درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه چهاردهم

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 6 مرداد 1396 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به موضوع «نحوه پاسخ گویی به جبهه مخالف» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».[3]

ناسزای دشمن مستکبر و واکنش منفعل داخلی

با توجّه به این‌که قبلاً چند مرتبه عرض کردیم کتاب شریف نهج البلاغه مُبَوَّب نیست و موضوع منسجم ندارد به جهت غرض ادبی که داشته، ما هم وقتی فرصتی می‌شود فیش‌های خود را در زمینه‌ی نهج البلاغه بررسی کنیم، هر چه به دل ما بیفتد انتخاب می‌کنیم و خدمت شما تقدیم می‌کنیم.

با توجّه به شرایط اخیر که هم موضع‌گیری‌های تندی علیه ما شده، هم دوباره تحریم شدیم… البتّه ما مثل دفعه‌های پیشین از تحریم استقبال نمی‌کنیم، ولی این‌قدر نمی‌ترسیدیم که بعضی ما را می‌ترسانند. البتّه الآن نمی‌دانیم چه می‌خواهند بگویند. با توجّه به این‌که دچار بلیّه‌ی عظمی در این زمینه شدیم، در تاریخ سیاسی ما سابقه نداشته دشمنی به ما ناسزا بگوید و بعضی داخلی‌ها بگویند این برای آن‌ها مصرف داخلی دارد، شما نگران نشوید. هیچ وقت چنین موردی را نداشتیم، بنده به یاد ندارم در تاریخ ما این فضاحت وجود داشته باشد، دشمن مستکبر با ما تندی کند و داخلی‌ها توجیه کنند. آن‌ها بگویند تحریم بی‌سابقه است، داخلی‌ها بگویند آن‌ها جمع‌بندی کرده‌اند.

ببینیم ما که سر سفره‌ی نهج البلاغه نشسته‌ایم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در واکنش به موضع‌گیری‌های طرف مقابل چگونه رفتار می‌کند. چون این یکی دو روزه از بی‌غیرتی بعضی مسئولین دل من به درد آمده بود، استغاثه به امام زمان (علیه السّلام) می‌کنم از مسئولینی که روی خون شهدا نشسته‌اند، چه در دولت، چه در مجلس، چه در هر جای دیگر، خدای ناکرده ممکن است به خون شهدا خیانت کنند. خیلی دل من به درد آمده بود، متوجّه بعضی رفتارهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) شدم، می‌خواهم یکی از آن موارد را تقدیم کنم. مطلبی که در نظر گرفته‌ام استثنائاً می‌خواهم روی متن آن بیشتر بایستم، به جهت نکاتی که در متن وجود دارد، نامه‌ی 28 نهج البلاغه است.

فضای نامه‌ی 28 نهج البلاغه

در نامه‌ی 28 نهج البلاغه یک سلسله نامه‌نگاری‌ها بین امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) و معاویه صورت گرفته، در آن مجموعه این آخرین نامه‌ای است که از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به معاویه ارسال شده است. بعد از آن نامه‌نگاری‌های به این شکل خاتمه پیدا کرده است. برخلاف آنچه متأسّفانه بعضی توجّه ندارند -به چه دلیل، به چه غرض، چه گرفتاری است، کجا مشکل دارند، من نمی‌دانم- امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اهتمام عجیبی دارند به شبهات پاسخ بدهند. هم خود ایشان هم یاران ایشان.

تلاش معاویه برای فریب دادن و همراه کردن یاران امام

یک روز ابن عبّاس به محضر امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌آید، می‌گوید: من خیلی ناراحت هستم، این معاویه در من چه دیده که نامه نوشته، به من وعده داده و من را دعوت کرده است؟ شیطان از هیچ‌کس ناامید نمی‌شود، معاویه که معلّم شیطان است از هیچ‌یک از یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) ناامید نمی‌شود. حتّی نقل داریم به امام حسن (علیه السّلام) نامه نوشته و پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) حرف زده است! یعنی در امام حسن… یک نقلی داریم نمی‌گویم قوی است، ولی او طمع کرده است.

برخلاف ما که کم کار هستیم -خودم را عرض می‌کنم- دشمن به شدّت پرکار است، یک نفر هم برای او مهم است، دام خود را پهن می‌کند که یک نفر را گرفتار کند. می‌‌گوید: معاویه به من نامه نوشته، چند بیت شعر هم نوشته است. حضرت نامه را نگاه می‌کند، می‌فرماید: می‌خواهی چه کنی؟ می‌گوید: برود به جهنّم! (به هیچ عنوان به سمت او نمی‌روم) حضرت می‌فرماید: جواب او را بده. چون نامه‌ها را منتشر می‌کردند. می‌فرماید: ولی ابیات را خود تو پاسخ نده، ابیات را بگو برادر تو پاسخ بگوید چون او نسبت به تو شاعر بهتری است. یعنی در بالاترین سطح پاسخ یاوه را بده. نگو مصرف داخلی خود آن‌ها است، نگو معلوم است من طرفدار علی هستم با معاویه مخالف هستم. من نمی‌دانم این چه حرفی است که بعضی می‌گویند و خجالت نمی‌کشند!

ویژگی‌های نامه‌ی 28 نهج البلاغه

در بین این نامه‌هایی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) و معاویه به هم نوشتند نامه‌ی 28 خیلی نامه‌ی مهمّی است، هم از جهت ادبی هم از جهت محتوایی که دارد. خود سیّد رضی هم تعلیقه می‌زند، می‌گوید: «وَ هُوَ فِی مَحَاسِنِ الکُتُب»،[4] از بهترین و زیباترین نامه‌ها است. قبل از نهج البلاغه هم سابقه دارد. سیّد رضی سال 359 است، حداقل دو کتاب بنده پیدا کرده‌ام، شاید جاهای دیگر هم باشد، قبل از این اثری از این نامه وجود دارد. یکی در فتوح ابن اعثم است که حدود سال 314 از دنیا رفته، یعنی 45 سال قبل از تولّد سیّد رضی از دنیا رفته و در کتاب او این نامه وجود دارد. یکی هم ابن عبد ربّه در العقد الفرید است که تقریباً سال 328 از دنیا رفته، قریب به 30 سال قبل از این‌که سیّد رضی به دنیا بیاید، در آن‌جا هم این نامه وجود دارد.

