیر المؤمنین علیه السّلام نمی‌خواهد در همه‌ی ارکان زندگی خود ورود کند، برای امیر المؤمنین علیه السّلام پیش شرط دارند. از این جهت خیلی شبیه جامعه‌ی ما است.

من بنا ندارم بحث خود را از نهج البلاغه به جای دیگر ببرم، ولی جامعه‌ای که این ادّعا را دارد که در اطاعت از یک فقیه حجّت دارد و آن فقیه صد بار یک جمله را تکرار می‌کند و جامعه به سمتی می‌رود که باور نمی‌کند؛ او مدام باید شبه پیش‌گویی کند تا عبرت سایرین شود، آن جامعه حق دارد که همه منتظر شوند امروز ساعت 8:15 یک طاغوتی می‌خواهد چه تصمیمی بگیرد، خود افسارمان را به دست غیر سپردیم، خودمان این کار را انجام دادیم. بعد از مرگ سهراب نوش‌دارو به چه دردی می‌خورد، حالا ببینیم که دیدیم قابل اعتماد نیست. آن کسی که آب خوردن ما را به این گفتگوها گره زده بود، حالا می‌گوید نه، ما می‌خواستیم ثابت کنیم کأنّ ما مبصر عالم بودیم می‌خواستیم بی‌تربیتی آن‌ها را ثابت کنیم، حالا دیگر معلوم شد؛ حالا دیگر معلوم شد به کجای عالم برخورد؟!حالا معلوم شد غیر قابل اعتماد است به کجای عالم برخورد؟ در کجای دنیا تغییر ایجاد شد؟ اگر دنیا بر اساس عدالت و تقوا است، چه شد؟ حالا او عهدشکنی کرد چه اتّفاقی افتاد؟ کدام اجماع جهانی، کدام قطع‌نامه‌، مگر اصلاً می‌توانند قطع‌نامه‌ای علیه او به تصویب برسانند، خودش وتو می‌کند، قانون توحش و جنگل است، قانون منطق نیست، قانون شهوت است. حالا ما ثابت کردیم که او غیر قابل اعتماد است، چقدر هزینه کردیم، چقدر وقت مردم و خود را گرفتیم، چقدر منبر سوزاندیم که روز اوّل گوش نکردیم. جامعه‌ای که به امام خود اعتماد نمی‌کند حق او است که سیلی بخورد، باید سیلی بخورد، بدتر از این هم می‌خورد، مگر این‌که بیدار شود.

دلیل ابقاء کردن ابو موسی اشعری از سوی امیر المؤمنین علیه السّلام

ماجرای امیر المؤمنین علیه السّلام با مردم کوفه واقعاً همین نیست؟! حضرت وقتی برای مردم کوفه حاکم تعیین می‌کند، چند نفر از حکامی که تعیین می‌کند، مردم پس می‌فرستند، می‌گویند نه، ما آن سال آخر دیگر از عثمان یک حاکم همجنس خود گرفتیم که ابوموسی اشعری است. حاج آقا ابوموسی است، خیلی هم آدم خوبی است. حالا امیر المؤمنین علیه السّلام می‌فرماید: این ابوموسی به درد نمی‌خورد، می‌گویند نه. شیخ امّت است. این‌قدر فشار آوردند که امیر المؤمنین علیه السّلام ابوموسی را ابقا کرد. خیانت ابوموسی در جنگ جمل آشکار بود، هم قبل جمل، هم وسط جمل. قبل جمل شبیه شرایط کشور ما است که نیروهای ما می‌جنگند، مسئولین سیاسی ما لغز می‌خوانند. هیچ جای عالم این‌طور نیست.

شما در وحشی‌ترین طواقیت هم نگاه کنید نیروی نظامی، سیاسی هم همدیگر را نمی‌زنند. همان آمریکایی‌ها این‌گونه هستند، به افغانستان حمله می‌کنند، آیا از پشت بودجه را قطع می‌کنند؟ چنین چیزی اصلاً داریم؟! این ابوموسی استاندار امیر المؤمنین علیه السّلام است و کوفه مهم‌ترین مرکز نظامی امیر المؤمنین است، اجازه‌ی تجهیز و نَفر یعنی خروج نیروها به سمت منطقه‌ی جنگی را استاندار نمی‌دهد. می‌گویم شرایط کوفه خیلی به شرایط ما نزدیک است از این جهات است. استاندار اجازه نمی‌دهد که مردم به دستور حاکم اسلامی به سمت جنگ بروند، اعلام حرمت می‌کند، در اصل تشکیک می‌کند. وقتی او را مجبور می‌کنند، شرایط به گونه‌ای است که می‌ترسد، خودش هم حرکت می‌کند، در جنگ جمل مدام می‌گوید آن طرف ام المؤمنین است، آن طرف طلحه الخیر است. دلسوزی او برای نیروهای دشمن است. مثل این می‌ماند که فرمانده‌ی جنگ وسط جنگ بگوید آن‌جا را نزنید، آن‌جا یاسین عبد الرّحمن است، آن‌جا صدام است، این‌ها یک وقت ضربه نخورند، این تزلزل ایجاد می‌کند.

