حجت الاسلام کاشانی مورخ 04 مهر ۹۶ مصادف با شب ششم محرم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السّلام به ادامه سخنرانی پیرامون موضوع «احیاء دین در عصر غربت» پرداختند که مشروح آن تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
موضوع بحث: احیای دین در عصر غربت دین
موضوع بحث ما احیای دین در عصر غربت دین است. چرا باید راجع به این موضوع صحبت بکنیم؟ روایات فراوانی داریم؛ در جلد آخر کتاب کافی -که به آن روضه گفته میشود- روایات متعدّدی وجود دارد، ائمّه علیهم صلوات الله از شیعیان گله میکنند. این که از دشمنان گله میکنند، برای ما درد نیست. اینکه ما بدانیم جلسه آمدیم و امام زمان روحی له الفداه از ما گله دارند، امام صادق که داشتههای ما از محرّم آنچه داریم تقریباً همه از امام صادق علیه السّلام است، ما سر سفرهی آن بزرگوار هستیم، از ما گله دارند، خیلی برای ما تلخ است. حضرت -از امام سجّاد علیه السّلام است، از امام صادق علیه السّلام است- میفرماید: چرا کسی کاری میکند که جریانی که ما داریم زحمت میکشیم، با این خون جگری که این شبها گفتیم و به مردم برسانیم، کسی بد عمل میکند؛ شما نسبت به او تذکّر نمیدهید؟! این حسّ بیتفاوتی نسبت به جامعه خیلی حسّ خطرناکی است. ما سرمان در کار خودمان باشیم. اگر ما برویم آبا و اجداد خود را ببینیم، معلوم نیست که پدر و مادرهای من و شما چند نسل گذشتهی ما چگونه بودند. حالا آنها که سادات صحیح النّسب هستند، آنها هیچ؛ بقیه بروند ببینند، میبینند نسل پنجم او، ششم او، هفتم او، قفقازی است، اصلاً نصرانی بودند. چطور این امام حسین علیه السّلام به ما رسیده است؟ چطور میشود من عاشق سیّد الشّهداء علیه السّلام باشم؛ دنبال این نباشم که او را به یک کسی دیگر، یک محروم دیگری را بر سر سفرهی حضرت نیاورم. کریم اینطور نیست که اگر سفرهی شلوغ بشود، ناراحت بشود؛ بلکه کرم او اقتضا میکند اگر شما دست یک کسی را بگیری، سر سفرهی او بنشانی از شما تشکّر میکند. یک بخش مهمّی از وظایف ما این است که ما درست انتقال بدهیم. چقدر خوشمزه است اینکه حضرت صادق روحی له الفداء به ابان بن تغلب میگوید: در مسجد مدینه بنشین و بین بقیهی فتوا بده. من دوست دارم وقتی در مسجد میآیند تو را ببینند. بعد بگویند: این شیعهی امام صادق علیه السّلام است.
اهمّیّت گریه کردن برای سیّد الشّهدا علیه السّلام
امشب شب کسی است که همّت او بلند بود. از قاسم بن حسن روحی له الفداء بخواهیم، به ما همّت بلند بدهد، یک باری برداریم. نه اینکه من میتوانم بار بردارم، من هیچ کسی نیستم، من هیچ چیزی هستم «لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ»[4] من اصلاً توان ندارم. امّا تو کرم بکن به اسم من انجام بده. تو کرم بکن دست من را هم دخیل بکن. اینکه صرفاً دور خود باشم، و از این خون به ناحق ریخته شدهی سیّد الشّهداء صلوات الله علیه فقط به گریه که خیلی مهم است، خیلی خیلی مهم است، اکتفا بکنم ظلم است. بنده صد درصد مخالف آن بزرگواری هستم –اگر فرموده باشد إنشاءالله که اینطور نفرموده باشد- که گریه کردن هدف نیست. از نظر حقیر صد درصد اشتباه است. امّا تنها هدف نیست و محدود کردن سیّد الشّهداء صلوات الله علیه فقط به عزاداری قطعاً ظلم به سیّد الشّهدا علیه السّلام است و نیاز نیست وقتی من میخواهم این را بگویم، گریه کردن را مذمّت بکنم. خدا رحمت روح مرحوم آقای بهجت رحمة الله علیه را که میدانید یکی از سختترین کارهای مراتب سیر و سلوک که بنده هیچ چیزی نمیفهمم الآن به عنوان یک ضبط صوت فقط تکرار میکنم نفی خواطر است. نفی خواطر خیلی سخت است. دیدید همه گمشدههای خود را در نماز پیدا میکنید، چون نفی خواطر پیدا نمیشود. یک مقدار فضا آرام میشود، این مرغ ذهن میپرد و این طرف و آن طرف میرود، به یاد خاطرات خود میافتد، به یاد میآورد که پولهای خود را در کجا گذاشته است. اتّفاقاً همسایه یک لُغُزی خواند، جواب او را ندادم. حالا چه بگویم بهتر است «وَ لاَ الضَّالِّينَ» حالا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» اینطور میگویم. حضرت مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله علیه میفرماید: یکی از جاهایی که نفی خواطر میآورد گریه بر سیّد الشّهداء عیله السّلام است. بیانصافی است اگر کسی بگوید گریه هدف نیست. ولی همهی آن این نیست.
