غربت امام را کم کنیم…

24

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی مورخ 15 تیر 96 در سخنرانی پیرامون حضرت علی علیه السلام به موضوع «غربت امام را کم کنیم…» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.

برای دریافت صوت جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

حضرت زهرا (سلام الله علیها) در بستر بیماری

موضوع بحث ما متأسّفانه یکی از مسائل پرتکرار صدر اسلام است، چه بسا امروز هم با آن مسئله داریم و آن غربت امام است. تا کسی دچار غربت نشود تلخی و سختی آن را متوجّه نمی‌شود. صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) در بستر بیماری بود، یکی از نزدیکان امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که محرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود گفت: می‌خواهم به عیادت بیایم. پاسخ دادند وضع ایشان وخیم است و مهمان نمی‌پذیرند، با این‌که محرم بود. سرّ آن روشن شد، چون پیغام داد و گفت: مشکلاتی در جهان اسلام به وجود آمده است، تازه ما پیامبر (صلوات الله علیه) را از دست دادیم و این اتّفاقی که افتاده است و این اختلافی عجیبی که اتّفاق است خیلی برای جهان اسلام بد است.

 من می‌دانم که فاطمه (سلام الله علیها) از بستر بلند نخواهد شد، وقتی از دنیا رفت یک تشییع جنازه‌ی بین المللی می‌گیریم، همه‌ی مخالفین و موافقین را دعوت می‌کنیم تا آشتی ملّی شود و آبرومندانه باشد و همه هم در ثواب این تشییع شرکت کنند و در ثواب شریک شوند. بگذارید این کار تمام شود.

دلیل عدم دفاع حضرت علی (علیه السّلام) در واقعه‌ی هجوم از حضرت زهرا (سلام الله علیها)

این همان چیزی است که وقتی هم به امیر المؤمنین (علیه السّلام)، هم به حضرت باقر و هم حضرت صادق (علیهم السّلام) عرض کردند که چه شد امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در ماجرای هجوم وارد عمل نشدند؟ حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: آن دو نفری که می‌توانستند ورود کنند متأسّفانه شهید شده بودند؛ یعنی جعفر و عقیل. آن دو نفری بودند که از خواص بودند… چون آن کسی که سؤال کرد گفت: بنی هاشم با آن طول و عرض و جمعیّت آن‌جا بودند و به خانه‌ی شما حمله کردند! به در خانه‌ی رئیس خزرج هم که بیعت نکرده بود کسی حمله نکرد، امّا این‌جا حمله کردند و آتش زدند و صدایی از کسی بلند نشد! حضرت فرمود: آن دو نفری که می‌توانستند کاری کنند شهید شده بودند؛ جعفر و حمزه.

غربت و مظلومیّت اهل بیت (علیهم السّلام)

در این رابطه دو یا سه روایت از امیر المؤمنین (علیه السّلام) داریم. حتّی یک جا داریم که به پای خود زدند و فرمودند: «وَا جَعْفَرَاه‏»[4]! آن دو نفری که می‌توانستند ورود کنند، یعنی من لشکر نمی‌خواستم! بنی هاشم یک جمع هستند، هزاران نفر! جعفر و حمزه دو نفر هستند، یعنی دو نفر از خواص که بیایند حرف بزنند نبودند. عقیل و عبّاس بودند که متأسّفانه این‌ها ضعیف و ذلیل بودند. از آن روز و بلکه قبل از آن تاریخ غربت اهل بیت (علیهم السّلام) را دیده است و کمتر کسی هم در کار رفع غربت آمده است، چون هزینه دارد، سخت است.

گوشه‌ای از مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام)

برای این‌که شما حال امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بیشتر درک کنید یک روایتی را برای شما می‌خوانم که مقدّمه‌ی خطبه‌ی 33 نهج البلاغه است. این‌هایی که من عرض می‌کنم در خطبه نیامده است. نویسنده‌ی نهج البلاغه که سیّد رضی است تلخیص کرده است، در ارشاد شیخ مفید است. شما اوضاع را ببینید.

گاهی امام جامعه حرف‌هایی می‌زند، مخاطبین که از طرفداران او هستند می‌گویند چرا الآن این حرف را می‌زنید، باید آن حرف را بزنید. چرا این کار را می‌کنید، باید آن کار را بکنید. چرا این اولویّت شما است، باید آن اولویّت شما باشد. می‌خواهند اولویت‌های او را جا به جا کنند. چرا راجع به این موضع گرفتید، راجع به آن موضع نگرفتید. این درد است دیگر!

امر و نهی به امام دلیلی بر غربت و مظلومیّت ایشان

امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) که خواستند به کربلا تشریف ببرند، دیدند که بار و بنه حضرت روی شتر است، دیگر وقت توصیه و مذاکره نیست، اساس خود را جمع کرده است و دارد حرکت می‌کند. آمدند گفتند آقا نروید، تشریف نبرید، کشته می‌شوید! یکی از جاهایی که غربت امام است آن‌جایی نیست که دشمنان مخالفت کنند. دشمنان که مخالفت کنند طبیعی است، آن‌جا خیلی سخت است که دوستان عافیت طلبی کنند یا خیال کنند که امام مأموم است و مأموم امام است. به او امر و نهی می‌کنند که چرا الآن موضع گرفتید، چرا نگرفتید؟ چرا راجع به این موضوع حرف زدید؟

جایگاه ابن عباس در حکومت حضرت علی (علیه السّلام)

ابن عبّاس از جمله این آدم‌ها است. ابن عبّاس خدمات زیادی به جامعه‌ی اسلامی دارد، ولی کم هم ضربه نزده است. من دوست دارم یک وقتی برای مسئولین ابن عبّاس شناسی برگزار کنم. ابن عبّاس را اگر شما ببینید ابن عبّاس خائن نیست. ابن عبّاس حداقل تا یکسال مانده به پایان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه دزد است و نه خائن است. طرفدار پای کار است، در جهاد است، در جنگ است، در دپلماسی امیر المؤمنین (علیه السّلام) شرکت دارد، مذاکره‌چی حضرت است. در دستگاه حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. ولی یک جاهایی یک حرف‌هایی می‌زند که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) زاویه‌ی جدّی دارد. خائن هم نیست. ولی از آن حرف‌های خود زاویه‌ گرفته است.

جنگ جمل و حرکت سپاه امام علی (علیه السّلام) به سمت بصره

ابن عبّاس می‌گوید یک عدّه از مردم که از حج برگشته بودند می‌خواستند ببینند که چرا علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) می‌خواهد به جمل برود؟ چون می‌دانید در واقعه‌ی جمل امیر المؤمنین (علیه السّلام) به سمت جملی‌ها رفت. آن‌ها بصره بودند و حضرت در مدینه بود. جنگ جمل در نزدیکی بصره اتّفاق افتاد. درست است که روز جنگ آن‌ها جنگ را شروع کردند، ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) هزاران کیلومتر از مدینه به آن‌جا رفتند. بله، آن‌ها روز جنگ، جنگ را شروع کردند.

