شب دهم ماه مبارک رمضان مصادف با 14 خرداد 96 حجت الاسلام کاشانی در جلسه هیئت به سخنرانی پیرامون مسئله «تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام چه می گوید؟» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مطالعهی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در فهم مسائل امروز
موضوع بحثهای ما این است که از جهت سیاسی، مطالعهی حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) -به نظر من- خیلی در فهم مسائل امروز جامعه و تجربه برای عمل کردن در فضای سیاسی امروز مفید است. چون ما حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) را آنگونه که بوده است، نشناختیم و آنطور که بوده است درست تحلیل نکردم –خود را عرض میکنم- گاهی نقصهایی که در جامعه پیش میآید، ممکن است به ناامیدی دینداران منجر بشود. این به این معنی نیست که ضعف و اشکال وجود ندارد که وجود دارد، منتها ما یک تجربهی بزرگی در حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) داریم که از یک طرف پر از ضعف و نارسایی است، از آن طرف هم پر از نقطهی امید است. فرصت هم نمیکنیم به قسمت دوم بپردازیم، به آن باید در یک وقت دیگر بپردازیم.
به کار بردن شیوهی امام سجّاد (علیه السّلام) در زمان ضعف و قلّت نفر جبههی اهل حق
آن هم این است که من فکر میکنم سلوک فردی ما، سلوک دینداران در این حالتی که احساس میکنیم که در ضعف و قلّت نفر هستیم، باید شیوهی امام زین العابدین (صلوات الله علیه) باشد. این را در بعضی از جاها مختصر عرض کردم ولی باید به آن پرداخته بشود. یعنی اگر بخواهیم به طلّاب توصیهای بکنم این است که فکر میکنم ما راه را اشتباه میرویم. شیوهی زین العابدین (سلام الله علیه) در فضایی که مردم نسبت به دین و دینداران و مسئولان و عمّال دینی احساس بدبینی دارند، این زمانِ حضرت سجّاد (سلام الله علیه) اتّفاق افتاده است و ایشان این مشکل را حل کرده است؛ البتّه شیوهی امام سجّاد (علیه السّلام) خیلی زحمت دارد.
مصلحتاندیشی یا تکلیفمداری
آن قسمتی را که ما میخواهیم به آن بپردازیم، این است که ما میخواهیم یک آسیبشناسی نسبت به حکومت اسلامی داشته باشیم، چون نمیخواهیم فضا را سیاسی بکنیم که به عقلانیّت و تفکّر ضربه وارد بشود و میخواهیم از فضاهای تبلیغاتی دور بشویم، تمرکز ما روی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. عنوان اصلی مسئلهی ما هم این است که بالاخره مصلحتاندیشی یا تکلیف مداری؟ طبیعتاً میل ذهن و دل ما در اموری که احساس میکنیم اجتماع دارد آسیب میبیند، به سمت تکلیفمداری است. امّا خام –خود را عرض میکنم- به آن نگاه میکنیم.
بزرگترین آسیب نسبت به حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و حضرت حجّت (علیه السّلام)
کما اینکه من به یاد دارم وقتی که خود من کمتر از شش، هفت سال داشتم، علاقه داشتم منبرها را گوش میکردم -حالا شاید چیزی هم از آنها متوجّه نمیشدم- به یاد دارم که از قدیم وقتی اسم حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) میآمد، میگفتند: اگر الآن علی (علیه السّلام) بود، یک شمشیر در دست میگرفت و همهی مشکلات را هم حل میکرد. یعنی این یکی از بزرگترین آسیبهایی است که جامعهی شیعه به آن پرداخته است. این آسیب نسبت به حضرت حجّت (علیه السّلام) هم وجود دارد. ما هیچ کاری نکنیم تا او بیاید؛ کأنّه ما وظیفهای نداریم و او (حضرت حجّت) (سلام الله علیه) وظیفه دارد عهدهدار وظایف ما هم بشود. نسبت به حکومت هم وقتی به جای اینکه بررسی بکنیم، اشکالات خود را دربیاوریم، میگوییم: اگر علی (علیه السّلام) بود، همه چیز حل میشد.
مشکلات حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
در حالی که بارها دوستان از من شنیدند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود و اتّفاقاً حکومت ایشان هم شکست خورد. حضرت به ده درصد اهداف خود هم نرسید و حتّی امنیت حکومت ایشان هم زیر پا گذاشته شد، مرزهای حکومت ایشان هم درنوردیده شد.
یک مقدّمهای لازم است که اصلاً فرق تکلیف و مصلحت چیست تا بعد برویم ببینیم در سیرهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشابه بعضی اتّفاقاتی که در جامعهی ما وجود دارد، وجود داشت. البتّه ما با علل آن کار داریم. با توجّه به اینکه جلسات ما عمومی نیست، من سعی میکنم کمتر پردهپوشی بکنم و صریحتر صحبت بکنم و دوست هم دارم جلسات به نقد تبدیل بشود که مذاکرهی علمی محسوب بشود، از حالت منبر تبدیل به گفتگو بشود. حداقل بعد از جلسه بنده فرصت دارم که عیب و ایرادهای آن برطرف بشود.
چرایی غلط بودن دوگانهی مصلحتاندیشی و تکلیفمداری
اوّلین نکته این است که دوگانهی مصلحتاندیشی یا تکلیفمداری اصلاً جملهی درستی نیست. چون به یک معنا خود مصلحتاندیشی اگر درست باشد، تکلیف است. یعنی این سؤال دو گانهی مصلحتاندیشی یا تکلیفگرایی و تکلیفمداری -که این سؤال ذهن ما بوده است که تیتر عنوان شده است- اصلاً غلط است. چون یک وقتی مصلحت اندیشی یعنی مصلحت فرد، من در معاملهی اقتصادی با شما مصلحت جیب خود را در نظر میگیرم. بخواهم ماشین خود را به شما بفروشم، دوست دارم که به بالاترین قیمت بفروشم؛ مصلحت خود را در نظر میگیرم. منظور ما از مصلحت اندیشی این نیست، این مذموم است. یعنی اگر یک نفر مصلحت فردی خود را به جمع ترجیح بدهد که این واضح است، این مسئلهی ما نیست.
حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) اوّلین حکومت ولایت فقیه
امّا گاهی مسئلهی حفظ نظام است که حالا من إنشاءالله یکی دو جلسه که بگذرد، راجع به نظام یک تعریفی خدمت شما عرض میکنم. مرحوم آقای عمید هم در کتاب فقه المصالحهی خود پرداخته است. اهل سنّت هم در فقه المصلحه کتاب دارند. آنها بیش از ما در فقه المصلحه کار کردند، چون ما یک نمونهی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به عنوان ولایت فقیه داریم، آن هم با توضیحاتی که باید داده بشود. چون ما فکر میکنیم اوّلین حکومت ولایت فقیه، حکومت بعد از انقلاب است. معمول اینطور میگویند. بنده معتقد هستم حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) اوّلین حکومت ولایت فقیه است. اگر فرصت باشد دلایل این ادّعا را عرض میکنم. آنها چون حکومت را در اختیار داشتند، لذا مصلحت هم… هر کجا حکومت است، اجرا است، مدیریّت است، مصلحت هم پیش میآید.
اهمّیّت حفظ نظام
وقتی میگوییم: حفظ نظام، منظور ما نظام اسلام است، نه حکومت. اینکه امام فرموده است: حفظ نظام، از اوجب واجبات است، همهی فقها به این معنا گفتند. حالا نگاه نکنید بعضیها خود را با 25 متر عمامه به نفهمی میزدند. اگر فرضاً همین آثار فقهی خود ما را هم بروید ببینید، همین را گفته است. منتها منظور ایشان از حفظ نظام از اوجب واجبات است، حفظ حکومتِ جمهوری اسلامی نیست، حفظ نظام گفته است. حفظ نظام یا حمایت بیضة السّلام یا حفظ البیضة این را نگاه بکنید در فقه خیلی سابقهی قدیمی دارد و من کسی را ندیدم که در این شک بکند. مرحوم آقای عمید هم میگوید: من ندیدم کسی شک بکند در اینکه حفظ نظام یعنی اصل. برای اینکه یک خانوادهای حفظ بشود، گاهی زن و شوهر در یک اختلافاتی کوتاه میآیند که اصل آن ازدواج از بین نرود. همه چیز را فدای آن اصل اوّل میکنند تا این خانواده پابرجا بماند. مادامی که پابرجا است، همه چیز را فدای آن میکنند. یعنی از همه چیز میگذرند که به آن اصل خدشهای وارد نشود.
