جلسه پنجم بحث «سقیفه تکرار شدنی است» مورخ 22 / بهمن / 1395 در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام توسط حجت الاسلام کاشانی مطرح شد، که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
وابستگی استحکام عقاید شیعه به ماجرای سقیفه
بحث ما با این عنوان شروع شد که سقیفه تکرار شدنی است. سقیفه قابلیّت تکرار دارد. در جلسهی گذشته به این پرداختیم که اصلاً سقیفه چیست که قابلیّت تکرار دارد. مهم است که بدانیم سقیفه چیست؟ چرا اتّفاق افتاده است؟ تمام عقاید ما را ماجرای سقیفه تحت الشّعاع قرار داده است. امروز از یک میلیارد و ششصد یا هفتصد مسلمان بیش از یک میلیاد و چهارصد میلیون آن، جُلّ پیش زمینههای احکام آنها یعنی قریب به 80 یا 90 درصد احکام آنها متفاوت از چیزهایی است که شیعیان دارند. در کلیّات اشتراکات است، ولی اختلافات خیلی است. در عقاید هم اختلاف زیاد است. در الگوها هم اختلاف زیاد است. اگر مسئلهی سقیفه روشن نباشد عقاید شیعه مستحکم نیست، چون ما در اقلیّت هستیم. باید معلوم باشد که سقیفه چیست؟ چه اتّفاقی افتاده است؟
گزارش خلیفهی دوم از ماجرای سقیفه، موجود در منابع رسمی تاریخی
دشواری بحث من اینجا است که منابع رسمی تاریخی، گزاره برگ یا گزارش رسمی خلیفهی دوم را منتشر کردند، همه همان را منتشر کردند. حتّی آثار بزرگان ما، مانند شیخ مفید در ارشاد که منابع تاریخی برادران اهل سنّت را تلخیص کرده است از او گرفته است. آثار آنها که همه یک شکل بیان شده است، متأسّفانه در آثار تاریخی ما همانها مطرح شده است. یک شبی یک نکتهای گفتیم و آن اینکه ما آثار تاریخی را به چند دلیل یکی مظلومیّت، یکی کم کاری و قدر نشناسی از دست دادیم. کمتر از 10 یا 15 مورد از آثار پانصد یا ششصد گانهی تاریخی ما مانده است.
آن چیزی که معروف است و همه جا است گزارش خلیفهی دوم از سقیفه است که ما در این شبها سعی کردیم چند کار انجام دهیم. یکی اینکه هر شب قسمتی از گزارش را خواندیم و بحث کردیم. از آن طرف امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یکّه تاز به هم زدن گزارشگری سقیفه است. حضرت برای سقیفه یک گزارش دیگری منتشر کرده است که بخشهایی از آن را خواندیم. عرض کردیم چند جا مطرح شده است. از جمله غارات سقفی، «الامامة و السیاسة» ابن قتیبه و مسترشد طبری که بیشتر اینها برای دورهای هستند که اهل سنّت منتشر کردند، کتب شیعه قدیمی قرن سوم.
تحلیل واقعهی سقیفه با نامهی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
خلاصهی آن این است که وقتی شاگردان حضرت میآیند به امیر المؤمنین میگویند: آقا جان این ماجرای بین شما و آن دو خلیفه سر چه بود است؟ اوّل حضرت میفرمایند: شیعههای من را در مصر کشتند، شما نمیبینید؟! امّا وقتی میبیند آنها مُصر هستند میفرماید: من یک نامهای مینویسم و آنجا توضیح میدهم، برای اهل آن بخوانید.
آن گزاره برگ رسمی است و همه جا منتشر شده است. چون پشت آن قدرت بوده است. این یکی زیر زمینی پخش شده است. لذا اختلاف نسخه بین متنهای آن است و امیر المؤمنین واقعهی سقیفه را تحلیل کرده است.
