احیاء دین در عصر غربت – جلسه چهارم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی مورخ 02 مهر ۹۶ مصادف با شب چهارم محرم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السّلام به ادامه سخنرانی پیرامون موضوع «احیاء دین در عصر غربت» پرداختند که مشروح آن تقدیم می گردد.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏ * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2] 

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

غربت واقعی در زندگی ائمّه علیهم السّلام

موضوع بحث ما احیای دین در عصر غربت دین است. ناکامی‌های خود را که نگاه می‌کنیم، فاصله‌‌ی خود را که با حقیقت می‌بینیم، کاستی‌های خود را می‌بینیم، مشکلاتی می‌بینیم، گاهی ممکن است احساس ناامیدی به ما دست بدهد. یک خبر اختلاس و رانتی می‌شنویم، یک نانجبی به یک پستی رسیده است، ممکن است این‌ها ما را آزار بدهد؛ با ناامیدی امثال من بیشتر گلایه و شکوه کنند اگر به دوره‌ی اهل بیت علیهم الصّلاة و السّلام ببینیم آن وقت معلوم می‌شود، غربت یعنی چه.

بعد از این‌که راجع به غربت صحبت کردیم، باید اشاره کنیم به این‌که اهل بیت علیهم الصّلاة و السّلام در آن اعصاری که غربت دین  بی‌داد می‌کند، چگونه دین را نجات دادند، احیاء کردند، توسعه دادند. نگاه ما کاریکتوری است، خیلی جلوی چشم خود را ببینیم، ششم ماه قبل از یک حادثه‌ای شروع به کار کردن می‌کنیم، تأمّل ما کم است. وقتی زندگی اهل بیت را می‌بینیم گاهی غربت اهل بیت علیهم السّلام آن‌قدر زیاد است که قابل فهم نیست. چه بسا اگر کسی خود را از این دنیا خلاص کند او را ملامت نکنند.

ولی شما می‌بینید اصلاً در ائمّه صلوات الله به هیچ‌وجه ناامیدی نیست. امشب سر سفره‌ی زینب کبری سلام الله علیها هستیم، این بزرگوار که زبان از مدح و فهم ایشان قاصر است. کنار قتلگاه امشب عرض خواهم کرد در آن شرایط ایشان اشراف دارد و امید خود را از دست نداده است. وقتی آدم آن‌ها را نگاه کند، می‌فهمد که ما باید به یک مسیر دیگری برویم.

دلیل غربت دین

چه می‌شود که دین غریب می‌شود؟ برای وقتی است که فرهنگ عمومی با دستورات دین و رهبران دینی فاصله پیدا می‌کند. چه اتفّاقی می‌افتد که این‌طور می‌شود؟ خیلی باید صحبت کرد که از موضوع بحث ما بیرون است، ما دو سال راجع به جریان نفاق گفتگو می‌کردیم که اگر کسی رجوع کند می‌بیند، بخشی از این غربتی که راجع به آن صحبت می‌کنیم، معلول آن اتفّاقات است منتها ما به آن علل نمی‌خواهیم بپردازیم. ما دنبال راهکار بعد از این وقوع غربت هستیم. بیشتر می‌خواهم خود را در زندگی ائمّه علیهم السّلام پیدا کنم باید ببینیم برای امروز خود چه کاری انجام بدهم. سالیانی است که حتّی بعضی از بزرگان حوزه را که بنده خدمت آن‌ها مشرف شدم، می‌بینیم که ناامید هستند. همیشه در ذهن من بود که چرا آن‌ها این‌قدر ناامید هستند. ما هیچ وقت اثر ناامیدی در اهل بیت علیهم السّلام نمی‌بینیم. گاهی رهبری وقتی امیدوارانه صحبت می‌کند، با بزرگترهای سیاسی اجتماعی جامعه که صحبت می‌کنید فکر می‌کنند که ایشان بلوف می‌زند، مثلاً دارند سیاسی صحبت می‌کنند. خود ما هم شاید گاهی به این صورت بشویم. مثلاً ایشان می‌گویند: به حول قوّه‌ی الهی جمهوری اسلامی با تمام توان به سمت اهداف خود پیش خواهد رفت. ما می‌گوییم دشمنان دشنام می‌دهند ما هم یک چیزی می‌گوییم، در ذهن ما این موضوع است. بعد پیش نخبگان سیاسی جامعه هم می‌رویم، می‌بینیم وضعیّت آن‌ها خیلی بدتر است، اگر کسی آب قند به دست آن‌ها ندهد، همان‌جا رگ خود را می‌زنند، البتّه آن‌هایی که رگ دارند. الحمدلله بعضی‌ها خط آن‌ها را کور کردند. آن کسی که تعصّب دارد، می‌بینیم که ناراحت است. این تفاوت نگاه است.

