حجت الاسلام کاشانی مورخ 9 آذر 1395 در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام اقدسیه به سخنرانی پیرامون ادامه مسئله «خیانت بزرگان به آخرین وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم» پرداختند، که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مروری بر بحثهای گذشته
موضوع بحث ما اگر بخواهم برای آن نامگذاری کنم خیانت بعضی بزرگان به آخرین وصیّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) است. قرار بود تمرکزی روی بعضی از سادات بنی الحسن داشته باشیم به خاطر بعضی از اقداماتی که انجام دادند و آسیب مهمّی به مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) زدند. با توجّه به اینکه مقدّمات مهمّی لازم بود تا به آنجا برسیم نرسیدیم بیان کنیم. در دو جمله بخواهم خلاصه کنم عرض کردیم وقتی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) کتاب و عترت و اهل بیت را معرّفی کردند یک مرتبه فقط کتاب با جسارت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله) تبلیغ شد، یک بار کتاب و سنّت، یعنی احادیث پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) آن هم از کانالی که آنها قبول داشتند. بعداً به آن رأی را هم اضافه کردند.
عمل به سیرهی شیخین شرط قبولی خلافت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
این مثال را نزدم، سریع از آن عبور میکنم. عبد الرّحمن بن عوف به امیر (سلام الله علیه) عرض کرد: اگر میخواهی من تو را به عنوان حاکم قبول کنم و به تو رأی بدهم که خلیفهی سوم شوی، باید قبول کنی «عَلَی کِتَابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ وَ سیرَة شیخین» امامت را بپذیری. سیرهی شیخین همین رأی است که قدری در مورد آن صحبت کردیم. وگرنه اگر سیرهی شیخین همان استنباط از کتاب و سنّت باشد که بحث سومی مطرح نیست. اگر چیز جدیدی است همان چیزی است که ما عرض کردیم، رأی شخصی است، اگر از همان دو مورد قبلی است چه دلیلی دارد تأکید شود ای علی شما به این عمل میکنید یا نه؟
رد شدن سیرهی شیخین توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
13 سال آن همه اختلاس مالی، ظلم، فساد، خونریزی، در دورهی 13 سالهی خلیفهی سوم که برخلاف دو نفر قبلی فضا طوری بود خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) میتوانست انتقاد کند، نهج البلاغه را ببینید بارها انتقاد کردهاند. حاضر شد بپذیرد 13 سال خون دل بخورد، استخوان در گلو بودن و خار در چشم بودن را تمدید کند، ولی سیرهی شیخین را تأیید نکند. اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکیم است که حکیم علی الاطلاق است، معلوم است که تحمّل آن 13 سال خار در چشم بودن، با آن همه مصائب و خونریزی و فساد اقتصادی و مالی میارزد به اینکه بخواهد سیرهی شیخین را تأیید کند.
بالا بردن شخصیّت سادات بنی هاشم
مرحلهی چهارم جایگزین برای اهل بیت (علیهم السّلام) معرّفی کردند. با دو روش، یکی هزینهی ارتباط با اهل بیت را بالا بردند که توضیح دادیم. بعد جایگزین معرّفی کردند. ما به اندازهی فرصت اندکی که داشتیم کمی راجع به ابن عبّاس و آل عبّاس توضیح دادیم. بحث تقریباً در همینجا ماند. اینکه سادات بنی هاشم به صورت کلّی تبلیغ شدند متأسّفانه این سودا در سر بعضی از بزرگان بستگان نزدیک امامان ما ایجاد شد مثل اینکه ما هم در این مسئله حقّی داریم. ما اینجا را باید چند جلسه بحث کنیم.
یکی دو نمونه عرض میکنم ببینید. چون این اتّفاقی که برای شما توضیح دادم زمان امام رضا (علیه السّلام) هم اتّفاق افتاد. یعنی دامنهی این مصیبتی که خلفاء ایجاد کردند تا زمان امام رضا (علیه السّلام) هم ادامه پیدا کرد. یکی از دلایلی که به امام رضا (علیه السّلام) غریب الغرباء میگوییم همین است. بخش سادات بنی الحسن را خیلی مختصر توضیح میدهم سراغ امام رضا (علیه السّلام) میروم.
شخصیّت زید بن حسن فرزند امام حسن (علیه السّلام)
فرزند ارشد امام مجتبی (صلوات الله علیه) در کربلا حاضر نشد، زید بن حسن. یکی از روشهایی که ما ببینیم آیا نیامدن این فرد به کربلا که فرزند ارشد امام معصوم است از روی دستور امام بوده یا از روی تخلّف بوده سابقهی بعدی ایشان است. اگر به منابع روایی شیعه رجوع کنید، مثل کتب اربعه، وسائل الشّیعه و اینها، میبینید فقط از زید بن حسن یک روایت وجود دارد. با اینکه پسر امام معصوم است. اگر قمر بنی هاشم در کربلا شهید نمیشد به نظر شما ما چقدر از او روایت داشتیم؟ در خانهی او میرفتیم و بست مینشستیم، میرفتیم یعنی اسلاف ما، شاگردان اهل بیت، شیعیان اهل بیت میرفتند. اگر حضرت علیّ اکبر (سلام الله علیه)، حضرت قاسم (سلام الله علیه) زنده بودند به یک مناسبتی جانباز میشدند، در کربلا کشته نمیشدند، چقدر روایت داشتند؟ ما از زید بن حسن یک روایت داریم، آن هم در جایگاه احتجاجی که ما از اهل سنّت هم همین روایت را میآوریم.
یعنی چه؟ یعنی مثلاً فرض بفرمایید در رابطه با زکات دادن انگشتر در حال رکوع آیهای نازل میشود، مسئلهی امامتی که شیعه ادّعا میکند این موضوع برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) امامت را در پی دارد، اهل سنّت قائل نیستند. یا آیهی مباهله که نفس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) امیر المؤمنین است. یا آیهی تطهیر، یا آیهی «كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»،[4] یا از این دست آیاتی که فضائل امام است و شیعه از آن برای اثبات امامت استفاده میکند. در این نوع روایات فقط به شیعهها رجوع نمیکردند. شما نگاه میکنید میبینید از ابو هریرة هم روایت «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[5] در منابع ما وجود دارد. نه اینکه ابو هریرة را قبول داشتند، احتجاج میکردند خود شما هم چنین چیزی نقل کردهاید. یعنی یک روایت از زید بن حسن در منابع شیعه وجود دارد، آن یکی هم در موضوعات احتجاجی است.