عنوان ثانوی شدن مصلحت
اگر منظور مصلحت به این معنا باشد این یک عنوان ثانوی است. یعنی چه؟ یعنی اینکه من دارم نماز میخوانم، یک واجبی را انجام میدهم –حالا مثالی که معمولاً میزنند مثلا تصرّف غیر شرعی در زمین غصبی میگویند، من برای اینکه بهتر جا بیفتد در مثالهای بعدی من هم به کار برود، همیشه اینطور مثال میزنم- میبینم یک طفلی رفته است در ارتفاع و دارد سقوط میکند. خواندن نماز واجب است، شکستن آن هم حرام است؛ حفظ جان آن بچّهای هم که دارد میافتد، واجب است. وقتی تزاحم در تکلیف من میشود، مسئله به سمت ثانوی میرود. حالا چه کار بکنیم؟ الآن نماز واجب است، حفظ جان آن بچّه هم واجب است، با هم اختلافی ندارند ولی من آنجایی که فقط یک تکلیف میتوانم انجام بدهم، همزمان یکی از آنها را بیشتر نمیتوانم انجام بدهم، آنجا که فقط یک تکلیف میتوانم انجام بدهم، کدام یک از آنها را باید انجام بدهم. اهم، مهمتر کدام است؟ این همان مصلحت است. خود مصلحت یک نوع تکلیف است. اتّفاقاً تکلیف ثانوی هم است. یعنی بعد از اینکه درگیری پیش میآید، وظیفهی من است. یک نکته را اینجا باید به یاد داشته باشیم که در بحثها به آن بپردازیم که بله حالا چه کسی سهلانگاری کرد که این بچّه رفت بالای بلندی ایستاد و دارد سقوط میکند، خوب قبل از اینکه کار به آنجا برسد، میشود جلوی آن را گرفت، این مهم است. باید به این بپردازیم که چه اتّفاقاتی میافتد که کار به تزاحم دو تا تکلیف میکشد، حالا ما در آن مقصّر هستیم. گاهی رفتار ما باعث میشود که این اتّفاق بیفتد. امّا وقتی که آن بچّه بالا رفته است و در حال سقوط است، دیگر هر کسی هر کاری کرده است کرده، الآن من هستم و دو تا تکلیف. ادامهی نماز یا حفظ آن بچّه.
رعایت دو نکته در انجام مصلحت
پس مصلحت یک نوع تکلیف است. امّا دو تا نکته را باید رعایت کرد، لحاظ کرد، بحث کرد که در چه شرایطی، برای حفظ چه چیزی از یک حقّ مسلّمی میگذریم، چه چیزی به دست میآوریم که یک حقّی را زیر پا میگذاریم. چون من اینجا باید نماز خود را بشکنم. چه چیزی به دست میآورم که یک واجب شرعی را زیر پا بگذارم. البتّه آن کسانی که بحث تزاحم میکنند میگویند: آن واجب دیگر حتّی آنجا واجب که نیست، اصلاً ادامهی آن نماز حرام است امّا این بالاخره یک واجبی بوده است. من عرفی صحبت میکنم. چه کسی باعث شده است که این تزاحم به وجود بیاید. شرایط به وجود آمدن آن چیست. اینها چیزهایی است که در موارد مختلف ممکن است، مختلف باشد.
تعریف مصلحت
در مسائل فردی تزاحم و مصلحت خیلی برای ما دغدغه ایجاد نمیکند؛ آنجایی که حقوق خدا باشد، مثل همین مثالی که من زدم. چون نماز را میشکنم که حق الهی است، من عذاب نمیکشم. امّا آنجایی که من احساس میکنم یک بیعدالتی صورت گرفته است، قوّهی قضائیه باید ورود بکند و او در آن مواردی که درست عمل میکند، -گاهی غلط میکند، ضعیف عمل میکند، اینها را کاری ندارم- یک حقّی را احقاق نمیکند، مثل اینکه ادّعا شده است برای اینکه با یک مجرمی و یا متهّمی برخورد بکند، تهدید شده است که مثلاً انتخابات برگزار نمیشود به فرض اینکه این خبر درست باشد، خوب همهی آن حالتها را میشود اینجا دید. اگر بخواهد این حق را احقاق بکند، چه اتّفاقی میافتد؟ چه کسانی باعث شدند که آن فرد -در صورت صحّت این خبر- اینقدر جری بشود که یک چنین تهدیدی بکند. نقش خواص چیست؟ نقش عوام چیست. یعنی همینطور به راحتی نمیشود گفت که اینها هم مسخرهبازی درآورند اسم آن را گذاشتند حکومت اسلامی. به راحتی میشود حرف زد و کنترل هم نمیشود. امّا اینکه چه میدهیم و چه چیزی میگیریم؟ آیا کسی برای احقاق یک… عرض میکنم آنجایی که قوّهی قضائیه در این مثال من کم کاری میکند، ترسو است، ممکن است لابی بشود اینها را کار ندارم؛ مثال من در آن مواردی است که دارد درست عمل میکند. آیا کسی برای یک حقّ… مثلاً فرض بفرمایید که امشب به من گفتند صندوق ماشین یک بندهی خدایی را زدند، مثلاً پانصد هزار تومان پول داخل آن بوده است، کسی برای احقاق حقّ پانصد هزار تومانی وکیل ده میلیونی میگیرد؟! مصلحت این است. مصلحت امّت اگر درست سنجیده بشود، این است. منتها به این معنا نیست که زمینهسازی برای مصلحت اندیشی کردن هم خوب است.
سخت بودن تحمّل مصلحت
من میخواهم سر دو نکته اوّل کار دعوا بکنم. یکی این است که مصلحت اندیشی اگر واقعاً مصلحت اندیشی باشد، درست است. حکم ثانوی است؛ اصلاً وجوب آن یکی را از بین میبرد. اگر صلح امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) از این مصداق باشد، ادامهی جنگ حرام است، ریختن خونی است که ممکن است هدایت قطع بشود. دیگر حق ندارد، ادامه بدهد. لذا آن کسی که این مصلحت را میخواهد انجام بدهد، خوب در مثال ما نماز شکسته میشود که آن بچّه نجات پیدا بکند، نماز شکستن برای من که حالم، حال عبادت نیست، خیلی مشکل نیست، امّا آن جایی که باید حقّ یک کسی ضایع بشود تا یک حقّ بزرگتری ضایع نشود، عذابآور است. ما مثلاً نمونه بخواهم بگویم داریم مواردی که نقل میکنند مرحوم شهید بهشتی گاهی از عدم حمایت مرحوم امام (اعلی الله مقامه الشّریف) تحت فشار قرار میگرفت. یعنی جامعه به او بهتان میزد، امام هم شرایطی نداشت که از او دفاع بکند، حتّی به امام نسبت میدادند که ایشان (امام خمینی) آقای بهشتی را قبول ندارد. سخت است که به یک نفر نسبتِ… یا مثلاً خدا رحمت بکند روح ملکوتی مرحوم آیت الله مهدوی را در آن ماجرایی که آمریکاییها یک عدّه… به یاد میآورید دیگر که ایشان میگفت: من محضر امام رفتم و گفتم: آقا ما آمریکایی هستیم. خوب این خیلی برای یک شاگرد باوفای پای کار سخت است که یک چنین نسبتی به او بدهند و امام هم آن جا شرایط را صلاح نمیداند که بیاید دفاع بکند. تحمّل این سخت است؛ یعنی مصلحت در موارد اینچنینی خیلی سخت است. حالا جلوتر برویم عرض میکنم که حضرت چه تعابیری در مورد این سخت بودن تحمّل این مصلحت دارد. درست است خود مصلحت جامعه را اندیشیدن تکلیف است، اصلاً وظیفه است ولی خیلی سخت است. اسم آن را میگذارد جام زهر، این یک مصلحت است ولی اسم آن را جام زهر میگذارد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى»[4] این مصلحت دردناک است.
