حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 15 اردیبهشت 1396 به ادامه سخنرانی با موضوع «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
در محضر امیر المؤمنین (علیه الصّلاة والسّلام) در گوشهای از فرمایشات ایشان در نهج البلاغه هستیم؛ به خطبهی صد و سیام رسیدیم. چون خطبه کوتاه است، خیلی سریع جملاتی از آن را برای شما میخوانم، آنچه گذشت را هم خیلی سریع عرض میکنم و ادامهی آن را تقدیم شما میکنم.
نهی منکر اباذر در حکومت عثمان
فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ»[4] عرض کردیم جناب ابوذر (سلام الله علیه) در آن دورهای که کسی جرأت نمیکرد با خلیفهی سوم مقابله بکند همهی وجههی همّت خود را مقابل او قرار داد. دست خود را به دهان خود میگرفت شبیه به این حالت (اشاره) و جلوی در دار الحکومه فریاد میزند: «بَشَّرَ الكَافِرين بَعذاب أليم»[5] در جامعهای که اینقدر عثمان پول داده بود که طرفدار زیاد داشت، انصافاً این نول نهی از منکر خیلی مشکل بود. اگر ابوذر صد بار کتک خورده بود، اینقدر کار سختی نبود که این کار را بکند.
سختی طرفداری از حق در غربت
شاید به همین دلیل هم است امیر المؤمنین میفرماید: جز حق چیزی تو را به وحشت نیندازد. تنهایی و غربت در برابر جبههی باطل خیلی کار مشکلی است. شاید از دلایلی که بسیاری از مردمی که خیلی دوست داشتند آن روزی که به خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) حمله شد، کاری بکنند ولی مقابل جمعیت خود را دیدند و عقب نشستند، همین باشد. خیلی سخت است که انسان…
تخریب چهرهی ابوذر در حکومت خلیفهی سوم
اینجا که مدینه بود، عدّهای او را میشناختند، عثمان دید کارها پیش نمیرود -جلسهی قبل هم عرض کردم- یک نفر مقابل حکومت ایستاد، عثمان مجبور شد او را به شام تبعید بکند؛ در شام اوضاع خیلی بدتر بود. اینقدر او را تخریب کردند که این ابوذری که (سلام الله علیه) نماد عقلانیّت اسلامی است، عرض کردیم در روایات است «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ»[6] اکثر عبادت ابیذر از تفکّر او بود. او همیشه در حال نماز و روزه نبود، فکور بود. ایشان را به یک (معاذ الله) بُله تبدیل کردند، رد میشد میگفتند: دیوانه است. طبیعی است قرآن هم میفرماید که: مطوعین را لمز میکنند؛ یک طوری آنها را تخریب میکنند که اگر اینها حرف هم بزنند، دور از محضر شما مثل خل و چلها به آنها نگاه میکنند.
یک تفاوت شخصیت متّقین
یک جایی داریم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در مورد متّقین هم اینطور میفرماید. میگوید: مردم که اینها را نگاه میکنند – من بعید میدانم هیچ وقت آن خطبه را عرض بکنم، هیچ وقت بنا ندارم بحثهای من اخلاقی باشد، خطبهی متّقین یا خطبهی همّام را خود شما رجوع بکنید- میفرماید: وقتی مردم اهل تقوا را نگاه میکنند. چون اینقدر یک چیزهایی برای اهل تقوا ارزش است که اینها برای مردم ارزش نیست و برای مردم یک چیزهایی ارزش است که برای اهل تقوا ارزش نیست. برای مردم برند ارزش است، تجمّلات ارزش است. تنافس و مسابقه در ثروت ارزش است. بخوریم و بچاپیم (معاذ الله) اینها باکلاسی است. با مستکبرین رفت و آمد داشته باشیم، اینها باکلاسی است. رفت و آمد با فقرا، نشست و برخاست با اراذل و اوباش است. لذا مردم که اینها را نگاه میکنند- امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه دارند- مردم به اینها میگویند: «لَقَدْ خُولِطُوا»[7] قاطی کردند، خل هستند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم میفرماید: بله، اینها قاطی کردند «وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ» بله اینها قاطی کردند ولی این چیزی که باعث شده است، آنها قاطی بکنند آن امر عظیم است. اینها انگار همین الآن که هستند، در جهنّم هستند؛ لذا میبینند چه کسانی در عذاب هستند. همین الآن که هستند، مثل اینکه در بهشت هستند و میبینند چه کسانی متنعّم میشوند. بله که اینها قاطی کردند، آن امر عظیم اینها را درگیر کرده است، نه آن چیزی که آنها خیال میکنند.
سفارش امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ابوذر
آن چیزی که خیلی مظلومیّت برای ابوذر است، این است که خیلی تخریب شد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم فرمود که: هیچ چیزی تو را به وحشت نیندازد الّا حق. تو اگر برای خدا غضب کردی، «إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ» اینها ترسیدند که دنیای اینها را از آنها بگیری. برای همین تلاش میکنند و تو را میزنند. لشکرکشی میکنند که تو که یک نفر هستی را بدنام بکنند. «وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ» تو ترسیدی که اینها دین تو را بگیرند. تو غصّهی دین خود را میخوردی، آنها غصّهی دنیای خود را. «لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ» اگر تو هم رشوه از اینها قبول میکردی -که برای او آوردند عرض کردیم- اینها آنقدر از تو تعریف میکردند. همهی روزنامهها عکس تو را میزدند. «فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ» اگر میپذیرفتی، اینها خیلی تو را دوست میداشتند. خیلی بین آنها محبوب میشدی.
