حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 08 اردیبهشت 1396 به ادامه سخنرانی با موضوع «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
اهمّیّت مطالعهی حکومت عثمان
در میان کلمات و خطبههای امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هستیم. یکی از جاهایی که در شرایط امروز ما درنگ در آن بسیار اهمّیّت دارد و تقریباً سیر تاریخی ما را زیاد به هم نمیزند، خطبهی 130 است. این خطبه در بیشتر چاپها 130 است، معمولاً دو سه تا کم و زیاد در چاپهایی که دارید میتوانید آن را پیدا کنید.
ماجرا از این قرار است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به ابوذر (روحی له الفداه و سلام الله علیه) در حال وداع جملاتی فرمودند. دو سه مورد از این جملات را عرض میکنم، نمیدانم این هفته تمام میشود یا یکی دو هفته طول میکشد، خیلی برای مسائل امروز ما مفید است. بدون اینکه ما بخواهیم مسائل تاریخی را تطبیق عینی کنیم، یعنی صد درصد به جامعهی خود بیاوریم و مقایسه کنیم که حقیر این کار را خطا میدانم، ولی بدون اینکه بخواهم به کسی جسارت کنم مطالعهی دورهی حکومت عثمان برای روزگار ما بسیار حائز اهمّیّت است. اگر امکان داشته باشد و بتوانیم 20، 30 جلسه راجع به حکومت عثمان صحبت میکنیم.
اغتشاش حکومت اسلامی در زمان عثمان
حکومت عثمان 10، 15 سال بعد از دورهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بود. گرچه افراد قبلی بدعتهایی از لحاظ دینی پایهگذاری کردند، ولی اتّفاقاتی افتاد که هویت حکومت اسلامی را خراب کرد. کار به جایی رسید که جامعهی اسلامی دچار اغتشاش شد و بعد حاکم مسلمین را به بدترین شکل ممکن قطعه قطعه کردند، مُثله کردند. بعد او را در قبرستان غیر مسلمین به طور پنهانی دفن کردند. اگر مثل معاویه نبودند امروز اسم عثمان میآمد مردم آب دهان میانداختند.
منتها معاویه به یک شکلی اعادهی حیثیّت کرد. گرچه عظمت ساختگی برای خلفای پیشین هرگز برای عثمان به وجود نیامد، ولی اعادهی حیثیّت شد. این هم از درسها است، کسی که به این شکل کشته شد اعادهی حیثیّت شد.
تبعید ابوذر به رَبَذه و وداع با او
چند جمله از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بخوانم، بعد عرض کنم ابوذر چه اهمّیّتی در این واقعه دارد. اگر إنشاءالله فرصت شد بعداً بیشتر به بحث عثمان خواهیم پرداخت. این خطبه آخر کار ابوذر است، وقتی میخواستند ابوذر را به رَبَذه بفرستند دستور دادند که کسی با او رفت و آمد نداشته باشد، مشایعت نکند. حتّی مروان را با چند نفر فرستادند که کسی جرأت نکند به او نزدیک شود. این پیرمرد را در شرایطی که توضیح خواهم داد در اوج غربت به ربذه فرستادند. امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام)، عقیل، عمّار و امثال اینها سر راه او را گرفتند، هر کدام با او صحبتی کردند.
کلمات امیر المؤمنین (علیه السّلام) در وداع با ابوذر
کلمات امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینها است: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ»،[4] تو برای خدا غضب کردی. «فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ»، از همان جایی که برای آن غضب کردی امید داشته باش، بقیّه را رها کن. «إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ»، اگر اینها به این شکل بلا سر تو آوردند و دارند تو را میفرستند که بروی، چون ترسیدند سهم آنها از دنیا کم شود. تو داشتی سهم آنها از دنیا را کم میکردی. «خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ»، ولی تو از دین خود ترسیدی که به آنها درافتادی. «فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ»، بگذار باشد، نترس، چیزی از دست ندادهای. «وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ»، اصلاً از اینها فرار کن. یعنی فکر نکن چیزی را از دست دادهای.
غربت ابوذر در راهنمایی جامعه
عرض خواهم کرد چون ابوذر به تنهایی کارها را انجام داد، کاری که انسان به تنهایی انجام میدهد در آن وحشت وجود دارد. انسان میبیند جامعه به یک سمتی میرود، هر چه میگوید گوش نمیدهند. اگر هم بخواهد به معنای لغوی نصیحت کند، یعنی دلسوزی کند، به بهانهی خدا و رسول متّهم میشود. تنها صحبت کردن خیلی مشکل است، هر کس میخواهد بداند ابوذر که بوده باید به خیابان اندرزگو برود و نهی از منکر کند بفهمد یعنی چه. از صد مرتبه کتک خوردن سختتر است، لذا وحشت دارد.
دلداری امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ابوذر در وقت وداع
حضرت فرمود: آنها را رها کن. «فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ»، اینها به حرفهای تو نیاز داشتند، نفهمیدند. «وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ»، تو چقدر بینیاز هستی از چیزهایی که اینها دارند. «وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً»، فردای قیامت معلوم میشود چه کسی سود برده است. «وَ الْأَكْثَرُ… حُسَّداً» یا «خُسَّراً»، معلوم میشود که چه کسی بیشتر خسارت دیده است. بعد حضرت فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً»، اگر آسمان و زمین بخواهد راه را بر یک بندهای ببندد، خرخرهی او را فشار بدهد، «ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ»، اگر او باتقوا باشد، «لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً»، خدا راه را باز میکند. کنایه از این است که زمین و آسمان در آن شرایط بر ابوذر سخت گرفت، همه با هم متّحد شدند ابوذر را کنار بگذارند، چون بودن ابوذر تخریب دیگران بود که عرض خواهم کرد.
«لَا يُؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ»، در این غربت نترس، جز با حق انس نگیر. چون دارد به بیابانی میرود که کسی آنجا رفت و آمد نمیکند، إنشاءالله عرض خواهم کرد. «وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ»، جز از باطل وحشت نداشته باش.
