حجت الاسلام کاشانی مورخ 22 اسفند 95 در هیئت میثاق با شهدا دانشگاه امام صادق علیه السلام به سخنرانی پیرامون موضوع «خفتگان خسته و منتظران نشسته؛ نقدی بر تشکل های مذهبی دانشجویی» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
برای دانلود صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي»[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
اموری که سبب انحراف مسیر اهل بیت (علیهم السّلام) شد
اینکه این دغدغهی احساس خطر خواب آلودگی، رخوت، غفلت، بیحالی تشکّلهای دانشجویی چرا ما را به ترس انداخته است، شاید به یک توضیح اوّلیّه نیازمند داشته باشد. دو سه سالی است که حقیر روی این پروژهی بزرگ کار میکنم که آسیب شناسی یک شکست است و آن هم شکست حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است و همینطور تدابیر نبوی. چه شد که اسلام به بسیاری از هدفهای خود نرسید؟
مسئلهی نفاق و تغییر عرف جامعه
این پروژهی بزرگی است و ابعاد مختلفی دارد. یک بخشی از آن بررسی روشهای نفوذ دشمن است که به اسم پروژهی خطرناکتر از نفاق 24 یا 25 جلسه بحث کردیم. این چیزی که میخواهم بگویم بحث کردیم این است که میخواهم بگویم چه عواملی را بحث کردیم و چه عواملی مانده است، وگرنه آنونس تبلیغاتی نیست.
بعد هم اینکه این پروژهی نفاق چطور فرهنگ سازی کرده است، عرف را تغییر داده است و در امور مختلف به جامعه مرجع معرّفی کرده است. هم در امور دینی و هم در امور غیر دینی. این هم یک پروژهای به اسم فقهای منافق بود که حدود 25 جلسه صحبت کردیم و متکفّل بخشی از این موضوع بود که آن جریان چطور دارد فکر خود را در جامعه القاء میکند و نکات اصلی و قوّت نظام اسلامی، آموزههای نبوی، حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و بعد ائمّه طاهرین (علیهم الصّلاة و السّلام) را تخریب میکند.
مصلحت اندیشی در حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام)
مسئلهی مصلحت اندیشی در سیرهی امیر المؤمنین (علیه السّلام)، افراط و تندرویهای اصحاب و کندرویهای اصحاب هم یک پروژهی دیگری بود که آن هم موضوعی در این فضا بود که چرا حکومت امیر (علیه السّلام) و حکومت پیغمبر (صلوات الله علیه و آله) به عمدهی اهداف خود نرسید. البتّه همان قدر اندکی که رسید خیلی کارها کرد، منتها بررسی ما به این است که با آن پتانسیل و با آن توان چرا نشد! در مورد تحلیل سیرهی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هم حدود 25 جلسه بحث بود؛ به ویژه در مسئلهی سرعت و تندروی و کندروی خواص.
خیانت خواسته یا ناخواسته بعضی از بزرگان شیعه
مسئلهی دیگر خیانت بزرگان اسلام از خودیها بود و بعد ظلمی که بنی هاشم به اهل بیت (علیهم السّلام) کردند. این از آن چیزهایی است که بیان آن خیلی سخت است، ولی اینها در این پروژه جا داشت. چطور ممکن است که پیغمبر (صلوات الله علیه) و امیر المؤمنین (علیه السّلام) شکست بخورند و در خانهی فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) آتش برده شود. فهم این خیلی مشکل است. فقط بدی بدها فایده ندارد، تیمی که گل می خورد فقط شوت لژیونر طرف مقابل نیست که اثر دارد، یک جایی از خط دفاع و دروازهبان ما اشتباه کرده است حداقل سهواً. میدانید گاهی اوقات ممکن است سهواً هم نباشد. پروژههای دیگری هم است.
عملکرد منفی خواص جامعه در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یکی از جاهایی که بنده احساس خطر میکنم و إنشاءالله اینطور نباشد این است که میبینم در زمانی که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خواص جامعه را از دست میدهد که نمیتوانند عوام را حمایت کنند، فضای تبیین در جامعهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) کمرنگ میشود، غیرت دینی کمرنگ میشود. شبهات زیاد است و پاسخگو نیست و بعد هم فضا فقط نباید واکنشی و انفعالی باشد، فضا باید فرهنگ سازی باشد. وقتی این اتّفاق نمیافتد بین امیر المؤمنین (علیه السّلام) و مردم شکاف ایجاد میشود.
چون یک فرد به تنهایی نمیتواند در شهرهای مختلف برود و یک نفره فرهنگ سازی کند، بازو نیاز دارد. آن بازو یا مؤمنین دغدغهمند نیمه خواصّ جامعه هستند یا خواصّ جامعه هستند. خواص مهمّی زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستند که خیلی اهمیّت دارند. یک اشاراتی به آنها میکنم.
فاصله گرفتن مردم از حکومت علی (علیه السّلام)
اینها یک به یک حذف میشوند، یا ریزش میکنند یا شهید میشوند. بعد از آن فضا درّهای بین امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان رأس حکومت آن هم یک حیدر کرّار معصوم و عموم مردمی که با بعضی از مشکلات مواجه پیدا کردند پیدا میشود. از این به بعد در آن یک سال و نیم پایانی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) هر کسی تاریخ را بخواند اشک او دیگر بند نمیآید. چون دیگر کار از کار گذشته است. یک سمّ مهلکی است.
اگر در زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودیم چه میکردیم؟
بنده روی همین منبر شریف شاید چند بار عرض کردم، مهمترین چیزی که ما علی رغم شعارهای انقلابی خود سکولاریستی فکر میکنیم این است که میگوییم اگر علی (علیه السّلام) بود همه چیز حل میشد! هیچ وقت با خود فکر نمیکنیم که اگر ما در زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودیم میتوانستیم جلوی آن شکستها را بگیریم یا نه؟ یا اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود به سر خود میزد یا نمیزد؟ به خاطر وجود من سیلی به صورت خود میزد یا نه؟ هر کسی نامههای امیر المؤمنین (علیه السّلام) را در صدر حکومت ایشان نگاه کند میبیند که حضرت ظاهراً به لشکریان کوفی تکیه کرده است. هم در تهدیدهای معاویه این پررنگ است و هم وقتی نامه مینویسد تا مردم را دعوت کند میگوید شما هستید که شمشیر اسلام هستید، علم افراشتهی دین هستید. این ناگهان چه میشود که میشود «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ»[4]؟! اینها چطور تغییر کردند؟
نادیده گرفتن خطوط قرمز در حکومت علی (علیه السّلام) عاملی برای شکست ایشان
بعد آدم نگاه میکند میبیند خطوط قرمز حکومت امیر المؤمنین یک به یک از بین رفت. یکی از خطوط قرمز نحوهی زندگی اقتصادی مسئولین بود، یکی امنیّت بود، یکی آرمانهای اسلام بود، عدالت بود. همینها عامل شکست امیر المؤمنین (علیه السّلام) شد، چون مردمی که با حضرت همراه نبودند تاب مقاومت نداشتند و این روش را غیر عادلانه میدیدند. اگر برای کسی تبیین نشده باشد ساده زیستی مسئولین را احمقانه میداند. ما در جامعهی خود این را عملاً احمقانه میدانیم. وقتی حقوق بالا تصویب میکنیم عملاً احمقانه میدانیم، نیاز نیست بگوییم احمقانه است.
حضرت یک سری خطوط داشتند، چند مورد آن را یادآوری کنم و بعد بگویم که چه شد مردم از اینها فاصله گرفتند، بعد شما ببینید این نکات در زمان ما کمرنگ شده است یا نشده است؟ اگر کمرنگ شده است باید احساس نگرانی کرد.