چند نامه به این مضمون وجود دارد، بعضی بحث کرده‌اند که این چند نامه یکی است؟ یا چند نامه است؟ به نظر حقیر احتمالاً باید یکی باشد. در عبارات تنوّع وجود دارد، در بعضی جاها مشترک هستند در بعضی جاها تنوّع دارد. از جهت ادبی نامه‌ی 28 که جهت بلاغی آن مدّ نظر سیّد رضی بوده، خیلی با نمونه‌های دیگر از نظر ادبی متفاوت است. اگر رجوع کنید می‌بینید خیلی فاخر است، حضرت در این خطبه خیلی حرف‌های عجیبی گفته است.

من اوّل چند جمله‌ی نامه‌ی معاویه را می‌خوانم. البتّه نامه‌های معاویه را… کسانی که می‌خواهند دشمن‌شناسی کنند یکی از پیشنهادات این است که نامه‌های معاویه را از جهت تبلیغاتی مطالعه کنند، این‌که معاویه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از نظر تبلیغاتی چطور تخریب کرده است. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را می‌شود در یک جامعه تخریب کرد هر کسی را می‌شود تخریب کرد. چندین نامه از معاویه به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نوشته شده، در بعضی از آن‌ها هم خیلی بی‌ادبی کرده است، دوست ندارم آن‌ها را بخوانم. این‌که می‌خوانم بی‌ادبی است، ولی در بعضی نامه‌ها خیلی از حد گذشته است. چیزی که مشهور است، در چهار پنج کتاب آمده که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جواب این نامه نامه‌ی مورد نظر (نامه‌ی 28) را فرموده است. خود حضرت هم بعضی وقت‌ها جمله‌ای از معاویه را آورده و پاسخ داده است.

عدم پاسخگویی به شبهات توسّط بزرگان

این‌که امیر المؤمنین (علیه السّلام) پاسخگوی شبهات معاویه است یکی از دردهای ما است. من سربسته بگویم، در جامعه‌ی ما گاهی اوقات شبهاتی مطرح می‌شود عالمان برجسته در شأن خود نمی‌دانند وارد شوند به این شبهه پاسخ بدهند. ما این درد را به کجا ببریم؟ شأن و شئوناتی که ساختیم کأنّ معاذ الله من می‌خواهم برای خودم دکان درست کنم (جایگاهی برای خود ایجاد کنم). چیزی که ما در اهل بیت می‌بینیم این است که خود را خرج کردند. ما در خیلی از زمینه‌ها وقتی می‌‌رویم و می‌گوییم چنین سؤالی مطرح است می‌گویند غلط کرده‌اند! (اهمّیّتی نمی‌دهند)

پایین‌تر از معاویه که نیستند، شما هم که بالاتر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیستید، نمی‌شود نسبت به افکار عمومی جامعه بی‌توجّه بود. یکی از دردهایی که ما داریم این است، متأسّفانه در حوزه‌ی ما کم نیست، نسبت به مسائل جامعه بی‌توجّه هستند، کار خود را انجام می‌دهند. این خیلی مشکل بزرگی است که توجّه نمی‌کنند در جامعه چه خبر است و دنبال چه مسائلی هستند، می‌گویند این‌ها که مهم نیست. مردم در همین مسائلی که مهم نیست مشکل پیدا کرده‌اند. یک وقت آمار آن منتشر شود، تعداد افرادی که دنبال کسی که مدّعی است پسر امام زمان (علیه السّلام) است راه افتاده‌اند حیرت‌آور است! حتّی طلبه‌ها، حتّی در قم. شما این‌قدر گفته‌اید مهم نیست ما به اصول می‌پردازیم…

این فقه و اصول را برای چه می‌خواهید؟ وقتی نتوانستید طلبه را طوری تربیت کنید که در شبهات اوّلیّه‌ی عقایدی خود مشکل پیدا می‌کند، نه این‌که همه را بگویم ولی یک نفر هم شنیع است، متأسّفانه یک نفر هم نیست. چرا بی‌تفاوت هستید؟ هم در مسائل سیاسی این درد وجود دارد هم در مسائل اعتقادی این درد وجود دارد.

در شأن خود نمی‌داند وارد شود! یک آقایی هزار صفحه کتاب در ردّ حجاب نوشته، بنده در مورد این‌که یک ردّی هم به زیارت عاشورا نوشته با همین آقا دو سه ساعت به منزل او رفتم و گفتگو کردم. او را به حوزه دعوت کردم، او ترسید و نیامد، فکر کرد حوزه وزارت اطّلاعات است! گفت شما بیایید، من هم قبول کردم. آن را ضبط کردم ولی احتراماً منتشر نکردم. آن فرد چیزی از مبانی دینی را درست نمی‌داند، جوابی هم ندارد. هزار صفحه کتاب در ردّ حجاب نوشته، رطب و یابس را به هم بافته است! بنده نمی‌گویم درست گفت، ولی حجاب مسئله‌ی فقهی است، عمده‌ی اشتغال حوزه هم فقه است، یک نفر از بزرگان پیدا می‌شد، درس خارج خود را یک ماه تعطیل می‌کرد راجع به حجاب بحث می‌کرد، می‌گفت این هم جواب.

اصلاً جواب او را هم نمی‌داد، ایجابی صحبت‌های خود را می‌کرد، در ضمن سؤال‌های او را هم جواب می‌داد. وقتی شش سال می‌گذرد، سالی 600 درس خارج وجود دارد، یعنی سه هزار و 600 سال درسِ درس خارج، یک نفر از مشهورین نمی‌آید به حجاب بپردازد. اصلاً کاری ندارند در جامعه چه خبر است وضع همین می‌شود که شده است. این خود ما هستیم که مردم را از خود دور می‌کنیم. بزرگان و بزرگواران هستند که بنده در مقابل آن‌ها چیزی نیستم، ولی این درد است که نعوذ بالله من بروم دکان درست کنم (برای خود جایگاهی بسازم) کار خود را انجام بدهم، مردم هم کار خود را انجام بدهند.

متن نامه‌ی معاویه به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

معاویه به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامه نوشته، امیر المؤمنین جواب داده است. نامه این است: «مِن عَبدِ الله مُعَاوِيَةِ بنِ أَبِي سُفيان إِلَى عَليِّ بنِ أَبِي طالب أَمَّا بَعد فَإِنَ الله تَعَالى جَدُّه إِصطَفَى مُحَمَّداً  لِرِسَالَتِهِ‏».[5] سنگ پای قزوین باید بوق بزند! (به شدّت وقیح و گستاخ است). معاویه که 21 سال با اسلام جنگیده به امیر المؤمنین (علیه السّلام) که اوّلین مسلمان است می‌گوید: خداوند پیغمبر خود را برای رسالت خود برگزید. «وَ إِختَصَهُ بِوَحيِهِ»، به او وحی ارزانی داشت. «وَ تَأدِيَةِ شَريعَتِهِ فَأَنقَذَ بِهِ مِنَ العَمَايَةِ وَ هَدَى بِهِ مِنَ الغَوَايَة»، مردم را از گمراهی نجات داد. چه کسی بود که نمی‌گذاشت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) مردم را از گمراهی نجات بدهد؟ او (معاویه) و پدر او و برادر او و عموی او و پسر خاله‌های او و پسر دایی‌های او و پدربزرگ‌های او. آن کسی که سعی کرد هدایت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نافذ شود امیر المؤمنین (علیه السّلام) است.