علّت مشکلات ابوذر، همراهی نکردن با حکومت
جملهی کلیدی این است که «فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ»، اگر در دنیا با آنها همراهی میکردی خیلی محبوب بودی. یار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بودی، یار دیرین پیغمبر بودی، امّا چون الآن با آنها در افتادهای یک فرد بیعقل شدهای! اینقدر بیعقلی او را تبلیغ کردند حتّی یکی از عزیزانی که استاد است و اسلامشناس است، زحمت کشیده، در تلویزیون سخنرانی ثابت دارد، فریب این حرفهای تاریخی مثل صحیح مسلم و دیگران را خورد و گفت: ابوذر توان اجرایی نداشت، برای همین…
اگر با آنها بودی تو را خیلی دوست داشتند، اگر دنیای آنها را همراهی کرده بودی خیلی محبوب میشدی.
زندگی ابوذر و جایگاه اجتماعی او
به احتمال زیاد اسم جناب ابوذر جُندَب است، اینکه اسم پدر او عبد الله است یا جُناده است اختلاف در اسم شریف او وجود دارد. بعضی گفتهاند اسم او بُرَید 09:18 است. عمداً این را عرض کردم اگر خواستید جایی راجع به ایشان چیزی پیدا کنید ممکن است در حروف الفبا ابوذر و الف در بعضی دانشنامهها پیدا نکنید. معمولاً در حرف جیم است، در جندب میشود چیزهایی راجع به ایشان پیدا کرد.
خیلی زود اسلام آورده، حتّی گفتهاند نفر چهارم و پنج بود. آن موقع که امیدی به پیروزی حکومت اسلامی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) نبود، آن موقع که اگر افشا میشدند شلّاق میخوردند، روی سینهی آنها پاره سنگ میانداختند. نه زمانی که اسلام به پول و قدرت رسید، نه زمانی که درّههای گوسفند و شتر بود، آن موقع که چیزی وجود نداشت، آن موقع که اسلام داشتن مجازات داشت، ابوذر آن موقع اسلام آورد.
ویژگیهای زندگی در اعرابیها و بادیهنشینها
ابوذر یک ویژگی داشت که او را استثنایی کرده، آن هم این است که او از بنی غِفار بود. بنی غِفار بیابانگرد بودند، اعرابی بودند. اعرابیها به این راحتی ایمان نمیآورند، مردمی که زندگی آنها بیش از حد دور از تجهیزات انسانی است. اجاق گاز ندارند، باید هر جا هستند سنگی درست کنند که روی آن آتش درست کنند، امکانات ندارند. ممکن است آب نه از جنس چاه و نه از جنس لولهکشی داشته باشند، باید آب را تهیّه کنند، زندگی سختی دارند.
مردم بادیهنشین چون زندگی سخت داشتند هر کس که احساس میکردند آنها را تأمین میکند به سمت او میرفتند، زود به سمت او میرفتند و خیلی راحت هم از او فاصله میگرفتند. در قرآن کریم داریم: «قالَتِ الْأَعْرابُ»،[5] اعراب جمع عرب نیست، اعراب یعنی همین اعرابیها. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»، اعرابیها گفتند ما ایمان آوردیم. «قُلْ»، ای پیغمبر بگو، «لَمْ تُؤْمِنُوا»، شما ایمان نیاوردید، «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»، بگویید اسلام آوردیم. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ»، در قلوب شما هنوز ایمان وارد نشده است، شما مثل سنگ هستید، به این راحتی نمیپذیرید. قبول نمیکردند.
پنج مورد از اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را پیدا نمیکنید که بادیهنشین باشند. در ماجرای سقیفه یک قبیله از این اعرابیها به نام اسلَم پول گرفتند مدینه را به هم زدند. اینها میگفتند یک پیغمبر به شهر آمده است… همینطور است، هیچ موقع در کوهستانها انقلاب نمیکنند حکومت یک کشور را عوض کنند، در شهرهای اصلی انقلاب میشود بقیّه ملحق میشوند. بعد هم اگر دوباره حکومت جا به جا شود دوباره عوض میشوند. اینها روستایی نبودند. بعضی منابع تاریخی شغل رسمی اینها را غیر از چوپانی راهزنی دانسته است.
شخصیّت ابوذر قبل از اسلام
ابوذر از میان اینها قبل از اسلام موحّد بوده، معروف است ولی عجیب است. چون خواستهاند او را تخریب کنند اینها را نقل کردهاند، یک صدم آن را نقل کردهاند، چون ابوذر نباید تبلیغ میشد. گفتهاند او قبل از اسلام شراب نمیخورد، قبل از اسلام اهل زنا نبود. چقدر درد داد که حرامزادهها مقابل او قرار بگیرند و او را متّهم به نفهمی اسلام کنند.
تخریب شخصیّت ابوذر
او بسیار محکم بود، از آن افرادی است که صریح قرآن است «يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ»،[6] یعنی کسانی که با پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بودند منافقین آنها را تخریب میکردند. یکی از کسانی که منافقین او را تخریب میکردند ایشان بود. در جنگ تبوک مرکَب او از دنیا رفت، راه طولانی بود، به سپاه نرسید که به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) ملحق شود. منافقینی که در راه بودند گفتند ابوذر هم فرار کرد. چون میدانید در جنگ تبوک خیلی افراد فرار کردند، به خاطر اینکه میخواستند با امپراطوری بجنگند که احتمال شکست زیاد بود، لذا میترسیدند، به نفاق نمیارزید. منافق میخواهد چیزی به دست بیاورد، میگوید فردا برویم با امپراطوری بجنگیم، برویم من را هم میکشند، نمیفهمند من با آنها بودهام یا نبودهام. ابوذر بدون مرکَب، وسایل مرکب را روی دوش خود گذاشت. تشنگی ابوذر در راه معروف است، در کتابهای درسی آمده است، از آن میگذریم.
