درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه بیست و دوم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 14 مهر 1396 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به موضوع «کوفه شناسی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادَ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».[3]

مسئله‌ی حس نشدن اضطرار به وجود حضرت حجّت روحی فداه

یکی از موضوعات مهمی که امروز استخاره کردم خوب نیامد، چون بحث حساس و خطرناکی است، مسئله‌ی اضطرار ما به وجود حضرت حجّت روحی له الفداء است که این اضطرار حس نمی‌شود. این بحث خیلی مهم و خیلی خطرناکی است. لذا به دو جمله اکتفا می‌کنم و یک موقع دیگر استخاره خوب آمد، یک قدری عرض می‌کنم. علّت این‌که استخاره کردم این بود تا حالا دو بار در دو جایی که همین‌طور جمع خصوصی بوده گفتم به یک دلایلی ضبط نشده است، احساس کردم شاید صلاح نیست مطرح شود و آن این‌که اگر هر روز برای ما ندبه‌ی روز جمعه نیست و ضجّه نمی‌زنیم، به این علّت است که -من خود را عرض می‌کنم- متوجّه نیستیم «أَيْنَ‏ جَامِعُ‏ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى»[4] یعنی چه؟ تصوّر می‌کنیم همه چیز سر جای خود است، مخصوصاً ما که مقلّد هستیم.

علّت تفرقه‌ و تشتّت بین بزرگان دین

من فقط یک جمله عرض می‌کنم و ما بقی را برای بعد می‌گذارم و وارد آن بحثی که وعده داده بودم می‌شوم و آن این‌که اگر ما امروز در فرعیات به مرجع تقلید رجوع می‌کنیم، بله در قیامت چوب نمی‌خوریم، ولی مثل کسی می‌مانیم که در بیابان از گرسنگی تلف می‌شود و به گوشت مردار اکتفا می‌کند. بله، چوب نمی‌خوریم ولی این وضع تشیّع که این همه تفرقه و تشتّت و دعوای بین بزرگان است، یکی به عَلَم آهن سرد می‌گوید و دیگری به عَلَم در محرم تکیه می‌دهد و عالم این تفرقه‌ی ما را می‌بیند و به ریش ما می‌خندد برای این است که صاحب نداریم، به خاطر بی‌صاحبی است.

ما در قیامت چوب نمی‌زنند، ولی داریم مردار می‌خوریم و اگر شبانه‌روز خود را به ضجه بپردازیم، به این‌که دست ما از وجود آن بزرگوار خالی است، جا دارد بلکه کم است. منتها این بحث، بحث حساس و خطرناکی است لذا به همین‌قدر اکتفا می‌کنم. بی‌ادبی دانستم همین‌ مقدار هم بگویم. ما دور هم جمع می‌شویم قرار بر این است که راجع به امام زمان علیه السّلام صحبت کنیم، منتها گوینده معرفتی ندارد و شأن حضرت حجّت روحی له الفداء، اجّل از این است که شخصی مثل من راجع به او صحبت کنم، وگرنه دور هم جمعه صبح‌ها جمع می‌شویم، چیز دیگری بگوییم مثل این می‌ماند که آدم در محضر محبوب حاضر شود و بحث از چیز دیگری بکند. خداوند إن‌شاء‌الله قدم‌های آن بزرگوار را روی چشم ما قرار بدهد، ما را منتظر واقعی آن بزرگوار قرار بدهد.

موضوع بحث ما إن‌شاء‌الله چند جلسه‌ای خطب امیر المؤمنین علیه السّلام و نامه‌های حضرت در مورد مردم کوفه خواهد بود. بنده جاهای مختلف راجع به کوفه زیاد صحبت کردم، ولی حالا محوریت عرایض خود را می‌خواهم فرمایشات امیر المؤمنین علیه السّلام قرار بدهم. بحث امروز ما این است که کوفه اوّل کار چه شرایطی داشت؟ چند جمله از امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خوانم که ببینید امیر المؤمنین علیه السّلام اوّل کار روی کوفیان حساب کرده بود. یعنی امام زمان‌شان روی این‌ها حساب کرده بود و عقلایی بود که این‌ها بتوانند کمک کنند، این‌ها می‌توانستند کمک کنند، این‌ها می‌توانستند امام را از غربت در بیاورند و نشد.

یکی از بدبختی‌های امثال من این است که خیلی وقت‌ها آنچه ما می‌شنویم، توهّمات عدّه‌ای مثل من است نه واقعیّت تاریخی. خدا می‌داند هر وقت من راجع به کوفه صحبت می‌کنم کأنّ راجع به خودم صحبت می‌کنم. خطر بررسی کوفه این است که کأنّ دارم تهران را بررسی می‌کنم و شخص خود را. کوفه با جاهای دیگر فرق می‌کند، می‌شود آدم محبّ امام باشد و بایستد و ببیند که ناموس امام را به اسارت بردند. خدا خودش شاهد است این خطر برای همه است، برای شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام امروز وجود دارد. 

یکی از دردها هم اتّفاقاً همین است؛ اوّل کار امیر المؤمنین علیه السّلام روی این‌ها خیلی حساب کرده بود. روی این‌ها حساب کرده بود یعنی این‌ها توان داشتند. سه جمله از سه نامه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خوانم و یک قدری توضیح می‌دهم. نامه‌ی یک و دو و 28. چون کوتاه است، سه نامه را هر کدام یکی، دو جمله عرض می‌کنم. نامه‌ی یک که امیر المؤمنین صلوات الله علیه از مدینه که راه افتادند به سمت بصره برای جنگ جمل بروند، هنوز حضرت در کوفه ساکن نشدند.

تیتر نامه‌ی اوّل امیر المؤمنین علیه السّلام راجع به قتل عثمان

نامه‌ی یک توضیحی درباره‌ی قتل عثمان است. به آن‌ها کار ندارم شاید یک وقتی گفته باشم، امّا تیتر این‌گونه است، ببینید امیر المؤمنین علیه السّلام چه عبارتی برای کوفیان اوّل کار انتخاب کرده است و این‌ها قدر ندانستند. آدم قدر نداند امام را از او می‌گیرند، اگر خدایی نکرده قدر ندانم بالاخره نستجیر بالله یک روزی من را از این خیمه‌ها بیرون می‌کنند. فرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى‏ أَهْلِ‏ الْكُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ‏ الْعَرَبِ»[5] از علیّ بن ابی‌طالب، امیر المؤمنین به اهل کوفه این اهل کوفه جبهة الانصار هستند یعنی پیشانی یاوران هستند- در بین یاوران من پیشانی آن مردم کوفه هستند. سنام یعنی کوهان، بالاترین جای شتر است- «سَنَامِ‏ الْعَرَبِ» یعنی آن کسی که بالای عرب است. هم جایگاه این‌ها را نشان می‌دهد، این نامه به کوفیان یمانی است. به امیر المؤمنین صلوات الله علیه با این‌که خودش عرب ادنانی قریشی است، این در بین عرب‌های حجاز سابقه ندارد که این عبارت را به عرب یمانی بگویند. حضرت روی این‌ها حساب کرده است و یک دعوای تاریخ حق را به عرب‌های یمانی می‌دهد که ساکن کوفه هستند، می‌فرماید: شما «سَنَامِ‏ الْعَرَبِ» هستید. منتها برای امیر المؤمنین علیه السّلام نژاد مطرح نیست، حالا توضیح خواهم داد.