ترس معاویه از ابوذر
او (ابوذر) را به شام فرستاد. اوضاع شام سختتر از مدینه بود. جلسهی گذشته به مقدار کم توضیح دادیم؛ مردم شام به دست معاویه و برادر او یزید بن ابی سفیان (علیهم الحاویه و علیهما لعنة الله) مسلمان شده بودند، معاویه اینها را مسلمان کرده بود. لذا اگر معاویه یک نفر را تخریب میکرد، آن تخریب دینی میشد. باز دوباره معاویه و دستگاه تبلیغاتی او که امیر المؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) را، حکومتهای این دو را از پای درآورد، مقابل ابوذر،؛ ابوذر تنهایی که مردم به او یک نگاه خل و چلی دارند، گرچه مرد خدا است، این یک نفر یک طرف و آن یک لشکر یک طرف؛ معاویه یک نامه به عثمان نوشت که اگر میخواهی شام از بین نرود این را بازگردان. یک نفر اگر…
برچسب افراطی و تندرو بودن ابوذر
خدا رحمت بکند خیلی مثال ویژهای زده است، درود خدا به شهید چمران میگویند: یک نقّاشی کشیده بوده است، یک صفحهی سیاه و یک نقطهی سفید. از او میپرسند که این چیست؟ میگوید: اگر همهی عالم را تاریکی فرا گرفته باشد -حالا به الفاظ امروزی- از این صفحه یک دانه پیکسل آن فقط نور باشد، همهی عالم را ظلمت گرفته باشد، آن یک نقطهی نور به چشم میآید. اگر همهی عالم به یک سمت رفتند، تو کار خود را بکن. این خیلی مردی میخواهد، گفتن این آسان است. «لَا تَأْخُذَهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍٍ»[8]ملامت، ملامتکنندگان است؛ گفتند: کسی را ملامت نکن، گرفتار میشوی. چرا؟ چون خیلی جگر میسوزاند. یعنی کمر شکن است. برای همین هم است که این دنیا پاسخ دارد. کسی ملامت بکند… ملامت بکند یعنی چه؟ یعنی یک نفر یک اشتباهی میکند، مبتلا میشود. حالا که مبتلا شده است من بروم بگویم: دیدی. دیگر چه فایدهای دارد؟ دیگر اموال او رفت گفتن آن دیدی اینجا چه فایدهای دارد، جز اینکه او را بسوزانی. گفتند آدم گرفتار میشود، شاید دلیل آن هم این است که خیلی جگر طرف میسوزد. مرد میخواهد جگر کسی را بسوزانند و بایستد. «لَا تَأْخُذَهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ» ابوذر محکم ایستاده بود، هر چه هم که او را تخریب کردند. این را داشته باشید این مرد خدا که «لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ»[9] سیل و گردباد و طوفان هم بیاید او را تکان نمیدهد، شروع به تخریب کردن او کردند. اوّلین نقطه این بود که این اصلاً حکومتداری نمیفهمد، این تندرو است، افراطی است. این روابط نمیفهمد.
مانور تجمّل پرستی معاویه در شام
اینجا بین المللی است، شام است، ما با کشورهای اروپایی، روم در اینجا سرو کار داریم. اینجا که نمیتوانیم لباس پشیمنه نصف و نیمه تن خود بکنیم الاغ سوار بشویم. اینجا باید کنیزهایی را که جلوی در میایستند یک طوری بزک کرده باشند که فکّ این سفیر روم به زمین بخورد بفهمد اینجا امپراتوری حاکم اسلام چیست، ارزشهای آنها همینها بود و عرض کردیم خلیفهی دوم هم وقتی به شام رفت، آن تبختر و سلطنت معاویه را دید، با اینکه خود او به ظاهر ساده زیست بود گفت: «لَا آمُرُكَ وَ لَا أنهَاك»[10] هر طور صلاح میدانی، معاویه مانور تجمّل داشت. غذاهایی که برای معاویه نوشتند، در تاریخ هنوز هم ما ندیدیم! اگر بعضی دیدند، ما هنوز ندیدیم آن چیزهایی که گفتند.
هر کسی هم از دوست و دشمن دعوت میکرد حتّی مثلاً فرض بکنید شنیده بود کسی شاعر امیر المؤمنین (علیه السّلام) یا (علیه السّلام) معاویه شعر میگوید یا هر دو، اینها هر دو را دعوت میکرد خوب شاه بود، جرأت نمیکردند نیایند، اوّل یک سفره مفصّل میانداخت از اینجا تا ته سالن و طرف را یک کسی ماساژ میداد، یک کسی باد میزد، در خانهی سلطان آمده است. غذا بخورد، غذا میخورد، کیسههای طلا هم میدادند؛ نگرفتن این کیسهها توهین بود. یکی-دو روزی بود و بعد به دیدار معاویه میرفت. کسی که اینطور… حتّی داریم زنی که شاعر بود در مذمّت معاویه و در مدح امیر المؤمنین (علیه السّلام) شعر گفته بود. کسی که اینطور به دیدار معاویه میرفت، نمکگیر کرده بود دیگر. اقلّ آن این بود که وقتی از در خانهی معاویه بیرون میرفت، اگر مدح امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم جرأت میکرد بگوید، دیگر مذمّت معاویه نمیگفت. میگفت: دفعهی بعد چه چیزی به او بگویم. میگفت: من یک نخ ارتباطی با کسی داشته باشم، نمیگذارم پاره بشود. هر کسی که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک مقدار کمی کدورت پیدا میکرد، بلافاصله او را جذب میکرد. عین همین روزگار خود ما.
برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) با عقیل در مورد درخواست او
نمونهی بارز آن عقیل است. از کلّ آل بنی هاشم از صدها خانوادهی کوچک و بزرگ سه تا خانواده در کربلا شهید دارند. آل امیر المؤمنین، آل عقیل و آل جعفر. بقیه هیچ چیزی. عقیل شهید داده است؛ هم در کربلا شهید داده است و هم قبل از کربلا مسلم را داده است. سر آن ماجرایی که عقیل از امیر المؤمنین گفت: وضع من خراب است، جمعیت خانوادهی من زیاد است، خوب سنّ او هم ظاهراً از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیشتر بود، عیالوارتر هم بود؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) دست خود را نزدیک به آتش کرد نابینا بود، گفت: دست خود را به من بده. نمیدانست امیر المؤمنین (علیه السّلام) با او چه کار داشت. دست او را گرفت ناگهان که نزدیک آتش شد، حضرت دست او را نسوزاند، این جا خورد. یک نقل دیگر داریم که فرمود: -حالا یک نقلی است- صبر بکن شب بشود، میرویم بازار را میزنیم. عقیل بسیار ناراحت شد. گفت: یعنی چه؟! در آن نقل است که حضرت فرمود: برویم بازار را بزنیم، میدانیم مغازهی چه کسی را زدیم، بیت المال برای همهی مسلمین است؛ فقط همین شهر هم نیست. چه توقّعی از من داری؟! دست این ناگهان به آتش نزدیک شد، نسوخت، یک دفعه جا خورد، بسیار ناراحت شد. برای او آزمایش بود. بلافاصله معاویه برای او پیغام فرستاد که آقا یک نفر دربست میآید، شما را به شام میآورد.
برخورد معاویه با عقیل
این هم روی لجبازی با امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفت. این مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. بین امیر المؤمنین (علیه السّلام) و معاویه یک چنین درگیری سنگینی است عقیل به مهمانی معاویه رفت. غذا آوردند. گفت: علی قدر عقیل را نمیداند. جعبه، جعبه کیسهی طلا برای عقیل آوردند. یک چند روز که بود گفتند: یک سخنرانی هم بکنید بالاخره شما یادگار هستید. قبل از سخنرانی یک کاغذ دادند که بگو که علی با تو چطور رفتار کرده است، معاویه با تو چطور. علی صلهی رحم نکرده است. عرض کردیم عثمان میگفت: من این پولها را به فامیلهای خود میدهم صلهی رحم میکنم. الآن خیلی اهل صلهی رحم الحمدلله زیاد شده است. با همهی عالم درگیر میشوند که صلهی رحم بکنند. عقیل لحظهای جا خورد که بروم جلوی این شامیها آبروی علی را ببرم. همانجا یک سخنرانی کرد و معاویه را کوبید، برگشت. معاویه هم هیچ عکس العمل نشان نداد، پولها را هم پس نگرفت. الآن به خاطر ندارم که او پس داده است یا نه. چرا؟ چون شاید یک روز دیگری دوباره عقیل از دست علی ناراحت بشود. معاویه اینطور بود. در همین روزگار ما یک نفری که از دنیا رفته است، خود من از یک خطیب جمعهای شنیدم که خیلی با او بد بود، سر همین مسائل اختلافهای مبنایی. هر هفته خلاصه یک طور به او طعنه میزد. یک بار از کسی انتقاد کرد که دشمن او هم بود. بلافاصله برای او پیغام فرستاد. خیلی از شما متشکّر هستیم، اگر کاری داشتید ما در خدمت شما هستیم. از این هم تعریف نکرده بود، دشمن این را نقد کرده بود. آن آقا اصلاً استاد بود، هر نوهی خود را به یک آیت الله داده است. با همه جا شبکهای ارتباط گرفته است.