علی (علیه السّلام) در چه شرایطی به خلافت رسید؟
عزیزان اگر به یاد داشته باشند، دو یا سه سال پیش که بحث ما که حکمیّت بود همین بود. پروژهی حکمیّت، پروژهی شکست امامت است! وقتی امامت شکست بخورد جامعه دیگر تن به آن امام نمیدهد، لذا میگوید یک نفر از بیرون بیاید که ببینیم حق با چه کسی است! امیر المؤمنین (علیه السّلام) یکی از گزینهها میشود و معاویه هم کنار ایشان قرار میگیرد. اینکه تبیین نیست. یعنی چطور ممکن است بین علی (علیه السّلام) و معاویه در یک جامعهای مقارنه شکل بگیرد؟ یعنی تبیین کافی نبوده است.
در حالی که عرض میکنم قبل از این امیر المؤمنین (علیه السّلام) توقّع داشت. حضرت وقتی به کوفه آمد به خاطر تبلیغاتی که شده بود، در شرایطی به کوفه آمد که مردم او را یکی از فقهای اصحاب میدانستند، مانند سایر اصحاب و بلکه پایینتر از بعضی از اصحاب. معتقد به حقیقت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و ویژه بودن حضرت کم بود. اگر یک جمعیّت قریب به پنج هزار نفر انقلاب ایجاد نمیکردند امیر المؤمنین (علیه السّلام) اصلاً به خلافت نمیرسید!
نقش مهمّ مالک اشتر در به حکومت رسیدن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک جریانی از فرصت استفاده کردند و از کوفه به مدینه کوچ کردند و از فرصت تحصّن خانهی عثمان شروع به تبلیغات کردن کردند و مردمی که سازماندهی شده بودند با طلحه بیعت کنند در لحظه آخر تصمیم خود را عوض کردند و با فرد ساده زیستی که از قِبَل حکومت پول نخورده بود، صدها بُحار طلا نداشت، به جامعه خدمات داده بود و از جامعه خدمات نگرفته بود بیعت کردند، بنابراین ناگهان اقبال عمومی به صورت بسیار زودگذر به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد که اگر مانند مالکها نبودند این نمیشد.
شرایط طوری بود که بعد از عثمان همه میدانستند که طلحه به حکومت خواهد رسید. شرایط مدینه این بود. یک جریانی از کوفه کوچ کردند و آنجا فضاسازی کردند و در یک مدّت کمی، در دورهی تبلیغاتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بین مردم رأی آورد. همه منتظر بودند، در خانهی طلحه را آب و جارو کرده بودند. منتظر بودند که زیر پای او گوسفند قربانی کنند. مبایعین، بیعت کنندگان دیدند نیامدند و دیر شد. دیدند مردم حلوا را در کوچه بغلی خوردند. این هنر کاریزماتیک مانند مالک اشتر است.
جایگاه مالک اشتر نزد حضرت علی (علیه السّلام)
شوخی نیست که امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید: او برای من مانند من برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود! در حالی که میدانید شأن معرفتی مالک در مقابل با امیر المؤمنین (علیه السّلام) قابل قیاس نیست. ایشان توان ایجاد خیزش داشت. از خواص تأثیرگذار کوفه بود، یمنی الاصل بود. با اینکه صحابه نبود، ولی صحابه از او حساب میبردند.
مشکلات مردم در زمان خلافت عثمان
امیر المؤمنین (علیه السّلام) که به حکومت رسید در یک فضای تبلیغاتی که مردمی بود مقایسه شد و به حکومت رسید. مردم اصلاً به خلفای قبل از عثمان نقد نداشتند. حدّاقل ما نمیبینیم، اگر هم نقدی داشتند در واقع بیان نشده است.
مسئلهی آنها با عثمان مسئلهی زمان خلفای پیشین نبود، عمدتاً مسائل اقتصادی بود و بعد هم اینکه سران ارکان دولت را به فامیلهای نزدیک خود داد. اوّل به بنی امیّه داده بود و بعد به فامیلهای نزدیک خود. یعنی مدام پالایش میکرد؛ ابتدا بنی امیّه سرکار آمدند و بقیّه اتوبوسی کنار رفتند (قبیلهای کنار رفتند)، بعد بنی امیّه اتوبوسی کنار رفتند (قبیلهای کنار رفتند) و فامیلهای درجهی یک آمدند. دیگر عمر و عاص هم سهم نداشت، چون فامیل نزدیک نبود. پسرخاله و پسردایی به سر کار رسیدند یا برادر شیری و رضاعی. خود معاویه هم میدانست که عن قریب از آنجا جدا خواهد شد. لذا حمایت نکرد تا عثمان کشته شود.
عثمان در محاصرهی مخالفین و معترضین خود
امیر المؤمنین (علیه السّلام) در فضای تبلیغاتی رأی آورد، برای همین هم نمیپذیرفت. امیر المؤمنینی که صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) را برای آرمانهای خود داده است حاضر نیست مصالحه کند. لذا فرمود: من فایده ندارم، من به درد شما نمیخورم! من وزیر باشم بهتر است، اگر خواستید به شما کمک میدهم. ولی جوّ و آن انزجاری که از خلیفهی سوم بود…، میدانید که مدّتها مردم اسلام، اکثریّت مطلق آنها به جز شامیها قریب به یک سال حتّی خلیفهی سوم را کافر میدانستند! البتّه از آنجایی که حافظهی اجتماعی مردم خوب نیست، همانطور که حافظهی اجتماعی ما خوب نیست، بعداً عثمان به خاطر اینکه وجه المصالح بعضی اغراض شد یک دفعه شهید شد! وگرنه مدّت طولانی که او محاصره بود، اکثریّت جامعهی اسلامی از شهرهای مختلف، هر کسی به مدینه آمد به تحصّن کنندگان و محاصره کنندگان پیوست نه به مدافعان! برای او مدافعی پیدا نشد. اصلاً به یاد ندارم که شخصی بیرون از مدینه سفر کرده باشد به جهت دفاع از عثمان!
آرمانهای حکومت حضرت علی (علیه السّلام)
امیر المؤمنین (علیه السّلام) که به حکومت رسید به عنوان یکی از فقها هم تراز قدیمها و بلکه پایینتر… شأن حضرت نه این بود، شناخت و باور آنها این بود. لذا تغییر رفتار گذشتگانی که مقدّس هم هستند خیلی کار مشکلی بود، ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) این کار را کرد! من اینطور میفهمم که ارزش حکومت برای امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) کمتر از آرمانهای او بود. یک یا دو مثال میزنم ببینید.
یکی اینکه وقتی به کوفه آمد ارگ حکومتی کوفه ساخته شده بود، از سال قریب به 17 هجری، اینجا حدود 35 یا 36 هجری است، 20 سال گذشته است. ساختمان حکومتی، دار الحکومه، اتاق وزراء و هیئت دولت همه معلوم بود. حضرت که وارد کوفه شد در این ساختمان نرفت. حتّی دیدارهای خارجی خود را هم در آنجا نگذاشت. حتّی اگر همسران ایشان کنگره یا جشنی داشتند آنجا نمیرفتند. اینها شعار این حزب و آن حزب نیست، اینها آرمان حضرت است.
ساده زیستی علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) در دوران حکومت
حضرت با مردم پولدار کاری نداشت، اگر هم حلال خورده بودند. ولی مسئولین بخواهند شو لباس داشته باشند (تجمّلگرا باشند) خلاف آرمانها است. چون دولت امیر المؤمنین دولت معاویه نبود که برای کسب درآمد بین المللی بت صادر کند، شراب تولید کند. بالاخره یک فرقی بود!