زید بن حسن در منابع غیر شیعه
امّا سراغ منابع غیر شیعه میرویم، میبینیم تجلیل عظیمی شده، تعابیری که در مورد او به کار رفته شبیه تعابیری است که در مورد امام سجّاد (علیه السّلام) به کار رفته است. از فضلای بنی هاشم است، از ائمّهی سادات اهل بیت (علیهم السّلام) است، از فقهای برجسته است. یعنی خیلی محترم است، به او اقبال شده، از او روایت کردهاند. این ما را بدبین میکند که چرا از او روایت کردهاند؟ چرا برای اخذ روایت از بعضی افراد خیلی احتیاط میکنند از ایشان روایت کردهاند؟ بعد شما میبینید برداشت شیخ مفید این است ایشان تقیّتاً با بنی امیّه هم سازش کرد هم رفاقت کرد.
اهمّیّت اعتبار پیدا کردن برای خلفا
بنی امیّه حاضر بودند کفش کسی که آنها را تأیید میکرد از طلا کنند. یزید به عبد الله بن زبیر پیغام فرستاد تو با من بیعت کن. میدانید که عبد الله بن زبیر ادّعای حکومت کرد، میگفت من خلیفهی اسلامی هستم، مکّه را گرفت. یزید گفت: تو مکّه را میخواهی؟ من مدینه را هم به تو میدهم، تو با من بیعت کن من میگویم مکّه و مدینه در دست تو باشد. چرا؟ اگر یک فرد سرشناس یزید را تأیید کند به یزید اعتبار میدهد. یزید حاضر است استان خود را بدهد ولی اعتبار کسب کند، حاکمیّت او تثبیت شود. در جایی که امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»[6] یک نفر تصمیم میگیرد که با بنی امیّه رفاقت کند. من نمیخواهم نسبت خیانت بدهم، عرض کردم یا این خیانت است یا تشخیص نداده که خیانت است. یعنی علماً نمیخواسته خیانت کند، عملاً این اتّفاق افتاده است، عمل او خطا بوده است.
ادّعای بنی هاشم در مورد موقوفههای پیامبر (صلّی الله علیه و آله)
بدتر از آن، شما میبینید اینها صدقات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را به دست میگیرند. صدقات رسول خدا یعنی موقوفههای رسول خدا، موقوفههای رسول خدا باید دست چه کسی باشد؟ افضل اهل البیت امام زین العابدین (علیه السّلام) است. شما میبینید سه نفر در اینجا ادّعا میکنند ما مسئول هستیم، یکی زید بن حسن است. میگوید: علیّ بن حسین، زین العابدین پسر حسین بن علی است، من پسر حسن بن علي هستم، پدر من بزرگتر از پدر او است، 10 سال قبل از پدر او رئیس بنی هاشم بوده است.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک پسر کوچک دارد در کربلا شرکت نمیکند، اسم او عمر است. او هم میگوید: چه میگویید؟ من عموی شما هستم، پدر من پدر بزرگ شما است، نوبت به من میرسد. یکی هم عبد الله پسر محمّد حنفیّه است، او هم میگوید امامت را شما برداشتید حداقل صدقات را به دست ما بدهید، وزارت اقتصاد و دارایی خود را بدهید ما اداره کنیم. اینها با هم رقابت میکنند.
شما از سادات بنی هاشم هستید، رجل اهل البیت علیّ بن الحسین (علیه السّلام) است. دو نفر از اینها، هم عمر ابن علی (علیه السّلام)، هم زید بن حسن… عمر رفت از آل حسن و امام سجّاد (علیه السّلام) پیش خلیفهی اموی شکایت کرد، گفت: من بزرگتر از آنها هستم، صدقات…
درآمدهای اهل بیت
موقوفات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) درآمد زیادی داشت، پرسیدند درآمدهای اهل بیت از کجا بود؟ یکی از مهمترین موارد موقوفات بود. خمس غنائم برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است، تمام فیء دست پیغمبر است. بعضی میآمدند به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) هدیه میدادند، میبخشیدند. مثل فدک که فیء بود. یک بخشی را حکومت خلفا آمد و غصب کرد، به عنوان اینکه اینها اموال حکومتی است، از جملهی آنها فدک بود، گفتند اموال حکومتی است. یک بخشی را هم اینها رفتند شکایت کردند که بگیرند.
جلوگیری زید بن حسن از محبوبیّت عبد الله حنفیّه
دیدند زید بن حسن بنی امیّه را تأیید میکند، حداقل تقیّتاً تأیید میکند. بنده چون زیاد فرصت ندارم بحث را باز کنم نمیخواهم خیانت ایشان را ثابت کنم. عمل بدی است، فرض کنید خائنانه نیست. ایشان دید عبد الله پسر محمّد حنفیّه به مدینه آمده و تحرّکات او زیاد شده، جلسهی درس و بحث گذاشته، دیدار میکند، محبوب شده، اخبار او منتشر میشود. برای پسر مروان پیام فرستاد که حاکم اسلامی در آن زمان است. گفت عبد الله به اینجا آمده و دارد برای خود یارانی جمع میکند، من به شما بگویم خطرات امنیّت ملّی ایجاد میشود. پسر عمّ خود را به خطر انداخت، حکومت با او درگیر شد، زید بن حسن هم به اموال حکومتی مستقر گردید. البتّه بعضی نقلها میگویند برادر او حسن مُثنّی بود.
همکاری بنی امیّه و زید بن حسن
این ادامه داشت. یعنی دولت بنی امیّه اینطور نبود که بیپروا باشد، میدیدند باید بُکُشیم، میثم تمّار است باید او را بکشیم تا از دست او راحت شویم، چرا؟ چون عقبنشینی نمیکند. باید سر عمرو بن حمق خُزاعی را جدا کنیم و راحت شویم. امّا اگر زید بن حسن را نکشیم ما را تأیید میکند، چرا او را بکشیم؟
همکاری فرزند زید بن حسن با بنی عبّاس
این آقای زید بن حسن فرزندی به اسم حسن دارد، حسن بن زید بن حسن میشود. اوّلین و آخرین علوی هاشمی فاطمی است که در دولت بنی عبّاس حکومت گرفته است. بنی امیّه که سقوط کرد بنی عبّاس سر کار آمد. بنی عبّاس با چه شعاری آمد؟ با شعار اهل بیت آمد، گفتند ما اهل بیت هستیم، پرچم «الرّضا من آل پیغمبر» را بلند کردند. وقتی به حکومت رسیدند گفتند پدر بزرگ ما عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بوده، میگفتند ما از اهل بیت شدهایم. چه کسی باید قبول میکرد؟ چند نفر باید تأیید میکردند. آل زید بن حسن تأیید کردند. لذا منصور با اینکه شیعیان را قتل عام کرد حسن بن زید را به عنوان امیر مدینه برای پنج سال برگزید.
