حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 31 فروردین 1396 به ادامه سخنرانی با موضوع «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
لزوم رجوع به متخصّص در امر نهج البلاغه
در جلسهی گذشته، بحث ما این بود که خطبهی پنجم کتاب شریف نهج البلاغه، نسخهای در احتجاج مرحوم طبرسی دارد که حدّاکثر یکی از این دو متن باید درست باشد. مقدّمهای عرض کردیم که آن مقدّمه مهم است و اگر به آن پرداخته بشود، شاید از برخی انحرافات جلوگیری کند. خلاصهی آن بحث هم این بود که اگر فرد غیر متخصّص به رجوع میکند، باید استنباط خود را به متخصّص ارجاع بدهد و الّا حق ندارد برداشت کند. در همین فضای سیاسی کشور ما هم، دیدم فیلمی از شخصی وجود دارد که به او میگویند: تو که سواد دینی نداری چرا پشت تریبون میروی؟ او هم میگوید: آزادی بیان است و من میآیم صحبت میکنم، شما اشکال صحبتهای من را بگویید. مغالطهی این شخص کاملاً واضح است.
کسی که تبحّر ندارد وقتی میخواهد صحبت کند، نظر خود را برای اهل فنّ آن زمینه ارائه میدهد، آن نظر را عمومی بیان نمیکند، هر کسی هر حرفی را رسانهای نمیکند و بگوید بقیه جلوی این حرف را بگیرند. چون اگر آن نظر اشکال داشت و کسی به خاطر شئون دیگر من، مثلاً اینکه مسئولیت سیاسی داشتم، یا وضع من خوب بود، یا در جایی مدیر بودم. چند نفر تحت تأثیر من بودند ممکن است آن حرف باطل بنده را دین حساب کنند.
تحریف دین در جهت منافع سیاسی
این چه مغالطهای است که من نظر خود را بیان میکنم و شما آن را اصلاح کنید. نمیشود این نظر را عمومی و رسانهای کرد، با آن تریبونهای متعدّدی که مسئول سیاسی (ادغام صدا 02:40) همه جا پخش کنیم، بعداً بگوییم یک نفر هم بیاید جلوی آن را بگیرد. مگر نفر بعدی چقدر توان رسانهای دارد؟ متأسّفانه چنین چیزی در بین مسئولین که هر وقت در انجام کاری ضعف دارند برای تحریف به دین پناه میبرند، بسیار خطرناک است، هم از آن آقایی که در مورد مسائل دینی اظهارات عجیب بیان میکرد و هم اینکه ما برای گفتگو با مستکبرین، صد بار به اهل بیت توهین کنیم و به آیهی قرآن نسبت دروغ بدهیم.
علّت سکوت مرجعیّت در برابر انحرافات دین چیست؟
این درد آور است و من در جامعهی خودمان از نهادهای دینی اصلی بسیار بسیار تعجّب میکنم و از زعمای خودمان تعجّب میکنم که یک نفر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) یا قرآن کریم توهین میکند و اعتراضی شنیده نمیشود! من نمیدانم چگونه باید جواب داد. مرجعیّت معظّم چرا در برابر انحرافات ساکت هستند؟
استفادهی ابزاری از آیات قرآن
کجا قرآن گفته است ما در برابر مستکبر لبخند بزنیم؟ اگر چنین مسئلهای را نمیدانیم چرا آن را رسانهای میکنیم؟ اگر میدانیم و عامداً و عالماً بهتان میزنیم، چگونه فردی که این کار را انجام داده است تأیید صلاحیت میشود؟ اگر در قرآن کریم در مورد حضرت موسی (علیه السّلام) و فرعون داریم «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»[4] در مقام هدایت است نه در مقام مذاکرات. قیاس در فقه شیعه حرام است. کسی که این را نمیداند چطور مجتهد است؟ نمیدانم!
مقام هادی در برابر مقام ضالّ
در مقام هدایت، علوّ هادی نسبت به ضال واضح است. هادی در مقام هدایت، علوّ است. علوّ پیغمبری که در مقام هادی سراغ یک ضال برود، روشن است. معلوم است که اینجا میگویند باید با ضال نرم صحبت کنی برای اینکه او طغیان نکند، صحبت حق را گوش دهد و بپذیرد. «قُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً» کجا به معنای مذاکره و بده و بستان دارد؟! این عبارت در مورد هدایت است، «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى» شاید بپذیرد، شاید فرعون هم برگردد.
فرصت خدا به فرعون برای هدایت
این آیه بسیار مهم است. این آیه نشان میدهد که خدا از فرعون ناامید نشده است. بلکه پیغمبر، دو پیغمبر معظّم خود را میفرستد؛ حضرت موسی و حضرت هارون (علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام) را میفرستد برای اینکه فرعون را هدایت کنند. میگوید: با او نرم صحبت کنید، او فرمانده است، شاه است، مبادا عصبانی شود و نخواهد صحبت شما را نشنود، طوری سخن بگویید که به صحبت شما گوش بدهد.
شرایط مذاکره با مستکبر و هدایت ضال
«قُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»؛ این عبارت قرآن برای ماه رجب، بسیار امید بخش است. خدا برای فرعون طرح هدایت ریخته است! «عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ»[5] امّا این کجا معنای مذاکره با دشمن و معنای بده و بستان را میدهد؟ در ماجرای هدایت و ضلالت کجا بُرد، بُرد با شیطان است؟ این چه قیاسی است؟ این حرف چه منبعی دارد؟! از او که توقّعی نیست امّا سکوت بقیه که ساکت هستند چه معنایی دارد؟
إنشاءالله فرصت شد به زودی در مورد خطبهی 130 نهج البلاغه بحث خواهیم کرد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ابوذر چه میفرمایند؟ بهتر است اینجا تقیّه کنم و ادامه ندهم زیرا صحبت به جاهای خوبی نمیرود.