در زندگی ائمّه صلوات الله علیه برویم ببینیم آن‌ها چه کاری انجام دادند. من هنوز نمی‌خواهم از موضوع غربت خارج شوم به احیای دین بپردازیم. یک شب دیگر حداقل می‌خواهم شما را سر این موضوع غربت نگه دارم که باور کنیم الآن بهترین زمان شیعه در طول تاریخ است. دوست دارم قسمت دوم را نگوییم و گرنه کل دهه راجع به همین موضوع صحبت می‌کردیم، من هر چه از مشکلاتی که است ناراحت باشم به نسبتی آنچه که بوده است، قابل قیاس نیست. نه این‌که ما با هم جمع شویم و بگوییم ما خیلی خوب هستیم، امّا آدم باید واقعیّت را بداند ما از کجا آمدیم و به کجا رسیدیم. بعد ببینیم می‌شود جلو رفت.

غربت اهل بیت علیهم السّلام در بین دوستان خود

 وقتی که فرهنگ را تغییر می‌دهند، باور مردم وقتی با امام تغییر می‌کند، اولویّت‌ها عوض می‌شود. یکی از غریبانه‌ترین اتّفاقاتی که اگر بنده بخواهم بگوییم مصداق بارز غربت اهل بیت علیهم السّلام است، این است که می‌خواهم بگویم. چون یک وقتی است که دشمن می‌آید، معاویه یک دشنام به امیر المؤمنین علیه السّلام می‌دهد، شامیان می‌آیند یک حرفی می زنند، دل ما می‌سوزد، ولی آن معاویه است، دشمن باید دشمنی خود را داشته باشد، او باید کار خود را انجام دهد. امّا گاهی دوستان می‌آیند یک کاری انجام می‌دهند که اهل بیت علیهم السّلام غریب می‌شوند. اتفّاقاً برای ما هم همین اتفّاق می‌افتد، ما وقتی می‌بینیم یک خودی یک ضربه‌ای به دین می‌زند، بیشتر اذیّت می‌شویم، با دشمن که مشکلی نداریم طبیعی است. یکی از این حادثه‌ها این است که می‌خواهم برای شما تعریف کنم. وقتی افق دید من با امام متفاوت است، دوست ندارم بحث را به سمت بحث‌های روز بکشم و مستقیم صحبت کنم و گرنه خود شما می‌توانید برای این‌که می‌خواهم عرض کنم خیلی مصداق پیدا کنید. ما می‌گوییم این کوفی‌ها چرا با امیر المؤمنین علیه السّلام همراهی نکردند؟ در حالی که کوفی‌ها امیر المؤمنین علیه السّلام را معصوم نمی‌دانستند، مثل ما که شیعه نبودند. نهایت آن امیر المؤمنین علیه السّلام را یک فقیه می‌دانستند. ما با فقیه صاحب حکومت خود چه کاری انجام دادیم که توقّع داریم کوفی‌ها با فقیه صاحب حکومت خود آن کار را انجام بدهند؟! من این را نمی‌خواهم خیلی مثال بزنم. آن‌جایی که امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی روشنگری کردند و آن‌ها گوش ندادند. چرا از کوفی‌ها شکایت می‌کنیم؟ کوفی‌ها که شیعه نیستند که بگوییم مقابل معصوم ایستادند. اصلاً چنین باوری ندارند. آن چند نفر معدودی که عصمت امیر المؤمنین علیه السّلام را قائل هستند و شیعه‌ی اعتقادی مثل ما هستند را کاری ندارم، عموم مردم، عموم سربازهای امیر المؤمنین علیه السّلام به این صورت هستند. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام فتوا می‌دهند، صحبت می‌کنند  فتوا را با تسامح عرض می‌کنم آن‌ها به عنوان این‌که مسئول حکومت دارد نظر می‌دهد، لذا آن‌جا که می‌گویند: اوّل به سراغ معاویه برویم نه نهروان، می‌گویند: نه نهروان. اولویّت‌های ایشان را تغییر می‌دهند ما ناراحت می‌شویم. از چه چیزی ناراحت می‌شویم؟! از این‌که آن‌ها عصمت امیر المؤمنین علیه السّلام قبول ندارند؛ این‌که طبیعی بوده است. آن‌جایی غربت امیر المؤمنین علیه السّلام ما را ناراحت می‌کند که فرمود: «كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً»[4]  امیر من بودم، باید دستور بدهم شما اطاعت کنید، من مأمور شدم شما فشار می‌آورید. از این طرف برویم، از آن طرف برویم، این را عزل کن، آن را نصب کند. همین تفاوت دیدگاه است. ریشه‌ با حقیقت مسئله‌ی غدیر همین است که من بدانم که باید گوش بدهم.