ستیز عایشه با امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در واقعه‌ی جمل

 چه کسی در سپاه مقابل بود؟ خود امیر المؤمنین می‌فرماید: «أَطْوَعُ النَّاسِ فِي النَّاس‏»[5] پرنفوذترین مردم بین مردم، عایشه! برای سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم مرجع تقلید بود. چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) چندان شیعه‌ای نداشت، شیعیان آن زمان یعنی سنّّی‌های ضد عثمان. لذا آن‌ها هم فتوای خود را از عایشه می‌گرفتند. خیلی سخت بود، آخر این چه اولویت بندی‌ است که رفته‌اید با جملی‌ها بجنگید؟ حالا یک استان هم به عایشه بدهید! چه می‌شود مگر؟!

تاریخ ثبت کرده است که مانند امروز قرعه کشی می‌کردند که مثلاً اگر برنده شدید فضولات شتر عایشه را به شما می‌دادند! اگر توسّل کنید روزی شما شده است. یعنی این‌قدر پرنفوذ و مقدّس و محبوب بود.

اجتماع گروهی از حجّاج و مخالفت با علی (علیه السّلام) بر سر جنگ جمل

یک عدّه از حج برگشته بودند و می‌خواستند با امیر المؤمنین (علیه السّلام) صحبت کنند که بالاخره شما داماد پیغمبر هستید و او زن پیغمبر است! چه اتّفاقی افتاده است که شما می‌خواهید جنگ کنید؟ آمده بودند صحبت کردند. ابن عبّاس هم نگران است که الآن علی (علیه السّلام) چیزی می‌گوید و این‌ها به جای این‌که طرفداری کنند در جبهه‌ی عایشه می‌روند. الآن وقت چه چیزی است؟ الآن وقت نرمش است. در آن‌جایی که خطّ مسئله باریک است و حق و باطل دارد ممزوج می‌شود ساکت باشید معلوم نمی‌شود که حق و باطل چه بود. اگر تببین نکنید حق و باطل روشن نمی‌شود. گفتند کمی نرمش به خرج دهید.

نگرانی ابن عبّاس از نحوه‌ی سخن گفتن علی (علیه السّلام) با حجّاج

ابن عبّاس می‌گوید من نگران بودم که نکند علی (علیه السّلام) با این‌ها حرف بزند، عایشه مادر این‌ها است، مفتی اعظم آن‌ها است. از حج هم آمدند، افراد مذهبی هستند. این‌ها نشسته بودند و مدام صلوات می‌فرستادند و می‌دیدند که آقا تشریف نیاورد. ابن عبّاس می‌گوید: در خیمه‌ی حضرت رفتم که بگویم چرا دیر کردید؟ دیدم نشسته است و دارد یک کفش کهنه وصله می‌کند. چون حضرت فرمود: این‌قدر این را وصله زدم که دیگر خجالت می‌کشم آن به پینه دوز بدهم. «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ»[6] این‌قدر این را دادم وصله کنند «حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا» دیگر خجالت می‌کشم. خود ایشان مشغول بودند.

عتاب ابن عبّاس به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

می‌گوید آمدم بالای سر او ایستادم و گفتم الآن وقت این کار است؟! مردم منتظر هستند که شما بیایید حرف بزنید، شما دارید کفش خود را درست می‌کنید! این چه اولویتی دارد؟! می‌گوید جواب من را نداد. جواب من را نداد یعنی چه؟! شما کجا ایستادید که خود را محور حساب می‌کنید! اگر بنا بر محور باشد آن کسی که امام مسلمین است محور است، او قطب نما است.

آن‌جاهایی که با هم اختلاف نظر نداریم هنری نیست. مثلاً قرار است به دستور ولیّ امر مسلمین صد میلیون به حساب ما بریزند. این‌جا که مشکلی نیست، اوج تیزبینی و درایت و رحمانیّت است. ولی آن‌جایی که می‌خواهد از حساب ما پول بردارد صدای ما در می‌آید؛ دقیقاً در نقطه‌ی اختلاف نظر. می‌گوید اصلاً جواب من را نداد، کار خود را ادامه داد تا تمام شد. من هم همین‌طور نگران بودم که این چه کاری است که دارید می‌کنید!

این کسی که دارد این را می‌گوید سنّی نیست. طبق ادبیات آن زمان شیعه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. مذاکره کننده‌ی ارشد حکومت امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) است. او با خوارج مذاکره است و حضرت در بسیاری از جاها او را فرستاده است.

زمامداری حکومت بی‌ارزش‌تر از کفش وصله‌دار

می‌گوید وقتی تمام شد گفت: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: هیچ ارزشی ندارد. گفت: حالا اگر بخواهید یک چیزی بگویید چطور؟ گفتم: نصف درهم. نصف درهم یعنی مثلاً در حد 1200 تومان. فرمود: این کفش نصفه نیمه‌ی وصله‌ خورده از حکومت بر شما بیشتر می‌ارزد، مگر این‌که بتوانم یک حقّی را احقاق کنم. شما دنبال چه چیزی هستید که ما پیروز شویم؟ دنبال احقاق حق هستید یا این‌که کم نیاوریم؟ اگر بتوانم جلوی یک انحرافی را بگیرم می‌ارزد، اگر نه به اندازه‌ی این کفش هم نمی‌ارزد.

سخنرانی حضرت امیر (علیه الصّلاة و السّلام) برای مردم

ابن عبّاس می‌گوید: بلند شد که به سمت مردم برود تا سخنرانی کند من دست او را گرفتم. گفتم: تو را به خدا و آن نسبتی که ما با هم داریم بگذار من حرف بزنم، چون پسر عمو هستند. اگر من حرف بزنم و خراب شود من ضایع شده‌ام، اگر هم خوب بود می‌گویند شاگرد تو هستم. امّا اگر شما حرف بزنید خراب می‌شود! حضرت فرمود: می‌خواهم حرف بزنم. می‌گوید دوباره او را گرفتم و گفتم می‌خواهم حرف بزنم. یک عبارتی دارد که خیلی شیرین است. می‌گوید امیر المؤمنین (علیه السّلام) دست خود را روی سینه‌ی من گذاشت و من را به عقب هُل داد. حالا خود ابن عبّاس سرلشکر نظامی است، امّا می‌گوید دست ایشان این‌قدر سنگین بود «فَآلَمَنِي‏»[7] سینه‌ی من درد گرفت! فرمود: کنار برو. باز من او را قسم داد، ولی حضرت رفت صحبت کرد. متن صحبت خطبه‌ی سی و سوم نهج البلاغه است که بروید و ببینید.

حرف من این‌جا است. آن‌جایی امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) غریب است که آن کسی که قرار است در دیپلماسی حرف او را بفهمد نمی‌فهمد. اولویّت‌های او با ایشان فاصله دارد و امیر المؤمنین (علیه السّلام) کسی را در ماجرای خوارج ندارد که بفرستد. در ماجرای حکمیّت کاندیدای امیر المؤمنین (علیه السّلام) همین آدم است. اگر کسی از بیرون نگاه کند تعجّب می‌کند، در انتصاب نیروهای موجود امیر المؤمنین، مسئول فلان جا با مسئول فلان‌ جا با هم فاصله دارند. بین ابن عبّاس و قیس بن سعد که این‌ها افراد خوب هستند و خائنین نیستند، با عمّار و میثم فاصله است.