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمودی از عدم واقعیت گزارش خلیفهی دوم
ما بخشی از بیان خلیفه را میگفتیم که حرف مشهور است و بخشهایی از فرمایشات امیر المؤمنین که در واقع نقد آن است و یک گزارش دیگری است بیان میکردیم. چند بار خواستیم تذکّر دهیم یکی از برکات وجود صدیقهی طاهره (صلوات الله علیها) این بود که حضرت با شهادت خود نشان داد آن گزارش رسمی همهی واقعیّت نیست. چون در گزارش رسمی همه چیز با خوبی و خوشی حل شد. شهادت صدیقهی طاهره نشان میدهد که همه چیز به خوبی و خوشی حل نشد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) مدافع حق علی (علیه السّلام)
حضرت وسط میدان آمد، امیر المؤمنین فرمود: اگر برادر من جعفر یا عموی من حمزه بودند اجازه نمیدادند این بلا را سر ما بیاورند. درست است؟ وقتی هیچ کسی نبود، مدافع نبود، مساعد، کمک کار نبود، هواخواه نبود صدیقهی طاهره میدان آمد. صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) همهی وجود خود را برای امیر المؤمنین صرف کرد. خود را خرج امیر المؤمنین کرد. اصلاً آثار و فضایل بیبی که انسان مطالعه میکند، میبیند آن عظمتی که پیغمبر اکرم از بیبی برای مردم بیان کرده است باید همهی مردم مدینه فدای او میشدند. باید امیر المؤمنین و حسنین فدای او میشدند. آن روایاتی که ما در مورد صدیقهی طاهره داریم برای هیچ کسی نداریم. ولی صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) وسط میدان آمدند و از امیر المؤمنین دفاع کردند در آن وقتی که مرد نبود و تأویل کردند آن روایتی را که وقتی امیر المؤمنین میخواست ازدواج کند پیغمبر اکرم فرمود: علی جان چه داری؟ فرمود: شمشیر دارم و مرکب و سپر. فرمود شمشیر و مرکب را برای جهاد در راه خدا نیاز داری، دیگر به سپر نیازی نیست. سپر ولایت است و صدیقهی طاهره میدان آمد و جای خالی مردان را پر کرد. این بحث از لحاظ تاریخی خیلی بحث مهمّی است.
قسمت دیگری از گزارش خلیفهی دوم در مورد سقیفه
یک قسمت دیگری که خلیفه بیان کرده است این است. اگر به یاد داشته باشید ایشان گفت: در مکّه نشسته بود که خبر به او دادند شیعیان –من دارم میگویم- آنجا گفتند فلانی و فلانیها میگویند اگر فلانی بمیرد با فلانی بیعت میکنیم و او عصبانی شد. عبد الرّحمن بن عوف به او گفت: –این را از عمد دارم میگویم، چون امیر المؤمنین در این نامهی خود یک اشارهای به عبد الرّحمن بن عوف دارند- اگر اینجا بیانیه بدهید و سخنرانی کنید، چون اینجا مکّه است و از همهی نقاط جهان اسلام اینجا آمدند و خبر هم ندارند، شما میآیید ماجرا را تعریف میکنید. معترضین که میخواستند خلافت به امیر المؤمنین برسد، میگفتند بیعت با خلیفهی اوّل فلته بوده است. یعنی یک دفعه یک کار شتاب زدهای کردند آخر هم ببینید چقدر مصیبت دارد.
مخالفت عبد الرّحمن بن عوف با سخنرانی خلیفهی دوم در میان مردم مکّه
تو اگر اینجا حرف بزنی چه میخواهی بگویی؟ اگر بگویی فلته نبوده است که ما توضیح دادیم فشار حکومت او به مردم باعث شده بود که او محبوبیّت خود را از دست دهد و مردم باور نمیکنند. اگر تأیید کنید فلته بودن حکومت خلیفهی اوّل را تأیید کردهاید. عبد الرّحمن بن عوف به او گفت سخنرانی نکنید. تصادفی نیست که عبد الرّحمن قدرت اضافه کردن و حذف کردن در آن شورای شش نفره را دارد. عبد الرّحمن آدم مهمّی است. این را جادّه صاف کنهای این راه بردند. گفت نمیشود من باید امشب صحبت کنم و سخنرانی کرد.
