خبرگزاری مهر – نقدی بر یک مغالطه تاریخی/ مشروعیت ولایت با «مردم» یا «الله»؟

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی گفت: امیرالمومنین نفرموده است که حکومت از آن کسی است که شما آن را به او بدهید. فرموده اند که شما نمی توانید من را تحمل کنید. مسئله امام اصلاً حقانیت و مشروعیت نیست.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه: چندی پیش حسن روحانی در دیدار و ضیافت افطار با اساتید و پزشکان گفته بود: حکومت علی(ع) با خواست و اصرار مردم تشکیل شد و این در حالی بود که ایشان در برابر اصرار مردم به آنها فرمودند که حکومت عدل من برای شما سنگین است و باید به سراغ فرد دیگری بروید، اما در عین حال این را نیز گفتند که اگر شما مردم فرد دیگری را انتخاب کنید، من در اطاعت از او که شما مردم آن را برگزیدید، اولین نفر خواهم بود.

رییس جمهور با اشاره به اینکه اهتمام به خواست مردم، متن اسلام است، گفت: مبنای ولایت و حکومت از دیدگاه علی (ع) نیز انتخاب و نظر مردم بود.

این اظهارات واکنش های مختلفی را در پی داشته و بسیاری به نقد این اظهارات رئیس جمهور پرداختند. حجت الاسلام حامد کاشانی از اساتید حوزه علمیه نیز در واکنش به این اظهارات پاسخ هایی را در اختیار مهر قرار داده است که در ادامه می خوانید. فیلم این پاسخ ها را نیز می توانید از لینک بالا دریافت کنید.

یکی از مسائل پرچالش روزگار اخیر این است که یکی از مسئولین ما متاسفانه به تبع از بسیاری از شبکه های وهابیت جمله ای را گفتند که البته غرض ایشان احتمالا با وهابی ها فرق داشته ولی باعث جنجال عجیبی شده است.

متاسفانه یکی از مسئولین ما این جمله «لمن ولیتموه امرکم» را از قبل و بعد جمله بریده و بدون توضیح اینکه این جمله در چه فضایی صادر شده بیانی داشته که متاسفانه این کلام بدون اینکه لابد غرضی در آن باشد شبیه شبهات وهابیت شده است

چرا امیرالمومنین حکومت را نمی پذیرفت و چه دلیلی داشت که امیرالمومنین نمی خواست حکومت را بپذیرد؟ ایشان از مدینه خارج شد و مردم به حضرت اصرار و التماس کردند و ایشان نمی پذیرفت. فرمود کس دیگری را پیدا کنید چون نمی توانید من را تحمل کنید، «اسمعکم» من از شما نسبت به کسی که انتخاب می کنید گوش به فرمان ترم. «لمن ولیتموه امرکم». متاسفانه یکی از مسئولین ما این جمله «لمن ولیتموه امرکم» را از قبل و بعد جمله بریده و بدون توضیح اینکه این جمله در چه فضایی صادر شده بیانی داشته که متاسفانه این کلام بدون اینکه لابد غرضی در آن باشد شبیه شبهات وهابیت شده است.

لازم است که بگوییم چرا امیرالمومنین این حرف ها را زده اند؟ می دانید بعد از پیامبر، امیرالمومنین منتقد خلفا بودند و خود را حق می دانستند. منتهی در هر صورت حکومت از آن دیگران شد. بخشی از ولایت امیرالمومنین نه قابل نصب شدن است و نه غصب شدن، و آن هم ولایت باطنیه تکوینیه است که این را خداوند اعطا می کند و هیچ کس نمی تواند مقابل آن بایستد. آن چه در غدیر نصب شد و در سقیفه غصب شد، ولایت تشریعی، ولایت ظاهری امیرالمومنین است که حکومت هم از فروع آن است.

امیرالمومنین برای احقاق این حق تا پای جان صدیقه طاهره(س) پیش رفتند. آنقدر در این زمینه نصوص و روایات داریم که فکر می کنم هیچ شیعه ای در این شک نداشته باشد که مسئله امامت و زعامت سیاسی در حضور معصوم بی شک از آن معصوم است و این یک امر الهی است. با توجه به آیاتی مانند آیه ۱۲۴ سوره بقره و سایر آیات، نصب الهی امامت در میان شیعیان واضح است. تفاوت آشکار میان شیعه و اهل سنت به ویژه اشاعره این است که آنها می گویند نصب امام بر مردم است و قاطبه شیعه که بنده هیچ مخالفی برای آن نمی شناسم می گویند که الله، امام را نصب می کند. خیلی عجیب است که ما بیاییم و بگویم مبنای امیرالمومنین در ولایت آرای عمومی است.