وقتی حاکم حکومت بود لباس ارزانتر از غلام خود پوشید. هیچ وقت نگفتند وزیر خارجهی دولت امیر المؤمنین از بوتیک آمریکایی خرید میکند. هیچ جا نگفتند مثلاً از روم یا از بلاد طواغیت برای حضرت سهل بن حنیف عمّامهی برند (گرانبها) میآورند! هیچ جا نگفتند.
جایگاه ویژهی دین و اسلام در حکومت علی (علیه السّلام)
اینها بازی نبود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) کند، چون حکومت او با حکومت دیگران فرق داشت. حکومت او حکومت دینی بود. در حکومت دینی کارگزار نمایندهی اسلام است، نمیشود خلاف شرع بیّن کند. حالا کسی جرأت دارد بگوید مثلاً… من همه را از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگویم. هیچ یک از وزرای دولت امیر المؤمنین (علیه السّلام) ریش خود را نمیتراشیدند، چون اینها نمایندگان حکومت بودند و باید تصرّف شرعی میکردند. اینها نماد اسلام بودند. اینطور نبود که اینها هر کاری کنند، با اینها برخورد شدید میشد. ظواهر که حفظ میشد هیچ، بواطن آنها هم بررسی میشد. نه اینکه ظواهر را رها کنیم.
عواقب بیتوجهی به اهداف و آرمانهای اسلام
اگر معاویه میخواست نقد کند هیچ وقت در دولت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمیآمد بگوید راجع به کت دکمهی فلان کارگزار تو در فضای بین المللی و سایبری چندین خبر رفته شده است. چون جذّابترین چیزی که این آقا داشته است دکمه و کت او بوده است که برند آن است و پارچهی آن برای کجا است. اینها کمکم… وقتی مسئولین حکومت کمکم بخواهند آرمانها را یکی یکی و پلّه پلّه کنار بگذارند
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی درآورند غلامان او درخت از بیخ
مهمتر از این، این است که اینها کتمان نشود، بلکه تبلیغ شود.
مخالفت مردم با عزل قاضی شریح توسّط حضرت علی (علیه السّلام)
عزیزان رجوع کنند نامهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به شریح ببیند. شریح فردی که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) همراه باشد اصلاً نیست! شریح فرد همراهی نیست، ناصبی است. چون گفتند وزیر قدما است حضرت دیگر نتوانست او را عزل کند، فقط دایرهی کارهای او را محدود کرد. هر کسی که شریح را میشناخت میدانست که امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را به مصلحت ابقاء کرد، چون او را عزل کرد مردم سر و صدا کردند. حضرت دید که افکار عمومی قانع نشده است و طرفدار خلیفهی دومی هستند که او را منصوب کرده است. بنابراین او را برگرداند.
این شریح در دوران مسئولیّت خود در زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک خانه خرید که 80 دینار پول آن بود. حالا چند سؤال؟ آیا داراییهای مسئولین را افشا کنیم؟ آیا مصلحت است راجع به ساده نزیستی مسئولان صحبت کنیم؟ نگاه کنید امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامههای خود را منتشر کرده است. وقتی خود ایشان این کار را میکند یعنی دیگران هم میتوانند این کار را بکنند.
برخورد قاطعانهی علی (علیه السّلام) با قاضی شریح
بخشی از فعّالیّت جدی سربازان گمنام حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بلاد کفر است. مثلاً شام چه خبر است. یک بخشی هم در اختیار معصومین (علیهم السّلام) است. ادبیات تحلیلی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را در نهج البلاغه نگاه کنید!
به من خبر رسیده است بخشی از بیت المال را به ناحق مصرف کردی، جوری با تو برخورد میکنم که نان شب نداشته باشی تا بخوری! زودتر گزارش آن را بفرست «بَلَغَنِي».[5] خود او مطالبهگر است. چون آن زمان انتخابات که نبود. همه از سه ماه قبل میدانند که هر کسی هر حرفی بزند اینها محاکمه نمیشوند. بعداً هم کسی نمیآید بگوید که این حرفها را از کجا زدید. لذا سه ماه قبل از انتخابات همه عدالتخواه میشوند و همدیگر را میکوبند. بعد هم که تمام میشود دنبال زندگی خود میروند و در عروسی به هم چلوگوشت تعارف میکنند. تا انشاءالله چهار سال بعد. اگر زنده بودیم چند پرونده برای آخر نگه میداریم.
مطالبهگری اموال بیت المال توسط حضرت امیر (علیه السّلام)
خود حضرت مطالبهگر است. اتّفاقاً چون خود او مطالبهگر است شکست میخورد. خود او مطالبهگر است بنابراین جو علیه او ایجاد میشود. دست بعضی را قطع میکند و جو علیه او ایجاد میشود. خود او میآید افشا میکند وزیر دادگستری من یک خانه خریده است، نمیگوید آن را حرام خریده است و نمیگوید که خیلی بزرگ است. 80 دینار پولی نیست، شرم آور است. یک طوری مسکن مهر محسوب میشود، مثلاً فرض کنید 80 تا 400 هزار تومان. حالا خانه که اجاره نمیدهند، ولی چون آن وقت پول کم بود تورّم خیلی پایین بود. چون دورهی قبل از آن سوپر میلیاردهای دولت عثمان میراث پنج میلیون دیناری و سه میلیون دیناری برای اموات خود میگذاشتند.
بالاخره یک دولتی دولت عثمان است که وقتی یک نفر با سه میلیون دینار میراث میمیرد رسانهها و تلویزیون آنها اعلام میکنند که این برکت مال مجاهد است! جهاد در راه خدا کرده است و سه میلیون دینار، یعنی سه میلیون مثقال طلا به جا گذاشته است. یعنی شما خود را جای مردمی بگذارید که این پولها را دیدند. دیدند وقتی عایشه میخواست بیرون بیاید سیصد نفر در پس و پیش کجاوهی او حرکت میکردند. حالا امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمده است و شش درهم خریده است و میگوید این گران است، این را به قنبر میدهم و یک ارزانتر را میخرم. اصلاً آن روز نمیفهمیدند که حضرت چه میگوید! نمیفهمیدند چرا این کارها را میکند!
دیدگاه خوارزمی نسبت به آرمانهای علی (علیه السّلام)
ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) روی این محکم ایستاده است و یکی یکی هم از دست داد. به نظر من امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید که حداقل بعضی از آرمانهای… خوارزمی میگوید: «هُوَ مِنَ الَّذينَ أحيَوا أمواتَ الآمال بِحَباءِ الجود»[6] علی (علیه السّلام) کسی بود که آرزوهای مرده اسلام را زنده کرد. او در آن شرایط به حکومت رسید و بعضی از آرمانهای نبوی مرده را احیا کند و برود. چون در آن جامعهای که شتر میخریدند و پول آن پانصد شتر بود، حالا امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیاید سر 80 دینار با مسئول خود کلنجار برود اصلاً معنی نداشت! مثل ما که اصلاً زیر یک میلیارد را اطلاع عمومی نمیدهیم، میگوییم برد رسانهای ندارد، دزدی بیارزشی است. برای ما عادی میشود. او میداند که اینها باعث میشود تا حکومت او از بین برود. آرمانهای او برای او مهمتر از حیات او است. این را چند بار گفتم و باز هم میگویم، شما اگر قبول نداشتید آن را نقد کنید.