دلیل ایراد خطبهی پنجم توسط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
خطبهی پنجم کتاب شریف نهج البلاغه به این صورت شکل میگیرد که دو نفر خدمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) میآیند و میگویند: قیام کن، ما پشتیبان تو هستیم و از لحاظ سیاسی و اجتماعی و مالی تو را حمایت میکنیم. خطبهی پنجم بیان میشود. در کتاب بسیار مهمّ احتجاج مرحوم طبرسی، اینطور آمده است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از منع فدک، به خلیفهی اوّل نامهای نوشتند و در آن نامه عباراتی فرمودند که تقریباً 70 درصد این خطبهی کوتاه است… البتّه این خطبه، قطعهی کوتاهی از خطبهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) آنجا وجود دارد. ابتدای نهج البلاغه، خطبهی پنجم «أیُّهَا النَّاس» دارد و طبیعتاً در نامه این دو کلمه را ندارد.
شبههی مطرح در مورد خطبهی پنجم نهج البلاغه
پاسخ کوتاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در خطبهی پنجم این است که فتنهگری نکنید، از منافره و جا به جا کردن نیروها برای اینکه مقابل هم قرار بگیرید بپرهیزید در حالی که در آن نامهی ادّعایی اینطور است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید: اگر اذن بود سر از تن همهی شما جدا میکردم. همینطور قطعهای از نهج البلاغه وجود دارد که آنجا چند خط اضافه دارد. برداشت من این است که متن مرحوم طبرسی در احتجاج یا متن مشوّش است، یا مخلّط است یا جعل است. به این جهت که اگر نامه به ابوبکر نوشته شده باشد، تمام ضمائر نباید جمع باشد. نامه، شروعی دارد. کسانی که نامهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دیدهاند، اگر هیچ چیزی در ابتدای آن نباشد، عبارت «أمَّا بَعد» وجود دارد که حدّاقل چیزهایی را در 09:37؟؟ گرفته است. تمام ضمائر، جمع هستند و به نظر من اصلاً در شرایط آن زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) این تهدید گردن زدن همگانی برای بیان جایی نداشته است.
بررسی شبههی مطرح در مورد خطبهی پنجم نهج البلاغه
امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هیچ اقدام نظامی انجام ندادند. حتّی در ماجرای صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) در ایّام فاطمیّه عرض کردم که باید فقط یک زن که احتمال جنگیدن و جنگاوری از او نبود مقابل آنها قرار میگرفت که امیر المؤمنین (علیه السّلام) متّهم به بغی میشد. با این حال امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) فرمودند: برای حفظ جان حسنین من دفاع نکردم. حتّی دفاع ساده، حتّی مانع شدن از حمله، همین نه اینکه ضربه هم زده باشند. شرایط در آنجا اینقدر حسّاس است. در آن شرایط حسّاس چطور یک نفر –همان شخص بزرگوار- بفرماید: گردن همهی شما را میزنم همانطور که داس به سر سنبلههای گندم اصابت میکند، از دَم درو میکنم. این بیان اصلاً جایی ندارد. دقیقاً همان قسمتی هم که بحث مقابله با اختلاف افکنی است در این نامه نیست.
علّت رجوع به روایات به صورت تخصّصی
این مطلب را به عمد عرض میکنم و قصد من زیر سؤال بردن روایات نیست. در جلسهای که در دو هفتهی گذشته برگزار شد. در آن جلسه خطبهای از خطب منسوب به حضرت را از نهج البلاغه عرض کردیم و گفتیم دلایلی وجود دارد که از حضرت نیست. اینجا هم عمد داشتم و روایت مقابل آن را آوردم چون این دو روایت در مقابل هم هستند. یکی در آن وجود دارد که همان خطبهای است که در نهج البلاغه آمده است و در آن خطبه آمده است: از اختلاف افکنی بپرهیزید، در خطبهی دیگر آمده است: مثل داس که گندمها را درو کند شما را درو میکنم. با همین الفاظ بیان شده است. معلوم میشود باید یکی از این روایت باید درست باشد، معنی ندارد که هر دو روایت با هم باشند!
تمام غرض من این است که استناد به آیات و روایات کار هر کسی نیست به ویژه روایات. حدّاقل این است که احاطهی نسبی به سایر روایات داشته باشد و مسائل صدور و جهت و مسائلی که در جلسهی گذشته بیشتر توضیح دادیم.
امّا نکتهای که از این خطبهی شریف امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که خطبهی پنجم است قابل بحث است و مسئلهی روز ما است این است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در شرایطی که احتمال پیروزی بود، چون عَدی و تَیم از قاذورات قریش محسوب میشدند، به حساب نمیآمدند. کما اینکه زنی در دورهی خلیفهی دوم به او گفت: عُمَیر و او را مصغّر کرد! و بعد هم گفت: در دورهی قبل از اسلام وقتی شما را میشمردند، کسی خاندان شما را جزء آدم حساب نمیکرد (کسی برای شما ارزشی قائل نبود).