تفاوت آشکار میان شیعه و اهل سنت به ویژه اشاعره این است که آنها می گویند نصب امام بر مردم است و قاطبه شیعه که بنده هیچ مخالفی برای آن نمی شناسم می گویند که الله، امام را نصب می کند. خیلی عجیب است که ما بیاییم و بگویم مبنای امیرالمومنین در ولایت آرای عمومی است

وهابیت برای اینکه بگویند شیعیان اعتراف کرده اند که خود امیرالمومنین هم امامت خود را قبول نداشت به چنین جملاتی تمسک کده اند.

اما زمینه صدور این جملات چیست؟

اولاً اینجا امیرالمومنین نفرموده است که حکومت از آن کسی است که شما آن را به او بدهید. فرموده اند که شما نمی توانید من را تحمل کنید. خطبه ۹۲ نهج البلاغه را ببینید. من اگر بیایم نمی توانید کارهایی را که می خواهم انجام دهم را تحمل کنید و جامعه را به آشوب می کشید. اما اگر شما رفتید و کسی را انتخاب کردید، ممکن است که من در بین شما حتی از شما نسبت به او گوش به فرمان تر باشم و من جامعه را دچار آسیب نمی کنم. مسئله امام اصلاً حقانیت و مشروعیت نیست.

زمینه این کلمات چیست؟

وقتی رسول خدا از دنیا رفتند، بین امیرالمومنین و خلفا درگیری شد. اگر قرار بود که امیرالمومنین این مسئله را به آرای عمومی واگذار می کردند که این هم حرف مجملی است –آرای عمومی یعنی آرای اکثریت مطلق؟ اکثریت نسبی؟ چه؟- بالاخره عده ای با خلیفه اول بیعت کردند، درگیری جدی بعد از چند سال باقی نماند، یک عده ای مخالف بودند و اکثریتی هم حداقل حرفی نزدند. خب این یعنی اینکه شیعه برای این مسئله مشروعیت قائل است؟

با امیرالمومنین در دوره حکومت خلفا به ویژه خلیفه سوم به گونه ای رفتار می شود که به دستور خلیفه سوم، حضرت از مدینه بیرون می شود و حضرت در باغ های بیرون مدینه زندگی می کند. در نهج البلاغه هست که حضرت گله می کنند و می فرمانید هر وقت عثمان مرا کار دارد و می خواهد فتنه ها را بخواباند، مرا به شهر می خواند و وقتی من فتنه ها را آرام می کنم دوباره من را بیرون می کند، در این شرایط امیرالمومنین در اوج انزوا قرار دارد و جامعه به ایشان توجه نمی کند.

وقتی قبل از اینکه عثمان به حکومت برسد از امیرالمومنین می خواهند که «علی کتاب الله و سنه نبیه و سیره شیخین» حکومت کند، حضرت نمی پذیرد. وقتی عثمان از دنیا می رود، همه شرایط به سمتی است که طلحه به حکومت برسد. جریانی از کوفه به رهبری مالک اشتر می آید و به مردم توضیح می دهد که اگر شما از ریخت و پاش های دوره خلیفه سوم ناراضی هستید بروید سراغ آن کسی که ریخت و پاش نکرده و از حکومت نخورده بلکه به جامعه خیر رسانده و چاه و باغ وقف عموم کرده، به سراغ او بروید. به سراغ کسی بروید که از ابتدا از رفتارهای خلیفه سوم ناراضی بود نه مثل آن کسانی که وقتی حقوق نجومی شان قطع شد ناراضی شدند.

مردمی که سراغ امیرالمومنین آمدند شیعه به معنای امروز نبودند. اینها اهل سنتی بودند که خلیفه اول و دوم را قبول داشتند بلکه آنها را بزرگان اسلام می دانستند و خلیفه سوم را قبول نداشتند و بلکه حتی تکفیر می کردند

مردمی که سراغ امیرالمومنین آمدند شیعه به معنای امروز نبودند. اینها اهل سنتی بودند که خلیفه اول و دوم را قبول داشتند بلکه آنها را بزرگان اسلام می دانستند و خلیفه سوم را قبول نداشتند و بلکه حتی تکفیر می کردند. اگر گفته اند شمر در صفین شیعه علی(ع) بود به این معنا شیعه بود. نمی گویم که شیعه به معنای امروزی در آن زمان وجود نداشت ولی آنها اقلیت محض بودند و قاطبه مردم اینطور نبودند.