چند جمله عرض کنم بعد برمی‌گردم روی این «سَنَامِ‏ الْعَرَبِ» بحث را پیش می‌برم.

نامه‌ی دوم و درخواست جزای خیر برای اهل کوفه

در نامه‌ی دو بعد از این‌که فتح بصره صورت گرفت، چون عمده‌ی سربازان کوفی بودند، باز حضرت نامه نوشت. نامه‌ی دو کوتاه است- البتّه مرحوم سیّد رضی در این نامه‌ها خیلی تلخیص می‌کرد، در آن‌ها دخل و تصرّف می‌کرد- «وَ جَزَاكُمُ اللَّهُ مِنْ‏ أَهْلِ‏ مِصْرٍ»[6] خدا از شما ای اهل شعر کوفه قبول کند، از طرف «عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ» از طرف اهل بیت پیغمبر شما، چون اهل بیت پیغمبر خود را در جنگ جمل یاری کردید. این نامه یک نکته‌ای دارد که همسر پیغمبر یک طرف بود، امیر المؤمنین علیه السّلام یک طرف بود، بعد حضرت می‌فرماید: خدا به شما خیر بدهد. از طرف چه کسی به شما خیر بدهد؟ چه کسی از شما تشکّر کند؟ اهل بیت پیغمبر. یعنی عایشه اهل بیت پیغمبر نیست، مردم کوفه به عایشه کمک نکردند، به امیر المؤمنین کمک کردند. «وَ جَزَاكُمُ اللَّهُ مِنْ‏ أَهْلِ‏ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ» یعنی شما به اهل بیت کمک کردید، او همسر پیغمبر بود، نه اهل بیت پیغمبر. «أَحْسَنَ مَا يَجْزِي الْعَامِلِينَ بِطَاعَتِهِ» بهترین جزایی را که خداوند به مطیعان و پیروان خودش می‌دهد، بالاترین جزاء را به بالاترین عمل‌ها می‌دهند، مردم کوفه شروع خیلی خوبی دارد. «وَ الشَّاكِرِينَ لِنِعْمَتِهِ» شما قدر این نعمتی که علیّ بن ابی‌طالب بالاخره به حکومت رسید را دانستید؛ «فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ» حرف را شنیدید و اطاعت کردید «وَ دُعِيتُمْ فَأَجَبْتُم‏» من دعوت کردم، شما قبول کردید.

نامه‌ی 28 امیر المؤمنین علیه السّلام به معاویه

در نامه‌ی 28 که قبلاً بحث نامه‌ی 28 بوده است، فقط این عبارت آخر را نخواندم که به بحث ربطی نداشت، حضرت به معاویه نوشته است. معاویه به امیر المؤمنین علیه السّلام نوشته بود بین من و تو جز شمشیر حکم نمی‌کند. اگر به یاد داشته باشید این‌ها را خواندیم که حضرت فرمود: به به تعجّب است کسی که تیزی شمشیر من به تن برادر و دایی و پدربزرگ و برادر پدربزرگ و عمو و همه خورده است، همه را خودم نابود کردم، حضرت یک شمشیر بیشتر نمی‌زد، با همان یک ضرب کار تمام می‌شد، بعید است که تو من را به جنگ تهدید کردی؟!

ببینید امیر المؤمنین علیه السّلام به این مردم کوفه که سربازان اصلی هستند تکیه می‌کند، این کَرم امیر المؤمنین علیه السّلام است. امیر المؤمنین علیه السّلام در دنیا به کسی نیاز ندارد، می‌خواهد بگوید این یاران من… یاران خود را هم فراموش نمی‌کند. حضرت می‌فرماید: «فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ‏ تَطْلُبُ‏»[7] آن کسی که گفتی به دنبال او هستی، بین من و تو جز شمشیر… به زودی سراغت تو خواهد آمد. «وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ» از آن کسی که دوست داری مدام از او دور شوی، به تو نزدیک خواهد شد. «وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ‏ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ» من با سپاهی از انصار و مهاجر «وَ التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ» و تابعان که -این تابعان همان یمانی‌های کوفه هستند- «شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ‏ قَتَامُهُمْ»‏ با آن کسانی که وقتی حرکت می‌کنند از کثرت جمعیّت ازدحام دارند، با یک لشگر انبوه به سراغ تو می‌آیند.- این قسمت از سخن امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به کوفیان است- اسب‌های این‌ها پا به زمین می‌کوبند، برق سم اسب این‌ها که به ریگ‌های بیابان می‌خورد به چشم تو می‌زند. «مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ‏ الْمَوْتِ» این‌ها حامل پیغام مرگ هستند، مرگ خودشان هم به دوش کشیدند.‏ کوفیان این‌ها بودند. «أَحَبُ‏ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ‏ لِقَاءُ رَبِّهِمْ» بهترین لقاء برای این‌ها لقاء پروردگارشان است. «وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ» فرزندان بدر و شمشیرهای بنی هاشم هم با این‌ها همراه است؛ «قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا» و تو تیزی شمشیرها را بر «فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ» روی برادر و دایی خود «وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِك‏» جدّ و اقوام خود چشیدی «وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيد». 

شروع کار امیر المؤمنین علیه السّلام با بشارت به کوفیان

شروع کار امیر المؤمنین علیه السّلام یک بشارتی به کوفیان است. حضرت فرمود: سنام عرب. خدا نیاورد آن روزی که امام زمان علیه السّلام آدم از یک قومی ناامید شود، آن‌قدر آن سلام الله علیه تبلیغ کرد و جسارت دید، ناامید شد. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»[8] غضب پیغمبران فی الله است. غضب از این بود که این همه تلاش کردم، این مردم همراهی نکردند. یا «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ‏»[9] حضرت یونس سلام الله علیه با خشم به سمت آن کشتی رفت، خشم از این‌که این‌‌ها نیامدند همراه شوند.

مردم کوفه بعد از جنگ با ایران که جنگ خطرناکی بود، شاید قبلاً هم عرض کردم وقتی عمار به خلیفه‌ی دوم نامه نوشت که در نهاوند 150 هزار نیرو جمع شدند، از همه‌ی شهرهای ایران هستند، آماده‌ی نبرد با اسلام هستند، لفظ «إرْتَعَدَ» را ابن عثم مورّخ به کار می‌برد. ابن عثم کوفی خیلی قدیمی است، تقریباً هم دوره‌ی شیخ کلینی ما است. می‌گوید بدن خلیفه شروع به لرزیدن کرد. «حَتَّی سَمِعَ المُسلِمُونَ أطیطَ أضراسِهِ» مسلمین صدای دندان قروچه‌ی او را از ترس می‌شنیدند. مردم را جمع کرد، چه کسانی بجنگند؟ از بین جهان اسلام عمده‌ی رزمندگان که رفتند جنگیدند، یکی یمانی‌هایی بودند که تازه عمده‌ی آن‌ها پیغمبر را ندیده بودند، شروع اسلام این‌ها با دعوت امیر المؤمنین علیه السّلام بود.

