درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه سوم

10

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 11 فروردین 1396 به سخنرانی با موضوع «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى»[3].

فضای صدور نهج البلاغه و نیاز به دانش در بررسی آن

بنا بر این شد که درباره‌ی فضای صدور کلمات امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در  نهج البلاغه با هم گفتگو کنیم. به این جهت که کتاب شریف نهج البلاغه، کتاب بسیار بسیار مهمّی است که برای رسیدن به خطب و نامه‌ها و کلمات آن نیاز به قدری اطّلاعات وجود دارد. گاهی ظاهر کلمات آن متناقض به نظر می‌رسد، گاهی توضیح لازم دارد، در واقع حاشیه‌ی تاریخی دارد. اگر می‌خواستیم که به صورت کلاسیک بحثی را آغاز کنیم باید طی 10 تا 15 جلسه در رابطه با خود کتاب نهج البلاغه و اهمّیّت آن و کلمات امیر المؤمنین (علیه السّلام) و فصاحت در نزد امیر المؤمنین (علیه السّلام) و شروع این کتاب و نکات تاریخی این کتاب بحث می‌کردیم. منتها چون در آن صورت از موضوع خارج می‌شدیم بنا را بر این گذاشتم که إن‌شاءالله در ابتدا راجع به نهج البلاغه صحبت کنیم و بعد اگر قرار باشد این‌ها جمع بشود، باید این‌ها را مقدّمه‌ی کار قرار بدهیم.

نهج البلاغه؛ از گذشته تا امروز

عرض کردیم که شاید اصل کتاب شریف نهج البلاغه، 14 برابر کتابی است که الآن وجود دارد و به دست ما رسیده است و دو برابر خطبه‌هایی که در این کتاب وجود دارد را مردم در ده قرن پیش یعنی هزار سال پیش بلکه یازده قرن پیش حفظ بودند. از مطالب امیر المؤمنین (علیه السّلام) مطالب کمی به ما رسیده است. به طور کلّی ما از قرن اوّل، از بیش از هزاران کتابی که داشتیم نه یا ده کتاب به دست ما رسیده است. متأسّفانه مطالب زیادی به ما نرسیده است.

هدف احتمالی سیّد رضی از جمع‌آوری کتاب نهج البلاغه

ظاهراً هدف مرحوم سیّد رضی که کلمات امیر المؤمنین (علیه السّلام) را جمع کرده است فقط هدف ادبی بوده است؛ یعنی غرض او از جمع‌آوری این کتاب، هنر ادبیاتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بوده است و این هنر ادبیاتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هم مهم است. اگر مهم نبود تا امروز کتاب به دست ما نمی‌رسید.

علّت ماندگاری یا عدم ماندگاری کتب

کتاب‌های زیادی نوشته شده است که به دست ما نرسیده‌اند و اهل سنّت هم به آثار ما عنایت نداشتند؛ یعنی نه ما آن را نگه داشتیم و نه آن‌ها. آثار زیادی وجود دارد و آثاری که از ما رسیده و اهل سنّت به آن عنایت داشته‌اند بسیار محدود است و از جمله این کتاب است. و خلاصه این‌که یکی از دلایلی که آثار جدید و قرن اخیر ما در بین اهل سنّت جایگاهی ندارد و آن‌ها احساس ضعف نمی‌کنند و کمتر در صدد این بر آمده‌اند که به آن پاسخ بدهند، این است که ادبی نیست.

مقایسه‌ی کتاب شریف الغدیر و کتاب عبقات الأنوار

اگر شما کتاب شریف الغدیر را با کتاب عبقات الأنوار مقایسه کنید، بنده به عنوان طلبه‌ای که حدّاقل 20 سال است که با این دو کتاب آشنا هستم و با این دو کتاب کار کرده‌ام، بنده در برابر آن‌ها جایگاهی ندارم، ولی مطالبی که در کتاب عبقات وجود دارد در حدّی است که می‌توان صد کتاب الغدیر را از آن استخراج کرد! اگر نخواهم مبالغه کنم به راحتی ده کتاب الغدیر از آن می‌توان استخراج کرد، بلکه صد کتاب هم مبالغه نیست.

بی توجّهی به کتاب عبقات الأنوار

منتها کتاب عبقات الأنوار کتاب فارسی تقریباً ثقیل هندی شده است، لذا تا به حال در کشور ما به صورت کامل و حروف‌چینی شده حتّی یک بار هم چاپ نشده است! این میراث بزرگ اسلامی و شیعی.

اهمّیّت کتاب عبقات الأنوار

اگر الغدیر به خاطر این‌که یک ادیب برجسته به نام اردوبادی آن را با دقّت ویرایش کرده است -غیر از این‌که مرحوم علّامه امینی (اعلی الله مقامه الشّریف) خودشان شخصاً اهل ادبیات بوده‌اند- یکی از فحول ادبیات عرب (مرحوم آیت الله اردوبادی (رحمة الله علیه)) این کتاب را ویرایش کرده‌اند چون کتاب از لحاظ ادبی کتاب عربی است. بسیار مهم است، بیش از عقباتی که قریب به 70 تا 80 سال پیش از این کتاب نوشته شده است. اگر آن کتاب قدیمی‌تر است، این کتاب الغدیر بیشتر جا باز کرده است. در حالی که عرض کردم از لحاظ محتوایی، کتاب الغدیر یکی از میوه‌های درخت عبقات است؛ یعنی اگر شما کتاب عبقات را نداشتید کتاب الغدیر را هم نداشتید. البتّه عرض می‌کنم ترجمه‌ای که از الغدیر الآن در بازار وجود دارد از بدترین نمونه‌های ترجمه‌ی عربی به فارسی است که نمونه‌های بی‌ادبی زیادی در آن وجود دارد. بی‌ادبی به معنای گستاخی منظور نیست، منظور خلاف ادبیات است.  

ادبیات غنی و بی‌نظیر کتاب نهج البلاغه

اگر نهج البلاغه جا باز کرده است به این دلیل است که هر کسی که با ادبیات عرب آشنا است وقتی از این کتاب استفاده می‌کند، مسحور آن می‌شود! به یک ادیب مسیحی می‌گویند ما قصد داریم یک کتاب گزیده‌ی عربی منتشر کنیم، صد جمله را از نهج البلاغه بیاور. قصد داریم اشعار و نامه‌ها و خطب شعرای بی‌نظیر تاریخ عرب را جمع‌آوری کنیم، صد جمله‌ی کوتاه هم از علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) یعنی ده سطر، هشت صفحه- را انتخاب کن تا در مطلع این کتاب قرار بدهیم. این ادیب مسیحی در نامه‌ای که در پاسخ می‌نویسد، بیان می کند: از من خواستید صد جمله را گزینش کنم، من مثل کسی بودم که در خزائن جواهر وارد شده است، وقتی می‌خواستم گوهری را بردارم می‌دیدم گوهر کناری آن تلألؤ می‌کند و نتوانستم انتخاب کنم، لذا همان صد جمله‌ی اوّل را برداشتم.