علّت شرکت نکردن ابو موسی اشعری در جنگ صفّین

از جمل برگشتند، خود امیر المؤمنین علیه السّلام به کوفه رفتند که این ابوموسی نباشد، مردم گفتند نه، ابوموسی در بین سران حکومت از قبیله‌ی ما است، از حزب ما است، ما یمنی هستیم، او هم یمنی است. در صفین شرکت نکرد با این‌که برای همه آشکار و روشن بود. جمل دعوا بود، طرف مقابل هم عایشه بود، مرجع تقلید مردم بود، مرجع تقلید سپاه امیر المؤمنین علیه السّلام عایشه بود، جلوی او ایستادند، خیلی سخت بود امّا صفین این طور نبود. اگر در جنگ صفین این طرف امیر المؤمنین علیه السّلام بود، آن طرف معاویه بود.

در ماجرای جمل هم معارضان امیر المؤمنین ذلیل شده بودند یعنی اگر کسی می‌خواست عبرت بگیرد در جمل حق روشن ‌شد. برای همین هم جمعیّت سپاه امیر المؤمنین یک دفعه هفت برابر شد. یعنی هفت برابر نیرو آمد، ده هزار نفر 69 هزار نفر شد. معاویه هم آن طرف بود، ولی همین مردم سر این‌که علی به درد نمی‌خورد… چرا؟ برای این‌که امیر المؤمنین علیه السّلام اجازه نمی‌داد این‌ها در جنگ‌ها غنیمت بگیرند، می‌‌فرمود: شما مسلمان هستید. می‌گفتند چطور می‌گذارید خون آن‌ها را بریزیم، نمی‌گذارید اموال آن‌ها را بگیریم؟! به اطاعت اعتقاد ندارند. مدام باید استدلال کند، امامت را قرار دادند برای این‌که او دستور بدهد دیگران عمل کنند کار پیش برود، اگر قرار باشد فرمانده‌ی نظامی بگوید حمله کنید، بگویم چرا از این جهت؟ او بگوید کالک‌های اطلاعات عملیات بدهید من یکی یکی به نیروها توضیح بدهم، چرا از این طرف برویم، این‌طور که کار پیش نمی‌رود. یک تریپ ظاهری است که «نحن ابناء الدّلیل» آن‌جا جای دلیل نیست، آن‌جا جای اطاعت است. قرار باشد جزئیات حکومت بخواهند یک یک مردم را شیر فهم کنند، کار پیش نمی‌رود. بالاخره اختلاف نظر هم است. اصلاً امامت و حاکمیت را قرار دادند که کار پیش برود، اگر قبول ندارید او را براندازید، اگر قبول دارید باید پیش بروید.

اثبات حقانیّت امیر المؤمنین علیه السّلام به مردم کوفه

مشکل امیر المؤمنین علیه السّلام این است که به این جامعه اثبات کند من می‌فهمم، باور کنید دارم درست می‌گویم. می‌گویند سیاست‌مدار خوبی نیستی. علیّ بن ابی‌طالب سیاست‌مدار خوبی نیست، معاویه خیلی باهوش است. شما ببینید ما در جامعه چقدر از این نمونه‌ها داریم. اصلاً حکمیّت یعنی چه؟ یعنی ما حرف تو را قبول نداریم، ما نمی‌دانیم حق چیست. شما نگاه کنید اگر حکمیّت را با این نگاه، نگاه کنید شما یاد خیلی چیزها می‌افتید. ما در حکمیّت کجا بودیم، نیروهای نظامی حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام 95 درصد پیشروی کردند، 5 درصد تا شکست قطعی نظامی معاویه مانده است. از نظر نظامی پیروز هستند، بله تلفات دادند. 

دشمن چند برابر تلفات داده است، سپاه امیر المؤمنین هم عددهایی مثل 20 هزار تلفات گزارش شده است. عدد هم ما طلبه‌ها می‌گوییم در گزارش‌ها مفهومی ندارد، ولی 20 هزار، این دو هزار تا نیست. این 20 هزار تلفات نه 200 هزار تلفات است، نه دو هزار تلفات است. 20 هزار تلفات یعنی 14 هزار، 18 هزار، 22 هزار. وقتی 20 هزار می‌گویند یعنی حدود 20 هزار، یعنی هزار تلفات نیست. دشمن هم بالای 45 هزار نفر گزارش کردند که کشته داده است، آن هم همین‌قدر حدودی کم و زیاد حساب کنید.

