تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ جلسه هفتم

نویسنده

ادمین سایت

مورخ 14 تیر 96 حجت الاسلام کاشانی در جلسه هیئت به ادامه سخنرانی پیرامون مسئله «تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ تفاوت دیپلماسی امیرالمؤمنین علیه السلام و قیس بن سعد» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

موضوع بحث: تقابل ظاهری مصلحت اندیشی و تکلیف‌مداری

موضوع گفتگوهای ما در ماه مبارک رمضان، تقابل ظاهری تکلیف‌مداری با مصلحت‌اندیشی بود که بالاخره تکلیف‌مداری یا مصلحت‌اندیشی. یک توضیح مختصری عرض کردیم که اگر مصلحت اندیشی درست انجام بشود، خود تکلیف است و اتّفاقاً باید آن را انجام بدهیم امّا چون تلخ است که انسان به ظاهر به بعضی از حقوق عمل نکند، در جامعه‌ی ‌خود ما می‌بینیم گاهی اذیّت می‌شویم که بعضی از مصلحت‌اندیشی‌ها ‌صورت می‌گیرد و این‌که بررسی بکنیم، ببینیم که چه چیزهایی باعث می‌شود که ما وادار می‌شویم به مصلحت عمل بکنیم نه به آن تکلیف ظاهری. عرض‌هایی محضر شما داشتیم که آخرین آن مسئله‌ی ‌جنگ جمل بود و این‌که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه و آله) کوتاه نیامد و مسائل روشن شد و پسر خلیفه‌ی ‌دوم عبدالله مفتضح شد که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) همراهی نکرد.

یک عزل و نصب مسئله‌دار توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

بحثی که امروز می‌خواهم خدمت شما عرض بکنم از مسائل دامنه‌داری است که متأسّفانه در تاریخ تحلیلی کمتر به آن پرداخته شده است؛ آن هم این است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یک عزل و نصبی کرده است، خیلی بین مورّخین مسئله‌دار شده است. گاهی پیش می‌آید مثلاً فرض کنید در جامعه‌ی ‌خود ما یک فردی را برای یک مسئولیت پنج شش ساله، هفت ساله‌ای انتخاب می‌کنند؛ بعد از شش ماه، یک سال طرف را برمی‌دارند. از این اتّفاق‌ها ‌زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم افتاده است؟ بله افتاده است.

بیان یک نمونه از غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

چون ما در آن شب‌ها ‌در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) تکرار کردیم، الآن فقط تک جمله‌ی ‌آن را عرض می‌کنم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان امام معصوم حکومت نمی‌‌کرد. حتّی شیعیان و طرفداران خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم به عنوان امام معصوم به ایشان نگاه نمی‌‌کردند. لذا حضرت باید این‌ها ‌را، حتّی نزدیکان خود را توجیه می‌کرده است تا کار پیش برود. این‌طور نبوده است که حضرت دستور بدهد، این‌ها ‌گوش بدهند. حالا این غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است امّا بالاخره یک واقعیت موجود هم است.

نزدیکی شرایط جامعه‌ی امروز ما با شرایط دوران حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 اتّفاقاً از این جهت هم ما بیشتر می‌توانیم در حکومت خودمان از این مسئله استفاده بکنیم که می‌بینیم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) حرف‌هایی می‌زنند، کسانی که ‌ایشان را قبول دارند حتّی إن قلت می‌کنند؛ می‌گویند: این کار را بکنیم بهتر است. خیلی از اوقات هم امیر المؤمنین (علیه السّلام) کوتاه می‌آید. آقا چرا راجع به این مسئله موضع‌گیری کردید، راجع به فلان مسئله موضع‌گیری نکردید؟ چرا این‌جا این‌طور گفتید، چرا این‌طور نگفتید؟ نزدیکان امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌آیند به حضرت إن قلت و قلت می‌کنند. این هم مظلومیّت عجیب حضرت است، لذا به شرایط جامعه‌ی ‌ما خیلی نزدیک است. چرا شما راجع به فلان مسئله موضع‌گیری می‌کنید، راجع به فلان مسئله موضع‌گیری نمی‌‌کنید؟ الآن به مصلحت است که این حرف را بزنید یا نه؟

پرچمداری امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ‌های پیامبر (صلوات الله علیه و آله)

یکی از این موارد، انتصاب قیس بن سعد بن عباده به مصر است. قیس شخصیت بسیار مهمّی است. اوّلاً از اصحاب پیامبر است، پرچمدار اصحاب است. می‌دانید خود حضرت در نهج البلاغه می‌فرماید: به شجاعان خود و به کسانی که مطمئن هستید پشت به جنگ نمی‌‌کنند، پرچم بدهید. به هر کسی پرچم نمی‌‌دهند. در خیبر به یکی دو نفر دو روز پرچم دادند، این‌ها ‌فرار کردند. پیامبر فرمودند: فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که محبوب خدا و رسول است. کرّار غیر فرّار است. پرچم را به دست کسی می‌دهم که فرار نکند، آبروی سپاه برود. معمولاً امیر المؤمنین (علیه السّلام) پرچمدار پیغمبر (صلوات الله علیه) است، «صَاحِبُ لِوَاءِ النَّبِيِّ»[4] است.

شخصیت مهمّ قیس بن سعد بن عباده

گاهی نقل شده است در برخی از جنگ‌های پیغمبر (صلوات الله علیه) یک گوشه‌هایی را این قیس پرچمداری کرده است. یعنی معلوم است زمان صدر اسلام یک رزمنده‌ی ‌مهمّی بوده است. لذا سنّ و سال او تقریباً در حدود خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. بزرگ‌زاده هم است. پدر او سعد بن عباده رئیس قبیله‌ی ‌خزرج است. بسیار هم ثروتمند است.

عدم مخالفت امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای رسیدن ثروتمندان به حکومت به دو شرط

 ما در جلسات خود عرض کردیم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشکلی ندارد- اگر به یاد داشته باشید موسم انتخابات بود که این را عرض کردیم- پولدارها با دو تا شرط به حکومت برسند. یک حلال باشد، زد و بندی نباشد؛ دو در ایام حکومت باید ساده زندگی بکند. این‌طور نیست که امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگوید: هر کسی ثروتمند است، حقّ کار کردن و حکومت ندارد امّا باید این دو شرط را داشته باشد. معلوم باشد پول از کجا آورده است و بعد در هنگام حکومت ساده باشد.

درخواست امیر المؤمنین (علیه السّلام) از مسئولین حکومتی برای ساده‌زیستی

مواردی داریم که آمدند به حضرت گفتند: فلان شخص از شیعیان شما، شما را که دیده است به بیابان رفته است و زن و فرزند خود را رها کرده است. حضرت فرمود: دلت برای زن و فرزندت نمی‌سوزد (به زن و فرزند خود رحم نمی‌کنی)؟ این چه وضع زندگی است؟ گفت: آقا من شما را که می‌بینم اصلاً خجالت می‌کشم. حضرت فرمود: من حاکم هستم که این‌طور زندگی می‌کنم، تو که حاکم نیستی برو زندگی خود را بکن. شاید ده روایت داشته باشیم حضرت از مسئولین خواستند ساده زیست باشند و قبلاً عرض کردیم متأسّفانه در جامعه‌ی ‌ما وقتی این مطلب مطرح می‌شود بلافاصله می‌گویند: حرف‌های مارکسیستی نزنید که به آن مسئولین رده بالای کشور از وزیر اطّلاعات یک دولت و معاون اوّل یک دولت و وزیر بهداشت یک دولت و حقوقدان اصلی یک دولت، این‌ها ‌را اضافه بکنید که اخیراً علی آقای مطهّری هم همین حرف را زدند. پسر متفکّر شهید ما هم همان حرف را زدند که بحث‌های فقر و غنا بحث‌های مارکسیستی است. این‌ها ‌حرف‌های امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، نهج البلاغه را که مارکسیست‌ها ‌ننوشتند. جالب است که همه‌ی ‌آن‌ها ‌هم یک چیز می‌گویند.