سیّد رضی، از شعرای بزرگ شیعه

کتاب نهج البلاغه از لحاظ ادبی بسیار بی‌نظیر است و همین هم رمز ماندگاری آن است. لذا این مطلب را کم نپندارید که می‌گویم غرض مرحوم سیّد رضی (اعلی الله مقامه الشّریف) ادبیات بوده است. سیّد رضی اساساً یک شاعر بسیار بسیار بزرگ است و از بزرگترین شعرای تاریخ شیعه است.

اهمّیّت ادبیات و شعر در بین عرب

شاید اهمّیّت شعر برای من و شما به صورت عموم چندان روشن نباشد. الحمدلله اهل این مجلس که با اشعار یک مقدار خوش گریه هستند قدری بیش از دیگران این اهمّیّت را متوجّه می‌شوند. امّا چون شعر کارکرد خود را از دست داده است آن کارکردی که در ادبیات در زبان عرب داشته است و ما امروز نداریم- خیلی درک نمی‌کنیم که ادبیات یعنی چه. اگر می‌خواهید بدانید ادبیات یعنی چه، مثل این است که شما حرفی را بدون لفّافه بیان کنید یا یک فیلم خوش ساختی که هر بیننده‌ای را از هر مذهبی مسحور می‌کند را ببینید و همان حرف را بیان کند، چقدر فرق می‌کند؟ ادبیات و شعر مهم‌ترین رسانه‌ی عرب بوده است.

امروز برای ما عجیب نیست این طرف اروپا یک نفر حرفی بیان کند و آن طرف آسیا یک نفر جواب بگوید. امروز ابزارها ما را به هم نزدیک کرده است، ولی ما در تاریخ می‌بینیم گاهی شعری در مصر سروده شده است، یک ماه نشده بلکه گاهی زودتر در خراسان به آن جوابیه داده شده است. این مثل این است که یک خبرگزاری یک خبر بدهد و خبرگزاری مقابل به آن پاسخ بدهد، این بسیار مهم بوده است. علاوه بر این‌که این ادبی بودن آن باعث می‌شد که در اذهان بماند. اساساً اگر کسی در عرب کتابی بنویسد که ادیبانه نباشد به آن توجّه نمی‌شود.

شما تصوّر کنید یک آدم چینی که تازه فارسی یاد گرفته است بخواهد انشاء بنویسد، این برای شما جذّابیتی ندارد، مگر این‌که چه محتوایی داشته باشد که شما حوصله کنید و توجّه کنید که او چه می‌گوید، گوش نمی‌دهید. عرب این خصلت را دارد به اضافه‌ی این‌که به آن تعصّب هم دارد و حق هم دارد چون ظرافت کلمات… چون این کتاب روی این غرض نوشته شده است و غرض آن تاریخ نبوده، غرض آن مثلاً فرض بفرمایید هدایت نبوده، گرچه در آن هدایت وجود دارد، گرچه در آن تاریخ وجود دارد، توحید وجود دارد، لذا به هم ریخته به نظر می‌رسد.

این را عرض کردم که إن‌شاءالله دنبال این نیستیم که کتاب را از اوّل خطبه‌ها یا اوّل نامه‌ها شروع کنیم، چون این را درست نمی‌دانیم. به این جهت که سیّد رضی گاهی یک مطلب را تکه تکه کرده است که کوتاه بشود. مثلاً دو قسمت را جزء نامه‌ها آورده است، شبیه نامه نگاری بوده است ولی سخنرانی است. گاهی یک تکه از نامه را جزء سخنرانی آورده است. حالا یا ما تصوّر می‌کنیم ایشان سهو کرده یا این‌که قصد داشته برای نامه و خطبه برای دیگران نمونه داشته باشد. چون این کتاب یک کتاب آموزشی است. اگر کسی بخواهد ادبیات یاد بگیرد سراغ نهج البلاغه می‌رود.

تأثیر شگرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر ادبا

عبد الحمید کاتب از نویسندگان مطرح نیمه‌ی دوم بنی امیّه و اواخر دوره‌ی مروانی بنی امیّه است. به او می‌گویند: سرچشمه‌ی این ذوق ادبی بالای تو چیست؟ می‌گوید: «حَفِظْتُ سَبْعِينَ خُطْبَةً مِنْ خُطَبِ الْأَصْلَعِ»،[4] 70 خطبه از علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) حفظ کردم حالا این چشمه- می‌جوشد.

یکی از عجائب امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که نشان می‌دهد او حقّاً اعجوبه است این است که طولانی‌ترین اشعار را در طول تاریخ یک شخص مسیحی برای ایشان سروده است. نام این شاعر پل السّلامه یا پولس یا پل، سلامه یک لبنانی ادیب است. الآن کتاب ملحمة الغدیر او چاپ شده است، منتها من ترجمه شده‌ی این کتاب را ندیده‌ام که ترجمه شده است یا خیر. چند نفر از شعرای غدیری امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بین مسیحیان هستند؛ یکی او است که اشعار او در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیش از سه هزار بیت است، او که مسیحی است!

پسر او می‌گوید: یک روز صبح سراغ پدر رفتم و دیدم بالش او خیس است و تعجّب کردم. پرسیدم و او گفت: من شب گذشته تا صبح کتاب علی (علیه السّلام) را می‌خواندم و برای مظلومیّت اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریه می‌کردم. این مطلب را یک شخص مسیحی می‌گوید!

او در مقدّمه‌ای که برای کتاب ملحمة الغدیر یعنی حماسه‌ی غدیر- نوشته است شعری سروده و عنوان آن را حماسه‌ی غدیر گذاشته است. آن‌جا می‌گوید: ای کسانی که به دنبال این هستید که اعجوبه و چیز عجیب ببینید، اگر چیزی عجیب می‌خواهید سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیایید. قسمت اوّل آن را چون شنیده‌اید نمی‌گویم، افراد دیگری هم گفته‌اند.

امیر المؤمنین (علیه السّلام)، جامع اضداد

بالاخره ما آدم‌های زاهد دیده‌ایم. خدا آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشّریف) را رحمت کند. کسی از آقای بهجت شمشیر زنی و خط شکنی و… که نمی‌بیند. از یک عالم زهد، از یک زاهد سیف، از یک مجاهد بخشندگی، چاه کندن، این‌ها با هم همخوانی ندارند! جامع اضداد است!

