درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه سیزدهم

21

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 23 تیر 1396 به ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

سختی مباحث کتاب شریف نهج البلاغه

خدا را شاکر هستیم که بعد از توسّل به عنایات حضرت حجّت (سلام الله علیه) هفته‌هایی است که با کلماتی از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) محشور هستیم. راجع به کتاب شریف نهج البلاغه در سه، چهار لایه می‌شود بحث کرد. یکی از همه سخت‌تر و مشکل‌تر است و کار هر کسی هم نیست، حتّی کار هر مرجعی هم نیست، کار هر مجتهدی هم نیست.

اگر مباحث توحیدی حضرت را کسی ببیند از کتاب نهج البلاغه فرار می‌کند! یک سفره‌ای است که برای اهل آن از بعضی بزرگان نقل شده است، آن‌ها را در رؤیای صادقه دیدند، کسانی که در دنیا با نهج البلاغه محشور بودند گفتند، الآن محضر امیر المؤمنین نهج البلاغه می‌خوانیم. این کتاب، کتاب این دنیا نیست، حداقل آن لایه‌ی توحیدی برای همه‌ی عوالم است.

می‌شود یک سطحی هم استفاده‌ی ادبی کرد، کسانی که دارند ادبیات عرب می‌خوانند این کتاب از شاهکارهای ادبیات عرب است. یک سطح هم مباحث اخلاقی است. یک سطح هم که از بقیّه قریب‌تر است و بیشتر قرابت ما به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌تواند اتّفاق بیفتد، سطح تاریخی و سیره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است که ما یک تأمّلی در قسمت چهارم داریم.

تحلیل فضای خطبه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این کتاب، کتاب فنی است لذا نکات فنی هم در آن است. ما با احتیاط بعضی مباحث را مطرح می‌کنیم. به خطبه‌ای رسیدیم که در نسخه‌های مختلف از 88 تا 89، 91، 92، 102، 107، 108 است. معمولاً حوالی 89 تا 92 پیدا می‌کنیم. اخیراً یکی از مسئولین محترم ما چند کلمه‌ای از این را اشاره کردند، حالا که فضا آرام شد و دیگر دعوای سیاسی نیست، ما می‌خواهیم به تحلیل فضای این خطبه  بپردازیم. چون چند نکته‌ی اساسی در آن است.

این خطبه این‌طور شروع می‌شود «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي»[4] من را رها کنید و به سراغ کس دیگر بروید، «وَ الْتَمِسُوا». التماس یعنی این‌که یک انسانی از هم سطح خودش درخواست کند، به آن التماس می‌گویند.

«دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي» من را رها کنید و به در خانه‌ی کس دیگر بروید. «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ» ما با یک چیزهایی سر و کار داریم که رنگ به رنگ است و لایه‌دار است. «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ» قلب‌ها نمی‌توانند مستقر شوند، شک می‌کنند. من می‌خواهم بروم یک دفعه با ام المؤمنین بجنگم، با کسی که مرجع تقلید همه‌ی شما است. نمی‌توانید تحمّل کنید. می‌خواهم با عشره‌ی مبشّره بجنگم، آن‌ها معتقد بودند ده نفر هم که پیامبر به آن‌ها بشارت بهشت داده است… کسی که پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بشارت قطعی بهشت به او داده است، نمی‌شود او را کشت.  

«لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ» عقول هم نمی‌توانند او را تحمّل کنند. «وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ» به زودی این روزگار ابری می‌شود، هوا ابری می‌شود. حق و باطل در هم آمیخته می‌شود، نمی‌توانید تشخیص دهید. «وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ» راه روشن گم می‌شود. آن چیزی که شما به عنوان اعتقاد دارید، می‌بینید باید خلاف اعتقاد خود عمل کنید لذا تحمّل نمی‌کنید.

التزام امیر المؤمنین (علیه السّلام) در عمل به حق

«وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ» بدانید اگر من بخواهم جواب بدهم و بیعت شما را قبول کنم- این شروع امّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است- «رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ» من آن سمتی می‌روم که خود می‌دانم، این‌طور نیست که به حرف شما گوش بدهم.

«وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ» آن‌جا هر کسی بخواهد خلاف حق حرف بزند، عتاب کند، شکایت کند، گله کند، گوش نمی‌دهم، آن‌ جایی که بخواهم به حق عمل کنم. «وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ» تمام کنید من هم مثل شما هستم. «وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ» چه بسا که من گوش به فرمان‌تر باشم و بهتر از شما به حرف گوش بدهم. «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ» نسبت به آن کسی که کار را به دست او بدهید «وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً» من وزیر باشم، نفر دوم باشم «خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً» بهتر است تا امیر شما باشم، تحمّل نمی‌کنید.

برداشت سوء یکی از مسئولین از خطبه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

یکی از مسئولین ما از این جمله «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ» برداشت کرد که امیر المؤمنین می‌گوید مبنای ولایت رأی مردم است. اگر مشاوران غریب و آشنا این‌ها را خوب خوانده بودند، می‌گفتند آن جمله‌ی قبل هم که می‌گوید «أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ» من اگر اجابت کنم کار خود را که قبول دارم انجام می‌دهم نه حرف شما، این خلاف جمله‌ی بعدی است. اگر من حکم هم بدهم هر چه بگویید گوش نمی‌دهم، کاری که خود می‌دانم درست است عمل می‌کنم. این خلاف آن چیزی است که شما می‌خواهید بگویید مبنای ولایت رأی مردم است. قول قائل و عتب عاتب هم ارزش چندانی ندارد، آن‌ جایی که خلاف باشد من تشخیص می‌دهم که خلاف است یا نه.

پاسخ به سؤال جدّی تاریخی یکی از مسئولین

حالا این‌جا یک غرضی بود که بعضی مسائل که در کشور مهم است فراموش شود، سر و صدا شود، گفتند «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ»، حالا ما کاری نداریم، من صبر کردم، با این‌که این‌جا تریبون داشتیم، بحث ما مرتبط بود، نهج البلاغه بود این بحث را عمداً نگه داشتم برای این‌که چند هفته بگذرد که نگویند می‌خواهم پاسخ به سؤال کسی را بدهم، گرچه این سؤال جدّی تاریخی است.