غریبی امیر المؤمنین علی علیه السّلام

ابن عبّاس یک خاطره‌ای گفته است این غربت را خیلی نشان می‌دهد. مرحوم سیّد رضی رحمة الله علیه در نهج‌البلاغة این را تلخیص کرده است، ولی در کتاب ارشاد شیخ مفید می‌بینید. پیشنهاد می‌کنم بروید و متن این را ببینید. ابن عبّاس یک سنّی نیست، غربت امیر المؤمنین علیه السّلام این‌جا مشخص است که ابن عبّاس به امیر المؤمنین علیه السّلام به چه صورت نگاه می‌کند. ابن عبّاس می‌گوید وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسید. امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی تعلل داشت، چون آن چیزی که از امیر المؤمنین علیه السّلام غصب شده بود، خلافت رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود این را که نیامدند پس بدهند. این را می‌خواستند پس بدهند یعنی باید عصمت را می‌پذیرفتند، این را که نمی‌خواستند پس بدهند. گفتند: شما بیا یاد خلفای اوّل و دوم را زنده کن، مسیر آن‌ها را پیش ببر. حضرت هم نمی‌پذیرفت. در را باز نمی‌کرد، اصرار، التجاء، التماس بالاخره حضرت قبول کردند. ابن عبّاس خیلی خوشحال بود که امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسیده است، تبلیغات انجام می‌داد که سخنرانی مولانا و مولی الکونین ابی الحسن و الحسین امیر المؤمنین علیه السّلام فلان وقت، فلان جا، مسجد مدینه. مردم هم آمدند؛ می‌گوید رفتم دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام نشسته است. باز رفتم و برگشتم دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام باز مشغول به کار خود هستند. نگاه کردم دیدم دارد یک کفش پاره را وصله می‌زند. خیلی ناراحت شدم. گفتم: آقا الآن این وقت شناسی است؟! مردم معطل هستند، سخنران دارد کفش خود را وصله می‌زند! الآن این وظیفه‌ی شما است؟! کسی نبود کفش شما را وصله بزند؟ فرمانده‌ی حکومت هستید، مردم آمدند، دوباره به سراغ طلحه می‌روند. نگاه ابن عبّاس، نگاه انتخاباتی است، من یک عدّه‌ای را جمع کردم و به کمک آن‌ها مردم را آوردم، بیا یک چیزی بگو، وعده بده که مثلاً در شش ما چه تغییراتی انجام می‌دهم. دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام اصلاً گوش ندادند که من چه چیزی می‌گوییم، باز کفش خود را دارند وصله می‌کنند. خیلی ناراحت شدم. دوباره رفتم و برگشتم، دیدم وصله‌ی کردن کفش تمام شد. به من فرمود: این کفش چقدر می‌ارزد؟ گفتم: هیچ، کفش پاره ارزشی ندارد. اگر ما بودیم چه می‌گفتیم؟! می‌گفتیم آن کفشی که پای علیّ بن ابی‌طالب به آن خورده به عالم مقایسه شود، ضرر کردیم. ابن عبّاس می‌گوید: من گفتم هیچ نمی‌ارزد. حضرت فرمودند: یک قیمتی تعیین کن. شما به یک نفر بگویید: منزل ما چقدر می‌ارزد؟ بگوید: هیچ. به او بگوییم: یک قیمتی بگذار؟ بگوید: ده هزار و پانصد تومان این از فحش بدتر است. گفتم: «كَسْرُ دِرْهَمٍ»[5] گفتم: نصف درهم، مثلاً هفتصد تومان. حضرت فرمود: این کفش که می‌گویی هیچ ارزشی ندارد از حکومت بر شما برای من بیشتر می‌ارزد. مگر این‌که من بتوانم یک حقّی را احقاق کنم. مگر این‌که بتوانم جلوی یک باطلی را بگیرم. تو دربه‌در دنبال کار انتخاباتی هستی، برای من حکومت ارزشی ندارد، بله با حکومت اگر بتوانم احقاق حق داشته باشم، یک حق احقاق کنم ارزش دارد. بتوانم جلوی یک باطل را بگیرم ارزش دارد. ابن عبّاس می‌گوید: آقا بخواهید بروید از این حرف‌ها بزنید… این جمعیّت را آوردیم که می‌خواهیم شعار بدهند و مثلاً شما فرض کنید میتینگ انتخاباتی شروع کار شما است، از این حرف‌ها بگویید که آن‌ها می‌روند، این حرف‌ها را نگویید. گاهی زمان امام پیش می‌آمد، امام سخنرانی می‌کردند، مثلاً رادیو آن را ویرایش می‌کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خواهند صحبت کنند، ابن عبّاس آن را ویرایش می‌کند، این سخنان را نگویید، می‌دانید با چه زحمتی این جمعیّت را آوردم که بیایند و بنشینند، شما بروید بگویید حکومت ارزشی ندارد، معامله هم نداریم. بذارید من بروم صحبت کنیم، شما صحبت کنید به مشکل برمی‌خوریم. در جامعه‌ی خود بگردیم برای آن خیلی مصداق پیدا می‌کنیم. چرا این‌جا این موضع را گرفتی؟! چرا آن‌جا آن موضع را نگرفتی؟!  این‌جا چرا این حرف را گفتی؟! آن‌جا چرا آن حرف را نگفتی؟!