لذا شما در زندگینامههای قدیمی در تاریخ نگاه کنید میگویند حسن بن زید بن حسن «أمیرُ المدینة». این خیلی عجیب است، فردی از نوادگان صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) در دورهی بنی عبّاس که شیعهها را به شدّت سرکوب کردند به حکومت رسیده است. البتّه پنج سال که گذشت به او شک کردند و او را به زندان انداختند. مدّت مدیدی در زندان بود. کسی به طاغوت خدمت کند در آخر مثل دستمال نجس با او برخورد میکنند، تاریخ این را ثابت کرده، آیات قرآن هم اوایل سورهی ممتحنه میفرماید. میگوید تصوّر نکنید شما کرنش کنید کار تمام میشود، یک روزی شما را به شدّت مجازات میکنند. این از آل حسن که نمونههای آن فراوان است.
این مسئله در دوران ائمّهی بعدی هم اتّفاق افتاد، یعنی فرزندانی میآمدند ادّعاهایی میکردند. حکومتهای وقت گاهی حاضر بودند با آنها کنار بیایند که امام اصلی تحت الشّعاع قرار بگیرد. وقتی امام کاظم (صلوات الله علیه) به شهادت رسید… خیلی افراد را نگفتم.
– (نامفهوم 39:42)
– ما نگفتیم میرود یا نمیرود، فعلاً درصدد آن نیستیم، نخواستیم حکمی صادر کنیم. چه بوده، شرایط چه بوده، اینها تقیّه کردند یا نکردند، خیانت کردند، اجتهاد کردند در اجتهاد خود خطا کردند، یک بحثی است که باید در جای دیگر مطرح شود.
حمایت دائمی ائمّه از بنی هاشم
اهل بیت یک نکته را همواره انجام میدادند، هرچه این سادات بنی هاشم به ائمّهی ما ظلم میکردند هیچ وقت امامان ما راپورت آنها را به حکومت نمیدادند. اگر حکومت آنها را میکشت، حتّی مخالفین ائمّهی ما را، ائمّهی ما موضعگیری میکردند. چرا؟ به این دلیل، حالا که از اهل البیت عرشی پایین آوردند و سادات بنی هاشم شده یک حقّی در آن وجود دارد، سادات حرمت دارند، منتها آن پنج نفر و بعد فرزند آنها علیّ بن الحسین و امام باقر و امام صادق (علیهم السّلام) امام هستند، اهل البیت حقیقی هستند. از عرش پایین آوردهاند، ائمّه برای اینکه این حق ضایع نشود اگر کسی از اهل البیت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) میکشت موضع منفی نشان میدادند. حداقل این مورد از بین نرود، این حرمت عمومی نشکند.
لذا شما میبینید بعضی از افرادی که خیلی ائمّهی ما را اذیّت کردند -اسم آنها را نمیخواهم ببرم- از دنیا رفتند، امام صادق (صلوات الله علیه) پیام تسلیت فرستادند، با اینکه آنها دشنام میدادند. حکومت را توبیخ کردند که برای چه کشتی؟ فرزند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بوده است. بالاخره حرمت فرزند پیغمبر واجب است، ما امامت آنها را قبول نداریم، افراد خاصّی امام هستند، ولی حرمت آنها واجب است، احترام دارند، «الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ».[7] لذا ائمّهی ما برخلاف رفتاری که زید بن حسن و دیگران داشتند که به حکومت راپورت بدهند، حتّی آنهایی که آزار میدادند…
برخورد امام کاظم (علیه السّلام) با خیانتکاران
داریم که امام کاظم (صلوات الله علیه) دو نفر از پسرهای برادر خود را صدا کرد، آنها میخواستند نزد هارون الرّشید بروند خیانت کنند، امام کاظم (علیه السّلام) را لو بدهند. حضرت آنها را صدا کردند فرمودند: میخواهید به کجا بروید؟ گفتند: به بغداد. فرمود: چرا؟ گفتند: آقا، ما مشکل مالی داریم. فرمود: مشکل شما چقدر است؟ گفت: آقا، من 300 دینار بدهکار هستم. 300 دینار یعنی 300 مثقال طلا، رقم بالایی گفت که گفتند چقدر بدهکار هستی؟ بگوید 85 میلیارد، بگویند به بغداد برو. حضرت دو برابر این مبلغی که گفت بدهکار هستم را به او داد، یعنی نباید به بغداد بروی.
مبارزهی مالی امام کا ظم (علیه السّلام) با هارون الرّشید
چون شبکهی وکالتی امام کاظم (صلوات الله علیه) وجوهات جمع میکردند در دست امام کاظم (علیه السّلام) پول زیادی بود. مبارزهی امام کاظم… عرض کردم ما دو امام دیگر غیر از امام حسن (صلوات الله علیه) داریم که کریم هستند، یکی امام کاظم (علیه السّلام) است. مبارزهی اصلی امام با هارون مبارزهی مالی بود. بانکهای دولت هارون الرّشید 500 هزار تومان وام میدادند باید تعداد زیادی ضامن میبردی، در خانهی امام کاظم (علیه السّلام) باز بود و همینطور طلا میدادند. میگفتند: او از کجا اینقدر پول میآورد؟ به کجا وصل است که از بیت المال مسلمین پول بیشتری در دست دارد؟ ببینید چقدر شیعه دارد که اینطور پول در اختیار او میگذارند. فرض کنید چند نفر حرف زدن من را دوست داشته باشند اینقدر طلا در خانهی ما نمیآورند. باید خیلی یک نفر را قبول داشته باشند که اینطور پول بیاورند در اختیار او بگذارند. اصلاً ابراز قدرت امام کاظم (علیه السّلام) بود، لشگرکشی امام کاظم (علیه السّلام) اقتصادی بود.
لذا اگر میخواستند لو بدهند چه چیزی را لو میدادند؟ میگفتند یک نفر پیدا شده از بیت المال شاه اسلامی -آن هم هارون که در اوج اقتدار بنی عبّاس است- پولدارتر است. تو میروی خراج میگیری، میروی میجنگی غنیمت میآوری، او که جنگی ندارد، او باید از کجا بیاورد؟ وجوهات، مردم باید خمس بدهند. خمس هم اختیاری است، به زور که نمیشود از کسی خمس گرفت. ببینید چقدر طرفدار مطیع دارد. یک اعلام مبارزه بود.
خیانت برادر زادههای امام کاظم (علیه السّلام) به او
حضرت دو برابر پول را به این دو برادر که برادر زادههای امام کاظم (علیه السّلام) و فرزندان اسماعیل بودند داد. اسماعیل زودتر از دنیا رفته بود. آنها گفتند با این پول مشکلات ما حل میشود، میرویم کارآفرینی میکنیم. آنها که بیرون رفتند حضرت فرمود: و الله به بغداد میروند. گفتند: چرا اینقدر پول به آنها دادی؟ فرمود: ما باید وظیفهی خود را انجام دهیم، اگر آنها با ما همدل بودند ما در نمک آش خود هم با آنها مواسات میکردیم.