حسن ظن کوفیان نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام

کوفیان یک حسن ظنی نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند، چون شروع اسلام یمانی‌ها به برکت تبلیغ امیر المؤمنین علیه السّلام بود. پیغمبر به امیر المؤمنین فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلًا خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ‏ عَلَيْهِ‏ الشَّمْسُ‏»[10] اگر خدا به برکت تو کسی را هدایت کند، برای تو از همه‌ی عالم بهتر است. به خاطر امیر المؤمنین علیه السّلام دست یک نفر را بگیرد از عالم بهتر است.

من بتوانم یک نفر را به خیمه‌ی امام حسین علیه السّلام وصل کنم از همه‌ی عالم برایم بهتر است. خوشا به حال بعضی که دوستی خود را خرج می‌کنند، شخص را فریب می‌دهند زیر خیمه‌ی امام حسین می‌آورند و خدا می‌داند من این را چندین بار گفتم، الآن نمی‌خواهم وارد شوم من از نزدیک دیدم کسی را که اهل هیچ چیز نبود، اهل نماز نبود، اهل روزه نبود، هیچ چیزی مثل سیّد الشّهداء نمی‌تواند آدم را متحوّل کند. در دوستی با دوست خود، در جلسه‌ی خانگی دوست خود شرکت کرد، روضه‌خوان روضه خواند و اشک او جاری شد و منقلب شد.

همه‌ی زندگی خود را داد برای این‌که پای امام حسین علیه السّلام بایستد، چون شوهر او اجازه نمی‌داد، اصلاً شوهرش اعتقاد به معاد نداشت، اگر این را با چشم خودم ندیده بودم باور نمی‌کردم که دستگاه امام حسین علیه السّلام هنوز حر و زهیر دارد، من بی‌لیاقت هستم. او را اذیّت می‌کردند، با این‌که با هم خوب بودند، می‌گفت نمی‌خواهم به آن‌جا بروی، برای چه گریه می‌کنی؟ از مرجع خود استفتاء کرد، مرجع گفت اگر اقرار به عدم اقرار به توحید و معاد و نبوت دارد، او نجس است، اصلاً نمی‌توانی با او زندگی کنی. اسلام اجازه نمی‌دهد ناموس او تحت ولایت غیر مسلمان باشد، اگر اقرار می‌کند من ایمان به معاد ندارم باید بیرون بیایی. کسی که هزاران میلیارد سرمایه‌ی شوهرش بود، به زیر پله‌ی خانه‌ی دوستش رفت، جدا شد و بعد هم که جدا شود همه چیز را باید می‌داد، همه چیز را داد. ثروتمندی که 50 کارگر داشت، رفت به عشق امام حسین علیه السّلام زیر یک زیر پله زندگی کرد.

برای ما که او را می‌شناختیم خدا می‌داند، درد است از این‌که به خیمه‌ی امام حسین می‌رویم و تغییر نمی‌کنیم. جا به جا شد و کم کم خانه‌ی خود را عوض کرد و یک خانه‌ی کوچکی اجاره کرد و در بسیج خواهران آن محلّی که از بستگان نزدیک ما هم آن‌جا مسئولیّت داشتند، هر جا کار سختی بود او انجام می‌داد، معروف بود. در کاری که هیچ کس زیر بار آن نمی‌رفت او انجام می‌داد. دیگر سال آخر بی‌تاب بود، مدام صبح به روضه می‌رفت، ظهر به روضه می‌رفت. مرخصی می‌گرفت و از سر کار به روضه می‌رفت. تا در آن حادثه‌ی سوختن مسجد ارگ از دو ساعت قبل از اذان رفته بود، گفته بود من امشب کار دارم، وصیّت خود را به یک نفر نشان داده بود. شب عبدالله بن حسن بود، گفته بود من به امام حسن توسّل کردم، حاجت دارم. این دستگاه کرم ارباب است.

چگونگی مسلّط شدن مردم کوفه بر ایران

کوفیان به امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی خدمت کردند، این‌ها به واسطه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام هدایت شده بودند و خیلی هم رزمنده بودند، جنگاور بودند. عمدتاً فتح ایران به دست این‌ها صورت گرفت. خلیفه‌ی دوم برای این‌که بتواند این‌ها را به ایران مسلّط کند، دو شهر بنا کردند که یکی کوفه بود، این یمانی‌ها آمدند به کوفه نزدیک شوند که بتوانند ایران را کنترل کنند. شهر کوفه شهر نظامی جهان اسلام بود. یک منطقه‌ای در آن میان ساختند که نمی‌شود به آن اضافه کرد، خندق زده بودند، یک چیزی حول و حوش تقریباً 250 هزار متر مکعب، 500 متر در 500 متر تقریباً-حالا به این دقیقی نیست، دیگر نمی‌خواهم جزئیات آن را بگویم که چطور این‌گونه حساب کردم- یک نقطه‌ای را مرکز کوفه انتخاب کردند، دور آن خندق کندند که این اضافه نشود. هر ضلع را به دو قبیله از این یمانی‌ها دادند که این‌ها آن‌جا زندگی کنند. چون قبلاً این‌طور نبود که حکومت در دوره‌ی صدر اسلام نیروی انتظامی باشد و سازمان بهزیستی و … هر ضلع را دو قبیله زندگی می‌کردند که هر قبیله باید زندگی خود را تأمین می‌کرد، امنیّت را باید خودش تأمین می‌کرد. اگر یک نفر وارد کوفه می‌شد و تحت الحمایه‌ی یکی از این هشت قبیله‌ی اصلی نبود، اگر او را هم می‌کشتند کسی سراغ او نمی‌رفت. لذا باید حتماً با یک جا پیمان می‌بست. یک تحلیفی باید صورت می‌گرفت، حلفی باید صورت می‌گرفت.

معانی مختلف مولا

مثلاً از اشتباهات مشهور کربلا این است که داریم شوذب مولا شاکر، در پرچم‌ها من چند بار دیدم که ترجمه می‌کنند که شوذب غلام بنی شاکر است. شوذب شهید کربلا جزء سیّد القرّاءها است، غلام کجا بود؟! مولا به معنای غلام نیست، مولا معانی مختلف دارد یکی به معنای مولا است که امیر المؤمنین مولای ما است. یکی به معنای غلام آزاده شده است، وقتی مولا می‌گویند یعنی غلام آزاد شده. قبلاً برده بوده است، حالا آزاد شده است. یکی به معنای هم‌پیمان است که شوذب از این دسته است. شوذب هم‌پیمان بنی شاکر است. اگر کسی تنها به قبیله‌ای می‌رفت… در رجال نجاشی فراوان داریم که اسم راوی را می‌آورد می‌گوید: «مولاهُ». او یک آدمی بود که از تیره‌ی دیگر بود، به کوفه آمده بود بعد باید تحت الحمایه‌ی یک کسی قرار می‌گرفت، با یک گروهی یا یک قبیله‌ای هم پیمان می‌شد. مالیات سالانه‌ای پرداخت می‌کرد، آن‌ها هم امنیّت او را تأمین می‌کردند، در محله‌ی خودشان به او خانه می‌دادند. این‌طور نبود که اگر یک کسی بگوید من خیابان آن‌ها خانه می‌خرم، این‌طور نبود. این قسمت برای قبیله‌ی بنی فلان بود، آن قسمت هم برای بنی فلان.