عزل و نصب‌های متعّدد کارگزاران توسط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

یک مثال دیگر بزنم که روشن شود چه می‌خواهم عرض کنم. متأسّفانه ما خیلی کم تحلیل تاریخ داریم. به ویژه حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) که فهم آن مسئله‌ی امروز ما است. این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای یک کشوری یک نفر را فرستاد و هشت ماه بعد او را عزل کرد. یک نفر دیگر را فرستاد و یک سال و نیم بعد او را عزل کرد. نفر سوم را فرستاد وسط راه کشته شد. معزول را ابقاء کرد معزول کشته شد. این چه عزل و نصبی است؟! چرا عزل؟ چرا نصب؟ هر کسی از گروه‌های مورّخین سعی کرد یک حرفی بزند.

 امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد. هشت ماه بعد او را عزل کرد. آن کسانی که شیعه نیستند می‌گویند امیر المؤمنین (علیه السّلام) شتاب زده عمل کرد و اشتباه کرد. مورّخین اهل سنّت مایل به این هستند که تندروهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) فشار آوردند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) قیس بن سعد را عزل کرد که ماجرای آن را خیلی مختصر عرض می‌کنم.

ثروت فروان قیس بن سعد عباده

ماجرا چه بود؟ می‌دانید قیس آدم مهمّی است. از معدود یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم است که خائن نبود. این‌قدر هم ثروتمند بود که چیزی از اموال بیت المال به چشم او نمی‌آمد، نیازی نداشت. در صدر اسلام پرچم‌دار انصار بود. پدر او رئیس قبیله‌ی خزرج بود. آن‌قدر پول می‌داد که یک روز خلیفه‌ی اوّل و دوم در یکی از غزوات پیغمبر گفتند این‌طور که او بذل و بخشش می‌کند اگر جلوی او را نگیرید اموال پدر خود را به باد می‌دهد. سعد، پدر او آمد پیغام داد که چه کسی من را از دست این دو نفر راحت می‌کند؟ این‌ها می‌خواهند فرزند من بخیل بار بیاید. بچّه‌ی من مانند شما نیست، ما نیاز به بیت المال نداریم، خود ما بیت المال‌دار هستیم.

بخشندگی و سخاوت فراوان قیس بن سعد

یک یا دو نمونه عرض می‌کنم تا شخصیت او را بشناسید. یک باغ به ارزش 90 هزار سکّه به معاویه فروخت. حقوقی که در کوفه به یک ژنرال نظامی می‌دادند سالی 500 درهم بود، یعنی 180 برابر حقوق سالانه‌ی یک سردار را به قیس دادند. باغ را فروخت و پیغام داد که هر کسی وام می‌خواهد بیاید بگیرد. تا 50 هزار تای آن را به مردم وام داد و رسید گرفت. دید کسی نیامد وام بگیرد باقی آن را بین فقرا پخش کرد. بزرگ زاده بود!

 این‌ها مهم است بگویم تا آن‌جایی که عزل شد بگویم چه حالتی برای او پیدا شد. آخر عمر وی که قبل از ماجرای کربلا است که به واقعه‌‌ی کربلا نرسید، چون بیمار شده بود. به همسر خود گفت: این‌ها به عیادت ما نمی‌آیند. بالاخره این‌ها ثروتمند بودند و به همه پول می‌دادند. همسر او گفت: خیلی‌ها بدهکار تو هستند، خجالت می‌کشند که بیایند. گفت بروید آن صندوقچه را بیاورید. به خادم خود گفت که این رسیدها را ببرید و پس بدهید.

رفتن قیس بن سعد به مصر و بیعت با مردم

همه تحت سلطه‌ی او بودند و اتّفاقاً از یاران برجسته‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. حضرت او را به مصر فرستاد. یار برجسته‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، ولی در راهبردها با هم اختلاف نظر دارند. خائن هم نیست. حضرت وقتی خواست او را به مصر بفرستد فرمود: با هر یک از دوستان خود که مورد شما هستند بروید. یعنی من در مدیریت‌های کوچک شهر دخالت نمی‌کنم، هر کسی را که اعتماد دارید با خود ببرید. مصر جای خطرناکی است، قبلاً عمر و عاص آن‌جا حکومت کرده است، نزدیک شام است. جبهه‌ی بین المللی ما است، با یک لشکر بروید. به او گفت آقا شما نیرو لازم دارید. من اگر لشکر ببرم این‌‌جا چیزی نمی‌ماند. ثانیاً اگر من بخواهم با لشکر مصر را اداره کنم اصلاً مصر نمی‌روم، برای من کسر شأن است. من اگر تنهایی بروم مردم خوشحال می‌شود. حضرت سکوت فرمودند. با شش یا هفت نفر از دوستان خود به مصر رفت و نامه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را هم به مصر برد. روی منبر نشست و خطبه خواند و اکثریّت بیعت کردند.

نرم‌‌خویی قیس با مخالفان و کشاندن آن‌ها به بیعت با خود

دیدن این آدم خیلی اهمیّت داشت. قیس این‌جا آمده است! به یک یا دو نفر که در ابتدای امر مخالفت کردند پیغام داد که اگر کلّ مصر و شام را به من بدهند تا خون تو را بریزم قبول نمی‌کنم. من آدمی نیستم که خون تو را بریزم. خلاصه نرمش قهرمانانه نشان داد و این‌ها جذب شدند.

یک قبیله‌ی کوچکی هم بود که این‌ها طرفدار خون عثمان بودند. به آن‌ها هم پیغام داد اگر بیعت نکردید طوری نیست، اشکالی ندارد. تا وقتی شما جنگ نکنید کاری با شما ندارم. معاویه به او نامه نوشت و به او ناسزا گفت.

زیرکی قیس بن سعد؛ زبانزد تاریخ عرب

 می‌‌گویند قیس یکی از پنج زیرک تاریخ عرب است! یک جمله‌ی جالبی دارد که شبیه‌ جمله‌‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. گفت: اگر تقوا نبود نشان می‌دادم که من بیشتر می‌فهمم یا معاویه، ولی من تقوا دارم و هر کاری نمی‌توانم بکنم. این عظمت او را نشان می‌دهد. این‌که آدم بتواند بعضی از کارها را بکند ولی عقل او برسد و آن کار را نکند، کفّ نفس داشته باشد.

برخورد محترمانه‌ی قیس بن سعد با معاویه و اعتراض مخالفان به این نحوه‌ی برخورد                                                                                                                            

معاویه نامه نوشت و ناسزا گفت، این نامه نوشت و در اوج لطافت گفت من تو را مؤدّب یافتم، تو را خیلی تیز هوش دیدم. معاویه تعجّب کرد و گفت مثل این‌که رگه‌‌هایی به خود ما برده است. یک نامه‌ی دیگر نوشت و خیلی مؤدّبانه گفت: بله، از نامه‌ی شما معلوم است که شما بزرگ زاده هستید، رئیس قبیله‌ای بودید. باز هم نامه‌ی مؤدّبانه و مهربانانه نوشت.

 در آن فضایی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواهد معاویه را جرثومه‌ی فساد معرّفی کند، معاویه باید شناخته شود. وگرنه مردم نمی‌فهمند که حبّ و بغض خود را کجا باید تقسیم کنند. انقلابیّون آمدند دور امیر المؤمنین (علیه السّلام) را گرفتند و گفتند کار او درست نیست. او دارد دیپلماسی لبخند اجرا می‌کند، او را عزل کنید. حضرت فرمود صبر کنید.