علّت شکست امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ در اوج پیروزی نظامی
لذا میآمدند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگفتند: آقا مثل اینکه شما خیلی سیاست متوجّه نمیشوید. -حالا یک وقت خود خطبه را برای شما میخوانم- خوب یک مقدار پول خرج بکن. بیت المال در دست شما است. یک مقدار پول خرج بکنی حل است. مجیز میگویند، دل آنها گرم میشود. ما به جنگهای امیر المؤمنین برسیم عرض میکنم چرا جنگهای امیر المؤمنین در اوج پیروزی نظامی ناموفّق شد؟ پیروزی نظامی بود، حضرت یک دفعه شکست میخورد. چون میدیدند که حضرت نمیگذارد اینها غنمیت بگیرند، چون میگوید: فعلاً دارید با مسلمان میجنگید؛ چون جنگهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مسلمانها بود، نمیگذاشت غنیمت بگیرند. میگفتند: این همه میجنگیم خوب پول. معاویه حمله میکرد زنهای مسلمین را برمیداشتند، میبردند تقسیم میکردند امیر المؤمنین (علیه السّلام) اجازه نمیداد. میگفتند: نه کنیز است و نه غنمیت است و کشته میشویم. لذا دنبال بهانه بودند، جنگ را تمام بکنند، در نهایت چیزی به آنها نمیرسد. مدام میآمدند به امیر المؤمنین پیشنهاد میدادند آقا یک مقدار سر کیسه را شل بکن، منظور آنها بیت المال بود. اگر فرهنگ جا بیفتد…
سهل بن حنیف و اعتراض او به تقسیم بیت المال و جواب امیر المؤمنین (علیه السّلام)
نمیدانم عرض کردم یا عرض نکردم، احتمالاً عرض کردم از اصحاب امیر المؤمنین، کسی که وقتی از دنیا رفت، حضرت اینقدر گریه کرد که از محاسن ایشان اشک میریخت و به بدن او نماز خواند. نماز که تمام شد، یک عدّه که جدید آمدند فرمودند: شما توفیق نداشتید بر او نماز میّت بخوانید؛ آن کسانی که خواندند کنار بروند، دوباره حضرت نماز خواند، پنج بار این کار را کرد و بار پنجم هم نوشتند از محاسن ایشان اشک میچکید. این پنج بار برای منابع اهل سنّت است؛ ما در منابع خود تا 15 دفعه هم داریم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به یک نفر 15 بار نماز میّت بخواند که کسی محروم نشود. فرهنگ جا بیفتد همین آدم در صف بیت المال میایستاد که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) حقوق خود را بگیرد؛ در کنار او هم مثلاً یک بردهای داشت، چند روز گذشته او را آزاد کرده بود، این هم شده بود آدم عادی. ولی خوب شأن اجتماعی یکی آزاد کننده است، یکی آزاده شده است. یکی مُعتِق است یکی مُعتَق است. با هم فرق دارند. این را در راه خدا آزاد کرده است، در صف ایستادند وقتی خواستند سه سکه به این بدهند -سه سکه به او بدهند، این کسی که عاقبت او خیلی حسن است- یک مقدار تعجّب کرد و گفت: دیگر شأن ما این است. پول را قبول نکرد، از مسئول بیت المال نگرفت و پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفت. حضرت دست او را گرفت، فرمود: اگر بخواهم بیت المال تقسیم بکنم بین بچّههای اسماعیل یعنی پیغمبر زادهها، ائمّه با بقیه هم فرقی نیست. اگر تو خیری داری، اثر آن این نیست که بیت المال را به تو بیشتر بدهند. بلافاصله عذرخواهی کرد. عاقبت او هم به خیر شد؛ سهل بن حنیف (سلام الله علیه). وقتی حضرت از مدینه به کوفه تشریف آوردند او را جانشین خود در مدینه قرار داد بعد نامه نوشت که دل من برای تو تنگ میشود پیش خود من بیا. وقتی این فرهنگ غلط باشد، ممکن است پای این آدم هم بلغزد. حالا این چون مرد خدا بود جملهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را پذیرفت؛
علّت تخریب ابوذر توسّط خلفا
حضرت فرمود: بله تساوی است. 25 سال قبل این پولها را یک طور دیگر پخش کردند. اینها در آن 25 سال همهی بزرگان اسلام را دندان گیر کردند. آنها را پایگیر کردند. نمکگیر کردند. زندگی آنها را بر مبنای این پولهایی که اینها پخش میکردند بسته بودند. حکومت همهی هزینهها را میداد حالا امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید: سه سکه یعنی دوباره برو کار بکن. سه سکه این را چه کار بکنم؟ چون همهی پول را بخواهی به مردم تقسیم بکنی خیلی کم میشود. در این شرایط که همه مخالف هستند، همه با حکومت رفتند الّا القلیل؛ یک ابوذر است که به شام میرود، فریاد میزند در دهانهی کاخ معاویه میگوید: : «بَشَّرَ الكَافِرين بَعذاب أليم این مثل این میماند که کسی برود وسط FBI مثلاً الله اکبر بگوید. این شوخی نیست. مرد نمیخواهد، این سوپر من لازم دارد البتّه سوپر من اسلامی، نه معادل غربی آن. یعنی واقعاً یک فرابشر میخواهد باشد. او باید پریده باشد از نفس… روح او باید از بدن او جدا شده باشد که اینقدر آزاده باشد. لذا او را عجیب تخریب کردند که اصلاً این کار بلد نیست، این حکومتداری بلد نیست که مدام سر و صدا میکند. این مناسبات بین المللی را نمیفهمد این دیپلماسی را نمیفهمد. این همیشه درگیری دارد، اینجا با عثمان درگیری دارد، او را به شام میفرستی با معاویه درگیری دارد؛ بعد با وزیر ارشاد حاج آقای کعب الاحبار یهودی درگیری دارد. این همیشه به دنبال درگیری است. چون نمیتوانست ساکت بنشیند. چون آن حکومت برچسب دینی هم میزد.