اثرات کتاب نهج البلاغه

سپس جمله‌ای می‌گوید: اگر کسی احساس ترس می‌کند، شجاع نیست، خطبه‌های علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را بخواند، قوّت قلب پیدا می‌کند و شجاع می‌شود. این مطلب را یک مسیحی می‌گوید و بعد می‌گوید: من طعم این حالت را چشیده‌ام. اگر کسی حال عبادت ندارد او یک مسیحی است!- می‌خواهد خدا را عبادت کند امّا نمی‌تواند، کلمات علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را بخواند، حال عبادت پیدا می‌کند. اگر کسی روحیه‌ی ظلم ستیزی…

شاید باور نکنید، یکی از اغراض بنده در مورد این کتاب این است که روی خود بنده اثر بگذارد. فرق این کتاب با کتب حدیثی دیگر این است که حرارت شما را افزایش می‌دهد و علّت این‌که این کتاب را انتخاب کردیم این است که همیشه دینداری مهم است، این سال‌های اخیر مهم‌تر است که ما بر سر سفره‌ی اهل بیت (علیهم السّلام) باشیم و خدای ناکرده دست ما از دامان اهل بیت (علیهم السّلام) کوتاه نشود. چه کار کنیم که حرارت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ما زیاد بشود؟ الهام از حرف همین شخص مسیحی است که بنده به اندازه‌ی توان ناچیز خود این را تجربه کرده‌ام که اگر کسی کتاب نهج البلاغه را بخواند حبّ و بغض در او تقویت می‌شود. او می‌گوید: اگر شما می‌خواهید خدا را عبادت کنید امّا نمی‌توانید، بخش‌های عبادی نهج البلاغه‌ی علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را ببینید، روحیه‌ی عبادی شما را تقویت می‌کند.

انصافاً این کتاب یک کتاب بسیار عجیب است. بالاخره این کتاب را یک امامزاده نوشته است. سیّد رضی با هفت واسطه به معصوم می‌رسد. گرچه ما نمی‌خواهیم بگوییم این کتاب، کتاب معصومانه‌ای است. بعداً عرض خواهم کرد که در این کتاب اشتباهاتی نیز وجود دارد و هیچ کتابی جز قرآن، کتاب بدون خطایی نیست. ولی نهج البلاغه کتاب بی‌نظیری است. کتابی که نوشته بشود و بیش از صد نسخه‌ی خطّی برای آن نوشته بشود، معلوم می‌شود این کتاب در طول تاریخ اسلام عملاً عِدل قرآن بوده است. چون خیلی از کتاب‌ها نوشته شده است.

از بین رفتن کتاب مقتل شیخ صدوق

ما که اهل روضه هستیم می‌دانیم که چقدر تأسّف‌آور است که شیخ صدوق مقتل داشته باشد امّا به دست ما نرسد. او در کتاب امالی مدام می‌گوید: اصل این مطلب را در کتاب مقتل گفته‌ام. امّا این کتاب به دست ما نرسیده است. این شیعیان که این‌قدر به روضه اهمّیّت می‌دادند. کتاب مقتل شیخ صدوق به دست ما نرسیده است، علّت نرسیدن آن به دست ما، کم بودن نسخه‌های خطّی بوده است. چون آن زمان که کتاب را چاپ نمی‌کردند یا جایی آن را save نمی‌کردند. تنها راه Save کردن و نگهداری کتاب‌ها نوشتن آن بوده است و نوشتن، هزینه داشت. آیا شما حوصله دارید که از روی یک کتاب به طور کامل بنویسید؟ آن هم به شکلی که دیگران بتوانند آن را بخوانند؟ خطّ آن طوری باشد که خوانا باشد، خطّاط لازم داشته، کسی که در ادبیات خبره باشد، آن را جلد کنند، صحافی کنند. کتاب خرج زیادی داشته است، لذا اگر حکومتی از یک مذهب حمایت نمی‌کرد آن مذهب حتماً نابود می‌شد.

مذهب شیعه، تنها مذهب پایدار در برابر فشارهای حکومتی

تنها مذهبی که استثنائاً با فشار حکومت‌ها نابود نشده است مذهب ما است. اگر شما اسماعیلیه را بررسی کنید که آن‌ها شیعه هستند، می‌بینید که آن‌ها فقه خود را به صورت کامل از دست داده‌اند، چون حکومت‌ها همواره آن‌ها را سرکوب کرده‌اند و اگر چیزی از فقه زیدیه از گروه‌های دیگر شیعی- باقی مانده است به این دلیل است که گروه‌های حکومتی از آن‌ها حمایت کرده‌اند.

وقتی سلاطین عبّاسی تصمیم گرفتند مذاهب فقهی و کلامی را متوقّف کنند، طبری، این مورّخ معروف، اوضاعی فقیه شام، و خیلی از بزرگان اهل سنّت صاحب مذهب بودند. وقتی حمایت و بودجه‌ی آن‌ها قطع شد و به آن‌ها نرسید، همه از بین رفتند و فقط این چهار گروه ماندند که شما می‌بینید. اگر چهار گروه شدند به این دلیل بود که حکومت می‌خواست آن‌ها چهار گروه بشوند، گفت فقط چهار گروه مشروع هستند، از بقیه تبعیّت نکنید. اگر می‌گفت دو گروه، دو گروه دیگر هم از بین می‌رفتند.

تفاوت در شماره‌ی خطب و نامه‌ها در کتاب نهج البلاغه

در کلمات امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)، خطبه‌ی 146 بیشتر چاپ‌ها… إن‌شاءالله بعداً عرض می‌کنم که چون نُسخ این کتاب متعدّد است، شماره‌گذاری‌های آن متفاوت است؛ گاهی یک کتاب، شماره‌های متفاوتی با کتاب دیگر دارد. اگر فرصت شد بعداً در مقدّمه عرض می‌کنم که چگونه باید پیدا کنید. لذا وقتی می‌خواهند نامه یا خطبه‌ای را از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگویند، قدیمی‌ها چند کلمه‌ی اوّل آن را می‌گفتند؛ مثلاً وقتی می‌خواستند بگویند چنین مطلبی در فلان کتاب وجود دارد مثلاً فرض بفرمایید می‌گفتند: عبارت شروع آن این است که «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ».[5] قسمت اوّل آن را می‌گفتند که دیگران بتوانند آن مطلب را پیدا کنند. گاهی اوقات کتاب‌ها در نسخه‌های متعدّد حدود پنج خطبه با هم فرق دارند. البتّه این خطبه‌ها کامل نیستند، قطعه‌ای از یک خطبه هستند. این را به عنوان مقدّمه‌ی چیستی نهج البلاغه در نظر بگیرید.