بازگو شدن فضایل یاران خاص توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله)
در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)، رسول خدا خیلی خدمات عجیبی دارد، تدابیر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) برای اینکه مردم منحرف نشوند حیرتآور است. از نظر حقیر گرچه سقیفه شد پیغمبر اکرم بسیار موفّق بود. برخلاف این چیزی که در ذهن ما است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) موفّق نبود. یعنی شما باید زمینه را ببینید، بعد بگویید موفّق بود یا نه. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) خدمات زیادی داشتند، از جمله اینکه در موارد خاص حرفهایی را گفتهاند که بعداً مفید بود. قرار بود صفّین اتّفاق بیفتد، لذا فرمودند: گروهی که عمّار را میکشند جهنّمی هستند.
چون میدانستند در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) هر چه فضیلت بگویند کتمان میشود، فقط فضیلت گفتن برای امیر المؤمنین فایده ندارد، باید یاران خاص که علامت هستند را بیان کنند. یکی ابوذر است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ»،[7] خدا دستور داده منِ پیغمبر باید چهار نفر را دوست داشته باشم. میدانید که دستور الهی وقتی واجب است یعنی مصلحت دارد، عدم آن فوت مصلحت دارد. نقص ایمان برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است اگر ابوذر را دوست نداشته باشد. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ»، از این چهار نفر یکی ابوذر است. در سقیفه هم خیلی محکم پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) ایستاد، معامله نکرد. منتها اعرابی بود. یک وقت عرض کردم اگر او میخواست اقدامی کند از نظر سیاسی جامعهی آن موقع قبول نمیکرد و ممکن بود برای جان امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطر به وجود بیاید. لذا آنها با اینکه مخالف بودند و اوّل کار بیعت نکردند نتوانستند اقدامی انجام بدهند چون کم بودند.
احادیث پیامبر (صلّی الله علیه و آله) دربارهی ابوذر
رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى عِيسَى فیِ أُمَّتِی16:30»، اگر میخواهید عیسی را در امّت من ببینید، «فَالیَنظُر إِلَی أَبِی ذَر». این از جهت قُدس و تقوای او. فرمود: زیر آسمان راستگوتر از او وجود ندارد. یعنی در این مقام مشترک است، در زبان صادق با معصومین مشترک است. چون میدانست میخواهند چه کسی را تخریب کنند فرمود: «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ»،[8] عمدهی عبادت ابوذر هم این نبود که ذکر بگوید، تفکّر میکرد. ابوذر یک انسان فکور بود، یک اندیشمند بود.
شرایط سخت برای مخالفت در زمان خليفهي ىوم
وقتی ماجرای حکومت عثمان پیش آمد قبل از آن بِدَعی وجود داشت. ما به خاطر اینکه در فاطمیّه قدری به سقیفه پرداخته بودیم از لحاظ تاریخی در نهج البلاغه از بحث سقیفه عبور کردیم، گفتیم به آن میپردازیم. خشونت در دورهی خلیفهی دوم خیلی سنگین بود، یعنی اعمال مخالفت خیلی سخت بود. از خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) در خطبهی سوم نهج البلاغه اگر نگاه کنید اینطور آمده: شرایط طوری بود مثل اسب سرکشی که حلقهی لگام و لجام را به بینی او زدهاند، منتها او هنوز رام نیست، اگر بکشی پاره میشود، اگر رها کنی میرود شما را به درّه میاندازد. یعنی تعامل با او خیلی مشکل بود، لذا نمیتوانستند ابراز مخالفت کنند.
انتخاب لقب خلیفة الله برای عثمان توسّط او
از طرفی حکومت خلفا بعضی از ظواهر را حفظ میکردند، از جمله به این شکل و به صورت عمومی و علنی ریخت و پاش وجود نداشت. آن زمان هم یک چیزهایی بود که سر وقت آن باید بحث کرد. امّا وقتی عثمان سر کار آمد خود را خلیفة الله خواند. خلفای قبلی حفظ ظاهر میکردند، مثلاً خلیفهی اوّل میگفت من خلیفة الرّسول هستم. دومی میگفت من خلیفة خلیفة الرّسول هستم، من جانشین جانشینِ رسول هستم. عثمان که آمد گفت «أَنَا خَلِیفَةُ الله». مثلاً نقل است که اوّلی روی منبر از یک پلّه پایین آمد، دومی یک پلّه پایینتر، عثمان رفت و در بالا نشست. تازه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) 10، 12 سال است از بین مردم رفته، مردم که فراموش نکردهاند.
چپاول بیت المال در زمان عثمان
شروع به ریخت و پاش کردند. خطر بدعت ریخت و پاش، چپاول بیت المال از همهی بدعتها زودتر احساس میشود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) و دیگران هم بیشتر با این موضوع مقابله کردند. عثمان با اینکه فامیل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است، با اینکه از نزدیکان رسول خدا است، نسبت فامیلی دارد. یا با دو نفر از دختران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) ازدواج کرده یا با دو نفر از دختر خواندههای پیغمبر ازدواج کرده، دو مرتبه داماد پیغمبر شده است. چه بگویید دخترهای ایشان بودند چه دختر خواندههایی که در خانهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) رشد کرده بودند. بالاخره رسول خدا که دختری را به خانهی خود بیاورند و به عنوان فرزند خوانده قبول کنند به هر کسی نمیدهند. ظاهر این بود که مقام سببی او بیش از دو خلیفهی اوّل و دوم شده بود.
اعطای مقام به بستگان نالایق توسّط عثمان
وقتی به حکومت رسید به هر کدام از فامیلها و نزدیکان خود مسئولیّت داد. مردم نسبت به اینکه یک مسئول فامیلی را سر کار بیاورد اعتراض نمیکنند، وقتی ناشایست را بیاورد اعتراض میکنند. وگرنه امیر المؤمنین (علیه السّلام) پسر عموی خود ابن عبّاس را به بصره میفرستد، ولی احدی اعتراض نمیکند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) محمّد بن ابی بکر پسر خواندهی خود را به مصر میفرستد، احدی اعتراض نمیکند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرزند برومند خود امام مجتبی (علیه السّلام) را به کوفه میفرستند برای اینکه مردم را به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) جذب کند، احدی اعتراض نمیکند. فرماندهی بخشی از لشگر را به ایشان میدهد، احدی اعتراض نمیکند.