نکته‌ی اوّل که از همه مهم‌تر است این است اصلاً آیا این کلمات برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) است یا نیست؟ مگر در نهج البلاغه نیست؟ چرا در نهج البلاغه است، ما کم کم از کتاب شریف و عظیم القدر نهج البلاغه زیر پا کشی کردیم (آن را زیر سؤال بردیم) به این جهت که بدانیم روایات این‌طور نیست که هر چیزی هر جا نقل شده می‌شود به آن عمل کرد.

سیّد رضی (رحمة الله علیه) که سال 359 به دنیا آمدند و سال 406 هم به رحمت خدا رفتند، امام‌زاده هم هستند، سیّد هم هستند، از علمای برجسته هم هستند، ایشان این کتاب را از کجا جمع‌آوری کرده است؟ به یاد داشته باشید عرض کردیم هدف او قرابت امیر المؤمنین بوده است نه موضوعات خاص. لذا مآخذ او هم فقط کتاب‌های شیعه نیست. امیر المؤمنینی که در نهج البلاغه داریم، با امیر المؤمنینی که در کتاب کافی داریم خیلی فرق دارند.

متفاوت بودن سطوح نهج البلاغه با سایر کتاب‌ها

بالاخره بنده در منزل خود یک نوع هستم، در بین دوستان خاص یک نوع هستم، در خیابان یک نوع هستم، در برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی هم نوع دیگری هستم. اگر دروغ هم نگویم، لازم نیست هر چیزی درون من است غریبه‌ها با خبر شوند. لذا این‌که می‌گویم نهج البلاغه‌ی امیر المؤمنین و کافی دو قرائت از امیر المؤمنین است، نه این‌که این‌ها لزوماً با هم خیلی اختلاف دارند. یعنی سطوح آن‌ها متفاوت است.

مصادر خطبه‌ی نهج البلاغه در تاریخ طبری

مصادر این خطبه کجا است؟ مرحوم سیّد رضی از کجا آورده است؟ اگر قبل را بگردید این خطبه فقط قبل از سیّد رضی در کتاب تاریخ طبری آمده است که سال 310 از دنیا رفته است. یعنی قریب به 50 سال، یک مقدار کمتر و بیشتر، قبل از این‌که سیّد رضی به دنیا بیاید، او از دنیا رفته است. تاریخ طبری یک کتاب مهمی است. این متن در تاریخ طبری آمده است. گشتیم و گشتند جای دیگر پیدا نشده است.

تشکیک اهل سنّت در الفاظ روایت تاریخ طبری

کتاب تاریخ طبری را ببینیم هم با سند مطلب و هم با دلالت مطلب خیلی مشکل داریم. نه من بگویم -یعنی منظور از من بچّه طلبه‌ی شیعه است- نه شیعه‌ها بگویند، اهل سنّت هم در اصل این روایت و در الفاظ این روایت تشکیک جدّی دارند. این الفاظ از امیر المؤمنین است یا نه؟ چرا؟

اوّلین مشکل این است که یک شخصی این را نقل کرده که سوپر من دروغگویان عالم است! (بسیار دروغگو است) یعنی در بین مورّخین اگر بخواهند ضرب المثل بزنند تاج الکذابین کیست؟ می‌گویند سیف بن عمر است. شاخ الکذابین (علیه لعنة الله)، چون دروغ‌ها عمدتاً بر علیه شیعه است.

انتساب شیعه به یهودیّت

این سیف بن عمر تمیمی که مرحوم علّامه‌ی عسکری (أعلی الله مقامه الشّریف) یک کتابی به اسم عبدالله بن سباء دارد، قریب به بیش از هزار صفحه، عمده‌ی کتاب در این دروغی است که شروع تشیّع از یک یهودی است و شعارهای شیعه را یک یهودی داده است. آن‌جا بحث می‌کند که سیف بن عمر این داستان را درست کرده است. یعنی اصل یهودی بودن تشیّع که این همه در طول تاریخ به ما ناسزا گفتند، از قدیم‌ و ابن عبد ربه قرن چهارم، ابن تیمیه قرن هشتم که به ما «یهود هذا الامة» می‌گفتند. این دروغ را سیف بن عمر درست کرده است.

انتشار روایات دروغین در تاریخ طبری

منبعی که این‌ را منتشر کرده است در واقع تاریخ طبری بوده که اوّلین بار این را پخش کرده است. این روایت همان اوّل «عن سیف عن فلان بن فلان» از سیف بن عمر است. پس از نظر سند این‌که این زندقه بوده است، زندیق بوده، کافر بوده، بی‌نماز بوده، کذّاب بوده، جعّال حدیث بوده، منکر الحدیث بوده، نقل روایات از او حرام است، نه شیعه بگوید که اهل سنّت هم قائل هستند. یعنی یک کذّاب بین المللی هم محسوب می‌شود! (همه او را کذّاب می‌دانند)

شخصیّت سیف بن عمر

چون می‌دانید بعضی از افراد کذّاب بین المللی نیستند، (همه آن‌ها را کذّاب نمی‌دانند). مثلاً شاگرد امام رضا است، اهل سنّت می‌گویند او کذّاب است. بعضی از روات حدیث را مثل زراره آن‌ها کذّاب می‌گویند. بعضی را هم آن‌ها نقل می‌کنند مثل حریز بن عثمان ما می‌گوییم کذّاب است، آن‌ها او را خیلی قبول دارند. بعضی از افراد کذّاب بین المللی هستند، یعنی رو سیاه در دو طرف هستند؛ چون یک طرفی‌ها معلوم نیست لزوماً باشد. این سیف بن عمر را نه ما قبول داریم نه آن‌ها قبول دارند. به این‌که گفته‌اند شراب‌خوار بوده، تارک الصلاة بوده، کاری نداریم.

در این‌که کسی روایات او را قبول نمی‌کند، تقریباً شخص برجسته‌ای که این را نخواهد بپذیرد من به یاد ندارم. پس سند روایت خیلی مشکل دارد. این را از روی عمد می‌گویم یعنی این‌که کسی خواست سراغ یک کتاب روایی برود، آن هم حتّی نهج البلاغه، این‌طور نیست که روایت را بخواند و بعد به معصوم نسبت بدهد. حالا خواهید دید اگر امروز رسیدم شعبده‌بازی می‌کنم به نوعی روایت را می‌پذیرم! باید دقّت کنید.