سخنرانی خلیفهی دوم
در آن سخنرانی گفت: انصار با ما مخالفت کردند، علی و زبیر با ما مخالفت کردند که ما گفتیم با مخالفت کردند، شما چه کارهی اسلام بودید که با ما مخالفت کردند؟ آیا پیامبر به شما چیزی سپرده بود؟! بعد گفت: مهاجران پیش ما آمدند که ما عرض کردیم مهاجران که دو نفر آمدند! شما و ابو عبیدهی قبرکن پیش خلیفه رفتید، کلّاً سه نفر بودید. چه مهاجرانی؟!
خلاصه رفتیم و محاجّه کردیم، انصار پذیرفتند و بیعت کردند. دیگر چه بلایی سر خانهی حضرت زهرا آوردند در این گزارش نیست. فقط این است که علی و زبیر مخالفت کردند و در آن خانه جمع شدند و دیگر چیزی نمیگوید که چه شد.
یکی از هواخان که به او اَسلم عَدَوی یا اَسلم عُمَری که از عشّاق او است، عرض کردیم که رفت تهدید کرد و اینها کوتاه آمدند. برای همان تهدید هم امروزیها ماندند چطور آن را مخفی کنند که چند سند را که کم یا زیاد که در مورد این بحث کردیم.
چرا خلیفهی اوّل بعد از خود حکومت را به علی (علیه السّلام) واگذار نکرد؟
امیر المؤمنین در نامهای که منتشر کردند یک جای دیگر این حرفها زدند و نقد کردند. امیر المؤمنین رسماً نفرموده است که من دارم گزارش رسمی را نقد میکنم، ولی من جمله را میخوانم. جملهی امیر المؤمنین را هم کنار آن بگذارید. حضرت میفرماید: اینها بعد از پیغمبر که با خلیفهی اوّل بیعت کردند، دیگر نمیدانم چه شد که بعد از او فلته را تکرار کردند. وقتی شما میگویید در گزارش رسمی اینطور است که جهان اسلام در خطر بود، دشمنان خارجی، مرزها، تازه مسلمانانی که برگشتند، امنیّت اسلامی، پیغمبر از دنیا رفته است، چه کار کنیم؟ بررسی کردیم بهترین گزینه این است. باشد بهترین گزینه این است. امیر المؤمنین فرمود: من نمیدانم چرا خلیفهی اوّل بعد از خود حکومت را به من واگذار نکرد؟! یعنی یک سقیفهی دوم اتّفاق افتاد.
چرا شورای مسلمین در انتخاب خلیفهی دوم نقشی نداشت؟
روز اوّل پیغمبر از دنیا رفت و شما ترسیدید، گشتید بهترین گزینهی را انتخاب کردید و خلیفه شد، دو سال حکومت کرد. بعد چه شد که شورای مسلمین بیاهمیّت شد؟ حضرت فرمود: قاعده این بود که بعد از خلیفهی اوّل حکومت را به من برگردانند. آن وقت ما میگفتیم آقا یک بحرانی به وجود آمد، ترسیدند خواستند بحران را حل کنند، آمدند این کار را کردند و بعد به صاحب آن برگردانند. در گزارش خلیفهی دوم هیچ استدلالی نیست که چه شد یک دفعه خلیفهی اوّل به شورا واگذار نکرد. چون خلیفه سخنرانی کرده بود که حق ندارید یار جمع کنید و با کسی بیعت کنید، این کار قتل است! شورای مسلمین باید تصمیم بگیرد. پس خود شما چطور سر کار آمدید؟ یا یک خلیفهای که داشت از دنیا میرفت، یک بار که رفت و طول کشید که برگردد خلیفهی سوم گفت فلانی. هیچ کسی هم نبود، از دنیا رفت. کسی نبود که برود از او بپرسد شما این را گفتید یا نگفتید.