عدم ناامیدی ائمّه علیهم السّلام در هدایت مردم در عصر غربت خود
محدود کردن امام حسین علیه السّلام به گریه ظلم است. اینکه من قصد نکنم، به سمت او حرکت بکنم، ظلم است. خدا إنشاءالله به برکت این شهیدی که بدن او در راه دفاع از زینب کبری سلام الله علیها پر پرشده است، امشب که سفرهی کریم اهل بیت پهن است، به ما هم یک نظری بکند، ما هم برای آنها مفید باشیم. ما در دعاهای خود، زیارتهای خود میگوییم: «وَ اسْتَعْمِلْنِي» من را هم به کار بگیر. چقدر دوست داریم ما هم در یک جایی نوکری بکنیم، خادمی بکنیم، ما نوکر شما باشیم. یک باری بردارم، آن بار را که کسی برنمیدارد. عرض کردیم امام معصوم غربتی داشتند، ائمّهی ما علیهم صلوات الله که اگر آن غربت درست تبیین بشود، توضیح داده بشود ما اوّلاً میبینیم خیلی فاصله داریم؛ ثانیاً باید خود را بکشیم. یعنی خدا میداند من بعضی وقتها میگویم یا امام حسین من این جمله را به خاطر اینکه احترام شما حفظ بشود، در جلسه نمیگویم به خاطر این نگفتن به من نگاه بکند. خدا میداند بعضی از مظلومیّتهای اهل بیت به ویژه اخیراً یک جسارتی دیدم آن زمان نسبت به حضرت سجّاد و سیّد الشّهداء علیهم السّلام آن موقع اتّفاق افتاده است، سر تا به پای وجود من میسوزد؛ یادداشتهای خود را که نگاه کردم اصلاً تعجّب کردم که من چرا یک چنین عبارتی را نوشتم. رفتم مصدر آن را هم نگاه کردم، دیدم متأسّفانه خیلی هم قدیمی است. غربتی که امام معصوم داشته است، اصلاً احدی نداشته است. امّا عرض کردیم آن بزرگوار ناامید نمیشود؛ چون تکلیفمدار است؛ استقامت دارد. چون وصل به مبدأ است.
یک چیز دیگری که امشب میخواهم اضافه بکنم -تا بعد ببینم اوضاع بحث را میشود به کجا برد- این است که امام منفعل نیست. اصلاً در بدترین شرایط ممکن است، ولی منفعل نیست. فاعل است. فعّال است. سعی میکند غربت را کم بکند. سعی میکند که دو تا گزاره از دین را بیشتر معرّفی بکند. یک قدم بیشتر جلو برود، یک قلب بیشتر فتح بکند. نگاه میکردم میدیدم نوشتم دو تا از خوارج روی کینهای که با امیر المؤمنین داشتند بلند میشوند -خوارج در سپاه دشمن کم هستند معدود هستند- به کربلا میروند و روبروی حضرت میایستند تا انتقام امیر المؤمنین علیه السّلام را بگیرند. این عبارتی که امام حسین علیه السّلام میفرماید: برای چه آمدید من را بکشید؟ میگویند: «بُغْضاً لاَبِیکَ» حرف حقّی است ولی تاریخی نیست. حرف درستی است، آمده بودند «بُغْضاً لاَبِیکَ» کار بکنند ولی این را نگفتند، این را به زبان نیاوردند. امّا این دو نفر آمده بودند؛ چون این دو نفر به شدّت با بنی امیّه مشکل داشتند، اصلاً خوارج بنی امیّه را قبول نداشتند ولی دشمن امیر المؤمنین علیه السّلام بودند؛ گفتند: عزیزان ما را در نهروان کشته است، میآییم انتقام میگیریم.
شما آن حالت را نگاه میکنید میبینید سیّد الشّهداء علیه السّلام در اوج غربت است ولی منفعل نیست. بله میداند که به همهی اهداف خود نخواهد رسید؛ 30 هزار نفر جرّار آمدند؛ حضرت نگاه میکند، میبیند کدام یک از اینها را میشود جذب کرد. ما گاهی اوقات در جلسات خود به جای جذب دفع میکنیم. بنده نمیخواهم بگویم میخواهیم جذب بکنیم، از خطوط قرمز خود عدول بکنیم ولی از خطوط قرمزی که اهل بیت فرمودند، نه خطوط قرمز من درآوردی (بدعتگذاری شده). خطوط قرمز عرفی شخصی، اینها نه. حضرت میداند اگر سخنرانی بکند، دشنام میدهند. بعضی الفاظ اینها را هم نقل کردند. ولی نگاه میکند میبیند این دو نفر از خوارج هستند؛ اینها با بنی امیّه خوب نیستند، روی حادثهای خیال کردند نستجیر بالله امیر المؤمنین علیه السّلام اشتباه کرده است، درگیری داشتند، فامیلهای آنها کشته شدند، حضرت سخنرانی میکند. حضرت سخنرانی میکند و آنها تمسخر میکنند. امام استقامت دارد «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا»[5] آدم عادی استقامت بکند، نمیترسد؛ مولای ما که لحظه به لحظه شادابتر هم میشد.
هر کسی میخواهد این را درک بکند، یک ساعت به بلوار اندرزگو برود، یک جمله با آن جمع صحبت بکنی میتوانی حرف بزنی. میداند الآن هجمه میشود، تمسخر میکنند. یک وقت آدم مجرّد است، تنها است، دارد جایی میرود؛ یک وقت است زن و بچّه به همراه او است، آنجایی که آدم زن و فرزند را به همراه دارد، خیلی بیشتر احتیاط میکند. سیّد الشّهداء علیه السّلام برای اینکه یک قدم غربت دین را کم بکند، یک نفر جذب بکند، یک نکته یادآوری بکند، آنجا ناموس رسول خدا است ولی صحبت میکند. این دو تا بعد از ظهر عاشورا میآیند. اینها یک نماز هم با شیعهها نخواندند، حضرت جذب میکند.