امّا یک مرتبه ابن عامر 16 ساله پسر دایی عثمان را فرماندار استان بزرگ کوفه کنند که درآمد آنجا به اندازهی کشور امروز ما است، او هیچگونه آگاهی از مسائل ندارد، ما همه اعتراض میکنیم. فدکی که با آن همه داستان به صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) داده نشد را به مروان دادند. آفریقا فتح شد، نه کشور، قارّهی آفریقا فتح شد، خمس غنائم را به مروان دادند. از حقوق نجومی هم خیلی بیشتر است! البتّه حقوق نجومی که ما از آن خبر داریم! خمس غنائم را به مروان دادند. عبد الله بن ابی سرح که زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) -یکی از جاهایی که خیلی مهم است این است- پیغمبر او را طرد کرده بود، اعادهی حیثیّت کرده بود. مطرودین را برگرداند، محکومین را تأیید صلاحیّت کرد.
شخصیّت عبد الله بن ابی سرح
عبد الله بن ابی سرح کسی بود که زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) جزء منافقین بود، میگفت من کاتب وحی بودم، بعد فرار کردم، خسته شدم! فاسق بود، اسلام که نیاورده بود، چقدر به مسجد بروند و ادا دربیاورند و التماس دعا بگویند و تسبیح بگویند و نماز بخوانند؟ ایمان نداشتند، بت پرست بودند، منافق بودند. قرآن فرموده میرفت انتهای صف نماز مردانه میایستاد، وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) به رکوع و سجده میرفت از بین دو پای خود خانمها را نگاه میکرد! ایمان که نداشت، خسته شد و فرار کرد.
به مکّه رفت، گفت: من با پیغمبر بودم، رسول الله میگفت من مینوشتم – او رسول الله نمیگفت- میگفت بنویس «إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير»، میگفتم آقا عزیز و حکیم هم برای اینجا مناسب است. در حقیقت مشورت میداد! کأنّ وحی نبود، پیامبر انشاء میکرد من مینوشتم، گاهی هم ویرایش میکردم! مثلاً میگفتم عزیز و غفور هم جدید است، چند وقت است نگفتهاید!
رسول الله (صلّی الله علیه و آله) او را طرد کرد و فرمود اگر او را پیدا کردید بکشید. چرا؟ چون او تکذیب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) کرده است. اگر صد مرتبه شکمبه سر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بریزند اینقدر خطرناک نیست که وحی را به این وضع سخیف نقد میکند. این فرد برادر رضاعی عثمان بود، یعنی همشیر بودند. این فردی که زمان پیغمبر رحمة للعالمین کسی جرأت نمیکرد اسم او را بیاورد، در فتح مکّه او را گرفتند. گفتند هر جا او را گرفتید گردن او را بزنید. عثمان پیش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) آمد، گفت: یا رسول الله، این را به من ببخش. پیغمبر رحمة للعالمین سکوت کرد. چند مرتبه تکرار کرد، فرمود: از خون او گذشتم. در یک نقلی وجود دارد که فرمود: من صبر کردم تا قبل از اینکه حکم بیاید کسی او را بکشد.
منصب عبد الله بن ابی سرح در زمان عثمان
این فردی که قرآن میفرماید: کسانی که از منافقین هستند، کسانی که جامعه را به هم زدهاند، کسانی که فتنهگری کردهاند – آیات سورهی توبه است- اینها حقّ بازگشت به مناصب اجتماعی ندارند. من گذشتم که برود زندگی کند، کارهای خیلی معمولی انجام دهد و زندگی کند، نه اینکه دولت و مجلس را به دست بگیرد، نه اینکه استاندار شود! این فرد گناه شخصی انجام نداده مثلاً با همسایهی خود دعوا کرده باشد، این فرد یک مرتبه به اسلام و مسلمین ضربه زده، حقّ او نیست که برگردد و بگویند او را مثلاً برای ریاست جمهوری، به عنوان استاندار تأیید صلاحیّت کنید برای مسلمین قانون تصویب کند.
آیات سورهی توبه را نگاه کنید، میفرماید اینها حق ندارند برگردند. نهایت اینکه اسلام از اهل بغی یا فتنهگران یا مثل این منافقین میگذرد آنها را نمیکشد، میتوانند به عنوان یک شهروند عادی به زندگی شخصی ادامه بدهند، نه اینکه پست بگیرند. عثمان او را فرستاد و فرماندار مصر کرد، یعنی یک کشور عظیم را به دست او داد. نیمهی دوم آفریقا که فتح شد خمس غنائم، یعنی یک پنجم تمام اموالی که از آفریقا در مرحلهی دوم به دست آمد به این شخص داد. شروع نارضایتی و قتل عثمان هم از مصر است، بس که در آنجا ظلم کرده بود.
آن کسی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) به اندازهی یک حیوان قبول نداشت مالک الرّقاب مسلمین شد، یک فرد فاسقِ فاجرِ منافق. خمس غنائم آفریقا را هم به دست او دادند. پول باشد کار میکند، «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ».[9] پول کارهای زیادی انجام میدهد، بگوییم یک نفر را بکشید یا از یک نفر مراقبت کنید.
بخشیدن پولهای فراوان برای جلب افراد توسّط عثمان
اگر هم کسی با عثمان برخورد میکرد عثمان بسیار سفیهتر از دو خلیفهی اوّل بود، به افکار عمومی توجّه نمیکرد، وضع فساد به این سنگینی بود… خیلی افراد را برد، ابن ابی سرح و مروان را برد، زبیر هم 57 میلیون درهم گرفت. به پول امروز تقریباً 10 تن طلا میشود. یعنی اینقدر پول داد که زبیر را هم برد، چون زبیر تا زمان حکومت عثمان با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. یک جا مفصّل توضیح دادیم که عمر از ترس زبیر شورا درست کرد، اینقدر رقمهای بالایی دادند که زبیر هم منحرف شد.