دو ویژگی مهمّ قیس بن سعد

 قیس آدم بسیار پولداری است، به گونه‌ای که در اسد الغابه آمده است -که یکی از منابع مهمّ شناخت اصحاب اهل سنّت است- در یک جنگی ابوبکر و عمر دیدند قیس همین‌طور پول این طرف و آن طرف خرج می‌کند. گفتند: جلوی این جوان را نگیریم، پول‌های پدر خود را از بین می‌برد. یک روز پیامبر گوسفندی را قربانی کردند، یک قسمت از آن باقی ماند. عایشه آمد گفت: همه‌ی ‌آن رفت، حضرت فرمود: فقط این رفت، آن‌ها ‌ماند. این را که خود ما می‌خوریم رفت، آن‌ها ‌ماندند. این‌ها ‌هم گفتند: الآن اموال پدر خود را به باد می‌دهد. سعد یعنی پدر او آمد گفت: چه کسی من را از دست این دو نفر نجات می‌دهد که می‌خواهند فرزند من بخیل تربیت بشود. یعنی اوّل این‌که بزرگ زاده بود، ثروت زیاد پدر او که به ارث به آن‌ها ‌رسیده بود و دوم از طرفداران امیر المؤمنین (علیه السّلام) است و انصافاً با سیلی اجتماعی هم که خورد، دست از حمایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) برنداشت.

ارادت قیس بن سعد بن امیر المؤمنین (علیه السّلام)

درس‌های بسیار در ماجرای قیس وجود دارد. قیس کسی است که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) ضربه خورده است ولی دست از حمایت حضرت برنداشته است؛ از معدود افرادی هم است که ایستاده است. یک نمونه به شما بگویم بعدها که حضرت او را به آذربایجان فرستاده بود، در جنگ صفین پیغام داد که من سپاه را حرکت نمی‌‌دهم تا تو برسی. یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به یک آدم بگوید: من حرکت لشکر را شروع نمی‌‌کنم تا تو برسی و فرمانده‌ی ‌پیاده نظام و مقدّم سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود؛ از 69 هزار نیروی نظامی امیر المؤمنین، 40 هزار نفر زیر نظر قیس بود. فرمانده‌ی ‌اصلی شرطة الخمیس معروف که فدائیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستند، قیس بود که این‌ها ‌فدائیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودند. گفتند: تضمین می‌دهیم در راه تو گردن بدهیم، ذبح بشویم. یعنی ما برنمی‌گردیم، قهر نمی‌‌کنیم، فرار نمی‌‌کنیم، خودفروشی نمی‌‌کنیم. حضرت فرمود: من هم بخواهم بهشت بروم، تضمین می‌کنم با شما وارد بهشت بشوم.

انفاق مالی قیس بن سعد

 این شخص که این‌طور ثروتمند بود و خوب هم پول خرج می‌کرد، یک بار یک باغ خود را 90 هزار سکه -احتمالاً درهم- فروخته است. خیلی پول است. به یک ژنرال نظامی در کوفه پانصد درهم می‌دادند، به سردار سپاه سالانه پانصد درهم می‌دادند که زندگی خود را اداره بکند. 90 هزار درهم یعنی حقوقی که سالانه… یعنی الآن شما حساب بکنید حقوق یک سردار رده بالا را ضرب در 12 بکنید ضربدر 180 بکنید، خیلی پول می‌شود. یک باغی را به معاویه فروخت، 90 هزار درهم گرفت. در شهر پیغام دادند که هر کسی وام می‌خواهد بگیرد، بیاید، بودجه رسید. 50 هزار سکه را وام داد. یعنی کسانی که توانایی بازپرداخت دارند. دید عدّه‌ای که قرار بود بیایند نیامدند، 40 هزار باقی را جایزه داد. یعنی در واقع انفاق کرد. گفت: این را هم به آن کسانی که نمی‌‌توانند بیایند، می‌دهیم. چه کسی می‌آید این کار را بکند؟ مثلاً پنج تا خانه دارد، یکی از آن‌ها ‌را بفروشد، در راه خدا خرج بکند. این‌ها ‌کار هر کسی نیست، این‌ها ‌کار امام حسنی است. یعنی سطح این فرد بالا است. مریض شده بود اواخر به همسر خود گفت همسر او خواهر ابوبکر بود- عیادت کم می‌آیند. عرب خیلی به عیادت اهتمام دارد، آن هم قیس که یک شخصیت مهمّی است. گفت: این کسانی که به آن‌ها ‌وام دادی -یک نمونه‌ی ‌آن را به شما عرض کردم-  ‌خجالت می‌کشند به عیادت شما بیایند. این‌ها ‌بدهکار هستند یا خجالت می‌کشند یا این‌که به این فکر بکنند که شما بخواهی بگذری، خوب رسید گرفته بود. وام می‌دادند، رسید می‌گرفتند. گفت: صندوقچه را بیاور، به خادم خود گفت: رسیدها را ببر به آن‌ها ‌پس بده. حالا می‌خواهند عیادت بیایند یا نیایند این‌ها ‌خجالت نکشند، من طلب خود را بخشیدم.

شهرت قیس بن سعد به زیرکی در میان عرب

این آدم که این طور مرامی داشت، می‌گویند: از پنج نفر با ذکاوت‌ها ‌و باهوش‌های تاریخ عرب هم است. یعنی بسیار آدم زیرکی هم است، سیّاس است. این هم ویژگی است که کم پیدا می‌شود. اهل سیاست هم است. هم رزمنده است، هم سیاستمدار است. یک جمله هم گفته است که باز عظمت او را نشان می‌دهد. معاویه هم خیلی در مکر و حیله با استعداد بوده است. درست است که در قیامت بی‌ارزش است ولی بالاخره برای مکر و حیله و این‌طور کارها باهوش بوده است. قیس هم باهوش بوده است.

تفاوت زیرکی قیس بن سعد با معاویه

فرق قیس با معاویه این است که قیس حرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) را می‌زند. می‌گوید: اگر تقوا نبود، من نشان می‌دادم که من بیشتر باهوش هستم یا معاویه. این خیلی حرف است. یعنی کسی که کفّ نفس داشته باشد، بگوید: معاویه خیلی کارها می‌کند، من می‌توانم از او بیشتر انجام بدهم ولی رها بکنید، ارزش ندارد. این پیشینه‌ی ‌این فرد است.

حساسیّت مصر در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

حضرت او را به مصر می‌فرستد. مصر جای حسّاسی است. چرا؟ چون اوّلاً مصر دور از مرکزیّت است، امروز در یک قاره‌ی ‌دیگر است. ثانیاً به شام که معاویه است نزدیک است؛ ثالثاً قبلاً عمروعاص آن‌جا بوده است. بالاخره پایگاه دارد. آن‌جا حکومت داشته است، آن‌جا سلطنت داشته است و الآن هم عمروعاص برای آن‌که آن مصر را برگرداند، پیش معاویه آمده است و چشم طمع به مصر دارد. بحران در مصر زیاد است.