انتشار نامه‌ی جعلی از سوی معاویه

معاویه نامه‌ای منتشر کرد که قیس به معاویه نامه نوشته است و در آن گفته است که باید برویم خون عثمان را بگیریم، تو وارث خون عثمان هستی، طالب دم عثمان هستی، ولیّ دم عثمان هستی و من هم در رکاب تو هستم. یک نامه‌ی جعلی در شام منتشر کرد. وزارت اطّلاعات امیر المؤمنین (علیه السّلام) در دو جا خیلی فعّال بودند. سربازان گمنام امام زمان، آن وقتی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) باشد، در دو جبهه خیلی فعّال بودند؛ یکی در جبهه‌ی بین المللی مانند شام، یکی در خانه‌ی مسئولین. این دو جا جزء سر خطّ کارهای این‌ها بود. معاویه گفت این نامه‌ای که می‌خواهیم به اسم قیس منتشر کنیم و در بازار شام پخش کنیم به گوش علی (علیه السّلام) می‌رسد، چون آن‌جا نیرو دارد.

فرمان حضرت علی (علیه السّلام) به قیس بن سعد برای برخورد قاطع با مخالفان

 جارچی‌ها در بازار مصر خواندند، خبر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) و اصحاب امیر المؤمنین رسید که قیس خود را فروخته است، در حالی که قیس خود را نفروخته است. آن آدم بزرگ که اگر مصر را به او بدهند کأنّه مانند این است که یک ده را به رئیس جمهور یک کشور بدهند. برای او کسر شأن بود. اگر شیعه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نبود رفتن مصر برای او کسر شأن بود. حضرت پیغام داد با این کسانی که نسبت به خون عثمان و بیعت با من سستی می‌کنند چه کار می‌کنید؟ گفت: من با این‌ها با نرمی برخورد می‌کنم. حضرت پیغام داد این‌جا جای نرمی نیست. یک وقت است که شما دارید در شهر خود صحبت می‌کنید، مردم از خود ما هستند، ولی حالا اختلاف نظر دارند؛ این‌جا باید نرمی کرد. امّا آن‌جایی که شما هستید مرز ما است، آوردگاه بین علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) و معاویه است. آن‌جا جای نرمی نیست، خط گم می‌شود. فرمود: تند برخورد کن. نامه نوشت: آقا من تعجّب می‌کنم، من می‌خواهم آن‌جا نرمی کنم. حضرت فرمود: تند برخورد کن. گفت: آقا من صلاح نمی‌دانم.

عزل قیس بن سعد از استانداری مصر 

اخبار می‌گویند نزدیکان امیر المؤمنین به ایشان فشار آوردند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را عزل کرد. گفتند آقا این اگر خائن باشد همین الآن نزد معاویه می‌رود، ولی اگر خائن نباشد برمی‌گردد. خیلی هم سخت است، به من و شما تهمت و بهتان بزنند که خود فروشی کردیم و خود را فروختیم، بعد ما را عزل کنند. او توقّع دارد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع کند، چون خیانت نکرده است. او خیال می‌کرد که به خاطر این نامه دارد عزل می‌شود. افکار عمومی گفتند این خائن است. حضرت فرمود: این‌جا بیا، برگردد.

مأموریّت محمّد بن ابی بکر و بازگشت قیس از مصر

یک روز محمّد ابی بکر با یک نامه آن‌جا رفت. قیس این نامه گرفت و خواند و گفت: این‌جا آمدید چه کار کنید؟ گفت: آمدم تا با هم این‌جا را اداره کنیم، سلطنت تو است. محمّد ابی بکر یعنی حاکم بعدی مؤدّبانه برخورد کرد. قیس گفت: من این‌جا نمی‌مانم. آدمی که ریشه دارد زود خود را نمی‌فروشد. با عصبانیّت و خشم، عوض این‌که علیّ بن ابی‌طالب از من دفاع کند، من این همه خود را برای او خرج کردم. در دوره‌ی خلفا هر جا سخنرانی بوده است و من حضور داشتم به نفع او حرف زدم. حالا کجا من خود را به معاویه فروختم؟! برگشت.

تلاش مروان برای تخریب چهره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نزد قیس بن سعد

در راه مدینه مروان او را دید و در آغوش گرفت و سخت فشرد. گفت: آن‌ها قدر تو را نمی‌دانند. مصر را به تو داده است و حالا از تو گرفته است. تو باید به صورت ناشناس به مدینه برگردی. کلّ مردم مدینه نوکر خانه‌ی شما هستند، حالا مصر را با این خفت از تو گرفته است و از تو دفاع نکرد! گفت: من که می‌دانم بین علی (علیه السّلام) و معاویه حق با علی (علیه السّلام) است، من قبیح می‌دانم که به خاطر یک اختلاف خود را بفروشم. در مسئولیّت‌های بزرگ باید کار را به آدم‌های ریشه‌دار داد تا زود خود را رسوا نکند. پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) برگشت، ولی کمی ناراحت بود.

انتخاب قیس بن سعد به سمت فرمانداری شرطة الخمیس

حضرت فرمود ما یک لشکری داریم که 40 هزار نفر است و به آن شرطة الخمیس می‌گوییم. این‌ها فدائیان امیر المؤمنین بودند. گفتند: «ضَمِنَّا لَهُ الذَّبْحَ‏»[8] آقا من تضمین می‌کنیم که گردن خود را می‌دهیم، ما فرار نمی‌کنیم. «وَ ضَمِنَ لَنَا الْفَتْح» او هم برای ما تضمین کرد که بهشت نرود تا ما را ببرد. حضرت فرمود: شرطة الخمیس فرمانده می‌خواهد. گفت: چشم.

قیس در سمت کارگزاری آذربایجان

خائن نبود، پای کار بود. بعد از این‌که مردم دیدند او خیانت نکرده است و برگشته است و خود را نفروخته است، در صفّین در رکاب حضرت شرکت کرد حضرت فرمود: فرماندار آذربایجان شوید که این برای او خیلی بد بود. چون آذربایجان به نسبت مصر مانند این است که استاندار را ببرند و دهیار کنند. گفت چشم می‌روم. ولی آذربایجان مرز بین المللی جهان اسلام نبود.

 اواخر عمر شریف امیر المؤمنین (علیه السّلام) که به سختی توانستند سی هزار نیرو جمع کنند که آن هم با شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از هم پاشید، ابو ایّوب انصاری و قیس و امام حسین (علیه السّلام) بودند. یعنی تا لحظه‌ی شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام) پای کار بود، تا نکته را برای شما بگویم.

اطاعت قیس بن سعد از دستور امام حسن مجتبی (علیه السّلام) برای بیعت با معاویه

امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) بود. بعد از عبیدالله بن عبّاس که خود را فروخت، قیس نفر دوم سپاه امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) بود. او خود را فروخت و این فرمانده‌ی لشکر شد. سپاه را جمع کرد و وقتی امام مجتبی (صلوات الله علیه) تصمیم گرفتند با معاویه آتش بس امضا کنند او گفت: من با معاویه بیعت نمی‌کنم، یعنی تا لحظه‌ی آخر کوتاه نیامد. امام مجتبی فرمودند: من از شما می‌خواهم و او قبول کرد. در حالی که امام حسن از نظر سنّ و سال مانند فرزند او بود. هم ثروتمند، هم فرمانده‌ی پیشاهنگ لشکر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. در تاریخ داریم که پیشانی سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) دست قیس است. این‌جا امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) سی سال از قیس کوچک‌تر است. گفت چشم، شما دستور دهید با معاویه هم بیعت می‌کنیم. به کربلا هم نرسید. می‌خواهم چه بگویم؟ می‌خواهم بگویم این آدم خائن نبود.