دلایل شکست امیر المؤمنین علیه السّلام در برابر معاویه

آخرین بار هم امیر المؤمنین علیه السّلام و مالک از دو طرف حمله کردند، هر دو طرف پیش رفتند. چیزی نمانده بود که معاویه سرنگون شود. آن چیزی که باعث شکست امیر المؤمنین علیه السّلام شد کار معاویه نبود، چون معاویه قرآن بر سر نیزه کرد، امیر المؤمنین اوّل قرآن خواند، دو، سه نفر فرستاد قرآن بخوانند، آن‌ها را تیربار کردند. این‌ها قرآن به نیزه کردند، یعنی این‌که ما به حکم قرآن تن به دهیم، به حکم قرآن تن بدهیم، حکم قرآن چیست؟ حاکم کیست؟ چه کسی کودتا کرده است؟ چه کسی نیروی نظامی آورده مقابل حکومت قرار داده است؟ چه کسی این حاکم را سر کار آورده است؟ همین مردم. حالا بحث‌های امامت شیعی را کنار بگذارید، آن هم سرجایش است. اصلاً چرا شما کوتاه آمدید، در جایی که معاویه اصلاً جایگاه حقانیّت نداشت، باز عایشه مرجع مردم بود؟! طلحه و زبیر از بزرگان صحابه بودند، معاویه هیچ چیز نبود.

حکمیّت یعنی چه؟

حکمیّت یعنی یک رأی کل جهان اسلام بدهد، یک رأی استان شام بدهد. یکی حَکَم از این طرف این- آدم یاد بعضی از این شماره‌های جدید می‌افتد- ما راجع به دارایی‌های خود یک رأی داریم، آن‌ها هم پنج، شش رأی دارند. اگر پنج نفر علیه ما رأی بدهند، محکوم هستیم. من سر چهار راه با پنج نفر دعوا می‌کنم، می‌گوییم به دادگاه می‌رویم، از این شش نفر که هستیم، چهار نفر من را محکوم کنند همه که طرف مقابل هستند، چرا چیزی که دست من است، بدهم و کوتاه بیایم؟ شما ببینید در حکمیّت هم این اتّفاق افتاده یا نیفتاده است؟

چرا امیر المؤمنین علیه السّلام از نظر نظامی پیروز نشد؟

امیر المؤمنین علیه السّلام از نظر نظامی پیروز می‌شود، امیر المؤمنین علیه السّلام سال 37 حاکم جهان اسلام است، 85 درصد کل جهان اسلام نیروی نظامی، منابع مالی و سرزمین دست امیر المؤمنین است، 10، 15 درصد دست معاویه است، با هم دعوا دارند. معاویه شکست می‌خورد، می‌گویند حکمیّت! حکمیّت یعنی یک رأی شما، یک رأی شما. این کجای عقل است؟ چطور این حَکَم است؟ اصلاً این‌که ما امیر المؤمنین علیه السّلام را قبول نداریم، راست می‌گوید سراغ حکمیّت برویم یک مشکل است، این‌که این چه مدل حکمیّتی است، 15 درصد برای 85 درصد تصمیم بگیرند. چرا این‌طور ذلیل شدند؟ چون کوفیان دیدند از امیر المؤمنین نمی‌توانند دل بکنند، گفتند ما علی را سر کار آوردیم که 20 سال، 30 سال قبل از آن به ما ظلم شده بود، او بیاید این‌ها را جبران کند، او آمد حقوق‌های ما کم شد. چون دنبال عدالت نبودند، دنبال حق نبودند.

خلفای قبلی به ایرانی‌ها حقوق نمی‌دادند، بیت المال را تقسیم می‌کردند به عرب‌ها می‌دادند، این‌ها می‌گفتند حق ما کم است، یک بخشی از این پول را به خواص می‌دهید، آن بخشی که به ما می‌رسد کم است. امیر المؤمنین علیه السّلام آمد آن ویژه‌خواری را حذف کرد، دیگر به خواص نداد. یک سرمایه‌ای اضافه شد، امّا از آن طرف چند برابر جمعیّت اضافه شد، چون حضرت فرمود: به مسلمان‌ها پول می‌دهیم، چرا به ایرانیان پول ندهیم؟! چرا باید فقط به عرب‌ها بدهیم؟ این‌ها دیدند عدالت، عدالت شعار ما بود، ولی دنبال این بودیم که جیب ما تغییر کند. دیدند علیّ بن ابی‌طالب آمد، گفت این عدالت است. حقوق آن‌ها کم هم شد، گفتند آقا ما که آن عثمان را کشتیم، حقوق بیشتری به ما می‌داد. فرمود: شما آن موقع نمی‌گفتید حقوق من را زیاد کن، چون ضایع بود. می‌گفتند ما با عثمان مخالف هستیم، چون به مروان حقوق می‌دهد، به ما نمی‌دهد. این‌که توجیه نداشت. مثل این می‌ماند که من بگویم با فلان مسئول مخالف هستم، چون 500 هزار میلیارد وام به فلانی داده است، به من نداده است. می‌گویند شما دنبال جیب خود هستید. این‌ها این را نمی‌گفتند، می‌گفتند عدالت. آن‌ها می‌گفتند این عدالت نیست، حضرت فرمود: عدالت این است که به همه بدهیم.