چشم دوختن معاویه برای رسیدن به خلافت
یکی از آن سوپر سرمایهدارهای ناحق که خود او رأس فتنه بود و در فتنههای قبلی خود او مسبّب الاسباب بود، حالا حافظهی تاریخی مردم فراموش کرده بود، او به حکومت رسیده بود و کمکم معاویه شده بود. یک سابقه هم برای خود ایجاد کرده بود، بالاخره خواهر او همسر پیغمبر شده بود و او خال المؤمنین شده بود و خیلی تبلیغ کرده بودند. صحابه هم بود و میگفتند یک بخشی از وحی را هم او نوشته است.
او خواست به حکومت برسد امیر المؤمنین (علیه السّلام) که بارها مصلحت اندیشی کرده است و نمونه دارد، اینجا فرمود: من او را منصوب نمیکنم. مصلحت اندیشان و عقلای قوم مانند ابن عباس گفتند حکومت را از دست میدهید. اینقدر آمد گفت و رفت که حضرت گفت: بالاخره من امام هستم یا تو؟! یک بار گفتی، حرف تو را شنیدم و دوست ندارم به حرف تو عمل کنم. برای چه مدام تکرار میکنی؟
مصلحت اندیشی حضرت علی (علیه السّلام) در رد خواستهی معاویه برای خلافت
امروز مدام میگویند چه کسی بود و چه کسی نبود، فتنه را شخص دیگری انجام داده است، ولی کسی شهامت این را ندارد که بگوید ما هستیم که جلوی آن را گرفتیم. هیچ کسی جرأت نمیکند به عهده بگیرد. خدا سعید بن عبدالله حنفی را رحمت کند. اگر امروز بعضی از امروزهای ما آنجا بودند یک تیر به غیر از امام حسین (علیه السّلام) نمیخورد!
نه قوهی قضاییه زیر بار میرود، نه شورای عالی امنیّت، آخر هم نمیفهمیم که چه شده است تا صریح بگوید. نایب رئیس مجلس ما بگوید من رفتم صحبت کردم و رهبری مخالف هستند. رهبری در حدّ عیادت طرف را راه نداده است. عیادت که عادی است.
ما قدیمها یک همسایه داشتیم، ما را اشتباه گرفته بود و هر از چند گاهی به ما فحش میداد! نمیدانم ما اشتباه میکردیم، فضای تبیینی که میگویم باید باشد نبود. نمیآمد جرم ما را بگوید، مثلاً میآمد ناسزا میگفت. تا اینکه و والدهی ما به رحمت خدا رفت. بعد از آن هر وقت ما را میدید میگفت آقا سلام علیکم. با هم مهربان شدیم.
میخواهم چه بگویم؟ میخواهم بگویم که عیادت اینطور است. آدمها اگر با هم تنش هم دارند دیگر اگر کسی از دنیا میروند تشییع او میروند و بعد میگویند مهم نیست . اگر کسی بیمار میشود به عیادت او میروند. در سیرهی اهل بیت (علیهم السّلام) هم است که گاهی دشمنان پیغمبر (صلوات الله علیه) هم به عیادت ایشان میرفتند. آقا وقتی ولیّ فقیه در بیماری خود طرف را برای عیادت هم راه نمیفهمد این چیزها را میفهمد. لابد مصلحت نیست، حالا شما مدام تکرار کنید.
نقش ابن عبّاس در ماجرای به خلافت رسیدن معاویه
ابن عبّاس مدام رفت گفت آقا جان با معاویه کوتاه بیایید، زور معاویه زیاد است. 130 هزار لشکر دارد، پول دارد. معاویه زمان خلیفهی دوم یعنی اوایل حکومت خود به خاطر رباخواری معروف بود. الآن اینقدر بانک خصوصی و دولتی و خصولتی زده است. معاویه آدم سوپر سرمایهدار بود. بانک دارد، اقتصاد بلاد اسلامی دست او بود. طلا داشت. سکّه ضرب میکرد. شما میدانید که تا سالها سکّه ضرب نمیکردند، از سایر کشورها آوردند. کار معاویه خیلی درست بود.
میگفت یک ماه او را منصوب کن، بعد از یک ماه او تأیید میشود. نمیگوید نمیخواهم یا نمیپذیرم. بعد از یک ماه او را عزل کن. او دیگر بعد از یک ماه نمیتواند شما را رد کند. یک ماه پذیرفته است، یعنی پذیرفته است کارمند شما است، استاندار شما است، بعد از یک ماه هم او را عزل کنید برود.
پیشنهاد مغیره به امیر المؤمنین (علیه السّلام) و پاسخ قاطع وی
جالب است که تحلیل ابن عبّاس، پسر عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مغیره مانند هم است. مغیره هم همین را میگوید. حضرت میگوید نه. مغیره یک بار میگوید و ابن عبّاس به دفعات زیاد. فردا مغیره میگوید آقا من فکر کردم. به معاویه حمله کنید، او را تأیید نکنید، او را عزل کنید. دقیقاً کاری که امیر المؤمنین (علیه السّلام)… ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک پاسخ به او میدهد و او را بیرون میکند. ابن عباس میگوید چرا او را بیرون کردید؟ میگوید چون دیروز از سر مهربانی و شفقت یا دلسوزی یا برای اینکه یک دلسوزی کرده باشد که بالاخره من یک جایی از حکومت خود را دست این بدهم گفت، ولی امروز از سر خیانت گفت.
چرا حضرت علی (علیه السّلام) با روی کار آمدن معاویه مخالف بود؟
از این ما چه میفهمیم؟ یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) میداند در افتادن با معاویه و بساط فرهنگی و اقتصادی او خطرناک است که اگر کسی مانند مغیره که دنبال آرمانهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست پیشنهاد میدهد این خیانت است؛ یعنی شکست. ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) همین کار را کرد. چرا؟ برای اینکه معاویه نماد اشرافیگری الحادی است، او نباید از امیر المؤمنین (علیه السّلام) پست بگیرد، ولو حکومت را بدهم برود.
چگونه بر سر آرمانها و اهداف خود بمانیم؟
من اینطور میفهمم غیر از این فکر کنید ببیند تحلیلی پیدا میکنید. از خطوط قرمز خود عدول نمیکند ولی حکومت از دست میدهد، ولی شما میبینید که بعداً این خط قرمز بزرگ 20سال خلیفه و حاکم مسلمین میشود. اگر خطوط قرمز ترسیم شد و ما خطوط قرمز را اتوبان چهار بانده کردیم و از روی آن عبور کردیم (ما خط قرمزهای خود را زیر پا گذاشتیم)، یعنی داریم مضمحل میشویم و حواس ما نیست. آرمانها یکی پس از دیگری سقوط میکند.
تشکیل حلقههای معرفتی
راهکار چیست؟ اوّلین نکته این است که ما جمع لازم داریم، جمعهای کوچک غیر خواب آلود. حلقههای واقعی معرفتی کیفیتنگر و کمیّت محور، (سهل انگارانه نه). این حلقههای معرفتی که قرار بود در اینجا تشکیل شود که مباحث شهید مطهّری واقعاً آرمانهای نظام اسلامی است. ای کاش از واحد درسی به واحد مطالعاتی پژوهشی و مباحثهای تغییر شکل پیدا میکرد که بحث میشد و ما واقعاً دغدغهی خود را پیدا میکردیم.
تقویت عقاید خود و گفتگو در مورد آن
اوّلین راهکار این است که عقاید ما درست باشد. کسی که برائت او از دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) پررنگ نباشد به درد اداره کردن جامعه نمیخورد. اگر برائت هیچ سردار جنگی نسبت به قاتل صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) و دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) پررنگ نباشد نمی تواند کاری کند. انسان باید غیور باشد و اوّل نسبت به… من نمیتوانم نسبت به اسرائیل بغض داشته باشم وقتی نسبت به قاتل حضرت زهرا بغض ندارم. من نمیتوانم نسبت به کارتن خوابهای کشور خود و سایر کشورها عکس العمل نشان دهم، در حالی که اسم امیر المؤمنین (علیه السّلام) میآید دل من نمیلرزد.