نامه به دست خط عثمان نوشته شد. خود او میرفت و برمیگشت، یک بار که رفت و دیر برگشت من ترسیدم که دیگر بر نگردد. نوشتم خلیفهی دوم. بعد برگشت گفت چه نوشتید؟ گفت خوب است و رفت و دیگر برنگشت. آقا چرا به شورا واگذار نکردید؟
عدم استدلال خلیفهی دوم در مورد شیوهی انتخاب وی
اگر کسی به جز نظر شورای مسلمین حکومت به دست بگیرد اعدام باید گردد، پس شما چطور سر کار آمدید؟ هیچ توضیحی هم راجع به این قسمت نداد! بیعت خلیفهی اوّل را که فلته بود گفت، ولی بیعت خود را نگفت.
اینجا امیر المؤمنین اشاره میکند میگوید: نمیدانم چه حجّتی داشتند که بعد از خلیفهی…، امیر المؤمنین نمیگوید دارم نقد میکنم، فضای آن نیست، این را میفرماید: نمیدانم چه حجّتی داشتند که «فَلَمَّا مَضَی لِسَبیلِهِ» او که از دنیا رفت حکومت را برنگرداندند. اینها گفتند در بحران مانده بودیم، تصمیم بحرانی گرفتیم. بعد از دو سال دیگر چه بحرانی بود؟ اگر قرار است یک نفر برای مسلمانها تصمیم بگیرد، حالا یک جمعی مانند زبیر و عمّار تصمیم میگیرند امیر المؤمنین به حکومت برسد. چطور میگویید این حکم اعدام است؟ انصافاً این گزارش رسمی اینجا نمیتواند از خود دفاع کند!
اعتراض علی (علیه السّلام) و پاسخ عبد الرّحمن بن عوف
بعد امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) ادامه دادند. گفتند جالب اینجا است که وقتی من اعتراض کردم که چه حجّتی دارید که این کار را میکنید؟ عبد الرّحمن بن عوف به من گفت: تو برای رسیدن به حکومت خیلی حرص میزنی! ببینید دو متن را کنار هم بگذارید معلوم میشود که حضرت دارد گزارش رسمی را که در همه جا منتشر شده است نقد میکند! اینجا اختلاف نسخه داریم. دو شکل جواب از امیر المؤمنین رسیده است که ممکن است هر دو آن باشد. یکی اینکه من گفتم: «أَنْتُمْ وَ اللَّهِ أَحْرَصُ وَ أَبْعَد»[4] به خدا شما حریصتر هستید، چون من به دنبال حقّ خود هستم و شما حریص به حقّی هستید که ندارید! به من میگویید حریص هستم. فرض کنید من دنبال پول خود هستم، شما هم دنبال پول من هستید. بعد میگویید عجب آدم حریصی هستید! عبد الرّحمن بن عوف گفت.
نقد گزارش خلیفه توسّط امیر المؤمنین
بعد ببینید امیر المؤمنین چه میفرماید؟ یکی اینکه حضرت گزارش رسمی آنها را نقد کرد، بعد از طرف آنها جواب میدهد. میگوید: میدانید چرا حکومت را بعد از خلیفهی اوّل به من نسپردند؟ این متنی که میخوانم از مسترشد طبری است. «ثُمَّ اجْتَمَعُوا فَمَا كَانُوا لِوِلَايَةِ أَحَدٍ أَشَدَّ كَرَاهِيَةٍ مِنْهُمْ لِوِلَايَتِي عَلَيْهِم»[5] میدانید چرا؟ برای اینکه هر کسی حاکم مسلمین میشد برای اینها بهتر بود تا من شوم. یک نفر را از جوب پیدا میکردند و خلیفه میکردند برای اینها اولی بود تا من! چرا؟ چون میدانستند اگر من بیایم بعضی از کارها را نخواهم کرد، کوتاه نخواهم آمد. بعضی تغییرات را ایجاد نخواهم کرد. بعضی کارهای انجام شده را برخواهم گرداند. لذا میدانید چرا اینها خلاف منطق عمل کردند؟ چون نمیخواستند من به حکومت برسم. «أَشَدَّ كَرَاهِيَةٍ» یعنی شدیدترین حالت کراهت از اینکه من حاکم بشوم.