سخت بودن رعایت مصلحت در مرافعات اجتماعی
لذا باید این را توجّه کرد آن کسی که مصلحت اندیشی به حق میکند، او هم مدیر است، هم شجاع است. چون این کاری که میخواهد انجام بدهد خیلی سخت است، آسیب دارد. مثل پزشکی که پدر او دیابت دارد، میخواهد پای پدر خود را قطع بکند، این بردن پا خیلی سخت است ولی مصلحت این اقتضا را میکند. مصلحت در مسائل مرافعات اجتماعی خیلی سخت است. یعنی درست است که باید این کار را کرد ولی خیلی هم سخت است.
کم کاری خواص، مردم و حکومت علّت مصلحتاندیشی
و نکتهی آن هم اینجا است که خیلی از اوقات میشود کاری کرد که کار به اینجا نکشد. یعنی یک عدّه کم کاری کردند مثل آن بیمار دیابتی که پرهیز از یک چیزهایی نکرده است که کار به اینجا کشیده است، رعایت نکرده است که کار به اینجا کشیده است. سران، خواص یا عوام یک کارهایی را نکردند که کار به اینجا کشیده است. لذا آن کسی که مصلحت اندیشی میکند، بعضی وقتها تودهی مردم مقصّر هستند و باز حکومتی که به درست مصلحت اندیشی کرده است را محکوم هم میکنند. در صورتی که شما کم کاری کردند که کار آنطور شد. گاهی هم خواص مقصّر و کم کار کردند و گاهی هم هر دو، گاهی هم هر سه گزینه: یعنی حکومت و خواص و عوام. همهی آنها صورت دارد میشود. سه فاکتور میشود با اصل ضرب شش حالت دارد که چه کسانی کم کاری بکنند؛ این سه گروه سه فاکتوری است، شش حالت.
مصحلتاندیشیهای حیرتآور امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حکومت خود
حالا به سراغ حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) برویم. در ذهن ما یا ارتکاز ما یا ارتکاز بنده که هر کجا از دوران طفولیّت منبر میشنیدم، میشنیدم که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اگر الآن بود، فلان رئیسِ… خاوری را که با خاور از روی او رد میشد، یاوری را هم استاد میکرد به قول معروف. امّا وقتی میرویم حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را میبینیم، میبینیم حضرت یک مصلحت اندیشیهایی کرده است که حیرتآور است، قابل فهم نیست. یعنی اگر آدم دقیق دقّت نکند، اصلاً قابل فهم نیست.
علائم عدم فهم مصلحتاندیشیهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مردم
علامت قابل فهم نبودن آن هم این است که بعدها از امام حسن (علیه السّلام) هم همان سؤال را که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) پرسیدند، پرسیدند؛ یعنی افکار عمومی قانع نشده است، نمیفهمد. بعد آمده است از امام باقر (علیه السّلام) هم پرسیده است، بعد دوباره از امام صادق (علیه السّلام) هم پرسیدند، یعنی چند امام معصوم ما (علیهم السّلام) درگیر هستند در مورد اینکه چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) عبدالله بن زبیر جانی خونریز ماجرای جمل را محاکمه نکرد. خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) عمل کرده است، من چهار امام به یاد دارم؛ حالا روایت را بگردید لابد بیشتر هم است. امام زین العابدین و امام صادق و ظاهراً امام کاظم و امام هادی (علیهم السّلام) حافظهی من میگوید که از این چهار بزرگوار سؤال میکنند که: چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مجرم برخورد نکرد، چرا حصر؟
رفتار مختلف امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مخالفان خود
یا شما بگو مثلاً اقامت اجباری در یک شهر با شرایط تحرّک محدود. اسم آن را اینطور بگذارید. تو در مدینه بمان، از مدینه خارج نشو، حرف هم نزن. حتّی عایشه زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مکّه نمیرود یا نمونه داریم به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامه مینویسند شما که در صفین هستید، گروهی بنی فلان در مسجد خود دعا کردند، معاویه پیروز بشود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: بنی فلان را از کوفه بیرون بکنید. یک مشکل بزرگی که ما داریم این است که چون در دوران نفاق هستیم و هنوز اجازه ندادیم کار به خطرناکتر از نفاق منجر بشود. این است که دو طرف یا چند طرف یا همهی اطراف جامعهی ما -که حالا من کسی را به نفاق متّهم نمیخواهم بکنم- همه از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) دم میزنند، هر کسی هم یک گوشهای از آن را میگوید. در حالی که همهی اینها با هم اتّفاق افتاده است. هم نرمی است، هم تندی. همان امیر المؤمنینی که میفرماید: یک شهروند حقّ انتقاد از حاکمیّت دارد، همان امیر المؤمنین (علیه السّلام) اگر بشنود در مسجد، یکی از مساجد شهر کوفه تکبیر نگفتند، بلکه شعار به نفع معاویه دادند، میگوید: کلّ بنی فلان را از شهر بیرون میکند، واکنش نشان میدهد. برای همهی سؤال است میگویند: شما که اینطور برخورد میکنید چرا جملیها را محاکمه نکردید؟
عجیبترین مصلحتاندیشی حضرت امیر (علیه السّلام)
من شما را به عقبتر میبرم، عجیبترین مصلحت اندیشی که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) کردند که واقعاً قابل فهم شدن آن سخت است، ماجرای عدم دفاع امیر المؤمنین (علیه السّلام) از حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. یعنی همهی زندگی امیر المؤمنین (علیه السّلام)، بلکه جامعهی بشری یک طرف… به ما بگویند: همهی عالم یک طرف، جان حضرت زهرا (سلام الله علیها) یک طرف، شما چه کار میکنید؟ همین الآن ما را بین دفاع از حضرت زهرا (سلام الله علیها) و دفاع از جان همهی اهل زمین مخیّر بکنند. بنده میگویم جان حضرت زهرا (سلام الله علیها) اولی است، حداقل میشود این را گفت، نمیشود؟ آن وقت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که غیر از اینکه معرفت ایشان نسبت به صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) با ما قابل قیاس نیست، شوهر هم هستند، امام هم هستند ولی از صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) دفاع نکردند؟ این مسئله در طول تاریخ نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) سؤال شده است. از خود حضرت سؤال کردند.
من یکی دو مورد آن را فقط عرض میکنم. دوستانی که میخواهند روی این موضوع متمرکز بشوند، خطبهی 162 و 168 و نامهی 62 امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ببینید. من یکی از اینها را عرض میکنم که ببینید چقدر مسئله برای شما، مسئله است؛ گرچه بعد از اینکه از امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم پرسیدند، افکار عمومی و حافظهی تاریخی جامعه قانع نمیشود و بلکه میرود بعداً از امام باقر (علیه السّلام) میپرسد، بعد میرود از امام صادق (علیه السّلام) میپرسند، بعد از امام رضا (علیه السّلام) میپرسند. برای آنها حل نمیشود که چرا دفاع نکرده است، چه اتّفاقی افتاده بود؟ این یک نمونه است که خود این نمونه هم نشان میهد که فضای شایعه داغ است.