«ثُمَّ قَبَضَهُ إِلَيهِ رَشيداً حَميداً»، بعد هم به سمت او (خدا) پرکشید. «فَأَحسَنَ الله جَزَاءَهُ وَ ضَاعَفَ عَلَيهِ نِعَمَه‏»، خدا به پیغمبر جزای خیر بدهد. «ثُمَّ إِنَ الله سُبحَانَهُ إِختَصَّ»، خداوند پیغمبر را گرامی داشت، «بِأَصحَابٍ أَيَّدوهُ وَ آزَروهُ وَ نَصَروهُ‏»، به اصحابی که خدا پیغمبر را با آن‌ها تأیید کرد، یاری کرد، از پیغمبر پشتیبانی کردند. معاویه نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌ها را می‌گوید! «وَ كَانوا كَمَا قَالَ الله سُبحَانَهُ لَهُم أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»، یاران پیغمبر این‌طور بودند. «فَكَانَ أَفضلَهُم مَرتَبَةً وَ أَعلَاهُم عِندَ اللهِ وَ المُسلِمين مَنزِلَةً الخَلِيفَةُ الأَوَّل»، برترین آن‌ها عند الله، بالاترین منزلت و جایگاه را خلیفه‌ی اوّل داشت. «الَّذِي جَمِعَ الكَلِمَة وَ لَمَّ الدَّعوَة وَ قَاتَلَ أَهلَ الرِّدَّة»، کسی که اتّحاد را ایجاد کرد و با مرتدّین جنگید. «ثُمَّ الخَلِيفَةَ الثَّاني الَّذِي فَتَحَ الفُتوح وَ مَصَّرَ الأَمصار»، فتح الفتوح کرد و کشورگشایی کرد. «وَ أَذَلَّ رِقَابِ المُشركين»، مشرکین را ذلیل کرد. «ثُمَّ الخَلِيفَةُ الثَّالِثِ المَظلوم الَّذِي نَشَرَ المِلَّة وَ طَبَّقَ الآفَاقِ بِالكَلِمَةِ الحَنيفِيَّة»، سومی هم توحید را همه جا گسترش داد.

نسبت دادن کارشکنی به امیر المؤمنین توسّط معاویه

می‌خواهد بگوید معاذ الله تو در همه‌ی این حالات دنبال این بودی که کارشکنی کنی! «لَقَد حَسَدتَ أَبَا بَكرٍ وَ التَوَيتَ عَلَيه»، تو از اوّل هم نسبت به کسی که برترین خلیفه‌ی پیغمبر و یار پیغمبر بود حسادت داشتی. «وَ قَعَدتَ فِي بَيتِك»، در خانه‌ی خود نشستی، «وَ إِستَغوَيتَ عِصَابَةً مِن النَّاسِ حَتَّى تَأَخَّروا عَن بِيعَتِهِ»، یک عدّه را هم دور خود جمع کردی، بیعت نکردید که دولت تازه تأسیس بعد از پیغمبر و پس از بحران نبود پیغمبر… رهبر مهمّی مثل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از دنیا برود می‌تواند آماج همه‌ی فتنه‌ها باشد. می‌گوید در آن لحظات حسّاس اسلام را رها کردی، بلکه -معاذ الله- فتنه‌گری کردی. «ثُمَّ كَرِهتَ خِلَافَةَ عُمَر»، بعد هم نسبت به خلافت نفر بعدی کراهت داشتی. «وَ حَسَدتَهُ»، حسادت داشتی. «سُرِرتَ بِقَتلِهِ»، از قتل او هم خوشحال شدی، «وَ أَظهَرتَ الشِّمَاتَة». هر جا هم توانستی «أَظهَرتَ الشِّمَاتَة بِمُصَابِه». این‌جا نمی‌توانم بعضی حرف‌ها را بگویم، می‌گوید: تو خیلی خوشحال شدی وقتی او از دنیا رفت.

«حَتَّى إِنَّكَ حَاوَلتَ قَتلَ وَلَدِهِ»، تا مُرد دنبال این بودی که پسر او را بکشی. «لِأَنَّهُ قَتَلَ قَاتَلَ أَبِيه»، چرا؟ چون او قاتل پدر خود را کشته بود، تو هم می‌خواستی او را بکشی. «ثُمَّ لَم تَكُن أَشَدَّ مِنكَ حَسدَاً لِإِبنِ عَمِّكَ عثمان». می‌دانید که عثمان متأسّفانه فامیل امیر المؤمنین (علیه السّلام) و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است، به غیر از سببی از نظر نَسَبی هم فامیل هستند. از همه‌ی آن‌‌ها بیشتر نسبت به عثمان حسد داشتی که فامیل تو بود. «نَشَرتَ مَقَابِحَه وَ طَوَيتَ مَحَاسِنَه»، خوبی‌های او را پنهان کردی، بدی‌های او را همه جا آشکار کردی.

یک قسمتی که خیلی من را عصبانی کرده این است، می‌گوید: «فَأَمَّا مَا لَا تَزَال تَمُنُّ بِهِ مِن سَابِقَتِكَ وَ جَهَادِك»،[6] آن کسی که 21 سال با اسلام جنگیده می‌گوید: تو از قدیم تا به حال ما را با منّت آزار داده‌ای، مدام می‌گویی من سابقه دارم من جهاد کردم، تو چقدر سر اسلام منّت می‌گذاری! «فَإِنِّي وَجَدتُ الله سُبحَانَهُ يَقول يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا»، می‌گوید: خدا در قرآن گفته «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»، خدا گفته منّت نگذارید. «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ»، خدا منّت گذاشته و شما را هدایت کرده است.