نامهی حضرت علی (علیه السّلام) موجب وحدّت امّت اسلام
بعد وقتی عبد الرّحمن بن عوف به من گفت: «إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ لَحَرِيص»، گفتم میدانید برای چه من دنبال این هستم که به حکومت برسم؟ «وَ لَا يَجُوزُ لِي عَنْهُ السُّكُوتُ لِإِثْبَاتِ الْحُجَّةِ عَلَيْكُم» من اگر ساکت باشم حجّت تمام میشود و در قیامت اگر مردم میتوانند بگویند ما نمیدانستیم علیّ بی ابیطالب دنبال این بود، اصلاً حق این بوده است! چون میگویند اینها حکومت را به دست گرفتند و علیّ بن ابیطالب دفاع نکرد، بیان نکرد.
این حرفها را امیر المؤمنین وقتی زده است که همهی سپاه او اهل سنّت هستند. شاید یک دلیلی که سخنرانی نکرده است و نامه نوشته است همین بوده است، چون سخنرانی را باید در جمع میکرد. نامه را نوشت و فرمود این را به اهل آن برسانید. چون سربازان من همه طرفدار آنها هستند. فرمود میدانید چرا من سکوت نکردم؟ چون اگر سکوت میکردم حق و باطل گم میشدند و معلوم نمیشد.
حقّ خلافت علی (علیه السّلام) حقّ الهی است
«أَنْتُمْ حَرَصْتُمْ عَلَى دُنْيَا تَبِيدُ» شما برای دنیا حرص میزنید. «فَإِنِّي قَدْ جَعَلَنِيَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلَى بِهِ مِنْكُم» من دنبال اینکه بگویم من بهتر هستم نیستم، خدا و رسول این را قرار داده است!
اینقدر در این شبکههای ماهوارهای میگویند کجا علیّ بن ابیطالب به ولایت خود، به حدیث غدیر استناد کرده است؟ میگویند: خود او هم استناد نکرده است. چون میدانند اگر امیر المؤمنین میخواست استناد نکند جلوی سربازان خود حکومت را از دست میداد.
ولی چند جا داریم، یک جا اینجا است که «قَدْ جَعَلَنِيَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلَى بِهِ مِنْكُم». «أَوْلَى بِهِ مِنْكُم» یادآور چیست؟ «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَلَمَّا قَالُوا بَلَى قَالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»[6] میگوید من دنبال یک حقّی که خیال کنم نیستم، پیغمبر فرموده است. حقّ شخصی نیست که از آن بگذرم! باغ من نیست که این را ببخشم، پول من نیست که این را ببخشم، این حق ّخدا است و من نمیتوانم از آن بگذرم که به من میگویید حریص هستی، مجبور هستم!
تو به من میگویی حریص هستم، من نمیتوانم که از حقّ خدا کوتاه بیایم و امیر المؤمنین دعوا را الهی میکند. نه دعوای دو نفر سر یک حکومت مثلاً یک انتخاباتی میشود، این جناح با آن جناح اختلاف پیدا کند، یک نفر بگوید رأی ما را پس بده یا مخالفت عرفی داخلی باشد. این حقّ الهی است که به او بگوییم کوتاه بیا و بگوید حالا إنشاءالله دورهی بعد! این چیز عادّی نیست که من از خود این را پس بدهم، این را خدا قرار داده است. من نمیتوانم کاری را که خدا قرار داده است… ادبیات را نگاه کنید، گزارش آنها در سقیفه یک امر عادّی مردمی است، ادبیات امیر المؤمنین میفرماید این حق الهی است. تقابل با آن گزارش معروف رسمی است. «أَنْتُمْ تَصْرِفُونَ وَجْهِي دُونَهُ»[7] شما به صورت من زدید که از این حق رو برگردانم. «وَ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَبُهِتُوا» خواستید که من به این مقام نرسم «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين».