وقتی می‌خواهیم وارد متن بشویم، با توجّه به این‌که نمی‌خواهیم بیش از این فضا خسته کننده بشود من زیاد به کلمات نمی‌پردازم و به حاشیه‌ی تاریخی آن می‌پردازم. در خطبه‌ی 146 نهج البلاغه -در بیشتر چاپ‌ها- عباراتی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در خطاب به خلیفه‌ی دوم وجود دارد که بسیار عجیب و حیرت آور است. با این‌که این کتاب که در دست من است در قطع پالتویی چاپ شده است، ناشر صلاح دانسته دو صفحه با فونت نصف فونت معمول کتاب، یعنی به اندازه‌ی چهار صفحه به اندازه‌ی معمول این کتاب به این شبهه پاسخ بدهد که چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به خلیفه‌ی دوم این‌طور ملایم صحبت کرده است؟

اگر بنده این خطبه را برای بحث امروز انتخاب کرده‌ام به این جهت است که از لحاظ تاریخی عمده‌ی کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) مربوط به دوران حکومت حضرت است. کمتر کلماتی از حضرت نقل کرده‌اند که مربوط به دوره‌ی حکومت خلفا باشد. این خطبه را به این جهت انتخاب کرده‌ام که قدیمی محسوب می‌شود، مربوط به دوران حکومت خلیفه‌ی دوم و حوالی سال 15، 16 یا 17 هجری است یعنی شش سال بعد از شهادت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

نصرت دین با نیروی تقوا

چند جمله از جملات حضرت را می‌خوانم و بعد راجع به آن صحبت می‌کنیم. حضرت می‌فرماید: «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ»،[6] حفظ این دین، نصر و یاری آن و یا کمک نکردن آن به کم و زیاد بودن نیست، به جمعیّت بستگی ندارد. قوّت ما به نیروی هسته‌ای ما نیست، انرژی هسته‌ای، تقوا است. «وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ». گرچه الآن برای ما هویت شده است امّا اصل دین است، اصل ایمان است.

«وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ»، خدا این دین را یاری می‌کند؛ یعنی جمعیّت در حفظ دین اثر ندارد که اگر جمعیت ما زیاد بود بگوییم الحمدلله، کار ما درست است، اگر هم مجلس روضه‌ی ما خلوت بود بگوییم مورد عنایت نیست.

سپس می‌فرماید: «وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ»، اصل آن چیزی که این دین را یاری می‌کند دقّت کنید، حضرت مطلب بسیار عجیبی را گفته‌اند- آن نخ تسبیحی که امّت را یاری می‌کند و قیّم است، حاکم جامعه‌ی اسلامی است.

سکوت امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) برای حفظ اسلام

«فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ … وَ ذَهَبَ»، اگر حاکمیّت جامعه‌ی اسلامی از بین برود اصل اسلام به خطر می‌افتد. «وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلاً فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ»، عرب نسبت به جهان جمعیّت زیادی ندارد امّا آن‌ها به خاطر اسلام زیاد شدند. عبارتی که قصد دارم بگویم این‌جا است: «عَزِيزُونَ بِالاجْتِمَاعِ»، به خاطر اجتماع خود عزّت دارند، به خاطر اجتماع خود شکست ناپذیر هستند. «فَكُنْ قُطْباً»، پس تو آن قطب بشو، «وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ»، تو آن قطبی بشو که عرب به دور تو می‌گردند تا بتوانی این حکومت را حفظ کنی.

کسانی که اهل خطب امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستند می‌دانند حضرت شبیه به این فرمایش را در کجا فرموده است. فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى»،[7] من قطب این آسیاب بودم، آن محور آسیاب من بودم. حضرت در این‌جا می‌فرمایند: تو قطبی باش که عرب به دور تو می‌گردد. این از آن مواردی است که ناشر کتاب صلاح دانسته است که چند صفحه در مورد آن توضیح بدهد که چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به خلیفه‌ی دوم چنین مطلبی را گفته است. آیا این حرف‌ها جعلی هستند؟

آثار و برکات شناخت حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

شناخت حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای ما بسیار مفید است، هم برای اداره‌ی جامعه، هم برای شناخت خطّ قرمزها و آمال ‌ما، نحوه‌ی برخورد ما، داوری راجع به افراد. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در دوره‌ای که همه می‌دانند بیشترین هزینه را در مورد حکومت بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد، بعد از آن در جایی فرمود: «خَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ»،[8] اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم آسیبی به این دین می‌رسد که هرگز جبران نمی‌شود. در خطبه‌ی شقشقیّه هم فرمود: «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏»،[9] عقل من می‌گوید باید صبر کنم. اگر صبر کنم… حاکمیّت جامعه‌ی اسلامی اوّل خلیفه‌ی اوّل شد و بعد هم خلیفه‌ی دوم.

بین ایران و اسلام جنگی رخ داد، این‌جا چه کار کنیم؟ امروز جوّی به راه افتاده است که امام حسن (علیه السّلام) در جنگ ایران و… مثلاً فرض بفرمایید اصالت نوامیس ما نقش داشته است یا نداشته است، امام حسین (علیه السّلام) نقش داشته است یا نداشته است؟ این‌گونه مطالب را زیاد شنیده‌اید.

ما باید کمی هم این‌طور حساب کنیم با این‌که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خلیفه‌ی دوم را به هیچ وجه قبول ندارد امّا به او می‌گوید در این جایگاه که جایگاه خود حضرت است- باش. نه این‌که او تحویل بدهد.

در شرایطی که بین اسلام و کفر درگیری وجود دارد بعضی از آن احکام اوّلیّه کنار می‌روند. مثلاً در احکام اوّلیّه به جز دو یا سه نفر از فقها، اکثریت فقها می‌فرمایند: جهاد باید در معیّت امام عادل باشد و خیلی‌ها نه همه- هم این امام عادل را معصوم برداشت می‌کنند نه فقیه عادل. حالا در این‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام)، در جنگی خلیفه‌ی دوم به ظاهر امام است. امام به معنای حاکمیّت. چرا حضرت او را یاری کرده است؟ چون حضرت به او می‌گوید: نرو، امروز عرب تو را قطب خود می‌دانند پس تو نقش قطب بودن را ایفا کن. حالا که تو حکومت را تغییر نمی‌دهی، اگر اهل انجام این کار بودی که سقیفه را درست نمی‌کردید و خانه‌ی ما را آتش نمی‌زدید، ولی حالا که تو حاکم شدی و مردم تو را به عنوان حاکم می‌شناسند…

مشورت خلیفه‌ی دوم با علی (علیه السّلام) در مورد جنگ علیه ایران

خلیفه‌ی دوم نزد حضرت علی (علیه السّلام) آمد و با حضرت استشاره و مشورت کرد و گفت: درگیری با ایران بسیار سنگین شده است، من می‌خواهم بروم و در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل (!) حضور پیدا کنم. جوابی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او نگفت و من می‌گویم این است که تو می‌روی و مثل جنگ‌های قبلی فرار می‌کنی و آبروی اسلام می‌رود. قبلاً که فرار می‌کردی به عنوان یکی از یاران معمولی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرار می‌کردی، امّا الآن اگر خلیفه‌ی مسلمین فرار کند بسیار خجالت آور خواهد بود! امیر المؤمنین (علیه السّلام) این را نگفتند، رو دربایستی داشتند و نمی‌شد در فضای سیاسی گفت، این را من می‌گویم، این‌که پشت پرده است؛ یعنی می‌روی و آبروی…

مخالفت علی (علیه السّلام) با خلیفه‌ی دوم برای حضور او در جنگ

چون خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌طور نبود که در جنگ‌ها حضور پیدا نکند، مشورت را دقیقاً متناسب با خلیفه‌ی دوم بیان کرد. گفت: تو نرو، چون وقتی تو بروی ایرانی‌ها می‌گویند رئیس آن‌ها هم به جنگ آمده است. رئیس آن‌ها هم به جنگ آمده است یعنی نهایت قدرت آن‌ها این است، آن‌ها نمی‌خواهند رئیس خود را از دست بدهند یا حاکمیّت را از دست بدهند، لذا هر چقدر نیروی پشت پرده و پشتیبانی و لجستیکی و هر نیرویی که دارند را به جنگ آورده‌اند که خلیفه را از دست ندهند. لذا اگر آن‌ها را از دست بدهیم پشت آن‌ها چیزی نیست و دیگر عرب پشتی (تکیه‌گاه/ امید) ندارد. لذا انگیزه‌ی آن‌ها برای کشتن تو و شکست اسلام بالا است. امّا اگر تو نروی و سپاه شکست بخورد آن‌ها می‌گویند هنوز اصل آن‌ها پا بر جا است، لذا می‌دانند حتّی اگر سپاه تو را شکست بدهند هنوز اصل عرب منظور حضرت از اصل عرب به عنوان مقابله با ایران است- اصل جامعه‌ی اسلامی هنوز پا بر جا مانده است.