حدیثی درباره‌ی جایگاه فقیه و دین‌شناس

با درکی که بعضی امروز دارند باید می‌گفتند غلط کرده، ولش کن! (اهمّیّت نمی‌دادند) ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌داند که همین ممکن است یک عدّه را دنبال خود بکشاند، کما این‌که کشید. در یک روایتی که بعضی از مراجع معاصر هم خوانده‌اند، ظاهراً از موسی بن جعفر (سلام الله علیه) نقل شده، «فَقِيهٌ وَاحِدٌ يُنْقِذُ يَتِيماً مِنْ أَيْتَامِنَا»،[7] یک فقیه، یک دین‌شناس که یکی از یتیم‌های ما را نجات بدهد، «الْمُنْقَطِعِينَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا»، یتیم‌های ما چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که از ما جدا شده‌اند، نمی‌توانند ما را ببینند. چون دیدن امام خیلی مهم است.

هدایت کننده بودن جسم و وجود امام

چیزی وجود دارد که ما از آن محروم هستیم و آن هدایت بالرّؤیة است، یعنی دیدن امام معصوم، دیدن رسول الله هدایت کننده است. فراوان داریم که محضر امام صادق (علیه السّلام) بوده، شخصی از مصر آمده سؤال کند آقا را به چالش بکشاند، مناظره کند، همین که وارد شده گفته من حرف‌ها را از یاد بردم، بگذارید بروم دوباره بیایم. هیکل امام هدایت کننده است. بلکه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: روح حضرت امام… امام معصوم که هیچ، جسم مبارک و حیّ او که هیچ، جسم بعد از پر کشیدن روح او که هیچ، خاکی که بدن مبارک او بعد از مفارقت روح به آن متّصل است که هیچ، خاکی که نزدیک خاک کنار جسم مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) است اگر کسی سجده کند خدا حجابی که بین او و خلق وجود دارد از بین می‌برد. این روایت هم اعتبار دارد.

شما نگاه کنید در کامل الزّیارات وجود دارد، جاهای دیگر هم وجود دارد، این‌قدر هم روایات آن زیاد است که اطمینان وجود دارد صادر شده است. تربت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آداب دارد، همین‌طور نمی‌شود این‌ طرف و آن طرف برد، دعا دارد یکی این است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذِي قَبَضَهَا وَ النَّبِيِّ الَّذِي حَضَنَهَا»،[8] این تربت در آغوش رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است. تربت است، نه امام حسین (علیه السّلام)، حتّی جسم امام هم نیست. ما محروم هستیم، ما اگر می‌دانستیم از چه چیزی محروم هستیم اصلاً تحمّل نداشتیم ندبه بخوانیم، ما نمی‌دانیم چه چیزی را از دست داده‌ایم. ما نمی‌دانیم امام زمان (علیه السّلام) را نداریم یعنی چقدر فلاکت داریم، به خدا قسم نمی‌دانیم.

در درس یکی از مراجع، خدا إن‌شاء‌الله ایشان را حفظ کند، آیاتی از سوره‌ی مبارکه‌ی طه را می‌خواند هر کاری کرد نتوانست آیات را حل کند. از مفهوم آیه سؤال کردند نمی‌توانست جواب بدهد، هر چه می‌گفت تناقض می‌شد. البتّه این‌که فهمید نمی‌تواند حل کند علم بالا می‌خواهد، وگرنه من می‌خوانم و اصلاً نمی‌فهمم چه خواندم. منقلب شد شروع به گریه کرد، گفت: اگر ما گریه می‌کنیم برای روزی که سقیفه شد برای این‌که از سر سفره‌ی قرآن هم محروم شدیم، من الآن هیچ‌کس را در این عالم نمی‌یابم و نمی‌شناسم که این سؤالات من را جواب بدهد. هم از نظر علمی محروم شدیم هم از هدایت محروم شدیم. بله، هدایت وجود دارد، ولی این یک بخش مهمّی است، یک نعمت عظما است که عدّه‌ای فرصت کردند امام معصوم را دیدند و ما محروم هستیم.

پاسخ امیر المؤمنین (علیه السّلام) به معاویه

امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) با آن عظمت خود پاسخ معاویه را می‌دهد، می‌گوید نکند یک عدّه فریب بخورند. این‌طور شروع می‌کند: «أمَّا بَعد»، یعنی «أَمَّا بَعدَ حَمدِ الله». حضرت سلام و علیک هم نکرده، یا این‌جا نقل نشده است که سلام و علیک کرده باشد. «فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ».[9] چون نکات زیادی در آن وجود دارد متن نامه را می‌خوانم، با این‌که کمی طولانی است. «فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ»، کتاب تو، نامه‌ی تو به من رسید. «تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) لِدِينِهِ»، گفتی که خداوند پیغمبر خود را برای نبوّت انتخاب کرد. «وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ» -این نامه‌ی 28 نهج البلاغه است- و از اصحاب خود هم یک عدّه را برای تأیید او، کمک به او، برگزید. «فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً»، می‌گوید ما نمی‌دانستیم تو جُک هم می‌توانستی بگویی! (حرف‌های خنده‌دار بگویی) «فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ»، روزگار از تو یک چیز شگفت‌انگیزی را پنهان کرده بود. نمی‌دانستیم اهل Stand Up هم هستی! (اهل یاوه‌گویی هم هستی) چرا؟

اشاره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به فضائل خود

«إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ  تَعَالَى عِنْدَنَا»، چون شروع کردی فضایل من را به خودم می‌گویی. آن موقع که خدا پیغمبر خود را برگزید تو از الاغ خانه‌ی خود… جاهای دیگر داریم یکی از اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) پیش معاویه آمد و گفت: این‌ کارها چیست؟ این کارها حرام است. گفت: به نظر من مشکلی نیست. گفت: پیغمبر فرموده است. گفت: به نظر من… فرمود: آن موقع که تو از الاغ خانه‌ی خود هم گمراه‌تر بودی -الاغ تکویناً توحید را قبول دارد- توی بیچاره کافر بودی حق را می‌پوشاندی، من به پیغمبر ایمان آوردم.

«إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ  تَعَالَى عِنْدَنَا». پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برگزید و من جای او خوابیدم تا پدر تو او را نکشد. من بودم که در بدر عمو و پدر بزرگ تو را کشتم، در جای دیگر دایی تو را کشتم، در جای دیگر برادر تو را کشتم، شما بودید که شمشمیر کشیدید، «أَیَّدَهُ مِن أَصحَابِهِ» من بودم، این‌ها را داری به من می‌گویی؟! این‌ها چیز مهمّی است که حضرت بخواهد بگوید؟ حضرت می‌داند افکار عمومی هم هستند. جلوتر می‌فرمایند که اصلاً تو لایق نیستی من با تو صحبت کنم، ولی یک عدّه دارند می‌شنوند. جامعه برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) مهم است.

«فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ»، زیره به کرمان می‌بری؟ هَجَر یک منطقه‌ای در بحرین است که خرما در آن‌جا فراوان و ارزان است. می‌فرماید: تو مثل کسی هستی که می‌خواهد کاسبی داشته باشد، خرما بار زده به هجر برده است. «أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ»، یا مثل بچّه‌ای هستی که به معلّم تیراندازی خود بگوید دست خود را صاف بگیرید.

پاسخ امیر المؤمنین (علیه السّلام) به معاویه در مورد خلفای پیشین

«وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ». معاویه (لعنة الله علیه) خیلی زیرکانه صحبت کرده است. هم اکثریّت قاطع یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام)، بالای 99 درصد سنّی‌های متعصّب هستند، یعنی آن‌هایی که خیلی دین‌دار هستند این‌طور هستند، هم شامی‌ها سنّی هستند. معاویه می‌‌گوید: تو نسبت به آن دو سه نفر حسادت کردی. البتّه چیزهای دیگر هم گفته که اگر فرصت شد می‌گویم. می‌گوید تو نسبت به آن چند نفر حسادت می‌کردی. اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) شروع کند اشکالات آن‌ها را بگوید که من چرا با آن‌ها درگیر بودم دقیقاً بازی در زمین معاویه است (به نفع معاویه است).

اگر بگوید آن‌ها خیلی هم خوب بودند، هیچ مشکلی نداشتند، در این صورت حق را پوشانده است. می‌‌گویند اعتراف علیّ بن ابی‌طالب است آن روزی که بیعت نکرده، تأخیر داشته، بی‌جهت تأخیر داشته، اعتراف داشته آن‌ها خوب هستند ولی تأخیر داشته است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) یا از جهت اعتقادی ضربه می‌بیند یا از جهت اجتماعی انسجام سپاه او به هم می‌خورد، انگیزه‌ی شامی‌ها هم بیشتر می‌‌شود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) باید چه چیزی بگوید؟ او (معاویه) خیلی خوب زمین بازی را طراحی کرده، مثل همین امروز. یک مشکل بزرگی که پیش می‌آید شبهه‌ی دیگری هم مطرح می‌کنند، شما را سرگرم چیزی می‌کنند. اگر جواب ندهی سیلی می‌خوری، اگر جواب بدهی به  نوع دیگری آسیب می‌بینی. معاویه‌ها در طول تاریخ همیشه این‌طور هستند. حضرت می‌خواهد پاسخ بدهد و این نامه‌ها هم منتشر می‌‌شود.

می‌فرماید: «وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ»، تصوّر کردی فلانی و فلانی برترین افراد اسلام هستند. عبارت هم این‌طور است «زَعَمْتَ». حالا چه بگوید؟ بفرماید خیلی هم خوب بودند؟ در این صورت خانه‌نشینی را چه کند؟ بگوید آن‌ها که بودند…

جملات محکم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در پاسخ به معاویه

می‌فرماید: «فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَك كُلُّهُ‏»، حرفی زدی که اگر درست باشد به تو هیچ ربطی ندارد. یعنی تو این‌جا که هستی که مدّعی العموم شده‌ای؟! «إِنْ تَمَّ»، اگر حرف تو تمام باشد، «اعْتَزَلَك كُلُّهُ‏»، کلّاً به تو هیچ ربطی ندارد! «وَ إِنْ نَقَصَ»، اگر هم حرف تو غلط باشد، «لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ»، باز هم به تو ربطی ندارد! «وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ»، اصلاً تو را چه به این‌که بگویی چه کسی برتر است و چه کسی برتر نیست؟ «وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ»، تو بگویی سیاست‌گذار باید چه کسی باشد پیرو چه کسی باشد؟ اصلاً تو حق نداری اظهار نظر کنی.

«وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ». آن‌هایی که باید موضع‌گیری کنند یاد بگیرند، نگاه کنید این سیاست خارجی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ»، آن کسانی که طفیل وجود مسلمین هستند، صدقه‌ سر مسلمین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) آن‌ها را آزاد کرد خون کثیف آن‌ها را نریخت طُلَقا شدند. اصلاً در جامعه‌ی اسلامی یک ناسزا بود، آن کسانی که صدقه سر مسلمین می‌گویند آن‌ها را رها کنید.

«وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ»، به شما چه ربطی دارد که بین مهاجرین اوّلین، سابقه‌دارهای اسلام اظهار نظر کنید؟! «وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ»، بگویید چه کسی برتر است چه کسی برتر نیست. مثل این‌که بیایند از من بپرسند فلانی اعلم فقها است یا دیگری اعلم فقها است؟ می‌گویند این که این حرف‌ها را نمی‌داند. بپرسند فلان شاعر بهتر شعر می‌گوید یا دیگری بهتر شعر می‌گوید؟ من اصلاً نمی‌توانم فرق شعر و غیر شعر را تشخیص بدهم، فکر می‌کنم جملات کوتاه شعر است، نمی‌شود بگویم این شاعر بهتر از دیگری است.

تحقیر معاویه توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

«وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَ‏ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا»، می‌گوید تو خود را بین اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) وارد کردی. در قدیم وقتی می‌خواستند تیرهای درجه یک را از تیرهای قلّابی تشخیص بدهند… برای این‌که سکّه را تشخیص دهند سنگ محک بود، برای این‌که بخواهند تیر را تشخیص بدهند…

مثلاً نافع بن هلال (سلام الله علیه) به کربلا آمده 12 تیر آورده و با آن 12 تیر 12 نفر را زده، روی تیرهای خود اسم می‌نوشت. مثلاً می‌نوشت ما عمر سعد را نابود خواهیم کرد. نافع بن هلال روی تیرهای خود اسم می‌نوشت، نافع بن هلال خیلی روضه‌ی جانسوزی هم دارد. نافع بن هلال اسیر جانباز شهید است، بازوهای او را شکستند، او را سنگ باران کردند. خیلی گران بود تیری که در آن سرعت برود و تاب برندارد، چوب آن باید خاص باشد، یک گره در این چوب باشد انحراف برمی‌دارد، نمی‌شود تیراندازی کرد و دقیق هدف را زد. چه می‌کردند؟ برای این‌که تیرها را تشخیص بدهند یا حرکت می‌دادند، برای این‌که بدانند کسی که سازنده‌ی تیر است با دیگری چه فرقی دارد چند عدد از تیرهای آن‌ها را پرتاب می‌کردند. تیری که تاب دارد دقیق نمی‌رود، انحراف دارد، وقتی در هوا با سرعت پرتاب می‌شود صدا می‌دهد.