بررسی روایات سیف بن عمر از نظر سندی

سند روایت که مشکل دارد، حتّی این‌طور نیست که گاهی ما یک راوی را نمی‌شناسیم… الآن بعضی از عزیزانی که این‌جا هستند آن‌ها را نمی‌شناسم، اصلاً شاید از یاران حضرت حجّت باشند، امّا اگر از آن‌ها روایتی نقل کنند بنده نمی‌توانم بپذیرم، چون نمی‌شناسم. ولی لزوماً وقتی یک نفر کذّاب است، بگوید الآن باران آمد ما از او نمی‌پذیریم. می‌گوییم از پنجره نگاه کن ببین باران می‌آید یا نه، یعنی چیزهای بی‌ارزش هم از او به این راحتی نمی‌پذیریم چه برسد به جایی که بخواهد به معصوم نسبت بدهیم. این از نظر سندی.

منسوب بودن سخنرانی حضرت در نهج البلاغه

از نظر محتوا هم این متن خیلی عجیب است. می‌دانید بارها قبلاً خدمت شما عرض کردیم آن‌که در کتاب نهج البلاغه آمده است معمولاً یک قطعه از سخنرانی منسوب یا واقعی حضرت است. بارها عرض کردیم حضرت سخنرانی کرده است، یک قسمت را برداشتند در نهج البلاغه گذاشتند، گاهی دو، سه قسمت را برداشتند. گاهی یک نامه‌ای را مرحوم سیّد رضی سه قسمت را جزء خطبه‌ها آورده است، یعنی ظاهر آن به سخنرانی می‌خورد، چون می‌خواستند نمونه‌ی سخنرانی بدهد.

دیدید خطّاط‌ها چهار بیت شعر و آیه سرمشق می‌دهند، می‌خواست سرمشق بلاغت بدهد. لذا سه قسمت را در خطبه‌ها گذاشته است، یک قسمت را در نامه‌ها گذاشته است و همه را نیاورده است. قسمتی را آورده است.

آزاد نبودن مردم در انتخاب امیر المؤمنین (علیه السّلام)

یک قسمت در نهج البلاغه آمده است، ولی روایت این‌طور شروع می‌شود که عدّه‌ای آمدند مدینه را محاصره کردند «فَقَالُوا لَهُمْ: دُونَكُمْ يَا أَهْلَ الْمَدِينَةِ فَقَدْ أَجَّلْنَاكُمْ يومين»[5] ای اهل مدینه دو روز بیشتر به شما وقت نمی‌دهیم. وقتی که عثمان کشته شد، یک عدّه‌ای به مدینه حمله کردند -در این روایت این‌طور می‌گوید. یک قسمت این است که من از نهج البلاغه خواندم- دو روز به شما اجل می‌دهیم، مهلت می‌دهیم.

«فو الله لَئِنْ لَمْ تَفْرُغُوا لَنَقْتُلَنَّ غَدًا عَلِيًّا وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ أُنَاسًا كَثِيرًا» علی و طلحه و زبیر، تمام کاندیداهای خلافت را می‌کشیم و خود ما هم حاکم می‌آوریم، دو روز بیشتر وقت ندارید که انتخاب کنید. یعنی مردم برای انتخاب امیر المؤمنین (علیه السّلام) آزاد بودند؟ نه، مجبور بودند.

علم کردن پرچم بنی امیه از سوی سیف بن عمر

این سیف بن عمر یک پدر سوخته‌ای است (انسان سیّاس و حقّه‌بازی است) دنبال این است پرچم بنی امیه را علم کند. اخلاق او کلّاً به این شکل است. لذا مردم این‌طور نبودند که… اگر در خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفتند، اصرار کردند، از ترس جان خود بود که آن‌ها را نکشند، مجبور بودند. این صدر روایت است.

مجبور کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای بیعت

وقتی سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، وسط این عباراتی که حضرت فرمودند و نقل شده «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي … وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ»[6] و عقل‌ها نمی‌پذیرند، گفتند آقا «أَلا تَرَى مَا نَرَى! أَلا تَرَى الإِسْلامَ! أَلا تَرَى الْفِتْنَةَ!»[7] نمی‌بینی فتنه است، زن و بچّه‌های ما را می‌کشند، قبول کن، کوتاه بیا. به اجبار بیعت کردند. یعنی خواستند که بیعت کنند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) اوّل نپذیرفت، گفتند سراغ طلحه و زبیر می‌رویم. به سراغ طلحه و زبیر رفتند، دیدند یک گروه طرفدار طلحه هستند، یک گروه طرفدار زبیر هستند، یک گروه طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستند، جمع نمی‌شوند. دیدند در بین این سه نفر همه طرفدار دارند، طرفدار چه کسی می‌تواند بیشتر از همه باشد؟ طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌تواند بیشتر باشد، دوباره به سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفتند.

قابل استناد نبودن تاریخ طبری

بعد از حضرت این‌طور نقل شده آمدند گفتند آقا شما بیایید… من جای آن آقای مسئول بودم به این استناد می‌کردم و کلّاً ولایت را نابود می‌کردم (رد می‌کردم) چون آن آقا به همین استناد کرده است. منتها می‌دانید بازی این‌جا است اگر بگویم ای مردم! من از کتاب انجیل یک چیزی درباره‌ی ولایت اهل بیت بگویم که اهل بیت ولایت ندارند، این انجیلی که دست مردم است که انجیل نیست. یا از اينديپندنت برای شما یک سند بخوانم که اصلاً پیغمبر، پیغمبر نبوده است. می‌گویید چه می‌گویی؟ این کتاب را از کجا آوردی؟! امّا اگر نهج البلاغه بگوییم می‌شود باور کرد، تاریخ طبری بگوییم، می‌گویند تبر و بیل به کمر طبری بخورد که این‌قدر به ما دروغ بسته است! (طبری دروغ است) حدیث غدیر را در تاریخ خودش نقل نکرده است.

یعنی مهمترین حادثه‌ی جهان اسلام که این همه نقل شده، همان جمله‌ی معروف «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» را هم در تاریخ خود نیاورده است. لذا اگر بگویند طبری گفته امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود بروید ببینید هر کس به حکومت رسید، من هم به او رأی می‌دهم، می‌گویند طبری که بیل به کمر خورده است! تبری است! (دروغ‌گو است، مورد اعتماد نیست) لذا نهج البلاغه بگوییم، سیّد رضی امام‌زاده است، اخ القرآن است، بهتر جا می‌افتیم. وگرنه این جمله اصلاً از آن جمله خیلی بهتر است. یعنی نیازی به شک و شبهه هم نیست.