خلافت یک امر الهی و از جانب خدا
امیر المؤمنین مسئله را الهی میکند. میگوید این مسئله اینطور نیست. چون گاهی در بین شیعیان هم پیدا میشود. مثلاً یک مسئلهای بود و گذشت، دیگر اختلافات را نبش قبر نکنید! یک بنده خدایی قدیمها یک حرفی میزد حالا به خوب یا بد بودن آن کاری ندارم، میگفت: ما میخواستیم با فساد مبارزه کنیم دیدم یک نخی را بکشیم از همه جا صدا در میآید. این مسئله یک نخی است که اگر آن را بکشید دومینو وار همه جا میریزد. اینطور نیست که یک مسئلهی عادّی باشد. چون خود حضرت فرمودند: من دنبال ایّام قلائل نیستم، به خاطر چهار روز دنیا بخواهم با شما درگیر شوم. اصلاً میارزید که من فاطمهی خود را برای چند روز دنیا بدهم؟ شما بودید این کار را میکردید. مسئله الهی بود.
تعیین شورای شش نفره توسّط عمر و انتخاب خلیفه سوم
بعد هم گفت یک چیزی دیگر بگویم. دوباره هم سقیفهی سوم تکرار شد. چون ترور شد و داشت از دنیا میرفت، یک شورای شش نفرهای قرار داد که یکی از این شورا به من رأی میداد که زبیر بود، یکی طلحه بود که امیر المؤمنین فرمود: با من کینهی دیرین داشت. یکی عثمان بود که مدّعی بود، یکی عبد الرّحمن بن عوف بود، شوهر خواهر عثمان بود. یکی سعد بن ابی وقّاص که از لحاظ سیاسی تحت ذیل عنایت عبد الرّحمن بن عوف بود، یعنی اصلاً خود او در تاریخ کوتولهی سیاسی محسوب میشود نیز همان را میگفت. نگاه میکرد ببیند او چه میگوید این هم همان را میگفت. یعنی همینطور چهار دو بود و یک وتو به عبد الرّحمن داده بود و پنج دو کرده بود.
حفظ وحدت بین شیعه و اهل سنّت
برای همین نگاه کنید در نهج البلاغه است. آقا امیر المؤمنین اولی به ما است وقتی بخواهیم مسائل اختلافی را مطرح نکنیم. «فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى»[8] کسانی که من را میشناسند میدانند که ما وحدت طلب هستیم. سال قبل بحث مفصّل کردیم آن چیزی که نظام اسلامی دارد راجع به وحدت میگوید این است که شما با سنّی کردستان و سیستان بلوچستان نجنگید. آنها نه قاتل حضرت زهرا هستند و نه خبر دارند حضرت زهرا شهید شده است، آنها نمیدانند. این گزارش هم یک روز به دست آنها نرسیده است، این برای شیعهها است. گزارش رسمی هم میگوید همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. عُرضه دارید باید برویم آنها مؤدّبانه آگاه کنیم. لذا بنده با آنها هیچ دشمنی ندارم، خدا میدانم که برای هدایت آنها هم خیلی دعا میکنم، اصلاً دل من میسوزد.
امّا این به این معنی نیست که ما نسبت به قاتل صدیقهی طاهره…، باور کنید اگر همان سنّی کردستان هم متوجّه شود که صدیقهی طاهره قاتل دارد او هم نمیتواند تحمّل نمیکند. اخبار آنها طوری است که به آنها نرسیده است. لذا بحث ما این نیست که ما این را مطرح کنیم و شما بروید با سنّیها درگیر شوید. نه آنها اصلاً خبر ندارند. ما باید یک کاری کنیم که این خبرها به دست آنها هم برسد.