اوضاع حکومت امام حسن علیه السّلام و غربت ایشان
امام اینطور است؛ دنبال این است که غربت را کم بکند. چون امشب سر سفرهی امام حسن علیه السّلام هستیم یک نکته در این رابطه از امام حسن علیه السّلام محضر شما عرض بکنم. قبلاً این را برای دوستان گفتم ولی من بنا ندارم این دهه به دلایلی خیلی علمی صحبت بکنم. حالا شاید یک وقتی گفتم. دعا میکنم یک نفر که به این موضوع فکر نمیکرده است، به این موضوع فکر بکند و چون خیلی گرفتار هستم از خود ناامید شدم، بلکه یکی از این جمع یک جایی یک دعایی بکند. میدانید روضهای که پیغمبر صلوات الله علیه برای امام حسن علیه السّلام خوانده است روضهی غربت است. بحث ما هم غربت است؛ حیفم آمد این را نگویم. اگر به روضهی آن رسیدم روزی بود، عرض کردم. حضرت مجتبی صلوات الله علیه بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام که به حکومت رسید، شش ماه نشد آن حکومت… خود امیر المؤمنین علیه السّلام هم بود کمتر از شش ماه دوام شد، تازه امام حسن علیه السّلام چون تغییر پیدا کرد، مربّی عوض شد یک خون تازه در رگها دمیده شد، حضرت شش ماه نگه داشت. چون غارتهایی که معاویه کرده بود، نظم تمام شهرها از بین رفته بود، کمیل فرار کرد. محمّد بن ابی بکر فرار کرد. وقتی کار سخت بشود… در یک شهری همین قم تشریف ببرید، لشکر علیّ بن ابیطالب سلام الله علیه حافظ قم است -هر شهری برای خود یک نیروی نظامی دارد- اگر خدایی ناکرده یک جریانی حمله بکنند، چند هزار نفر به یک شهر حمله بکنند و سپاه آن شهر فرار بکند، مردم سلاخی میشوند. این در دورهی امیر المؤمنین علیه السّلام اتّفاق افتاد که نوشتند: امیر المؤمنین علیه السّلام روی منبر سیلی به صورت خود میزند. وقتی آن وحشیها حمله میکردند، لشکر فرار میکرد، لشکر که فرار میکرد، یک عدّه زن و بچّه و مرد غیر نظامی بود در برابر یک سری وحشی که داعشیها باید به آنها درس پس بدهند. لذا خونریزیهای حیرت انگیز اتّفاق میافتد. خونریزی که اتّفاق میافتاد، شهرهای اطراف هنوز نرسیده فرار میکردند. روحیهی نظامها از بین میرود. در آن سال آخر با دفاع نکردن حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام از هم گسسته شد.
حضرت مجتبی علیه السّلام که تشریف آوردند حقوق نظامیها را افزایش دادند و یک کارهایی کردند ولی بالاخره خودفروختهها خود را فروختند. بعضیها خود فروش هستند.
بعضیها هم نمیدانیمIQ آنها پایین است نگویم میترکم و تا فردا صبح خود را میخورم. یک وقتی آدم از رئیس رسانهی BBC مثلاً توقّع دارد. من یک سؤال دارم اگر دست کسی به عزیزی که رئیس رسانهی ملّی است رسیدT این سؤال من را مؤدّبانه از ایشان بپرسد. به این بحث ربط دارد، همهی فرماندهان سپاه امام حسن علیه السّلام فرار کردند. آقا جان شما چند سال است یک نفر را دارید میگویید: فتنهگر است، فتنهگر است. به مردم دروغ گفتید؟ او را شطرنجی کردید، او را فتنهگر خواندید دروغ گفتی؟ که اگر اینطور باشد، باید شما را به سختی مجازات بکنند که به مردم تهمت زدید، به یک سیّد اولاد پیغمبر. چرا به مردم دروغ گفتید؟! چرا گفتید فتنهگر است؟ عکس او را هم نشان ندادید. بعد چه شده است که رفتی به او تعظیم کردی، به فتنهگر تعظیم کردی یا دروغ گفتی فتنهگر است، کدام یک از اینها درست است؟ این آقا منصوب کسی است که وقتی خواهر این آقا سیّد از دنیا رفت ایشان تسلیّت… عرف است به مرد یک خانواده تسلیّت میگویند، آن هم وقتی که یک روحانی است، ایشان به مادر او تسلیّت گفت که همسر یک مجتهدی بود. مادر که از دنیا رفت، به مردم اردکان تسلیّت گفت. یعنی لابد کینهای است. جنگ طلب است، لابد دعوایی است، انتقامگیر است و الّا کسی دیگر خواهر و مادرش میمیرند دیگر آدم کوتاه میآید. چرا کوتاه نیامده است؟ او بد اخلاق بوده است یا شما خوش تعظیم هستید؟ اگر تعظیم کردید، چرا میگویید: فتنهگر است، یک طرفه مدام او را در صدا و سیما میکوبی، اجازهی دفاع هم به او نمیدهی. کدام یک از اینها درست است؟ اگر شهوت نیست و نفس نیست و سقوط پرچم نیست و خواصّ نفهم نیست چیست؟ یک کسی بیاید این را به ما یاد بدهد. راجع به آن بغل دستی او هم که اصلاً هیچ چیزی نمیگویم. من این را نمیفهمم. شعور سیاسی من نمیرسد نمیفهمم.