نقل قول سیف از امیر المؤمنین (علیه السّلام)

ادامه‌ی همان روایت را می‌خوانم. «إِنَّ هَذَا أَمْرُكُمْ»[8] این حکومت برای شما است سیف از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقل کرده است- «لَيْسَ لأَحَدٍ فِيهِ حَقٌّ» کسی در آن حقّی ندارد. «إِلا مَنْ أَمَّرْتُمْ» مگر آن کسی که شما او را سر کار بیاورید. این خیلی دموکراتیک‌تر است، این حرف خیلی به دموکراسی نزدیک‌تر است تا آن حرف دیگر. این در نهج البلاغه نیست، این ادامه‌ است که خلاصه کرده است. «لَيْسَ لأَحَدٍ فِيهِ حَقٌّ» هیچ کسی حق ندارد، «إِلا مَنْ أَمَّرْتُمْ» مگر کسی که شما به او عمارت و حکومت بدهید. این خیلی بهتر بود، تناقض هم گفته است. همین روایت است. چرا؟ چون هیچ کسی حق ندارد جز این‌که شما به او حکومت بدهید. ولی اگر من به حکومت برسم به علم خودم عمل می‌کنم، به قول قائل و عتب عاتب هم هیچ کاری ندارم.

بیعت گرفتن مردم از طلحه برای امیر المؤمنین (علیه السّلام)

گفتند حالا چه کاری انجام دهیم؟ باشد قبول می‌کنیم. ناز کرد، گفت: اگر من بیایم به حرف خودم عمل می‌کنم،- این‌جا استثناء می‌خورد  گفتند باشد، مجبور هستیم، اگر قبول نکنیم ما را می‌کشند، زن و بچّه‌ی ما را اسیر می‌کنند، قبول می‌کنیم، مجبور هستیم که قبول کنیم. آن دو نفر را چه کار کنیم؟ به سراغ طلحه رفتند، گفتند «بايع» بیعت کن. گفت: نمی‌خواهم. گفتند این‌جا ما شوخی نداریم. حالا داعشی‌ها آمدند پشت مرز ایستادند… گفت: باشد «إِنِّي إِنَّما أُبَايِعُ كَرْهًا» من مضطراً فعلاً… این دقیقاً همان چیزی است که بعداً آن‌ها می‌گفتند علیّ بن ابی‌طالب ما را مجبور کرد، چون خیلی ناپسند بود. «أَوَّلَ مَنْ بايع عَلیًّا» اوّلین کسی که بیعت کرده است کیست؟ طلحه بوده است.

آن وقت خود او جنگ جمل را به راه انداخت، شتر چران عظمی یکی جناب آقای طلحه است! می‌گفتند چرا بیعت کردی و آمدی؟ باید می‌گفت بیعت من آن‌جا به اجبار بود. دقیقاً آقای سیف روایت را برای آن فضا درست می‌کند. خلاصه بیعت اختیاری نبود، به اجبار برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) از طلحه بیعت گرفتند. مالک اشتر هم شمشیر کشیده است، هر کسی که بیعت نکند گردن او را بزنید.

قابل اعتماد نبودن تاریخ طبری

این روایتی است که در تاریخ طبری آمده است، یک قسمت در نهج البلاغه آمده است، نه سند آن را به هیچ وجه می‌توان پذیرفت، نه محتوای آن را. ما یک کتاب 13 جلدی به اسم صحیح تاریخ طبری و ضعیف تاریخ طبری داریم که همین سلفی‌ها نوشتند، ما ننوشتیم. در جلد هشتم، صفحه‌ی 621 همین روایات را جزء ضعیف تاریخ طبری آورده است. یعنی آن گروهی هم که مثل ما فکر نمی‌کنند… تندروهای سلفی که در این کتاب می‌گویند امام حسین اشتباه استراتژیک کرد، محاسبات او اشتباه شد و به کربلا رفت و کشته شد، به حرف ناصحان گوش نکرد.

این کتاب روایت را می‌آورد، صفحه‌ی 621 شروع می‌شود و صفحه‌ی 622 که تمام می‌شود می‌گوید «اسنادهُ ضَعیف» این سند ایراد دارد. «وَ فِی مَتنِهِ» در متن آن هم نَکاره است، منکر است. کجا؟ آن‌جایی که گفته می‌دانیم خود صحابه شروع به بیعت با امیر المؤمنین (علیه السّلام) کردند، از کسی به زور بیعت نگرفتند. این کتاب با مالک اشتر خیلی بد است (این کتاب با مالک اشتر خیلی دشمن است)، ولی می‌گوید این‌طور نبود که به دست مالک اشتر شمشیر بدهید و با چماق از مردم بیعت بگیرد. پس نه ما سند روایت را قبول داریم و نه حتّی اهل سنّت تندرو. سند و متن هر دو اشکال دارند و قابل قبول نیستند.

ضعف سندی و دلالی در روایات تاریخ طبری

 امّا آن‌که عرض کردم شعبده‌بازی است این است که دیگر باقی آن را سندی حرف نزنم. کسانی که می‌خواهند کم کم از خواب بیدار شوند آماده باشند، نمی‌شود با الفاظ به این روایت استناد کرد. چرا؟ چون هم ضعف سندی دارد و هم ضعف دلالی، هم محتوا، هم سند. امّا کلّیّت متن درست است. کلّیّت متن چیست؟ این‌که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) خیلی ناز کرد تا به حکومت برسد، این‌که خیلی اصرار کردند تا بپذیرد. از کجا می‌گویم؟ برای این‌که ما و آن‌ها ده‌ها روایت در این رابطه داریم.