عثمان و عملکرد او در دوران خلافت
عبارت حضرت این است، فرمود: بعد از این هم «فَمَا زَالَتْ تَجْرِي عَلَى غَيْرِ جِهَتِهَا»[9] این آسیاب را باز هم خلاف جهت آن گرداندند، یعنی حکومت دست خلیفهی سوم افتاد. تا اینکه عثمان به حکومت رسید و رفتار عثمان طوری بود که اوّل همه را عزل کرد و بنی امیّه را سر کار آورد. بعداً بنی امیّه را هم عزل کرد و خویشاوندان دسته اوّل خود را سر کار آورد.
اینکه شما میبینید معاویه او را کمک نکرد و عمروعاص زیر آب او را میزد، طلحه او را کمک نکرد برای اینکه یکی یکی اینها را قطع کرد. عایشه با او دشمنی کرد برای اینکه حقوق او را کم کرد. عایشه جزء ذخایر بود و حقوقهای سنگین میگرفت، بعداً حقوق او را کم کرد و به او برخورد. همه را به خویشاوندان و برادر رضاعی خود میداد.
طوری شد که اهل سنّت زمان امیر المؤمنین دو حالت شدند. همه مخالف عثمان شدند بر خلاف امروز، یک عدّهای بعداً که امیر المؤمنین به حکومت رسید -چون نمیتوانستند حکومت امیر المؤمنین را تحمّل کنند- پیش معاویه رفتند. یک شب عرض کردم وقتی عثمان به حکومت رسید مغیره بلند شد گفت اگر غیر از تو به حکومت میرسید… غیر از تو یعنی چه کسی؟ این شبها داریم راجع به این بحث میکنیم که عمّار و زبیر یک تلاشی کردند که امیر المؤمنین به حکومت برسد. گفت: اگر غیر از تو به حکومت میرسید ما با او بیعت نمیکردیم.
تمام آنهایی که آتش به در خانهی صدیقهی طاهره بردند، یعنی بیاحتیاطیترین کار ممکن را از لحاظ تقوایی کردند، زمان امیر المؤمنین که به حکومت رسید گفتند ما احتیاط میکنیم که در خون مسلمین دخالت…
محمد بن مَسلَمه که هر وقت میخواستند یک نفر را کتک بزنند پیش او میفرستادند، وقتی امیر المؤمنین که به حکومت رسید گفت: من در فتنهها شرکت نمیکنم! عبدالله پسر خلیفه گفت: فتنه است، من دخالت نمیکنم. سعد بن ابی وقّاص گفت: من یک گوشه مینشینم ببینم چه میشود. همه عابد و زاهد و مسلمان شدند.
امیر المؤمنین دستور به قتل خلیفهی سوم نداد، ولی مخالف این کار هم نبود
بعد حضرت اینجا یک جملهای میفرماید. علیّ بن ابیطالب نسبت به خلیفهی سوم چه کرد؟ ببینید امیر المؤمنین میتوانست بگوید که بنده دستور ندادم، ولی این را نفرمود. در نهج البلاغه این قسمت است ولی کمی مبهم است. این جمله در آن نیست. میفرماید: «قَتَلَهُ أَهْلُ مِصْرَ»[10] حالا یا مصریها یا اهل شهر او را کشتند. «مَا أَمَرْتُ وَ لَا نَهَيْتُ عَنْه» من دستور ندادم عثمان را بکشند ولی نهی هم نکردم. این یعنی چه؟ یعنی او مهدور الدّم بود، من نمیخواستم او را بکشم. من نکشتم، دستور به قتل ندادم و نهی هم نکردم.