تقسیم عدالت در بین همه از سوی امیر المؤمنین علیه السّلام

در یک خطبه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود: اگر آن جریان جمل مقابل من ایستادند به خاطر رفتار حکومتی من بود، این‌ها دنبال این بودند که حکومت عثمان را براندازند، به جای مروان، طلحه بخورد، به جای ابن ابی سرح، زبیر بخورد. نمی‌گفتند ویژه‌خواری بد است، می‌گفتند چرا او بخورد و ما نخوریم؟! این‌ها عدالت می‌گفتند، امیر المؤمنین علیه السّلام سر کار آمد، گفت: عدالت را به طور مساوی بین همه تقسیم کنیم. شما 30 درصد از یک میلیون تومان را به دو نفر بدهید، باقی را به 10 هزار نفر بدهید، معلوم است عدد آن چقدر است. حالا آن 30 درصد را به آن چند نفر ندهید، ولی به جای 10 هزار نفر به 30 هزار نفر تقسیم کنید، عدد آن از عدد قبل مساوی می‌شود، ولی کمتر می‌شود. عدالت است، ولی این‌ها می‌گفتند نمی‌شود، جنگ هم می‌کنیم نمی‌گذارد غنیمت بگیریم، می‌فرماید: مسلمان هستند، نمی‌گذارد کنیز هم برداریم، می‌گوید این‌ها ناموس اسلام هستند، حالا یا آن طرف هستند یا این طرف هستند.

امیر المؤمنین علیه السّلام مثل خلفا نبود که مخالفین‌شان را تکفیر کنند، با این‌که مخالفین امیر المؤمنین علیه السّلام واقعاً کافر هستند، حضرت می‌فرمود: نه، این‌ها ظاهراً اسلام دارند «إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا».[9] لذا کوفیان دیدند از امیر المؤمنین علیه السّلام برای مطامع خود نفعی نمی‌رسد، آدم وقتی طمع می‌کند و پا روی حق می‌گذارد، گاهی پای او روی پوست خربزه می‌رود.  این خطبه‌ی 208 نهج البلاغه است، حضرت فرمود: آن مردم شام از شما بیشتر خسته بودند، بیشتر کشته داده بودند، ولی شما ترسیدید، گفتید ما خیلی تلفات دادیم، نکند جنگ ادامه پیدا کند. از جنگ ترسیدید.

دو سال پایانی حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام هر روز خبر می‌رسید یک جا اشغال شده است نوامیس مسلمین را فروختند. از چه می‌ترسیدید؟ از کشتار می‌ترسیدید؟ بر سر شما آمد، از ننگ می‌ترسیدید؟ بدتر از ننگ سر شما آمد. چرا؟ چون به امیر المؤمنین علیه السّلام اعتماد نکردند، به شهوت خود اعتماد کردند. گفتند نه، ما اگر حکمیّت را بگوییم شاید در این میان یک چیزی به ما رسید.

معامله کردن منافع ملّی از سوی مسئولان ارشد مذاکره کننده

این درد را به چه کسی بگوییم که مسئولان ارشد مذاکره کننده‌ی ما که فیلم آن‌ها است، آن‌جا می‌گویند اگر این کار را انجام ندهید دور بعد ما رأی نمی‌آوریم. دنبال منافع ملّی بودند؟! این فیلم است، هیچ وقت هم انکار نکردند که اگر با ما راه نیایید… جریانی که برای بازی‌های سیاسی داخل را بخواهد پیش ببرد، منافع ملّی را معامله می‌کند، متن قرارداد مالی می‌نویسند آقایان زحمت می‌کشند اشکال می‌کنند صفحه‌ای 10، 13 غلط از آن به دست می‌آورند. ما می‌خواهیم یک خانه‌ی 45 متری اجاره کنیم چندین بار آن را نگاه می‌کنیم، هزاران میلیارد شما می‌خواهید سرمایه‌ی کشور را بدهید، تا این اندازه نمی‌فهمیدید؟! الآن بخواهیم یک خانه‌ی 40 متری رهن و اجاره کنیم، یک چیزی پیش پرداخت می‌دهیم که خانه را تحویل بگیریم، همه را دادید حلق آن‌ها را پر از بِتن کردید، بعد حالا التماس می‌کنید که دو ماه عهدشکنی نکن. خود ما این کار را انجام دادیم. حالا امروز هم به ما منّت گذاشت و یک صدقه‌ای داد، دو ماه دیگر وقت داد، مثل آدم دزدی که هر لحظه ممکن است او را بگیرند، ما باید کابوس ببینیم که نکند او یک موقع زیر قول خود بزند. عجب امنیّت خاطری داریم، خودمان این کار را انجام دادیم.