تلاش خلفا برای تخریب جایگاه حضرت علی (علیه السّلام)

امّا چرا امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) او را عزل کرد؟ یک مشکل بزرگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) این بود. ابن ابی الحدید می‌‌گوید: «دَحَضَهُ الأَوَّلان وَ أسقَطاه»[9] دو تا خلیفه‌ی اوّل کاری کردند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) از صحنه‌ی روزگار محو شود، جایگاه نداشت. این‌قدر او را تخریب کرده بودند، این‌قدر فضایل او را کتمان کرده بودند که کسی او را نمی‌شناخت. لذا مشکل اصلی حضرت این بود که گاهی سران حکومت هم خود را با ایشان تنظیم نمی‌کردند. شما حساب کنید یک مسئولی بیاید و به یک نفر شغل پنج ساله یا 10 ساله بدهد و بعد او را عزل کند. این سخت است و هزینه‌ی اجتماعی دارد.

تفاوت دیدگاه قیس با حضرت علی (علیه السّلام) در برخورد با معاویه و مخالفان حکومت

قیس خائن هم نبود، ولی اگر شما می‌خواهید ببینید که تفاوت کجا است بروید نامه‌‌ی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به معاویه را با حرف‌هایی که قیس زده است ببینید. قیس خائن نبود، دزد نبود، ولی قیس می‌گفت باید با جبهه‌ی معاویه با نرمی برخورد کرد! با معاویه هم نرمی کرد. گرچه مرد جنگ بود، سرلشکر است ولی سیّاس بود. می‌گفت تحلیل من این است که باید با این‌ها با نرمی برخورد کرد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه می‌فرمود؟ می‌فرمود باید با… بله، امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای یتیم‌های خوارج چهار دست و پا می‌شد، یتیمان خوارج روی دوش او می‌نشستند. این داخل کوفه است و در جبهه‌ی داخلی است. ولی در مرز ما با معاویه باید تند برخورد کرد.

برخورد قاطع و سرسختانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با دشمن

یک روز ابن عبّاس گفت این معاویه چه خیال کرده است! من را هم دعوت کرده است، گفته است چند می‌ارزی؟ دو بیت شعر هم گفته است! امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: جواب او را بده، ولی تو شاعر نیستی، به برادر خود فضل که شاعر بزرگ است بگو که آن دو بیت شعر را جواب دهد. برخورد امیر المؤمنین نسبت به دشمن اصلی چگونه است؟ سخت، کوبنده، طوفنده، با خشونت! «وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً»[10] آن‌جا جای تندی است، جای گفتگو نیست. نامه‌های حضرت را ببینید. وقتی می‌خواهد به معاویه نامه بنویسد خیلی جاها می‌فرماید: اصلاً مخاطب من تو نیستی، تو ارزشی نداری که مخاطب من باشی، منتها وقتی نامه را می‌نوشتند افکار عمومی آن را می‌دید. بالاخره افکار عمومی شاهد است و برای آن‌ها دارم حرف می‌زنم.

رفتار متفاوت قیس بن سعد در برخورد با معاویه

قیس چه می‌کرد؟ ناخواسته در زمین امیر المؤمنین (علیه السّلام) بازی نمی‌کرد. می‌گفت این‌جا باید نرمش کنیم. مثلاً بگوییم خال المؤمنین، معاویه، کاتب وحی! امّا جای این نبود، امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواست بگوید: تو جرثومه‌ی فساد هستی! بنابراین کار خراب می‌شد. در دیپلماسی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) چند صدایی بود لذا او را عزل کرد.

وقوع ماجرای حکمیّت و ناتوانی محمّد ابی بکر در اداره‌ی مصر

یکی از عزیزانی که دگردیس و دگر اندیش است، یک وقت یک نامه درباره‌ی مالک اشتر نوشت و گفت: تندروها به جای این‌که قیس را تحمّل کنند مالک را به امیر المؤمنین (علیه السّلام) تحمیل کردند. دیگر توجّه نمی‌کردند که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) بعد از این‌که محمّد بن ابی بکر آن‌جا را خوب اداره کرد، در جهبه‌ی داخلی حکمیّـت اتّفاق افتاد و سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از ماجرای حکمیّت از هم پاشیده شد. لذا این‌که می‌گویند (آب که سر بالا می‌رود قورباغه ابوعطا می‌خواند!) مصری‌ها هم برآشفتند و محّمد بن ابی بکر دیگر نتوانست آن‌جا را نگه دارد.

نگاهی به رفتار دو فرمانده سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در شرایط خاص

 امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌توانست آن‌جا را نگه دارد و قیس را بفرستد، چون دیگر کسی قیس را متّهم به خیانت نمی‌کرد. چون در صفّین قیس فرمانده‌ی پیشاهنگ‌های 40 هزار نفر نیروهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) دیگر قیس را نفرستاد. قیس سلامت است، رزمنده است، ولی دیپلماسی او را قبول ندارد. چه کسی باید خود با چه کسی تنظیم کند؟ چه کسی این‌جا قطب نما است؟ او کار خود را می‌کند. او بالاخره یک تشخیصی دارد، با این‌که خائن نیست. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) می‌‌توانست ابن عبّاس را بفرستد مصر را اداره کند، چون زیرک است، پسر عموی پیغمبر است، مفسّر قرآن است. ولی این دو نفر افرادی هستند که در بعضی از موارد از شدّت عمل آن‌ها کم می‌شد.

مالک اشتر و هاشم بن عتبه؛ فرمانده‌هانی شایسته برای اداره‌ی مصر

برعکس امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود دو نفر بیشتر نمی‌توانند مصر را اداره کنند؛ یا مالک «سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّه‏»[11]… آن‌جا جبهه‌ی نبرد است، مقابل دشمنی که من یک لحظه هم نباید کوتاه بیایم. یا هاشم مرقال. هاشم بن عتبه از اصحاب پیغمبر و از رزمندگان برجسته است. دانشمندی هم مالک و هم هاشم، هیچ کدام مهم‌تر از رزمندگی آن‌ها نیست. حضرت وقتی مالک را به مصریان معرّفی کرد فرمود: کسی است که «لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ»[12] از ملامت هیچ ملامت کننده‌ای نمی‌ترسد و کوه استوار است که بر نخواهد گشت. البتّه مالک شهید شد.