قابل مقایسه نبودن غربت امام حسن علیه السّلام با امیر المؤمنین علیه السّلام
همینطور شد که سپاه امام حسن علیه السّلام را یک به یک خالی کردند، رفتند. خوب آنها هم توجیه کردند. عبدالله بن عبّاس گفت: معاویه دو تا از فرزندان من را سر بریده است، زن من دیوانه شده است که جلوی چشم او فرزندانش را سر بریدند، دوباره بروم بجنگم دوباره خون بدهم؟ رفت سراغ معاویه. وقتی امام حسن صلوات الله علیه شکسته شد، لشکر او پاشیده شد که من چند بار این را تا به حال این طرف و آن طرف گفتم خدا میداند این غربت امام حسن علیه السّلام از این جهت قابل مقایسه با امیر المؤمنین علیه السّلام نیست. چون اگر امیر المؤمنین علیه السّلام ترور نشده بود، شهید نشده بود، شش ماه بعد باید امیر المؤمنین علیه السّلام با معاویه آتش بس امضا میکرد. این نیست که شما فکر بکنید توان ادارهی امام حسن علیه السّلام نستجیر بالله کم بود؛ آن حالتی که مردم ناتوان از دفاع وادادند، از مبارز خسته شدند، رفتند سراغ معاویهی مؤدّب باهوش. آن روز امیر المؤمنین علیه السّلام هم اگر بود شکست میخورد، باید حکومت را دو دستی به معاویه تقدیم میکرد. خدا خیلی امیر المؤمنین علیه السّلام را دوست داشت؛ ایشان را یک چنین آزمایشی نکرد یا این حرف بدی است خدا نخواست امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر به این… چون امیر المؤمنین علیه السّلام یک وقت گریه کردند گفتند: «الدَّهر انزلنی ثُمَّ انزلنی» تا اینکه گفتند: علی و معاویه. حالا امیر المؤمنین علیه السّلام بیاید حکومت را هم واگذار بکند به یکی از طلقای حرام زاده؟ این دیگر سهم امام حسن علیه السّلام از غربت بود. امام حسن علیه السّلام از بچّگی، از نوباوگی، از خردسالی این بلاگردانی را در میان اهل بیت دارد. باید امام حسن علیه السّلام مینشست کنار منبر معاویه دشمنام را تحمّل بکند. امام مجتبی صلوات الله علیه در اوج غربت حکومت را واگذار کرد. هر کجا نشست، جسارت کردند.
راهکار امام حسن علیه السّلام برای حفظ نام اهل بیت در اوج غربت
امّا امام در اوج غربت ناامید نیست. حضرت مجتبی ذرّهای خم به ابرو نیاورد. در مدینه در اوج غربت است. حکومت هم ندارد. داخلیها، خودیها، سربازهای داخلی هم که هر وقت رد میشود اشاره میکنند نستجیر بالله این ما را ذلیل کرد. یک وقت غربت این است که آدم با دشمن باید بنشیند، معاویه توهین بکند. یک وقت سلیمان صرد خزائی سست ایمان هم میآید. میگوید: آقا تعجّب ما از شما این است که… این چه مدل تحلیلی بود. اگر نُه ربیع بود، جواب شما را میدادم. این غربت امام مجتبی صلوات الله علیه است، حضرت نگاه میکند که وظیفه چیست. وظیفه این است که نگذاریم مردم از این گمراهتر بشوند. رمز گمراه نشدن مردم چیست؟ این را شیعهها همه باید حفظ باشند مأخذ دین برای گمراه نشدن دو چیز است کتاب و حاکم و مفسّر کتاب. یعنی اهل بیت. این باید در جامعه مطرح بشود. حکومت نمیگذارد شما این را مطرح بکنی. بلکه حکومت میخواهد یک کاری بکند که شما اهل بیت را فراموش بکنی. شب گذشته عرض کردم وقتی امام سجّاد صلوات الله علیه به آن پیرمرد فرمود: آیهی قرآن خواندی ما اهل بیت پیغمبر هستیم یا داخل دار الحکومه تشریف بردند جلوی یزید خود را معرّفی کرد به عنوان اینکه من از اهل بیت هستم، من فامیل پیغمبر هستم، همه چیز از هم گسسته شد. مردم اصلاً به اهل بیت کار ندارند، مردم سؤال شرعی دارند به سراغ ابو موسی اشعری میروند. شما در یک شهری بروید فوق تخصّص پزشکی مثلاً سرطان فلان، میبینی یک روستایی دچار این سرطان شدند، به آنجا میروی میگویی: به خدا قسم در دنیا کسی در این رشته از من ماهرترنیست، هر کسی در این عالم گرفتار است پزشکها میآیند از من یاد میگیرند؛ آنها میگویند: نه کدخدا گفته است که اشک چشم مورچه را به عنبر نسارا قاطی بکنیم چه کار بکنید. چند دفعه، چند روز، چند ماه، چند سال بروی تو را مسخره میکنند و ادامه میدهی. در آخر میگویی: به جهنّم! انبیای خدا خسته میشدند. محضر حضرت حق عرض کرد: خدایا دیّاری از اینها باقی نماند، اینها را به بدترین نحو ممکن مجازات بکن. نفرین میکردند. از دست مردم خسته میشدند. یک هزارم آن را کسی تحمّل ندارد. پدر به پسر خود چهار دفعه تذکّر بدهد، پسر پدر خود را مسخره بکند، دیگر نمیگوید، میگوید: ولش بکن. آن پدر حقیقی است، اب شفیق حقیقی است که هر چه این بچّه مثل این من اذیّت بکند، او حیفش میآید.
حضرت مجتبی سلام الله علیه دید باید مردم را به سمت اهل بیت برگرداند. در خانهی اهل بیت را بستند؛ یک روز آتش زدند، حالا بستند کسی نمیآید سؤال دارند… هر فاسقی نسبت به اهل بیت بیشتر مشتری دارد. این را از کجا میگویم. بروید راویان هم عصر امام مجتبی علیه السّلام را ببینید. در اصل حرام زاده و حلال زاده خیلی از آنها بحث است. وای به حال چیزهای دیگر آنها. شما میبینید چهار نفر مشتری دارند، پنج تا پای منبری دارند. امام مجتبی و امام حسین علیهم السّلام هیچ؛ ولی حضرت کوتاه نمیآید، چه کار بکنم که این مردم نسبت به آن حقیقت آگاه بشوند که یعنی قرآن و اهل بیت پیغمبر میتوانند هادی باشند، مفسّر آن قرآن هم اهل بیت پیغمبر هستند، غیر از این هر کجا بروی ضلالت است، هر چه میگوییم اینها نمیفهمند چه کار بکنیم؟ دیگر این حرف را هم نمیشود زد. بعد از یک مدّتی هم اینقدر کار تبلیغاتی در آن جامعه شده بود ؛ بالاخره معاویه تلاش جدّی کرده بود که شما هر حرفی هم که بزنی میگویند: میخواهی به حکومت برسی؛ این الآن دارد به فقرا کمک میکند، چون دنبال انتخاباتی است؛ نه اینکه معمولاً تحمّل ما کم است، سه ماه خدمت میکنیم احساس تکلیف میکنیم، اینها را بیشتر هم مشکوک میکند که این به دنبال این است که بیاید یک چیزی ببرد، اینکه نمیخواهد خدمت بکند. میگوید: احساس تکلیف بکنم میآیم ولی حالا حالا… من قطعاً نخواهم آمد. هر کسی گفت: نمیآیم، میآید. لذا مردم بدبین هستند؛ حالا شما میخواهی اوّل خود را ثابت بکنی.