اینها توان ایجاد تشکّل سیاسی شخصی به جز در حدّ ائتلاف نداشتند. در مقابل، ابو سفیان رأس اشراف قریش بود که پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد –یا از جهت توطئه یا حقیقتاً- و همینطور عبّاس، عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان شخصی از بزرگان بنی هاشم. اگر این دو نفر یک جا قرار بگیرند، طبق مسائل قبیلهگرایی، تمام قبیله باید پشت سر یک نفر باشند لذا احتمال پیروزی زیاد بود.
اهمّیّت قبیله برای قبایل و آفت قبیلهگرایی
شما میدانید که در مسائل قبیلگی و مسائل اسلامی، قبیله مهمترین عامل است. قبیله برای افراد اهل قبیلهگرایی این مسئله از توحید و نبوّت و امامت مهمتر بود کما اینکه برای حزب بازان مهم است. شما در شرایط امروز جامعهی خودمان هم میبینید که اگر تیم محبوب من شکست بخورد، بعضی اشیاء را حواله به داور یا داور را به بعضی از اشیاء حواله میدهند یا قریب صد هزار نفری فحّاشی است! اینکه فوتبال است.
در مسائل حکومتی هم کافی است شما کمی تأمّل کنید، مسائل حکومتی هم همینطور هستند. قبیله که میگویم یعنی حزب و باند. واقعاً اگر کسی در مسائل قبیلهگرایانه تحقیق کند، اینطور برداشت میکند که مردم صدر اسلام -البتّه روزگار ما فاصلهای از آن دوران ندارد!- هیچ عقیدهای جز قبیله نداشتند. یعنی آنچه برای آنها خطّ قرمز بود، قبیله بود، حزب بود نه حق.
نمونه ای از تعصّبات قبیلهای
ما در دوران ائمّه (علیهم السّلام) میبینیم مثلاً کسی که در کربلا دست از بدن قمر منیر بنی هاشم جدا کرده، لباس حضرت را از تن او بیرون آورده است، بر بدن مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) اسب تازانده است… هر یک از اینها برای بی آبرویی او و آل او کافی است، از قبیلهای است که رئیس آن قبیله از شیعیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. او کسی است که نابینا شده است و سه پسر او در جنگها در مقابل معاویه شهید شدهاند و اگر توان جنگ داشت برای دفاع از سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به کربلا میآمد، پیرمرد است، نابینا است، از فاصلهی حدود چهارصد کیلومتری وقتی باخبر میشود مختار میخواهد عامل این جنایات، حکیم بن طفیل طائی (علیه لعائن الله) را بکشد، سفر میکند تا پیش مختار بیاید و شفاعت او را بکند برای اینکه مختار او را نکشد. رئیس قبیله است. واقعاً وقتی انسان بررسی میکند میبیند هیچ مسئلهی مهمّی، مهمتر از این مسئله نیست.
جالب است همین فردی که نمیخواهم اسم او را ببرم که از شیعیان زحمت کشیدهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. یک روز وقتی معاویه او را دید گفت: پسران کجا هستند؟ سه پسر او شهید شدهاند. او یک پسر دیگر داشت قبل از اینکه سه پسر او شهید بشوند در جمل… -انسان همیشه تصوّر میکند این اظهار تأسّفات و این اتّفاقات همیشه برای شخص دیگری غیر از خود انسان رخ میدهد- همین انسانی که چنین کاری را انجام داد از فرماندهان مهمّ سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، جمل تمام شد و سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیروز شد. این شخص وقتی در جمل با چهار پسر خود آمده بود که بجنگد، یک پسر از چهار پسر این شخص که شهید نشده بود، وقتی کشتههای یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) را جمع میکردند که آنها را دفن کنند و کشتهها را ببرند تحویل بدهند، یک دفعه دید دایی او جزء کشتهها است. گفت: چه کسی او را کشته است؟ شخصی که او را کشته بود تصوّر کردند میگویند: قاتل صدّام چه کسی است و افتخار میکند، گفت: من. گفت: بگویید جلو بیاید ببینم او چه کسی است؟ جلو آمد و گفت: من. پسر این شخص –در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ جمل بود- خنجر خود را در گردن این رزمنده فرو کرد و آن رزمنده در جا به زمین افتاد و پسر این شخص هم فرار کرد و مخفی شد. و وقتی مطمئن شد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) اهل قصاص است…
رزمندهی سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود و به ناحق کشته شده بود. هرچه بود در جنگ بود، تو آمدی بجنگی، هر کسی را کشتی مهم نیست امّا این یک نفر مهم است چون دایی من است؟! حق و باطل که عوض شدنی نیستند. این پسر به معاویه پیوست. کسی که سه پسر او در صفّین مقابل یک پسر او قرار گرفتند و این سه پسر شهید شدند.
در بعضی از نقلها داریم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را دلداری دادند. آن شخص باور نمیکرد که پسر او چنین کاری را انجام داده باشد. وقتی به او پیغام دادند از هم قبیلهایها ما مختار یک نفر را گرفته است، آن هم آن کسی که این سه اقدام شنیع را انجام داده است، متأسّفانه خود را به کوفه رساند برای اینکه از انتقامگیری مختار جلوگیری کند. منتها مختار باخبر شده بود و به همین دلیل پیش دستی کرد. وقتی آمد، آن ملعون، حکیم طفیل طائی به درک رفته بود.
خود برتر بینی قبیلهای
وقتی بررسی میکنیم میبینیم مثل اینکه همه چیز قبیلهای است! حالا یک وقت، هنگام بررسی خطبهی دیگر یا در یک خطبهی مهمتر یا مرتبطتر در مورد بحث قبیله بیشتر عرض میکنم. خود من اعتراف میکنم، 12 سال قبل، پیش از اینکه به این بحث برسم و بعد از آن تمام تحلیلهای من متحوّل شد، باور نمیکردم. انسان باور نمیکند که برای حبّ و بغضهای قبیلهگرایانه مقابل اهل بیت (علیهم السّلام) قرار بگیرند. البتّه انسان اگر مسائل روز را ببیند این موارد را باور میکند.