ابن عبّاس گفت: من به جای شما صحبت کنم، یک جمله‌ای گفته است که خیلی جمله‌ی خوبی است، چون نمی‌خواسته است این حرف را بزند. می‌گوید: من ایستادم و گفتم: آقا تو را به دوستی و فامیلی که داریم، من پسر عموی شما هستم، اجازه بدهید من صحبت کنم. امیر المؤمنین علیه السّلام دست خود را به سینه‌ی من زد و من را به عقب هُل دارد. مشت نزد، ضربه هم نزد. دست خود را روی سینه‌ی من گذاشت و به عقب هُل داد، داشت سینه‌ی من خُرد می‌شد، با این‌که ابن عبّاس فرمانده‌ی لشکر است. حضرت فرمودند: نه، خود من صحبت می‌کنم. شما به آن صحنه بروید و ببینید که ابن عبّاس دنبال این است که حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام را نگه دارد، می‌گوید بعد از 25 سال محرومیّت عالم اسلام، الآن فرصت شده است یک کاری انجام بدهیم و شما بیایید. امّا افق دید امیر المؤمنین علیه السّلام متفاوت است.

غربت یعنی این‌که ابن عبّاس عصر خود را با امیر المؤمنین علیه السّلام عصر یا در این راستا، منظور من از امیر المؤمنین عصر کسی است که حکومت می‌کند، حجّت در اطاعت او است، نه معاذ الله امیر المؤمنین. اصلاً ما این لفظ امیر المؤمنین را به امام‌های دیگر خود هم نمی‌دهیم. خود آن‌ها دوست نداشتند که بگوییم. خود را با ایشان تنظیم نکند، غربت یعنی این، یعنی افق دید آن‌ها فرق می‌کند. وقتی افق دین فرق می‌کند به نظر شما در راه این افق دید امیر المؤمنین علیه السّلام ابن عبّاس خود را خرج می‌کند؟ نه، چون قبول ندارد. از این موارد فراوان داریم، جامعه با او همراهی نمی‌کند.

معروف بودن عُرف در زمان امام حسین علیه السّلام، نه شرع

همین مورد برای سیّد الشّهداء است، ابا عبدالحسین صلوات الله علیه روحی له الفداء حرکت کردند، نزدیک سی‌ نفر یا نامه نوشتند یا حضوری پیش حضرت آمدند. یکی گفت: آقا فریب نخورید، این‌ها به پدر شما خیانت کردند. یکی نیست بگوید می‌رفتی آینه را نگاه می‌کردی، سایز گوش‌های خود را نگاه می‌کردی (درجه‌ای معرفت خود را نگاه می‌کردی) دارید با چه کسی صحبت می‌کنید؟ با ابا عبدالحسین صحبت می‌کنید. فریب نخورید، کوفی‌ها به پدر شما خیانت کردند. تو بچّه کجا هستی؟ تو چه کاری انجام دادی؟ غیر کوفی‌ها در صد سال اوّل برای اسلام چه کاری انجام دادند که کوفیان بد هستند؟ یک نفر دیگر آمد گفت: آقا پدر شما نستجیر بالله اهل دنیا نبود. جدّ شما هم اهل دنیا نبود- می‌خواستم این متن‌ها را بخوانم گفتم طولانی می‌شود، وقت تمام می‌شود و هم خیلی ناراحت می‌شوید متن آن‌ها را بشنوید، من آن را ویرایش می‌کنم به شما می‌گویم- به حضرت گفتند: نه پدر شما اهل دنیا بود و نه جدّ شما اهل دنیا بود، حسین جان حیف شما است، شما دنبال دنیا نرود. سیّد شباب اهل الجنة هستید.