آنها به سراغ امیرالمومنین آمدند و گفتند شما بیا خلیفه ی خلیفه اول و دوم شو نه خلیفه رسول خدا. اگر به امیرالمومنین می گفتند آن حق غصب شده شما را می خواهیم به شما بازگردانیم آیا امیرالمومین قبول نمی کردند؟ می شد حق الهی را رد کنند؟ گفتند شما خلیفه خلفا شو. این برای امیرالمومین ارزشی نداشت. اگر می خواست خلیفه خلفا شود در همان شورای شش نفره، حضرت این مسئله را می پذیرفت. چرا سیزده سال صبر کرد؟ چرا وقتی از شورای شش نفره بیرون آمد، بعدها فرمود شورا به ظلم کرد؟ چون آن شورا از امیرالمومنین خواسته بود سیره شیخین را ملاک حجیت قرار بدهد و حضرت فرمود قبول نمی کنم و تنها کتاب خدا و سنت پیامبر را ملاک قرار می داد.

فرمود من به تشخیص خودم و کتاب خدا و سنت رسول عمل می کنم. لذا وقتی به امیرالمومین می گونید بیا خلیفه خلفا بشو معلوم است که نمی پذیرند. معلوم است که می فرماید این حکومت از آب بینی بز بیمار هم برای من بی ارزش تر است. حکومتی که ملاک مشروعیتش آن مشرعیتی که رسول خدا اعطا کرده نباشد به دردی نمی خورد.

آنها به سراغ امیرالمومنین آمدند و گفتند شما بیا خلیفه ی خلیفه اول و دوم شو نه خلیفه رسول خدا. اگر به امیرالمومنین می گفتند آن حق غصب شده شما را می خواهیم به شما بازگردانیم آیا امیرالمومین قبول نمی کردند؟ می شد حق الهی را رد کنند؟ گفتند شما خلیفه خلفا شو. این برای امیرالمومین ارزشی نداشت

ای کاش کسی که به این جمله امیرالمومین به صورت نصفه و نیمه استناد کرده است با آن حرف هایی که در جریان انتخابات زدند یاد این جمله هم می افتادند که رسیدن به حکومت از آب بینی بز بیمار بی ارزش تر است. چقدر اشتباهات عجیب صورت گرفت و چقدر ارکان نظام تخریب شد. فقط یک جمله نصفه از امیرالمومنین را ملاک قرار دادید بدون اینکه در فضای تاریخی کلمه بپردازید آن را از فضای صدور خارج کردید. جمله را بریدید و عبارات آن را جدا کردید.

وقتی می گویند به سنت شیخین عمل کن، حضرت نمی پذیرند. آنها به خاطر اینکه نمی خواستند فرصت حکومت امیرالمومنین را از دست بدهند، پذیرفتند، ولی در عمل طور دیگری عمل کردند.

وقتی امیرالمومنین به حکومت رسید قاضی القضات شهر که از دشمنان امیرالمومنین بود، شریح قاضی منصوب خلیفه دوم سرکار بود که حضرت او را عزل کردند. پیش فرض مردم این بود که کسی به حکومت رسیده که خلیفه خلفاست لذا ریختند در خیابان ها و گفتند این قاضی خلیفه دوم است و باید شرایط را به دوران خلیفه دوم بازگردانی. امیرالمومنین اول خواست مخالفت کند اما دید شرایط اجازه نمی دهد، وقتی شرایط اجازه نداد، حضرت محبور شد سکوت کند و باز گردد.

مثلا وقتی از حضرت خواستند که برای نماز تراویح -که نمازی نافله است و ما آن را از بدعت های خلیفه دوم می دانیم و صریح کلمات خودش هم هست که این بدعت است- امام جماعتی بفرستید که در ماه رمضان تراویح را به جماعت بخوانند، حضرت فرمودند این موضوع بدعت است. ریختند به خیابان. این نشان می دهد که امیرالمومنین را می خواهند ذیل خلفا تعریف کنند و حضرت نمی پذیرد.

چطور شد که حکومت را پذیرفت؟ مجبور شد که پذیرفت. فرمود لولا حضور الحاضر، اگر این جمعیت نیامده بود و در جایی فرمود اگر نمی ترسیدم شریعت پیامبر نابود شود، قبول نمی کردم. در جایی دیگر فرمود اگر بز نری از بنی امیه نبود، قبول نمی کردم!