در نظر گرفتن شرایط جامعه در مطرح کردن بعضی از مسائل
مرحوم شیخ مفید این را نقل کردند میفرماید که: عبد الرّحمن بن ابی لیلا که از تابعین معروف است، از فقهای کوفه است «قَامَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنِّي سَائِلُكَ لِآخُذَ عَنْكَ»[5] میخواهم یک سؤالی از شما بپرسم. «وَ قَدِ انْتَظَرْنَا أَنْ تَقُولَ مِنْ أَمْرِكَ شَيْئاً فَلَمْ تَقُلْهُ» -اگر فرصت بکنم، شبهای بعد به این میپردازم. خود این یک نوع مصلحت اندیشی است- ما هر چقدر صبر کردیم شما به حکومت رسیدی، راجع به فدک یک موضعگیری بکنی. بلا تشبیه امروز یک اتّفاقی افتاد که این به عنوان اوّلی برای من قابل فهم نیست اگر آن را روی مصلحت نبرید امروز آقا فرمودند: یک حرفهایی در مناظرات زده شد، -من با شما قرار گذاشتم که حداقل فهم خود را صریح بگویم و شما نقد بکنید- آن چیزی که در مناظرات بیان شد، حرفهایی بود که ما در تاکسی میشنیدیم ولی متأسّفانه مسئولین نظام زدند. یک طرف اتّهامات سنگینی به یک طرف دیگر زد؛ همه هم مسئول رده بالا هستند. یک طرف اتّهامات بسیار سنگینی وارد میکند و یک طرف هم جوابی ندارد که بگوید. سران بودند، بلکه سرانِ سران بودند، خواصّ خواص، رأس خواص. بهتان به این سنگینی دارد میزند یا طرفدار مقابل خائن است. دو دو تا چهار تا است. اگر نگوییم هر دو دارند دروغ میگویند، سه حالت دارد دیگر. یا هر دو خطاکار هستند یا یکی از دو طرف خطاکار هستند یا بهتان زننده یا آن کسی که متّهم به خیانت است یا هر دو. حالت سومی وجود ندارد، قطعاً هر دو بیگناه نیستند. طبق قاعده باید محاکمه صورت بگیرد، یکی از دوطرف حداقل باید محاکمه بشوند. اگر سراغ صلاحیتها بخواهیم برویم، با این اتّهاماتی که زده شد، بهتان زننده یا متّهم اینها سرویس بهداشتی امامزادهی کن را هم حق ندارند تولیت بکنند یا بهتان زننده یا… چون یعنی عدالت اوّلیّه را ندارد. امام جماعت که نمیتواند بشود، هیچ. سرویس بهداشتی امامزاده علیّ بن جعفر را هم نمیشود به او داد. ممکن است کفشهای مردم را هم ببرد یا بهتان زننده یا خائن یا هر دو. خوب طبق قاعده اینطور است ولی امروز فرمودند که یک حرفهایی زده شد که اینها حرفهای درستی نیست، امّا گذشتهها گذشته است و اینها را رها بکنید. این یعنی چه؟ این یعنی اینکه شرایط جامعه اقتضای پرداختن به این مسئله را ندارد. من اینطور میفهمم. شرایط اجتماعی اجازه نمیدهد که احقاق صورت بگیرد. حالا دیگر پرداختن بیشتر به آن خطرناک است ولی حکم صادر کردند که به این مسائل نپردازید. میخواهم بگویم که برای چه میگویم حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت ما نزدیک است. چون یک اتّفاق، یک ولایت فقیه تکرار شده است، میشود از تجربهی آن استفاده کرد.
اطّلاعرسانی نکردن نسبت به موضوع و ایجاد زمینه برای درست شدن شایعه
میگوید: من تابعی هستم، -ابن ابی لیلا میگوید- من که صحابهی پیغمبر نبودم، در مدینه باشم، ببینم چه اتّفاقی افتاده است، من وقتی مسلمان شدم، خلفا سر کار بودند، -حالا جلوتر میگوید- همه جا هم حرف این بود که یک دعوایی سنگینی بعد از پیغمبر شد، یک فتنهی عظیمی رخ داد. حالا اگر تشبیه به معکوس اشکال نداشته باشد، صد برابر 88 اتّفاق افتاد. تشبیه من معکوس است. یعنی اینکه سران اصحاب پیغمبر با هم درگیر شدند و خون ریخته شد. آن هم ندای آقا سلطان که نمیدانیم کیست نبود، البتّه خونِ یک فرد محترم اگر به صورت عادی مهدور الدّم نباشد، محترم است حالا هر چه اهمّیّت آن بیشتر باشد بیشتر است. اینجا خون بلا تشبیه صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) ریخته شد. یعنی برتر از او نبود. بعد حالا شما به حکومت رسیدی، حرف هم زیاد است، هر چه صبر میکنیم حرف نمیزنید. خوب چرا اطّلاعرسانی نمیکنید؟ خوب اطّلاعرسانی نکنید زمینهی شایعه فراهم میشود. وقتی جامعه نسبت به ماجرای یک فساد اقتصادی بین المللی که یک سر آن ایران است سؤال دارد، امنیتی میشود بحث نمیشود ماجرای شایعه فراهم میشود. آقا چرا اطّلاع رسانی نمیکنید؟
سؤال از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد پس نگرفتن فدک از مروان
عبارت او را ببینید. من هر چه صبر کردم «وَ قَدِ انْتَظَرْنَا»[6] ما هر چه منتظر شدیم، «أَنْ تَقُولَ مِنْ أَمْرِكَ شَيْئاً» یک چیزی بگویی. شما به حکومت رسیدی، راجع به خیلی از چیزها صحبت کردی، راجع به فدک هیچ اظهار نظری نکردی. فدک را از مروان نگرفتی. حتّی فدک را از مروان بعد از واقعهی جمل هم نگرفتی. خوب شما فدک را از مروان نگرفتی، مروان آمد با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیعت کرد، بعداً بیعت را شکست، رفت جمل درست کرد، مروان هم یک سر قصّه در جمل است. بعد که در ماجرای جمل به نفع امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیروزی اتّفاق افتاد، مروان پیغام داد میخواهم بیعت بکنم. به تعبیر سرکوچهای من حضرت فرمودند: بیعت تو بر سرت بخورد، اصلاً تو لیاقت نداری با من بیعت بکنی. حضرت بیعت نگرفت. فرمود: بیعت تو را نمیخواهم، یعنی نمیخواهم تو بیعت بکنی. لطف شما باعث معطّلی است. خوب باز هم شما فدک را از مروان نگرفتی؟ نه فدک را از حکومت نگرفتی و از نظام حکومتی، بلکه از فردی مثل مروان هم پس نگرفتی و حرفی هم در این باره نمیزنی. بعد گفت: «أَ لَا تُحَدِّثُنَا عَنْ أَمْرِكَ هَذَا» شما نمیخواهید اطّلاع رسانی بکنید؟ شاید به گوش عدّهای برسد.
لزوم ضبط کردن اطّلاعات محرمانه برای آیندگان
ای کاش بعضی از مسئولین حتّی اگر نمیتوانند حرف بزنند، دوربینهای محرمانهای از اینها اطّلاعاتی را برای تاریخ شفاهی 50 سال آینده ضبط میکرد و گرنه اطّلاعات غلط 50 سال آینده هم تحلیلهای ما را خراب خواهد کرد. خدا کند که این همه پول خرج میشود، یک عاقلی پیدا بشود، مسئولین را به ویژه مسئولین رده بالا، اینها یک وقتی بگذارند، به جای بعضی از کارها و جلسات و شوراهای بیفایده اینها حرف را بزنند، بیپرده با دوربین حرف بزنند که حداقل برای آیندگان سند باشد.
تکلیف خاص داشتن، راحتترین راه برای توجیه قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
به حضرت فرمود: شما نمیخواهی اطّلاع رسانی بکنی. بعد یک جمله هم گفت: چون اصلاً قابل فهم نیست که چرا شما از حضرت زهرا (سلام الله علیها) دفاع نکردی؟ «أَ كَانَ بِعَهْدٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» دستور مستقیم پیغمبر بود. خوب راحتترین راهی که معمولاً سیستم حوزهی ما در ماجرای امام حسین (علیه السّلام) هم پیش گرفته است؛ این است که میگویند: یک تکلیف خاص داشت. ماجرا را حل میکنیم و تمام میشود، میرود. خوب چرا این کار را کرده است؟ میگویند: یک تکلیف خاص داشت. یعنی امام را از امامت خود میاندازیم. به چه دلیل؟ نمیدانم به چه دلیل. یک تکلیف خاصّی برای خود داشت، کأنّه ما میگوییم: امام حسین (علیه السّلام) اشتباه کرده است، میخواهند به سرعت جبران بکنند میگویند: نخیر… ما که سُنی نیستیم، ما که امیر المؤمنین (علیه السّلام) را تخطئه نمیکنیم؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای ما حکیمترین فرد روی زمین است، دنبال غرض او میگردیم. چون اصلاً مسئلهی ما امروز این است که ما در جامعه مصحلتگرایی بکنیم یا تکلیفمداری؟ زمینههای آن چیست؟
عدم دفاع امیر المؤمنین (علیه السّلام) از حضرت زهرا (سلام الله علیها) از روی عقل بود یا عهد پیامبر؟
ابن ابی لیلا گفت: «أَوْ شَيْءٌ رَأَيْتَهُ» یا نظر خود شما این بود. عقل شما این را گفت. خیلی خوب دارد سؤال میکند. عهد پیامبر بود یا عقل خود شما گفت این کار را بکنید. خوب البتّه این شخص امیر المؤمنین (علیه السّلام) را معصوم نمیداند، میگوید: عقل شما یا عهد پیغمبر. «فَإِنَّا قَدْ أَكْثَرْنَا فِيكَ الْأَقَاوِيلَ» خیلی شایعه در مورد این سقیفه زیاد است. چرا شما دفاع نکردید؟ هر کسی هم یک چیزی میگوید. طبیعتاً حکومت وقت هم قبل از امیر المؤمنین (علیه السّلام) تلاش کرده است که ماجرا را به نفع خودش بیان بکند، یک مثال برای شما بزنم خیلی جالب است.