کار به جایی میرسد که امام مجتبی صلوات الله علیه آن کسی که باید عالم در مقابل پای او خاک بشود، جامعه او را قبول ندارند. حتّی در این حد که یک استفتاء در مورد نماز از او بپرسند. یک نمونه عرض بکنم فکر نکنید در مورد نماز بیجهت میگویم. آن امام زین العابدین صلوات الله علیه که هزار رکعت نماز در شبانه روز میخواند، زین العباد است؛ میدانید در سفر نافلهی ظهر و عصر ساقط است. امام سجّاد علیه السّلام هزار رکعت نماز خوان در سفر مکّه پیاده داشتند میرفتند. نماز نافلهی ظهر نمیخواند. اینها که کلاً اهل رقص و آواز بودند دیگر بالاخره موسم حج میشود، بعضیها ماه رمضانها یک مقدار تغییر میکنند. اینها داشتند حج میرفتند، هم سفریها گفتند: بایستید میخواهیم با هم برویم شما بایستید نافلهی را… نافله حیف است. آقا شما نافله نمیخوانی، تا به حال خواندی، چند رکعت است، مثل نماز صبح است، آسان است، سخت نیست. حضرت میفرمود: برویم. میگفتند: شما یک ده دقیقه بایستید، نافلهی ظهر و عصر را بزنیم و برویم. یعنی نگاه نمی کرد آن کسی که هزار رکعت نماز میخواند –غربت یعنی این- در شبانه روز این نافله را نمیخواند. تنبل است؟ به ذهن اینها نمیرسید چرا آن کسی که در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، این نافله را نمیخواند. نافلهی نماز ظهر و عصر در سفر ساقط است. انرژیهای آنها زیاد بود بالاخره بعد از هرگز میخواستند به حج بروند؛ میگفتند: ما میخوانیم.
راهکار امام حسن علیه السّلام برای جذب مردم
این یعنی امام در محلّ اخذ نیست. قرار نیست از امام چیزی را بگیرند. امام مجتبی میبیند نمیشود با این مردم حرف زد. چطور آنها را جذب بکند. امام میبیند این مردم دنیا پرست هستند، مال دوست هستند، دنیاخواه هستند. فعلاً هم درمان نمیشوند؛ چه کار بکنم اینها اهل بیت پیغمبر را فراموش نکنند؟ اینها باید اسم اهل بیت پیغمبر بیاید بگویند: رگ حیات، بگویند: مبدأ فیض. بگویند: پناهگاه. بگویند: منبع علم. اینها را نمیگویند. بگویم: به درک. حضرت مجتبی صلوات الله علیه میبیند اینها پول پرست هستند چه کسانی؟ این کسانی که حاضر نیستند حتّی در حدّ استفتاء به سراغ امام بیایند. حضرت تصمیم میگیرند برای اینکه اینها خانهی اهل بیت را گم نکنند، این آدرس فراموش نشود شروع به بخشش میکنند. بخشش با چه کسانی است؟ با کسانی است که محبّ امام حسن سلام الله علیه نیستند. ما امشب میخواهیم به کریمی پناه ببریم که کیسهی زر او را مخالفین و دشمنان او چشیدند. ما معیّت در دنیا و آخرت از او بخواهیم. دعاهای دیگر هم بکنیم، هر دعایی دوست دارید بکنید ولی امشب از امام حسن علیه السّلام امام حسن علیه السّلام بخواهیم بگوییم: به ما یک نفس کریم بده، به نیابت از تو با بیلیاقتی کرم بکنیم. امام حسن علیه السّلام کسی است که اگر کسی به خاطر خدا به یک سگ غذا بدهد، او را میخرد و آزاد میکند. این کاش من عبادتهای خود را که بیلقایت هستم ارزش ندارد ولی بالاخره کلاف من سر بازار امام حسن علیه السّلام همین است، اینها را به نیابت از امام حسن علیه السّلام انجام بدهم. السّلام علیک یا ابا عبدالله را به نیابت از امام حسن علیه السّلام بگویم. به نیابت از صدّیقهی طاهره بگویم به امام حسن علیه السّلام هدیه بکنم. امام مجتبی صلوات الله علیه دید این مردم حرف گوش نمیدهند، بخواهی حرف بزنی، بلند میشوند، میروند توهین میکنند، تمسخر میکنند امّا من دشمن شما هم باشم بخواهم به تو سکّهی تمام بهار بدهم، میگویی: حالا جهنّم ضرر بروم، فلان فلان شده این شماره کارت را برای او پیامک بکنم. همین الآن که ما کنار هم نشستیم، بگویند: جلوی در سکّه میدهند بعید است، خود من اینجا بنشینم چه برسد به شما. حضرت دید این مردم پول پرست هستند فرمود: یک کاری بکنم در خانهی مادرم را فراموش نکنند. سه دفعه اموال خود را در راه خدا تقسیم کرد. دو دفعه کلّ اموال، آنچه را که داشت در راه خدا بخشید. خود او پیاده به سفر حج میرفت، چقدر نهار عمومی داد، چقدر غذا داد، چقدر طلا داد تا مروان گفت: این سخیتر مرد عرب است. یعنی چشید. دشمنان هم چشیدند. برای همین اینطور نقل کردند آن خانهی خلوت وقتی مردم میفهمیدند آقا آنجا طلا میدهند امام حسن علیه السّلام میخواهد از در خانه بیرون بیاید، جلوی در خانه شلوغ میشد، نه برای عرض ارادت برای گرفتن از اهل بیت. امام هم دارد کار خود را انجام میدهد؛ میگوید: بگذار در خانهی مادرم فاطمهی زهرا سلام الله علیها بسته نشود. بالاخره یک روزی مردم در این خانه میآیند.