در واقع سیف که دروغگوی اصلی بود، می‌گوید دروغگو نمی‌آید شمش دروغ تحویل بدهد، شمش دروغ را کسی باور نمی‌کند، باید 97 درصد، 95 درصد، 85 درصد راست بگویی، یک مقدار هم دروغ به آن اضافه کنی. یعنی سم را همین‌طور نمی‌دهند کسی بخورد، نسکافه‌، چای درست می‌کنند و داخل آن می‌ریزند، ظاهر آن یک چیز دیگر است، نمی‌گویید آقا بفرمایید سم! انگور است، انار است، خرما است، سم هم دارد. یعنی سیف این داستان را روی یک پایه و اساس واقعی جعل کرده است.

من چند جایی که اشاره کردم آقای سیف پیچ آن را جا به جا کرده است،  به الفاظ این حدیث، روایت، خبر، استناد می‌کند مشکل شرعی ندارد، بلکه نسبت دادن این کلام به امیر المؤمنین (علیه السّلام) شرعاً محل اشکال است.

امّا این‌که بگوید امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمی‌خواست بپذیرد، آیا چنین چیزی درست است؟ بله، چنین چیزی درست است. امّا وقتی این اتّفاق می‌افتد مضمون کلّی درست است نه جزئیات حادثه، دیگر  نباید به جزئیات الفاظ استناد کرد. این اوّلین اشکال به آن آقای مسئول است. دوم این‌که این از شبهات بسیار معروف درباره‌ی کتاب شریف نهج البلاغه است.

تحقیق و جستجو در رابطه با شبهات وارده

ببینید قرن هفتم ابن ابی الحدید معتزلی ذیل این چه می‌گوید. من این را نوشتم که فکر نکنید این بحثی که آن آقا داشته و می‌گویند حقوق خوانده است، به نهج البلاغه استناد کرده است، یک شبهه‌ای است که 800 سال از آن گذشته است. حداقل کسی می‌خواهد به یک جایی رجوع کند همان حقوق هم که خوانده‌اند بالاخره تفاسیر آن را می‌بینند، شروح آن را می‌بینند، تبصره‌های آن را نگاه می‌کنند که ذیل این چه کسی چه مطلبی گفته است.

دیدگاه ابن ابی الحدید معتزلی نسبت به خطبه‌های امیر المؤمنین (علیه السّلام)

یکی از کسانی که راجع به این خطبه حرف زده که در نهج البلاغه است، این حرف‌هایی که من زدم را نگفته است. ابن ابی الحدید تقریباً برای 800 سال پیش است. می‌گوید چطور می‌شود علیّ بن ابی‌طالب این حرف‌ها را بزند؟! می‌گوید ما این‌طور می‌فهمیم «وَ هَذا الكَلام يَحمِلُهُ أصحابِنَا عَلى ظَاهرهِ»[9] ما می‌گوییم ظاهر آن همان چیزهایی است که گفته است. یعنی «إِنَّهُ (علیه السّلام) لَم يَكُن مَنصوصاً عَلیهِ بِالامامة» یعنی علیّ بن ابی‌طالب امام نبوده است، آن‌طور که شیعه‌ها ادّعا می‌کنند. این یک شبهه‌ی خیلی معروفی بوده است. 800 سال پیش مسئله‌ی آن مطرح شده است. می‌گوید: ما می‌گوییم از این عبارت که امیر المؤمنین گفته من را رها کنید، یک نفر دیگر بیاید، من بیشتر از او اطاعت می‌کنم، سراغ یک نفر دیگر بروید، «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ» به هر کسی خواستید بسپارید، این یعنی این‌که امام نیست. ما این‌طور می‌گوییم یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)، امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به عنوان امام جامعه معرّفی نکرده است.

نظر معتزله‌ی بغداد راجع به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

می‌دانید ابن ابی الحدید یک سنّی خاص است، یعنی جزء معتزله‌ی بغداد است که آن‌ها می‌گویند امیر المؤمنین برترین صحابه‌ی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است. این‌ها خاص هستند، نسل این‌ها منقرض شده است. چون این‌طور می‌گوید: «وَ إِن كَانَ أولى النَّاس بِها» درست است که علیّ بن ابی‌طالب برترین فرد از صحابه است و اگر قرار باشد کسی امام باشد او است، ولی پیغمبر کسی را امام معرّفی نکرده است. این در مورد این آقا.

«وَ تَحمِلُهُ الإماميَة» امامیّه، یعنی ما شیعه‌ها همین‌طور می‌گوییم. 800 سال پیش ابن ابی الحدید که شیعه نبوده، حقوق فقه شیعه هم نخوانده است، می‌داند ما شیعه‌ها چه می‌گوییم. می‌گوید آن‌ها می‌گویند این حرف‌ها به این دلیل است. دقّت کنید ما اصل روایات را قبول نکردیم، نه از نظر سندی و نه از نظر متنی.

امتناع امیر المؤمنین (علیه السّلام) از پذیرش بیعت

امّا عرض کردیم روایات فراوانی داریم که می‌آیند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) اصرار می‌کنند و حضرت نمی‌پذیرند. چرا حضرت نمی‌پذیرند؟ این بخش دوم می‌شود که ما قبلاً عرض کردیم، الآن خیلی خلاصه عرض می‌کنم. 800 سال پیش هم علمای ما گفتند: چون آن چیزی که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) غصب کردند… این جوابی است که شیعیان 800 سال پیش دادند، هنوز هم به درد حقوق‌دان‌ها می‌خورد، هنوز هم می‌شود از این استفاده کرد، بد نیست آدم‌ می‌خواهد شوت‌های چرخشی بزند، اقلاً فوتبالیست‌ها می‌گویند سر بالا بازی کنید، یعنی سر پایین نباشد، اطراف خود را ببین که می‌خواهی کجا شوت بزنی، به سمت تماشاچی‌ها توپ خود را نزنی!

ولایت تکوینی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

می‌گویند آنچه از امیر المؤمنین (علیه السّلام) غصب کردند… ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) چند سطح دارد، یکی «لا غصبت فی السقیفه و لا نصبت فی الغدیر» نه در سقیفه غصب شد و نه در غدیر نصب شد، آن ولایت تکوینی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) هم نمی‌تواند از او بگیرد چه برسد به دیگران، چون الله داده، تکوینیِ وجودی است، فعلی است، الآن وجود دارد، آن لحظه هم کسی نمی‌تواند بگیرد. کسی نمی‌تواند به خورشید بگوید دور خود را برعکس کن، چپ گرد هستی راست‌گرد شو. این ولایت را الله داده است، نه توسّط غیر نصب می‌شود و نه غصب می‌شود، اصلاً نمی‌شود گرفت.