تفاوت در متن نهج البلاغه چاپ شده در بین اهل سنّت و تشیّع
هم شیعیان نهج البلاغه را نقل کردند هم سنیها. نسخهی سال 480 و سال 460 و پانصد و 490 از نهج البلاغه وجود دارد. یعنی از قدیمیترین نسخ. بنده تصویر چند نسخه از قرن پنجم شیعیان را دارم. اهل سنّت هم دارند. نسخه چیست؟ یک اصلی بوده است، مستنسخ: آن کسی که کپی میکند، از روی آن شروع به نوشتن میکرده است، کپی که نمیکردند، یک نفر که خوش خط بوده است، مینوشتند. نسخهای که برای شیعه است میگوید: «علیٍّ (علیه السّلام) نبیّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» نسخهای که از یمن است و من عکس آن را دیدم که در فضای تسنّن نوشته شده است؛ میگوید: «بعلیٍّ رضی الله عنه» یعنی آن را بومی کردند (علیه السّلام) نیست. نبیّه (صلّی الله علیه و سلّم) آل ندارد. طبیعتاً یک جاهای دیگر آن را هم دستکاری کردند. مثلاً میگوید: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ»[7] امیر المؤمنین (علیه السّلام) خلیفهی اوّل را نقد میکند. در نسخهی شیعی اینطور است؛ در نسخهی سنی آمده است: «لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ» یا آن خطبهای که ما قبلاً در بحثهای نهج البلاغه فکر میکنم به آن پرداختیم که 228 یا 221 یا 218 یا 219 بسته به چاپهای مختلف فرق دارد که احتمال میدهند به نفع خلیفهی دوم گفته شده است. در نسخهی شیعی نوشته است که مثلاً آن را امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مدح سلمان فرمود یا «قیلَ فی مالک» گفته شده است، در مورد مالک اشتر است. نسخهی سنّی آن میگوید: «قِیل فِی عُمَر بن الخَطَّاب» این نسخه دست خورده است.
دستکاری در گزارشات مقتل امام حسین (علیه السّلام)
در گزارشهای مقتل هم این وجود دارد. شما لهوف سیّد بن طاووس را با تاریخ طبری مقایسه بکنید. مثلاً میگوید: آنجا که زینب کبری (سلام الله علیها) دست بر سر خود گذاشت گفت: «یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ»[8] یا آنجایی که «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ»[9] در نسخهی سنّی «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي» در بعضی نقلهای مثلاً دورهی صفویه «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهراء بِهجَةُ قَلبِ المُصطَفی» تکریم آن بیشتر است «وَ مَاتَ أبی علیّ» در نسخهی سنی. اینجا «مَاتَ أبی عَلیِّ المُرتضی وَ الحَسنِ المُجتَبی» چه چیزی میخواهم عرض بکنم؟
درخواست از امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای روشن کردن قضایا
میخواهم عرض بکنم طبیعتاً رسانهها و کانالهای تلگرامی 1400 سال پیش میخواستند فضای افکار عمومی را به دست بگیرند؛ لذا این تابعی که یک فقیه معروف است؛ میگوید: «قَدْ أَكْثَرْنَا فِيكَ الْأَقَاوِيلَ»[10] حرف در مورد شما زیاد است. هر گروهی هم یک چیزی میگویند. یک گروهی میگوید: تو سر برهنه و پا برهنه -اینها را دیگر من دارم میگویم اینجا نگفته است، تاریخ نشان میدهد که اینطور گفتند.- دویدی که «اوّلُ مَن بَایِعُ ابابکر» باشی. در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند. گفتند: اوّلین نفری که با ابابکر بیعت کرد، چه کسی است؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) علیّ بن ابیطالب. به نحوی دوید که سر برهنه و پا برهنه بود، همینطور وسط مجلس رفت و گفت: من میخواهم اوّلین کسی باشم که بیعت میکنم. از این نقل داریم تا شیخ مفید که نقل میکند حتّی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از شهادت صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) هم بیعت نکرد. اصلاً اوّلین بیعت کننده بود تا اصلاً بیعت نکرد و حرام است که بیعت بکند. نظر شیخ مفید این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) حتّی بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیعت نکرد. این شخص میگوید: آقا در مورد شما حرف زیاد است، یک مقدار در مورد این برای ما حرف بزنید.
از دست دادن گفتمان عمومی اسلام توسّط شیعیان
حالا در این فضاهایی که امروز از صفویه به بعد اتّفاق افتاده است، متأسّفانه ما حافظهی تاریخی قبل از آن را از دست دادیم، شیعه گفتمان عمومی اسلام را از دست داده است و بیشتر درونی شده است و توهّم او نسبت به بیرون از تشیّع بیشتر است؛ توهّم دشمنان ما هم به ما مدام روز به روز بیشتر است، مدام ما درونیتر شدیم. الآن شما یک فرصت به دست بیاورید، مذهبیهای ما از این کسانی هستند که مثلاً میگوید: حتماً باید بروم مقابل قبر خلیفه یک سلام و علیکی بکنم در مدینه (کنایه از انتقاد کردن) همه هم این را بشنوند. خوب آنجا نگاه میکنیم خود صاحب این مکتب اینقدر حرف نمیزند که به او اعتراض میکنند. البتّه من نمیگویم حرف زده نشود؛ میخواهم بگویم او نگاه به مصلحت دارد.