اگر آن ولیّ فقیه را برمی‌داشتیم بهتر بود که بگوییم شما ولیّ فقیه هستید، او مدام حرف بزند، بگوید این نمی‌شود، بگویند نه حالا بگذار ملّت تجربه کنند. تجربه‌ی فردی سنگ به سر خوردن است، تجربه‌ی اجتماع سیلی محکم خوردن است. خودمان اشتباه کردیم. آدم در شهر راه می‌رود، احساس می‌کند در خیابان‌های کوفه راه می‌رود. چه شد که شما سراع حکمیّت آمدید؟ آن موقعی که چیزی نداشتید می‌رفتید بلکه یک چیزی به دست می‌آوردید، آن موقعی که برنده می‌شوید و کار تمام می‌شود چرا به عقب برمی‌گردید، می‌گویید یک حق شما، یک حق من، 50، 50. چرا؟ اصلاً شرایط کوفه در آن جنگ با صفین چه بود که شما به 50، 50 اکتفا کردید؟ جز شهوت. می‌گفتند نه، درست است یک چیزهایی می‌دهیم، درست است جهان اسلام آسیب می‌بیند اگر حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام ناقص شود، ادامه پیدا نکند، ولی ممکن است دو استان دیگر به ما کوفی‌ها بدهند.

معنای حکمیّت بعد از حق

عبارات امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود: شما دنبال منافع خود بودید، خسته شدید، دشمن بیشتر از شما تلفات داده بود. در جنگ صفین یک آیه‌ی باهره‌ای اتّفاق افتاد، پیشگویی پیغمبر محقّق شد که عمار به شهادت رسید، دوست و دشمن می‌دانستند، یعنی حق و باطل روشن شد، حکمیّت بعد از حق یعنی چه. دیدند این علیّ بن ابی‌طالب به آن منافعی که ما می‌خواهیم، نمی‌رساند. آن منافعی که ما می‌خواهیم حفظ منابع کشور نیست، سهم تیم ما است. اشکالی ندارد بگذار 40 درصد منافع کشور را بدهیم، ولی 5 درصد سهم ما بالا برود. مثل دزدی که یک انگشتر یک میلیونی را می‌دزد، صد هزار تومان می‌فروشد. می‌گوید اشکالی ندارد بگذار من از هیچ به صد برسم.

معاویه به چیزی پایبند بود؟ معاویه به آن حکمیّتی که داشت 85، 90 درصد شکست می‌خورد پایبند بود. شرط این طرف این بود که جز یمنی حق ندارد عضو ارشد مذاکره کننده باشد. در این بین ابو موسی اشعری هم جاسوس در آمد. اوّل تلاش کرد داماد خود را که عبدالله بن عمر بود سر کار بیاورد، وقتی نشد خود را به معاویه فروخت، اسناد تاریخی است. جریانی که 90 درصد صحنه‌ی نظامی را برده بود، رفت حکمیّت 50، 50 بعد هم گفتند نه، عضو مذاکره کننده‌ی شما باید حاج آقا ابوموسی اشعری باشد! چطور ابو موسی اشعری گفت من هر دو را خلع می‌کنم؟ آن حرف‌ها عجیب بود، 85 درصد جامعه یک چیز می‌گویند، 10، 15 درصد یک چیز. کس دیگر چیزی نمی‌گوید. دو مدعی داریم، هر دو را عزل کردند، این یعنی چه؟ مثل این‌که در یک انتخاباتی 85 درصد یک نفر رأی بیاورد، 15 درصد یک نفر. آن 15 درصد زیر بازی بزند، بگوید بازشماری بکنید. بگوید او از اوّل، شما دو نفر هم دیگر کاندید نشوید، کجای دنیا این کار را انجام می‌دهند، شما ببینید چقدر در حکمیّت منطق است.

نبود منطق در حکمیّت

منطق در حکمیّت نیست، چون شهوت در آن است. چون منافع یک قبیله در آن است. به منافع قبیله نگاه کنید کاملاً می‌ارزد؛ چون یمنی‌های ساکن کوفه دیدند این برای ما می‌ارزد، چون در این 50، 50 جدید 50 درصد ما هستیم، ابوموسی اشعری برای ما است، برای جهان اسلام دلسوزی نکردند. بعد معاویه به ریش آن‌ها خندید. وقتی در آن مذاکرات به ریش آن‌ها خندیدند، حالا من نمی‌دانم عمر و عاص و ابو موسی در مذاکرات به اسم کوچک همدیگر را صدا می‌کردند یا نه؟ مثلاً تولّد نوه‌های همدیگر را تبریک می‌گفتند یا نمی‌گفتند، این‌ها را نمی‌دانم و بنده هم نمی‌خواهم بگویم این کسانی که امروز رفتند ابوموسی بودند، من هیچ وقت این‌طور تشبیه نمی‌کنم. ما شاهد یک رفتار احمقانه‌ای بودیم و الآن هم هستیم که نمی‌فهمیم، کسی هم تا حالا نتوانسته بگوید شما اشتباه می‌کنید، این رفتارها احمقانه نبود.