دلیل تقویت حکومت خلیفه‌ی دوم توسّط علی (علیه السّلام)

حضرت حکومت خلیفه‌ی دوم را تقویت می‌کند، نه به ظاهر بلکه حتماً تقویت می‌کند. چون این‌جا در واقع اسلام را تقویت می‌کند، حالا توضیح خواهم داد. این‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌تواند مشورتی بدهد که حکومت خلیفه‌ی دوم شکست بخورد. وقتی خلیفه‌ی دوم در جنگ از بین می‌رفت چند صباحی هم ایرانی‌ها موفّق می‌شدند، بعد امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌توانست قیام کند. همان‌طور که وقتی آمریکایی‌ها می‌خواستند صدّام را نابود کنند بعضی‌ها خوشحال شدند.

ما گاهی در مبارزه با طاغوت دچار افراط و تفریط می‌شویم و از نظر ما خلیفه‌ی دوم طاغوت است، ایران آن زمان هم طاغوت است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) بین این طاغوت و آن طاغوت، شکست طاغوت ایران که کفر است را به شکست طاغوتی که ظاهر آن تظاهر به اسلام است ولی ما آن را طاغوت می‌دانیم را ترجیح می‌دهد، لذا این را در برابر آن (طاغوت) تقویت می‌کند، می‌گوید: نرو، چون اگر تو بروی انگیزه‌ی آن‌ها برای جنگ با مسلمان‌ها زیاد می‌شود، خطر شکست اسلام وجود دارد. همه گفتند: برو چون جنگ خطرناک است و اگر تو بروی به سپاه اسلام روحیه می‌دهی. ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: نرو.

اعتراف علمای اهل سنّت به فرار خلیفه از جنگ‌ها

ولی در اصل این بود که واقعاً روحیه نمی‌داد، چون اگر جنگ سخت می‌شد خلیفه‌ی دوم هم می‌رفت! فراوان هم داریم، حتّی ابن تیمیه با آن میزان بالای تعصّب می‌گوید: خلیفه‌ی دوم در جنگ‌ها فراری بود. یا مثلاً فخر رازی که خیلی سعی می‌کند وجهه‌ی خلیفه‌ی دوم را خوب جلوه دهد می‌گوید: او از اوّلین کسانی که در احد فرار کرد نبود، از دومین کسانی بود که فرار کرد! یعنی در بین گروه اوّل فراریان نبود، در بین گروه دوم فراریان جنگ احد بود، زود فرار نکرد کمی دیرتر فرار کرد!

یاری دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به خلیفه‌ی دوم

حضرت او را تقویت می‌کند. آیا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) می‌خواست همواره حکومت را یاری کند یا این‌جا حکومت را یاری کرده است؟ این‌جا با سایر مواردی که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) با حکومت مقابله کرده است تعارض و تضاد دارد، آیا نظر حضرت در این‌جا عوض شده است؟ چرا حضرت خلیفه‌ی دوم را تقویت کرده است؟

امیر المؤمنین (علیه السّلام) علمدار جنگ‌ها در زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله)

ما می‌دانیم و ابن تیمیه هم می‌گوید: امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) در همه‌ی جنگ‌ها با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضور داشت به جز دو جنگ که مأموریت داشت و در جای دیگری بود، همواره فرمانده‌ی لشکر اسلام بود، همواره سرلشکر اسلام، همواره علمدار بود. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرچم را می‌بست و به دست او می‌داد، حضرت پرچمدار بود. او 25 سال شمشیر خود را از غلاف بیرون نکشید در حالی که در این 25 سال جنگ بین اسلام و کفر وجود دارد. این‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به خلیفه کمک می‌کند ولی به دلائلی هرگز خود او رأساً در جنگی شرکت نمی‌کند، چون اگر می‌خواست وارد جنگی بشود باید به عنوان فرمانده وارد می‌شد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) قرار نبود تحت ولایت کسی برود.

هیچ وقت در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیر المؤمنین (علیه السّلام) تحت ولایت احدی جز پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نرفت. لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه استانداری -اگر به او می‌دادند که بعداً توضیح می‌دهیم هیچ وقت به او نمی‌دادند- و حکومت‌داری را از طرف خلفا قبول می‌کرد که رسماً زیر پرچم آن‌ها باشد، یا در هیچ جنگی نه به عنوان فرمانده و نه به عنوان سرباز شرکت نکرد.

بحث در شرکت حسنین (علیها السّلام) در جنگ‌های خلیفه دوم

از این جهت ما خیلی استبعاد داریم که حسنین (علیهما السّلام) هم در جنگ شرکت کرده باشند. غیر از این‌که قبلاً عرض کردیم امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: من برای حفظ جان حسنین (علیهما السّلام) از فاطمه (سلام الله علیها) دفاع نکردم و حالا به راحتی حسنین (علیهما السّلام) را به این جنگ و آن جنگ بفرستم؟! بروند از عثمان دفاع کنند و برای او زخم بخورند؟ می‌توانستند در آن ماجرا از مادر خود دفاع کنند. این‌ها از لحاظ تاریخی همخوان به نظر نمی‌آیند. یکی از وظایف امام، حفظ امام بعدی است. زیرا ما قبول نداریم که حسنین (علیهما السّلام) (در جنگ‌ها در زمان خلفا شرکت کرده باشند)… روایات آن هم ضعیف است و راویان آن هم معمولاً اهل ثقه نیستند، کسانی که گفته‌اند حسنین در جنگ‌ها با ایران شرکت کردند. امّا اصل جنگ بین ایران و عرب آن زمان جنگ اسلام و کفر بود، ما اصل جنگ را قبول داریم و اگر ما یک روز در آن زمان، در 1400 سال پیش بودیم باید در سپاه اسلام می‌بودیم نه در سپاه ایران؛ یعنی اگر قرار بود در بین یکی از این دو سپاه باشیم باید در سپاه اسلام می‌بودیم نه در سپاه ایران، چون سپاه ایران سپاه کفر بود. معلوم است که بین اسلام و کفر، قطعاً اسلام ترجیح دارد. هر چند آن اسلام، اسلام نیم بند (غیر واقعی) خلیفه‌ی دوم باشد.