انتصاب قیس به حکومت مصر و سفارشات حضرت به او

امیر المؤمنین (علیه السّلام) قیس را می‌فرستد. قبل از این‌که قیس را بفرستند، یک روز او را صدا می‌کنند می‌فرمایند: می‌خواهی به مصر بروی، هر کسی از نزدیکان خود را که دوست داری با خود ببر. این یک نکته‌ی ‌مدیریّتی است که حضرت وقتی یک نفر را می‌فرستد که تو مصر را اداره بکن، دیگر تمام زیر مجموعه‌های او را خود ایشان انتخاب نمی‌‌کند. می‌فرماید: با آن اشخاصی از نزدیکان تو که مورد وثوق و اعتماد تو هستند به مصر برو. نه این‌که لزوماً به فرزندان و آشنایان خود پست بده ولی بالاخره یک آدمی که می‌خواهد یک کاری بکند، خود او به چند نفر اعتماد دارد. جالب است که حضرت فرمود: کسانی را که تو به آن‌ها ‌اعتماد داری از نزدیکان خود، آن‌ها ‌را همراه خود ببر. یک لشکر هم فراهم بکن وقتی به سمت مصر می‌روی، با نیروی نظامی وارد مصر بشوی که هیبت تو به چشم این‌ها ‌برسد، عظمت و قدرت تو را ببینند. بعد هم حضرت فرمود: با خوب‌های این‌ها، ‌با نیکوکاران آن‌ها ‌با رفق و مدارا و نیکی برخورد بکن. با آن کسانی که شک دارند… خوب این‌جا آن نکته‌های اساسی است. آن کسانی که شک دارند نه دشمن‌ها ‌با مریب‌ها ‌به کسانی که می‌گویند: علی حق است یا معاویه مثلاً. با کسانی که شک دارند شدّت عمل به خرج بده که این‌ها ‌جرأت نکنند کار خود را توسعه بدهند.

عمل نکردن قیس به دو توصیه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او

به همه‌ی ‌توصیه‌ها ‌عمل می‌کند به دو تا توصیه‌ی ‌اخیر البتّه با مشورت عمل نمی‌‌کند. می‌گوید: من الآن می‌خواهم لشکر ببرم شما بیشتر نیاز دارید. شما در مدینه گرفتار هستی، معاویه است، جاهای دیگر است، من با زن و فرزند و چند نفر بیشتر نمی‌‌روم. من اگر بخواهم با لشکر بروم مصر را بگیرم، بسیار برای من بد می‌شود. یعنی این‌قدر روی سیاستمداری خود حساب می‌کند. درست هم می‌گوید. گفت: اگر من بخواهم با لشکر بروم مصر را بگیرم، فایده ندارد. خود من تنها می‌روم و مصر را برای تو می‌آورم، مصر از تو حمایت خواهد کرد. دستور حضرت را اطاعت نکرد البتّه حضرت هم امر نکرد ولی خوب…

سیاست نرمش قیس بن سعد بن عباده

 در موارد این چنینی وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نظر می‌دهد و طرف هم مشورت می‌دهد، حضرت معمولاً جز خطوط قرمز کوتاه می‌آید. شرایط این‌طور است. حضرت فرمود: هر طور که خود صلاح می‌دانی. سیاست خارجی قیس بن سعد بن عباده که خائن نیست، طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) است و باوفا است سیاست نرمش است. عین نصوص تاریخی را دارم عرض می‌کنم. معاویه و عمروعاص به او نامه نوشتند، هر چه می‌توانستند به او ناسزا گفتند. ببینند می‌توانند او را عصبانی بکنند، یک واکنشی نشان بدهد. قیس یک نامه‌ی ‌مؤدّبانه برای آن‌ها ‌نوشت. خود معاویه با همه این‌طور بود، دیگر بدل نمی‌‌خورد. یک نامه‌ی ‌نرم نوشت؛ گفت: بله تو بزرگ زاده هستی، شریف زاده هستی، پدر تو سعد بن عباده بوده است. آن موقع که کسی هیچ چیزی نبود، شما رئیس قبیله بودید و بانک داشتید. باز هم که قیس پاسخ او را داد، یک پاسخ نرم داد.

عمل نکردن قیس بن سعد به توصیه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد برخورد با شکّاکان و مخالفان

این را عرض بکنم که قیس با هفت نفر به مصر رفت. اگر زن و فرزند او را هم استثناء بکنیم، هفت نفر یعنی هیچ کسی را به دنبال خود نبرد فقط تیم بادیگار او می‌شود. رفت و روی منبر نشست و گفت: این نامه‌ی امیر المؤمنین علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) است؛ من از طرف او حاکم بر شما هستم به من دستور داده است، با شما که خوب هستید، با رفق و مدارا رفتار بکنم و دستور داده است با مریب و شکّاک و کسانی که مخالفت خواهند کرد و کارشکنی خواهند کرد، تندی بکنم و من به دستور عمل خواهم کرد. البتّه نقل شده است که این کار را نکرد.در آن شرایطی که بود خیلی سیاست نرم و نرمش او  ‌جواب داد و بیشتر قبول کردند. یکی دو تا از بزرگان مصر -که مصر یک منطقه‌ی ‌بزرگی است- پیغام دادند که خون عثمان چه؟ یعنی خواستند تنش درست بکنند. این‌ها جزء قهرمانی‌های دیپلماسی‌های او است. ایشان پیغام داد که کلّ شام و مصر را به من بدهند که بخواهم خون تو را بریزم من این کار را نخواهم کرد. آن طرف هم خلاصه مرام‌کش شد، گفت: تا تو در مصر باشی، من مخالفتی نخواهم کرد. گفتند: خلاصه نرمش او جواب داد. شنید یک قبیله‌ای، یک طایفه‌ای ‌خیلی طرفدار عثمان هستند، این‌ها ‌بیعت نکردند. گفت: بیعت نکنید، مهم نیست. تا وقتی شما دشمنی نداشته باشید، من هم با شما کاری ندارم. یعنی سعی کرد همه را آرام بکند. از درون سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به این حرف‌ها ‌اعلام نارضایتی شد. تندرو‌ها ‌انقلابیون گفتند که… یک بنده‌ی ‌خدا در مقاله‌ای که نوشته است، دقیقاً همین را گفته است؛ یعنی تندروها و انقلابیون آمدند جلوی کار قیس را گرفتند. تا این‌که معاویه یک نامه‌ای جعل کرد.

جعل نامه بر ضدّ قیس بن سعد توسّط معاویه

معاویه‌ نامه‌ای نوشت که از طرف قیس نامه به معاویه نوشته است، نامه را جعل کرد که ای معاویه آن خلیفه‌ی ‌مظلوم شهید عثمان کشته شد و ما باید برویم حقّ او را بگیریم و من در راهی که تو قدم برمی‌داری هر کجا که تو باشی، من هستم. معاویه گفت: این نامه را در خیابان‌های شام بخوانید. چرا؟ چون اگر به یاد داشته باشید قبلاً عرض کردیم وزارت اطّلاعات امیر المؤمنین (علیه السّلام) دو جبهه‌ی ‌اصلی داشتند. یکی بین المللی بود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در شام جاسوس داشت یا شما بگویید: سرباز گمنام امام زمان (علیه السّلام) داشت به معنای واقعی کلمه. این بهتر است، جاسوس بار منفی دارد و یکی هم خانه‌ی ‌مسئولین. در خیابان‌های شام، مثلا فرض کنید در تلویزیون جمهوری اسلامی بلا تشبیه بیانیه بدهند؛ خوب آن آدم‌هایی که مواظب امور هستند با خبر می‌شوند. این‌ها ‌بلافاصله به امیر المؤمنین (علیه السّلام) خبر دادند که قیس به معاویه نامه نوشته است، خود را به معاویه ملحق کرده است و خطر سقوط مصر است.