درگیری دیرینه‌ی کوفیان با عرب‌های حجازی

این کوفیان یک درگیری ویژه‌ای چند هزار سال پیش تا آن موقع داشتند و بلکه تا حالا با عرب‌های حجازی. من یک مثال برای شما بزنم تا مطلب روشن شود. این دعوایی که غیر مذهبی‌های ما با عربستان دارند را ببینید، مذهبی‌ها با وهابیّت مشکل دارند، آن‌ها به ما بهتان می‌زنند، ما هم با آن‌ها خوب نیستیم. امّا غیر مذهبی‌ها نسبت به عرب‌های عربستان چرا بد هستند؟ این مسئله ریشه‌ی قدیمی دعوای عرب‌ و عجم است. مذهبی‌ها نه، مردم می‌گویند خدا وهابیّت را لعنت کند، با نژاد عرب کاری ندارند. اصالت سادات همه عرب است، خوشا به حال آن‌ها. یک ژن واقعی خوب داشته باشیم همین سادات هستند، حقیقتاً ژن این‌ها خوب است. یک دعوای خیلی قدیمی هزاران ساله داشتند که این‌ها دنبال این بودند که زیر آب یکدیگر را بزنند، به هم ضربه بزنند، تفاخر کنند.

این کسانی که شنیدید می‌رفتند قبرهای یکدیگر را می‌شمردند، ما 200 سال پیش این‌قدر آدم داشتیم، از قبرهای ما معلوم است، ما و آن‌ها این‌گونه بودیم، ما فلان جا این کار را انجام دادیم، آن‌ها فلان جا این کار را کردند. ما در فلان جنگ، فلان کس این کار را کرد، آن‌ها می‌گفتند فلان کس این کار را انجام داد، این‌ها پهلوان‌های خود را می‌خواندند، آن‌ها هم پهلوان‌های خود را می‌خواندند. یک دعوای بسیار قدیمی بود.

انحراف عقیده و تفکّر جاهلی خلیفه‌ی دوم نسبت به اسلام

خلیفه‌ی دوم که سر کار آمد، آن دعواها را برداشت و به شدّت آتش به این معرکه آورد، آتش بیاری کرد. چرا؟ به دلایلی؛ اگر نخواهیم بگوییم می‌خواستند اسلام را نابود کنند، باید بگوییم دچار این انحراف عقیده و تفکّر جاهلی قدیمی بود. اگر می‌شنید عرب حجازی دختر را به عرب یمانی داده است، مجازات می‌کرد. بعضی نقل‌ها می‌گویند مثل زنا برخورد می‌کرد. می‌گفت حق ندارید ناموس عرب حجاز را به یمانی بدهید؛ یمانی حق سکونت در مدینة النّبی ندارد. شما این‌طور خط‌کشی می‌کنید، هر چه این مرزبندی را به رسمیّت بشناسید، طرف مقابل هم مقابله به مثل می‌کند.

رفت و آمد، جایی که عرب حجازی نشسته است، عرب غیر حجازی نباید بنشیند. اگر سر سفره نشسته است، عرب غیر حجازی نباید بنشیند. تفاخرهای عجیب و غریب. مثلاً وقتی خلیفه‌ی دوم حقوق بیت المال را تقسیم می‌کنند، به بهترین سابقین در اسلام خلیفه‌ی دوم پنج، شش هزار سکه به بدری‌ها می‌دهد، یک دفعه 100 هزار سکه به ابوسفیان می‌دهد. ابوسفیان کسی است که 21 سال با اسلام جنگیده است، ولی رئیس بنی امیّه از سران قریش است. او را تجلیل می‌کنند، محترم است. حالا شما این نگاه را با امیر المؤمنین مقارنه کنید که می‌فرماید: اگر کسی به پولداری به خاطر پولش سلام کند دو، سوم دین او رفته است. این در نهج البلاغه است- مبتلا به هم است.

اگر ببینم یک برادر افغانستانی به جلسه می‌آید و یک نفر دیگر از ماشین یک میلیاردی پیاده می‌شود، اگر به یک شکل تحویل نگیرم این همان تفکّر است. امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: کسی که این‌گونه است دین ندارد و این وجود دارد. ما حداقل نسبت به برادران عزیز شیعه‌ی افغانستانی این‌گونه هستیم. بعداً تاریخ می‌نویسد که چه برخورد زننده‌ای با یک عدّه شیعه در کشور خود کردیم. این از آن جاهایی است که صفحه‌ی تاریخ بعد از انقلاب هم رو سیاه است، برای این‌که بعد از انقلاب این تفکّر بود. به برکت زهرای اطهر بود که این‌ها تیپ فاطمیون تشکیل دادند و عدّه‌ای به این‌ها تعظیم کردند، قبل از این چنین چیزی نداریم.

ضعف بزرگ تربیتی در درجه بندی کردن شیعه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام

اگر پای درد دل آن‌ها بنشینید یک وقت یک شاعر افغانستانی می‌گفت ظاهراً افغانی که ما می‌گوییم قصد جسارت نداریم، ولی آن‌ها این افغانی را توهین حساب می‌کنند، به خاطر همین افغانستانی می‌گوییم، البتّه ما قصد توهین نداریم، نمی‌دانیم این لفظ برای آن‌ها خوب نیست- ما هر وقت بخواهیم روضه‌ی اهل بیت را بخوانیم که دشمن با این‌ها چگونه برخورد کرده است، یاد رفتار شما با بچّه‌های خود می‌افتیم. در خیابان از بالا به پایین به بچّه‌های ما نگاه می‌کنید. برای سیّد الشّهداء علیه السّلام سیاه بپوشیم و شیعه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام را درجه‌بندی کنیم، این ضعف بزرگ تربیتی است که متأسّفانه نشان از عدم تربیت نسل زیادی از جمعیّت ما است و این رده‌بندی که ما می‌کنیم به ویژه آن جایی که آن‌ها تجمع دارند مشهود است. تعجّب می‌کنیم از این‌که آن طاغوت، رئیس جمهور منحوس آمریکا وقتی حرف می‌زند با تبختر علیه ما ایرانی‌ها صحبت می‌کند، امّا گاهی دست بعضی از ما می‌رسد… دیگر این متأسّفانه از تماشاگرنما گذشته است، این از شیعه‌نما گذشته است، این ضعف تربیتی است. حساب کنید الآن رئیس جمهور ما بخواهد برای انتخابات سخنرانی کند، ایامی که تازه رأی آورده است، بگوید سلام خدا بر مردم افغانستان، پیشروان تشیّع عالم! اصلاً این حرف را نمی‌گوید، این عبارت امیر المؤمنین علیه السّلام یک چیزی شبیه این است.