تلاش خلفاء برای تطمیع ابوذر
اینجا حضرت به ابوذر هم اشاره کردند که اگر با دنیای آنها بودی محبوب بودی، برای همین در بعضی نقلها گفتهاند برای ابوذر هم 100 هزار سکّه فرستادند، در بعضی نقلها هم گفتهاند پول کلانی فرستادند. ابوذر دچار لغزش نشد، هم معاویه او را تطمیع کرد هم عثمان او را تطمیع کرد. همیشه اوّل هزینهی تطمیع کمتر است، چون تطمیع کنیم با ما همراه میشود، وقتی با خود ما باشد مجبور است از ما تعریف کند، چون از ما است. میگویند چه شد نظر شما عوض شد؟ مجبور است بگوید فهمیدم اینها حق بودند. تندروها هستند که حرفهایی میخواهند.
عدم توجّه عثمان به افکار عمومی و سختگیری به مردم
عثمان ثروت مملکت را به دست یک عدّهی خاص داد، خیلی هم تظاهر دینی داشت، به خودش خلیفة الله میگفت، خطبه میخواند. به افکار عمومی هم هیچ توجّهی نداشت، اگر کسی اعتراض میکرد فی المجلس او را اعمال قانون میکرد! (سریع او را مجازات میکرد) گاهی شخصاً این کار را انجام میداد. مثلاً فرض کنید مردم و مسئولین حکومتی جمع بودند، یک مرتبه یک نفر بلند میشد صحبتی میکرد، میآوردند و دست و پای او را میبستند خود عثمان او را تنبیه میکرد. یعنی به افکار عمومی بیتوجّه بود.
خلیفهی دوم وقتی میخواست مخالف خود را بکشد که سعد بن عُبادهی انصاری بود چه کرد؟ گفت: او را جن کشته است! این هوشمندی را نشان میدهد. تا وقتی در مدینه بود کسی با او کاری نداشت، به شام رفته بود در شام از دور با تیر او را زدند گفتند به تیر غیب گرفتار شده است! گفتند ما میگوییم که کسی علیه ما اقدام کند خدا بیجواب نمیگذارد، به تیر غیب گرفتار میشود! ولی عثمان رأساً اقدام میکرد. هم در ماجرای ابن مسعود، هم در ماجرای عمّار، افراد سرشناس در این حد، جفت پا میرفت آنجا که نباید برود! به افکار عمومی بیتوجّه بود.
اعتراضات ابوذر در زمان عثمان
فردی مثل ابوذر (سلام الله علیه) از این فرصت استفاده کرد. یکی از کارهایی که ابوذر انجام میداد این بود، زمانی که در مدینه بود جلوی دار الحکومة فریاد میزد، این خیلی عجیب است. جلوی در دار الحکومة میرفت میگفت: «بَشِّرِ الکَافِرین بِعَذابِ النَّار»، کافرین را به عذاب آتش الهی بشارت میدهم، «الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»،[10] آن کسانی که طلا و نقره را گنج کردهاند. چقدر راجع به این به ابوذر تهمت زدند. از جمله اینکه در صحیح مسلم است که پیغمبر به ابیذر گفت: تو ضعیف هستی لذا من به تو مسئولیّت نمیدهم، تو نمیتوانی حکومت را اداره کنی، استانداری را نمیتوانی اداره کنی، من به تو مسئولیّت نمیدهم. چرا این را گفتند؟ بگویند او مناسبات حکومت را نمیفهمید مدام میآمد و اعتراض میکرد، دلواپس تندرو بود، ابوذر را نماد دلواپسی میدیدند چون مدام میگوید خیانت شده است. هر روز فریاد میزد که خیانت شده، من از اسلام چیزی نمیبینم، آثار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از بین رفت.
با عایشه فرق داشت، عایشه میگفت ولی اینقدر اثر نمیگذاشت، چرا؟ چون عایشه وقتی به خیابان میآمد 300 نفر از غلام و نوکر اطراف او را میگرفتند، حلقهی ردهی ششم بادیگارد هم داشت! ابوذر تنها و فقیرانه میآمد و فریاد میزد، اثر داشت، از صحابهی سابقین بود.
واکنش عثمان به اعتراضات ابوذر
کار به جایی رسید عثمانی که به افکار عمومی توجّه نداشت ایشان را به شام فرستاد، دید نمیشود حکومت را اینطور اداره کرد. یک نفر، بدون هیچ وسیله و هیچ پول و هیچ طرفداری اینقدر حرف زد که عثمان دید شرایط مهیّا نیست این یک نفر را بکشد، خیلی بد میشود، نمیتوانند او را ساکت کنند. در یک نقل است که 100 هزار سکّه برای او فرستادند. این کار را معاویه هم انجام میداد، پول میفرستادند، شخص این کیسهها را میدید، بعضی سکّهها را به دندان میگرفت! حساب میکرد چه چیزهایی میشود با آن خرید، باغ فلانی و خانهی فلانی و آن اسب و آن شتر را میشود خرید، یک استخر برای روز مبادا بخریم! دو روز بعد میآمدند و میگفتند: ببخشید اشتباه شده، باید این را به یک نفر دیگر میدادند، پول را بدهید. دل او گره خورده بود، سخت بود دل بکند، میگفت: راهی ندارد؟ میگفتند: ما بررسی میکنیم و میگوییم. معاویه خیلی افراد را اینطور دلبسته کرد.
پول را میدادند، طوری پول میدادند که شخص میگفت تا آخر عمر و هفت نسل بعد از من هم از نظر زندگی تأمین هستند. بعد میآمدند و میگفتند حسابدار اشتباه کرده، پول را پس بدهید. اگر خود او میگفت که راهی ندارد پول را بدهید؟ میگفتند بررسی میکنیم میگوییم که دلبسته شود، محبّت زر و سیم به دل او وارد شود. یک مرتبه به حساب یک نفر 500 میلیارد پول برود همین که بگوید یک روز به حساب من این همه صفر اضافه شده است… اگر نمیگفت که راهی ندارد پول را بدهید؟ آن مسئول میگفت البتّه راههایی وجود دارد که او بپرسد راه آن چیست، شاید بشود کاری انجام داد.