گفتند «لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر»[7] باید دل مؤمن نسبت به حب و بغض حسّاس باشد.
لذا ما یک جلسات لازم داریم تا عقاید ما تقویت شود. اصلاً در مورد عقاید بحث کنیم. ما کجا در مورد عقاید بحث میکنیم؟ ما عقاید خود را کجا بحث میکنیم، اگر کسی میرود خوش به حال او، بنده هر چه میگردم میبینم جایی برای عقاید نیست!
نگویید کتاب دینی دبیرستان است که تستی میخوانیم که چطور تست میزنند. اصلاً به محتوا کار ندارد، میگوید این را اینطور بخوانید که بتوانید تست بزنید. مهندسی معکوس میکنیم. نتیجهی آن هم اثر نداشتن است، هفت سال عربی میخوانیم و عربی بلد نیستیم، هفت سال انگلیسی میخوانیم و انگلیسی بلد نیستیم. هفت یا هشت سال کتاب دینی میخوانیم و اوّلیّات آن را نمیدانیم، چون کمیّتنگر هستیم.
با مخالفان عقاید خود به نقد و بررسی بپردازید
آن حلقههای معرفتی که تشکّلهایی دانشجویی نیاز دارند این است که ما برویم عقاید خود را از یک مرجع عقیده بگیریم و بحث کنیم. مراجع عقیده هم در عصر ما زیاد نیستند مانند آثار شهید مطهّری. از دیگران که زنده هستند اسم نمیبرم. بحث کنیم، مباحثه کنیم و بعد برای مباحثهی خود جلسهی نقد تشکیل دهیم. برای ما کاری ندارد.
مخالفین فکر شما متأسّفانه یا خوشبختانه اینقدر در دانشگاهها هستند که نیازی نیست شما از طریق رؤسای دانشگاه اقدام کنید. در همین دانشگاه تهران شما در هر زمینه از ملحدترین آدمها بخواهید تا پایینتر دانشجوهایی داریم که کشتهی بحث هستند. او را دعوت کنید که با شما بحث کند و شما هم با او بحث کنید. ببینید زور شما میرسد یا نه. اینها که مجوز ریاست عالیّهی دانشگاه را لازم ندارد. تحصّن نیست که وزیر کشور بخواهد اجازه دهد. اصلاً حساسیّت لازم دارد.
میدانید دانشجوهای دانشگاه تهران افرادی هستند که شبهات آنها صد برابر شبهات وهّابیّت، در رشد وهّابیّت مؤثّر است؟! آیا میدانستید؟ خیلی نمیخواهد راه دور بروید و بین المللی فکر کنید. حلقهی معرفتی تشکیل دهید و ببینید که در آن موضوع چه کسانی مخالف شما هستند؟ هم شما میتوانید چند نفری پیش او بروید هم اینکه میتوانید او به حجرهی خود دعوت کنید. بحث کنید و یک کارشناس هم دعوت کنید. یا بحث او را بشنوید و سراغ کارشناس بروید. این پویایی میآورد.
رخوت و سستی در عقاید حاکم بر جامعه را از بین ببریم
ما در یک آرامشی هستیم که این آرامش… میخواهم یک شوخی کنم. یک نویسندهی ترکیهای است که نام او عزیز نسین است. طنز مینوشت، زمان طاغوت زیاد از او استفاده میکردند. یک قصّهای دارد که من خیلی میترسم قصّهی روزگار ما باشد. قصّهی بدی هم است. از گفتن آن عذرخواهی میکنم. به خانه میآید میبیند که دختر او مشغول گوشی است. میگوید همسایهها یک وقت نفهمند! میبیند پسر او دارد با ربع سکّه بازی میکند. میگویم خانم همسایهها نفهمند!
فردا میآید میبیند این بچّه دارد تمام سکّه بازی میکند. دختر او هم عکس آن آقا را آورده است یا چند تا آورده است و دارد گزینش میکند. باز میگوید هر کاری میکنید همسایهها نفهمند! آخر داستان اینطور است که میگوید: این خانه محاصره شده است، هیچ راه فراری ندارید. موشکهای ارتش خانه را هدف گرفتند. پسر او یک قاچاقچی حرفهای شده است و دختر هم یک بچّه به دست دارد و یکی دیگر هم عن قریب به دنیا میآید. بعد این پدر خانواده به خانم خود میگوید که همسایهها نفهمند! یعنی ما گاهی اینطور هستیم. جسارت نمیکنم خود را میگویم، سر من اینقدر در برف است که خبر ندارم در اطراف من چه میگذرد. چون هیچ کسی نمیآید تلنگر بزند تا من بفهمم اوضاع چطور است. حالت رخوت اینطور است.
الحمدلله که دیگران مشغول هستند. یک مشت غذای سرد میخورد، اینقدر هم مصرف بالا است که هیچ کسی حوصله ندارد. همه یا سردرد دارند یا مریض احوال هستند یا زانو دردی شدند، جوانان ما دیسک کمر گرفتند. آن برای خیلی از فضاهای جامعهی ما است که بحران در بحران است.
آنجایی هم که قرار است حرف بزنند و تبیین کنند… چون وقتی ما میگوییم حلقهی معرفتی تشکیل دهیم اوّل سؤال که برای ما به وجود میآید این است که ما روی چند میلیون میتوانیم تأثیر بگذاریم! اینقدر بلند میگیریم که میگوییم نمیتوانیم روی چند میلیون تأثیر بگذاریم پس آن را رها میکنیم. اولین مورد آن «أَنْفُسَكُم»[8] است. ما کسی را میشناختیم که سهل انگارانه رفت و بعد در یک محیط بین المللی قرار گرفت، تغییر کرد و دین خود را هم کنار گذاشت.
بحث در مورد عقاید و اینکه آیا این عقاید قابل دفاع هستند یا نه؟
قبل از آرمانخواهی باید عقاید من محکم باشد. آیا این عقاید من، عقاید اصلی شیعه، قابل دفاع است یا نیست؟ شاید هفتهی پیش هم عرض کردم در این فرصت بین ترافیک یا از این مجلس تا آن مجلس شاید من هشتاد و پنج یا هشتاد و شش جلسه گوش کردم که تقریباً در این هشتاد و پنج یا هشتاد و شش مورد میشد هشتاد و دو مورد آن را زمان رضا شاه هم گفت. یعنی اینقدر شیک و مجلسی بود که زمان آتا ترک و هیتلر و رضا شاه هم میشد گفت. کسی با آن حرفها مخالفت نمیکرد. خود این هم یک نوع مواد مخدّر است.
تاریخ را ببینید. در دورهای که مردم اگر یک پسر نیمه زیبارو داشتند یک سال یک بار او را حمام نمیبردند، چه برسد به دختران خود، روز عاشورا کاروانها جلوی کاخ ناصر الدّین شاه و امثال او میرفتند و علمها سلام میکردند. شاه هم سبیل خود را میچرخاند و یک دستی تکان میدهد. شاهی که برای هر فسق و فجوری، برای یک دختر استان میداد، کاروانهای عزادار سلام هم میکردند. مسکّن شده بود، مخدّر شده بود. نکند الآن اینطور باشد؟! به ویژه الآن کسانی هستند که برای امام حسین (علیه السّلام) تا رفاقت یزید هم روی میز گزینه میگذارند.