حضرت می‌فرماید: «لَقَدْ حَنَ‏ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا»، تو خودت را بین اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) جا زده‌ای، یک تیر قلّابی کنار تیرهای اصیل، حالا صدای تو درآمد. یعنی در اوج ظرافت ادبی می‌گوید تو قلّابی هستی، کما این‌که در جای دیگر می‌فرماید: «لَا الصَّرِيحُ  كَاللَّصِيق‏»،[10] نه حلال زاده مثل حرام زاده است، نه اصیل مثل وصله پینه‌ای (چیزی که خود را به زور اصیل نشان می‌دهد). بگوید این حرف‌ها را معاویه زده مصرف داخلی دارد؟ می‌خواست شامی‌ها را فریب بدهد؟ همین مصرف داخلی وقتی من سکوت کنم آن‌ها می‌گویند لابد طرف مقابل درست گفته است. کجا در خیابان کسی به دیگری ناسزا می‌گوید می‌گویند مصرف داخلی دارد؟!

«لَقَدْ حَنَ‏ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا»،[11] صدای تیر قلّابی که خود را به زور جا زده بود درآمد. «وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا»، کسی که محکوم است الآن مدّعی شده است. «أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ»، نمی‌خواهی سر جای خود بنشینی؟ «عَلَى ظَلْعِكَ‏ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ»، تو که شکسته استخوان هستی بنشین و راه نرو، تو که منحرف هستی وقتی حرکت می‌کنی انحراف تو را دیگران می‌بینند، تو که رسوا هستی حرف بزنی ضایع می‌شوی، بنشین. بعد نگاه کنید امیر المؤمنین (سلام الله علیه)…

استفاده‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) از انحرافات معاویه

معاویه چه می‌کرد؟ معاویه برای این‌که بتواند کارها را پیش ببرد جبر را ترویج می‌کرد. به شامی‌ها می‌گفت خداوند اراده کرده من سر کار بیایم، اگر کسی بخواهد با من مقابله کند با مشیّت خدا مقابله کرده است، کسی که با مشیّت خدا مقابله کند کافر است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) از همین نقطه‌ای که او تبلیغ می‌کرد به او ضربه می‌زند، می‌فرماید: «وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ»، عقب بنشین ای کسی که 21 سال با تأخیر اسلام آوردی. تو که مشیّت و قضا و قدر الهی تو را عقب انداخت سر جای خود بنشین به مشیّت الهی توهین نکن، «تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ». تو که روزگار و قضا و قدر الهی تو را ته‌نشین کرده رسوب کن، ته‌نشین شو، جلو نیا.

«‏فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ»، به تو هیچ ارتباطی ندارد که مغلوب چه کسی است و «وَ لَا ظَفَرُ الظَّافِرِ»، پیروز چه کسی است. «إِنَّكَ لَذَهَّابٌ‏ فِي التِّيهِ‏»، تو با سرعت در بیابان گمراهی می‌روی. کسی که با سرعت گمراه می‌شود هر چه سریع‌تر برود نتیجه‌ی آن این است که حضرت می‌فرمایند «رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ». هر چه بیشتر با سرعت برود بیشتر گمراه می‌شود.

بیان فضائل خاندان پیامبر توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

بعد امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) شروع به بیان فضائل خود و فضائل اهل خود می‌کند. یک قسمتی را عرض کنم که خیلی لطیف است، باقی را برای بعد می‌گذارم. می‌فرماید: «أَ لَا تَرَى»، نمی‌بینی… بعد می‌فرماید: «غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ»، به تو نمی‌خواهم بگویم، یعنی تو اصلاً لایق نیستی که تو را مخاطب قرار بدهم، بالاخره مردمی هم هستند. «وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ»، دارم نعمات الهی بر خودم را می‌گویم. «أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ»، این همه در مهاجر و انصار آدم کشته شد، آدم شهید شد. «وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ»، هر کدام از آن‌ها هم برتری دارند، ویژگی دارند، نزد خدا محبوب هستند. «حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ»، ولی آن موقع که شهید ما حمزه کشته شد سیّد الشّهداء گفته شد. تو که آن زمان در جبهه‌ی مقابل بودی.

امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواهد جواب او را بدهد، خیلی لطیف جواب داده است. او گفت تو نسبت به خلفا حسادت کردی، امیر المؤمنین (علیه السّلام) اوّل فرمود اصلاً به تو ربطی ندارد. بعد برای این‌که بگوید افضل چه کسی است خیلی لطیف فرموده در اسلام شهدای زیادی داریم، همه هم عظمت دارند، ولی آن موقع که شهید ما شهید شد «قِيلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ».

«وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَيْهِ»، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) 70 تکبیر بالای سر او خواند، فرمود: او کسی که برای او گریه کند ندارد. دید آمده‌اند دور عزیزان خود نشسته‌اند و گریه می‌کنند، حضرت فرمود: حمزه کسی که برای او گریه کند ندارد. زنان انصار آمدند دور… چون حمزه مهاجر بود، بستگان او نبودند، زنان انصار از کنار جنازه‌های عزیزان خود بلند شدند رفتند کنار حمزه نشستند و گریه کردند. «أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ»، خیلی افراد بودند که در راه خدا دست آن‌ها قطع شد، دست آن‌ها از بین رفت. دست طلحه در یکی از جنگ‌ها ناقص شد. خیلی افراد جانباز بودند. «حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ»، آن موقع که دست یک نفر از ما قطع شد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) فرمود «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ»«ذُو الْجَنَاحَيْنِ»، خدا به او بال پرواز داد.

«وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»، اگر خدا نگفته بود انسان از خود نگوید، «لَذَكَرَ ذَاكِرٌ»، یک چیزهایی می‌گفتم «فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»، یک چیزهایی می‌گفتم که قلوب مؤمنان با این حرف‌ها آشنا است. «وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ»، آن‌هایی که گوش شنوا دارند این حرف‌ها را قبلاً شنیده‌اند و آمادگی پذیرش آن را هم دارند. امّا نسبت به تو بخواهم فضایل خود را بگویم؟! «فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ»، رها کن آن کسی که تیر دنیا به او اصابت کرده است. کسی که تیر دنیا به او اصابت کند تیر دنیا اثرگذار است، او مریضی نیست که بشود او را درمان کرد.