ثروت عبد الرحّمن بن عوف
عبد الرّحمن بن عوف که تئوریسن سقیفه است -فکر میکنم یک جایی توضیح دادیم شاید اینجا نباشد- پایهگذار تئوریزه کردن سقیفه است. پایهگذار سقیفه خلفا هستند، آن کسی که برای سقیفه مشروعیّت آورده است، عبد الرّحمن بن عوف است برای همین هم در شورای شش نفره حقّ وتو داشت. این وقتی داشت از دنیا میرفت، اینقدر طلا داشت که اعصاب ورثه خورد شد، با تبر به جان طلاها افتادند. یعنی نمیشد طلاها را وزن بکنند، باسکول بگذارند طول میکشید. با تبر… با تبر که شما فرض بکن هیزم میشکنید، نصف که نمیشود. دیگر اینقدر زیاد بود، حوصلهی آنها سر رفت که وزن بکنند، معادل بگیرند، قیمتگذاری بکنند. حوصلهی زن جوان او سر رفته بود، دید خیلی طول کشیده است، گفت: من همینطور این طلاها را میفروشم، من را رها بکنید. من همینطور سهم خود را ندیده، قیمتگذاری نکرده میفروشم؛ خوب قیمتگذاری نکردند؛ کسی که میخواهد مال قیمتگذاری نشده را بخرد، خیلی پایین میخرد. احتیاط میکند همینطور ندید با شرّ آن بفروشید، من به دنبال زندگی خود بروم. یک نفر آمد 86 هزار مثقال طلا پول داد به این کسی که یک سی و دوم اموال عبد الرّحمن بن عوف به او رسیده بود. 86 هزار مثقال طلا، پول داد به ثروتی که هنوز معلوم نیست چقدر است. عثمان آمد گفت: آفرین به این –فامیل عثمان بود- مردی که در راه خدا جهاد کرد، چه مال با برکتی هم داشت. مجاهد راه خدا. پیر انقلاب است، از بزرگان صدر اسلام است. جهاد هم کرده است، آفرین طلا را ببین تپه تپه طلا به این وسط ریختند، تقسیم بکنند.
برخورد ابوذر با کعب الاحبار
این یعنی تئوریزه کردن اینکه بله مجاهد این است. برای اینکه به وزیر ارشاد تأیید بزند؛ گفت: نظر شما چیست؟ کعب الاحبار است گفت: بله ما هم در کتاب خود… اینقدر اینها وقیح بودند امروز هم داریم، نظر طرف را میپرسند، شرع میپرسند، او از حقوق بشر جواب میدهد حالا خلاف فقه است خلاف قرآن است. مرجع یک جریان میگوید: حقوق بشر به نسبت به نصوص شرعی اولی است. چون آن بین المللی است، این فقط برای مذهب ما است. اگر بعضی از کارهای سرّی و مخفیانه فاش بشود معلوم میشود بعضی از معاهدات بین المللی که بعضیها در یک جاهایی در یک کرهای رفتند امضا کردند چه کردند، چه چیزهایی را امضا کردند. باید مهر دینی به پای آن بزنند. باید یک آیت الله العظمی هم بیاید نظر بدهد. اینقدر این پرو بود که گفت: بله در کتب ما… خوب کعب الاحبار یهودی بوده است، وزیر ارشاد عثمان است. آن زمان وزیر ارشاد نداشتیم، کار وزارت ارشاد را میکرده است.
گفت: شیخ نظر شما چیست؟ گفت: بله ما در کتب خود دیدیم که مجاهد در راه خدا جهاد بکند، خدا به مال او برکت میدهد. ابوذر (سلام الله علیه) نگاه کرد اینجا فایده نداشت سخنرانی بکند، کدام رسانه، کدام کانال، کدام شبکه حرف ابوذر را پخش میکند. باید یک کاری میکرد صدا بکند. حرف بزند او را میگیرند و میبرند و ساکت میکنند. در اذهان باقی نمیماند. یک نفر دارد این غارت بیت المال را به اسم دین خرج میکند؛ ابوذر روی زمین را نگاه کرد، دید استخوان ران یک شتری روی زمین است. این را برداشت -آیت الله العظمی فتوا داد- محکم بر سر کعب الاحبار زد؛ خون جاری شد. گفت: «یَا یَهُودیَ» ای یهودی تو آمدی دین را به ما یاد بدهی.
علّت تبعید ابوذر
همین شد عثمان او را تبعید کرد. دید نمیشود، نمیتوانند جلوی او را بگیرند. یک کاری کرد مثل توپ صدا کرد. در مصاحبهی مطبوعاتی وزیر ارشاد، ابوذر غفاری با استخوان، با چوب بر سر وزیر زد، ترور شد. تندروها مثلاً… تا چه زمان تندوریی. از این حرفها شروع شد. زمینه را فراهم کردند که او را تبعید بکنند. حکومت نمیفهمد. بعد شروع به تخریب او کردند. چون میدانستند در آینده ابوذر مبنا خواهد شد. شروع به تخریب ابوذر کردند که اصلاً شعور او به این حرفها نمیرسد. این چیزها را نمیفهمد. اینقدر ضعیف است؛ پیغمبر یک گله گوسفند به دست او نسپرده است حالا آمده است حکومت را نقد میکند.