چرا حضرت علی قاتلان عثمان را قصاص نکرد؟
لذا وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید گفتند بعضی از قاتلان آن جمعی که عثمان را کشتند در سپاه شما فرمانده هستند. حدّاقل اینها را مجازات کنید. فرمود: مجازات نمیکنم، یعنی حرام مرتکب نشدند. من طرفدار قتل او نبودم، ولی مخالفت هم نکردم. افکار مشهور چه میگوید؟ میگوید امیر المؤمنین امام حسن و امام حسین را در خانهی خلیفه فرستاد که دفاع کنند، زخمی شدند. ما داریم که امیر المؤمنین میفرماید: وقتی صدیقهی کبری داشت شهید میشد برای اینکه حسنین کشته نشوند و حفظ شوند دست به شمشیر نبردم که حسنین کشته نشوند. بعد برای عثمان حسنین را فرستاد که کشته شوند؟!
همهی حرف من این است که اگر خواستید کار تاریخی کنید -که شما نمیتوانید این کار نکنید- خیلی دقّت کنید. «رُبَّ مَشهورٍ لا أصلَح لَه» اینقدر از این مشهورها است که دروغ و ساختگی است. او مهدور الدّم بود، طاغوت بود. من نمیخواستم دستور بدهم چون دستور دادن آن آسیب داشت. من دستور ندادم ولی نهی هم نکردم. لذا قاتلان او زیاد بود، یک جمعی در خانه ریختند و کشتند، معلوم نشد قاتل اصلی که بود. اینکه نمیدانیم قاتل کیست ولی حتماً یک چاقو زده است باید مجازات شود. چرا امیر المؤمنین اینها را تحویل نداد؟ امیر المؤمنین نمیتوانست بگوید شما فکر میکنید عثمان مظلوم کشته است، این چند نفری که پیش من هستند، من حدّاقل یک شلّاق به اینها میزنم شما هم بروید آنهایی که فکر میکنید قاتل هستند مجازات کنید، امّا این کار را نکرد!
عمّار و مالک فرماندهان سپاه امیر المؤمنین هستند. محمّد بن ابی بکر استاندار امیر المؤمنین، بلکه استانداری که امروز کشور میشود. مصر را آن روز استان میگفتند چون امپراطوری بود، امّا امروز مصر یک کشور خیلی بزرگ است.
دفاع حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از امامت
حالا این سقیفه آیا تکرار شدنی است یا نه؟ إنشاءالله شرح این را یک روز دیگر میگذاریم. بیبی قبل از حمله، بعد از شهادت پیغمبر خیلی برای امیر المؤمنین تلاش کرد. بنده معتقد هستم حمله حدود 45 یا 50 روز بعد از شهادت رسول الله بوده است. وقتی پیغمبر شهید شد و شروع به بیعت گرفتن کردند تا مخالفان را یکی یکی کنار بزنند، بیبی آنجا شروع به فعّالیّت کرد. خانهی امیر المؤمنین در تردّد مخالفین حکومت بود. گفتیم خلیفه رفت تهدید کرد این خانه را آتش میزنم اگر بیعت نکند. علیّ بن ابیطالب در خانه نشسته بود چه خطری برای شما داشت که آتش ببرید؟ حالا بیعت نمیکرد، مگر پسر تو با علی بیعت کرد؟! در خانهی بیبی مینشستند و با هم حرف میزدند. مخالف شما بودند. دست به اقدامی زدند، کاری کرده بودند.
صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) هم سخنرانی مشهور فدک را انجام داد که قریب به 30 صفحه است. اینجا داغدار پیغمبر و اتّفاق سقیفه است. شبها دو بار یا بیشتر استر سوار شد و به در خانهها رفت تا اینکه واقعهی هجوم رخ داد. سلیم میگوید بعد از واقعهی هجوم دیگر بیبی از بستر بلند نشد.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیه 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجادية، ص 98.
[4]– بحار الأنوار، ج 29، ص 605.
[5]– المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب (عليه السّلام)، ص 415.
[6]– بحار الأنوار، ج 37، ص 138.
[7]– المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب (عليه السّلام)، ص 416.
[8]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 49.
[9]– المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب (عليه السّلام)، ص 417.
[10]– همان، ص 418.