ایجاد یک شبهه در مورد اختلاف امیر المؤمنین (علیه السّلام) و خلفای دیگر
آن شخص به امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید: آقا حرف زیاد است، ما آخر نفهمیدیم. «وَ أَوْثَقَهُ عِنْدَنَا مَا قَبِلْنَاهُ عَنْكَ وَ سَمِعْنَاهُ مِنْ فِيكَ» موثّقترین حرف آن چیزی است که از تو بپذیریم و از دهان مبارک شما بشنویم. خوب شما حرف بزنید. به نظر شما امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه میگوید؟ حدس شما چیست، جواب حضرت چیست؟ ابن ابی لیلا یک جملهی دیگر هم میگوید، میگوید: «إِنَّا كُنَّا نَقُولُ لَوْ رَجَعَتْ» یعنی اگر خلافت برمیگشت «إِلَيْكُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لَمْ يُنَازِعْكُمْ فِيهَا أَحَدٌ» ما میگوییم اگر شما حکومت را به دست میگرفتید که اصلاً اختلافی بر سر آن نبود، همه میدانستند. «وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي إِذَا سُئِلْتُ مَا أَقُولُ» میگوید: یک عدّه که منکر هستند، میگویند: دعوایی بین علی (علیه السّلام) و خلیفههای قبلی نیست؛ علّت این ادّعا این است که اگر حکومت برای علیّ بن ابیطالب بود و پیامبر بارها گفته بود، اصلاً نزاعی در پیش نبود، همه اصحاب پیغمبر هستند، همه قابل احترام هستند، همه سردمداران نظام اسلامی هستند، اصلاً دعوایی پیش نمیآمد. به خدا من نمیدانم جواب این را چه بگویم. «أَزْعُمُ أَنَّ الْقَوْمَ كَانُوا أَوْلَى بِمَا كَانُوا فِيهِ مِنْكَ» من میگویم باید چه جوابی بدهم، اینها آدمهایی بودند خائن باشند؟! «فَإِنْ قُلْتَ ذَلِكَ فَعَلَامَ نَصَبَكَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بَعْدَ حِجَّةِ الْوَدَاعِ» از آن طرف میگویم: به ما نقل شده است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تو را در حجة الوداع منصوب کرد و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» این را چه کار بکنم؟ میگوید: عدّهای میگویند: اگر راست است که دعوا است، اصلاً اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که همه قابل احترام هستند، همه آیت الله العظمی و اینها بودند. حوزهی عملیّهی قم است اینها که حسد ندارند. از آن طرف نگاه میکنم پیغمبر در مورد شما «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» هم گفته است. چه باید جواب بدهیم؟ اگر اینطور است، چطور مردم قبول کردند که آنها به حکومت رسیدند؟
جواب امیر المؤمنین (علیه السّلام) به این شبهه
«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السّلام)» حضرت جواب داد: «يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَبَضَ نَبِيَّهُ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ أَنَا يَوْمَ قَبَضَهُ أَوْلَى بِالنَّاسِ مِنِّي بِقَمِيصِي هَذَا» آن موقع که خدا پیغمبرش را از ما گرفت، من به خلافت از اینکه تصرّف در این لباس خود بکنم اولیتر بودم. دوست دارم این لباس خود را سه دفعه بشویم، کسی کاری به من ندارد. دوست دارم با دست بشویم، دوست دارم آن را هدیه بکنم، این برای خود من است. چه کسی از من اولی است که به این تصرّف بکند؟ خود من هستم. حضرت میفرماید: نسبت من با حکومت از اولویت من به این لباس من واضحتر بود. یعنی حقّ من اوضح واضحات بود. مو لای درز آن نمیرفت (جای تردید نداشت) کسی ابهام نداشت؛ به این معنی. همینطور که این کتاب در دست من بود آمدم، من دوست دارم آن را هدیه بدهم، دوست دارم آن را هر کاری بکنم. میخواهم گوشهی بعضی از صفحات آن را تا بزنم، به کسی ربط ندارد، این برای خود من است. آن حکومت از این به من نزدیکتر بود. یعنی کسی در آن شکّی نداشت. یعنی حضرت اصل حق را برای اینکه این آدم نمیداند بیان میکند. «وَ قَدْ كَانَ مِنْ نَبِيِّ اللَّهِ إِلَيَّ عَهْدٌ» از پیغمبر هم عهدی به من رسید. البتّه کلمات امیر المؤمنین (علیه السّلام) در این باره این یک جمله نیست، یک جاهایی هم چیزی به غیر از این میگویند، به آن میپردازیم. پیغمبر فرمود: اگر اقرار کردند و حقّ تو را پذیرفتند، برای حکومت اقدام کن، عهد گرفت. امّا اگر هم دیدی که شرایط نیست، فعلاً دست نگه بدار.
خمس اوّلین حقّ غصب شده از اهل بیت (علیهم السّلام)
بعد هم فرمود: «وَ إِنَّ أَوَّلَ مَا انْتَقَصْنَاهُ بَعْدَهُ إِبْطَالُ حَقِّنَا فِي الْخُمُسِ» اوّلین حقّی هم که از ما غصب شد، همین خمس اهل بیت (علیهم السّلام) بود که فدک به بعضی نقلها ذیل همین خمس است که به چه جهت پیغمبر (صلوات الله علیه) فدک را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داده است؟ پیغمبر که اسوه است، غنائم و فی و انفال به دست او بیاید، به هر کسی هر چه قدر بخواهد، بیضابطه میداده است؟
بحث از فدک ذیل مسئلهی خمس
نگاه بکنید تقریباً همهی فقهای ما ذیل مسئلهی خمس راجع به فدک بحث کردند. مرحوم آقا شیخ مرتضی حایری، آیت الله نوری همدانی، این کسانی که من کتابهای خمس آنها را در خانه دارم، همه راجع به فدک در مسئلهی خمس بحث کردند. پس حضرت راجع به فدک هم حرف میزند ولی به همین مجملی که میبینید یا آن چیزی که باز قبلاً از بنده شنیدید که در نامهی 45 است که «بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ»[11] امّا مجمل است. آن وسط غاصب چه کسی بود، دقیقاً چه کسانی دستور دادند، دقیقاً چه کسانی بالا کشیدند. حضرت مجمل بیان میکند.
اعتراف به بیان اصل حق در کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اوّلین آن هم خمس بود «فَلَمَّا رَقَّ أَمْرُنَا طَمِعَتْ رُعْيَانُ الْبُهْمِ مِنْ قُرَيْشٍ فِينَا»[12] آن موقعی که دیدند، ما دست تنها هستیم، شترچرانهای قریش… یعنی حضرت اینجا ادب نمیکند، چون میخواهد اعلام نارضایتی بکند. وقتی دیدند، ما دست تنها هستیم یار و یاور نداریم، «رُعْيَانُ الْبُهْمِ» یعنی شترچرانهای «مِنْ قُرَيْشٍ» از قریش در ما طمع کردند. تا اینجا حضرت اصل حق را اعتراف میکند.
بیان نشانهای از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مشخّص کردن راه حق
یک جملهای میگوید که خود این جمله را باید بعداً بحث کرد، من رد شدم، میفرماید: «إِنَّمَا يُعْرَفُ الْهُدَى بِقِلَّةِ مَنْ يَأْخُذُهُ»[13] اصلاً اگر میخواهی راه حق را بشناسی، ببین طرفدار کدام راه کمتر است. خیلی حرف عجیبی است. اگر میخواهید ببینید حق کجا است، ببینید چه طرفدار ندارد. آن که زیاد طرفدار دارد معمولاً شهوت انسانها پشت آن است. عجیب است که حضرت با «إِنَّمَا» هم فرموده است که حالا یک حصر حقیقی است یا حصر اضافی است، اضافی است ولی خیلی عجیب است با «إِنَّمَا» فقط و فقط راه هدایت به کم جمعیت بودن آن شناخته میشود. همین را که امشب خواندم. «وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا».
علّت دستور امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به پیگیری نکردن بعضی از موضوعات
بعد فرمود که: «فَإِذَا سَكَتُّ فَأَعْفُونِي» اگر دیدید من یک وقت راجع به یک مسئلهای حرف نمیزنم، شما دنبال آن را نگیرید. «لَوْ جَاءَ أَمْرٌ تَحْتَاجُونَ فِيهِ إِلَى الْجَوَابِ أَجَبْتُكُمْ» اگر لازم باشد، خود من صحبت میکنم. «فَكُفُّوا عَنِّي مَا كَفَفْتُ عَنْكُمْ» آنجایی که من حرف نمیزنم، شما فعلاً بیخیال بشوید. یعنی شرایط بیان نیست. لشکر همه طرفداران خلفا هستند. من نمیتوانم حرف بزنم.
متوجّه کردن مردم به قضایا توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) در عین مطرح نکردن آنها
به نظر شما این ففیه بزرگ، ابن أبی لیلا که زحمت کشیده است این خبر را به ما رسانده است، اینجا چه جواب داده است، متوجّه شده است یا نشده است که حضرت به این سؤال او جواب نداد. چرا شما قیام نکردی، از حضرت زهرا (سلام الله علیها) دفاع نکردی، چرا راجع به حکومت… مگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کم کاری کرده بود؟ پیغمبر اگر قرار بود شما را به عنوان خلیفه تعیین بکند چرا یک کاری نکرد که حتماً شما خلیفه بشوی، چرا شما اقدام نکردی؟ خوب این همه سؤال حضرت جواب نداد. ببینید ابن ابی لیلا چه میگوید؟ «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَنْتَ لَعَمْرُكَ كَمَا قَالَ الْأَوَّلُ» مثل آن شاعر که این شعر را گفته است، تو جواب من را دادی. آن شاعر چه گفته است: «لَعَمْرُكَ لَقَدْ أَيْقَظْتَ مَنْ كَانَ نَائِماً» به جان تو سوگند که تو هر کسی را که خواب بود بیدار کردی. «وَ أَسْمَعْتَ مَنْ كَانَتْ لَهُ أُذُنَان» هر کسی گوش شنوا داشت، تو به گوش او رساندی. آن کسی که حرف تو را قرار بود بشنود، تو فرمودی قرار است چه اتّفاقی بیفتد. همه فهمیدند با اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) هیچ چیزی هم نفرمود.