اشاره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به فضائل خود

تو من را تخریب کردی «فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ»، کسی که تیر دنیا به او اصابت کرده را رها کن، این شکاری است که حتماً زمین خواهد خورد، دارد می‌دود لحظه‌ای که جنون و خونریزی او زیاد شده است. یعنی طغیانی که می‌کنی تیر دنیا به تو اصابت کرده است. بعد یک جمله گفته، امیر المؤمنین (علیه السّلام) اگر در این شرایط می‌خواست به سلمان فضیلت خود را بگوید چه می‌گفت؟ فرمود: من نمی‌خواهم بگویم، به تو هم که تیر دنیا اصابت کرده، ولی «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا»، ما دست پرورده‌ی خدا هستیم. «وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»، همه‌ی عالم، «وَ النَّاس»، نه فقط مؤمنین، عالم بشریّت دست پرورده‌های ما هستند، همه‌ی عالم برای ما است «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا».

امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌داند او ممکن است به عنوان غلوّ سوء استفاده کند، این حرف امیر المؤمنین در این شرایط حقّ امیر المؤمنین را ادا نمی‌‌کند، این‌جا حضرت دارد با یک دشمن صحبت می‌کند، فضیلت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دارد به یک دشمن می‌گوید. ابن ابی الحدید این‌جا نتوانسته تحلیل کند که این حرف یعنی چه. چون خداوند در قرآن نسبت به حضرت موسی می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏»،[12] می‌فرماید تو را برای خودم خلق کردم. حضرت می‌فرماید بشریّت را برای ما خلق کرده است، بشریّت را برای ما خلق کرده شامل پیغمبران هم می‌شود. «وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا». یک روایت از وجود مبارک امام زمان (روحی و ارواح العالمین له الفداه) هست که فرمود: «نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا»،[13] مردم دست پرورده‌ی ما هستند، یعنی ما جزئی از علّت خلقت مردم هستیم.

«لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا‏».[14] هم عزّت نفس و هم بیان فضیلت و هم پاسخ به دشمن، می‌فرماید: این عظمت و فضائلی که ما داشتیم باعث نشد ابا کنیم با شما یک جا بنشینیم، من و شما کنار هم نشستیم. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از خاندان شما دختر گرفت. «فِعْلَ الْأَكْفَاءِ»، مانند کسانی که کفو شما بودیم با شما زندگی کردیم، اجازه دادیم شما در شهر مثل افراد دیگر زندگی کنید.

تضرّع و پناه به درگاه خداوند

نیّت کردم چون ماه ذی القعده است و ماه توبه است این را عرض کنم. ائمّه‌ی هدی (علیهم صلوات الله) برای آن‌هایی که با ایشان ملاقات داشتند نعمات زیادی داشتند. در درون ما جنود خیر و شر وجود دارد، ولی افرادی مثل من معاذ الله این‌طور هستند که سپاه خیر در برابر سپاه شر لحظه‌ای یارای مقاومت ندارد. برای همین وقتی شرایط گناه پیش می‌آید اصلاً درون خود نمی‌یابم کسی من را نگه می‌دارد، می‌روم. آن‌هایی که به اهل بیت (علیهم الصّلاة و السّلام) وصل هستند یا در خانه‌ی خدا هستند جنود رحمانی در درون آن‌ها بیدار است، اگر همه‌ی ابواب گناه به آن‌ها رو کند و راه فرار را ببندد می‌گویند: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ».[15] همین که یوسف گرفتار شد فرمود: «مَعاذَ اللَّهِ»، باید به خدا پناه برد. نگفت من پناه می‌برم، منی نیستم، من کجا می‌توانم پناه ببرم؟ باید بر خدا پناه برد، پناهگاه خدا است.

«إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ»، خدا به من کرامت داده، خود را ذلیل نمی‌کنم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»،[16] من خود را تبرئه نمی‌کنم، اگر نفس من هم باشد امّاره‌ی بالسّوء است. «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي». یک جای دیگر هم فرمود: «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»،[17] اگر برهان ربّ خود را نمی‌دید او هم به سمت زلیخا قصد می‌کرد. ولی دید. آن‌هایی که بنده‌های خدا هستند خداوند به شیطان فرمود: «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»،[18] بنده اگر بنده‌ی من باشد تو به او تسلّط نداری.

تربیت رحمانی ائمّه (علیهم السّلام) برای بندگان

یکی از کارهایی که ائمّه (علیهم صلوات الله) انجام می‌دهند این است که درون ما این جنود رحمانی را تقویت می‌کنند که در برابر شیطان مقاومت کند، می‌خواهند ما را تربیت کنند. ای کاش درون ما این اتّفاق بیفتد فرصت گناه که پیش بیاید من بگویم برای امام حسین (علیه السّلام) گریه می‌کنم. این برای من نیست، اگر نباشد باز هم امام می‌تواند من را نگه دارد، چون می‌دانید اگر امام بخواهد جلوگیری کند رشد برای من ندارد، باید کاری انجام دهد من در برابر گناه مقاومت کنم.

گاهی درون من را تقویت می‌کند، چطور؟ این‌طور که در کربلا اتّفاق افتاد. وقتی آمد با حر مقابله کرد خیلی با مهربانی برخورد کرد، به آن‌ها آب داد، با هم نماز خواندند. گفت: با ما هستی یا علیه ما هستی؟ گفت: به خدا علیه شما هستم، دستور گرفته‌ام. برخلاف ما که گنه‌کار را کاملاً حذف می‌کنیم اهل بیت از گناه منزجر هستند ولی گنه‌کار را کنار نمی‌گذارند، ناامید نمی‌شوند. فرمود: پس می‌خواهیم چیزی به شما بدهیم و حرکت کنیم. گفت: به من دستور داده «جَعْجِعْ‏ بِالْحُسَيْنِ‏»،[19] یعنی حسین را می‌خواهی این‌ طرف و آن طرف ببری – عبید الله زیاد معلون گفته- سخت بگیر. گفت: من نمی‌توانم شما را از جای خوش آب و هوا ببرم. لذا بچّه‌های سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را از مسیر خشک‌تر، از جاهایی که آب کمتر بود، از جاهایی که سرسبز نبود بردند. او بی‌ادبی کرده است.

هر سمتی خواست برود گفت از این طرف نه، از آن طرف بروید، نه باید به سمت شهر بروید نه باید به سمت آبادی بروید. لذا حضرت باید به سمت بیابان حرکت می‌کرد. چند مرتبه فرمود: اجازه بدهید برمی‌گردم. گفت: نه، اجازه‌ی برگشت نداری. فرمود: اجازه بدهید جلو بروم، گفت: اجازه‌ی جلو رفتن و به کوفه رفتن را هم ندارید. فرمود: این‌جا غاضریّه، روستای سرسبز است، برویم این‌جا صبر کنیم. گفت: جای سرسبز هم نمی‌شود. حضرت را به جایی بردند که در آن منطقه این دشت از همه جا بدتر بود. گفت: دستور رسیده از این‌جا هم حقّ حرکت کردن ندارید، باید زیر این آفتاب بایستید، باید همین‌جا رحل اقامت بیفکنید.