همینطور کار کردند که شما میبینید روز عاشورا اگر بیادبی میکنند، آن لباس خونی پاره پارهی کهنه را هم در میآورند، صد سال بعد اگر خاک کف پای امامی روی زمین اثر گذاشته بود، آن خاک را برمیدارند برای شفا میبرند. همینطور قدم به قدم زحمت کشیدند. نمیآیند از ما اخذ بکنند ولی امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی برای اسلام زحمت کشیده است ولی هیچ کسی مثل امام حسن علیه السّلام دلش نمیسوزد که آن زحمتهای امیر المؤمنین سلام الله علیه و صدّیقهی طاهره سلام الله علیها به هدر نرود. لذا سفرهی کرم او پهن است، در خانهی او باز است. علامت نامردی هم اینجا است که وقتی آن بزرگوار را میخواستند تشییع بکنند، نوشتند اینقدر شلوغ شد گفتند: لابد امروز هم امام حسین علیه السّلام میآید در مجلس شهادت حضرت مجتبی صلوات الله علیه نهار ویژهای میدهد. اینقدر جمعیت در بقیع و اطراف بقیع و مدینه جمع شد، آن مورّخ مثال میزند میگوید: اگر شما سنگی را رها میکردید، بر سر شخصی میخورد، یعنی زمین نمیافتاد. یعنی اینطور همه کیپ ایستاده بودند. امّا اینها آمده بودند چیزی به دست بیاورند، نیامده بودند که کمک بکنند.
ادامهی راهکار امام حسن علیه السّلام در جذب مردم توسّط امام حسین علیه السّلام
امام هم ناامید نیست. چون دارد مبدأ را نگاه میکند. امام برای این مردم خدمت نمیکند، امام دارد خود را خرج الله میکند. برای همین هم است که قیمت او الله است. برای همین است که وقتی به آن بدن مطهّر، به آن تابوت مطهّر تیر زدند، هیچ کسی نیامد برود سینه سپر بکند. چون دیدند شام نمیدهند، اینجا خطر است؛ باز دوباره رها کردند رفتند. آن جمعیت شلوغ که جای سوزن انداختن نبود، حتّی در این حد کمک نکردند که بدن مطهّر پسر پیغمبر کنار پیغبر دفن بشود. شما خود را بگذارید جای امام حسین علیه الصّلاة و السّلام این نامردی را ببینید باید بروند غارنشین بشوند طبق نظریههایی که نمیفهمند امام چه کار میکند. شما همین مسیر را از سیّد الشّهداء علیه السّلام میبینید برای اینکه بگویم ادامه دارد این را عرض بکنم وارد روضه بشوم همان که برای امام حسن علیه السّلام نقل کردند که طرف داشت به سگ غذا میداد. خطیب خوارزمی نقل کرده است شبیه آن را ابن شهر آشوب هم برای امام حسین علیه السّلام نقل کرده است، یعنی راه عوض نمیشود. کوتاه نمیآید خسته نمیشود. امام حسن نمیخواهد در انتخابات شرکت بکند که شش ماه کار فرهنگی بکند، ده سال هم این کار را میکند. تمام شد امام حسین علیه السّلام ادامه میدهد. در زمان امام حسین علیه السّلام نُه سال و نیم خبری از جنگ و جهاد و اینها که فعلاً نیست. ابن شهر آشوب میگوید: سیّد الشّهداء علیه السّلام دید یک سیاهی دارد به یک سگی غذا میدهد؛ پشت درختی مخفی شد. نگاه کرد دید. امام دنبال این است که این مردم نسل پرست، پول پرست به یک جایی برسند که بگویند: اگر من یک لقمه میخورم، یک لقمه هم یک بندهی خدا بخورد. این خیلی پیشرفت است؛ جامعهای که اهل کرم میشود، پیشرفت کرده است. امام میخواهد اینها آدم بشوند نگاه میکند، میبیند در همهی این ظاهراً آدم که بردهها را آدم حساب نمیکنند، یک سیاهی دارد به یک حیوانی غذا میدهد. حضرت پشت درخت مخفی میشوند، این برده یک حرفی زده است، إنشاءالله امشب ما بگویم. حضرت مخفی میشود که این یک وقت فیلم بازی نکند. این بردهی خود امام است. در آن داستان امام حسن علیه السّلام آن برده، بردهی ابان بن عثمان است که حضرت او را میخرد و آزاد میکند؛ این بردهی خود امام است. حضرت میرود مثلاً در باغ میبیند این نوکر او دارد کار میکند، سهم غذای خود را دارد به حیوان هم میدهد؛ مثلاً به آن سگ نگهبان باغ هم دارد میدهد حضرت مخفی میشوند تا کار تمام بشود. میفرماید: چرا این کار را کردی؟ میگوید: چشمان این حیوان گرسنه را دیدم… خود این یک فهمی است الآن در جامعهی ما نیست که ما مانور تجمّل داریم، مانور تجمّل یعنی برای من مهم نیست یکی میبیند دلش میخواهد. من بخورم گور بابای بقیه دور از محضر شما. این یعنی کرم نیست، مانور یعنی کرم نیست، یعنی من آدم هستم و بقیه آدم نیستند. امام میبیند یک بردهی سیاهی… حضرت میگوید: برای چه داشتی به او غذا میدادی؟ میگوید: او بندهی خدا است، من هم بندهی خدا هستم. شرم کردم در چشم او نگاه بکنم. حضرت دیدند جنس این خوب است. فرمود: تو را آزاد کردم، این باغ را هم به تو بخشیدم. یک جمله نقل کردند که این برده گفت چقدر معرفت دارد. گفت: یابن رسول الله من را رد نکن. آفرین به این صاحب کرم. گفت: نمیخواهم من را آزاد بکنی، باغ را بدهی، من را فریب ندهی. با یک باغ با یک قبالهی آزادی… من میخواهم پیش شما باشم. یا امام حسن ما را از دم خانهی خود رد نکنید.