این مرام اهل بیت نبود که به طاغوت رجوع کنند، یعنی اگر کسی ظلم کرده بروند منصور دوانیقی یا هارون الرّشید را تحریک کنند که او را بکشد. با اینکه دیگران این کار را انجام میدادند، هم زمان امام سجّاد و هم زمان امام کاظم (علیه السّلام) را مثال زدیم. آنها رفتند پیش هارون شکایت کردند، بعد از سلام و علیک گفتند: میخواهیم یک چیز عجیب به تو بگوییم. هارون هم میداند امام کاظم (علیه السّلام) به هارون توجّه نمیکند، اینها هم میگویند میخواهیم از تو احوالپرسی کنیم یعنی بالاخره ما آمادگی داریم با هم ارتباط داشته باشیم، مذاکراتی با هم داشته باشیم، شاید نتایجی حاصل شد.
هارون گفت: چه خبر؟ گفتند: یک چیز جدید دیدیم. گفت: چه دیدید؟ گفتند: ما تا الآن فکر میکردیم دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند، ولی ظاهراً گنجیده است، چون تو در بغداد حکومت داری، در مدینه هم موسی بن جعفر حکومت میکند، از خراجی که تو از شهرها میگیری بیشتر پول دارد. این یعنی چه؟ یعنی اعلام خطر. پول قدرت هم میآورد، میتواند سرباز هم تهیّه کند، اسلحه هم تهیّه کند. آخرین مرتبه که حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) به زندان افتاد یکی از دلایل اصلی همین بود.
خیانت وکلای امام کاظم (علیه السّلام) بعد از شهادت
امام کاظم (علیه السّلام) که به شهادت رسید یکی از بزرگترین فتنههای تاریخ اسلام شکل گرفت. وکلا که از هر استان این پولها را میگرفتند و دست آنها بود گفتند حالا خیلی راحت این طلاها را ببریم به دست نفر بعد بدهیم؟ حیف است. 80 هزار سکّه دست یک نفر بود، 30 هزار سکّه دست یک نفر دیگر بود. 30 هزار سکّه یعنی 30 هزار مثقال، 80 هزار مثقال، دینار. این عددها را ضربدر چهار و 25 صدم گرم طلا کنید. گفتند: چرا بدهیم؟ ظاهراً امام کاظم (علیه السّلام) غیبت کرده است.
نامشخّص بودن مسئلهی 12 امام در گذشته
مسئلهی 12 امام هم مثل امروز که برای شما روشن است برای آنها روشن نبود، روایات 12 امام جزء روایات خیلی محرمانه بود که به این راحتی ویکی لیکس آن را خارج نمیکند! چون اگر از حالت محرمانه خارج میشد سلاطین میرفتند میکشتند، امامان بعدی را میکشتند. آدرس دقیق که نمیدهند، به هیچ وجه اجازه نمیدادند.
بعضی از شاگردان برجستهی دوران امام رضا و امام جواد (علیه السّلام)، مثلاً ریّان بن صَلت که از افراد برجستهی شیعه است پیش امام رضا (علیه السّلام) آمد و گفت: آقا، مهدی موعود شما هستید؟ یعنی نمیداند تعداد ائمّه چند تا است. او خیلی فرد مهمّی است، فکر کنید یکی از مراجع عصر است. حضرت عبد العظیم حسنی (سلام الله علیه) رفت به امام جواد (علیه السّلام) گفت: امام زمان شما هستید؟ حضرت عبد العظیم این را گفت، یعنی همه نمیدانستند عدد ائمّه چند نفر است، جز افراد خیلی کمی کسی نمیدانست، مخفی بود. لذا جا داشت که بگویند امام کاظم (سلام الله علیه) غیبت کردهاند و امام موعود هستند. امامی که غیبت میکند امام موعود است زنده است.
الآن زمان امام زمان (سلام الله علیه) یک نفر بگوید من امام سیزدهم هستم، شما چه میگویید؟ میگویید کذّاب مُفتَر، میگویید دروغگو امام زنده است، چرا میگویی من امام سیزدهم هستم؟ یک اسمی برای خود بتراشد، بگوید من امام بعد از امام زمان (علیه السّلام) هستم. وقتی امام زنده است که جای ادّعای امامت نیست.
مبارزهی وکلای امام کاظم با امام رضا (علیه السّلام)
لذا متأسّفانه این جریان شروع به دشنام دادن به امام رضا (علیه السّلام) کردند، امام رضا (علیه السّلام) تریبون نداشت که از امامت خود دفاع کند. وکلای امام کاظم (علیه السّلام) که امام دربارهی آنها نوشته بود هر کس او را رد کند من را رد کرده، حرف او حرف من است، کلام او کلام من است، آنها گفتند چه کسی گفته امام کاظم (علیه السّلام) مرده است؟ امام نمرده است. بسیاری از بزرگان شیعه اوّل کار باور کردند، اصطلاحاً واقفی شدند. گفتند تمام شد، امام توقّف کرد، دیگر امام هشتم نداریم، امام غیبت کردهاند، باید صبر کنیم که إنشاءالله حضرت ظهور کند.
این بحث مهدویّت در دورههای قبلی هم بود، یعنی مردم آمادگی ذهنی داشتند. امام رضا (علیه السّلام) نمیتواند صحبت کند، چون بخواهد روشنگری کند باید با حکومت هارون دربیفتد، بیاید بگوید امام بر حق من هستم، شما دروغ میگویید، بیانیه صادر کند، هارون حضرت را میکشد و به زندان میاندازد. نخواهد بگوید با مردم چه کند؟
نقش مثبت و مهمّ صفوان و یونس بن عبد الرّحمن
این جریان واقفه رفتند شاگردان برجسته و اصحاب را پیدا کردند و پیشنهاد رشوه دادند. به صفوان، به یونس بن عبد الرّحمن پیشنهاد رشوه دادند. ما نشستیم خبر نداریم که یونس بن عبد الرّحمن، صفوان بن یحیی… من صفوان را خیلی دوست دارم، این زیارت عاشوراء که شما میخوانید صفوان روایت کرده است. یک روزی بود که اگر او نبود الآن عقیدهی شما اشتباه بود، اینها افرادی بودند که افراد درجهی یک آن زمان بودند، شاگردان برجسته بودند، بزرگترین فقهای آن عصر بودند، برترین شاگردان ائمّه بودند. اگر آنها میگفتند بله، امام زمان ما غیبت کردند و امام رضا (علیه السّلام) امام نیست اصلاً امروز کسی باور نمیکرد.
بعضی از پسرهای امام کاظم (علیه السّلام) را هم خریدند، آنها گفتند بله، پدر ما نمرده است. ببینید چه اوضاعی شد. خدا بزرگان اسلام مثل یونس بن عبد الرّحمن و صفوان را رحمت کند، آنها گفتند ما بودیم، در تشییع حضرت شرکت کردیم، امام از دنیا رفته است، ما بودیم امام بعد از خود را معرّفی کرده است.