عزّت و بزرگی در اطاعت و طرفداری از حق

امیر المؤمنین علیه السّلام در دعوای شدید بین عرب یمانی و حجازی نگاه می‌کند، می‌بیند مردم کوفه هستند که این‌جا طرفدار حق هستند. می‌فرماید: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى‏ أَهْلِ‏ الْكُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ‏ الْعَرَبِ»[11] آن کوهان شتر آن بالا است، شما در قلّه هستید، نه این‌که سنام عرب هستید چون یمانی هستید. خود امیر المؤمنین علیه السّلام قریشی است. چون امیر المؤمنین علیه السّلام معتقد است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».[12] مادامی که در اطاعت هستید آن بالا هستید، عزّت دست خدا است. بند شیطان به گردن من افتاد، هر چه می‌خواهم باشم، باشم. صد رحمت به سیاه زنگی.

آن چیزی که اهل بیت علیهم السّلام به شدّت دنبال آن هستند تربیت است، مکارم اخلاق است که این فضاها آن را نابود می‌کند. این‌ها یک دعوای قدیمی هزاران ساله داشتند، شاید بارها این را از من شنیده باشید که از جاهای بسیار تأسّف‌انگیز تاریخ است، حالا بعداً به آن می‌پردازیم. این‌که ما در بین اهل بیت علیهم السّلام شعرایی داریم که این‌ها اگر پنج شاعر بزرگ ما در بین اهل بیت داشتیم، دو شاعر این‌ها هستند که یقه‌ی هم را می‌کشند و علیه هم دشنام می‌دهند. هر دو هم شیعه هستند. یکی یمنی است، یکی حجازی است.

گاهی شعر در فضایل اهل بیت علیهم السّلام می‌گویند، گاهی در برائت از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام، گاهی این به نفع عرب است، آن به نفع عجم است. دیوان یکی از شعرای برجسته‌ که در راه اهل بیت علیهم السّلام هم شهید شده است که به همین جهت اسم او را نمی‌برم. اگر من اسم او را بگویم شما شاعر اهل بیت سلام الله علیه می‌گویید، الآن دیوان او است، به ازای هر 10 شعری که به نفع قبیله‌ی خود گفته است، یک شعر برای اهل بیت علیهم السّلام نگفته است، تازه ما به او شاعر اهل بیت هم می‌گوییم.

تلاش دشمن برای تفرقه افکنی بین عرب و عجم

یعنی دشمن دقیق می‌دانست که باید چه کاری انجام بدهد ما را به جان هم بیندازد، ما را به همان دعواهایی انداخت که قبل از اسلام داشتیم، دعواهای عرب، عجم. همه‌ی خطر این دو قطبی که در جامعه‌ی ما حضرت آقا بد می‌داند همین است، چون در دو قطبی آن چیزی که ذلیل است حق است. اصلاً کسی دنبال پیروزی حق نیست، دنبال این است که طرف مقابل را بزند. این طرفی می‌گوید به به. وقتی به او خبر می‌دهند حقوق نجومی است، به جای این‌که خودش را بزند می‌گوید به به عجب نقطه ضعفی به دست آوردم، آن طرفی هم می‌گوید یک چیزی پیدا کنیم که دهان‌شان را ببندیم، بعد می‌گوید به به املاک نجومی به دست آوردم. این طرف فشار می‌آورد که قوه‌ی قضاییه را بشکند، اگر او هم ظلم‌پذیر است که وا حسرتا، آن طرف هم دنبال این است که برای املاک نجومی فشار بیاورد تا قوه‌ی قضاییه جرأت نکند حرف بزند، باز اگر ظلم‌پذیر است وا حسرتا. آن چیزی که در دو قطبی بودن خطرناک است این است که نفس‌ها است که آزاد می‌شود، شیطان است که وسط است، خبث باطن‌ها است که سر کار می‌آید نه حق‌مداری و حق طلبی.

نمونه‌ای از قبیله‌گرایی

من هیچ وقت این را فراموش نمی‌کنم دیدم یک بچّه حزب اللّهی این کار را انجام داده است، این همان خطر را نشان می‌دهد، شاید قبلاً هم گفتم، بنده مشاور یک ناشری بودم که می‌خواست یک کتابی چاپ کند، این قبیله‌گرایی این‌قدر وحشتناک است. شش ماه آن بنده‌های خدا آن کتابی که بیش از 2000 صفحه‌ بود را دست من دادند، من دیدم این کتاب خیلی اشکالات دارد، چند صد میلیون هم هزینه‌ی پیش تولید و تألیف آن شده است، مقاله‌ی آن 200 نویسنده داشت. کاری که انجام دادم این بود که سعی کردم حذف کنم، حالا آن ناشر هم متدیّن بود وگرنه ارشاد اجازه‌ی نشر داده بود، ولی گفت من نمی‌خواهم اباطیل منتشر شود، حالا به گروهی دادم که کار کنند این‌ به دست آمده است. یک 35 درصدی را حذف کردیم. مثلاً فرض کنید صد و چند میلیون حق تألیف همان کسانی بود که ما حذف کردیم. بعد یک نفر که حزب اللّهی بود گفت فلانی این را کامل چاپ کن. گفت: آقا نمی‌شود، این خلاف شرع است، این‌ها چرندیات نوشتند. گفت: تو این را کامل چاپ کن یا به یک ناشر دیگری بده که چاپ کند که خود تو هم گرفتار نشوی. چون ارشاد مجوز داده است. تو که چاپ کردی ما وزیر ارشاد را پرچم می‌کنیم. این دعوا شوخی نیست، این فقط برای بی‌دین‌ها نیست، اتّفاقاً این دین‌دارها را درگیر می‌کند. حق کجا است؟! گفتن حق سخت است، تلخ است، خودی‌ها آدم را می‌زنند.

این‌جا ببینید برای امیر المؤمنین صلوات الله علیه را چه اتّفاقی ایجاد می‌شود. که در آن دعوای شدید گاهی دیدید در ایام انتخابات اگر یکی از مسئولین مثلاً رهبر انقلاب بخواهد درباره‌ی اوصاف رئیس جمهور صحبت کند، چون ممکن است این اوصاف به یکی از کاندیداها نزدیک باشد، می‌گویند آقا در انتخابات دخالت شد، دیدید چند سال پیش چه جنجالی درست شد.