ولایت تشریعی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یک ولایتی دارد که تشریعی است، باید نصب کرد، اعلام کرد، یعنی هدایت است. بخشی از این هم قابل غصب نیست، مثلاً علم امیر المؤمنین (علیه السّلام) به احکام، علم امیر المؤمنین به عقاید، علم امیر المؤمنین (علیه السّلام) به توحید را نمی‌شود گرفت. می‌شود جلوی اعمال این‌ها را گرفت، نگذاریم در جامعه کار کند، می‌شود جلوی این را گرفت، لشگرکشی کنیم و نگذاریم حضرت کار کند. این و خلافت رسول الله یعنی یک سطح پایینی از امامت، جلوی آن سطح بالا و اصلی را هیچ کس نمی‌تواند بگیرد، می‌شود این سطح پایین را محدود کرد، نگذارید کار کند، جلوی او را بگیرید، جلوی اعمال نفوذ او را بگیرید.

جلوگیری از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط دشمن

یکی از مهمترین شاخه‌های آن حکومت است، جلوی آن را بگیرید، می‌شود جلوی این را گرفت. این را از امیر المؤمنین (علیه السّلام) گرفتند، نگذاشتند حضرت کار کند. به خانه‌ی حضرت حمله کردند. آن روزی که آوردند پس بدهند، چه آوردند که پس بدهند؟ آمدند بگویند که عثمان را کشتند شما بیایید خلیفة رسول الله شوید؟ یعنی از آن حقوق‌دان این عجیب است! سند که هیچ، فرض کنیم روایت را پذیرفتیم که ما می‌گوییم کلّیّت آن درست است، این‌ الفاظ که ما گفتیم دروغ است.

امتناع علی (علیه السّلام) از پذیرش خلافت خلفا

این‌که در ابتدا امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمی‌خواست بپذیرد، چه چیزی را نمی‌خواست بپذیرد؟ این‌که اصلاً این روایت در چه فضایی صادر شده است، در فضایی که نیامدند بگویند یا علی بیا حاکم شو، آن هم خلیفه‌ی پیغمبر، ما غلط کردیم 25 سال کج رفتیم، تو بیا به علم خود عمل کن. گفتند بیا مطابق منهاج آن دو نفر عمل کن. آنچه غصب شده بود خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بود، این‌که آوردند بدهند خلافت عمر است، آن‌که نصب شده بود خلافت رسول خدا بود، این‌که آوردند پس بدهند غصب شده‌ی جانشینی دو خلیفه‌ی اوّل بود. گفتند آقا شما بیایید شاگرد آن‌ها بشوید! آیا می‌ارزید؟

نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام) راجع به حکومت

به یاد دارید جلسه‌ی گذشته عرض کردیم ما تمهیداتی داشتیم که خطبه‌ی 33 را قبل از این خواندیم. عرض کردیم ابن عباس گفت عجله کن مردم آمدند، بیا آن‌ها را آماده کنیم، در انتخابات تو رأی بیاوری، چرا با کفش خود مشغول هستی؟ الآن وقت این کارها نیست! حضرت فرمود: این کفش از حکومت شما بیشتر می‌ارزد. او مدام می‌گفت عجله کنید، ابن عباس سراسیمه شده بود، بیا 25 سال پیش این را گرفتند… این را نگرفتند که خود را اذیّت می‌کنی!

به یاد دارید گفت آقا بگذار من حرف بزنم، سر بالا جواب آن‌ها را ندهید (جواب آن‌ها را به تندی ندهید) لج‌بازی کنید و آن‌ها هم بگذارند و بروند. آنچه از من گرفتند خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بود، خون صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) به خاطر آن رفت، ارزش نداشت؟! برای چیزی که ارزش آن از کفش پاره کمتر است، اوّل شخص عالم وجود را به خاطر آن قربانی می‌کنند؟ این عقلایی است؟!

آنچه امروز آن‌ها آوردند از کفش پاره هم بی‌ارزش‌تر است، به درد نمی‌خورد، نمی‌خواهم. قبول نکرد، گفت به دنبال کار خود بروید. اصرار کردند. لذا حداقل بعضی شروط را جا انداخت. آن‌ها گفتند بیا «عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَسیرةِ الشِیخین» با تو بیعت کنیم. همان که 13 سال پیش قبل از این‌که عثمان بیاید به حضرت دادند، امّا حضرت گفت من این را نمی‌خواهم.

بعضی قراردادهای ما بوده که 10، 15 سال یک عدّه‌ای می‌گفتند ما نمی‌دهیم، آن‌ها هم می‌گفتند ما هم نمی‌دهیم. حالا یک عدّه رفتند دادند رفت، می‌گویند بفرما گرفتیم آوردیم! اگر آن‌ها هم مثل شما اهل دادن بودند خیلی چیزها را هم گرفته بودند، وقتی دادید رفت دیگر رفته است. در شرایط مساوی… می‌گویند: در تناقض هشت وحدت شرط دان، حالا باید در شرایط مساوی نگاه کنید. آن طرف محکم بود، شما همه چیز را دادید رفت، بعداً می‌گویید بفرما این هنر ما بود؟! یکی هم بود که وقتی خر او را فروخته بودند، داشتند کله پاچه می‌خوردند، می‌خواند خر برفت و خوشحال بود!

اگر قرار بود من به خاطر این کوتاه بیایم (دست بردارم) 13 سال پیش که هنوز عثمان نیامده بود می‌گفتند بیا… 13 سال قبل این همه مصائب نبود. بارها عرض کردیم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در این 13 سال آواره‌ی بیابان‌ها شده بود. قبلاً قبول می‌کرد. آن کسی که خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را از او غصب کردند، برای آن خون صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) ریخته شد، حالا آمدند چیزی به او می‌دهند که به اندازه‌ی کفش پاره نمی‌ارزد. لذا درست است ابن عباس خوشحال است- به خیابان‌ها بریزیم، بالاخره دیپلماسی جواب داد!- امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌‌گوید این به درد نمی‌خورد، این چیزی که می‌خواستیم نیست. با این حال به چند دلیل فرمود پذیرفتم.

دلایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای پذیرفتن بیعت

اوّل که شرط بیعت «علی سیرة الشیخین» را حذف کرد، به این شرط بیعت نکرد. امّا می‌دانست که او را مجبور به این کار خواهند کرد. بارها از من شنیدید. در عزل و نصب‌ها بلاتشبیه در دوره‌ی ما هم هست، شخص کلّی ادّعای ولایت دارد، اگر بخواهند به او دست بزنند می‌گوید من را امام منصوب کرده است! نفر بعدی حق ندارد به من دست بزند! می‌خواستند کسی را عزل و نصب کنند، می‌گفتند این را عمر نصب کرده است، او را قبلی نصب کرده است، یا فلانی را سر کار بیاور، فلانی را عزل نکن. حضرت مجبور شد بپذیرد.

حضرت فرمود: یکی از دلایل این است اصل دین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) آسیب می‌بیند. یعنی فکر نکنید من خوشحال شدم که به حکومت رسیدم، این تفاله‌ای که از کفش پاره‌ بدتر بود را پذیرفتم، به این دلیل پذیرفتم دو روایت از امیر المؤمنین (علیه السّلام) است- که ترسیدم دین نابود شود. اگر نپذیرم کسانی سر کار می‌آیند که سرعت تخریب دین را بیشتر می‌کنند. دوم این‌که «تَيْسٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ»،[10] یعنی آن بز نر بنی امیه به حکومت می‌رسد.

چون اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمی‌آمد یا طلحه یا زبیر اگر رأی می‌آوردند، این‌ها رسماً در خون عثمان شریک بودند و همان بلایی که معاویه می‌خواست سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیاورد، خون عثمان را علم کند، علیه آن‌ها خیلی بهتر می‌توانست انجام دهد. چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) اصلاً کاری نکرده بود، آن‌ها واقعاً کاری انجام داده بودند. با دست خونی بیرون آمد گفت: طلحه کجا است؟ کار تمام شد! همه این را دیدند. لذا معاویه با لشگر 130 هزار نفری طلحه را نابود می‌کرد، بعد رسماً و شرعی حاکم اسلام می‌شد. فرمود: «تَيْسٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ»، آن بز نر بنی امیّه به حکومت می‌رسید لذا مجبور شدم بپذیرم.

بی‌اهمّیّت بودن کلام در مقام اضطرار

در این شرایط که کسی اکراهی و اضطراری مجبور می‌شود، مضطر که در مقام بیان نیست، این را در همان حقوق گفته‌اند. مضطر در مقام بیان نیست که شما می‌خواهید مفاد عقد نامه و عهد نامه‌ی آن را بپذیرید. یک نفر را بگیرند و روی شقیقه‌ی او لوله‌ی تفنگ بگذارند، بعد بگویند امضا کن باغ فلان را به فلانی دادم، به 1500 تومان فروختم، 800 متر زمین فلان جا متری دو هزار تومان فروختم، بعداً که اضطرار برداشته شود به این عمل نمی‌کنند. حالت اضطرار بوده است.

شرایط اضطراری امیر المؤمنین (علیه السّلام) در پذیرش بیعت

حضرت در حالت اضطرار و در شرایطی که اصل دین در خطر است -حالا اصل سند که عرض کردیم مشخّص نیست- با مضمونی که حضرت نمی‌پذیرد، سخت می‌پذیرد. در بعضی نقل‌ها آمده اصرار می‌کنند، فرار کرد، پنهان شد، فرمود: در را قفل کنید، می‌خواستند در را بشکنند. یک جایی فرمود: حسن و حسین من کشته می‌شدند.

با این‌که این‌جا کوچک نبودند؛ در ماجرای صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) فرمود: حسن و حسین من کشته می‌شدند «اَللّهُمَّ احْفَظْ حَسَنَاً وَ حُسَیْناً».[11] اقلاً این‌جا حضرت ابا عبدالله و امام مجتبی (صلوات الله علیهما) 32 سال دارند، زیر دست و پا له می‌شوند، یعنی ببینید چه هجومی آمده است. یک اضطراری حس کردند. قبلاً عرض کردیم مالک اشتر مردم را در خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) آورده است، حالا در این شرایط حضرت هم اضطرار دارد، هم خطر دینی است، هم خطر این‌که معاویه به حکومت برسد، حضرت به عنوان یکی از حکّام همین مردم پذیرفته است. لذا اصلاً جا ندارد شما بخواهید این روایت را به این نسبت دهید که امیر المؤمنین (علیه السّلام) امامت خود را قبول داشت یا نداشت.

چه آن‌که اهل سنّت گفتند، چه آن‌که شخص دیگر استناد کرده که دموکراسی را تخریب کند. اگر به خیلی از قسمت‌های نهج البلاغه پرداخته نشود، همین‌طور خوش رنگ و لعاب می‌شود داستان اجتماعی برای آن درست کرد.

نحوه‌ی ترور حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

قرار بود اوّل امیر المؤمنین (علیه السّلام) در احد ترور شود، چون حمزه یک نفر را از خاندان هند کشته بود و امیر المؤمنین چهار نفر. طبیعتاً برای انتقام اوّل باید از امیر المؤمنین انتقام می‌گرفتند. از همان وحشی نقل شده که من از دور می‌خواستم نیزه را پرتاب کنم، امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) وقتی اطراف خود می‌جنگید، هم زمان به دور دست هم توجّه داشت، از هیچ طرفی من نتوانستم او را غافل‌گیر کنم.

چگونگی نبرد امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ احد

می‌دانید این یکی از نقاط حیرت‌آور تاریخ است. این در تاریخ نظیر ندارد جز یک جا که 50 نفر، 50 نفر حمله می‌کردند، چون بعد از این‌که آن تنگه در احد شکسته شد و به خاطر غنایم آن‌جا را رها کردند و مسلمین قیچی شدند، یک عدّه‌ای کشته شدند، یک عدّه‌ای فراری شدند، از کوه‌ها بالا می‌رفتند. بعضی از صحابه‌ی مشهور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از کوه می‌دویدند و بالا می‌رفتند، چند نفر ماندند. این‌ها یک به یک زخمی شدند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) ماند.50 نفر، 50 نفر به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) حمله می‌کردند که کار را تمام کنند، فقط امیر المؤمنین بود. نوشتند «حَمَلُوا عَلَيْهِ» حمله می‌کردند، «حَمَلَ عَليهِم» و امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم به این‌ها حمل می‌کردند. 50 نفر، 50 نفر با اسب وقتی حمله می‌کردند، به امیر المؤمنین (علیه السّلام) که تنها محافظ پیغمبر بود می‌رسیدند می‌ایستادند این‌که عرض می‌کنم نص تاریخ است این امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود که به آن‌ها حمله می‌کرد.