برخورد سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با حرّ

این‌جا سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) به حر نگاه کرد، این کار را با چند نفر دیگر هم در کربلا انجام داده است، بعضی متوجّه نشدند. فرمود: ما را مجبور نکن این‌جا بمانیم. گفت: نمی‌شود، دستور رسیده است. اگر ما بودیم نگاه می‌کردیم در این فرد هیچ نقطه‌ی امیدی نبود، هیچ نقطه‌ی سفیدی نداشت. چه چیزی داشت که به او توجّه شود؟ نه ادبی کرد، نه حرمتی گذاشت. حضرت دید اصلاً نیروهای شیطانی درون حر این‌قدر قوی است که راهی نیست برای این‌که به رحمت الهی نظر کند. برای او یک فرصت فراهم کرد، امام بستری فراهم کرد که او ببیند می‌تواند کار خیری انجام دهد. فرمود: چرا این‌قدر به ما سخت می‌گیری، مادرت به عزای تو بنشیند. یک لحظه… می‌توانست پاسخ دهد و سقوط کند، خود حضرت زمینه ایجاد کرد که او خود را نشان بدهد.

مادرت به عزایت بنشیند در عرب دشنام نیست، ولی توهین است، یعنی مادری که لیاقت نداشته تو را تربیت کند باید عزادار تو باشد. گفت: هر کس اسم مادر من را برده بود من راجع به مادر او صحبت می‌کردم، ولی مادر تو فاطمه‌ی زهرا است. امام صادق (علیه السّلام) در این‌جا نکته‌ی ظریفی فرموده است. خدای امام حسین می‌خواست حر را هدایت کند، خود او زمینه درست کرد، کاری کرد که جنود و سربازهای رحمانی درون وجود حر بیدار شوند. امّا چه گفت که دل او بشکند؟ امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: حر وقتی داشت از کوفه بیرون می‌آمد… این چیزی نیست که تاریخ گفته باشد، امام صادق از باطن امور خبر دارد، ظاهراً در امالی شیخ صدوق است. فرمود: وقتی داشت بیرون می‌آمد احساس کرد از پشت سر کسی بشارت می‌دهد که «يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ»،[20] ای حر، بشارت باد تو را بر بهشت.

می‌گوید حر به خودش گفت مادرت به عزایت بنشیند، داری می‌روی مقابل پسر فاطمه‌ی زهرا بایستی بعد بشارت بهشت؟! مگر چنین چیزی می‌شود؟ من این‌طور می‌فهمم که امام صادق (سلام الله علیه) می‌خواهند بفرمایند که یک ندایی، یک جنگی در درون حر وجود داشت، ولی اطاعت از فرمانده عبید الله زیاد آن را مخفی کرده بود، از یاد برده بود.

سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) همان کلام را به یاد حر آورد، لذا او لرزید. خیلی عجیب است، می‌دانید 30 هزار نفر یک طرف هستند، یک عدّه‌ی قلیلی یک طرف هستند. حر وقتی به میدان رفت وقت جنگ تن به تن است، یعنی بیش از 50 نفر از یاران سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شده‌اند. بعد از نماز ظهر قلیلی از یاران حضرت باقی ماندند. این‌که نوشته‌اند آقای ما وسط میدان بالای سر حر رفت یعنی خطر کرد و به میدان رفت، یاری باقی نمانده بود.

مولای ما ابا عبد الله الحسین حر را برگرداند، می‌خواهم بگویم از موقعی که حر در کوفه بود حضرت برای او تدارک دیده بود، برای برگشت او برنامه‌ریزی کرده بود. حر هم به میدان رفت، دارد از دنیا می‌رود، ولی در دل او این بود که پسر فاطمه‌ی زهرا اسم مادر من را برده است. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) خطر کرد، مقاتل را نگاه کنید، خود ایشان شخصاً به میدان رفتند، سر او را به دامن گرفتند. فرمود: «أَنْتَ‏ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً»،[21] مادر تو اسم درستی برای تو انتخاب کرد، تو حر هستی، همان‌طور که مادر تو اسم تو را حر انتخاب کرد. دستمالی به سر او بست، مدال افتخار را داد.

یک سنّی این‌طور نوشته، می‌گوید فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) بعد از پدر خود خیلی گریه می‌کرد، مردم هم می‌آمدند طعنه می‌زدند سؤال می‌کردند. به امیر المؤمنین (علیه السّلام) عرض کرد: «یَا خَیرَ قَرِین»، یعنی ای بهترین همنشین من، برای من جایی درست کن از این مدینه دور باشد من آن‌جا راحت گریه کنم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم یک خانه‌ای بنا کردند، یک جایی ساختند. این را شیعیان هم دارند، در کفایة الأثر است که یکی از اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) نسبت به بقیّه جوان‌تر است، می‌گوید: به محضر بی‌بی (سلام الله علیها) رفتم، دیدم گریه می‌کند، هر چه ایستادم می‌خواستم یک سؤال بپرسم دیدم گریه‌ی او تمام نمی‌شود.

این سنّی این‌طور نوشته، می‌گوید بی‌بی (سلام الله علیها) در آن‌جا بیشتر گریه می‌کرد و کمتر به منزل می‌آمد. تا این‌که متوجّه شدند روزهای پایانی است، برگشتند و به منزل آمدند. آقا زاده‌های او آمدند کنار او نشستند، دیدند صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) وسایل خود را جمع کرده است. من این‌طور می‌فهمم که می‌خواهند یادگارها را جلوی چشم قرار ندهند. آمدند گفتند: مگر می‌خواهید به سفر بروید که وسایل خود را جمع کرده‌اید؟ بی‌بی (سلام الله علیها) به این دو نگاه کرد، صورت خود را به صورت آن‌ها چسباند. فرمود: بعد از من اگر گریه کنید چه کسی دست به صورت شما بکشد؟


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 385.

[5]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏15، ص 185.

[6]– همان، ص 187.

[7]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏2، ص 5.

[8]– كامل الزيارات، ص 285.

[9]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 385.

[10]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 375.   

[11]– همان، ص 386.

[12]– سوره‌‌ی طه، آیه 41.

[13]– الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، ص 285.

[14]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 386.

[15]– سوره‌ی یوسف، آیه 23.

[16]– همان، آیه 53.

[17]– همان، آیه 24.

[18]– سوره‌ی حجر، آیه 42.

[19]– مثير الأحزان، ص 48.

[20]– الأمالي( للصدوق)، ص 154.

[21]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 104.