دو دستگی شیعیان بعد از شهادت امام کاظم (علیه السّلام)
لذا شیعیان دو دسته شدند، عدّهای وکلا را باور کردند، عدّهای این بزرگان را باور کردند، دو شِق شد. فتنهی عظیمی رخ داد، خیلی از افراد برجستهی شیعه در این اتّفاق به انحراف کشیده شدند، چه بسا غیر عمدی بود، نمیتوانستند تشخیص بدهند. برای تخریب امام رضا (علیه السّلام) شروع به دشنام دادن کردند. بعضی از برادران حضرت به او دشنام میدادند که پول بده، پولهای پدر ما را بلوکه کردهای، بده. حتّی گفتند تو فرزند نداری، اگر فرزند نداشته باشی نمیتوانی امام باشی، چون امامت فقط باید از طریق پدر به پسر باشد، یک مرتبه برادری بوده آن هم در زمان امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام)، تو که فرزند نداری پس امام نیستی، معاذ الله دروغ گفتهای. چون اگر بدون فرزند باشی باید به عقب برگردیم کسی امام باشد که فرزند داشته باشد.
تهمت زدن به امام رضا (علیه السّلام)
امام جواد (علیه السّلام) به دنیا آمد، آنها گفتند معاذ الله فرزند تو نیست! چون خیلی بیادبی شنیعی است روی آن تمرکز نمیکنم. یکی از دلایلی است که ما به امام رضا (علیه السّلام) غریب الغرباء میگوییم. در کافی هست که یک روز علیّ بن جعفر عموی امام رضا (علیه السّلام)، برادر امام کاظم (علیه السّلام)، پیش امام رضا (علیه السّلام) رفت و گریه کرد. گفت: من نمیدانم این ننگ را… چطور در قیامت به صورت پیامبر و اهل بیت (علیهم السّلام) نگاه کنم که برادران من به شما و فرزند شما توهین کردند. این بخش از خیانت در اسلام خیانت خودیها است، دیگر سقیفه نیست. البتّه ما سعی کردیم سر منشأ آن را نشان بدهیم که انحراف را از همانجا با مسئلهی سادات بنی هاشم ایجاد کردند، به همهی آنها حرمت دادند. در این شرایط امام رضا (علیه السّلام) باید چه کاری انجام دهد؟ خیلی مطالب دیگر هم وجود دارد که از آن میگذرم.
مشکلات مأمون در ابتدای حکومت
مأمون به حکومت رسید. وقتی مأمون به حکومت رسید اوّلین مشکل او این بود که عرب اصیل نبود، مادر او کنیز بود. بنی عبّاس هم به تبع خلیفهی دوم عرب بودن برای آنها مهمتر از اسلام بود، لذا با آنکه مأمون شایستهتر بود امین را به عنوان حاکم انتخاب کردند. بین این دو برادر اختلاف ایجاد شد. مأمون دید چند مشکل دارد، برادر او در عاصمهی اسلام، در عراق که مرکز اسلام آن زمان بغداد بود حاکم شده است، او هم در خراسان است، تبعیدی محسوب میشود. خراسان امروز را نگاه نکنید، خراسان زمانی که مأمون خلیفهی مسلمین شد مثل رابطهی تهران و ساوجبلاغ است، مثل جیبوتی است، یعنی یک مکان دور افتاده محسوب میشد. مرکز اسلام بغداد بود.
یک مشکل او این بود که عرب بودن او زیر سؤال بود، کنیز زاده بود. مشکل دیگر او این بود سادات بنی هاشم به عنوان امام هر گوشه ادّعا میکردند، قیام میکردند، تصرّف میکردند، جنگ میکردند، او خطر امنیّت ملّی حس میکرد. هر جا ممکن بود به تصرّف یک عدّهای دربیاید. بعد از اینکه برادر خود را کشت یا میخواست بکشد به این نتیجه رسید که امام رضا (علیه السّلام) را اجباراً به مرو بیاورد.
واکنش گروههای مختلف به ولیعهدی امام رضا (علیه السّلام)
خیلی فکر خوبی کرده بود. چرا؟ چون گفت من امام رضا (علیه السّلام) را که بیاورم با یک تیر چند نشان میزنم، یکی اینکه سادات بنی هاشم میگویند صبر کن ببینیم برادر ما که ولیعهد شده شاید حکومتی به او برسد استانی هم به ما بدهد، خیلی دست از پا خطا نکنیم. زیدیّه که دنبال امامی بودند قائم به سیف باشد گفتند صبر کنید، پسر فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است، ولیعهد هم که شده، شاید شاه شود، ما وارد حزب او شویم. یک عدّه از مؤمنان تندرو میگفتند 200 سال با بنی امیّه و بنی عبّاس و خلفا جنگیدی، حالا دست خود را در دست شاه گذاشتی و با دختر او هم ازدواج کردی؟ یک عدّه هم از امام رویگردان میشدند، یعنی طرفداران او هم… مثل اینکه نتیجهی مذاکرات ما در بحثهای برجام این باشد که وزیر امور خارجهی ما دختر ترامپ را بگیرد! ببینید چه اتّفاقی در جامعه میافتد، شوخی نیست. مأمون میفهمید چه میکند، دختر خود را به امام رضا (علیه السّلام) داد، یک دختر خود را هم به امام جواد (علیه السّلام) داد، شما نگاه کنید همهی چیزهایی که برای شایعهپراکنی در جامعه لازم بود آماده شد.
امام رضا (علیه السّلام) 40 سال بزرگتر از پسر خود است باجناق پسر خود شد، خود این یک داستانی است. یعنی عواملی که در جامعه با امام شوخی کنند، به امام بدبین باشند، معاذ الله بگویند پس همهی آن همه زاهد بازیها برای این بود، ظاهر خانهی امام در مرو مثل کاخ بود، پس همهی این دعواها برای چه بود؟
هوشمندی و زیرکی مأمون
مأمون فکر خیلی خوبی کرد، گفت به این واسطه بنی عبّاس را تحت فشار میگذارم اگر زیر پرچم من نیایید حکومت را از بنی عبّاس میگیرم به بنی هاشم میدهم. لباس سیاهها که لباس رسمی ما است دربیاورید لباس سبز به تن کنید، سکّه به اسم علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) بزنید، شاعران در مدح او شعر بگویند، چرا؟ بنی عبّاس بگویند ما اشتباه کردیم، تو کنیز زاده هم هستی ما قبول داریم، آنها را رها کن ما از تو حمایت میکنیم. از آن طرف شیعیانی که مؤمنتر هستند به امام رضا (علیه السّلام) بدبین شوند. آن شیعیانی که این طرف و آن طرف قیام میکنند به طمع قیام میکنند، میگویند صبر کنید شاید برادر ما چیزی هم به ما داد، صبر کردند. خیلی فکر خوبی کرده بود، رفتار او طوری است که بعضی بزرگان درجهی یک شیعه باور نمیکنند مأمون قاتل امام رضا (علیه السّلام) است.