بخشش بسیار ابوذر نسبت به فقرا
پول را به ابوذر دادند، فردا یا پس فردا آمدند که بگیرند. هم معاویه به او رشوه داد هم عثمان. گفت: من پولها را به فقرا دادم، یک روز وقت بدهید همه را جمع میکنم. گفتند: نه، اگر به فقرا دادهای عیبی ندارد. گفت: نه، پول مردم را که نمیشود به فقرا داد، این احسان فایدهای ندارد، فردا میآورم و پس میدهم. گفتند: نمیخواهد، این همه پول را به فقرا دادی؟ برای چه این همه پول را به فقرا دادی؟ گفت: نه، من یک روزه پولها را جمع میکنم، برمیگردانم. گفتند: راههایی وجود دارد، بگذار بررسی کنیم. گفت: نمیشود، مال مردم را که انفاق نمیکنند. گفتند: بد است، بگویند ابوذر فرد این بزرگی، درِ خانهی مردم رفته است؟ گفت: بله، میروم و میگویم اشتباه کردم، فکر کردم برای من است به شما دادم. گفتند شما خیلی نگران فقرا هستید، این پول پیش شما باشد اگر فقیری آمد به او بدهید. موقع انتخابات فقیری آمد پول باشد! مراجعات شما زیاد شده است، میآیند و میگیرند! هر چه گفتند راه دارد، گفت نه، من میروم و میگیرم. گفتند اصلاً ما میخواستیم پول را برای انفاق بدهیم، برای انفاق بود، گفت: باشد، الحمدلله، «وَقَعَ فِی مَحَلِّهِ»، انفاق کردم. انسان حرّ اینطور است.
واکنش عمر در زمان مشاهدهی قصر معاویه در شام
دیدند فایدهای ندارد او را به شام فرستادند. در شام معاویه یک قصری ساخته بود که خلیفهی دوم وقتی به سوریه در آن سال سفر کرد خیلی با ظاهر سادهای رفت، سوار الاغ شده بود و کرباس خشنی به تن کرده بود. اینطور که در تاریخ نوشتهاند تازه مسلمانها خیلی تعجّب کردند. چون سلاطین آنها خیلی تبختر داشتند، امپراطوری بود، حالا شاه مسلمانها ظاهر خود را خیلی ساده حفظ میکرد. البتّه کارهای عجیبی هم داشت که خیلی ساده بود، مثلاً داریم که «؟؟37:12 آل عمر نَحالُهُم»، غذا که میخورد با کف کفش دست خود را پاک میکرد! زهد او خیلی بد بود! آنها تعجّب کردند، گفتند اینقدر ساده؟ اینطور که تاریخ نوشته با این حال وقتی پیش معاویه رفت دید یک قصر ساخته، گفت: «هَذَا کَسرَی العَرَب»،[11] این کسرای عرب است. استثنائاً به او گفت: «إِنِّی لَا آمُرُکَ وَ لَا أَنهَاک».
یکی از علائم ناحقّی این است که انسان استثناء قائل میشود، گفت من در اینجا چیزی نمیگویم. در حالی که معروف است خلیفهی دوم اگر احساس میکرد کسی… مثلاً یک روز عبور میکرد، دید یک بندهی خدایی لباس نو پوشیده است. انسان لباس نو که میپوشد با غرور و احتیاط راه میرود، حواس او هست که لباس او به جایی نخورد. گفت او را بیاورید و 100 مرتبه شلّاق بزنید، لباسها را در تن او پاره کنید، کمی زباله بر سر او بریزید که اینطور با تبختر راه نرود! اخلاق خلیفه اینطور بود، احساس میکرد یک نفر کمی کلاس دارد در دم کلاس او را میترکاند! ولی به معاویه این را نگفت، چون آنجا اوج غرور بود، گفت: «إِنَّی لَا آمُرُکَ وَ لا أَنهَاک»، نه تو را امر میکنم نه نهی میکنم، هر طور صلاح میدانی عمل کن. معاویه هر طور صلاح میداند عمل کند.
اعتراض اصحاب به رفتار معاویه در زمان خلیفهی دوم
این معاویه زمان خلیفهی دوم گاهی رسماً ربا میخورد، اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) گله میکردند، میگفتند: به خدا ما در شهری که معاویه زندگی کند زندگی نمیکنیم. به مدینه که برمیگشتند عمر آنها را برمیگرداند، چون خیلی بد میشد، عمر به شدّت به افکار عمومی توجّه داشت. میگفت مراقب اصحاب پیغمبر باش، هر چه اصحاب پیغمبر میگویند درست است. ولی معاویه دوباره به رباخواری خود ادامه میداد و افرادی مثل عُبادة بن صامت دوباره قهر میکردند و میآمدند. دوباره او هم میفرستاد و میگفت برو، نگذار زمین از حجّت خدا خالی بماند، شما از علمای اسلام هستید. هر چه عُباده نصیحت میکرد معاویه باز به کار خود ادامه میداد. اینهایی که عرض میکنم مسلّمات تاریخ است.
برخورد ابوذر با معاویه
امّا ابوذر که در زمان عثمان به شام رفت ابوذر مثل عبادة بن صامت… عبادة بن صامت فامیل ابوذر بود، مثل او نبود که قهر کند و بیاید. ابوذر شخصی بود که از هیچ کس نمیترسید. میرفت حاجِب جلوی در قصر معاویه را کنار میزد، دست خود را (اشاره) اینطور میکرد که صدا به داخل برسد، بعد میگفت: «بَشِّرِ الکَافِرین». معاویه با تبختر و دستگاهی که داشت او را نابود میکرد، ولی میگفتند بفرمایید. نمیتوانستند به او چیزی بگویند، ابوذر بود، از سابقین است، امّا معاویه 21 سال با اسلام جنگیده در نهایت از طُلَقاء شده است.
در آخر معاویه او را صدا کرد و گفت: خجالت نمیکشی به جانشین امیر مؤمنان، خلیفهی سوم، من جانشین امیر مؤمنان هستم، اینطور جسارت میکنی؟ گفت: من اینجا جانشین امیر مؤمنان نمیبینم. گفت: من حق بر گردن تو دارم. گفت: ما مسلمان بودیم شما کافر بودید، تو که هیچ، پدر تو هم کافر بود، تو از الاغ خانهی خود گمراهتر بودی و هستی!