شکست قیس در دیپلماسی نرمش خود در مصر

کلاً قیس هفت، هشت ماه بیشتر نتوانست با دیپلماسی نرمش خود آن‌جا کار بکند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) سران و خواص را جمع کرد. فرمود: نظر شما چیست؟ -من فعلاً دارم داستان را عرض می‌کنم بعد دو سه نکته تحلیلی خواهم گفت- یک صدا گفتند: او را عزل بکنید. قیس متّهم شد؛ در میان شامیان متّهم شد، در میان مصریان متّهم شد، در میان کوفیان هم متّهم شد. یک نفر که نقل کردند عبدالله بن جعفر است گفت: او را عزل بکن. این اگر خائن باشد، همان‌جا مستقیم به سمت معاویه می‌رود. اگر خائن نباشد، این آدم بزرگ‌زاده است، خائن نباشد یک چنین مجازاتی هم که برای او در نظر بگیرید، او خودفروشی نمی‌‌کند، می‌آید. در بعضی از نقل‌ها ‌گفتند: فشار مردم، در بعضی از نقل‌ها ‌گفتند: بعضی از افسران انقلابیون امیر المؤمنین (علیه السّلام) را وادار کردند که قیس را عزل بکند. فعلاً شهرت این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) وادار شد عزل بکند. او را عزل کرد.

این خیلی سنگین است؛ یک آدم بزرگی که اگر خود او می‌خواست ادّعا بکند خود را هم ‌قطار امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌دید؛ هم سنّ و سال او، هم آوازه‌ی ‌او، شهرت او، شجاعت او، ثروت او، اصلاً مصر برای قیس بن سعد کوچک بود. شما رئیس جمهور را ببرید دهدار یک جا بکنید، بعد او را از آن‌جا عزل بکنید این خیلی سنگین است، یعنی یک سیلی محکم خورد.

دستور امیر المؤمنین (علیه السّلام) به قیس در مورد حکم عدم بیعت مخالفان به حضرت

این را باید یک پنج، شش دقیقه قبل می‌گفتم. در این ایام که قیس داشت نرمش به خرج می‌داد و داشت آن‌جا را اداره می‌کرد. به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیغام دادند که دیپلماسی او در آن‌جا نرمش است. حضرت یک نامه‌ای نوشت که اوّل او (قیس) سؤال کرد. گفت: آقا جان این کسانی که بیعت شما را قبول نمی‌‌کنند، بیعت بکنند این‌ها ‌را چه کار بکنم؟ این‌ها ‌خطری ندارند بعضی از آن‌ها ‌مخالف شما نیستند ولی می‌گویند: نمی‌‌خواهیم بیعت بکنیم؛ نه موافق است، نه مخالف است. نقل شده است که حضرت گفت: این‌ها باید تحت لوای حکومت ‌بیایند. شوخی بردار که نیست، هر کسی خواست بیعت بکند، هر کسی خواست بیعت نکند. بیعت بکند؛ بگوید: من در جنگ شرکت نمی‌‌کنم. خوب حضرت می‌پذیرد؛ خیلی از آن کسانی که گفته شده است بیعت نکردند، بیعت کردند مثل سعد وقاص و عبد الله بن عمر این‌ها ‌بیعت کردند ولی در جنگ‌های امیر المؤمنین (علیه السّلام) شرکت نکردند. بیعت کرده است، یعنی تضمین می‌دهد که من نمی‌‌خواهم علیه شما فعّالیّتی بکنم ولی نمی‌‌خواهم به شما کمکی بکنم، خوب نکن. قیس گفت: این‌ها ‌بیعت نمی‌‌کنند. حضرت فرمود: با تندی برخورد بکن این‌ها ‌باید قبول بکنند. قیس گفت: آقا این خطا است. این خطرناک است. این‌ها ‌الآن دشمن تو نیستند، من فشار بیاورم دشمن تو می‌شوند. این‌قدر آمدند، گفتند: این دارد کوتاه می‌آید، یک به یک دارد مواضع نظام اسلامی را به باد می‌دهد. تا ماجرای نامه‌ی ‌جعلی که پیش آمد و حالا یا فشار عمومی خواص یا مشورت‌های خواص امیر المؤمنین (علیه السّلام) مجبور شد که او را عزل بکند.

واکنش قیس بن سعد نسبت به عزلش از مصر توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

کسی که باید رئیس سازمان ملل می‌شد، به او مالدیو را دادند، حالا مالدیو را هم از او بگیرند، این خیلی ناراحت شد. یک گزارش‌هایی است که نشان می‌دهد بسیار ناراحت شد. مثلاً امیر المؤمنین (علیه السّلام) محمّد بن ابی بکر را… حالا خود محمّد بن ابی بکر که عدّه‌ای او را معرّفی کردند اگر رسیدم عرض می‌کنم که خود او یکی از سؤال‌های تاریخ است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک آدم سالخورده‌ی ‌سیّاس کاربلد نظامی سیاسی را عزل کرد، یک جوانی را به آن‌جا فرستاد، بعد هم نتوانست حکومت را اداره بکند، دوباره او را عزل کرد، مالک را فرستاد، مالک به شهادت رسید، دوباره محمّد بن ابی بکر را ابقا کرد، محمّد آن‌جا نتوانست لشکر را نگه بدارد و کشته شد. این چه عزل و نصبی است. محمّد بن ابی‌بکر را به سراغ قیس فرستاد. قیس وقتی دید محمّد بن ابی‌بکر با نامه آمده است. گفت: به این‌جا آمدی چه کار بکنی؟ محمّد بن ابی‌بکر ادب کرد گفت: «السُّلْطَانُ سُلْطَانُكَ»[5] حکومت خود تو است. آمدیم این‌جا را با هم اداره بکنیم، به تو کمک بکنم. خیلی ادب کرد. قیس بن سعد گفت: من دیگر این‌جا نمی‌‌مانم. حضرت تو را خواست دیگر. ولی قیس ناراحت شد. با خشم از مصر بیرون آمد. حالا به آدم بهتان بزنند که با معاویه بستی، پست تو را هم بگیرند. سنگال برنگشته روی هوا مثلاً حکم عزل تو را بدهند. این خیلی سخت است. این می‌گوید: به من بهتان زدند، من که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ظاهر دارد حکومت می‌کند، مشورت گرفته است، جاسوس‌ها ‌حرف زدند. قیس وقتی داشت به مدینه می‌آمد خیلی ناراحت بود. وقتی آدم ناراحت است، وقتی از ولی ناراحت هستی شما بدان که خنّاسانی هستند که همیشه در کمین هستند. مروان آمد با قیس سلام و علیک کرد و همدیگر را در آغوش گرفتند. گفت: بهترین موقعیت را برای سفر تو فراهم می‌کنم، معاویه در شام در انتظار تو است؛ قصر و زندگی، پول که برای قیس مهم نبود، شما به آن‌جا برو دستور بده، وضع مالی قیس از معاویه بهتر بود. گفت: من شرم می‌کنم، برای من قبیح است که اگر علی من را عزل کرد به خاطر عزل… من یک اعترافی می‌کنم واقعاً اگر به کسی بخواهند مسئولیت بدهند نباید از بی اصل و نصب باشد. باید برای مسئولیت ریشه داشته باشد. جوان‌تر که بودم این را درک نمی‌‌کردم. قیس گفت: من می‌دانم بی‌گناه هستم. حالا یا علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) را مجبور کردند یا مصلحت را این دید که من را عزل کرده است. به من نگفته است که استعفا بده، یعنی این‌که خود تو دوست داری که از فرمانده لشکر استعفا بدهی، من را عزل کرده است. حالا چون او من را عزل کرده است، بیایم از مبانی خود دست بکشم، کم نیستند در جامعه‌ی ‌ما کسانی که از مبانی خود دست می‌کشند و مدام رنگ عوض می‌کنند. گفت: برای من قبیح است که علی (علیه السّلام) من را عزل کرده است، من به سراغ معاویه بروم. نه، این کار را نمی‌‌کنم. آدمی که ریشه‌دار است، هنوز پلی پشت سر او مانده است… کسی که ریشه ندارد می‌گوید: دیگر تمام شد، مسئول نیستیم، یعنی هیچ چیزی نیستیم. این می‌گوید: نه، من قیس هستم، به سمت معاویه نمی‌‌روم و این کار او بسیار دل اصحاب امیر المؤمنین (علیه السّلام) را گرم کرد. پسر عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیش معاویه رفت.

رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با قیس بعد از عزل او از مصر

 این قیس محضر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد بالاخره بسیار ناراحت بود و خود را هم بی‌گناه می‌دانست و بی‌گناه هم بود. امّا توقّع داشت که حضرت از او حمایت بکند. حضرت فرمود: من به تو این‌جا نیاز دارم. ولی معلوم است که بالاخره من تو را از آن‌جا عزل کردم ولی من به تو نیاز دارم تو باید فرمانده‌ی… فرمانده‌ی ‌شرطة الخمیس یعنی فرمانده‌ی ‌فدائیان. چشم. گفت: وقتی هم که شرایط مهیا شد، باید به آذربایجان بروی چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) اشعث را هم از آن‌جا برداشته بشود. اشعث را ابقا کرد، قبلاً این قسمت آن را به شما گفتیم بعد اشعث فساد مالی داشت امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او گفت: این عملی که داری انجام می‌دهی طعمه نیست و بر گردن تو امانت است و به اشعث برخورد. خلاصه بیت المال را دور زد و امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم او را عزل کرد. بعد هم فرمود که: باید به آذربایجان بروی. آذربایجان اهمّیّت مصر را نداشت ولی وقتی قیس برگشت همه فهمیدند که اگر خائن بود که برنمی‌گشت.

دفاع همه‌جانبه‌ی قیس بن سعد از اهل بیت (علیهم السّلام)

قیس فرمانده‌ی ‌نظامی حضرت است و رئیس شرطة الخمیس است، پیشاهنگ بیشتر جنگ‌های امیر المؤمنین که پیشانی سپاه است، قیس فرمانده است. تا آخر عمر شریف امیر المؤمنین (علیه السّلام) که قیس ده هزار نفر نیرو داشت، ده هزار تا ابو ایوب انصاری، ده هزار تا امام حسین (علیه السّلام) داشتند جمع می‌کردند که شهادت حضرت نظم سپاه را از بین برد؛ این هنوز جزء آن سه فرمانده‌ی ‌آخر است. معاون عبیدالله بن عبّاس است، وقتی او خود را می‌فروشد این می‌آید سپاه جمع را می‌کند که سپاه از بین نرود. در زمان امام حسن (علیه السّلام) و خیانتی که عبیدالله بن عبّاس کرد، وقتی امام حسن (علیه السّلام) صلح نامه را امضا کرد با معاویه بیعت نکرد تا امام حسن (علیه السّلام) دستور داد که الآن وقتش است. یعنی این تا آخر… در صورتی که امام حسن (علیه السّلام) از نظر سنّی حکم فرزند او را دارد. پس یک آدم خوش عاقبت است. در زمان حادثه‌ی ‌کربلا هم از دنیا رفته است و الّا در کربلا هم شرکت می‌کرد از معدود افرادی است که در هر شرایطی از اهل بیت دفاع کرد.

دو نکته در مورد عزل قیس توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

حالا چند تا مسئله این‌جا وجود دارد. چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را عزل می‌کند؟ دو تا نکته می‌شود بحث کرد. یک امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به افکار عمومی توجّه می‌کند. اگر افکار عمومی کسی را خائن بپندارد حالا چه باشد، چه نباشد، مفسد بیت المال حساب کنند چه باشد، چه نباشد و توضیحات امیر المؤمنین (علیه السّلام)… چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) از قیس دفاع کرد. به اصحاب فرمود: من قیس را می‌شناسم، من از شما اعلم به حال قیس هستم. قیس این‌طور نیست. ولی گفتند: نه آقا، خطرناک است، این آن‌جا رفته است و در صحنه‌ی ‌بین المللی دارد کوتاه می‌آید. دو تا نکته. قیس خیانت نکرده بود امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را عزل کرد، این نشان می‌دهد امیر المؤمنین (علیه السّلام) کسانی را که نزد افکار عمومی جایگاه ندارند، به حکومت منصوب نمی‌‌کند.

اهمّیّت جایگاه افکار عمومی در عزل و نصب‌های حکومتی

 این همان اشتباهی است که یکی از مسئولین ما چند سال پیش کرد. یک نفر را آورد و در یک جا یک پستی به او داد، رهبر انقلاب به او نامه نوشتند که این هم برای تو بد است، هم برای طرفداران تو بد است، هم برای آن کسانی که به تو امید بستند، بد است. مدام می‌گفت: این آدم خائن نیست. آقا این شخص خائن نیست ولی افکار عمومی نسبت به او دیدگاه خوبی ندارد. زمینه‌ی ‌بدگویی فراهم می‌کند. گوش نکرد و همه‌ی آن اتّفاقات هم افتاد. مدام می‌خواست ثابت بکند که آن شخص خائن نیست. خوب این خائن نیست، کسی هم نگفت که این خائن است، وقتی افکار عمومی نسبت به این آدم بدبینی دارد، خوب با تو همراهی نمی‌‌کند، هر چه بگویی می‌گویند: داری از او دفاع می‌کنی و امیر المؤمنین (علیه السّلام) قیس را از مصر عزل می‌کند. بعداً که او را فرمانده‌ی ‌سپاه می‌کند دیگر کسی اعتراض نمی‌‌کند. بعداً که او را فرماندار آذربایجان می‌کند، کسی اعتراض نمی‌‌کند. چون فهمیدند بی‌گناه بوده است. البتّه این نقد به همه‌ی ‌ماجرا نیست.

نقد امیر المؤمنین نسبت به سیاست قیس در مصر

امیر المؤمنین (علیه السّلام) به سیاست قیس در مصر نقد داشت حالا این را عرض می‌کنم. گرچه آدم خوبی است، آدم سالمی است، خائن نیست ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او نقد داشت. نمونه‌ی ‌آن همین بود که عرض کردم. فرمود: با لشکر برو، هیبت نظامی تو را ببینند، محکم برخورد بکن. عرصه‌ی ‌آن‌جا با جاهای دیگر فرق می‌کند؛ آن‌جا صحنه‌ی بین المللی ما است، پیشانی مبارزه‌ی ‌ما با معاویه است. آن‌جا جای نرمش نیست، آن‌جا باید وجهه‌ی ‌شدّت تو را ببینند.