علّت حمایت فقهای ما از حکومت عثمانی

این‌که شما می‌بینید فقهای ما برای حفظ عثمانی ترکیه‌ی امروزی- که آسیب‌های زیادی هم به ما رسانده است… چقدر فتوا به قتل دادند و علمای ما را کشتند، شهید اوّل را آن‌ها کشتند، شهید ثانی را آن‌ها کشتند، در آن منطقه شیعیان زیادی را کشتند. ولی وقتی ترکیه‌ی امروزی مثلاً صد سال پیش درگیر با حکومت‌های غربی استعماری است، فقهای ما فتوا به وجوب جهاد در دفاع از آن‌ها می‌دهند با این‌که آن‌ها سنّی هستند. آن چیزی که ما امروز به عنوان شیعه‌ی انگلیسی از آن واهمه داریم این‌جا است، چون آن‌ها خلاف جریان تاریخ اسلام دارند عمل می‌کنند. شیعیان در طول تاریخ هرگز بین سنّی و کافر طرف کافر را نگرفته‌اند. امروز با سنّی‌ها بدتر از آمریکایی‌ها دشمنی می‌شود. اسلام ظاهری و کفر با هم فاصله‌ی زیادی دارد.

امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در این رابطه از حکومت خلیفه‌ی دوم دفاع می‌کنند و می‌فرمایند: نباید به جنگ بروی. این به این معنا که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) همواره حکومت او را یاری می‌کرده نیست، امیر المؤمنین (علیه السّلام) در طول حکومت خلیفه‌ی دوم هرگز دست به شمشیر نبرده است. ابن تیمیه هم اعتراف کرده و به امیر المؤمنین (علیه السّلام) طعنه زده است. او گفته است: آن موقع که زمان جنگ با کفّار بود، علی (علیه السّلام) توفیق جنگ نداشت. برای این‌که درست است که وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) مجبور بشود و لازم باشد از اسلام دفاع کند به این خلیفه‌ی دوم می‌گوید تو قطب باش، امّا آن‌جا که لازم نیست و این خطر را برای اسلام احساس نمی‌کند ابداً، ذرّه‌ای، به اندازه‌ی مویی این حکومت را یاری نمی‌کند. لذا نه پست می‌پذیرد، نه در جنگی شرکت می‌کند.

نیّت نافرجام نمایش خلیفه‌ی دوم در شام

در روایت داریم که خلیفه‌ی دوم به ابن عبّاس -که قبلاً عرض کردیم متأسّفانه ابن عبّاس به نوعی وجه المصالحه است- می‌گوید: من از پسر عموی تو گله دارم. می‌گوید: چه گله‌ای داری؟ می‌گوید: می‌خواستم در فتح شام، وقتی که شام را فتح کردیم به اصطلاح یک سفر دیپلماتیک داشته باشیم و با یک هیئت بلند پایه به شام برویم. من به علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) گفتم: تو هم بیا به شام برویم. چرا به علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) گفت تو هم بیا؟ چون شامی‌هایی که می‌خواهند تازه مسلمان بشوند از اسلام خبری ندارند. آن‌ها باید ببینند که دعوای سقیفه تمام شده است و من و علی که در سقیفه با هم درگیر بودیم، امروز من حاکم هستم و او نیز به عنوان مشاور عالی فلان، با یک هیئت بلند پایه با هم به شام آمده‌ایم. حضرت نرفت. خلیفه‌ی دوم گفت: امّا پسر عموی تو قبول نکرد. یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جای مناسب به اندازه‌ی یک سفر به سوریه با حکومت همراهی نکرد.

پایمال کردن حق امیر المؤمنین (علیه السّلام) از سهم بیت المال

حکومت هم به حضرت علی (علیه السّلام) احترام نگذاشت، حقوقی که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌دادند، حقوقی بود که به سربازان جنگ بدر می‌دادند نه حتّی یک ریال بیشتر! در حالی که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اگر نبود بدر نبود. علی (علیه السّلام) را احد البدریّین کردند. یکی از آن 300 نفر اهل بدر و حقوقی هم که به او پرداختند همان‌قدر بود. برای این‌که بگویند او شأن خاصّی ندارد، گفتند به حسنین (علیهما السّلام) هم به اندازه‌ی علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) حقوق می‌دهیم چون آن‌ها نوه‌های پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند. به عایشه دو و نیم برابر امیر المؤمنین (علیه السّلام) حقوق می‌دادند چون همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

چیز دیگری که خیلی سوزناک است این است که به کنیز پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هزار درهم بیشتر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) حقوق می‌دادند. به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پنج هزار سکّه و به کنیز پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شش هزار سکّه می‌پرداختند. قرار نبود امیر المؤمنین (علیه السّلام) یاری بشود چون اگر از او حمایت می‌شد او که اهل تبانی نبود. پناه بر خدا از این‌که امروز انسان در جبهه‌ی الف باشد و فردا در جناح ب باشد و روزی دیگر در جناح ج باشد. جبهه‌ی اهل شهوت و نان به نرخ روز خورها دائماً عوض می‌شود.

قاطعیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حفظ خطوط قرمز

امیر المؤمنین (علیه السّلام) کاملاً قابل پیش بینی است، إن‌شاءالله عرض خواهم کرد. یکی از نقاط ضعف امیر المؤمنین (علیه السّلام) این است که قابل پیش بینی است؛ یعنی او از خطوط قرمزی که داشت برای «بَلَغَ مَا بَلَغ» عدول نخواهد کرد، عقب نمی‌نشیند. لذا می‌شود او را پیش بینی کرد. حالا ممکن است علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) برای این‌که به حقّ خود برسد ظلم کند؟ ابداً، لذا خیال آن‌ها آسوده است. مثل ماجرایی که شنیده‌اید. وقتی معاویه با امیر المؤمنین (علیه السّلام) درگیر شد، وقتی آب را بستند گفتند: آب را نبندید چون اگر سپاه علی (علیه السّلام) بیایند و آب را بگیرند آن‌ها هم آب را می‌بندند. معاویه گفت: خیر، اگر آن‌ها آب را بگیرند آب را نمی‌بندند، ما آب را می‌بندیم تا بتوانیم به آن‌ها فشار بیاوریم ولی اگر او پیروز بشود آب را نخواهد بست. امیر المؤمنین (علیه السّلام) قابل پیش بینی بود و هیچ وقت از خطوط خود عدول نمی‌کرد. به همین دلیل می‌شد او را شناخت. شما نمی‌توانید بعضی از افراد را بشناسید. ما در کشور خودمان نمی‌توانیم بعضی از افراد را بشناسیم.