گفتگوهای دانشجویی و پرسش و پاسخ در مورد عقاید
یکی این است که حلقهی معرفتی تشکیل دهیم و اوّل عقاید خود را بسازیم. اصلاً به جمهوری اسلامی کاری نداریم. اگر واقعاً کسی وجود دارد که عقاید خود را… قدیمیها میرفتند عقاید خود را به امام ارائه میکردند. شما هم یک حلقه تشکیل دهید و به چند جوان مانند خود ارائه کنید. سؤالها را بپرسید. اینکه میگویم امتحان کنید، نه وزارت کشور نیاز است و نه وزارت علوم. یک گروه پنج نفره با یک گروه سه نفره در دانشگاه دیگر تهران برود مباحثه کند. اصلاً بیانیه هم ندهید، به صورت خصوصی بحث کنید، ببینید شما را نقد میکند جوابی دارید بدهید! این آماده سازی است.
آرمانهای حکومت اسلامی چیست؟
مرحلهی دوم است که آرمانهای حکومت اسلامی در اسلام چه بوده است. قبل از آن یا حدّاقل هم عرض آن باید روی عقاید کار شود. وگرنه اگر این کار را نکنیم انصافاً میگوییم که رهبر ما کجا است! در یک سال اخیر در هیچ مراسم رسمی حاضر نشده است، یک دفعه در مورد کنگرهی فلسطین صحبت میکند. میگویم فلسطین چیست؟! چون خود من درگیر آن موضوع نیستم، میگویم شاید او نمیداند چه میگوید! حمایت کنید دیگر چیست، اصلاً من نمیدانم او چه میگوید. سنخ او با من فرق میکند. اصلاً او را نمیفهمم. او دارد چه کار میکند؟! حالا ما که او را دوست داریم حرف نمیزنیم ولی نمیفهمیم که او دارد چه کار میکند.
فاصله فکری و آرمانی پیدا میکنیم، در صورتی که اگر من بدانم این کاری که می کنم، هر نفس زدن من جهاد فی سبیل الله است. کار مدافعان حرم که غریب و مظلوم هستند از این آسانتر است. آقا کار سختتر را به شما سپرده است. میگویند دانشجوها بروند مدافع حرم شوند؟ مدافعان حرم خیلی مرد هستند. غریب هستند، مظلوم هستند، ولی لحظهای که دارند می جنگند میفهمند دارند میجنگند. به ما میگویند جهاد فرهنگی واجب عینی بر همهی شما است. من اصلاً احساس جنگ نمیکنم! این یعنی خطر سقوط.
اصلاً آرمانهای ما چیست؟ لیست کنیم ببینیم آرمانهای ما کدام است. ده آرمان اوّل ما چیست؟ آرمان سر حدّات فکر ما است، لزوماً ما به آن نمیرسیم. وقتی به آرمان عدول میکنیم یعنی عمل ما…
میر حامد حسین هندی؛ عالم برجستهای از هندوستان
یک توصیه هم همینجا عرض میکنم. دوستان وضع شیعیان هند و پاکستان را مطالعه کنید. ما هم روی عقاید شخصی خود و هم روی پایداری نظام یک حسّ گارانتی مادام العمر معتبر داریم. برای همین میگوییم اگر ما نشستیم دیگری ننشسته است. امّا بروید هند و پاکستان را ببینید. میدانید در یک دورهای عقاید شیعه مهمترین نقطهی… این دوره جدید هم است و برای 300 سال اخیر است. وقتی عقاید شیعه مورد تعرّض قرار میگرفت، علمایی از هندوستان در پاسخ به آنها کتاب مینوشتند.
بعضی از آنها هم بینظیر است و واقعاً در تاریخ شیعه نظیر ندارد مانند مرحوم میر حامد حسین (اعلی الله مقامه الشّریف) که یک نمونهی آن این است که به خاطر کتابی که میخواسته سفر میکند، میفهمد این نسخه دست چه کسی است. سفر میکند، با دو هزار کیلومتر فاصله به در خانهی یک عالم سنّی در یک کشور دیگر میرود و میگوید من…
معمولاً آنهایی که کتاب خانهدار بودند مستنسخ استخدام میکردند. چاپ که نبود بنویسد یا تصحیح کند، چون چرک نویس را نمیشد چاپ کرد، باید پاک نویس کرد. باید عالم باشد، خوش خط باشد. گفت: آقا من مستنسخ هستند، عربیّت من هم خوب است. میخواهید از من امتحان بگیرید و من را استخدام کنید. نوشت و دید خط او خوب است. نسخههای خطّی بدخط را هم داد و دید که میتواند بخواند. گفت: باشد. گفت: من جا ندارم مسافر هستم، میشود در کتاب خانهی شما زندگی کنم؟ اگر هم کتابی دیدم برای خود بنویسم. گفت: بله، از اینجا بیرون نبر.
این مرجع بزرگ شیعه یک سال آنجا نوکری کرد. جارو میزد و کتاب مینوشت تا نسخه را پیدا کرد، نوشت و بعد از یک سال رفت. نامه نوشت که من فلانی هستم. یک نسخه کتاب که از شما اذن عام گرفته بودم و آمده بودم بنویسم. چون طرف وقتی خواست برود گفت حقوق شما را دو برابر میکنم. خیلی نوکر باکلاسی بود. مرجع تقلید نوکر شود چه میشود. مؤدّب بود، فرهیخته بود. نماز شب خوان بود.
اینقدر حرارت او بالا بود! همه ردود را روی کاغذ هندی مینوشت. اینقدر این کاغذها زیاد بود که دست او از کار افتاد و فلج شد. وقتی از دنیا رفت گفتند چرا جناق سینهی او شکسته است؟ گفتند نشکسته است. کتابهای چاپ سنگی و خطی سنگین را اینقدر روی سینهی خود گذاشته است، خوابیده است و خوانده است که به صورت دائمی روی سینهی او جا انداخته بود. این پیشینهی هند امروز (بگویم میترسم خطر امنیّتی داشته باشد) از دور افتادهترین نقاط کشور ما که با موتور ممکن است بروند و جلوی آن علف بگذارند عقبتر هستند! استعمار آمده است بین اینها فاصله انداخته است و یک چیزهایی است که اصلاً نمیتوانم بگویم.
بیداد فقر و نداری در هندوستان
فقر به جایی رسیده است که بعضی از قومیّتهای آنها که نام نمیبرم تا فروش دختران باکرهی خود هم… همین الآن که پیش شما هستم را دارم میگویم، نه صد سال پیش! مطالعهی آن لازم است. هیچ وقت هند مانند ما حکومت شیعه نداشته است. اینجا اگر او سست شود معلوم نیست با این تجربهای که دارند چند هزار سال هم اجازه دهند. امّا من نمیدانم که چرا آب در دل مان تکان نمیخورد (چرا اطمینان خاطر داریم)؟! اعتماد به نفس داریم. بله، اگر کسی کار کند خدا برکت میدهد.
علامت را هم بگویم. علامت اینکه من درست عمل میکنم یا نه این است؛ زود خسته شدن! یا هنوز شروع نکرده میخواهیم آن را رها کنیم. اینکه دیگر خستگی زودرس است یا مثلاً میگوییم ما سه دفعه در این میدان کاج رفتیم، مردم دیگر کرنش نمیکنند.
جماعت تبلیغ و فعّالیّتهای آنها
یک پیشنهاد هم بدهم، بروید درگوگل بنویسید «جماعت تبلیغ». عکسهای جماعت تبلیغ را در قسمت Image گوگل ببینید. اینها شیعه نیستند، با یک لقمه نان و پنیر به جاهایی میروند که حیوان هم نمیتواند برود و تبلیغ میکنند! خیلی ناراحت میشوم. عمریهای روزگار ما با یک لقمه نان و پنیر دارند آرمانهای خود را پیاده میکنند. ما برای تبلیغ میگویند بودجه میخواهیم، موافقت نمیکنند یا میگویند نامهی آن را زدیم. انصافاً حجّت تمام است، خود بنده از همه بیشتر! خدا میداند بعضی شبها من از ترس عاقبت خود به خواب نمیروم. نه اینکه تقوا داشته باشم کمی ترسو هستم. ما وظایف خود را انجام ندادیم.