ما آن چیزی که می‌فهمیم این است بنگاه‌های معاملاتی بی‌سواد محله‌های ما وقتی می‌خواهند یک خانه معامله کنند اگر می‌خواهد بخرد چندین عیب می‌گذارد، اگر می‌خواهد بفروشد صد حسن می‌گذارد، نمی‌گوید یک خانه می‌خواهم به شما بفروشم سقف آن می‌ریزد، دزد بخور حرفه‌ای است، عمراً یک هفته بتوانید خانه را نگه دارید. مذاکره کننده‌ی ما می‌رود می‌گوید اگر شما حمله کنید پنج دقیقه‌ای ما زیر سخت‌ها را زدیم، شما بروید پیدا کنید. صندوق ما هم خالی است، بدبخت و فقیر هستیم، آب هم نمی‌توانیم بخوریم، عاجز و بدبخت هستیم. خائن هم نیستند، IQ آن‌ها هم بالا است، دانشگاه‌های خوب درس خواندند، در اسکاتلند دکترا گرفته است، شما پیدا کنید.

جامعه‌ای که به حرف امام خود گوش نمی‌دهد باید سیلی بخورد، باید منتظر سیلی باشد. «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ‏»[10] حق که روشن بود، بعد از حق در چه چیزی تردید کردید؟! به شما دارو نمی‌دادند، این‌ها خیر خواه بودند، مؤدّب و باهوش بودند، ما هم مدام صبر کردیم و این جمله‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام را دیدید، دو نفر گفتند یا علی ما هستیم، فرمود: دو نفر به درد خود شما می‌خورد. شما باید دو نفر بایستید و بسوزید، چون خودتان خواستید. بدترین فحش برای من این است که این روزها می‌گویند Associated Press گفته مردم ایران در خیابان‌ها بی‌اعتماد شدند، خسته نباشند، باید خیلی اعتماد داشته باشند، امید داشته باشند. به چه چیزی امید داشته باشند؟

ما قولنامه‌ی یک خانه‌ی 45 متری بکنیم، هر روز بگوییم الآن ما را بیرون می‌کنند، اثاث ما را به خیابان بریزند می‌توانیم زندگی کنیم؟ در غار زندگی کنیم بهتر از این است که من نصف شب چشم خود را باز کنم، بخواهم نماز صبح بخوانم پلیس ایستاده می‌گوید بلند شوید جمع کنید. چون ممکن است زیر قولش بزند. ناموس کشور را دادیم رفت و نمی‌دانیم چه چیزی به دست ما دادند، این اشتباه خود ما است، باید توبه کنیم، گوش نکردیم، چون در اطاعت حجّت داشتیم، اگر حجّت نداشتیم اطاعت نمی‌کردیم، اگر طاغوت بودیم اطاعت نمی‌کردیم و به سراغ حق می‌رفتیم.

برای جامعه‌ی اسلامی دردآور است که مراکز دینی آن خواب، مرده است، گاهی یک نفر، یک فقیهی در آن میان بلند شد و گفت: این کارها خلاف قرآن است، قرآن این همه ذلّت را اجازه نمی‌دهد، قرآن می‌گوید در برابر کافر باید به گونه‌ای برخورد کنید که دست بالا باشید «هُمْ صاغِرُونَ‏»[11]. کسی که خدا ندارد حقیر حقیقی است.

باید کوفه را مطالعه کنیم، البتّه یک جمله‌ای یکی از اساتید چند وقت پیش فرمود، به ذهن من آمد که حتماً یادآوری کنم. آن هم این‌که ما قبلاً هم عرض کردیم کتاب شریف نهج البلاغه آن چیزی نیست که من به شما می‌گویم. آن چیزی که من به شما می‌گویم به چرت و پرت اشبه است تا به حرف حق. آن چیزی که در این نهج البلاغه است اوّلاً خطب توحیدی است. به یاد دارید ما ابتدا عرض کردیم باید پیش یک اسلام‌شناس رفت، کار هر کس نیست، کار طلبه‌ها نیست، کار فقها نیست، شوخی نمی‌کنم صرفاً فقیه و مرجع تقلید نمی‌تواند نهج البلاغه تفسیر کند. خدا خودش خطب توحیدی امیر المؤمنین را    می‌داند. تازه این‌ها را به مردم کوفه گفته است، مخاطب مردم کوفه هستند، ولی عمق کلام او این‌طور نیست که لزوماً فقیه 40 سال کار فقه کرده بتواند آن را حل کند و اهل آن می‌دانند که نمی‌تواند، مگر این‌که آن فقیه در عقاید هم خبره‌ی فن باشد.