علّت قابل پیشبینی بودن عملکرد امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جامعه
آن چیزی که است این است که گاهی مصلحت… که ما باید راجع به آن گفتگو بکنیم که جایگاه آن در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) کجا است، زمینهی ایجاد آن چیست، به هیچ یک از اینها نپرداختیم گاهی حتّی پرداختن به اصل موضوع هم صلاح نیست. ما اگر نسبت به حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بررسی بکنیم، خیلی از مسائل که در جامعه اتّفاق میافتد را میتوانیم پیشبینی بکنیم. چرا؟ چون آن کسی که بر منهاج امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، قابل پیشبینی است. معاویه همیشه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را پیشبینی میکرد؛ در حالی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به جز علم الهی، با علم عادی هرگز نمیتوانست معاویه را بشناسد. آدمهایی که هر لحظه جیب خود را نگاه میکنند، قابل پیشبینی نیستند. همهی تلاشها را کردند که یک اتّفاقی بیفتد، در لحظهی آخر یک پیغامی برای او میآید که وعدهی بهتری داده است، کاملاً چرخش میکند، فضاسازی میکند. این فضاسازی در جامعهی ما وجود دارد.
بحث بر سر محتوای یک سند
میخواهید بروید نگاه بکنید وقتی راجع به یک سند بین المللی گفتگو میشود. مسئله این است که این موضوع چرا مخفیانه بحث شده است؟ چرا از طریق خودش بحث نشده است؟ چرا آن کسی که سیاستهای کلّی نظام را باید اجازه بدهد، را در واقع دور زدید؟ چرا سند تحوّل را کنار گذاشتید؟ به چه دلیل این را اولویت دادید؟ مسئله اینها است. گرچه ما متأسّفانه گاهی با اشتباهات نسنجیده خود خوراک هم فراهم میکنیم. این وسط یک شیخ ابو المعالی پیدا میشود میگوید: ما بررسی کردیم، سند اشکال شکلی نداشت. آقا مثلاً کسی در ویرگولهای این دعوا داشت، نقطهگذاری، ویرایش ادبی آن، صحافی آن مشکل داشت، خوب سیمی نکرده بودند، سیم آن سفید بود باید بیرنگ میبود، فونت آن مثلاً ب تیتر و ب نازنین نبود، 14 نبود، 12 بود منظور شما این است، اختلاف بر سر اینها بود؟ یا همین که تو میگویی اشکال شکلی نداشت، تو میخواهی یک سطح مشکل را کم بکنی. بگویی: نه اشکال شکلی که حداقل نداشت. حالا شما به ما بگویید یک دانه اشکال شکلی مگر محلّ بحث بود؟ بعد حالا اشکال شکلی هم نداشت، آیا کتاب، آیات شیطانی اشکال شکلی داشت، خوانده باشید خیلی رمان خوبی است. اشکال شکل داشت؟ نوبل هم گرفت، جایزهی ادبی هم گرفت. نوبل را شک دارم ولی جایزهی ادبی را گرفت. مشکل شکلی نداشت، محتوای آن محلّ بحث بود. یعنی چه که میگویید: اشکال شکلی نداشت؟!
قابل پیشبینی بودن یکی از شاخصههای انقلابیگری
آدمهایی که دائماً در حال معامله هستند، قابل پیشبینی نیستند. بلکه بعد از یک مدّت قابل پیشبینی هستند که قابل پیشبینی نیستند. روی آنها نمیشود حساب کرد. ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) قابل پیشبینی است. مثال واضح آن را که من بارها گفتم بگویم وارد روضه بشوم این است که معاویه وقتی رسید به آب گفت: آب را ببندید که سپاه علی (علیه السّلام) تشنه باشند. گفتند: اگر آنها بعداً به آب برسند، آن وقت ما را به مشکل میاندازند. گفت: نه، نگران نباشید علی (علیه السّلام) آب را بر ما قطع نخواهد کرد. علی (علیه السّلام) قابل پیشبینی است. یکی از شاخصههای انقلابیگری این است که قابل پیشبینی است، از اصول خود عدول نمیکند، اصول او گرانتر از پول است. لذا قابل معامله نیست. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید: اگر تمام زمین و آسمان را به من بدهید که یک پر گندمی یا یک پوست سبوس گندمی را از دهان یک مورچهای بگیرم… حالا اگر ما باشیم، میگوییم یک پوسته گندم را از مورچه بگیر که آن دنیا را به تو بدهند، بعد یک انبار گندم به آن مورچه بده. یک تصرّف عدوانی بکن و بعد جبران بکن. کسی که بخواهد این کار را توجیه بکند، اینطور توجیه میکند. حضرت میفرماید: اگر به من بگویند، دنیا را به تو میدهند یک سبوس گندم از دهان یک مورچه بگیر، نگفتند که او را پس نده، گفتند: بگیر و بعد هم پس بده، -تصرّف عدوانی- فرمود: قبول نمیکنم. معامله نمیکنم.
علّت محبّت قنبر به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اگر یک وقت فرصت شد عرض میکنم چرا قنبر عاشق امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. چون امیر المؤمنین (علیه السّلام)… خدا روزی بکند ما امام زمان (علیه السّلام) خود را ببینیم؛ با بقیهی افرادی که دیدیم فرق دارند. مردم آن زمان اصلاً بردهها را آدم حساب نمیکردند، بلکه حیوان هم حساب نمیکردند. ما فراوان کتابهای نسب نامهی شتر و اسب داریم. الآن نسخهی خطّی آن هم موجود است. پدر این اسب، اسب مهمّی است یا مادر این خر، یک خر مهمّی است، قیمتی است. شجره نامه دارد. پدر و مادر این برده معلوم نیست کیست. این که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اوج قدرت خود به بازار برود، لباس گران را بدهد بگوید: تو جوان هستی… سیاهی که کسی او را حیوان هم حساب نمیکند، جوانی یعنی چه. آدم خود را جای قنبر بگذارد…
احترام قائل شدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای بردگان
یا در آن واقعهی معروف که یک نفر به خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) مهمانی آمده بود. معمولاً اینطور بود که ظرف میبردند… شاید قدیمیها هم دیده باشند موقعی که آب لولهکشی نبود یک ظرفی میبردند و با یک آبپاشی دست مهمان را میشستند، مستحب هم است. الآن خوب آب لولهکشی است و نیاز پیدا نمیشود. این مهمان همینطور نشسته بود و پاهای خود را هم دراز کرده بود، قنبر میخواست دست او را بشوید، امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: نه من میخواستم دست او را بشویم. مستحب است که میزبان دست مهمان، مثلاً آب را نگه بدارد و بشوید. تکریم محسوب میشود. تا امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد، این طرف بلند شد و پاهای خود را جمع کرد؛ حضرت فرمود: راحت باش، همانطور که زمان قنبر بودی. یعنی هم تو راحت باش مهمان هستی، هم قنبر آدم بود.
علّت همراه نشدن ایرانیان با امام حسین (علیه السّلام) در کربلا
تو در آن فضایی که برده را حیوان حساب نمیکنند شما خود را جای آن کسی که دائماً در حال تحقیر است که یک وقتی فرصت شد عرض میکنم همین تحقیر باعث شد ایرانیها کربلا حاضر نشدند، -جنگ اعراب حساب کردند- وارد جنگ کربلا نشدند به جز چند نفر برده که خوب آنها در خانهی امام بودند، ایرانیها متأسّفانه نیامدند. یعنی اینقدر توهین شنیده بودند بین خود و اعراب را خطکشی کرده بودند. خوب شما ببینید چه حالی آنجا به قنبر دست میدهد. قنبر دید امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد بیت المال تقسیم میکند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینطور بود بیت المال را که تقسیم میکرد، جای آن را جارو میزد در آن نماز میخواند، میگفت: تو شهادت بده که من اموال خدا را حبس نکردم. تو شهادت بده که من اموال خدا را به اهل آن سپردم. قنبر که این را دید، دفعهی بعد که میخواستند تقسیم بکنند، به صورت پنهانی چند تا کیسهی طلا را برد در خانه، در محلّ اسکان خود مخفی کرد. کارها که تمام شد؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) را صدا کرد که آقا یک دقیقه به خانهی من بیاید، من شما را کار دارم. وقتی که حضرت رفت، گفت آقا من این کیسهها را برای شما نگه داشتم، من دیدم شما همه را جارو کردید، چیزی دیگر برای شما باقی نمیماند. خوب این کار درست نبود ولی شما تاریخ را بگردید پیدا نمیکنید یک برده اینطور عاشق صاحب خود باشد. در کربلا من این حس را نسبت به امام حسین (علیه السّلام) میبینم.