دخالت اصحاب خاص حضرت علی (صلوات الله علیه) برای تغییر در اولویت‌های ایشان

 این‌ها خودی‌ها هستند، ولی خود را با امیر المؤمنین (علیه السّلام) تنظیم نمی‌کردند. بالاخره هر چند برای خود قبول داشتند، بعضی وقت‌ها می‌گفتند که این موضعی که گرفتید برای چیست. ما این استراتژی را قبول نداریم. ابن عبّاس بعدها وقتی امام حسین (علیه السّلام) می‌خواست به سمت کوفه برود آمد گفت: آقا دوست دارم چنگ در موهای شما بزنم و شما را نگه دارم تا به سمت کوفه نروید! یعنی این کار عاقلانه نیست، این خلاف تحلیل من است، دیگر نگفت چه کسی باید به تحلیل چه کسی عمل کند. تحلیل هم که دارید معلوم است تحلیل امام چیست. نوبت چه کسی است که خود را خرج کند؟

نقش عمّار در واقعه‌ی صفّین و حضور در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این‌جا عدّه‌ای بودند که خلاف این‌ها فکر و رفتار می‌کنند. یکی از این افراد عمّار است. کسانی که اهل مطالعه هستند بروند ببیند. مثلاً در وقعة الصّفین، هر کسی در صفّین میدان می‌رفت رجز می‌خواند. شما این را در رجزهای کربلا شنیدید پدر و مادرهای خود را معرّفی می‌کنند، سابقه‌ی خود را می‌گویند. عمّار فرصت میدان رفتن را منبر امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌کند. می‌گوید فکر نکنید که جنگ ما و شما بر سر حکومت است. «اليَوم نَضرِبكُم عَلَى تَأويلِهِ‏»[13] ما داریم با شما بر سر تأویل قرآن می‌جنگیم، «كَما ضَرَبناكُم عَلى تَنزيلِهِ‏».

شعر او روایت نبوی است. پیغمبر اکرم فرمود: «إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآن‏»[14] از بین شما یاران من کسی است که برای جا انداختن و پیش بردن تفسیر صحیح دین می‌جنگد. «كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ». همان‌طور که وقتی من جنگیدم ثابت می‌خواست… جنگیدم تا اثبات کنم، این کلام خدا است، نزول آن را ثابت کنم. یک نفر با تفسیر خود را با شما می‌جنگد. مصداق آن یکی چه کسی است؟ عمّار در جنگ صفّین مصداق مشخّص می‌کرد. می‌گفت: «اليَوم نَضرِبكُم عَلى تَأويلِهِ‏»[15] آن روزی که پیغمبر فرمود می‌جنگم امروز است. ما داریم بر سر تأویل قرآن می‌جنگیم «كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ».

تلاش رسانه‌های داخلی برای ضربه زدن به فدائیان اسلام

آن‌جایی که جبهه‌ی بیرونی دارد ما را می‌کوبد خودی‌ها هم… کرایه‌ی سوراخ موش هم گران می‌شود. هزینه دارد. قرآن کریم به ما یاد داده است… بنده یک بحث مفصّلی حدود 20 جلسه راجع به این قسمت داشتم که آن را باز نمی‌کنم فقط یک جمله اشاره می‌کنم. قرآن می‌فرماید: دشمن شما اوّل می‌خواهد رأس شما را بزند، ولی رأس بین یک عدّه محبوب است، حرمت دارد، زور دارد. اگر مستقیم او را بزنند نسخه‌ی او را می‌پیچند، یک وقت‌هایی توانستند و زدند. امّا درون جامعه‌ی اسلامی که نمی‌توانند بزنند. بله، رسانه‌های بیرونی می‌توانند بزنند، ولی داخلی‌ها نمی‌توانند. چه کار می‌کنند؟ تمام شاخه‌های او را می‌زنند. مطوّعین را لمز می‌کنند، آیه‌ی قرآن است، یعنی نگاه می‌کنند که چه کسانی دارند در راه حرف‌های او پول خرج می‌کنند، حرف او را تبدیل به گفتمان می‌کنند و عمومی می‌کنند. نه مانند بعضی از عزیزان که هم لباس من هستند و باز نشر کننده با کیفیت پایین‌تر هستند. همان حرف را با کیفیت بدتری تکرار می‌کنند و در واقع پشت سر آن می‌ایستند. چون اگر خود او می‌گوید استدلال دارد، جایگاه دارد.

 آن کسانی که دارند پول خرج می‌کنند که آن علم بلند بماند، آن‌هایی که دارند حرف می‌زنند تا آن حرف جا باز کند، دارند گفتمان ایجاد می‌کنند. با ادبیات خود همان حرف‌ها را می‌زنند. نگاه نمی‌کند که این حرف را برای چه زدید، این حرف را بزنید. لغو فلان قرارداد را اعلام کردند، ولی باز هم شما این حرف را می‌زنید. این را نمی‌گوید، می‌گوید راجع به پنج موضوع صحبت کرده است، لذا من هم همان پنج تا را می‌گویم منتها با ادبیات و استدلال خود. آن را بومی می‌کنم و می‌گویم که اگر خواستند نقد کنند من را نقد کنند. من این‌طور می‌فهمم. قرآن می‌گوید منافقین مطّوعین را لمز می‌کنند. می‌گوید آن‌هایی دارند خود را خرج می‌کنند بزنید، هزینه‌ی آن بالا می‌رود و کسی جرأت نکند دفاع کند.

دفاع نکردن بنی هاشم و انصار از حضرت زهرا (سلام الله علیها)

همین شد، وقتی زهرای اطهر (سلام الله علیها) به در خانه‌ها می‌رفتند مرد میدان می‌خواست تا بیاید و با کلّ جامعه در بیفتد، لذا نیامدند. نه تنها آن‌ها نیامدند بنی هاشم هم نیامدند. نه تنها آن‌ها نیامدند پسر عموهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم نیامدند. هزینه داشت، باید سیلی می‌خورد.

شما در بعضی از خیابان‌های تهران، آن‌جاهایی که دور دور می‌کنند، یک نصف شب که زمان دور دور آن‌ها است، جلوی پانصد نفر بروید و نهی از منکر کنید. اگر به آدم سیلی بزنند آسان‌تر است تا به عنوان یک احمقِ ابله به آدم نگاه کنند! خیلی سنگین است، می‌گویند او را رها کنید. همیشه همین‌طور بود.

بت پرستان به حضرت نوح گفتند می‌خواهید ما ایمان بیاوریم؟ این اراذل و اوباش را از اطراف خود دور کنید تا ما بیایم. خیلی بد است که من به نوح ایمان بیاورم و این پاپتی هم ایمان بیاورد. این‌ها آیات قرآن است. طوری برچسب می‌زنند که جرأت نکنید حرف بزنید. یا اگر خواستید حرف بزنید یکی به نعل بزنید و یکی به میخ که بعداً بتوان آن را درست کرد.

وحدت در جهت حاکمیّت اسلامی

من امروز باید نگاه کنم که در جامعه‌ی ما این اتّفاق افتاده است یا نه؟ در جامعه‌ی ما اگر دیگران حرف‌های کسی که در اطاعت از او حجّت داریم را با ادبیات خود بزنند متهّم به وحدت شکنی می‌شوند. وحدت، معیار، قطب، جهت بر سر چه چیزی؟ سر چه چیزی وحدت کنیم؟ حول چه چیزی؟ غیر از این‌که باید حول حرف‌های حاکمیّت باشد. غربت آن‌جایی است که شما نگاه می‌کنید آن کسانی که باید حرف بزنند نمی‌زنند و این از بقیّه ساقط نیست. طبیعی است که اگر کسی حرف بزند به او سیلی بزنند. اگر نزدند باید بدانید که درست حرف نزده است. حرف او درست درک نشده  است. چون این‌جا قرار نیست کسی مطرح شود. جهت به سمت من نیست، من سپر هستم.