نقل سیّد بن طاووس شک کرده، اینقدر ظاهر را خوب حفظ میکرد، خیلی فرد زیرکی بود. مأمون به بغداد رفت سخنرانی کرد، با 40 نفر از خلفای بغداد مناظره کرد، اثبات کرد خلیفهی اوّل ناحق است و خلیفهی بر حقّ اسلامی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است. جلد پنجم «العِقدُ الفرید»، چاپ دار الکتب العلمیّه، صفحهی 359، چون این بحث مهمّی است صفحه و جلد و آدرس را میگویم. مأمون مناظره کرده، بحث حدیث غدیر را مطرح کرده، اثبات کرده علی (علیه السّلام) بر حق است خلیفهی اوّل باطل است. مأمون باید بگوید طرفدار آنها هستم که بنی عبّاس به تکاپو بیفتند بگویند ما تو را قبول داریم با اینکه کنیز زاده هستی، تو از ما عربتر هستی! بیا و آنها را رها کن.
وقتی بنی عبّاس زیر پرچم مأمون آمدند شما میبینید ورق برمیگردد و او خونریزیها را شروع میکند. مأمونی که وارد بغداد میشود آن مأمونی که در مرو است نیست، مأمون در بغداد دوباره شبیه هارون است.
عدم اعلام رسمی امامت
در این شرایط امام رضا (سلام الله علیه) مجبور شد ولیعهد شود. تهدید را تبدیل به فرصت کرد. همین الآن عرض کردیم مردم نمیدانستند عدد ائمّه چند نفر است، فرصت بیان نبود. بعد از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در غدیر هیچ امامی تا زمان امام رضا (علیه السّلام) رسماً، علناً، در چشم انظار، غیر از شیعیان خاص نیامده بود رسماً امامت خود را مشخّص کند. در صحیفه است امام سجّاد (صلوات الله علیه) میگوید: خدایا من را مطیع امام زمانم بگردان، «هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَه»،[8] خدایا مهربانی امامم را شامل حال من بگردان. این را هر کس بخواند تصوّر میکند امام سجّاد (علیه السّلام) خود را امام نمیداند. رسمی اعلام نمیکردند که تریبون، تلویزیون، رسانههای عمومی پخش کند.
درخواست حدیث از امام رضا (علیه السّلام) توسّط خبرگان
امام رضا (سلام الله علیه) یک مشکل داشت، آن هم چه بود؟ امام کاظم (علیه السّلام) از دنیا نرفته، غیبت کرده است. یک عدّهای اختلاف کرده بودند. از آن طرف مأمون بیت الحکمة درست کرده بود هر روز شبهات دینی علیه توحید و نبوّت پخش میکردند. این همه مشکل را ببینید. امام (سلام الله علیه) وقتی داشتند به سمت مرو میرفتند در نیشابور توقّف کردند. عدّهی کثیری گفتند: یا ابن رسول الله، تو پسر پیغمبر هستی، یک حدیث از آباء خود بگو. آنها کسانی نبودند که حدیث ندیده باشند، بعضی از آنها مثل ابو زُرعه که آنجا حاضر هستند 300 هزار حدیث حفظ هستند، اینطور نبوده که حدیث ندیده باشند بگویند آقا شما هم یک حدیث بگو. خبرگان بودند. گفتند یک حدیث از پسر اهل بیت، از پسر اهل بیت، از پسر رسول خدا، از پسر اهل بیت، از رسول خدا بگو. لذا امام رضا (علیه السّلام) حدیث سلسلة الذَّهَب را فرمود.
اهمّیّت حدیث سلسلة الذّهب
امام حنبلیها میگوید: «لَو قُرِئَ هَذَا الإِسنَاد عَلى مَجنونٍ لَأَفَاقَ».[9] اگر اسامی که امام رضا (علیه السّلام) فرمود، فرمود: «حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ»، او «حَدَّثَهُ عَن جَدّی جَعفَرِ بن مُحَمَّد»، او از امام باقر (علیه السّلام)، او از امام سجّاد (علیه السّلام)، او از امام حسین (علیه السّلام)، او از امیر المؤمنین (علیه السّلام)، او از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، بعد «قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی». میگوید: اگر این کلمات را در گوش یک دیوانه بخوانید بهبود پیدا میکند. شیعه نمیگوید، احمد حنبل میگوید.
ابو حاتم رازی میگوید: در شام کسی بود که مدام غش میکرد، من این الفاظی که علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) گفت در گوش او گفتم حال او خوب شد. «يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ».[10] امام رضا (علیه السّلام) در آنجا حدیث سلسلة الذّهب را فرمود. سند را به خاطر درخواست آنها سلسلة الذّهب فرمود، موضوع آن توحید است.
اشارهی امام رضا (علیه السّلام) به امامت خود در حدیث سلسلة الذّهب
بعد کار رسانهای انجام داد. حصن حصین الهی توحید است که کسی وارد آن شود ایمن است، خارج شود بیچاره میشود. آنها منتظر هستند که ببینند آقا صحبتی اضافه میکند یا نه، پردهی کجاوه را انداخت، آنها منتظر شدند ببینند برگردیم برویم یا نه. دوباره پرده را کنار زدند. فرمود: «بِشُرُوطِهَا»،[11] یعنی توحید شرط دارد، «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا». این غدیر دوم تاریخ است. البتّه یک شِبه غدیر یک وقت در کربلا اتّفاق افتاده است، این غدیر دوم است. یعنی رسماً جلوی چشم همهی غیر شیعهها حضرت ادّعا کرد اگر میخواهید به توحید راه پیدا کنید من از شروط آن هستم.
واکنش مأمون بعد از ادّعای امامت امام رضا (علیه السّلام)
شما جای مأمون باشید چه میکنید؟ گفتند: حالا چه کنیم؟ اگر امام رضا (علیه السّلام) را برگردانیم میگویند تو میخواهی ولیعهد انتخاب کنی همینطور ندیده و نشناخته یک نفر را آوردهای وسط راه او را برمیگردانی؟! خیلی بد است. رئیس جمهور معاون اوّل رئیس جمهور را منصوب کند سه روز بعد او را عزل کند، میگویند فکر میکردی. مأمون خیلی تحت فشار قرار میگرفت. گفتند: حالا چه کنیم؟
ایّام ماه رمضان و عید فطر شد، از امام رضا (علیه السّلام) تعریف کرده بود، امام رضا طبیعتاً میرفت نماز میخواند. آنها سلطنتی میرفتند، حضرت با لباس سفید و پای برهنه و سر برهنه میرفت. گزمهها و پلیسها هم لباسهای خود را درآوردند دنبال حضرت راه افتادند. کاسبها مغازهها را رها کردند. چون فطرت انسانها افراد ملکوتی را ببیند میپسندد. به مأمون گفتند: اگر اینجا رفت و گفت مأمون باطل است چه میکنی؟ گفت: عیبی ندارد مهم نیست، او را برگردانید بگویید حال او خوب نبود.