وقتی فرهنگ جامعه عوض می‌شود او فرهنگ عمومی، عُرف را… دیشب در روایت امیر المؤمنین علیّه السّلام عرض کردم، حضرت می‌فرمایند: وقتی که کار خراب شود، عُرف را مردم معروف می‌دانند نه آنچه که شرع می‌گوید. لذا شرع را وقتی دوست دارند که با عُرف آن را تنظیم کنند. مثل آن نماینده‌ی مجلس که گفت: یعنی چه زن نماینده‌ی مجلس شود و بخواهد به سفر خارجه‌ی پارلمانی برود، باید از شوهر خود اذن بگیرد. باید قوانین شریعت را تنظیم کنند. یکی نیست بگوید: حضرت مادمازل شما وقتی شوهر کردید قرار دو طرفه امضا کردید، خوب است مرد به وظایف خود عمل نکند، به حقوقی که نسبت به شما دارد پایبند نباشد، عمل نکند؟! شما قبول کردید که او شوهر شما است و شما زن او هستید، به شما ولایت دارد. برو یا نرو می‌تواند بگوید، خوب ازدواج نمی‌کردید. حالا چون نماینده شدید، آن قوانین و تعهدهای قبلی ساقط می‌شود؟! شما به چه صورت نماینده‌ی مجلس شدید؟ شما که به یک قرار ساده‌ی بین الاثنین دو نفری پایبند نیستی، به پدر فرزند خود پایبند نیستی که تعهد داشته باشید، آن تحلیف را که می‌خوانید می‌خواهید به یک ملّتی پایبند باشید؟! وقتی عُرف بیش از حد رواج پیدا کند، شرع است که غریب می‌شود. قبلاً شعار آن را هم داده‌اند، این‌که اخیراً دو، سه نفر رفتند و به آن تعظیم کردند و به آن خندیدند… یک وقتی گفت: اگر مردم چیزی را بخواهند، دین چیز دیگری بخواهد، باید در دین تصرّف کرد. این دقیقاً همان است که امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه‌ی 81 نهی می‌کنند.

این دقیقاً همانی است که باید بگویند: حسین بن علی سلام الله علیه برود دست یزید را ببوسد، جامعه‌ یزید را امام مسلمین می‌داند. عین این عبارت را عبدالله بن عمر گفت. گفت: از اطاعت امام خود خارج نشو، ما پارسال هفت، هشت شب راجع به صحبت عبدالله بن عمر صحبت کردیم. گفت: از اطاعت امام خود خارج نشو. منظور او چه کسی بود؟ منظور او یزید بود. عُرف او را پذیرفته است، لذا شما می‌بینید امام حسین علیه الصلّاة و السّلام هر چه با آن‌ها صحبت می‌کند، دلیل نمی‌آورد، دلیل چه چیزی بیاورد؟ دلیل شرعی بیاورد؟ آن‌ها می‌گویند شرع چیست؟! مردم خواستند او حاکم باشد. برای چه، به ما چه.

پاسخ دادن امام حسین علیه السّلام به معترضان

لذا شما می‌بینید این‌هایی که آمدند با امام حسین (علیه السّلام) صحبت کردند، حضرت فقط همین دو، سه جواب را دادند. بیش از 25 نفر آمدند پیشنهاد دادند، حضرت سه نوع جواب داده است. به آن‌هایی که خیلی حرف زدند و به آقا گفتند: فتنه‌گری نکن. حضرت فرموده است: کاری است که باید انجام شود. یک طور محترمانه رنگ را تغییر داده است. به بعضی‌ها که آمدند و ناراحت بودند و به حضرت گفتند: آقا شما فریب می‌خورید، این کوفی‌ها به این صورت هستند. حضرت فرموده است: من آن‌ها را می‌شناسم، خود من می‌دانم. به بعضی‌ها که محرم‌تر هستند مثل امّ سلمه مؤدبانه‌ترین کسی که با ایشان صحبت کرده است امّ سلمه است. إن‌شاء‌الله دروغ باشد، ابن عبّاس می‌آید به آقا می‌گوید: من دوست دارم چنگ در موهای شما بیندازم و شما را به زمین بیندازیم و نگذارم بروی. کانّه نستیجر بالله می‌خواهد حماقت بکند.