دو نفر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند اگر شما اقدام کنید ما حمایت میکنیم. حالا این یا از روی توطئه بود مثل کار ابو سفیان یا اینکه ابو سفیان میخواست زودتر به حکومت برسد و اصلاً برای ابو سفیان و بنی امیّه سرشکستگی (خفّت) بود. بنی امیّه حدّاقل بنی هاشم را حریف خود میدانستند، ولی بنی عدی و بنی تمیم حریف آنها نبودند.
ائتلاف ابن عبّاس و ابو سفیان
فرض کنید در فوتبال اگر تیمی از برزیل گل بخورد بهتر از این است که از تیم فوتبال مالدیو گل بخورد ولو شش، هیچ و یک هیچ! بنی عدی و بنی تمیم اصلاً در شمار نمیآمدند لذا برای آنها خیلی سخت بود که بخواهد این را بپذیرد. این ظاهر ماجرا است امّا ممکن است توطئهای هم در سر داشته باشند. این دو نفر آمدند و به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند: ما هستیم، قیام کن. اخبار به ما میگوید اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) یار داشت حتماً اقدام میکرد. آنها آمدند و گفتند ما هستیم. ما که آمدیم و میگوییم، ما دو تا یعنی همان بنی هاشم که از تو حمایت نکردند و بنی امیّه امّا ما میآییم و اجازه نمیدهیم کار اینطور بشود.
ائتلافها همینطور هستند. تصوّر نکنید تنها امروز است و جدید است که شما میبینید شخصی از این جبهه ناگهان به جبههی طرف مقابل میرود و ناگهان در بین فعّالیّتها برمیگردد و دوباره شوت چرخشی میزند، دوباره میرود، دوباره میآید. آدمهایی که در معامله دبّه میکنند، مثلاً یک نفر میخواهد ماشینی بفروشد، صد هزار تومان بیشتر میخرد چطور است؟ این هم همینطور است. نگاه میکند خودش چقدر میتواند بفروشد؟ این چیز جدیدی نیست.
پاسخ هوشمندانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ائتلاف ابن عبّاس و ابو سفیان
خود این مسئله باید بررسی شود که ابن عبّاس با ابو سفیان چرا آمدند؟! این دو نفر چه ربطی به هم دارند؟ چرا ناگهان موضع آنها یکی شده است؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: من یار نداشتم، اگر یار داشتم اقدام میکردم، این هم یار. در قرآن آیه داریم: «ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً»[6] من از مضلّین، باز و دست و یار نمیخواهم. ائتلاف باید بر سر عقل باشد. حضرت نپذیرفتن و این را فتنهگری دانستند، این را فتنهگری قلمداد کردند.
علائم ائتلافهای مشکوک و شناخت آن
تاریخ همیشه این را به خود دیده است. إنشاءالله بعداً که به بحث برسیم عرض میکنیم طلحه و زبیر که از اوّل اسلام هیچ ارتباطی به هم نداشتند، اگر مطلبی هم نقل شده باشد دشمنی این دو با هم نقل شده است. شما ناگهان میبینید این دو در جمل با هم در یک جبهه قرار میگیرند. از جبههای که در آن جمع اضداد وجود دارد، بوی تقوا نمیآید! «أیْنَ جامِعُ الْكَلمَةِ عَلَى التَّقْوى؟»[7] جامع کلمه به این معنی نیست که جمع بشویم و جمعیت ما بیشتر بشود. امام زمان (سلام الله علیه) «عَلَى التَّقْوى» جامع کلمه است، هر کسی لیاقت این مقام را ندارد، اصلاً چنین ظرفیتی در هر کسی نیست.
نمونهای از ائتلاف مشکوک
طلحه و زبیر هیچ وقت با هم نبودند ولی دیدند در جمل این دو نفر با هم منعفت مشترک تشکیل دارند که آن هم شکست دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. طلحه و عایشه هم روابط خانوادگی داشتند، هم در مسائل گذشته بین آنها ارتباطاتی وجود داشت ولی زبیر به هیچ وجه با طلحه ارتباط ندارد. طبق بیان بیشتر نقلها، نظر زبیر در شورای شش نفره، مخالف طلحه است. زبیر در سقیفه کاملاً با طلحه متفاوت است. طلحه فامیل ابوبکر است، زبیر گرچه داماد است امّا در خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) متحصّن است.
علّت ائتلاف طلحه و زبیر
در جایی به طور مفصّل توضیح دادیم که تا سال 23 هجری، 12 سال بعد از سقیفه هم زبیر خود را در عرصههای مختلف هزینه کرد برای اینکه از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع کند امّا طلحه چنین کاری انجام نداد. ولی برای مقابله با امیر المؤمنین (علیه السّلام)، طلحه و زبیر با هم دست به دست دادند (ائتلاف کردند). میخواستند در کاروان نماز صبح بخوانند. جلوی چشم مردم نگذاشتند… بلا تشبیه مثل وقتی که میکروفن را به من تعارف میکنند، مردم معطّل هستند، یک نفر باید نماز را بخواند، وقت نماز صبح است یا بلا تشبیه روضه است است. معمولاً به هم تعارف میکنند نه اینکه از همدیگر بکشند. آنها یک ساعت و نیم نگذاشتند نماز خوانده شود. آخر اصحاب آنها گفتند: یا اصحاب رسول الله، خورشید دمید! یک ساعت و نیم هر یک از آنها اجازه نداد دیگری نماز بخواند! چون آنها با هم نبودند، جامع کلمهی آنها زدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. برای اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بزنند کنار هم قرار گرفتند، آنها هیچ وقت با هم نبودند. بعداً هم آل زبیر با آل طلحه کاری ندارند. در یک مقطع نفع مشترک آنها در این بود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) را شکست بدهند لذا با هم بودند.