رجز قاسم بن الحسن علیه السّلام
حالا امشب میخواهیم روضهی پسر ایشان را بخوانیم. یک نکتهای در روضهی قاسم بن الحسن من ملتفت شدم، کمتر به آن توجّه کرده بودم. آنها که رزمنده هستند در آن میدانهای تن به تن از قبل وقتی مشق شمشیر میکردند، برای خود هم رجز درست میکردند، آماده میکردند. از قبل برای خود کار میکردند. لذا بعضیها شاعر بودند، بداهه میگفتند؛ بیشترینها از قبل آماده کرده بودند. بچّههای امام حسن علیه السّلام شنیده بودند امیر المؤمنین علیه السّلام یک رجز حیدری دارد، در خیبر وقتی آن مرحب گفت: «أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي مَرْحَبَ»[6] شیرها جرأت نمیکنند به این بیشه پای بگذارند؛ امیر المؤمنین علیه السّلام رفتند فرمودند: «أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةَ»[7] این را میگویم تا بگویم اثر آن در کربلا کجا است. «ضَرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَةُ» فرمود: من آن کسی هستم که مادرم اسم من را حیدر یا حیدره یعنی حیدر ویژه حیدر بزرگ، شیر شیر کش. «ضَرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَةُ» در بیشهی شجاعت، اینجا شیر من هستم، بقیه موش هستند. حمله بکنم مثل ریح صرصره است. «أَكِيلُكُمْ بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَةِ» همانطور که زیر کاه میزنی، در هوا پخش میشود، من شمشیر بزنم تو را متلاشی میکنم و این کار را هم کرد. این را بچّههای امام حسن علیه السّلام شنیده بودند. سه تا پسر امام حسن علیه السّلام که در کربلا شهید شدند، جمع سنّ آنها 40 سال است. پسر بزرگ که خیلی غریب است ما روضهی او را نمیخوانیم. احتمالاً شوهر حضرت سکینه است عبدالله اکبر؛ به او ابوبکر میگویند که کنیهی او است، این وقتی به میدان رفت، همین رجز امیر المؤمنین علیه السّلام را با یک مصرع تغییر خواند:
«إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ حَيْدَرَهْ»[8] آن کسانی که من را نمیشناسند، بدانند من پسر حیدر هستم. «ضِرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَهْ» این آقا 16 سال دارد. در کربلا آن کسانی که رجز خواندند، همه وارد هستند، همه فرماندهان هستند، میدانید عمدهی یاران امام علیه السّلام اصلاً جنگ تن به تن نکردند اینها از دور تیرباران شدند؛ آنها که جنگ تن به تن کردند ویژهها هستند، همه هم رجز دارند 40 سال، 30 سال جنگیدند. فقط آن کسی که رجز نداشت، آن غلام سیاه بود. چون رجز هم اینطور است که اوّل باید خود را معرّفی بکنی؛ وارد میدان بشوی، خود را معرّفی نکرد. گفت: من… زهیر میتواند بگوید: «أَنَا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَيْنِ»[9] «أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ»[10] میتوانند بگویند. «أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِي مَهاصِرُ»[11] أبو الشّعثاء کندی. من بروم بگویم چه کسی هستم! چه کسی پدر من را میشناسد. لذا رفت میدان گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»[12] شهدای کربلا که افتادند، جنادهی انصاری هم شهید شد، او هم رجز خواند پسر او پیش امام حسین علیه السّلام آمد 13 سال داشت، میدانم این شبها الحمدلله رجز او را خواندند من میخواهم همه را بگویم تا به قاسم برسیم. آمد پیش امام حسین علیه السّلام گفت: آقا جان اجازه بده من بروم. مولای ما فقط اینطور نیست که قاسم بن الحسن را اذن ندهد، فرمود: پدر تو تازه شهید شده است، خدا مادرت را برای تو نگه بدارد، برو پیش مادر خود. گفت: مادرم خواهش کرده است. سلام خدا به شهید حججی، سلام خدا به مادرش، به همسرش، به فرزندش، به پدرش. گفت: مادرم خواسته است. ما داریم مادران شهیدی که وقتی بچّههای آنها شهید شدند، به شوهر گفت برو. برو نگذار این علم زمین بماند. تو نگذار آقای ما غریب باشد. حضرت دید این جوان حیف است گفت: برو میدان. برداشت من این است که عمرو بن جناده -13 سال دارد- هم فکر نمیکرد که روزی بجنگد، او هم رجز آماده نکرده بود. هر رجزی را اگر میخواست باز نشر بکند، اسم کسی در آن بود أنا زهیر، أنا یزید، أنا حبیب. یک کسی دل او را برده بود، لذا او هم که رفت میدان گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»[13] اینها خیلی در میدان فداکاری با کلاس هستند ولی آن کسی که کلاس او به هیچ کسی قابل قیاس نیست، آن آقای 13 ساله است که حتّی یک مصرع رجز یک کسی دیگر را عوض نکرد. دو تا رجز کامل است که برای خود او است.