جهان تشنهی مبلّغان خوش فکر و پویا
من از تبلیغ بین المللی نمیگویم که آنجا گاهی یک نفر آدم میرود، میگویند چه خبر؟ میبیند اینها سیاه هستند، میگوید شما سیاه هستید، میبیند اینها دارند راه میروند، میگوید اینها که در تلویزیون شما نشان میدهند چیست؟ میگویند اینها اربعین، پیاده به حرم امام حسین میروند. میگوید برای چه؟ میگویند برای اینکه اینها میخواهند بروند با امام حسین تجدید عهد کنند. میگوید از شما هم بوده است میدانید؟ میگویند نه. میگوید در سپاه امام حسین (علیه السّلام) یک سیاهی به نام «جون» بوده است! خدا میداند دهها هزار نفر به اسم «جون» امام حسین (علیه السّلام) در آفریقا شیعه شدند.
در فضای بین المللی همه تشنه هستند که شما یک کلمه حرف بزنید. مثلاً آدم یک زبان دومی برای آن فضاها یاد بگیرد. آنها را کنار بگذارید، در فضای داخلی ما هم همینطور است. ما اصلاً چیزی را بیان نکردیم، چون آن را به مسائل سیاسی بستیم.
نگاه دو جانبه به مسائل سیاسی روز
یک نکتهی دیگر هم یادآوری کنم. کسی اگر خواست آن حلقههای معرفتی را تشکیل دهد، اگر خواستید مسائل سیاسی را در آن بخوانید فقط از یک جناح نخوانید، حدّاقل نقد جناح مقابل را ببینید. شما مسائل را از بالا ببینید. سوار کشتیهای سیاسی نشوید یا خدایی نکرده سوار ما شوند. ما در جامعهی امروزی چون درگیر بمباران اطّلاعات هستیم، متأسّفانه چون کم میآوریم سمت یک گروه میرویم و دربست از او میپذیریم.
من میخواهم این را به شما عرض کنم، این مورد که وزیر ما از بوتیک آمریکایی لباسهای خود را تهیّه میکند خدا شاهد است قبل از اینکه پیش شما بیاییم گشتم و فیلم آن را از زبان خود او پیدا کردم که به شما بگویم. بازی رسانهای نخورید که یکی این را بکوبد. معمولاً دو طرف همدیگر را میزنند و متأسّفانه بیتقوا در دو طرف موجود است. نمیگویم همه بیتقوا هستند، ولی بیتقوا موجود است. روی مردم اثر نمیگذارد. شما اگر دنبال اثر هستید اوّلین مورد آن این است که مردم ببینند شما همهی واقعیّت را میفهمید، نه اینکه یک جا بیعدالتی شود صبر میکنید چیزی نمیگوید و یک جا بیعدالتی شود فریاد میزنید.
سیلی خوردن در راه حفظ و دفاع از اسلام
این دو جلسه «شِقْشِقَةٌ هَدَرَت»[9] و احتمالاً اگر جلوی ما را نگیرند و لگام نزنند إنشاءالله که غرّت نشود. خدا کند ما در راه دفاع از انقلاب اسلامی سیلی بخوریم.
یکی از بزرگان وقتی داشت از دنیا میرفت گریه میکرد. یک مجتهد مسلّمی بود که دهها بنیاد خیریّه و بیمارستان و مسجد و مدرسه ساخته بود و گریه میکرد. گفتم آقا چرا گریه میکنید؟ گفت این سفره که پهن شد ما سر این سفره هیچ سیلی نخوردیم، مردم به ما احترام گذاشتند. ما این حرفها را میزنیم مردم به ما احترام میگذارند. آن روزی که سیلی خوردیم معلوم میشود که حرف ما اثر کرده است، به یک نفر برخورده است؛ یک عکس العملی، ناسزایی یا سیلی. نمونهی بارز این جریان مکتب حضرت ام البنین (سلام الله علیها) است در خسته نشدن، در آنچه دارد در راه حق دادن. اهل بیت (علیهم السّلام) همه اینطور هستند.
ازدواج امیر المؤمنین (علیه السّلام) با حضرت امّ البنین (سلام الله علیها)
در ازدواجهای صدر اسلام چند ازدواج استثناء ازدواجهای صدر اسلام است. در رأس آنها ازدواج صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) با امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. یکی از معدود ازدواجها، ازدواج امیر المؤمنین (علیه السّلام) با حضرت امّ البنین (روحی فداه و سلام الله علیه) است. امیر المؤمنین پدر یک خانواده شود بس است، ولی او برای اهداف عالیهی خود دنبال کسی میگردد که توان مادری کردن داشته باشد.
ازدواجهایی برای ارضای نیاز جنسی در صدر اسلام
لذا میدانید که در صدر اسلام اینطور است که… حالا در میان روضه این را بگویم؛ شخصی از خیابان رد میشد و یک پسر زیبایی را میدید میگفت شما خواهر هم دارید؟ میگفت: بله. میگفت: ازدواج میکند؟! یعنی تقریباً همه اینطور بود. قریب به هشتاد یا نود درصد ازدواجها همه چشم و چال و خال و خط بود، امور جسمی بود. لذا ازدواجهای بیربط خیلی زیاد داریم. وقت نیست که بخواهم آن را باز کنم، یک جایی به صورت مفصّل آن را بحث کردیم.
اصلاً کسی برای فرزنددار شدن ازدواج نمیکرد. لذا آن کسی که ازدواج میکرد نه قرار بود مادری کند و نه قرار بود در خانه کار کند. مسئولیّت او یک زمان محدودی در شبانه روز بود. لذا اصلاً دنبال گزینهی تقوا نمیگشتند.
در صدر اسلام، همان زمانی که میخواهم برای شما مطرح کنم اینطور است که شخص تمایل داشت با یک زن که به ارزشها پایبند نیست و بعد از ازدواج هم به آن ارزشها پایبند نخواهد بود ازدواج کند؛ یعنی فقط مسائل جسمی بود.
انتخاب همسری از تبار دلاوران
امیر المؤمنین (علیه السّلام)، امام سجّاد (علیه السّلام) که در آن عرف زندگی میکردند ازدواجهای دون شأن ایشان است که یک جایی باید تحلیل جدّی شود که اینها چیست. امّا برای یک ازدواج بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) تاریخ همین یک مورد را برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) ثبت کرده است که به نسب شناسی که برادر او بود و شناس بود و مورد اعتماد بود فرمود: یک نفر را از یک خانوادهای پیدا کن که شجاع باشند، تقوا داشته باشند. دنبال مادر گشت.
این بزرگوار به خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد. وقتی این بزرگوار آمد اهل بیت و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) سنّ کمی نداشتند، نه مانند این داستانهایی که میگوییم بچّه بودند. سنّ آنها خیلی کم نبود، بالای 15 سال داشتند. قمر بنی هاشم (علیه السّلام) باید به دنیا میآمد برای آن روزی که قرار است سرداری کند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در همهی آن روزگار زنی را پیدا نکرد که دامن او پاکتر و رحم پرورندهتر از او باشد.
این استثناء بود؛ هر کسی که همسر او از دنیا میرفت حتّی همسران ائمّه (علیهم السّلام)، به جز مادران ائمّه بلافاصله ازدواج میکردند. اصلاً عرف آن روزگار بود، از این خبرها نبود که ما امروز داریم.