نمیتوانست امام را عزل کند، با تبلیغاتی که کرده بود نمیتوانست امام را عزل کند. گفت عیبی ندارد ما جلسات بیت الحکمة داریم، دانشمندان را میآوریم او را شکست میدهند، او را گرفتار سؤالات میکنند در جواب درمیماند کار تمام میشود. امام رضا (علیه السّلام) چه مشکلی داشت؟ دو مشکل داشت، مشکل تبلیغ حقیقت و شبهاتی که مأمون مدام مطرح میکرد. در زمان امام رضا (علیه السّلام) هم اسلام در خطر بود هم امامت در خطر بود. او مدام جلسات مناظره میگذاشت امام را دچار مشکل کند، امام در این جلسات مناظره پیروز میشد مدام شهرت او بیشتر میشد.
پاسخ به شبهات تمام ادیان توسّط امام رضا (علیه السّلام)
امام رضا (علیه السّلام) هم حقّ حیات گردن شیعیان و هم گردن مسلمین دارد. عرض کردم روایتی که در بخاری وجود دارد میگوید خدا پایین میآید، امام رضا (علیه السّلام) به این پاسخ داده است. خیلی از شبهات مسلمانها، غیر شیعه، صابئین، یهودیها، مسیحیها را یکی یکی جواب داده است.
درماندگی واقفه در مقابل علم امام
کمر واقفیان شکسته شد، آنهایی که میگفتند او امام نیست. چون یکی از راههای شناخت امام علم امام است، اگر این امام نیست یکی را پیدا کنید حریف او باشد. یک نفر رسماً گفته من امام هستم، هیچکس هم حریف او نیست. امام رضا (علیه السّلام) هم اسلام را نجات داد هم تشیّع را نجات داد.
ثواب زیارت امام رضا (علیه السّلام)
یکی از دلایلی که برای زیارت آن بزرگوار اینقدر پاداش در نظر گرفتهاند، در آن صحیحه ثواب آن یک میلیون حجّ مقبول است. یعنی یک مرتبه به حرم امام رضا (علیه السّلام) بروی از یک میلیون حج رفتن بیشتر ثواب دارد. این به معنای این نیست که به حج نروید، عرض کردیم امام حسن (سلام الله علیه) 25 مرتبه پیاده به حج رفت. نمیخواهم حج را تخریب کنم، امام هم نمیخواست حج را تخریب کند، حج مهم است، ببینید دیدار امام رضا (علیه السّلام) چه میکند.
یکی از دوستان ما جملهای در دعای پس از زیارت اهل بیت به من نشان داد خیلی عجیب بود. میگوییم: «اللَّهُمَّ»،[12] خدایا من جایی به زیارت آمدهام که «لَا يَرْجُو مَنْ فَاتَتْهُ فِيهِ رَحْمَتُكَ»، اگر کسی اینجا رحمت تو را به دست نیاورد، «أَنْ يَنَالَهَا فِي غَيْرِهِ»، امید ندارد هیچ جای دیگر به دست بیاورد. هیچ بیچارهی ناامیدی مثل آن کسی که در خانهی علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) برود و دست خالی برگردد نیست. امام صادق (سلام الله علیه) در روایات ما اینطور فرمود: «يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا»،[13] خدا فریادرس این امّت را، پناهگاه امّت را به وجود خواهد آورد. این لقب اختصاصی است، برای هیچ یک از معصومین این تعبیر به این شکل نیست.
گفتهی ابن حِبّان در مورد امام رضا (علیه السّلام)
ابن حِبّان از سنّیهای درجهی یک قرن چهارم است، تقریباً هم دورهی شیخ کلینی است. خیلی هم با اهل بیت خوب نیست، وقت نیست بخواهم توضیح بدهم، در یکی از کتابهای خود حتّی به امام رضا (علیه السّلام) جسارت هم کرده است، در کتاب المجروحین یک جسارتی کرده است. در کتاب الثقات جلد 8، صفحهی 456، ظاهراً آن را قبلاً نوشته، بعد یک مدّت به طوس میرود زندگی کند گرفتار میشود. میگوید: چه کنم؟ میگویند: در خانهی علیّ بن موسی الرّضا برو. خود او اینطور میگوید: «عَلِیِّ بنِ موسَی الرِّضا مِن سَاداتِ أَهلِ البَیت» -یک سنّی که در یک کتابی به امام رضا (علیه السّلام) توهین کرده است- «قَد زُرتُهُ مِرَاراً»، قبر مبارک او کنار هارون الرّشید است، بارها به زیارت او رفتهام. میگوید برای من آن موقع که در طوس ساکن بودم هیچ همّ و غمّ و گرفتاری اتّفاق نمیافتاد، الّا اینکه کنار مضجع شریف علیّ موسی الرّضا میرفتم «وَ دَعوتُ الله إزالَتَها»، از خدا میخواستم آن را برطرف کند. از کنار مرقد او بیرون نیامده خدا مشکل من را حل میکرد.
بعد میگوید: «هَذَا شَیءٌ قَد جَرَّبتُهُ مِرَاراً»، این چیزی است که شخصاً خود من بارها تجربه کردهام. از کسی نشنیدهام، گرفتار شدم رفتم و گرفتم. رأفت در آستان تو تفسیر میشود.
در روایت است که رأفت عالم را به امام رضا (علیه السّلام) دادهاند، جالب است که یک سنّی این را چشیده، وجدان کرده است. الحمدلله ما هم هر وقت رفتهایم در بارگاه او این را دیدهایم. لذا میگوید: خدایا اگر اینجا کسی چیزی به دست نیاورد هیچ جای دیگر چیزی به دست نمیآورد.
دستور هارون الرّشید برای تعدّی به خانهی امام رضا (علیه السّلام)
در زمان سه معصوم به خانه و حریم آن سه بزرگوار تعدّی شده است. وقتی سادات و برادران امام رضا (علیه السّلام) این طرف و آن طرف قیام میکردند، برادر امام رضا (علیه السّلام) بعضی جاها را به آتش کشید، هارون به عیسی جَلّودی دستور داد – شیخ صدوق در دو کتاب خود آورده، هم در امالی، هم در عیون- به مدینه میروی در خانههای بنی هاشم را باز میکنی، لباس از تن زنهای آنها درمیآوری، لباسها را برای من میآوری، جز یک دست لباس حتّی زیر جامهها را هم باید بیاوری. این چه توهینی است؟ عیسی جلّودی ملعون این کار را انجام داد.