زیارت امام رضا (علیه السّلام) افضل زیارات است

 این را بگویم که در غربت اگر کسی امام را یاری کند او را می‌خرند. به امام جواد (علیه السّلام) عرض کرد من حرم اجداد طاهرین شما بروم یا فقط به حرم پدر شما بروم؟ چون جاهای آن فرق دارد، یکی در مشهد است و یکی در عراق است. فرمود: ثواب زیارت قبر پدر من بیشتر است. استدلال امام جواد (علیه السّلام) این بود که این‌جا غریب است. کُلونی و تجمّع شیعه در عراق است. از این‌جا دور است، این‌جا غریب است. چون این‌جا غریب است ثواب او بیشتر است، سخت‌تر است. این‌جا کسی با شما همراهی نمی‌کند، کسی التماس دعا نمی‌گوید. خوب آن‌ها طعنه می‌زنند، مسخره می‌کنند، لب می‌گزند، با تعجّب نگاه می‌کنند، اگر فحش ندهند یا نزنند.

زیارت ناحیه‌ی منسوب به شهدای کربلا

یک زیارتی داریم که از امام هادی (علیه السّلام) رسیده است و راجع به یاران امام حسین (علیه السّلام) است. به یاران امام حسین (علیه السّلام) سلام کرده است. یک یا دو جا است که گفتگوی آن افراد را ذکر است، خیلی معدود است و بیشتر به آن‌ها سلام کرده است. امّا امام هادی (صلوات الله علیه) از یک نفر خریده است، خود او نیامد به امام حسین (علیه السّلام) بگوید.

وفاداری محمّد بن بشیر به امام حسین (علیه السّلام)

خبر دادند که پسر محمّد بن بشیر را گرفتند در بلاد کفر اسیر شده است. اسیر هم برده می‌شد، معلوم نبود که او را به چه کشوری می‌بردند. اگر او بتواند پول فراهم کند می‌رود فدیه می‌‌دهد و پسر خود را آزاد می‌کند. او گفت چیزی نگویید. خبر به سیّد الشّهداء رسید و محّمد بن بشیر را صدا کرد. فرمود: شنیدم پسر شما را گرفتند. چون بعضی از نزدیکان و فامیل‌ها مثلاً نوه‌ی عمّه‌ی امام حسین با حضرت در کربلا آمد و روز عاشورا دید شلوغ است حضرت را تنها گذاشت و رفت. حضرت گفت: پسر تو را گرفتند. گفت: بله آقا. فرمود: این هزار سکّه و این سه لباس قیمتی. برو و فرزند خود را آزاد کن. گفت: «أَكَلَتْنِي إِذَنِ السِّبَاعُ حَيّا»‌‌[16] حیوانات وحشی بیابان من را پاره پاره کنند، «إِنْ فَارَقْتُك‏» من تو را رها نمی‌کنم. حضرت فرمود: من از تو قبول کردم. پس یک نفر را بفرست تا او را آزاد کند. گفت اگر اجازه دهید این نوکر و خادم خود را بفرستم تا برود و پسر من را آزاد کند. پول را به او دادند و رفت و این شهید شد.

تشکّر امام هادی (علیه السّلام) از محمّد بن بشیر در زیارت ناحیه‌

 امام هادی در زیارت شهداء که به آن زیارت ناحیه می‌گویند می‌فرماید: «السَّلامُ عَلى‏ بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِيِّ، شَكَرَ اللَّهُ لَك‏‌ قَوْلَك‏» خدا از تو قبول کند نه به خاطر شمشیری که زدید و به خاطر تیری که خوردید، «شَكَرَ اللَّهُ سَیفَک» نه، جنگید و کشته شد. «شَكَرَ اللَّهُ لَك قَوْلَك‏» خدا از تو قبول کند، زمانی که پسر فاطمه‌ی زهرا غریب شده بود بچّه‌های امام حسین (علیه السّلام) در خیمه نگاه می‌کردند و می‌دیدند که هر روز چند صد نفر و چند هزار نفر به آن طرف اضافه می‌شود، این طرف یکی‌یکی دارند می‌‌روند. خبر رسید که پسر محمّد بن بشیر را گرفتند، گفتند آقا به او پول داده است این هم حتماً می‌رود. تو دلگرمی بودی «شَكَرَ اللَّهُ لَك قَوْلَك‏». بعد امام کلام ایشان را نقل می‌کند. چه گفتید؟ محضر سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) که عرض کرد «أَكَلَتْنِي إِذَنِ السِّبَاعُ حَيّا» گرگ بیابان من را زنده زنده بدرد اگر تو را رها کنم. امام از این کلام او تشکّر می‌کند نه تیری که خورده است و نه شمشیری که زده است. تو در غربت آمدی و دفاع کردی. چون در غربت دفاع کردن تلخ است، باید از پسر خود، از خود و از نفس خود بگذرم.

جناب میثم تمّار؛ یار باوفای امیر المؤمنین و سردار شهید اسلام

 امیر المؤمنین فرمود: میثم جان آن درخت را می‌بینید، تو را آن‌جا آویزان می‌کنند. برای این‌که در اذهان باقی بماند هر روز می‌رفت به آن نخل آب می‌داد. جلوی خانه‌ی بن حریص هم بود که رئیس شرطه‌ها بود. 17 یا 18 روز قبل از حادثه‌ی کربلا که مردم گفتند او دیوانه شده است.

 تا وقتی که دید کار از کار گذشت. ابن زیاد آمد شهر را گرفت و محاصره شد. احتمال این‌که بخواهیم از شهر بیرون برویم کم است. محاصره کردند و دیگر کسی نمی‌تواند به شهر ورود یا خروج پیدا کند. آن هم میثم تمّار معروف! دنبال او بودند که او را بکشند، پنهان شده بود. وقتی دید این‌طور است  شروع به نشر فضایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد. گفت حالا که نمی‌توانم در لشکر امام حسین بروم، 17 روز قبل از امام حسین کشته شده است، می‌گویم که امام حسین و پدر او امیر المؤمنین (علیهم السّلام)  چه کسانی هستند. در این راه زبان او بریدند، ولی تاریخ نشان داده است که این افراد کم هستند.

غربت امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام)

شاید این که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) می‌فرماید: دل هر کسی با من باشد او را رزمنده‌ی جمل و صفّین حساب می‌کنم همین است. چون حضرت غربت داشت، یاری نیست. حالا برگشته است و او را چپ چپ نگاه می‌کنند و می‌گویند بین مسلمین خون ریخته است. به امام مالکی‌ها گفتند عثمان برتر است یا علی (علیه السّلام)؟ گفت: من کسی را که «خاضَ فِي الدِّماء»[17] (معاذ الله) در خون‌ها غوطه‌ور است «كَمَن لَم يَخضَ فيه» با عثمانی که خون نریخته است اصلاً قابل قیاس نمی‌دانم. این‌جا مرد میدان می‌خواهد که بیاید و از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع کند. کسی بیاید دفاع کند بلایی سر او می‌آورند که آبرو نداشته باشد.