حضرت رباب (سلام الله علیها)؛ بانوی وفادار کربلا
دو نفر را نوشتند که استثناء عمل کردند؛ یکی در مورد حضرت رباب (سلام الله علیها) است. تراجم نویسها گفتند علی رغم اینکه یک سال بعد از امام حسین (علیه السّلام) زنده بود، ولی ازدواج نکرد. آنها این را از روی تعجّب گفتند و من اضافه میکنم که آن بزرگوار در این یک سال زیر آفتاب بود. گفتند: چرا زیر سایه نمیروید؟ گفت: «انَّ الّذي كانَ نوراً يُستضاءُ بِهِ»[10] آن کسی که نور عالم وجود بود، «بِكربلاءَ قَتيلٌ غَيرَ مَدفون» بدن او زیر نور آفتاب بود. این وجود استثناء بود که یک سال زنده بود و ازدواج نکرد.
شهادت حضرت اباالفضل (صلوات الله علیه) سختترین لحظه برای اباعبدالله (علیه السّلام)
یکی دیگر هم وجود مبارک امّ البنین (سلام الله علیها) است. حتّی اینها با همسران ائمّه (علیهم السّلام) هم متفاوت هستند. رحمی که عبّاس بن علی (علیه السّلام) به دنیا بیاورد که امام صادق به او بفرماید: «أَنَا لَکَ تابِعٌ» من پیرو مسیری هستم که تو رفتی.
امام صادق اگر اکمل از عبّاس بن علی (علیه السّلام) میشد کاری کرد معنی نداشت این حرف را بزند. او با تمام وجود در کربلا کاری کرد که از آن بهتر نمیشد و قابل تصوّر نبود.
آن وجودی که وقتی امام زین العابدین (صلوات الله علیه) تا عبیدالله، آقازادهی او را دید شروع به گریه کردن کرد. گفتند: آقا چرا گریه میکنید؟ فرمود: هیچ لحظهای برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، جدّ ما سختتر از آن لحظهای «أَسَدِ اللَّهِ وَ أَسَدِ رَسُولِه»[11] حمزه و جعفر طیّار شهید شدند نبود. دو تا اسد الله شهید شدند و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) مهموم ومغموم شد.
با نگاه کردن به آقا زادهی قمر بنی هاشم (علیه السّلام) این حرف را میزند. یعنی هیچ لحظهای برای پدر من سیّد الشّهداء (علیه السّلام) سختتر از آن لحظهای نبود که «أَسَدِ اللَّهِ وَ أَسَدِ رَسُولِه وَ أسَدُ أمیرِ المُؤمِنین وَ أسَدُ سَیِّدِ الشُهَداء» به میدان رفت.
غیرت و شجاعت عبّاس بن علی (علیه السّلام) در حفاظت از اهل بیت امام حسین (سلام الله علیه)
من یک جمله اضافه میکنم. میگویم وقتی حضرت سجّاد (علیه السّلام) میفرماید سختترین لحظه برای جدّ ما رسول خدا این بود آن وقت امیر المؤمنین بود. امّا در آن لحظات آخر که یکی از مهمترین وظایف قمر منیر بنی هاشم (علیه السّلام) حفاظت از سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) است، تا او بود در خیمهها به زنده مانده سیّد الشّهداء (علیه السّلام) امید بود. حقّاً تا تو بودی خیمهها آرام بود. احساس خطر نمیکردند. اگر شما میبینید علی اکبر (علیه السّلام) زمین میافتد و سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به بالین او میرود، وجود مبارکهی مخدّرهی عالم وجود زینب کبری (سلام الله علیها) بالای سر علی اکبر (علیه السّلام) میرود چون خیال آنها از خیمهها راحت است.
شهادت حضرت اباالفضل العباس (علیه السّلام)
امّا آن لحظهای که دو نفر شدند، بین وظایف او تزاحم شد؛ بین آب آوری و حفاظت از سیّد الشّهداء (علیه السّلام) و حفاظت از خیام. حضرت بنا را بر این گذاشتند که بروند آب بیاورند. ای کاش غیرت عبّاس بن علی (علیه السّلام) به شیعیان تقسیم میشد.
طول پهنهی رودخانه اینقدر زیاد است که نمیشود تمام آن را بست. اگر شنیدید بستند، به این جهت است که آب گل آلود بود. آب خاک اطراف گل آلود و باتلاق کرده بود و نمیشد از هر جا به آب رسید جز مسنّاتهای کوچک که مانند اسکلهی شخصی پلّه درست کرده بودند تا سوار برود و آب بردارد. هر جا میرفتید در باتلاق میماندید. چون دو یا سه جا برای آب آوردن پیدا کرده بودن لذا بستن آن آسان بود. چهار هزار تیر انداز مأمور شدند این چند مسنّات را نگه دارند نه کلّ شریعه را. کسی نمیتوانست به شریعه نزدیک شود.
چطور از اینها عبور کرد، با چه انگیزهای از این چهار هزار تیر انداز عبور کرد و داخل آب رفت. وقتی میخواست برگردد، پلّه پلّه از این مسنّات میخواست بالا بیاید، اوّلین نقطهای که در تیر رأس قرار گرفت سر مبارک ایشان بود.
حضرت عبّاس (علیه السّلام)؛ فرمانده و پرچمدار سپاه اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)
عبّاس بن علی (صلوات الله علیه) فرد شناخته شدهای است. اسب، باید اسب متحّم باشد، او هر اسبی سوار نمیشد. شناخته شده بود، نشاندار بود، پسر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، میترسیدند! شغالها اگر بخواهند یک شیری را بگیرند تا از کشته شدن او مطمئن نشوند نوبت به تقسیم آن نمیرسد.
ادب و معرفت حضرت عبّاس (علیه السّلام) نسبت به امام حسین (سلام الله علیها)
برداشت من از تاریخ این است که او هرگز در تاریخ نفرموده است «يا أخى أدرك أخاك»[12]. من هیچ جای تاریخ ندیدم و او هیچ وقت از این ادب فاصله نگرفت و بلکه وقتی او را دوره کردند کاری کردند که مطمئن شوند او از جا بلند نخواهد شد.
امام حسین (سلام الله علیه) در سوگ قمر بنی هاشم (علیه السّلام)
لذا من اینطور میفهمم، آن لحظهای که ارباب ما سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) کنار علقمه رفت، فرصت اینکه سر او را به دامن بگیرد گذشته بود. با بدنی مواجه شد… من طاقت آن را ندارم که بگویم بعضی از مقاتل چه نوشتند. آن لحظهای که بر بدن عبّاس بن علی (علیه السّلام) وارد شد کاملاً کار از کار گذشته بود. نه یک نفر میتوانست آن بدن را بیاورد و نه دل ارباب ما راضی شد که این کار را بکند. لذا وقتی برگشت، شما میبینید که او دست بر کمر گرفته است.
حسین جان چه صحنهای را دیدید! امید دارم برای اینکه در این حرفهای ناقابل ما اثری باشد. حدّاقل خدا به من اثری، نفوذ کلامی، تقوایی بدهد. من معتقد هستم که عباس بن علی (سلام الله علیه) در لحظهی آخر مانند بقیّهی اصحاب نتوانست بگوید «عَلَيْكَ مِنِّي السَّلَام یا اَباعَبْدِاللَّهِ».
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]-الكافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص 6.
[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 364.
[6]– منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 1، ص 228.
[7]– الأمالي (للصدوق)، ص 137.
[8]– سورهی بقره، آیه 284؛ سورهی مائده، آیه 105.
[9]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 50.
[10]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 27، ص 491.
[11]– الأمالي( للصدوق)، ص 462.
[12]– در سوگ امیر آزادی، ص 258.