امّ سلمه تا حضرت سید الشّهداء می‌آید، امّ سلمه سلام الله علیها امانتدار امام حسین علیه السّلام است، بعداً ردای امامت را به امام سجّاد علیه السّلام می‌دهد. تا امام حسین علیه السّلام را می‌بیند شروع می‌کند به گریه کردن. می‌گوید: حسین جان ما همه‌ی شما اهل بیت را از دست دادیم، ما هم بودیم شاید این‌طور می‌گفتیم. می‌گوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله از دنیا رفت، صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیه، پدر شما امیر المؤمنین علیه السّلام، امام حسن علیه السّلام از دنیا رفتند، دیگر روی زمین از شما خانواده‌ی بی‌نظیر کسی باقی نمی‌ماند. این‌جا حضرت به صورت دیگری جواب می‌دهند و می‌فرمایند: مادر جان این‌جا را ببین، در روایت است که دست به چشم جناب ام سلمه، ام المؤمنین می‌کشند، ایشان نگاه می‌کنند، همان صحنه‌ای را که ام سلمه خواب آن را می‌بیند. می‌گوید: ببین خود رسول خدا درون قتلگاه است. این عهد الهی است.

وقتی جامعه نمی‌خواهد بفهمد، من باید کار خود را انجام بدهم، این جامعه، این جریان رودخانه‌ی جامعه دارد به سمت آبشار می‌رود، دائم هم می‌گویند: نرو، به سمت جریان برو، خلاف جریان شنا نکن، من باید جهت آن‌ها را برگردانم. این‌هایی که دارند در سرعت به سمت آبشار می‌روند، می‌فهمند دارند سقوط می‌کنند، می‌گویند چرا خلاف جهت حرکت می‌کنی. خیال می‌کنند من دارم ورود ممنوع می‌روم، چون آن‌ها به سمت انحراف سرعت دارند. من وظیفه دارم کاری کنم، اصل دین باقی بماند. حداقل یک (آب باریکه) اثر کوچکی از آن باقی بماند. ولی حضرت با هیچ کدام فرصت ندارد، سخنرانی کند، چرا؟ چون که آن جامعه اگر قرار بود از امام حسین علیه الصّلاة و السّلام حرف شنوی داشته باشد، استدلال نمی‌خواست. وگرنه شما کسی را قبول نداشته باشید، هر استدلالی داشته باشید، ان قلتی دارید. بالاخره می‌شود و دیوار حاشا بلند است.

تنها گذاشتن امام حسین علیه السّلام

همه گفتند: نرو، نتیجه‌ی آن این است که اگر یک مورخی امروز برود امام حسین را بخواهد تحلیل کند، می‌گوید: عقلا… این تصریح یکی از نویسندگان مورخ قدیمی است که البتّه بعداً به شهید مطهری هم نسبت دادند. هیچ یک از عقلا قبول نداشتند که امام به سمت کربلا بروند، همه می‌دانستند که ایشان کشته می‌شوند. در حالی که اگر ایشان در مدینه می‌ماندند کشته نمی‌شد؟ مگر امام حسن علیه السّلام در مدینه نبودند؟ مگر کشته نشدند؟ مگر زین العابدین علیه السّلام در مدینه نبودند؟ ایشان هیچ تعارض سیاسی هم به حکومت نداشتند، البتّه آن‌ها به وظیفه‌ی خود عمل کردند، مگر کشته نشدند؟ مگر امام باقر و امام صادق علیهم السّلام کشته نشدند؟ مگر حکومت مشکل دارد؟! اگر بخواهد تررو کند بگوید در مدینه بمان. آن‌جا با شمشیر بوده است، این‌جا با سم.

ابن عبّاس گفت: به آن‌جا نرو، بیا به یمن برویم. یمنی‌های آن زمان بعد از امام حسین علیه السّلام چه کار خاصی برای اسلام انجام دادند؟ در صد سال اوّل یمنی‌ها کجا هستند؟ غلط بودن تحلیل تو مشخص است. الآن که تجربه‌ی تاریخی داریم معلوم است که در آن زمان یمنی‌ها کار خاصی انجام ندادند. در صد سال اوّل عرض می‌کنم، بعداً اتفّاقات دیگری افتاد. امام را تنها گذاشتند. یمنی‌ها چه واکنشی نشان دادند؟