بعد از این عبارات اخلاقی و کمالات انسان در این نهج البلاغه است که ما به آن هم نمی‌پردازیم، آن هم خبره‌ی فن اخلاق لازم است تا این کتاب را بفهمد. عرض کردیم یک جاهایی هم نکات تاریخی است، ما به استخر نپریدیم، داریم در کنار استخر پای خود را در استخر کردیم و آب بازی می‌کنیم، ما با هم راجع به نهج البلاغه بحث نمی‌کنیم. شأن شما اجل است ولی گوینده در آن حدی نیست که بتواند آن حرف‌ها را بزند. این هم به شما عرض کنم که هر کسی نیست که بتواند آن‌ حرف‌ها را بزند، در این زمینه نمی‌شود کسی را پیدا کرد. امّا بخش‌های تاریخی همین نهج البلاغه را ببینید، می‌بینید که جامعه‌ی ما چه کرده است.

سکوت نکردن علمای دین در برابر بدعت‌ها

جامعه که اشتباه می‌کند سیلی می‌خورد، لعن و نفرین را باید سمت آن خواصی برد که جامعه را از لحاظ فکری ساپورت نکردند. آیات و روایات و تاریخ این‌قدر تحریف شد که در این اواخر وقتی آیات هم جا به جا می‌خوانند همه می‌خندند. چرا؟ چون دستگاه بزرگ‌تر ما در مسائل دینی که حوزه‌های علمی هستند، در این زمینه حرف نمی‌زنند. حرف بزن بگو درست می‌گوید، هیچ چیز نمی‌گوید. خدا امام رحمة الله علیه را رحمت کند، در تحریر می‌فرماید: اگر علما یک جایی بدعتی دیدند، حتّی اگر در مردم تأثیر نمی‌گذاشت، در آن شخصی که دارد بدعت ایجاد می‌کند تأثیر نمی‌گذاشت، چون نهی از منکر تأثیر روی فرد لازم دارد. نتیجه‌ای نمی‌داد، خوف ضرر و جان هم بود، سکوت نکنند، اقلاً نگویند شما اعوان ظلمه هستید.

الآن مردم بگویند بعضی از علمای دین از اعوان ظلمه نیستند باید از کجا بفهمند؟ آن جایی که قرار است از این مذاکره حمایت شود بعضی یکی، یکی بیانیه می‌دهند، الآن کجا هستند؟! جرأت دارید حرف بزنید. می‌گوید من باید به گونه‌ای حرف بزنم که تا هفته‌ی بعد باشم که با شما صحبت کنم. آن آقایان بزرگواری که گفتند بدوید دیر شد، از مراجع عظام هم بودند، می‌گفتند آقا دیر شد، زودتر مملکت را معطّل نکنید، روزی چند میلیون دلار هزینه‌ی ضرر این تأخیر است. این ترامپ به ریش ما می‌خندد، همه هم منتظر هستیم، به جای انتظار برای امام زمان علیه السّلام همه منتظر ساعت 8:15 او هستند که چه تصمیمی برای ما می‌گیرد. حضرات کجا هستند؟! آن روز که عجله می‌کردید، امروز کجا هستید؟!

تأیید برخی از آقایان علما ذیل فتوای امام

خود بعضی از این آقایان در فتوای خود ذیل این فتوای امام تأیید کردند، اگر جایی دیدید فاجعه‌ای رخ می‌دهد حداقل سکوت نکنید، نگویند اعوان ظلمه هستید، نگویند شما را خریدند، إن‌شاء‌الله که شما را نخریدند. ما جرأت نمی‌کنیم این‌طور حرف بزنیم، نمی‌شود نسبت ناروا زد، بهتان زد. یک حرفی بزنید که هم معلوم شود الحمدلله هنوز حیات دارید، زنده هستید، حرف به گوش شما می‌رسد، از آن حلقه‌ی بسته بیرون آمدید. این‌که جبهه‌ی حق تنها است همه‌ی مصیبت‌های آن برای بزرگ‌ترهای جامعه است. هیچ خیر و شری در جامعه اتّفاق نمی‌افتد الّا این‌که علما در آن دخیل هستند. هیچ فسادی نیست الّا این‌که علما آن را تأیید کنند و هیچ خیری نیست الّا این‌که علما بیایند.