یکی از جوابهایی که باید در دهان آن کسانی که به حکومت دینی نقد میکنند، بزنند این است که خود تو چه کار کردی؟ آقا آمر به معروف و ناهی از منکر لازم نیست خود او کاری کرده باشد، در آن موضوع اگر علم داشته باشد بگوید کافی است، شما هم باید شرعاً جواب بدهی. نه اینکه بگویی: خود تو قبلاً چه کار کردی. کدام شرکت را اداره کردی، حالا آمدی رئیس دولت را نقد میکنی. اگر این نقد مطابق نصوص است کسی حق ندارد بگوید: تو چه کسی هستی. ولی او را تخریب کردند جلسهی گذشته عرض کردم یک طوری او را تخریب کردند که ما شیعهها هم گاهی سخنرانی میکنیم میگوییم بله پیغمبر فرمود: کار را به کاردان بدانید پیغمبر به ابوذر با آن تقوایی که داشت کار نداد. دیگر توجّه نمیکند این را برای چه گفتند، چه کسانی این را نقل کردند. آن جریانی که سیاست رسمی را فعلاً دارد نقد میکند را، رمی به تندرویی و افراطیگری و نفهمی و مناسبات نمیفهمد و…
تهمت از دست دادن مشاعر به ابوذر
مرحلهی دوم این بود که گفتند: اینقدر خل شده بود، ابوذر تبعید نشده بود! آمد به عثمان گفت: من میخواهم بروم در بیابان زندگی بکنم و رفت. و امروز اهل سنّت اگر پیش آنها بروید سؤال بکنید بگویید: ابوذر و عثمان. میگویند: ابوذر اواخر عمر مشاعر خود را از دست داده بود، زد به بیابان و در بیابان از دنیا رفت. همین الآن هم اگر بروید بپرسید این وجود دارد. عمدهی مؤرّخین اهل حدیثِ اهل سنّت که یک قشری از اهل سنّت هستند نه همهی اهل سنّت که اینها اهل اخبار و حدیث و اینها هستند، یک تفکّر خاص هستند که در عربستان شما اینها را میبینید اینها میگویند: ابوذر تبعید نشد. ابوذر مشاعر خود را از دست داد و به بیابان رفت. یعنی اگر یک جایی شنیدی ابوذر یک چیزی گفت، بگو دیگر در اواخر عمر خود بود، مشاعر خود را از دست داده بود، خدا او را رحمت بکند خدمت کرده بود دیگر آن اواخر عمر حال او مساعد نبود.
بدرقهی ابوذر توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
لذا است که وقتی او را میخواستند ببرند عثمان دستور داد احدی حق ندارد به بدرقهی او برود. ابوذر وقتی میخواست به ربذه برود، یک جای بیآب و علفی بود. یعنی رفتن ابوذر به ربذه با آن شرایطی که جلسهی گذشته توضیح دادیم که با چه شرایطی او را از شام آوردند، او را بر شتر بیجهاز سوار کردند، دیگر توان ایستادن روی پای خود را نداشت. یعنی نهایتاً چند ماه دیگر از شدّت گرما در بیابان یا کمبود غذا یا در دسترس نبودن آب از دنیا خواهد رفت. عثمان دستور داد هیچ کسی حق ندارد به بدرقهی او برود. هیچ کسی هم نرفت. امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اینکه در سختترین شرایط بود، خود ایشان و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) و عمار رفتند، سر راه او قرار گرفتند. این عبارات امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آن وداع پایانی گفته شده است که «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ»[11] تو اجر خود را از آن کسی بگیر که به خاطر او غضب کردی. وقت نیست فقط به این اشاره بکنم یک وقت به آن میپردازم.
ساختن الفاظ تأثیرگذار یکی از هنرهای استکبار
یک از هنرهای استکبار این است که الفاظی را میسازد که ما را تحت تأثیر قرار بدهد، مثلاً خشونت. اینقدر خشونت را میکوبد که شما بخواهی بروی جهاد فی سبیل الله بکنی میگویند: این خشونت است. سال 78 یک نفر گفت که: نتیجهی خشونت پیغمبر در بدر قتل حسین بن علی (علیه السّلام) بود. در حالی که خود لفظ خشونت بد نیست. کدام کشور است که نیروی نظامی ندارد. بله باید رحمت بر غضب سبقت بگیرد. بله باید عدالت باشد. برای همین در روایات داریم که «عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ»[12] به پیغمبر گفتند: علی چقدر محکم برخورد میکند. پیغمبر فرمود: «عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ» او در مورد اموری که با خدا ارتباط دارد با هیچ کسی تعارف ندارد؛ نه اینکه بداخلاقی میکند در این امر از هیچ کسی نمیگذرد. برای ما یک چیزهایی را ساختند. خشونت، بد است مطلقا، آزادی هم خوب است مطلقا. بدون توجّه به قیود.