حق‌گویی

امیر المؤمنین علیه السّلام به مردم کوفه «سَنَامِ‏ الْعَرَبِ»[13] می‌فرماید. شما ببینید چه اتّفاقی افتاد. خود حضرت با این کار در واقع شدّت درگیری شامیان که ریشه‌ی آن‌ها عرب حجاز است، مثل معاویه و بصریان که زبیر است، طلحه است، این‌ها قریشی هستند، خودش راه می‌اندازد، چرا؟ چون حق را می‌بیند. امیر المؤمنین علیه السّلام می‌دانند که این حرف‌ها را می‌زنند چقدر بار دارد. ولی یکی از ویژگی‌های اهل بیت علیهم السّلام که متأسّفانه بعداً بزرگ‌ترهای جامعه‌ی اسلامی از همان زمان تا حالا معمولاً رعایت نکردند این است موقع گفتن حق که می‌شود شروع به چرتکه انداختن می‌کند. بگویم چه می‌شود، نگویم چه می‌شود، چه کسی می‌زند، چه کسی نمی‌زند، چند، چند می‌شویم؟! این‌که می‌گویم صدها مثال روز دارد که نمی‌خواهم خیلی وارد شوم. سیاسی‌ها را بگویم فکر می‌کنید اصلاً بحث من از اوّل سیاسی بود، در حالی که نبود. امیر المؤمنین علیه السّلام رافض قبیله‌گرایی است، برای همین می‌فرماید: اهل کوفه الآن در راه حق خدمت کردند، ‌این‌ها سنام عرب هستند. بعداً خواهیم خواند که امیر المؤمنین علیه السّلام اهل کوفه را می‌کوبد.

پیروزی‌های اسلام عمدتاً دست این عرب‌های یمانی است، ولی حکومت‌ها پستی به این‌ها نمی‌دادند. عمدتاً به غیر حجازی‌ها پست نمی‌دادند و در ذهن آن‌ها این بود که کار کردن این‌ها و خوردن آن‌ها. یمنی‌ها همیشه حس این‌که حق ما را خوردند داشتند. ما را تضعیف کردند و تذلیل کردند. واقعاً هم تذلیل می‌کردند، خود این از صد فحش بدتر است که خواستگاری دختر یمنی بروند، ولی اگر یمنی به خواستگاری بیاید، بگویند نه، ما ناموس خود را دست غیر انسان نمی‌دهیم. دون شأن ما است، در خود چه دیدی که به خواستگاری آمدی؟! یک قسمت کوچکی را در سریال مختارنامه بود که یک ایرانی به خواستگاری خواهر مختار رفت، همه‌ی این‌ها فیلم است، این‌ها در تاریخ نیست، 30 درصد آن سریال تاریخی است، ولی سریال خوبی است، آدم از قصّه که نباید توقّع تاریخ داشته باشد. اصلاً چطور به خودش جرأت داده است، بی‌ادبی را به حدی رسانده است که به خواستگاری ناموس من آمده است.

در همین وسائل خود ما است که امیر المؤمنین علیه السّلام این‌ها را جمع می‌کند،  به عرب‌ها راجع به غیر عرب‌ها، به حجازی‌ها راجع به یمانی‌ها می‌گوید این چه وضع برخورد است؟! این‌ها فریاد می‌زنند می‌گویند ما زیر بار پستی و رذالت و بی‌آبرویی نمی‌رویم. ما دختر به غیر عرب حجاز نمی‌دهیم یا عرب‌ها دختر به ایرانی‌ها نمی‌دهیم. بخواهید تعجّب کنید، تعجّب نکنید اگر در همین مجلس ما بگویند یک نفر به خواستگاری خواهر فلانی آمده است افغانی است، دختر را دادند، در همین مجلس خود ما ببینید چه اتّفاقی می‌افتد. اگر برای طرف مهم نبود؛ بله، گاهی دو نفر هیچ تناسبی نسبت به هم ندارند، باید تقارب فرهنگی باشد، بنده این را قبول دارم امّا آن کسی که اوّل کار نشناخته می‌زند، می‌گوید دختر مثل دسته گل را به افغانی دادند، این همان تفکّر است. حالا جلوتر عرض خواهم کرد که این تفکّر همه‌ی بدبختی‌های اوّل اسلام را درست کرد که امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خواهد رفض کند. این‌ها در سه دوره‌ی خلیفه‌ی اوّل و دوم و سوم خیلی تحت فشار بودند، می‌گفتند ما را حساب نمی‌کنند. حتّی در حد این‌که استان خود را خودمان اداره کنیم ما را حساب نمی‌کنند.

می‌گویند رئیس فدارسیون فوتبال باید یک عکس با شورت ورزشی داشته باشد، قدیم‌ها یک چیزی می‌گفتند بعضی می‌رفتند یک عکس با شورت می‌آوردند، می‌گفت شما دارید حمام می‌روید! این یک چیز دیگر است که گفتند. صرف تشابه کوتاهی پاچه‌ی شلوار نیست. این‌که گفتند یک عکس با شورت ورزشی بیاورید یعنی پنج رو پایی پشت سر هم بتوانید بزنید، وگرنه شورت ورزشی به پا کردن و عکس انداختن کاری ندارد. این را چرا می‌گفتند؟ این را می‌گفتند که باید از جنس خودمان باشد، این‌ها می‌گفتند اقلاً حکومت خودمان از جنس خود باشد، کسی قبول نمی‌کرد.

نحوه‌ی برخورد مردم کوفه با سعید بن عاص

تا پایان حکومت خلیفه‌ی سوم سعید بن عاص که فرماندار کوفه بود، -آخرین فرماندار کوفه است- یک روزی از کاخ حکومت آمد روی بالکن ایستاد و یک چنین نگاهی کرد- سواد یعنی سیاهی، جایی که پر از درخت است، شما از دور نگاه کنید تیره‌تر دیده می‌شود، به باغ هم سواد می‌گفتند. مثلاً کوفه‌ صدها بلکه هزاران باغ و باغچه داشت- گفت: «هَذا السَّواد بُستانٌ لِقُريش‏»[14] -منظور او کل کوفه بود- حالا فرصت من زیاد نبود، معنی این را متوجّه می‌شوید که این حرف را یک نفر بین یمانی‌های کوفه که زخم خورده هستند بگوید؛ استاندار روی بالکن بایستد، بگوید این کوفه همه برای ما است، این یکی از باغچه‌های ما است، برای قریش است. یعنی شما هم املاک ما هستید، نوکران ما هستید، دعوا شد و مالک اشتر سلام الله علیه با چند نفر دیگر آمدند و فصل مشبعی به خدمت استاندار رسیدند، او را زدند و او هم فرار کرد. مردم کوفه آماده‌ی انقلاب شدند، خسته شده بودند. سعید بن عاص در مدینه به جلسه‌ی هیئت دولت رفت، مالک اشتر قیام کرد بین هزار تا پنج هزار نفر نوشتند که به او پیوستند، گزمه‌ها و پلیس‌ها آن‌قدری نبودند، مسئولین امنیّتی کشور یک عدّه‌ی کمی بودند، چون خود این‌ها نیروی نظامی بودند.