طرمّاح آمد گفت: آقا پیش ما بیا، ما بیست هزار نیروی نظامی داریم. این بیست هزار نیروی نظامی بعداً کجا رفتند؟ عقلا کجا بود؟ حدس و گمان یک عدّه است. مثل این‌که ما در انتخابات فکر می‌کنیم، یک نفر اصلح است. بالاخره تحقیق می‌کنیم  و می‌گوییم این اصلح است. بعد رأی می‌دهیم می‌بینیم اُه! اگر او اصلح بود! سلام بر فاسد. تا حالا به این صورت نشده است؟ آن موقع سعی کردیم اصلح را پیدا کنیم، ولی بعداً دیدیم که یا چند رو داشته است و جدیداً از یکی از روهای خود رونمایی کرده است یا این رو همان رو بوده است که ما نفهمیدیم. تحلیل‌گرها همین‌طور هستند؛ این‌ها حرف و ظن‌های خود آن‌ها می‌زدند. عُرف همین است، عُرف که به جایی وابسته نیست، عُرف وابسته به شرع که نیست، نظر خود را می‌گوید و توقّع دارد امام حسین علیه السّلام با نظر شخصی آن‌ها تغییر بدهد. این بزرگوار وصل به ملکوت است، تو باید از او دستور ببری. کجای دنیا نقشه را عوض می‌کنند؟ شما باید طبق نقشه حرکت کنید. هیچ کس نمی‌گوید: اَه! بی‌تربیت، رئیس نوشته است 23 کیلومتر، خیلی زیاد است 10 کیلومتر بس بود، مگر چنین چیزی می‌شود؟ آن الگو است.

اعتماد نداشتن مردم به امام خود

برگردیم و به زندگی امروز خودمان نگاه کنیم. در مسئله‌ی احکام ما بچّه هیئتی‌ها مقلّد هر مرجع بزرگواری که هستیم، آن مرجع بزرگوار می‌تواند راحت فتوا بدهد؟! یا از ما تقیّه می‌کند همان‌طور که امام باقر و امام صادق علیهم السّلام از شیعیان خود تقیّه می‌کردند. عالم معاصر حق دارد راجع به عقاید اظهار نظر کند اگر خلاف نظر ما باشد؟ یک زمان‌های اشتباهی صورت می‌گیرد، آن را کاری ندارم، امّا آیا به او حق می‌دهیم؟ یا او را ساکت می‌کنیم؟ چه کسی است که باید تصمیم بگیرد، محور چه کسی است؟ آن‌ها همان موقع همین درگیری را داشتند، در زمان سیّد الشهداء علیه السّلام یک چندین نفر بودند که امام را آن‌طور که ما می‌دانیم امام می‌دانستند، بقیّه می‌گفتند: امام یک بزرگی است، یک فقیهی است، عالمی است. حق ندارد هر کاری که دوست داشت انجام بدهد، آن کاری که ما دوست داریم باید انجام بدهد.

غربت آن‌جا است که امام حسین سلام الله علیه باید روز عاشورا بفرماید: پیغمبر فرمود من و برادرم «سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[6] هستیم. خدا می‌داند اگر من این را در خلوت خود بخوانم گریه می‌کنم. بعد اگر من را قبول ندارید بروید از جابر بن عبدالله بپرسید. غربت یعنی این‌که به امام اعتماد نمی‌کنند. چه کار می‌تواند انجام بدهد؟ بهترین پزشک عالم که شما به نسخه‌ی او عمل نمی‌کنید و او اگر اسم یک دارو خاص را ببرد، نسخه‌ی او را پاره می‌کنید، پزشک چه کاری می‌تواند برای شما انجام دهد؟ چه کسی قرار است تصمیم بگیرد؟ این درد همیشه است. سالگرد غدیر که می‌شود ما باید این را بگوییم ما امروز حجّت داریم از چه کسی اطاعت کنیم. احکام را حجّت داریم از چه کسی بگیریم، اعقاید را حجّت داریم از چه کسی بگیریم، عزاداری را حجّت داریم طبق فهم چه کسی بگیریم. کسی جرأت می‌کند ورود داشته باشد؟ یک کمی گاهی یک عملی اتفّاق افتاد که اصل آن نه حرام بود و نه مکروه بود، اشکالی هم نداشت ولی یک امتحانی برای یک عدّه بود. مثلاً گفت: آقا شما که سینه‌چاک هستید، اصلاً کار خیلی خوبی هم است، ولی من دوست ندارم شما دست به لباس خود بزنید. این نه حرام است و نه مکروه است. خود آن بزرگوار هم فرمود: نه حرام است و نه مکروه است. اگر هم کسی لُخت شد و سینه زد التماس دعا، خود من آن موقعی که توفیق داشتم سینه‌زن  بودم ما هم جزو همین هیئتی‌ها بودیم. امّا بعضی‌ها یک سری حرف زدند، به یاد دارید؟ در جامعه‌ای که حجّت داری از بزرگتر آن اطاعت کنی، حرف بزند می‌خواهید در دهان او بزنید، او چه کاری می‌تواند برای تو انجام دهد؟!