منظور او این بود که الاغ خانه ایمان نمیآورد، ولی حداقل به اسلام ضربه هم نمیزند. «أَنتَ أَضَلَّ مِن حِمَارِ أَهلِک»، تو بدتر از حیوان هستی، «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[12] هستی، چه میگویی؟ چرا احکام خدا را اجرا نمیکنی؟ سیاههی بیت المال را بیاور ببینم کجا خرج کردهای؟ معاویه گفت: به تو چه ارتباطی دارد؟ تا به حال از این خبرها نبود، عمر به من چیزی نمیگفت.
او هم همینطور، کیسههای سکّه را بار زدند درِ خانهی او فرستادند، همان کار را انجام داد، رفت و بین فقرا و زاغهنشینهای شام و دمشق پخش کرد. آنها فهمیدند دیگر نرفتند، گفتند او همهی پولها را پخش کرده، هر چه پول بدهید او محبوبتر میشود. چون او حرف از فقرا میزند تو پول میدهی او به فقرا میدهد، فقرا هم با او همکاری میکنند، شام با مدینه فرق دارد، تو هم با عثمان فرق داری.
نسبتهای ناروا به ابوذر
به عثمان نامه نوشت که اگر میخواهی شام پا بر جا بماند – معاذ الله- این فاسق را برگردان. کسی که با معاویه دربیفتد فاسق میشود، کذّاب میشود! به امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینها را گفتند، این که ابوذر بود. «يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ»،[13] آیهی قرآن است، منافقین به آن کسانی که در راه رسول خدا خود و مال خود را خرج میکنند برچسب میزنند، لَمز میکنند، برچسب میزنند. «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ».[14] کاری میکند که کسی به سمت او نرود. گفتند او عقل ندارد، پیر شده، عقل خود را از دست داده است. به خاطر همین بود که عرض کردیم پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) فرمود: «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ».
این فرد بیعقلی که میگویید سواد او از شما بیشتر است، عیسای امّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است. گفتند ابوذر اصلاً کاری نمیتوانست انجام بدهد! من خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم تلویزیون ما چند مرتبه سخنرانی آن استاد بزرگوار را پخش کرد که گفت باید کار دست کاردان باشد، ابوذر چون نمیتوانست کاری انجام دهد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) به او کاری ندادند. جریانی این را جعل کرده که حتّی تبعید ربذهی ابوذر را هم جعل کرده، چون وقت نیست یک وقت دیگر عرض خواهم کرد. در منابع اهل سنّت اهل حدیث، یعنی تندروهای اهل سنّت گفتهاند خود ابوذر آمد و گفت من میخواهم به ربذه بروم و آنجا زندگی کنم. یعنی اینقدر بیعقل بود! مثل اینکه کسی بیاید و بگوید من میخواهم بروم و در مثلث برمودا زندگی کنم! من میخواهم بروم و در یک جای بی آب و علف زندگی کنم! مگر عقل خود را از دست دادهای؟!
بالاخره رسانههای حکومتی هر چه دوست داشته باشند میگویند. از موارد معدودی است که طبری مورّخ بزرگ گفته اتّفاقاتی افتاده دوست ندارم واقعیّت آن را بیان کنم، صراحتاً میگوید: «کَرِهتُ ذِکرَهَا 44:39»، دوست ندارم واقعیّت را بیان کنم ماجرای عثمان و ابوذر است. چون میداند اگر بخواهد واقعیّت را بیان کند عثمان کاملاً تخریب خواهد شد. لذا صراحتاً در تاریخ طبری میگوید دوست ندارم واقعیّت را بیان کنم، به صراحت میگوید، میگوید اینجا اخباری وجود دارد «کَرِهتُ ذِکَرهَا»، دوست ندارم بگویم، صلاح نیست بگویم. فعلاً نقد او صلاح نیست، مسلمین را ناامید نکنید، صلاح نیست چنین موضوعی مطرح شود.
ترس معاویه از حضور ابوذر در شام
وقتی به عثمان نامه نوشت که شام از بین میرود، با همین یک نفر. اینها درسهای مهمّی است، اگر جامعهی اسلامی یک ابوذر داشته باشد معاویه و عثمان در مقابل او هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند، اگر یک نفر ابوذر باشد، اگر یک مبارز با مفسد باشد. یک نفر که حقیقتاً راست بگوید، حقیقتاً پاک دست باشد، ادا درنیاورد، معاویه با آن قدرت مالی و آن همه فریبکاری… چون معاویه مسلمان نبود اسلام دست و پای او را نبسته بود، هر کاری دوست داشت انجام میداد، ابوذر او را ذلیل کرد.
عثمان نوشت: حالا که تو هم نمیتوانی او را آنجا نگه داری… در مدینه اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را به شورش درمیآورد، در مدینه افراد درستکار بیشتر بود. اینها به حق یاور امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودند، چون عثمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از شهر بیرون کرده بود، گفته بود برو در بیابانها زندگی کن، در روستاها زندگی کن. نمیتواند با همه این کار را انجام دهد، دید وجود ابوذر تقویّت علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است، چون امیر المؤمنین نسبت به ظلمها واکنش نشان میداد. او را به شام فرستاد. در شام خیلی مسلمان سابقهداری وجود نداشت، توسّط معاویه یا برادر معاویه مسلمان شده بودند، با این حال ابوذر داشت آنها را…
تفاوت مردم مدینه و مردم شام در زمان معاویه
میدانید مردم شام که چهارشنبه معاویه نماز جمعه خواند و آنها اعتراض نکردند! در مروج الذّهب این مطلب وجود دارد. شخصی رفت شتر مادهی باردار خرید، به او شتر نر دادند، گفت باردار هم نباشد نر و مادهی شتر معلوم است. گفتند نه، این شتر مادهی باردار است! به دادگاه رفت و شکایت کرد، گفت من شتر مادهی باردار خریدم، این شتر نر است. فروشنده رفت 40 نفر شاهد آورد که این شتر مادهی باردار است! گفت کمی دقّت کنید معلوم است. معاویه فهمید و او را صدا کرد، گفت: چقدر پول دادهای؟ مثلاً 100 سکّه. گفت: این 100 سکّه را بگیر شتر هم برای تو، برو به علی بگو معاویه با لشگری میآید که اگر یک شتر نری را به جای شتر مادهی باردار جا بزنی 40 نفر حاضر هستند شهادت بدهند که اینطور است. میخواهم بگویم مدینه و شام اینقدر با هم فرق دارند. در نقلهای ما هست که… یعنی بدان که من هر چه بگویم در اینجا اسلام همان است.