نگاه توحیدی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
حضرت فرمود که: … آنجا هم محشور است که این عبارت را فرمود (امیر المؤمنین (علیه السّلام)): «يَا دُنْيَا غُرِّي غَيْرِي»[14] فرمود که: من دنیا را سه طلاقه کردم، برو کسی دیگر را فریب بده. این نگاه اصلاً معاملهگر نیست. از این چند تا کیسهای که قنبر آورده است ده تا مثل این را و صد تا مثل این را هم اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) برمیداشت کسی حرف نمیزد. من آدمی نیستم، فریب اینها را بخورم. نگاه او توحیدی است. خیلی ظرافتها در این قصّه است، وقت نیست.
زندگانی امیر المؤمنین (علیه السّلام) پایینتر از سطح جامعه
یک جمله عرض بکنم چون شبهای قدر احتمالاً همدیگر را نمیبینیم، نقل کردند آن سال پایانی عمر شریف خود امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که ماه مبارک رمضان بود، افطار میکرد. شما کیفیت آن را شنید که دو خورشت سر سفرهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نبود. امیر المؤمنینی (علیه السّلام) که وقتی یتیمهای کوفه باخبر شدند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) مسموم شده است، به شیر نیاز دارد هر کسی یک کاسهی شیر برداشت، در خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) آورد، یتیمها و فقرای شهر دسترسی به شیر داشتند. خورشت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نان و نمک بود. پایینتر از سطح فقرا. حالا خود ایشان یک جاهایی فرموده است که: شما نمیتوانید مثل من باشید.
اصل بودن سادهزیستی مسئولین
وقتی واقعاً ساده زیستی مسئولین اصل است، فرع نیست. ما دائماً در حال تحریف شدن هستیم. یک جریانی که حتّی فقیه هم در میان آنها است، دنبال این است که این فضا را بشکند، میخواهند افطاری بدهند، مهمانی بدهند در کاخ سعد آباد مهمانی میدهند؛ کأنّه مردم مشکل داشتند که شاه تاج بر سر خود دارد، اگر دستمال بر سر خود ببندد مشکلی ندارند. مشکل مردم این نبود که آدمها عوض بشود، قرار بود منشها عوض بشوند. همین مرحوم امام (اعلی الله مقامه الشّریف) اگر فقط لب هم تر نمیکرد، فقط اذن میداد، اینقدر مرید داشت که بهترین خانهها را در تهران اختیار او قرار بدهند با افتخار پای او را هم ببوسند. اینطور نبود؟ آن کسانی که فرزندان خود را در راه او پرپر کردند، خانههای آنها چیست، دار و ندار خود را میدادند. او نیاز به بیت المال نداشت، او به قلبها حکومت میکرد. فقط میفهمیدند که امام قبول میکند؛ بهترین نقطهی تهران خانهها را در اختیار ایشان قرار میدادند او (اعلی الله مقامه الشّریف) خواست بر منهاج امیر المؤمنین (علیه السّلام) حرکت بکند.
بیان اوصاف ظاهری امیر المؤمنین
گفتند: سال آخر حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ماه آخر خوب این کیفیت ایشان بود که نان و نمک مثلاً میخورد حالا خود نان و نمک قابل تأسّی نباشد ولی این سادهزیستی وجود دارد. امّا در کمیّت آن یک حرفی است که خیلی عجیب است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) تنومند، بعضی از کسانی که پیش معاویه رفتند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) را توصیف کردند خیلی خواندنی است که میگوید: چهرهی او مثل بدر میدرخشید، چشمان او پر نفوذ بود، ما در برابر او که مینشستیم مثل گنجشکی که در برابر شیر شکاری قرار بگیرد، دست و پای خود را گم میکردیم ولی از مادر به ما مهربانتر بود. همه هیبت داشت و هم مهربان بود. اوصاف گفتند. مثلاً بازوان مبارک ایشان با آرنج ایشان قطر یکسان داشت. امیر المؤمنین (علیه السّلام) ورزشکار بوده است. حالا آن هیکل تنومند باید کمیّت غذای ایشان باید متناسب باشد. نوشتند امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ماه آخر زندگی خود سه لقمه بیشتر غذا نمیخوردند؛ در همین ماه رمضان. یعنی یک دلسوزی دختر ایشان این بود که چرا نان و نمک یکی این بود که سه لقمه، خوب سه لقمه که آدم سیر نمیشود. فرمود: میخواهم با شکم گرسنه خدا را زیارت بکنم. به ملاقات خدا بروم. یکی اینجا بود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند: من میخواهم با شکم گرسنه خدا را ملاقات بکنم. عجیب است از امیر المؤمنین (علیه السّلام) که اینها برای ما افسانه شده است که سر خود را نزدیک تنور میبرد و میفرمود: بچش حرارت آتشی را که فردا در او اسیر خواهی شد. یکی اینجا بود امیر المؤمنین (علیه السّلام) با این خبر معلوم میشود امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) گرسنه از دنیا رفته است، نقل دوم این است که -بارها از من شنیدید- نقل کردند وجود مبارک زین العابدین (صلوات الله علیه) هر روز روزه میگرفتند. وقتی به خادم ایشان گفتند که: ایشان را توصیف بکن، گفت: مختصر بگویم، یا مفصّل؟ گفتند: نه مختصر بگو. گفت: هیچ شبی برای او بستر خواب پهن نکردم، هیچ روزی هم نبود که برای او سفرهی غذا پهن بکنم، نزدیک مغرب که میشد، سفرهای که میانداختیم، ظرف غذا را که میآوردیم ظرف غذا را که نگاه میکرد، شروع به گریه کردن میکرد. ما معمولاً وقتی که آب میخوریم، میگوییم: «السّلام علیک یا اباعبدالله» امّا آن کسی که شاهد ماجرا است، آن کسی که خود او در کربلا بوده است، شروع به گریه کردن میکرد تا ظرف غذا از اشک حضرت ممزوج میشد و میفرمود: پدر من را با شکم گرسنه و لب تشنه کشتند. امام سجّاد (علیه السّلام) فقط وقتی آب میدید به یاد امام حسین (علیه السّلام) نمیافتاد. غذا هم میدید به یاد حضرت میافتاد.
حفظ کرامت و مناعت طبع اسرای کربلا
یکی هم اسرای کربلا هم است اگر شما بروید نگاه بکنید، آدم اسیر دست بسته را از این شهر به آن شهر بردند هیچکجا هم گزارش نشده است که اینها از آن کرامت و مناعت طبع خود فاصله نگرفته باشند؛ هیچ کجا ما هیچ گزارشی ندیدیم. هیچ نقطه ضعفی تاریخ ثبت نکرده است با اینکه بعضیها انگیزه داشتند که ثبت بکنند که اسرا، فرزندان سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شکسته شدند، چطور شدند، هیچ کجا نقل نشده است. امّا شاعر یک شعری گفته است که شما هم بلد هستید آن موقعی که سر مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را برای دختر او در خرابه بردند؛ اینطور آن شاعر گفته است:
ز خانهها همه بوی طعام میآمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم.
پایان
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[5]– الأمالي (للمفيد)، ص 223.
[6]– الأمالي (للمفيد)، ص 223.
[7]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[8]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 133.
[9]– همان، ص 83.
[10]– الأمالي (للمفيد)، ص 223.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 417.
[12]– الأمالي (للمفيد)، ص 223.
[13]– همان، ص 224.
[14]– وسائل الشيعة، ج 15، ص 110.