علّت نپذیرفتن پیشنهاد حمایت عبّاس و ابو سفیان از جانب امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امّا حالا چرا عبّاس و ابو سفیان با هم شدند؟ چرا آنها موضع مشترک انتخاب کردند؟ امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)، همانطور که برای پسر ایشان هم خواندیم که «جامِعُ الْكَلمَةِ عَلَى التَّقْوى» هستند، متّحد شدن با این دو را نپذیرفتند. این نپذیرفتن یعنی چه؟ یعنی من نمیخواهم به حکومتی برسم که وامدار جریانی باشم که نمیخواهم علم حق در دست آنها باشد. این مسئله در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار مهم است.
چون در بحثهای ایّام فاطمیّه توضیح دادم، قسمت عبّاس را توضیح نمیدهم که عبّاس بالقوّه توانایی این کار را داشت و متأسّفانه بعدها با خلیفهی دوم پیمان بست. البتّه گاهی ظاهر را حفظ کرده و موضعگیریهایی میکرد ولی حکومت به آنها بها میداد و آنها کاری به حکومت نداشتند.
عواقب قبول حمایت قدرت در رسیدن به قدرت
امیر المؤمنین (علیه السّلام) این حمایت را رد کرد، حمایتی که میتوانست منجر به پس گرفتن حقّ حضرت بشود. من با این روش حقّ را نمیخواهم. من نمیخواهم که دو جبههی ناحق، حقّ من را احقاق کنند. با اینکه شما میدانید که در حکومت سه خلیفه، چه بلاهایی بر سر اسلام آمده است. حالا بگویند علی جان شما بیا ولی بعداً به ناحق عمل نکن! این نمیشود که دو جریان ناحق شما را بدون چشم داشت به قدرت برسانند. بعد از رسیدن شما به قدرت، سهم خواهی میکنند. مشروعیت تو به حمایت آن دو قدرت بستگی دارد. آنها حمایت خود را از تو قطع میکنند، به تو فشار میآورند، باید باج بدهی؛ دو، سه وزارتخانه، چهار استانداری، باید یک قدرتی به آنها بدهی. ابو سفیان بدون دلیل بیاید و به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگوید من شما را حمایت میکنم بعداً همان مکّه را هم به من نده؛ آیا چنین چیزی امکان دارد؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) عطای خلافت را به لقای آن میبخشید اگر قرار بود ابو سفیان از او حمایت کند.
ویژگیهای کارگزاران دولت بنی امیّه
شما میدانید که این دعوای تاریخی امیر المؤمنین (علیه السّلام) و خلفا بر سر کارگزار تعیین کردن وجود داشت. مثل خلیفهی دوم میگفتند ما به کارآمدی توجّه داریم. کار بلد باشد، یک تیم نظارتی هم میگذاریم که جلوی بیتقواییهای او را بگیرد. کارآمدی، کار بلد باشد، متخصّص باشد ولو اینکه فاسق مُعْلِن بالفسق باشد. معاویه در حکومت خلیفهی دوم ذهب به ذهب ربا میخورد یعنی آشکارترین نوع ربا ولی بلد بود شام را اداره کند. مغیره مسئولیت گرفت که زناکاری او شهرهی آفاق است! ولی بلد است اداره کند. چه چیزی را میتواند اداره کند؟ آیا این اسلامی اداره کردن است؟!
عزل کارگزاران اموی پس از به حکومت رسیدن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امیر المؤمنین (علیه السّلام) نپذیرفتند. از ضربههایی که حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خورد این بود و بعداً هم عثمان راه را بدتر پیش برد. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید تمام کارگزاران عثمان را عزل کرد. حالا شخصی مثل ابوموسی اشعری که شش ماه به خاطر افکار عمومی طرفداران حضرت که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) فشار آوردند یا درخواست کردند، حضرت او را چند ماه ابقاء کرد ولی همگی را عزل کرد.
در صورتی که شما میدانید وقتی حاکمی تازه از راه رسیده باشد و کارگزاران را عزل کند به حکومت آسیب میزند ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) این کار را انجام داده است. بعضی از مورّخین تصریح کردهاند که هیچ کسی را باقی نگذاشت جز ابوموسی اشعری که او را بعداً عزل کرد که تاریخ ثبت کند.
سپس امیر المؤمنین (علیه السّلام) افرادی مثل مالک اشتر و ابن عبّاس یا حُجر آمدند و اصرار کردند –که این مسئله هم باید در فرصتی مورد تحلیل قرار بگیرد که این افراد از چه جریانی بودند و چطور چنین چیزی را گفتند- و امیر المؤمنین او را برگرداند. و وقتی او را عزل کرد، به آنها فرمود: دیدید گفتم!