مقایسه‌ی سیاستمداران امروز و علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام)

من به یاد دارم در یک نماز جمعه، یک نفر آن بالا گفت: -من به حافظه‌ی خود اعتماد می‌کنم- شنیده‌ام گوشت کیلویی پانصد تومان شده است، این‌که چیزی نیست هزار تومان هم می‌شود. یعنی همین است که هست، کجا مردم ولی نعمت هستند؟ ما ولی نعمت هستیم. نه عذر خواهی، نه تقیه. بعد این آدم شد عالیجناب سورمه‌ای یا چه رنگی (!) بعد همین آدم یکی از بزرگ سردمداران مردم سالاری شد! شما نمی‌توانید او را بشناسید. لذا شما باید بگویید فلان شخص که متقدّم است، فلان شخص که خیلی متقدّم است، فلان شخص که جدید است، فلان شخص که در آینده می‌آید، فلان شخص در خاطرات، فلان شخص در خواب‌ها، فلان شخص در اذهان و… نمی‌توانید او را بشناسید، باید آن‌ها را دسته‌بندی کنید. هر روز یک نوع است امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) هر روز متفاوت نبود.

مقایسه‌ی حرکت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و علمای زمان قاجار

وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید با قبل از رسیدن به حکومت فرقی نداشت. یک سری خطوط قرمز داشت که آن‌ها را رعایت می‌کرد، یک سری اهداف داشت که آن‌ها را رعایت می‌کرد. لذا همین امیر المؤمنین (علیه السّلام) که گله می‌کند از این‌که من قطب آسیاب اسلام بودم دیگران غصب کردند، در یک جایی به خلیفه‌ی دوم می‌فرماید: تو قطب اسلام باش برای این‌که اسلام حفظ بشود. معلوم است که او از حکومت کنار نمی‌رود. حالا ما فعلاً مبتلا به این انسانی هستیم که به حکومت آمده است. باید چه کار کنیم؟ باید تلاش کنیم او را از حکومت پایین بیاوریم، امّا اگر شرایط آن فراهم نیست و خطر بزرگتری از بیرون ما را تهدید می‌کند، مرزهای اسلامی را تهدید می‌کند…

امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌جا به همان آدمی که طاغوت است می‌فرماید: قطب باش. اگر شما نگاه کنید شبیه این اتّفاق در چهار جلد کتاب مفید در مورد مکتوبات سیاسی علمای قاجار وجود دارد. آن‌جا نگاه کنید، صاحب عروة، صاحب ریاض، این افراد از جمله فقهایی هستند که در تاریخ شیعه نظیر ندارند، آن‌ها ظاهراً صاحب ریاض- به فتحعلی شاه نامه می‌نویسند و می‌گویند در جنگ با روسیه… داشت به ما حمله می‌کرد- فقیه جامع الشّرایط باید فتوا بدهد. سلطان، جائر بود، حق نداشت تصدّی داشته باشد و به بیت المال دست بزند. لذا به او نامه می‌نویسد و می‌گوید: من تصرّف تو را در فیء و تصرّف تو را در اموال جایز می‌دانم، اطاعت تو را هم بر مردم واجب می‌دانم که تو بتوانی در مقابل آن کافر خارجی که به مرز اسلام حمله کرده است مبارزه کنی و بر او غلبه کنی. در این‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) از حکومت خلیفه‌ی دوم حمایت می‌کند.

قضاوت غیر منصفانه‌ی بعضی افراد در قضیّه‌ی داعش

یا للعجب که امروز در کشور ما شیعیانی هستند که در قضیّه‌ای مثل داعش شوت چرخشی می‌زنند که (سوباسا اوزارا باید برود بوق بزند!) یعنی وقتی شهوت زیاد باشد چشم انسان کور می‌شود. مثلاً می‌گویند داعش، دست پرورده‌ی نظام ایران است. اگر انسان تاریخ را ببیند می‌بیند… حالا فرض کنید اگر این‌طور هم باشد، حالا امنیّت جامعه‌ی اسلامی را مسئله‌ی مهم قرار دهید…

سیاست امیر المؤمنین (علیه السّلام) در زمان پیش از خلافت

امیر المؤمنین (علیه السّلام) حمایت نمی‌کند، آن‌جا که لازم نیست همراهی نمی‌کند، پست قبول نمی‌کند، حتّی در مورد مشورت دادن ایشان هم که می‌گویند، من خیلی جستجو کرده‌ام. اگر شما در مورد این 25 سال از زندگی امیر المؤمنین (علیه السّلام) جستجو کنید حتّی به اندازه‌ی 50 صفحه مطلب در مورد این پیدا نمی‌کنید. اگر نقش بارز داشت، مورّخین می‌نوشتند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آن 25 سال نقش بارز نداشت. در چند موقعیّت خاص است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) اظهار نظر کرده است و حکومت به حرف او گوش کرده‌اند، زیرا ترسیده‌اند نابود بشوند. می‌دانستند امیر المؤمنین (علیه السّلام)… این‌جا می‌گوید همه به خلیفه مشورت می‌دهند که برو، امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گوید: نرو. این‌جا چون می‌داند می‌گوید: علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) کسی نیست که به من در مشورت دادن خیانت کند. این‌جا اسلام در خطر است پس علی (علیه السّلام) درست عمل می‌کند.

لذا به حرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) عمل می‌کند و در جنگ حضور پیدا نمی‌کند. هر وقت از امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشورت خواستند به آن مشورت عمل کرده‌اند. چرا؟ چون می‌دانستند او چه کسی است. در بقیّه‌ی موارد قرار نبود با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشورت کنند لذا او حضور نداشت. حضور نداشت و حتّی از هم‌نشینی کنار او هم کراهت داشت. خیلی سخت است که انسان توجّه کند و برود و با قاتل همسر خود بنشیند و راجع به اسلام صحبت کند و به نفع اسلام به قاتل همسر خود بگوید: تو فعلاً قطب جهان اسلام هستی، برای حفظ خودت نباید به جنگ بروی. این‌ها مثل معجزه است.

تسلّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر حبّ و بغض خود

حبّ و بغض امیر المؤمنین (علیه السّلام) تنظیم شده است. فرمان حبّ و بغض امیر المؤمنین (علیه السّلام) تقوای الهی و دستورات خدا است، نه این‌که چون من بغض دارم نسبت به کسی که بغض او بر من واجب است یک قدم حق و باطل را جا به جا کنم و تندی و کندی کنم.

امروز هم کسانی که در اطراف هستند و اگر کسی بگوید: برادران اهل سنّت، فریاد می‌زنند: ای وحدتی و… به نظر من این عدّه از اسلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) هیچ تأثیری نگرفته‌اند. حبّ و بغض امیر المؤمنین (علیه السّلام) متناسب است ولی تقوای او است که فرمان را به دست گرفته است، او به حبّ و بغض جهت می‌دهد. اولویت حبّ و بغض چیست؟ این باور نکردنی است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) برای حفظ جان خلیفه‌ی دوم به او مشورت داده باشد. اگر جایی بگویند نمی‌توان آن را باور کرد. برای همین هم ناشر این نهج البلاغه که الآن در دست من است، چهار صفحه توضیح داده است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) اصلاً رفتار دوستانه‌ای با خلفا نداشتند، با هم دوست نبودند.