بحث مهندسی انتخابات
یکی از چیزهایی که این روزها خیلی بحث میکنند مهندسی انتخابات است. شما یک دولت در دنیا پیدا بکنید در اسکیموها که انتخابات آنها مهندسی شده نیست؛ من به آمریکا بروم کاندیدا بشوم قبول میکنند؟ مهندسی شده است دیگر؛ باید یکی از آن دو حزب اصلی باشد یا آن حزب فرعی که اینها قبول دارند، حداقل باید اسرائیل را قبول داشته باشد صد درصد و صد تا مورد دیگر را. اینها مهندسی است دیگر. مهندسی انتخابات که بد نیست. شما نظارت که برای انتخابات میگذاری میشود مهندسی. هر کسی را راه نمیدهی. صلاح نمیبینی یک نفر بیاید؛ این میشود مهندسی. لفظ را تخریب میکنند یا تقدیس میکنند که مدام شما را با آن مقایسه بکنند. میگویند: این مخالف آزادی است. خوب هر قانونی در دنیا مخالف آزادی است، قانون محدود کننده است، قانون آزادی را محدود میکند. ظلم بد است، نه خشونت. ظلم مطلقا بد است، نه خشونت. گاهی خشونت احقاق حق است. هیچ کشوری، هیچ اسکیمویی نیست که… قوّهی قضائیهی او بالاخره یک طور مجازات دارد. خشونت است دیگر. آنها برای قاتلها سبیل آتشین میکشند، ما اعدام میکنیم. بالاخره آن خشونت است. خشونت بد نیست، ظلم بد است. اینقدر اینها به ما اعتراض میکنند که این خشونت است، این مهندسی انتخابات است، آن آزادی نیست.
علّت بیان بدرقهی ابوذر توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اعتراض عثمان به ایشان
اینقدر او را تخریب کردند گفتند: کسی حق ندارد به بدرقهی او برود. شأن او نیست. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) حسنین (علیهم السّلام) و عمار، لحظات آخر وقتی داشت از مدینه خارج میشد به دیدن او رفتند. هر چهار نفر این حرف را زدند که «لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ»[13] این غربت تو را به وحشت نیندازد. از این چه میفهمیم؟ این را میفهمیم که غربت آدم را به وحشت میاندازد. تنهایی آدم را به وحشت میاندازد. ممکن است خورهی جان بشود.
لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای این هزینه هم داد. آخرین درگیریهای عثمان و ابوذر یکی برای آن ماجرای میراث عبد الرّحمن بن عوف بود، یکی برای این بود که خمس غنائم آفریقا را به مروان (داماد عثمان) دادند. صدای اعتراض ابوذر دوباره بلند شد؛ گفتند: دوباره این تندرو داد میزد. خمس غنائم یک قاره را به یک نفر آدمی دادی که طرید پیغمبر است، پیغمبر رحمة للعالمین او را اخراج کرده است. مروان از طرف عثمان آمد که حکم درست اجرا بشود، به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) گفت: برگردید. خلیفه دستور داده است کسی او را بدرقه نکند. حضرت اهمّیّتی ندادند دوباره جلو آمد حضرت طنابی، شلاقی چیزی بود اینطور به سر اسب مروان زد گفت: برو. بایستی خود تو میدانی. اینها هم میدانستند وقتی امیر المؤمنین محکم صحبت بکند، ناخودآگاه شلوار از پای آنها درمیآید، لذا برگشت. وقتی که ابوذر تبعید شد، عثمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) را صدا کرد و گفت: برای چه امر من را سبک کردی؟ حکومت دستور داده است. حضرت فرمود: -حالا در شرایطی که حضرت بود- نمیخواستم امر تو را سبک بکنم ولی ابوذر یار محبوب پیغمبر است؛ پیغمبر فرمود: اگر من ابوذر را دوست نداشته باشم، ایمان من ناقص است. بهشت مشتاق ابوذر است، نه ابوذر مشتاق بهشت. بهشت به سمت ابوذر میآید، نه ابوذر به سمت بهشت. شما داشتید بهشت را از مدینه دور میکردید. من برای اینکه از پیغمبر شرمسار نباشم، باید وظیفهی خود را انجام میدادم. دید نمیتواند در این موضوع بحث بکند چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد از ابوذر اعادهی حیثیّت میکند. گفت: مروان از دست شما ناراحت است باید او را راضی بکنی. حضرت فرمود: کاری نکردم. گفت: نه! باید قصاص بکنی. اینقدر شرایط… امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مروان ضربهای نزد. فرمود: پناه بر خدا، علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) را با چه کسانی مقایسه میکنی؟! میخواهید بزنید بیایید این مرکب من را بزنید. مرکب مروان را زدم من را قصاص میکنید؟! در این شرایط امیر المؤمنین (علیه السّلام) طاقت نیاوردند که ابوذر تنها بروند.
وفی بودن اهل بیت (علیهم السّلام)
اهل بیت وفی هستند نوکر خود را فراموش نمیکنند. مثل همین ابوذری که میبینید امیر المؤمنین (علیه السّلام) از عثمان فحش خورده است. من باز نکردم که عثمان چه گفت. ولی از ابوذر قدردانی کرده است، وفی هستند.
سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در کربلا آن لحظهی آخر که لحظهی معراج ایشان است یک نگاه به چپ و راست کردند؛ آنجا فرمودند: أین مسلم، أین هانی، أین زهیر. موقع پرواز خود یک به یک یاران خود را صدا کرد. حتّی آن کسانی که در کربلا شهید نشدند. اهل بیت وفی هستند ما که به زیارت آنها میرویم این وفا را به ما یاد دادند؛ کریم گاهی آدرس هم میدهند. وقتی میخواهی وارد حرم اهل بیت شوی اذن دخول میخوانی میگویی: «يَا مَوْلَايَ أَ تَأْذَنُ لِي بِالدُّخُولِ أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ»[14] اگر بهترین یاران تو بخواهد حرم تو بیاید، با آنها چه کار میکنی با من همان کار را بکن. خوب مگر من لیاقت دارم؟ خود او یاد داده است که این را بگو. خود او یاد داده است این را بگو. یعنی دست عطا و کرم او باز است یا در زیارت آنها میگوییم: از این زیارت به من عطایی بده که به هیچ یک از اولیاء خاصّ خود هم نداده باشی. خوب من که لیاقت ندارم «فَإِنْ لَمْ أَكُنْ لَهُ أَهْلًا» من لایق آن نیستم. «فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِكَ» دست کریمانهی تو اهل است. این فقط برای ابوذر نیست که اینطور وفاداری میکنند. هر کسی که چشم امید به آنها داشته باشد، او را ناامید بر نمیگردانند.
کرامت امام سجّاد (علیه السّلام) با دشمنان خود
امام سجاد یک ویژگی دارد که من دیوانهی این ویژگی ایشان هستم. یک وقتی اگر روزی من باشد یک چند جلسه راجع به زین العابدین (صلوات الله علیه) راجع به شما گفتگو بکنم اگر آنها را نشنیده باشید نظر شما راجع به ایشان عوض میشود. حسّ امام حسنی به شما دست میدهد. داماد امام حسن (علیه السّلام) هم است. حضرت زین العابدین (صلوات الله علیه) یک کاری در مدینه کرده بود که اگر کسی گرفتار میشد، شب منتظر بود، میدانست آن آقا میآید و دست او را میگیرد. «كَانُوا قِيَاماً عَلَى أَبْوَابِهِم»[15] با «كَانُوا» آمده است یعنی کار اینها این بود. هر کسی گرفتار میشد، «كَانُوا قِيَاماً عَلَى أَبْوَابِهِمْ يَنْتَظِرُونَهُ» شب منتظر آن ناشناس میشدند که بیاید دست آنها را بگیرد. آقایی که وقتی وضع مدینه قبل از واقعهی حره به هم خورد و گفتند: همهی خانهها ناامن است الّا خانهی علیّ بن الحسین، همهی مأمورین حکومت را گرفتند، مردم انقلاب کرده بودند. اینها از ترس مانده بودند زن و فرزند خود را چه کار بکنند، یکی از اینها مروان است که در همسران خود یک همسر جوان هم داشت. آمد در خانهی امام سجّاد (علیه السّلام) در زد، گفت که اینها حمله به خانههای ما را آزاد اعلام کردند. خانهی شما خانهی امن است، آمدم همسر خود را به دست شما امانت بسپرم. سیصد تا چهارصد نفر از این مأمورین حکومت بنی امیّه آمدند دختران و زنان خود را دست امام سجّاد (علیه السّلام) امانت سپردند که در امنیت باشد. چند ماه تا واقعهی حرّه شد و شکست خوردند و اینها. اینها در خانهی امام سجاد سلام الله مهمان بودند. هنوز یک سال از کربلا نگذشته بود.
توصیف امام سجّاد (علیه السّلام) توسّط کنیز ایشان
به کنیز حضرت عرض کردند که آقای ما زین العابدین (علیه السّلام) را برای ما توصیف بکن؛ گفت: طولانی بگویم یا کوتاه؟ گفتند: کوتاه بگو. گفت: به خدا هرگز در طول عمری که در کنار او بودم و خدمت او را میکردم، هیچ شبی برای او بستری پهن نکردم. خدا شاهد است برای او سفرهی غذا پهن نکردم. اکثر روزها روزه بود، غروب که میشد، سفره میانداختیم، برای آقا غذا میآوردیم، ظرف غذا را به دست مبارک میگرفتند نگاه میکرد. شروع به گریه کردن میکرد. اشک مبارک او در ظرف غذا میچکید بعد میفرمود که: پدرم را آن لحظهای که کشتند تشنه و گرسنه بود.
تسلّی حضرت زینب (سلام الله علیها) به امام سجّاد (علیه السّلام)
وقتی کار تمام شد در کربلا یک مرد فقط در این کاروان حضور داشت که به امر الهی آن زمان بیمار بود. زبان من قاصر است توصیف بکنم آنچه را که نوشتند وقتی اینها را از کنار قتلهگاه عبور دادند چه کسانی به بدرقهی شما آمدند؟ یک نفر به داد امام سجاد (علیه السّلام) رسید آن لحظهای که نوشتند زینب کبری (سلام الله علیها) -من نمیدانم این دختر امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه مقامی دارد ولی تسلّی به امام معصوم داده است- جلو آمد، دید امام زین العابدین (علیه السّلام) میلرزد، صورت مبارک او را از قتلهگاه برگرداند بعد نهیب زد. «يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ»[16] «یا بقیه الماضین» یعنی از عزیزان من فقط شما باقی ماندید. «وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ» ای امید دل ما «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ».[17]ََ
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 188.
[5]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 8، ص 256.
[6]– وسائل الشيعة، ج 15، ص 197.
[7]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 304.
[8]– الأمالي (للصدوق)، ص 633.
[9]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص 455.
[10]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 8، ص 300.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 188.
[12]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 21، ص 385.
[13]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 188.
[14]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 97، ص 284.
[15]– همان، ج 46، ص 89.
[16]– مثير الأحزان، ص 49.
[17]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 179.