نوبت به خانهی امام رضا (علیه السّلام) که رسید علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) در دهانهی در ایستاده بود. او میخواست داخل بیاید، حضرت فرمود: منصرف شو. چند مرتبه گفت من دستور دارم، حضرت فرمودند: خود من لباسها را میآورم. چه شد که حیا کرد گفت: باشد، خود شما لباسها را بیاورید. این ملعون همان است که وقتی میخواستند امام رضا (علیه السّلام) را از مدینه به اجبار برای هجرت به سمت مرو بیاورند با ضحّاک آمد، برای اینکه مردم بترسند یک وقت قیام نکنند.
رأفت امام رضا (علیه السّلام) نسبت به دشمنان خود
وقتی امام رضا (صلوات الله علیه)، پناهگاه حقیقی عالم، در مرو ولیعهد شده بودند یک روز بر مأمون وارد شد، دید سفرهی معروف چرمی که به آن نَطع میگفتند… جلوی چشم سلطان یک سفرهی چرمی که خون به زمین نرسد و زمین را نجس نکند پهن میکردند، جلوی شاه گردن میزدند. سفره پهن است، عیسی جلّودی را هم نشاندهاند میخواهند گردن او را بزنند. امام رضا (سلام الله علیه) همین که عیسی جلّودی را دید به مأمون فرمود: به خاطر من از او درگذر. مأمون گفت: آقا میدانید او چه کسی است؟ همان است که وارد خانههای بنی هاشم شده لباس زنها را به عنوان هدیه برای پدر من آورده است. فرمود: بله، ولی به گردن ما حق دارد، من از او خواستم از ما بگذرد وارد خانهی ما نشود حرمت ما را نگه داشت.
این سیرهی اهل بیت است. وقتی اسرای کربلا از شام به مدینه برگشتند این قافله سالار مثل آن ساربان نامرد نبود، خیلی محبّت نکرد ولی ظلم هم نکرد، چشمچرانی نکرد. وقتی به مدینه رسیدند زینب کبری (سلام الله علیها) دستور داد هر چه در خانههای بنی هاشم هست بیاورید و به او بدهید، بگویید ما به کسی بدهکار نمیشویم، تو حرمت ما را حفظ کردی.
ذکر مصیبت
در زیارت وداع ائمّه -خدا رحمت کند علماء و بزرگانی که این عبارات را به ما رساندند- میگوید به ضریح مبارک امام نگاه کن بگو: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي… اجْعَلُونِي مِنْ هَمِّكُمْ».[14] من را جزء دغدغههای خود قرار دهید تا آدم شوم، من را فراموش نکنید. «وَ اجْعَلُونِي مِنْ هَمِّكُمْ وَ اذْكُرُونِي عِنْدَ رَبِّكُمْ»، عبادت میکنید ما را یاد کنید، بالاخره ما را در این دنیا به اسم شما میشناختند، بد است در این دنیا با دشمنان شما یک جا جمع شویم.
یک مرتبه اینجا بود که به خانهی امام ما جسارت شد، خدا هیچیک از امامان ما را جز یک معصوم تا پایان این امتحان نبرد. یک مرتبه به خانهی امام صادق (علیه السّلام) جسارت شد، الحمدلله دختران او فرار کردند. نوشتهاند امام صادق (علیه السّلام) روی آتشها راه میرفت، آنجا فرمود: «أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ».[15] یک مرتبه هم در کربلا بود امام ما وقتی زنده بود میخواستند حمله کنند.
نوشتهاند آقای ما به سختی صورت از خاک بلند کرد، فرمود: «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ… فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ».[16] در کربلا شمر گفت: «لَكَ يَا إِبنُ فَاطِمَة»،[17] حق داری، صبر میکنیم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید: با رسول خدا حرکت میکردیم، بارها برگشتند پشت سر خود را نگاه کردند تا کوچه خلوت شد، بعد فرمودند: علی جان، یک وصیّت اختصاصی برای تو دارم. امیر فرموده: وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) جملاتی در گوش من گفت با صورت به زمین خوردم. آن مرد خدا که در خیبر را به دوش کشید شنیدن یک حرف کمر او را شکست. میگوید: بلند شدم عرض کردم یا رسول الله، نمیشود من قبل از شما از دنیا بروم، من فدای شما شوم؟
در خانهی صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) را زدند، حضرت فرمود: چه کار دارید؟ وضع پدر من مناسب ملاقات نیست. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: زهرا جان، این فرشته از کسی اذن نمیگیرد، خیلی حرمت داری که پشت در او را نگه داشتهای.
مرحوم غروی اصفهانی میگوید: «أَ يُضرَمُ النَّار بِبَابِ دَارِهَا»،[18] واقعاً شرف در مدینه مرده بود آتش به در آن خانه بردند، «وَ آيَةٌ النّورِ عَلَى مَنَارَها». پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) چقدر در این خانه آمد صدا زد: «یَا أَهلَ البَیت»؟
«وَ بَابُهَا بَابُ نَبيِّ الرَّحمَة وَ بَابُ أَبوابِ نَجَاةِ الأُمَّة»[19]
هر کسی و هر گروهی را که فرستادند همین که صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) پشت در میرفت، همین که صدای حضرت را میشنیدند، حیا میکردند و برمیگشتند. مرتبهی آخر وقتی رفتند شروع به فحّاشی کردند. اینجا صدای صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) بلند شد: «يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ»،[20] ببین با دختر تو چطور دارند رفتار میکنند. آن ملعون در نقلی که به او منسوب است گفت وقتی میخواستیم آتش ببریم من پشت در این خانه صدای نفسهای او را شنیدم، ما میخواستیم در را بشکنیم وارد شویم، «أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ»،[21] بدن مبارک خود را به در تکیه داده بود.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– سورهی توبه، آیه 119.
[5]– بحار الأنوار، ج 37، ص 186.
[6]– بحار الأنوار، ج 44، ص 325.
[7]– بحار الأنوار، ج 28، ص 302.
[8]– الصحيفة السّجّاديّة، ص 220.
[9]– صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص 13.
[10]– بحار الأنوار، ج 87، ص 62.
[11]– الأمالی (للصدوق)، ص 235.
[12]– بحار الأنوار، ج 99، ص 172.
[13]– الکافی، ج 1، ص 314.
[14]– بحار الأنوار، ج 99، ص 159.
[15]– الکافی، ج 1، ص 473.
[16]– بحار الأنوار، ج 45، ص 51.
[17]– وقعة الطف، ص 252.
[18]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، ج 11، ص 583.
[19]– همان.
[20]– بحار الأنوار، ج 30، ص 294.
[21]– همان.