قبل از این جریانات، 25 سال قبل است، حالا این افراد آمدهاند و میگویند: ما کاری میکنیم که حکومت به شما برسد. به چه قیمتی؟ به این قیمت که در گروههای تلگرامی اعلام کنند حاج آقا ابو سفیان از علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) حمایت کرد (در سطح عمومی جامعه مطرح شود که ابو سفیان از علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) حمایت کرد). امیر المؤمنین (علیه السّلام) این حمایت را قبول نکرد. این یک مسئلهی قدیمی است، مسئلهی امروز نیست که ببینید دشمن از چه کسی حمایت میکند. حضرت نپذیرفتند و به خاطر این نپذیرفتن آسیبهای زیادی دید. برداشته شدن حمایت ابو سفیان از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) به معنای چالشهای هر روزه است.
مشورت مشاوران امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حفظ معاویه در قدرت
بعدها هم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید در مورد معاویه همین کار را انجام داد. مشورت دهندگان که خیلی خود را عاقل حساب میکردند میگفتند یک یا دو ماه او را به قدرت نصب کن. بعداً که هرج و مرجها برطرف شد معاویه را نصب کنی چه میگوید؟ معاویه را به حکوم منصوب کنی چه میگوید؟ شام کشور است، ما میگوییم استانداری آن زمان چون امپراطوری اسلام بسیار بزرگ بود، شام بسیار بزرگ بود. الآن چند کشور است. بگو: تو استاندار من در شام، او چه میگوید؟ معلوم است که قبول میکند. شش ماه که گذشت، وقتی خواستی ابوموسی را عزل کنی، معاویه را هم عزل کن. آن موقع دیگر نمیتوانی بگویی تو را قبول ندارم. چون او پذیرفته است که تحت ولایت تو باشد.
مقایسهی اجمالی شخصیت ابوموسی اشعری و معاویه
ولی تاریخ ثبت میکند که یکی از استانداران امیر المؤمنین (علیه السّلام)، معاویه بوده است. جالب اینجا است که مالک اشتر، ابن عبّاس و مغیره با سه تیپ بحث، سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) میآیند و به او این مشورت را عرضه میکنند. باید در فرصتی بحث بشود که چرا مالک اشتر چنین نظری را بیان میکند؟ من وارد بیان بحث در مورد این سه تیپ نمیشوم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید: والله یک روز هم چنین کاری را انجام نمیدهم. تاریخ ثبت کند که علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) دست خود را به سمت معاویه دراز کرده است؟ قصد داشته از او استفاده کند. جرثومهی فسادی که روشن است چه شخصیتی دارد با ابوموسی اشعری -که بعداً إنشاءالله در مورد او توضیح خواهم داد- فرق دارد.
ابوموسی اشعری، پدر معنوی خوارج
ابوموسی اشعری کسی بود که یک آیت الله العظمی که بعداً تشت رسوایی او دمر شد. ابوموسی آنطور نبود که مردم حقیقت او را بشناسند. خوارج پیروان او بودند. شما میدانید خوارج چه کسانی هستند، آنها قرّاء بزرگ هستند.
قرّاء بزرگ اسلام در برابر امیر المؤمنین (علیه السّلام) کودتا کردند. –قرّاء بزرگ اسلام یعنی حوزهی علمیه- این افراد پیرو خطّ فکری ابوموسی اشعری بودند. إنشاءالله در یک فرصت در مورد این زمینه بحث میکنم. نماد لباس پوشیدن آنها مشترک بود. با این حال امیر المؤمنین (علیه السّلام) آنقدر خطر نتوانست36:43 که ابوموسی را… چون همین مشورتدهندگان آمدند و مشورت دادند و حضرت، ابوموسی را شش ماه ابقاء کرد. ولی همین افراد –به جز مغیره- در مورد معاویه به صورت خیرخواهانه مشورت دادند که طرحی که گفتیم را اجرا کن. حضرت اینجا فرمود: دو روز هم امکان ندارد چون شخصیت معاویه کاملاً معلوم است. ابوموسی اشعری ظاهر خود را برای مردم آن زمان حفظ کرده است. او ظاهر خود را حفظ کرده بود که برای حکمیت او را انتخاب میکنند. البتّه عرض کردم، خوارج همگی پیروان او هستند. پدر معنوی خوارج ابوموسی اشعری است.
علّت حذف معاویه از قدرت در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امّا معاویه مثل ابوموسی نبود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) بین این دو نفر فرق میگذارد؛ یعنی من ابداً نمیخواهم کسی که ریشههای فساد او روشن شده است، حمایت کنم، چه اینکه او از من حمایت کند به حکومت برسم و چه اینکه من از او کمک بگیرم تا حکومت من ابقاء بشود، نمیخواهم. امروز اگر اطراف خود را نگاه کنیم، میبینیم ائتلافها بر سر حق هستند یا بر سر غیر حق. چرخشهای ناگهانی…
موسی بن جعفر (علیه السّلام)، باب حوائج عند الله
در آستانهی شهادت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) هستیم. موسی بن جعفر (سلام الله علیه) یک ویژگی دارند و آن هم این است که کرامت ایشان را اهل سنّت هم چشیدهاند، کرامت ایشان مجرّب است. ابن حجر مکّی در سال 947 فوت شده است. او کتابی دارد به نام «الصّواعق المحرقة فی الرّد عَلَی أهل البدع و الزَّندقة»، شما را میگوید! صواعق محرقه در ردّ هویپرستان و بدعتگران و زنادقه است؛ یعنی شما از این دسته هستید. این کتاب را در ردّ شیعه نوشته است ولی در این کتاب وقتی اسم موسی بن جعفر (علیه السّلام) میآید، میگوید: «یُدعَی بِبَابِ قَضاءِ حَوائِجِ المؤمنین» یعنی «یُدعَی بِبَابِ قضاءِ حوائِجِ اهل السُّنَّة»، «كَانَ مَعْرُوفا عِنْد أهل الْعرَاق بِبَاب قَضَاء الْحَوَائِج عِنْد الله»[8] (در منبع مذکور به این صورت یافت شده) میگوید: او باب قضاء حوائج ما اهل سنّت است و کسی دست خالی برنگشته است. حاشا به کرم او. عظمت او به گونهای است که شما میدانید ائمّهی پایانی ما را ابن الرّضا (علیه السّلام) میگویند، به علّت عظمت امام رضا (علیه السّلام). در حالی که وقتی در ادبیات اهل سنّت قصد دارند از فضائل حضرت رضا (علیه السّلام) را بگویند میگویند: پسر موسی بن جعفر (علیه السّلام) است!