چون شب عاشورا آمد یک وقت ایستاده بود دید امام حسین علیه السّلام دارد با یاران خود صحبت میکند؛ ادب کرد، کنار ایستاد، کنار رزمندهها نایستاد. تمام که نشد جلو آمد عرض کرد: عمو فردا من چه میشوم؟ برای خانوادهی امام حسن علیه السّلام سخت است که ببینند به زن جسارت میشود، من چه میشوم؟ حضرت آنجا که مقام اذن دادن نبود، مقام اخبار بود، خبر بده. گفت: قاسم جان مرگ نزد تو چگونه است؟ یک کاری کرده است که انبیاء الهی باید بروند یاد بگیرند. در این مقام اسماعیل به پدر خود عرض کرد که «سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ»[14] من صبر میکنم. قاسم نمیدانم چه کلاسی دارد که فرمود: «أَحْلَى مِنَ العَسَلِ» من به استقبال میروم، من صبر میکنم من به تو التماس میکنم که بگذاری بروم. سیّد الشّهداء سلام الله علیه یک نگاهی به او کرد؛ برای اینکه یتیم امام حسن علیه السّلام است. فرمود: البتّه قاسم جان به تو بگویم شیرخوار من را هم میکشند. قاسم نگران شد عرض کرد: مگر به خیمهها حمله میکنند؟ بیشتر مصر شد که به میدان برود. از خانوادهی ما همان پدرم کافی است؛ فردا ظهر که شد وقتی علی اکبر سلام الله علیه به میدان رفت، قاسم با خود تمرین کرده است، کار کرده است؛ گفت: هم اسم پدرم را زنده میکنم، هم اسم جدم امیر المؤمنین علیه السّلام را. (همّت بلند دار که مردان روزگار) إنشاءالله امشب به ما همّت بلند بدهد، پرواز بکنیم. راوی دشمن میگوید؛ من این دو سه شب همیشه مجبور هستم روضهها را تکرار بخوانم، چون باید عین واقعه را بگویم؛ حیفم میآید از خودم حرف بزنم. راوی دشمن میگوید: نگاه کردیم وقتی علی اکبر شهید شد و ابا عبدالله الحسین جگرش سوخته بود، دیدیم «بَرَزَ غُلَامٌ» یک نوجوانی از دور به چشم آمد. چهرهی او مثل ماه میدرخشید. پسر امام حسن علیه السّلام است. آمد مقابل امام حسین علیه السّلام اینطور نقل میکند راوی از دور میبیند. میگوید: کفش به پا نداشت، زره به تن نداشت، خود به سر نداشت، شمشیر او هم بلند بود، روی زمین میکشید. آمد مقابل ابا عبدالله الحسین تا حضرت برگشت قاسم را دید، دید قاسم با این هیبت که آمده است، ماندنی نیست. لذا میگوید: تا حضرت اباعبدالله قاسم را دید شروع به گریه کردن کرد. قاسم میداند امام حسین علیه السّلام یتیم نواز است، درخواست کرد، امام حسین علیه السّلام امتناع شدید کرد. راه بلد هستند، اینها راه را بلد هستند، به ما هم یاد دادند «جَعَلَ (در منبع یافت نشد) يُقَبِّلُ يَديَه»[15] یتیم امام حسن علیه السّلام خم شد روی دست سیّد الشّهداء علیه السّلام را بوسید. امام حسین علیه السّلام تأمّل کرد گفت: نمیشود. «جَعَلَ يُقَبِّلُ يَديَه وَ رِجلَيه» به پای حضرت افتاد. تو را به خدا نگذار من بمانم. او را به بغل گرفت، خواست به میدان برود «فَخَرجَ وَ دُمُوعُهُ تَسيلُ عَلى خَديهِ» رفت به سمت میدان صورت او خیس از اشک بود. دو تا از جملههای او را عرض بکنم إنشاءالله امام حسن علیه السّلام الآن به من اشراف دارد، دارم فضایل پسر شما را میگویم. اوّل گفت:
«إنِّى أنَا القَاسِمُ مِن نَسلِ عَلى»[16] بغض علی دارید
«إنِّى أنَا القَاسِمُ مِن نَسلِ عَلى نُحنُ وَ بَيتِ اللّهِ أولى بالنِّبى»
کوتاه بکند این شمر و آن حرام زاده حق ندارند به اینجا بیایند «إنِّى أنَا القَاسِمُ مِن نَسلِ عَلى» بعد یک جمله گفت که پدرش هم به کربلا بیاید.
«إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا فَرْعُ الْحَسَنِ»[17] پسر شیر جمل هستم. این رجزها را آماده کرده بود، خود را از قبل آماده کرده بود. قاسم با آن کسانی که در لحظات آخر آمدند فرق دارد. خدا از معرفت او به ما نصیب بکند. امام هادی علیه السّلام فرمود: قاسم جان «جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ مُرافِقِيكَ فِی الجَنَّه» خدا من را از دوستان تو در بهشت قرار بدهد. اسم علی و حسن را آوردی، نمیدانی با تو چه کار میکنند. او را دوره کردند؛ شاید دلشوره به جان سیّد الشّهداء علیه السّلام افتاد. گرد و خاک بلند است تا صدا بلند شد «یَا عَماه عَلیکَ مِنی السَّلام» وقتی امام حسین علیه السّلام خود را رساند، هیچ کجای کربلا من ندیدم سیّد الشّهدا علیه السّلام اینطور باشد؛ راوی میگوید: اشک ابا عبدالله جاری بود، بعد یک جمله فرمود، فرمود: «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ»[18] به خدا قاسمم برای من سخت است که ببینم تو استغاثه میکنی، دیگر کاری از دست من برای تو برنمیآید.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 91، ص 98.
[5]– سورهی فصّلت، آیه 30.
[6]– الخصال، ج 2، ص 561.
[7]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 129.
[8]– همان، ج 4، ص 109.
[9]– الأمالي (للصدوق)، ص 160.
[10]– همان.
[11]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 103.
[12]– همان، ص 104.
[13]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 27.
[14]– سورهی صافات، آیه 102.
[15]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص34.
[16]– همان، ص 42.
[17]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 106.
[18]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 67.