شما شهرک نظامی تشریف ببرید همه نیروی نظامی هستند، 500 نفر، 700 نفر یک عدّه‌ی معدودی دژبانی هستند، آن‌جا که نیرو نمی‌گذارند. بله، برای جاهای دیگر این کار را انجام می‌دهند که مثلاً قم برای خودش باید لشگر داشته باشد، اصفهان باید لشگر داشته باشد، باید حافظ داشته باشد. وقتی همه‌ی مردم مسلح هستند نیروی نظامی هستند، دیگر برای آن‌ها چند هزار نفر آدم نمی‌گذارند. ریختند این‌ها را بیرون کردند، یک عدّه از همین‌ها سربازهای خود کوفی‌ها بودند، سرباز بودند پیوستند، دروازه‌ی شهر را بستند، سعید بن عاص خواست برگردد او را به شهر راه ندادند و برگرداندند. به عثمان پیغام دادند یا از ما انتخاب می‌کنی یا ما اصلاً تو را قبول نداریم. عثمان هم ترسید، یک مرزی الطّرفین پیدا کرد که ابو موسی اشعری بود.

ابو موسی اشعری یمانی است. اشعری‌ها همه یمانی هستند. آن ابو الحسن اشعری یمانی است، این قمی‌های ما که سعد بن عبدالله اشعری همه ریشه‌ی یمنی دارند. برای کوفی‌ها این خیلی مهم بود که ما بالاخره یک نفر از خودمان سر کار آوردیم. همین هم باعث شد که بعداً فشار آوردند که امیر المؤمنین علیه السّلام ابوموسی اشعری را در کوفه ابقاء کند، گفتند چون او حاکم مردمی است، همین هم باعث شد که او بعداً اسطوره شد تا حکمیّت هم او را انتخاب کردند، می‌گفتند او از خودمان است. وقتی بین عرب و عجم دعوا شود دیگر کسی به حق و باطل کاری ندارد، دعوای دو حزب باشد، هر کاری انجام دهید… از این موارد فراوان است، إن‌شاء‌الله باقی را بعداً می‌گویم.

علّت بغض قریش نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام چه بود؟

شروع کار امیر المؤمنین صلوات الله علیه با این‌ها همراهی کرد، این‌ها به حق کمک کردند، امیر المؤمنین علیه السّلام هم فرمود: شما سنام عرب هستید. این‌ها به حق کمک کردند. به همین گفتن سنام عرب شما نگاه کنید، امیر المؤمنین علیه السّلام می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى‏ قُرَيْشٍ‏»[15] خدایا من از تو از دست این قریش شکایت می‌کنم. دیدید خلیفه‌ی دوم به ابن عباس می‌گفت قریش از این‌که پسر عم تو بخواهد یعنی علیّ بن ابی‌طالب صلوات الله علیه- به حکومت برسد ابا دارد. بغض قریش از امیر المؤمنین علیه السّلام بیشتر شد، چون دیدند که در این دعوا حق را به جناح رقیب داده است، توییت به نفع کوفیان نوشته است. سنام عرب از فحش برای قریش بدتر بود. منتها امیر المؤمنین علیه السّلام اهل حق‌گویی است، این قریشی‌ها، این کوفیان با آمدن امیر المؤمنین علیه السّلام عزّت پیدا کردند، امیر المؤمنین علیه السّلام نه تنها خودشان بلکه شما می‌بینید فرماندهان سپاه خود را از این‌ها انتخاب می‌کند، فرماندار مصر را مالک یمانی قرار می‌دهد، چون برای امیر المؤمنین علیه السّلام یمن و غیر یمن معنی ندارد.

نگاه کنید امیر المؤمنین علیه السّلام در مورد مالک می‌فرماید: شمشیر خدا است که لحظه‌ای با من مخالفت نکرده است، از حق مخالفت نمی‌کند. امیر المؤمنین علیه السّلام به مردم مصر می‌نویسد: -این از آن جاهایی است که آدم می‌خواهد آرزو کند کاش امام زمان علیه السّلام هم روی ما این‌طور حساب می‌کرد- من به مالک خیلی نیاز داشتم، ای مردم مصر! من ایثار کردم، مواسات کردم، از خودم گذشتم، مالک را برای شما فرستادم. این‌قدر امام روی یک نفر حساب کند، این برای کوفیانی که دنبال این حرف‌ها بودند عزّت بود. می‌گفتند نه تنها شهر خودمان، فرمانده‌ی لشگر امیر المؤمنین علیه السّلام، بلکه استاندارها، امیر المؤمنین استان‌های جاهای دیگر را هم از یمانی‌ها انتخاب می‌کند. یعنی امیر المؤمنین دنبال شخص شایسته بود، به یمانی و غیر یمانی کار نداشت، ولی بالاخره آن کسی که تو سری خور بوده این عزّت را می‌دید.

علّت تخریب مردم کوفه

نفس این مردم کوفه که حالا بعداً عرض خواهیم کرد این مردم کوفه بهترین شهر جهان اسلام هستند، پاکارهای در رکاب اهل بیت علیهم السّلام هستند، تخریب آن‌ها هم به علّت همراهی با اهل بیت است، گاهی ما نوشته‌های بنی امیه را می‌خوانیم فریب می‌خوریم. این‌قدر به مردم کوفه فحش دادند به جهت همراهی آن‌ها بوده است، وگرنه در آن تاریخی که به مردم کوفه فحش داده می‌شود باید بقیّه‌ی مردم عالم لعن شوند، چون به امام حسین علیه السّلام عکس العمل نشان دادند، شما یک نفر اهل مدینه پیدا نمی‌کنید که با سیّد الشّهداء علیه السّلام همراه شده باشد. یعنی از مدینه به سمت مکّه راه افتاده باشد، از مکّه حضرت به کوفه بیاید. از اهل مکّه هم همین‌طور. حالا با حدس و گمان دو نفر می‌گویند، یک نفر می‌گویند.

هیچ کسی در آن روزگار با اهل بیت علیهم السّلام همراهی نکرد، این کوفیان بودند که خطر کردند و قدر هم ندانستند. نفس این‌گونه است، آدم دنبال شهوات بخواهد برود حق را زیر پا می‌گذارد. می‌گویند حق را بگو، می‌بیند اگر بخواهد حق را بگوید… ما در روزگار خودمان چقدر می‌بینیم طرف از سه ساعت قبل از این‌که یک مسئولی بخواهد یک جا برود، سر تیم او می‌رود یک سرکشی می‌کند تا ببیند آن‌جا چه خبر است. در یک نماز عیدی من به یاد دارم حواس تلویزیون هم نبود در برنامه‌ی زنده نشان داد، یک نفر را آوردند، نزدیک بود بغل یک نفر دیگر از جناح رقیب بنشیند، وسط راه برگشت رفت یک جای دیگری نشست. آن جایی که باید هزینه بدهد عالماً، عامداً چشم خود را در برابر حق می‌بندد، می‌گوید عیبی ندارد. وقتی طرف یکی به نعل بزند، یکی به میخ بزند حق ذلیل می‌شود، گوینده‌ی حق تنها می‌شود. مثال‌های فراوانی داریم هم از گذشته و هم از الآن.