به عمرو عاص گفت: از کجا بفهمیم وقت آن رسیده و این مردم مقابل علی میایستند؟ گفت بیانیه صادر کن از امروز هندوانه، خربزه، کدو حلوایی، هر چه خواستید بخورید رو به قبله بسم الله بگویید آن را ذبح کنید! هنوز در بعضی از کشورهای همسایهی ما مثل افغانستان بعضی جاها این کار را انجام میدهند. ما برای خانه کارگر داشتیم، من این را شنیده بودم، ماه رمضان بود بعد از افطار خربزه آوردیم دیدیم رو به قبله نشست بسم الله گفت! این خاطره به ذهن من آمد. گفت میگویند مستحب است، بعد از هزار و خردهای سال از حالت وجوب تزکیهی شرعی به استحباب رسیده بود! بسم الله گفت سر خربزه را برید! اگر این شام هم باشد ابوذر میتواند علیه معاویه آنها را بشوراند، ابوذر خیلی کار انجام داده است.
تبعید ابوذر از شام به مدینه
دو نقطه در زندگی ایشان خیلی روضه است، یک مورد را عرض میکنم. عثمان گفت حالا که میخواهی ابوذر… عرض کردم ابوذر عرب بادیهنشین است، انسانهای سرسختی هستند. سرسخت است که یک تنه مقابل لشگر معاویه میایستد سر معاویه فریاد میزند، این خیلی کار سختی است. عثمان گفت: او را بر یک حیوان چموش بدون جواز سوار کن. او را از شام به این شکل به مدینه آوردند.
ابوذر خیلی قدرتمند بود، بچّهی بیابان بود، او را بر روی حیوان بیجهاز نشاندند از شام به مدینه آوردند. به مدینه که آمد وقتی او را پیاده کردند دیگر توان ایستادن نداشت، دیگر نمیتوانست روی پای خود بایستد. پیغام دادند در مدینه هم نماند، او را به همان بیابان بیآب و علف ربذه تبعید کردند. کاری که این مرد انجام داد این است، تبلیغاتی که حرف دل مردم را در آن جوّ خفقان میزد باعث شد خیلی از کاروانها قبل از اینکه به مدینه بیایند، با اینکه رسماً حکومت عثمان اعلام کرده بود کسی نباید با او ارتباط داشته باشد، به ربذه میرفتند او را زیارت میکردند و میآمدند.
یک عدّه چاه کندند، بعدها بعضی مورّخان گفتهاند آنجا دیگر بیآب و علف نبود. یعنی حرف دل مردم بود، منتها مردمی که نمیتوانند حرف خود را بیان کنند، رسانه ندارند، رسانه دست ثروتمندان است، رسانه در دست طرفداران چپاولگران است. ایشان را در شرایطی آوردند که مرد تنومندی مثل ابوذر دیگر نمیتوانست روی پای خود بایستد.
ذکر مصیبت
منابع متعدّدی اینطور نوشتهاند، وقتی میخواستند آل الله را از کربلا به سمت کوفه و از کوفه به سمت شام ببرند زن و کودک بودند. نوشتهاند «عَلَی ؟؟52:39 بِغَیرِ وِطاء»، روی مرکبهای بیجهاز سوار کردند. لذا عددی در تاریخ نیست، ولی از آن زنها و کودکانی که در کربلا هستند اندکی… وقتی از شام به مدینه برگشتند حداکثر 20 نفر شمردهاند.
وقتی داشتند به مدینه میرسیدند یکی از دختران سیّد الشّهداء (علیه السّلام) منسوب است که اشعاری گفته است: «مَدِينَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِينَا»،[15] ای مدینهی پیغمبر بهتر است که ما را نپذیری، ما با آنهایی که از تو خارج شدیم خیلی تفاوت داریم.
یک روز رسول الله (صلّی الله علیه و آله) عبور میکردند، دیدند از خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) و صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) گریهی امام حسین (علیه السّلام) بلند است. اذن گرفتند وارد شدند، این متن خیلی عجیب است، خطاب ایشان به صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) است. فرمودند: «أَ لَمْ تَعَلَّمِي»،[16] مگر نمیدانی، «أَنَّ بُکَاءَهُ» که گریهی او، «يُؤْذِينِي»، من را اذیّت میکند؟ بیجهت نیست دختر او میگوید: «مَدِينَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِينَا»، بهتر است ما را نپذیری. بعد به قبر شریف رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) خطاب میکند: «رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْنِ صَارَت».[17]
یا رسول الله شما توان شنیدن گریهی پدر ما را نداشتید، یا رسول الله خیلی مراقب ما بودید، از ما مواظبت میکردید. خیلی مراقب بودید چشم نامحرم به ما نیفتد، ما را محافظت میکردید.
«رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْنِ صَارَتْ عُيُونُ النَّاسِ نَاظِرَةً إِلَيْنَا»
خیلی چشم به ما دوختند.
پایان
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 188.
[5]– سورهی حجرات، آیه 14.
[6]– سورهی توبه، آیه 79.
[7]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 22، ص 321.
[8]– وسائل الشيعة، ج 15، ص 197.
[9]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 383.
[10]– سورهی توبه، آیه 34.
[11]– شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج 2، ص 164.
[12]– سورهی اعراف، آیه 179، سورهی فرقان، آیه 44.
[13]– سورهی توبه، آیه 79.
[14]– سورهی همزه، آیه 1.
[15]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 197.
[16]– همان، ج 43، 296.
[17]– همان، ج 45، ص 197.