توجّه به وجهه‌ی مردمی برای انتصاب به حکومت از طرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) 

به نظر می‌آید امیر المؤمنین (علیه السّلام) قبول نمی‌‌کند کسانی که نزد مردم وجهه ندارند، سر کار بیایند و آن‌جاهایی هم که مصلحت‌اندیشی می‌کند اتّفاقاً افرادی هستند که قبلاً عرض کردیم وجهه دارند. به یاد دارید که عرض کردیم چرا ابو موسی اشعری یا اشعث را ابقا کرد. آن‌جا گفتیم که این‌ها ‌نزد مردم افراد وجیهی بودند. ولی وقتی در مورد معاویه به او گفتند: یک ماه معاویه را تحمّل بکن. فرمود: «وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً»[6] آیه‌ی ‌قرآن را خواند. من از مضلّین کمک نمی‌‌خواهم. مضلّ یعنی گمراهِ گمراه کننده. یعنی مردم معاویه را می‌شناسند. به یک مرجع تقلید بگویند: نماینده‌ی ‌شما برای گرفتن وجوهات کیست؟ بگوید: آن شرابخوار رباخوار فلان است. همه هم می‌دانند. خوب وجهه‌ی ‌دینی آن مرجع از بین می‌رود. همین‌جا که می‌خواهد قیس را عزل بکند، وقتی وجهه‌ی ‌او از بین می‌رود، او را نگه نمی‌‌دارد. بخواهم مثال بزنم نمونه برای شما فراوان دارم. ولی چون حالا نمی‌‌خواهم خیلی سیاسی بشود، مسائل زمان خودمان را نمی‌‌آورم و همان‌جایی که می‌خواهد مصلحت‌اندیشی بکند، فشار می‌آورد کسانی را قبول می‌کند که این‌ها ‌وجهه دارند. ظاهر آن‌ها ‌نه دزد هستند، نه اهل فسق و فجور هستند. آن بنده‌ی ‌خدایی که می‌گوید: امیر المؤمنین زیاد بن أبیه را آورده است که ما چند بار توضیح دادیم، باید به او گفت: کسی را که متّهم است حالا چه واقعاً، چه افکار عمومی او را متّهم می‌داند، پاک دستی او محلّ سؤال است؛ خیانت که از پاک دستی بدتر است. آش را با جایش ممکن است بدهد. متّهم است، حضرت او را نگه نمی‌‌دارد.

نقش مردم در حکومت اسلامی

از آن‌جاهایی که مردم در حکومت اسلامی مهم هستند این‌جا است. مردم در مشروعیّت اهمّیّتی ندارند امّا بله باید به نگاه آن‌ها ‌توجّه کرد که آن‌ها ‌همراهی بکنند؛ چون همراهی مردم نباشد، حکومت پیش نمی‌‌رود، حکومت زمین می‌خورد. نظام اسلامی تحقّق پیدا نمی‌‌کند.

تفاوت دیدگاه قیس و امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد اوضاع سیاسی مصر

 نکته‌ی ‌بعدی این‌جا است امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک نگاه دارد و قیس یک نگاه دیگر. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) ابتدا کوتاه می‌آید، می‌فرماید: با لشکر برو، او نمی‌‌رود. البتّه مشورت می‌کند، نظر می‌دهد، او در مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) طغیان نمی‌‌کند. حضرت می‌فرماید: با کسانی که آن‌جا مخالف هستند، تند برخورد بکن، آن‌جا مرز ما است. داخل نظام اسلامی خیلی خطرات نیست، شما آن‌جا اگر چهار دست و پا بروی، یتیم خوارج را هم داخل کوفه روی دوش خود بنشانی اشکالی ندارد امّا مصر مرز ما است، در درگیری جدّی هستیم. آن‌جا باید دقّت بکنیم. شب عملیات آدم یک نوع برخورد می‌کند، روز عادی بدون جنگ، یک نوع برخورد می‌کند.

بی‌انصافی نسبت به عدم توانایی محمّد بن ابی‌بکر نسبت به حکومت مصر

 و در حقّ محمّد بن ابی‌بکر هم بی‌انصافی شده است که او توان این را نداشت. چون محمّد بیش از قیس حکومت کرده است، بیش از یک سال و نیم در مصر حکومت کرده است؛ در حالی که قیس هشت ماه حکومت کرد و تا آن موقع هم حرفی نبود. یعنی گزینه‌ی ‌غلطی نبود امّا در ماجرای حکمیّت وقتی سپاه، درون جبهه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)‌ از هم گسسته شد. (آب که سر بالا برود غورباقه ابوعطا می‌خواند) وقتی حکمیّت شد، درون جبهه‌ی ‌امیر المؤمنین (علیه السّلام) از هم گسسته شد، آن وقت دیگر محمّد نتوانست مصر را اداره بکند. هر روز طغیان شد، از طرف معاویه هم آن‌جا تحریک می‌شد و پول خرج می‌کردند و از طرف معاویه هم باز نیرو می‌فرستادند، درگیری شد.

نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد ویژگی شخصیتی حاکم مصر

امیر المؤمنین (علیه السّلام) دید دیگر محمّد نمی‌‌تواند مصر را اداره بکند، این‌جا مجبور شد مالک را بفرستد که قبلاً من به شما عرض کردم فرمود: در این شرایط وقتی بحران شده است جز مالک یا هاشم مرقال کسی نمی‌‌تواند مصر را اداره بکند. هر دو فرمانده‌ی ‌نظامی مشهور؛ هم مالک، هم هاشم مرقال بیشتر از این‌که به سیاست معروف باشند، به جنگ معروف هستند. سفیر ایران در سوریه باید یک ژنرال نظامی باشد نه یک دیپلمات. جنگ است. هم محمّد جنگجو است، هم هاشم مرقال از اصحاب پیغمبر است و از شخصیت‌های برجسته‌ی ‌امیر المؤمنین (علیه السّلام) که او هم بعداً به شهادت رسید و هم مالک اشتر. رزمنده هستند. معلوم است که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آن‌جا را جبهه‌ی ‌جنگ می‌بیند؛ در جبهه‌ی ‌جنگ جای مماشات نیست؛ گرچه مماشات قیس بن سعد مماشات خانئانه نیست ولی حضرت این را نمی‌‌پذیرد.

دلیلی روشن برای عدم پذیرش روش قیس برای حکومت مصر توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

برای چه این را عرض می‌کنم؟ برای این‌که همه فهمیدند قیس بن سعد بن عباده وقتی عزل شد در سپاه حضرت است، در جنگ صفین شرکت کرده است، فرمانده‌ی ‌پیاده نظام حضرت است، فرمانده‌ی ‌پیش قراولان حضرت است، آذربایجان فرمانداری کرده است حالا که محمّد بن ابی‌بکر  نتوانست آن‌جا را (مصر را) اداره بکند بحران حکمیّت شد، حضرت می‌توانست دوباره قیس را بفرستد، دیگر هم قیس متّهم نیست. امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) روش قیس را نمی‌‌پسندد. این معلوم می‌شود این‌طور نیست که بعضی از اهل سنّت گفتند امیر المؤمنین (علیه السّلام) را مهندسی کردند که قیس را عزل بکند. ما که آن‌ها ‌را قبول نداریم. بعضی‌ها ‌هم مثل علّامه‌ی ‌مجلسی (رحمة الله علیه) ممکن است بگویند: فشار داخلی انقلابیون باعث شد که قیس عزل بشود، محمّد برود. بعد از این‌که محمّد نتوانست آن‌جا را بعد از یک سال و نیم اداره بکند، حضرت می‌توانست دوباره قیس را به آن‌جا بفرستد؛ این که می‌فرماید: یا هاشم مرقال یا مالک، می‌توانست بفرماید یا هاشم مرقال یا مالک یا قیس حالا مالک را به آن‌جا می‌فرستم. فرمود: یا هاشم مرقال، هاشم بن عتبه شهید معروف یا مالک اشتر.