جلسه‌ی بعد این موضوع را ادامه می‌دهم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه تنها با خلفا دوست نبودند بلکه هر لحظه امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌توانست این بیان را داشت که من با آن‌ها مخالف بودم.

تهمت‌ها و حسادت‌های معاویه به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

آقا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به هر چیزی که در جامعه شناخته می‌شد اگر معاویه می‌توانست از آن سوء استفاده می‌کرد که یکی از آن موارد همین‌جا است. هر وقت معاویه به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامه می‌نوشت، یکی از کنایه‌های او به امیر المؤمنین (علیه السّلام) این بود که تو نسبت به خلفا حسد داشتی لذا همواره با آن‌ها با مهربانی برخورد نمی‌کردی. حالا در مورد تهمت آن ملعون ازل و ابد صحبت نمی‌کنم، امّا معلوم است که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به آن دو نفر در جامعه ابراز نارضایتی می‌شده است و الّا اگر همه می‌دیدند امیر المؤمنین (علیه السّلام) با آن‌ها روابط دوستانه‌ای دارد که جایی نداشت که این صحبت‌ها مطرح شود. مردم مدینه می‌گفتند: تو چه می‌گویی؟ آن‌ها که روابط خوبی با هم دارند! معلوم است رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با آن‌ها قطعاً مسالمت‌آمیز، مهربانانه، دوست شفیق، اخوّت اسلامی نیست امّا همین امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای حفظ جان این قاتل صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) هم… به خاطر این‌که این‌جا حفظ او… از نگاه دشمن بیرونی و کافر، از نگاه ایرانی‌های کافر، خلیفه‌ی دوم با امیر المؤمنین (علیه السّلام) که فرقی نداشت. منظور من در نگاه جبهه‌ی دشمن است.

اگر غربی‌ها احساس نکنند خائن است رئیس جمهور دولت انقلاب اسلامی برای آن‌ها متفاوت نیست؛ یعنی اگر او را نشناسند زید و عمرو برای آن‌ها مهم نیست، او رئیس جمهور است. برای ایرانی‌های کافر آن زمان خلیفه‌ی مسلمین موضوعیت داشت که او رئیس است، شاه است، رئیس حکومت مسلمین این است، اگر او را بکشیم رئیس حکومت را کشته‌ایم، نه پسر خطّاب یا شخص یا اشخاص دیگر. یعنی این مهم نیست که او چه کسی است، مهم این است که عنوان حقوقی او خلیفه‌ی مسلمین است. لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) از این عنوان حقوقی دفاع می‌کند، از عنوان حقیقی هرگز دفاع نمی‌کند. إن‌شاءالله باقی مباحث را بعداً مطرح می‌کنیم.

غیرت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

در مصائب اسلامی، در جامعه‌ی اسلامی حتّی عربی که غیرت نداشت… غیرت عرب جاهلی کم بود، راحت در مورد ناموس مردم صحبت می‌کرد. امّا بعضی از آن‌ها که حتّی تعصّب عربی داشتند فرزندان خود را زنده به گور می‌کردند که در جنگ‌ها اسیر نشوند، حتّی کسانی که دین نداشتند. اسلام که آمد غیرت آورد، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «كَانَ أَبِي إِبْرَاهِيمُ غَيُوراً»،[10]پدر من، حضرت ابراهیم (علیه السّلام) غیور بود، غیرتمند بود. «وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ»، و من از او غیورتر هستم. لذا غیرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عجیب است. نمونه‌های فراوان داریم که مثلاً جابر بن عبدالله انصاری خواست بر خانه‌ی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد بشود، اگر صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) در خانه بود، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سه بار اذن گرفته و هر بار توضیح داده است که فاطمه جان جابر با من است. این در حالی است که جابر محرم اسرار اهل بیت (علیهم السّلام) است. می‌فرمود: جابر با من وارد می‌شود، آیا مهیّای پذیرایی هستی؟ سه بار!

در تاریخ اسلام می‌بینیم که غیرت بین اولیای خدا بسیار مهم است؛ یعنی حاضر هستند همه چیز را در راه خدا بدهند. خدا شاهد است اگر من بخواهم روزی فضیلت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را مقابل  بگویم، لیلة المبیت هجوم به خانه‌ی حضرت است امّا روضه‌ی من راجع به حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیست. چند وقت پیش روایتی را دیدم و آن را نگه داشتم و این خیلی باعث ناراحتی من شده است.

علی (علیه السّلام)، تنها محرم خاندان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)

وقتی پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌خواست به مسافرت برود، در آن هجرت هیچ کسی را محرم ندانست که فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) را به دست او بسپارد. هنوز امیر المؤمنین (علیه السّلام) و صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) با هم ازدواج نکرده‌اند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیچ کسی را لایق ندانست که دیون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بپردازد و هیچ کسی را هم لایق ندانست که ناموس خود را به دست او بسپارد. این‌جا به ظاهر امیر المؤمنین (علیه السّلام) صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها)، با فاطمه بنت اسد (سلام الله علیها)، با مخدّراتی که از نزدیکان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) باید در آن هجرت آن‌ها را به مدینه می‌آوردند. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زودتر رفتند، به عنوان نفر اوّل هجرت کردند و آن شب امیر المؤمنین (علیه السّلام) به جای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خوابیدند. آن شبی که ایشان به جای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خوابیدند، چقدر به جای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شب لیلة المبیت کتک خورد. ولی حافظه‌ی تاریخی ما اصلاً یاری نمی‌کند چون آن‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) خوشحال بود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حفظ شده است. وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدینه تشریف بردند و هجرت اتّفاق افتاد و امیر المؤمنین (علیه السّلام) دیون و بدهی‌ها و امانت‌های پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پرداخت کردند، با یک کاروان کوچک به همراه مخدّرات که فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) و مادر مخدّره‌ی خود ایشان، فاطمه بنت اسد (سلام الله علیها) هم در بین آن‌ها بودند به راه افتادند و مخدّرات دیگر هم با آن‌ها همراه بودند. این کاروان ساربانی داشت که در جلوی کاروان حرکت می‌کرد و امیر المؤمنین (علیه السّلام) در پشت کاروان حرکت می‌کرد. اسم این ساربان ابو واقد است. وقتی که راه می‌رفتند به دلیل ترس شترهایی که مخدّرات روی آن‌ها نشسته بودند را تند می‌برد. وقتی ابو واقد این شترها را تند می‌برد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «يَا أَبَا وَاقِد»[11] دست نگه دار، این کاروان خانم هستند. این‌جا مخدّرات راه نمی‌رفتند و سر پوشیده بودند، امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: این شترها را سریع نکش و نبر.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]-‌ الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏1، ص 24.

[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 203.

[6]– همان.  

[7]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.

[8]– همان، 451.

[9]– همان، ص 48.

[10]– من لا يحضره الفقيه، ج ‏3، ص 444.

[11]– الأمالي (للطوسي)، النص، ص 470.