تلاش حضرت نوح (سلام الله علیه) برای هدایت مردم و تمسخر ایشان

می‌خواهم توسّل کنم. خیلی جاها می‌شود توسّل کرد ولی من می‌خواهم این توسّل را داشته باشم. اخیراً هم یک جایی گفتم که خیلی دوست داشتم این حالت حضرت نوح (سلام الله علیه) برای من هم اتّفاق بیفتد. حضرت نوح پیرمرد 950 سال تبلیغ و تببین دین کرد و در آخر سر خدا فرمود: غیر از آن کسانی که ایمان آورند کسی ایمان نمی‌آورد. بعضی‌ها  پیغمبران را خراب می‌کنند می‌گویند خسته شد و نفرین کرد! خدا در سوره‌ی هود و سوره‌ی قمر فرمود: به جز کسانی که ایمان آوردند دیگر کسی ایمان نخواهد آورد. خداوند به او فرمود: «قَدْ آمَنَ»[18] آن‌هایی که قبلاً ایمان آوردند کسی برنمی‌گردد. یک کشتی بسازید. کجا؟ نه لب رودخانه و دریا، بلکه وسط بیابان! پیرمرد شده بود، هر کسی رد می‌شد از روی تمسخر سلام و علیک می‌کرد. این همه چوپ، وسط بیابان، در کویر لوت می‌خواهید کشتی درست کنید؟! إن‌شاءالله خدا شما را کمک کند! در این دو سوره‌ای که عرض کردم به صراحت او را مسخره کردند. بله، اگر یار نداشته باشد او را مسخره می‌کنند. اگر نباشند کسانی که دفاع کنند خود امام را مسخره می‌کنند. کما این‌که کردند و حواس ما نیست. اوّل کاریکاتور او را می‌کشند و بعد او را مسخره می‌کنند. باید او را بزند، چون اگر او را نزند کار پیش نمی‌رود.

طوفان نوح و عذاب الهی

این‌قدر او را مسخره کردند تا این‌که در سوره‌ی قمر را نگاه کنید «فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ»[19] آن پیغمبری که 950 سال ناسزا شنید گفت: خدایا من را شکستند «فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر». نبودند آن کسانی که بیایند و دفاع کنند، بنابراین به پیغمبر خدا (صلوات الله علیه) جسارت کردند. این‌جا خطاب آمد که آیه می‌گوید: «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ»[20] آب فراوان از آسمان نازل شد «وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً»[21] و زمین هم جوشید. خدا از پیغمبر خود یاری کرد.

مظلومیّت و تنهایی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)

من ماه مبارک رمضان این آیات را با خود می‌خواندم. امسال ماه مبارک رمضان مست این آیات بودم. بد نیست اگر به آیات 35 تا 39 سوره‌ی هود و اوایل سوره‌ی قمر رجوع کنید. پیغمبر به ما فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَاوَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»[22] و بعد به ما یاد دادند که «سَفِينَةِ النَّجَاةِ وَ عَلَمِ الْهُدَى‏»[23] آقا در کربلا، در میدان می‌آمد می‌ایستاد و این‌ها می‌خندیدند. تاریخ را نگاه کنید بعضی جاها حضرت صحبت کرده است، آن‌ها که می‌خندیدند بعضی از سپاه دشمن به این طرف آمدند. گفتند شما چند ده هزار نفر به دارید پسر پیغمبر لبخند می‌زنید و مسخره می‌کنید. ما نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ در قیامت من نمی‌توانم جواب دهم. از آن طرف به این طرف آمدند. می‌گویم اگر او دنبال دنیا بود نمی‌آمد این‌قدر با شما حرف بزند که شما به او بخندید.

مسخره کردن و بی‌احترامی به امام حسین (علیه السّلام) در مقابل زنان خیمه

یکی از جاهایی که غربت عجیب است آن‌جایی است که اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) تک تک یاران خود را از دست داد. 30 هزار نفر مقابل اباعبدالله الحسین (علیه السّلام). من فقط یک جمله عرض کنم، آقا صحبت می‌کرد و این‌ها هلهله می‌کردند. دیگر کسی نبود که بیاید سینه سپر کند. نه سعید بن عبدالله بود، نه برادران قمر بنی هاشم بودند، این‌ها قبلاً زمین افتادند. این نکته از مقتل خیلی جانسوز است. می‌گوید وقتی حضرت دید تنهای تنها شده است و آن‌ها شروع به مسخره کردن می‌کنند صدای گریه‌‌ی زن‌ها بلند شد. ناموس خدا است و نمی‌تواند تحمّل کند که این‌طور به پسر پیغمبر (صلوات الله علیه) جسارت شود.

عبارت سیّد بن طاووس این است، وقتی که فرمود: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»[24] آیا کسی است که از حرم پیغمبر دفاع کند، صدای زن‌ها بلند شد. حضرت برگشتند. صدای طفلی هم بلند شد.

شهادت طفل شش ماهه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

نقل‌ها مختلف است، من یک مورد آن را عرض می‌کنم. آقا آقازاده‌ی خود را گرفتند و به وسط میدان آوردند. چند جا است که آن‌ها کاری کردند که حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) وسط سخن گفتن دیگر کلام خود را ادامه نداد. یکی این‌جا است که فرمود: «إن لَم تَرحَموني»[25] اگر با من جنگ دارید «فَارحَموا هذَا الطّفل» هنوز جملات به اتمام نرسیده بود که دید این آقازاده دارد جان می‌دهد.

 خونی که بر زمین ریخته نشد

این‌جا مظلومیّت سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) از حضرت نوح (سلام الله علیه) خیلی بیشتر است. چون آن‌جا او محضر خدا عرض کرد: «فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر»[26]، امّا این‌جا اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) خون‌ها را به آسمان پاشید که عذاب نازل نشود. بله، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) امام نوح است. سیّد الشّهداء در برابر این همه تمسخر نشکست، بلکه خون‌ها را به آسمان پاشید.

تسلیت خداوند متعال به امام حسین (علیه السّلام) برای شهادت حضرت علی اصغر (علیه السّلام)

حالا می‌خواهد برگردد. یک اتّفاقی افتاد که خیلی عجیب است. من هیچ جای کربلا ندیدم که این اتّفاق بیفتد. اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) به روی خود نیاورد، البتّه کلام او قطع شد. امّا خدا این‌جا به ما فهمانده است که چه جگری از اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) سوزاندند. چون این‌جا خطاب آمد «دَعهُ يا حُسَين»‌[27] حسین جان او را رها کن، «فَإنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّة» او را در بهشت سیراب می‌کنند. از این تسلیتی که خدا به اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) داده است معلوم می‌شود که چطور جگر او را سوزاندند، امّا ایشان خون را به آسمان پاشید.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 29، ص 624.

[5]– الأمالي (للطوسي)، النص، ص 712.

[6]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 229.

[7]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 32، ص 114.

[8]– همان، ج‏ 42، ص 181.

[9]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏ 9، ص 28.

[10]– سوره‌ی توبه، آیه 123.

[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 411.

[12]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏52، ص 354.

[13]– همان، ج‏ 20، ص 337.

[14]– وسائل الشيعة، ج‏ 27، ص 204.

[15]– بحار الانوار (ط – بیروت)، ج‏ 20، ص 337.

[16]– همان، ج ‏45، ص 70.

[17]– عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار، ج‏ 10، ص 66.

[18]– سوره‌ی هود، آیه 36.

[19]– سوره‌‌ی قمر، آیه 10.

[20]– همان، آیه 11.

[21]– همان، آیه 12.

[22]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏23، ص 124.

[23]– همان، ج‏ 99، ص 83.

[24]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 46.

[25]– سفینه البحار، ج 5، ص 57.

[26]– سوره‌‌ی قمر، آیه 10.

[27]– تذكرة الخواص من الأمة في ذكر خصائص الأئمة، ص 227.