غربت اهل بیت این است که مردم می‌خواهند امام کاری را انجام دهد که آن‌ها می‌خواهند. با عُرف خود می‌سنجند که امام درست می‌گوید یا نمی‌گوید. آقا به کوفه نروید چون آن‌ها شما را فریب می‌دهند. آن کوفی‌ها لااقل 50، 60 نفر کشته دادند که بقیّه هیچ کاری انجام ندادند. چند هزار نفر بعد از کربلا کشته دادند که بقیّه هیچ کاری انجام ندادند. جالب است مردم مدینه که کلّاً به اهل بیت علیهم السّلام کاری نداشتند، کوفی‌ها را می‌دیدند به آن‌ها می‌گفتند: خائنان خاضل اهل بیت علیهم السّلام پیغمبر. کانّه همه‌ی آن‌ها وسط کربلا هروله بودند. این‌طوری است. جای مدّعی العموم هم قرار می‌گیرد.

امام معصوم مالک همه‌ی دنیا

امشب معمولاً یا به اصحاب یا به فرزند زینب کبری سلام الله علیه متوسّل می‌شوند. در مورد فرزند زینب کبری سلام الله علیها که یک پسر یا دو پسر ایشان شهید شدند، همین فقط اسم آن بزرگوار آمده است. کیفیت شهادت نیست. می‌گویند: زینب کبری سلام الله علیها بر بالین پسر حاضر نشد. حیف است من دیدم اگر بخواهم این را بگوییم، نتوانستم. گفتم امشب که ما سر سفره‌ی صاحب عزا هستیم، ما همه‌ی دهه سر سفره‌ی زینب کبری سلام الله علیها هستیم، امشب به صورت خاصِّ خاص سر سفره‌ی زینب کبری سلام الله هستیم، حیف دارم که این را فضیّلت آن بزرگوار بگوییم. چندین دقیقه می‌خواهم یک  فضیلتی از زینب کبری سلام الله علیه بگوییم که در کربلا رُخ داده است، خدا می‌داند اگر این درست باشد منطق عقاید شما به هم می‌خورد. مگر این‌که درست نباشد، ولی درست است.

آن کسی که امان اهل زمین و آسمان است، امام معصوم است. آن کسی که پشت و پناه عالم است امام معصوم است، «كَهْفِ الْوَرَى»[7] امام معصوم است، پناهگاه امام معصوم است، تکیه‌گاه امام معصوم است، غیاث و غوث و فریاد رس امام معصوم است. این‌که می‌گویند ما می‌خواهیم نسبت به پیغمبر برای امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلت بگوییم، می‌گوییم: «وَ كاشِفَ الكَربِ عَن وَجهِ».[8] برای همین وقتی برای حضرت عبّاس سلام الله علیه می‌گویند: «وَ كاشِفَ الكَربِ عَن وَجهِ» این دیگر ما نمی‌فهمیم که به چه صورت است. آن‌که به آن تیکه می‌کنند امام معصوم است، آن‌که به همه‌ی عالم روحیه می‌دهد امام معصوم است، آن‌که عالم مثل موم در دست او است، امام معصوم است. حالا ببینید امام سجّاد علیه السّلام عمّه‌ی خود را به چه صورت توصیف کردند.

روای آمد گفت: آقا من از زیارت پدر شما می‌آییم، حضرت چند سؤال کردند که مطمئن شود راوی قربة الی الله رفته است؛ بعد فرمود: یک بشارتی به تو می‌دهم، یک روایاتی به تو می‌گویم این را به جای هدیه‌ی زیارتی که رفتی داشته باشد. این حدیث در کامل الزیارات است. این کامل الزیارات خیلی گنج بزرگی است، خیلی کتاب مهمی است، کتاب بی‌ارزشی نیست. برای هزار شصت یا هفتاد سال پیش است، مهم است. کل کتاب مهم است. نویسنده مهم است، خیلی هم مطلب در آن است. نکاتی در این کتاب‌های مقتل است که هیچ کجا نیست. امام سجّاد صلوات الله علیه فرمود، وقتی آن بلا سر ما آمد، آن مصیبت آمد، عمه‌ی من در قتلگاه بود. شما فقط تصوّر کنید که زینب کبری سلام الله علیها در قتلگاه بود، مقابل ایشان بدن غیر قابل شناسایی بود. هتک حرمت شده بود، حجاب ایشان دون شأن ایشان بود…

(روضه خوانی)


[1]ـ سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]ـ سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]ـ الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.

[4]ـ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 324.

[5]ـ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏7، ص 213.

[6]ـ الأمالي (للصدوق)، النص، ص 114.

[7]ـ من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 610.

[8]ـ كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السّلام، النص، ص 122.