عظمت شخصیت مالک اشتر در نزد امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این هم عجیب است. مالک اشتر صحابی نیست، هاشم مرقال صحابی است، قیس صحابی است. مثل این می‌ماند که در عداد مراجع تقلید یک حجة الاسلام را هم در کنار آیات عظام قرار بدهند. عجیب است! این عظمت مالک اشتر را نشان می‌دهد. فرمود: یا هاشم مرقال یا مالک. بعد به مردم مصر نامه نوشت من بسیار به این مالک نیاز داشتم مواسات کردم که او را به سمت شما فرستادم یعنی مجبور شدم. سیف من سیوف الله است. سیف من سیوف الله را فرستادم؛ یعنی فرمانده‌ی ‌نظامی فرستادم یعنی آن‌جا کار…

خلط نکردن کار نظامی با کار دیپلماسی

نباید این‌ها ‌با هم خلط بشود. یک‌ جایی باید کار دیپلماسی کرد، یک جا کار نظامی. این‌ها ‌را نباید با هم خلط کرد. متأسّفانه در جامعه‌ی خود ما مدام بین موشک و گفتمان گروکشی می‌کنیم. آن‌جایی که کار نظامی باید کرد، جای گفتگو نیست. در میان مدافعان حرم برویم گفتگو بکنیم. نمی‌‌گوییم گفتگو نشود ولی میدان آن‌جا، میدان جنگ است. شما میدان جنگ را اداره بکن، در کنار آن گفتگو هم بکن. کسی نگفته است گفتگو مشکل دارد. میدان، میدان جنگ است. نبرد را از دست می‌دهی، اصلاً شما باید نیروی نظامی خود را تهییج بکنی. خوب شما مدافعان حرم را یک‌جا جمع بکنید، بگویید: رفتید به آن‌جا به داعشی‌ها ‌گل بدهید. یک شاخه‌ی ‌گل در لوله‌ی ‌تفنگ آن‌ها ‌بگذارید. شما به این می‌خندید چون این ابلهانه است.

نگاه بکنید امیر المؤمنین (علیه السّلام) به محمّد بن حنفیه می‌گویند: مثل کوه در زمین استوار باش. به فرمانده‌ی ‌نظامی نمی‌‌گویند: گل در لوله‌های تفنگ دشمن قرار بده. این معنی ندارد. آن‌جا محلّ خشونت است. ما که خشونت طلب نیستیم آن‌جا که مجبور شدیم بجنگیم آن‌جا باید بجنگیم. «وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً»[7] است. «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[8] است، اصلاً جای گفتمان نیست. صحنه‌ی ‌نبرد جای گفتگو نیست که شما مدام مردم را بین دیپلماسی و موشک قرار بدهید. آن باید کار خود را سر جای خود بکند، این هم باید کار خود را سر جای خود بکند. جایگزین کردن آن خیانت است، واضح هم است. یعنی وقتی من این را گفتم شما خندیدید. می‌دانید آدم جایی می‌خندد که خلاف قاعده ببیند یعنی عقل این را نمی‌‌پسندد؛ در شرایطی که ما در خطر امنیتی هستیم.

نقد امیر المؤمنین به مواضع سیاسی قیس بن سعد

 این‌که امیر المرمنین (علیه السّلام) شخصیت نظامی می‌فرستد یعنی این‌که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به قیس بن سعد با این‌که آدم خوبی است نقد داشته است. فقط -نکته این‌جا است- به خاطر بدگویی عدّه‌ای که به قیس تهمت زدند، قیس را عزل نکرد. نکته‌ی اوّل نپذیرفتن او، با این‌که با چشم خیانت به قیس نگاه می‌کردند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواست این آدم را برگرداند. همه می‌گفتند: این با معاویه بسته است. درست است این کار امیر المؤمنین (علیه السّلام) تلخ بود ولی نشان داد که قیس با ما است، قیس خائن نیست، در واقع قیس را برگرداند و الّا شاید این کنایه‌ها ‌ادامه پیدا کرد؛ خدایی ناکرده اتّفاقی دیگر برای او می‌افتد. نکته‌ی ‌دوم این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) روش او را قبول نداشت. گاهی صحنه‌ی ‌نبرد است، ما از بیرون نگاه بکنیم ما در جایگاهی که آن ولی دارد تصمیم می‌گیرد، چون تصمیم‌گیرنده در جزئیات و مصادیق است، مدام می‌گوییم: چرا این کار را کرد و این کار را نکرد. الآن به یک مسئله گیر داده است و مدام این را تکرار می‌کند.

شرایط جامعه و ناگزیر شدن ولی جامعه به مصلحت‌اندیشی

الآن شما در جامعه‌ی خود ما نگاه بکنید معمولاً ادبیات خواصّ سیاسی جامعه با ادبیات رهبر انقلاب فاصله‌ی ‌چشمگیر دارد. فاصله دارد، جدّاً فاصله دارد. ادبیات رئیس جمهور با ولی فقیه فاصله‌ی ‌چشمگیر دارد. یعنی نحوه‌ی ‌تعامل او نسبت به سیاست خارجی با وزیر امور خارجه‌ی ‌ما فاصله‌ی ‌جدّی دارد. نحوه‌ی ‌بیان آن با رئیس مجلس فاصله‌ی ‌جدّی دارد، این‌ها ‌قبل انکار نیست. اگر جامعه اجازه بدهد که گفتمان ولی دچار غربت بشود او ناگزیر است که مصلحت اندیشی بکند، ناگزیر است یک به یک خاکریزها را کوتاه بیاید، عقب بیاید. مجبور است؛ اگر همراهی نشود ناگزیر است که کوتاه بیاید. یک به یک عقب می‌نشیند، کوتاه می‌آید. نمونه‌ی ‌آن این است که وقتی گفتمان و اولویت‌های او را تبدیل به شعر می‌کنی، شاعر و مداح را می‌کوبند. می‌گویند: چرا بحث جناحی شد؟ مسئله‌ی ‌دو تا جناح نبود که دو تا جناح با هم درگیر باشند، بعد یک نفر برود از تریبون استفاده بکند، به نفع یک جناح حرف بزند. وقتی 2030 مطرح شد، شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: 2030 را لغو کردیم باز آقا راجع به 2030 حرف زده است بروید ببینید.

علّت برائت امام رضا (علیه السّلام) از ابو موسی اشعری سال‌ها بعد از مرگ او

 مثل ماجرای برائت می‌بیند. امام رضا (علیه السّلام) تقریباً 150، 160 سال بعد از مرگ ابو موسی اشعری می‌گویند: آقا اسلام ناب چیست، لبّ اسلام چیست؟ حضرت می‌شمارد یکی از آن‌ها ‌»وَ الْبَرَاءَةُ … مِنْ أَبِي مُوسَى الْأَشْعَرِيِّ وَ أَهْلِ وَلَايَتِهِ … فَهُمْ كِلَابُ أَهْلِ النَّارِ (و اتباعه) 50:14»[9] کوتاه بیا چرا در جامعه تنش ایجاد می‌کنی؟ خوب طرفدار دارد، صحابه‌ی پیغمبر است این چه وضع حرف زدن است؟ «فَهُمْ كِلَابُ أَهْلِ النَّارِ» چرا امام این را می‌گوید؟ یعنی آن تفکّر، تفکّر خطرناکی است. هفت کفن پوسانده است، 160 سال است از دنیا رفته است. دیگر اسمی از او نیست. شما بعد از مرگ ابو موسی اشعری دیگر اسمی از او نمی‌‌بینید. ولی حضرت باز او را مورد هجوم خود قرار می‌دهد. حرف من این است. آن‌جایی که ممکن است خط گم بشود، یعنی ممکن است بین حقب و باطل مرز مخلوط بشود، حضرت آن‌جا کوتاه نمی‌‌آید. کاری که قیس داشت می‌کرد این بود ناخواسته بود، خائن نبود. قیس با معاویه نرمش نشان می‌دهد.