امیرالمومین می دانستند اگر نیایند و حکومت را نپذیرند مهمترین کاندیدای حکومت طلحه است و او مهمترین متهم در خون عثمان است. همان کاری که معاویه با امیرالمومین کرد با طلحه می کرد و پیراهن عثمان را علم می کرد. جمعیتی بالغ بر ۱۳۰ هزار لشکر نظامی معاویه طلحه را در هم می شکست و معاویه به صورت ظاهراً مشروع حاکم جهان اسلام می شد

امیرالمومین می دانستند اگر نیایند و حکومت را نپذیرند مهمترین کاندیدای حکومت طلحه است و او مهمترین متهم در خون عثمان است. همان کاری که معاویه با امیرالمومین کرد با طلحه می کرد و پیراهن عثمان را علم می کرد. جمعیتی بالغ بر ۱۳۰ هزار لشکر نظامی معاویه طلحه را در هم می شکست و معاویه به صورت ظاهراً مشروع حاکم جهان اسلام می شد.

حضرت فرمود برای اینکه بز نری از بینی امیه بر روی کار نیاید من پذیرفتم. گرچه نپذیرفت رسماً ذیل خلفا تعریف شود ولی پیش فرض مردم این بود. معلوم است که امیرالمومنین در جریان خلافت خود نمیتواند نسبت به خلفا نقد جدی بکند.

حتی امیرالمومین به معاویه می فرماید که تو چرا به من انتقاد می کنی؟ نوع به حکومت رسیدن من مانند خلیفه اول و دوم است. خب امیرالمومنین می خواهد مشروعیت خلیفه اول و دوم را ثابت کند یا می خواهد معاویه را ملتزم کند به آنچه خودش قبول دارد؟

وقتی ابن ابی لیلا از فقهای بزرگ تابعین به حضرت عرض می کند که یا امیرالمومین ما هر چه ساکت شدیم شما هیچ چیز نمی گویید؟ ماجرای سقیفه چه بوده؟ چرا همسر شما به شهادت رسید؟ ماجرای من کنت مولاه چه بوده؟ چرا شما ساکتید؟ حالا که به حکومت رسیده اید. حضرت فرمود بله من حقی داشتم که سررسید آن رسید ولی مردم آن را پرداخت نکردند یعنی به صورت مجمل اصل حقانیت خود را قبول می کنند. بعد می فرمایند حقانیت من به حکومت از تصرف من به این لباس روشن تر بود. یعنی حق من اینقدر روشن بود همانطور که این لباس مال من است.

حضرت تیغ انتقاد خود را به سمت اشخاص خاص نمی برد. بعد به ابن ابی لیلا فرمودند جاهایی که من سکوت کردم شما هم سکوت کنید و جاهایی که من حرف نزدم شما هم حرف نزنید. یعنی شرایط اجازه نمی دهد که من راحت سخن بگویم و افشاگری کنم.

وقتی حضرت به حکومت می رسد در مورد فدک اظهار نارضایتی می کند اما نمی آید فدک را برگرداند چون شرایط اجازه نمی دهد، نقد خلفا صورت بگیرد.

بصورت مجمل می فرماید که ما یک فدکی داشتیم که برخی بخل ورزیدند و برخی با سخاوت از آن گذشتند و خداوند در قیامت دادخواهی خواهد کرد.

در صحیح بخاری هست که امیرالمومنین فرمودند من اولین کسی هستم که در روز قیامت برای حق خورده شده ام داد خواهی می کنم. پس حضرت در اینجا به چه چیزی اشاره دارد؟

شرایط جامعه اجازه نمی داد که امیرالمومنین کل نیروهای نظامی اش که از اهل سنتی هستند که خلیفه اول و دوم را مقدس می دانند، آن دو را نقد کنند. بعد ما بدون در نظر گرفتن این کلمات، جمله ای که قبل و بعدش را هم می بُریم می گوییم امیرالمومنین مبنای ولایت را آرای مردم می داند! این اتهام بستن به امیرالمومین نیست؟

اگر قرار بود ما بدون در نظر گرفتن فضای صدور کلمات حرف بزنیم، می توانیم بگوییم وقتی امام هادی را به مجلس شراب متوکل می برند می فرماید یاامیرالمومنین من را عفو کن که شراب ننوشم. پس اینگونه نتیجه بگیریم که امام هادی قبول کرده که متوکل امیرالمومنین است. آیا این را کسی از ما می پذیرد؟ آیا فضای بقیه روایات ما این را می گوید؟ یا برخی به خاطر مصالح دنیایی یا همان امر بی ارزش تر از آب بینی بز این حرف ها را می زنند؟

از خدا می خواهم که به همه ما تقوی و اخلاص و حق طلبی دهد و از مراجع می خواهم در موارد اینچنینی که به امیرالمومنین هتک حرمت می شود با روشنگری راه را روشن کنند. یا ما اشتباه خود را بفهمیم و یا آن کسانی که این حرف ها را به امیرالمومنین نسبت داده اند.