وصف موسی بن جعفر (علیه السّلام) در بین ادبای اهل سنّت
آقای عبد الباقی عمری که از نسل خلیفهی دوم است میگوید: «اَستَجِر مُتَوَسِّلاً أنْ ضَاقَ أمرُکَ أو تَعَسَّر» میگوید: اگر امر بر تو سخت شده است برو پناهنده و متوسل بشو. به چه کسی؟ به «أبي الرِّضَا جَدِّ الجَواد محمَّدٍ موسي بن جعفر» به پدر امام رضا و جدّ امام جواد (علیهما السّلام)، موسی بن جعفر (علیه السّلام) پناه ببر.
به ابی نواس گفتند: آیا در مدح امام رضا (علیه السّلام) شعر نمیگویی؟ گفت: به من میگویند تو شاعرترین فردی هستی که تا به حال دیدهایم. الفاظ که به دست تو میرسند، مثل درختی که میوه میدهد، میشکفد، ثمر میدهد، وقتی به دست تو میرسند، الفاظ هم ثمر میدهند. «فَعَلَى مَا تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسَى»[9] چرا پسر موسی (علیه السّلام)، امام رضا (علیه السّلام) را مدح نمیکنی؟ «وَ الْخِصَالَ الَّتِي تَجَمَّعْنَ فِيه» ویژگیهای امام رضا (علیه السّلام) را نمیگویی؟ او میگوید: «قُلْتُ لَا أَهْتَدِي لِمَدْحِ إِمَامٍ» من چگونه اقدام به بیان مدح امامی کنم که «كَانَ جَبْرَئِيلُ خَادِماً لِأَبِيه» جبرئیل نوکر درِ خانهی پدر او، موسی بن جعفر (علیهما السّلام) است.
جود مالی امام موسی کاظم (علیه السّلام)
پس میبینیم که اهل سنّت وقتی به موسی بن جعفر (علیهما السّلام) رسیدند سپر انداختند (به کرامت او اقرار کردند) و او را باب الحوائج میدانند. یک وقتی ما در روایات خود از فضائل امام داریم، از کرامتهای امام داریم، یک وقت از منابع اهل سنّت گزارش داریم، این خیلی فرق دارد. مثلاً ما داریم که با حضور امام جواد (صلوات الله علیه) مناظراتی تشکیل شد و ایشان موفّق شدند؛ آنها یا نیاز نداشتند نقل کنند یا به دست آنها نرسیده و اهل سنّت آن را نقل نکردهاند و شیعیان نقل کردهاند. برای ما همان منابع شیعی مهم است امّا گاهی مطالبی وجود دارد که اهل سنّت آن را نقل کردهاند. مثل اینکه ذهبی با آن همه عداوتی که نسبت به ائمّهی ما داشت و نسبت به اینکه مبادا چیزی بگوید که شیعیان از او استفاده کنند، دربارهی موسی بن جعفر (سلام الله علیه) عرض میکند: سُرّهی موسی بن جعفر (علیه السّلام)، کیسههایی که موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) هدیه میداد ضرب المثل بود. اگر به کسی میداد آن فرد از اغنیاء میشد. پول نمیداد که از فقر شخص جلوگیری کند بلکه پولی به او میداد که او از ثروتمندان میشد.
کرامت و شفای بیماری توسط امام موسی کاظم (علیه السّلام)
این بحث گستردهای دارد که چرا امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) چنین کاری انجام میداد. نکته اینجا است که موسی بن جعفر (علیه السّلام) هم در زمان حیات خود اینچنین بود و هم اینکه ابن حجر میگوید: ما اهل سنّت به او باب الحوائج میگوییم. همچنین افراد دیگری داریم که گفتهاند ما هر وقت گرفتار میشویم به این حضرت رجوع میکنیم. مثلاً یک نفر گفته است فرزند من مریض بود، شخص دیگری گفته است هر وقت که من گرفتار شدم، دیگری گفته است حافظهی من خراب شد، در بین دانشمندان اهل سنّت نمونههای فراوانی داریم که به این حضرت مراجعه کردهاند. یک نفر گفته است من به بیماری صرع مبتلا بودم. مثلاً از ابو حاتم رازی نقل است که وقتی امام رضا (علیه السّلام) حدیث سلسلة الذّهب را فرمود، من اسامی را، یعنی لفظ کلمهی موسی بن جعفر (علیه السّلام) را در شام برای مریضی که حالت غش و صرع به او دست داده بود و در مسجد شام بر زمین افتاده بود به کار بردم و در گوش او گفتم: «موسی بن جعفر، یا مَنْ إسمُهُ دَوَاء».
اگر اهل تسنّن اینگونه حاجت گرفتند، ما شیعیان مفتخر به این هستیم که امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) را دوست داریم، «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ»[10] بیچاره آن کسی است که جز درِ خانهی تو برود، «وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ» خسارت دید هر کسی که جز تو رو کرد. اینها اوصاف الهی است که امام کامل در این دنیا پیاده کرده است.
کرامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) حتّی در برابر بد خواهان
وقتی دو نفر از برادرزادههای ایشان میخواستند بروند علیه او شکایت کنند و ایشان میدانستند آنها این کار را انجام میدهند، آنها را فرا خواندند و گفتند: چرا میخواهید به بغداد بروید؟ گفتند: ما مشکل مالی داریم. حضرت فرمودند: چه مقدار مشکل مالی دارید؟ گفتند: سیصد دینار. در یک نقل آمده است امام فرمود: هفتصد دینار بیاورید، از حاجت و مشکل که داریی دو برابر بیشتر به شما میدهم. وقتی آنها از در بیرون میرفتند، امام فرمود: آنها قصد دارند پیش هارون بروند. گفتند: آقا، پس چرا شما این مبلغ را پرداخت کردید؟ امام فرمود: ما وظیفهی خود را انجام دادیم، «عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ».
علّت زندانی شدن امام موسی بن جعفر (علیه السّلام)
امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) تلاش بسیاری کردند که کینههایی که از فرمایشات ایشان راجع به فدک وجود دارد، رفتاری که ایشان در اجتماع و انسجام شیعه دارد، کاری کرد که ایشان را به زندان انداختند.
مظلومیت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام)
از علائم کینه این بود که در سیاهچالی که نور نبود، ایشان را به زنجیر کشیدند در حالی که فرد به تنهایی نمیتوانست از آن سیاهچالهها فرار کند زیرا آن سیاهچالهها در عمق زمین بود، جای بیرون رفتن نبود. این زنجیر کشیدن یعنی کینه، میخواستند از پسر فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) انتقام بگیرند. لذا نقلها در موارد متعدّدی که ایشان به زندان افتادهاند مختلف است. حکومت به دنبال این بود که ببیند کدام حرامزاده شدّت عمل بیشتری دارد؟ با خاندان آل الله کربلا و پس از کربلا هم شباهت دارد. مجلس شراب نرفت ولی رقّاصه را به زندان بردند تا به حضرت توهین کنند تا اینکه اگر کسی 46:30؟؟ او را به منطقهای که ایشان در بغداد به زندان افتاده بود ببرید، کف آن سیاهچاله غرق خاک و گل است. صورت مبارک ایشان را در لحظات آخر روی خاک گذاشتند. خدا برای اینکه نشان بدهد امام کاظم (علیه السّلام) آیت عظمی بوده است نقلی است از یکی از شعرای مهمّ اهل بیت (علیهم السّلام) که از نوادگان سندی بن شاهک است که کشاجم نام داشت و به سندی بن شاهک منصوب است. عجیب است که از کشاجم نقل است که گفته است: تمام بدبختیهای اسلام از دو روز یوم سقیفه و یوم جمل است.
موسی بن جعفر (علیه السّلام) در غربت و تنهایی، بعد از اینکه سالها در آن زندان نمور و مرطوب بود، صورت ایشان را روی خاک قرار دادند و در ظاهر کسی هم نبود که به داد ایشان برسد (کسی در آن شرایط سخت برای کمک رساندن به ایشان حضور نداشت) حضرت در غربت بود.
همه میدانید صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) خدمت پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و عرض کردند: حسنین (علیهما السّلام) گم شدهاند –یا معلوم نیست کجا هستند- اگر اهل بیت (علیهم السّلام) علم غیب داشتند –که داشتند- و قرار بود مطابق علم غیب رفتار کنند نباید با هم صحبت میکردند! چون هیچ مسئلهی غریب ناشناختهی مجهولی نبود. لذا آنها با هم صحبت میکردند تا ثبت بشود. لذا تعجّب نکنید اگر میگوییم حضرت فرمودند: نمیدانم این دو بزرگوار کجا هستند، این ظاهر امر است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصحاب را جمع کردند –ما در بین شیعیان و اهل سنّت این نقل را داریم- همه شروع کردند به گشتن. جبرئیل (سلام الله علیه) آمد و پیغام رساند: این دو بزرگوار در کنار یک دیوار خرابه در بیابان، کنار هم هستند. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی با اصحاب تشریف میبردند، جبرئیل خبر داد و گفت: خداوند ملکی را موکّل کرده است. آن ملک یک بال خود را زیر آنها پهن کرده است و یک بال خود را سایهبان آنها کرده است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب آمدند و ایشان، این دو آقازاده را روی دوش خود نشاند و جملهی عجیبی فرمود. چون میدانست در ذهن مردم این است که خوشا به سعادت آن کسانی که روی دوش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفتند. یک نفر گفت: «نِعمة المُطیَّ یَا رسول الله»، «نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا»[11] (در منبع به این صورت یافت شد) خوش به سعادت آنها، ببین کجا نشستهاند. حضرت فرمود: «نِعْمَ الرَّاكِبَانِ»! افتخار میکنم!
(روضهخوانی)
پایان
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]– سورهی طه، آیه 44.
[5]- الصّحيفة السّجّادية، ص 206.
[6]– سورهی کهف، آیه 51.
[7]- الإقبال بالأعمال الحسنة (ط – الحديثة)، ج 1، ص 509.
[8]– الصّواعق المحرقه، ج 2، ص 590.
[9]– عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)، ج 2، ص 143.
[10]– الصّحيفة السّجّادية، ص 206.
[11]- مناقب آل أبي طالب (عليهم السّلام) (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 388.