آن موقعی که انقلاب کردند، علمایی دنبال مرحوم امام رحمة الله علیه آمدند، همان موقع هم یک عدّه ایشان را عاصی کردند. ایشان می‌گفت 15 خرداد شد، هزاران نفر آدم کشته شد بعضی درس خود را تعطیل نکردند. آن‌قدر آدم‌ها که کشته شدند، برای این‌ها ارزش نداشتند که درس را تعطیل کنند، همان موقع علمایی به وسط میدان آمدند. همان چند نفر و یک عدّه که آمدند کار پیش رفت. امروز جامعه‌ی ما می‌بیند مراجع… سؤال که می‌شود پرسید، حالا اگر ما تا هفته‌ی دیگر بودیم معلوم می‌شود که می‌شود سؤال کرد، وگرنه معلوم است دیگر شما سؤال هم نپرسید، اقلاً یک درس عبرت هم برای شما است. گفت شما که آن روز می‌گفتید عجله کن، مدام می‌گفتند آقا چرا ما باید عجله کنیم؟ آن چیزی که به دست آوردیم را به دست آوردیم، چه چیزی به جای آن به ما می‌دهند؟! این آدم هر روز ما را تهدید نظامی می‌کند، با همان اتمی ما را تهدید می‌کند، گفتند نه، جامعه‌ی جهانی نمی‌گذارد. اخیراً هم دیدید تنها قاضی آژانس است.

استغاثه به امام زمان علیه السّلام

خواهر ما با شوهرش دعوا کند این‌طور داوری قبول نمی‌کنیم که شما ناموس کل کشور را به باد دادید. حضرات مراجعی که آن روز گفتید عجله کنید، امروز چرا ساکت هستید؟! آدم باید برای «أین بقیّة الله» فریاد استغاثه بزند. این‌ها ما را ناامید کردند، چون گوش که نمی‌دهند. یک فقیه عادل هر چه فریاد بزند که قبول نمی‌کنند، «إن قلت» می‌کنند، باشد او نمی‌تواند إن‌شاء‌الله امام زمان علیه السّلام بیاید ببینیم اتّفاقی می‌افتد. خدا کند مردم به آن جایی برسند و این رفتارها باعث شود از همه جا ناامید شویم و استغاثه کنیم. استغاثه صرفاً نباید صبح جمعه باشد، «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمِ عَلَى التَّقْوَى أَيْنَ‏ بَابُ‏ اللَّهِ‏»[12] کجا است آن کسی که وقتی بیاید حرف بزند، می‌گوید دوره‌ی تقیّه هم گذشته است، دوره‌ی مدارا می‌گذرد، دوره‌ی مدارا با دوره‌ی نفاق و دورویی می‌گذرد، آن روز اگر حرف بزند، بخواهد یک طلبه ای مثل من اظهار نظر کند به دهان او می‌زند، آن روز حق آشکار است. «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ» خیلی تلخ است، خدا می‌داند کامم تلخ است از این‌که جامعه‌ی اسلامی با 200، 300 شهید امروز افسار خود را دست یک موی زرد کافر داده است، منتظر هستند ببینند او چه تصمیمی می‌گیرد و هیچ گارانتی هم ندارد. حتّی اگر امروز صدقه سری بخواهد بدهد، یک ماه دیگر تحمّل کند، از کجا معلوم ماه بعد تحمّل کند؟!

جامعه‌ای که می‌تواند خون بدهد، از خودش دفاع کند، چرا باید افسار خودش را به دست کافر بدهد و این‌طور ذلیلانه منتظر باشد که او چه تدبیری برای ما می‌کند. امروز روز استغفار است، خدا می‌داند امروز همه باید استغفار کنند. من قرآن را باور نکردم که «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»[13] من گفتم دروغ می‌گویی، نه این‌طور نیست. باور نکردیم، یک عدّه باور نکردند، یک عدّه هم تلاش نکردند. یک عدّه خواص هم… کار من به جایی رسیده است که دیگر دنبال این هم نیستند که رفع اتهام از خودشان کنند.   

سیّد الشّهداء سلام الله علیه با این مردم که صحبت می‌کرد، فرمود: بپرسید چه کسی سیّد شباب اهل الجنّة است. بعد امام حسین علیه السّلام یک جمله‌ای گفتند که من را آتش زده است. فرمود: اگر من را قبول ندارید بروید از انس بن مالک بپرسید. امام صادق علیه السّلام راجع به انس بن مالک می‌فرماید: «ثَلَاثَةٌ كَانُوا يَكْذِبُونَ‏ عَلَى‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏»[14] سه نفر خیلی دروغ می‌گفت، یکی این انس بن مالک است. امام حسین علیه السّلام می‌فرمود: اگر من را قبول ندارید که راست می‌گویم، سراغ انس بروید.  


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجاديّة، ص 98.

[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 520.

[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 512.

[6]– همان، ص 521.

[7]– سوره‌ی مائده، آیه 25.

[8]– نهج البلاغه (للصبحي صالح)، ص 521.

[9]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏32، ص 324.

[10]– سوره‌ی یونس، آیه 32.

[11]– سوره‌ی نمل، آیه 37.

[12]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏99، ص 107.

[13]– سوره‌ی آل عمران، آیه 131.

[14]– الخصال، ج ‏1، ص 190.