از ظلم‌های کوفیان نسبت به اهل بیت علیهم السّلام

از ظلم‌هایی که این کوفیان کردند این بود که ایستادند و شهادت پسر پیغمبر را دیدند. راوی می‌گوید هزار نفر، هزار نفر این‌ها را به کربلا می‌آوردند، آن‌ها را مجبور کرده بودند. تا 600، 700 نفر از این‌ها فرار می‌کردند، به بلندی‌های اطراف کربلا می‌رفتند، از دور داشتند صحنه‌ی جنگ را می‌دیدند، می‌گفتند خدایا حسین را یاری کن. نمی‌دانم این‌ها تا روز عاشورا ظاهراً بودند که این‌طور گریه می‌کردند و از دور می‌گفتند خدایا حسین را یاری کن، این‌ها چه چیزهایی را از دور، از بلندی دیدند، قتله‌گاه دیدند، این دعا چه اثری دارد که خدایا حسین را یاری کن، تو شاید وسیله‌ی آن هستی؟!

یکی از این گروه‌های 700 نفری اگر به کربلا آمده بود وضع کربلا به این شکل نمی‌شد. دیدید بعداً چهار هزار نفر توابین شدند، اگر نصف چهار هزار نفر به کربلا می‌آمدند اصلاً اوضاع به این شکل نمی‌شد. این‌ها از دور نگاه می‌کردند، حمله به خیمه‌ها را می‌دیدند و می‌گفتند خدایا حسین را یاری کن. خدا آن روز را نیاورد که نوبت امتحان ما شود، ما از دور بایستیم و فقط برای امام زمان علیه السّلام دعا کنیم. خدا ما را بیدار کند قبل از این‌که «أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً»[16] شود.

کوفیان گرفتار شدن در نفس

خطر این حرف راجع به کوفیان این است که مشکلات کوفیان مشکلات هر آدمی است که دچار گرفتار در نفس خود است. این‌ها خوشحال نبودند از این‌که امام حسین علیه السّلام تنها شده بود، بلکه گریه می‌کردند. اسرا را به کوفه آوردند این‌ها زار می‌زدند. من هر وقت می‌گویم اوّل این را می‌گویم که گاهی حواس ما نیست، می‌گوییم کوفیان سنگ زدند، کوفیان بی‌حرمتی کردند، جز نزدیک دار الحکومة که نواصب بودند، کوفیان فقط گریه می‌کردند، ولی فایده‌ای نداشت. زین العابدین فرمود: عمه جان! این‌ها برای ما گریه می‌کنند «فَمَنْ‏ ذَا الَّذِي‏ قَتَلَنَا»[17] یکی کشت و یکی ایستاد تماشا کرد. زینب کبری به عمر سعد فرمود: تو ایستادی دارند پسر پیغمبر را می‌کشند، دیگر چه توقّعی از آن کسانی که محب حضرت هستند دارید، چطور ایستادی و دیدی حق را ذلیل کردند، ایستادی و دیدی حرف ولی خدا روی زمین انداختند؟! ایستادی و دیدی بی‌حرمتی کردند؟!

در همین جامعه‌ی خود ما خدا می‌داند گاهی آدم یک حرفی یک جایی می‌زند، از حقی دفاع می‌کند صد نفر به آدم پیغام می‌دهند که فلانی آدم باید یک مقدار درایت داشته باشد خودش را حفظ کند، خدا من را لعنت کند که حق را نگویم تا خود را حفظ کنم، این همان کار است. همان کاری است که با حضرت به کربلا آمد و گفت: من ایمان دارم به این‌که شما حق هستید؟ فرمود: پس با ما باقی می‌مانید؟ گفت: نه، آقا من در کوفه دختر دارم. امام سجّاد علیه السّلام به ما یاد داده است که این‌طور بگوییم «لَمْ‏ يَكُنْ‏ لِي‏ حَوْلٌ‏»[18] من اصلاً توان ندارم، من هر دفعه از امتحان می‌افتم با شیطان می‌روم. «لَمْ‏ يَكُنْ‏ لِي‏ حَوْلٌ‏ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ» من هر وقت خواستم توبه کنم، هر وقت خواستم ترک کنم، من را برده است. «إِلَّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ» محبّت تو باید باشد وگرنه ضحاک بن عبدالله مشرقی آخرین کسی است که در کربلا از امام حسین علیه السّلام جدا شد، گفت: آقا جان الوعده وفا، قرار گذاشتیم تا کمک من به درد شما می‌خورد در کربلا باشم، الآن دیگر تنها شدی، من کشته هم بشوم نمی‌توانم جلوی شما را بگیرم. «إِلَّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ» حضرت فرمود: اگر می‌خواهی بروی برو. اسب خود را پشت خیمه‌ی خانم‌ها پنهان کرده بود، یعنی از اوّل بسته بود برای این‌که نایستد. کسی که بعداً آمده است جزء یاران امام سجّاد اسم او را نوشتند. با چه رویی دوباره پیش امام سجّاد علیه السّلام آمد، گفت: آقا سلام علیکم، ما تا روز بزنگاه هستیم.

خدا رحمت کند ما بنی جابر نمی‌شناسیم، من دوست دارم روز قیامت این قبیله‌ی بنی جابر را ببینم، بگویم شما دو جوان در کربلا داشتید، وقتی خواستند به میدان بروند هر دو رفتند که اذن بگیرند گریه می‌کردند، بعد از این‌که حضرت اذن داد، فرمود: چرا گریه می‌کنید؟ به زودی جدّ من شما را سیراب می‌کند. گفتم ما داریم می‌رویم که جان خود را فدای شما بکنیم، بعد از ما نمی‌دانیم چه بلایی سر خیمه‌ها می‌آید. اگر قبیله است من دوست دارم در روز قیامت بنی جابر را ببینم که این‌ها بین شما چه کسانی بودند.

یا شب عاشورا باز یک جوان دیگری «إِلَّا فِي‏ وَقْتٍ‏ أَيْقَظْتَنِي‏ لِمَحَبَّتِكَ» بریر 50 سال بود که با امام حسین علیه السّلام بود، آن‌ها شب عاشورا مست بودند، می‌گفتند ما 50 سال است در این خانه ایستادیم که فردا نوبت ما شود. یک جوان گفت بریر از تو توقّع نداشتم. گفت: من اهل شوخی نیستم، من قاری هستم، این قراء همه شاگرد من هستند، من یک عمر ضجه زدم تا مثل فردایی سیّد الشّهداء تضمین کند، بگوید سر تو هم جلوی پای من زمین می‌افتد.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجاديّة، ص 98.

[4]– المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 579.

[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 363.

[6]– همان، ص 364.

[7]– همان، ص 389.

[8]– سوره‌ی انبیاء، آیه 87.

[9]– سوره‌ی صافات، آیه 140.

[10]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏5، ص 28.

[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 363.

[12]– سوره‌ی حجرات، آیه 13.

[13]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 363.

[14]– منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏16، ص 221.

[15]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 246.

[16]– سوره‌ی انعام، آیه 44.

[17]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 146.

[18]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏91، ص 98.