این‌طور می‌گویند نه نفر، ده نفر، یازده نفر را زمین می‌انداخت، آن‌ها متفرّق می‌شدند. می‌رفتند دوباره اضافه می‌شدند، دوباره حمله می‌کردند، می‌آمدند می‌ایستادند، نمی‌توانستند جلو بروند. چون بالاخره هر چقدر هم زیاد باشید آن‌که می‌خواهد مواجه شود، می‌خواهد با سیف الله مواجه شود. امّا در این اثنا آن‌قدر تیر زدند و سنگ زدند و شمشیر زدند که نوشتند امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) «كَالْمُضْغَةِ» شد. یعنی مثل گوشت ساطوری شده. امّا از پا ننشست. آن‌قدر ادامه داد تا خبر رسید که پیغمبر زنده است، برگردید. مسلمان‌ها برگشتند، فراری دادند، چند ساعتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به تنهایی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را یاری می‌کرد. لذا آن‌ها نتوانستند نیزه را به سمت امیر‌ المؤمنین بزنند.

نبرد حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با دشمنان

گزینه‌ی دوم جناب حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود که قدر قدرت بود. امام سجّاد (علیه السّلام) فرمود: «أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ»[12] شیر خدا و رسول. ولی آن وحشی ملعون گفت: وقتی می‌خواستم بروم، دیدم حواس او نسبت به اطراف نزدیک و پیش روی خود بود، نسبت به پشت سر خودش، دور دست گاهی حواسش پرت می‌شود. لذا نیزه‌ای به پهلوی مبارک ایشان از دور زدند. وقتی مغلوب شدند و همه فرار کرده بودند، یاران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) غریب شده بودند، این‌ها حمله کردند و به حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) هتک حرمت کردند. بینی مبارک و لب‌ها و گوش‌های او را، انگشتان مبارک ایشان را مثله کردند. لذا امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود: هیچ روزی سخت‌تر برای جدّ ما از روزی که حمزه را به آن شکل کشتند، نبود. یعنی آن پیغمبر خاتمی که عالم وجود همه‌ی طفیل وجود او هستند، هیچ چیزی نمی‌تواند او را تحت تأثیر قرار بدهد، آن روز برای او سخت آمد، آن روزی که شهادت حمزه اتّفاق افتاد.

شهادت حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

جنگ تمام شد شهداء را آوردند، هر کدام از شهداء ضربه‌ای خورده بودند، دشمن فرصت نکرده بود بعد از جنگ بیاید و کار را یک سره کند. لذا بعضی زخمی بودند، بعضی شهید شده بودند. وجود مبارک حمزه را تنها و غریب پیدا کرده بودند و از او انتقام گرفتند. روی بدن مبارک ایشان پارچه‌ای کشیدند، اصلاً از نظر روحی و روانی برای سپاه خوب نبود که ببیند شیر خدا و رسول این‌طور آسیب دیده است، مردها نبینند. خبر رسید مادر زبیر و عمه‌ی پیغمبر و خواهر حمزه آمدند. صفیه دارد می‌آید.

یکی را برای شما گفتم که روی ایشان پارچه کشیدند، یکی دیگر که من در نقل‌ها دیدم خیلی جانسوز است. این‌که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) اشاره کردند جوانان انصار چند لایه مقابل این بدن ایستادند، به گونه‌ای که صفیه مجبور شود از بین نامحرمان عبور کند، یعنی نیاید. وقتی گفت: چرا نمی‌گذارید من سراغ برادرم بروم؟ پیغمبر فرمودند: عمه جان طاقت دیدن ندارم. یعنی امام سجّاد (علیه السّلام) فرمود: پیغمبر طاقت دیدن نداشت.

ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)

آن‌جا چند اتّفاق افتاد. اگر خواهر حمزه‌ی سیّد الشّهداء آن صحنه را ندید، چند بار چند صحنه را دید. یکی بالای سر آن کسی که می‌خواست امام حسین (علیه السّلام) را برگرداند، نوشته‌اند «قَطَّعوهُ بِالسُّيُوفِ‏». یکی آن‌ جایی که ابا عبدالله (علیه السّلام) هم رفته بود، آن‌ها فرصت پیدا کردند. اوّل تا زنده بود انتقام گرفتند، دوره کردند، بعداً وقتی از دنیا رفت یک عدّه با اسب رفتند. بی‌جهت نبود که ابا عبدالله الحسین به دختر خود فرمودند:

«وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِي             تَأْتِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَان‏»[13]

آن موقع که عمه‌ی تو می‌خواست به قتلگاه بیاید، همراه او بیا، کسی نیست زیر بغل او را بگیرد. لذا سکینه خاتون این‌طور می‌فرماید: با عمه‌ی خود به داخل قتلگاه رفتیم، نیم ساعت پیش خداحافظی کرده بودیم، هر چه نگاه کردیم نشناختیم. یعنی علایم شناسایی نبود. نه انگشتری، نه سری، نه لباسی. لذا جوانان نبودند قامت آن‌ها مانع بشود، این‌جا کسی تسلیت نگفت. در آن روایت است که وقتی صفیه داخل میدان آمد جوانانی که ایستاده بودند صفیه نبیند، شروع به گریه کردند. این‌جا سکینه خاتون می‌گوید عدّه‌ای هلهله کردند، «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ‏ الْأَعْرَابِ‏»[14] یک عدّه از این بادیه نشین‌ها با تازیانه آمدند.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 136.

[5]– تاریخ الطبری، باب خلافة امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ج 4، ص 434.

[6]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 136.

[7]– تاریخ الطبری، باب خلافة امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ج 4، ص 434.

[8]– همان، 435.

[9]–  شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏7، ص 33.

[10]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏34، ص 358.

[11]–  شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏20، ص 298.

[12]– الأمالي( للصدوق)، النص، ص 462.

[13]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏4، ص 110.

[14]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 134.