تفاوت مواضع سیاسی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با قیس

 در حالی که شما ادبیات امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ببینید؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) به معاویه می‌گویند: تو اصلاً لیاقت نداری من جواب تو را بدهم. برای مردم حرف می‌زنم. یعنی دیدید قرآن گاهی به پیغمبر خود می‌گوید: به این‌ها ‌بگو. یعنی کفّار را مخاطب قرار نمی‌‌دهد، یعنی آن‌ها ‌را آدم حساب نمی‌‌کنم که مخاطب قرار بدهم ای پیغمبر «قُل» که این را به آن‌ها ‌بگو. خوب این یک نحوه است. قیس نرمش دارد، نرمشی که در آن خیانت نیست ولی معاویه دنبال چیست؟ معاویه دنبال این است که خود را یک مسلمان جا بزند خال المؤمنین است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شدّت می‌خواهد برخورد بکند می‌گوید: این‌جا نقطه‌ای است که ممکن است مردم نتوانند حقّ و باطل را تشخیص بدهند و تو در این‌جا داری نرمش می‌کنی.

تعجّب نسبت به رفتار بعضی از مسئولین در مقابل ناسزا گفتن دشمن

این‌که آقا نسبت به آمریکا محکم برخورد می‌کند بعضی از مسئولین ما می‌گویند: ما دشمن دائم نداریم، خیلی هم مؤدّب هستند، به ما هم که ناسزا می‌گویند، می‌گویند: برای مصرف داخلی خود آن‌ها ‌است. این دیگر از عجایب است که ما ندیده بودیم. ما هیچ لاتی را ندیدیم که سر کوچه او را فحش بدهد، بگوید: برای مصرف داخلی خودش گفته است. اگر برای مصرف داخلی خودش هم گفت، بد است که شما این‌طور بگویید. یک مثال است که این را به صورت اشاره بیان می‌کنم. یک خانمی آمد به شوهر خود گفت: این فلانی خیلی بی‌ادب است، دیروز در خیابان به من این‌طور گفته است، گفت: اشکال ندارد پریروز هم با من فلان کار را کرده است. یعنی توجیه هم می‌کند. رسماً در چشم شما نگاه می‌کند و دارد فحش می‌دهد، بعد شما می‌گویید: مصرف داخلی دارد! خوب این تفاوت ادبیات است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) قیس را از خود می‌داند، وقتی هم نظر می‌دهد و کوتاه نمی‌‌آید مدام به او نظر می‌دهد تا او… خیلی هم نمی‌‌خواهد او را محدود بکند.

ممانعت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از ممزوج شدن حق و باطل

 امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گوید: با هفت، هشت نفر از نیروهایی که آن‌ها ‌را می‌شناسی و قبول داری به مصر برو، امّا باید خطّ مرز بین معاویه و امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشخّص باشد که جامعه اشتباه نکند. این همه حضرت خطّ مرز را مشخّص کرد، این همه ما کشته داشتیم. آن‌جا که قرار است حقّ و باطل ممزوج بشوند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) اجازه نمی‌‌دهد که کوتاه بیایند. برداشت من این است: آن‌جایی که می‌بیند می‌گویند: 2030 لغو شد، باز هم 2030 را می‌کوبد.

مشکل بزرگ تریبون‌های نماز جمعه

من این‌جا خیلی صریح حرف می‌زنم اگر نقدی باشد در این‌که دارد کسی تحریک می‌کند آن نفر اوّل نظام است که دارد تحریک می‌کند. بله دارد تحریک می‌کند می‌گوید: 2030 استقلال کشور را نابود می‌کند. بله دارد تحریک می‌کند، تحریک می‌کند که بایستید که استقلال کشور را نابود نکنند. می‌گوید: قراردادهای نفتی اشکال دارد، این برای استقلال کشور ضرر دارد، برای منافع ملّی ضرر دارد. بله می‌گوید. آن‌جاهایی که نقد جدّی است که ‌هویت نظام در خطر است، آن‌جا به محکمی حرف می‌زند. اگر کسی بخواهد گوش ندهد، به طرف برمی‌خورد. منتها هنوز جرأت نیست با او برخورد رسمی بشود، اگر کسی آن حرف‌ها ‌را به یک ادبیات دیگر… خود آن حرف را تکرار بکند در نمازهای جمعه همان حرف را متأسّفانه… مشکل بزرگ ما این است که تریبون بازنشر در نمازهای جمعه داریم یعنی همان جمله را تکرار می‌کند، کسی گوش نمی‌‌دهد، جرأت هم نمی‌‌کند حرف بزند. چون می‌گوید: همان‌طور که مقام معظّم رهبری فرمودند: بعد در کوتیشن حرف آقا را می‌زند، کسی جرأت نمی‌‌کند رد بکند ولی گوش هم نمی‌‌دهد. ولی آن‌جا که ادبیات را عوض می‌کند، دیگر نمی‌‌شود گفت: این حرف آقا است، این تبدیل حرف آقا به گفتمان است. گفتمان یعنی افراد دیگر همان حرف را بزنند، این را به ادبیات عمومی تبدیل بکنند، اگر کسی دیگر بزند، به شدّت او را محکوم می‌کنند. اگر ما امام جمعه‌هایی داشتیم که بعضاً خیلی کم داریم که آن حرفی که می‌زنند حرف خود آن‌ها ‌است ولی محتوا همان حرفی است که آقا می‌زند، آن‌ها ‌را محکوم می‌کنند. بعد از جلسه که ضبط نمی‌‌شود اگر خواستید عرض می‌کنم بروید سخنرانی او را گوش بدهید. قبل از این‌که آقای رحیم پور ازغدی راجع به 2030 حرف بزند، امام جمعه یکی از شهرها -قبل از این‌که همه باخبر بشوند- در نماز جمعه اعلام موضع کرد. معلوم است که به شدّت با او مخالفت می‌کنند. چون حرف خود را می‌زند و دارد محتوا را می‌گوید. محتوا را می‌گوید، نه محتوا را عیناً تکرار بکند. آن‌جایی که حقّ و باطل به هم نزدیک می‌شود خیلی باید دقّت کرد و الّا استعداد این‌که ما از مواضع خود کوتاه بیاییم و خاکریز به خاکریز وا بدهیم زیاد است.

خطر جدّی نفاق در جامعه

یک نمونه را اشاره بکنم به قول یکی از اهل تاریخ که از مشاهیر تاریخ است روز گذشته در دفتر مهمان ما بود می‌گفت: من نمی‌‌فهمیدم چطور این همه آدم غدیر را شنیدند، بعد سکوت کردند و از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع نکردند تا این‌که یک نفری رسماً آمد یک حرفی زد که بعداً به شکل مبهم از آن برگشت. گفت که: امیر المؤمنین (علیه السّلام) مبنای ولایت را رأی مردم می‌داند و این تقریباً تمام هویت تشیّع را نابود کرد. آن کسانی که رگ گردن آن‌ها ‌در مسائل خیلی کوچکتر از این حرف‌ها ‌در مورد مثلاً وجود حضرت رقیه (سلام الله علیها) باد می‌کرد، این‌جا اصلاً به روی مبارک خود نیاوردند. ساکت ساکت، هیچ عکس العملی نشان ندادند. این‌ها ‌علامت‌های خطر است. یعنی کوبیدن کسی که گفتمان اصلی نظام را بیان می‌کند، علامت خطر است. نه این‌که خارجی‌ها ‌بگویند و این‌ها ‌هم بگویند: مصرف داخلی دارد. در تریبون خود ما هم حرف‌های اصلی حاکمیتی خود را بزنیم به ما حمله می‌کنند. این خطر جدّی نفاق است و باید به آن پرداخته بشود.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏42، ص60.

[5]– الغارات (ط – القديمة)، ج ‏1، ص 137.

[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏32، ص 386.

[7]– سوره‌ی توبه، آیه 123.

[8] – همان، آیه 73 و سوره‌ی تحریم، آیه 9.

[9]– الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج ‏1، ص ‌446.