خیانت بزرگان به آخرین وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم – جلسه اول

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی مورخ 5 آذر 1395 در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام اقدسیه به سخنرانی پیرامون مسئله «خیانت بزرگان به آخرین وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم» پرداختند، که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد».[1]

 «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«إلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».[3]

کتاب و عترت منابع دین

«… لَنْ تَضِلُّوا»[4] اگر نه گمراه می‌شوید. وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت که در مقام بیان برای هدایت مردم هستند اگر سه چیز لازم بود تا مردم گمراه نشوند، به جای دو تا، سه تا می‌فرمودند، چهار تا می‌فرمودند، پنج تا می‌فرمودند. اگر این‌جا عوامل هدایت بیش از همین دو تا بود، باید بیان می‌شد. یعنی اگر این دو تا کافی نبود، این‌جا بیان حضرت نقص داشت، آن وقت نقص در تبلیغ به حساب می‌آمد. دشمن هم فهمید که باید دست روی کجا بگذارد. فرمود: منابع دین من، دو تا بیشتر نیست؛ کتاب است و عترت من. حالا نمی‌خواهم فنّی خدمت شما عرض بکنم که حالا نسبت سنّت به اهل بیت چیست و عقل کجا است همین اجمالاً عرض می‌کنم عقل هر جا نباشد، اصلاً کار تعطیل است، منتها خود عقل تولید کننده نیست، فرآوری کننده است. یعنی شما به عقل بگویید که مثلاً نماز مغرب را باید سه رکعت بخوانیم یا چهار رکعت یا پنج رکعت؛ می‌گوید: من این‌جا حکمی ندارم. چه کسی گفته است؟ دستور را بدهید، من بررسی بکنم یک چیزی می‌فهمم. احکام مستقل عقل خیلی کم و محدود است. حالا نمی‌خواهیم وارد آن بحث بشویم.

تمام اختلافات دینی بر سر این دو منبع دینی

منابع دین دو تا بیشتر نیست. تمام اختلاف‌های تاریخی -اگر یک وقتی حوصله کردید با هم بنشینیم بحث بکنیم می‌بینید- همه‌ی دعواهای اسلامی در این دو تا اختلاف است. یا آن را کم کردند یا آن را زیاد کردند. فرمود: منابع دین دو تا بیشتر نیست. کتاب و عترت من است که حالا اگر فرصت شد عرض می‌کنم عترت من است، یعنی چه. یعنی سنّت پیغمبر کجا می‌شود. همه‌ی منابع دین همین دو تا است. آن چیزی هم که در ذهن شما معروف است، مشهور اصولییون از قدما می‌گفتند: ادلّه‌ی اربعه کتاب، سنّت و عقل و اجماع؛ اجماع که به سنّت برمی‌گردد، عقل را هم عرض کردیم خود عقل حکم مستقل کم دارد. هر جا که عقل حکم کرده باشد، حکم آن قطعی باشد، برای ما قابل پذیرش است ولی احکام مستقل آن کم است. همه جا به عنوان آشپز حضور دارد، مواد اوّلیه را می‌گیرد، فرآوری می‌کند، یعنی بدون آن کار پیش نمی‌رود ولی خود آن معمولاً مستقل تولید کننده نیست.

بدعت: دور افتادن از قرآن و عترت

 از همان روز اوّل فهمیدند برای این‌که بخواهیم این اسلام را زمین بزنیم باید یکی از این دو کار را انجام داد. حالا اگر شما آن قضیه‌ی گروه‌های منافقین و کسانی که می‌خواستند نفوذ بکنند، اسلام را نابود بکنند، این‌ها را هم در نظر بگیرید آدم‌های عادی، من و شما هم اگر بخواهیم بر طریق هدایت باشیم، باید به یکی از این دو مورد رجوع بکنیم که حالا اگر باز فرصت کردم عرض می‌کنم که این‌جا جای اجتهاد کجا می‌شود. ما باشیم باید به سراغ این دو تا برویم. اگر سراغ این دو تا نرفتیم، گمراهی است. مسئله‌ی بدعت که مطرح می‌شود یعنی فاصله افتادن از این دو تا. اضافه کردن یک چیزی به این دو تا  بدعت می‌شود.

بیان ماجرای ثقلین توسّط پیامبر (صلوات الله علیه)

چه من در مسائل شخصی بخواهم هدایت بشوم، باید به سراغ این دو مورد بروم، چه آن کسانی که می‌خواستند دین را نابود بکنند، سیلی خوردند، اوّل مسخره کردند، فحش دادند، توهین کردند، جسارت کردند، دشنام دادند، به پیغمبر لقب دادند، برچسب زدند، کاریکاتور کشیدند، مسخره کردند، شعر سرودند، کار رسانه‌ای، فرهنگی، تهدید، تطمیع، جنگ، ترور؛ وقتی جواب نداد البتّه در نهایت پیغمبر را ترور کردند ولی وقتی در آن سال‌های اوّلیه دیدند فایده ندارد و روز به روز در حال گسترش است. به این فکر افتادند که باید روی آن دو مورد که بارها پیغمبر فرموده بود بار آخر آن که پنج شنبه‌ی دو سه روز قبل از شهادت رسول خدا بود این بیان ناقص ماند. چهار دفعه هم قبل از این در مجامع عمومی به ویژه در غدیر که تقریباً عمومی ترین سخنرانی پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) است که خیلی جمعیت زیاد بود، حضرت این ماجرای ثقلین را بیان کرده بود.

اشراف کامل دشمن به مسلمانان

لذا یک جریانی هم جمع شدند، گفتند: باید دست به کار بشویم. این‌که شما مجمل آن را در کتاب کافی دارید که «إِذَا كُتِبَ الْكِتَابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ»[5] اشاره به همین‌ها است. جریان مقابل هم که روایات متعدّد ما می‌گوید امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خیلی از آن چیزی که شما بهتر خود را بشناسید و جریان ما را بشناسید، دشمن شما را می‌شناسد، رصد می‌کند، راهکار دارد. شما دقّت کافی را ندارید. دشمن دائماً دارد شما را رصد می‌کند، آسیب خورده است. هزاران میلیارد پول از دست داده است. مرکز مهمّی مثل مکّه در دست آن‌ها بود که هم مرکز توریستی بود، هم مرکز مذهبی بود، هم شاه‌راه بود. این‌ها هم مراکز فحشای بین المللی داشتند. هم صاحب Branding بودند. حالا فرصت نیست بخواهم برویم ببینیم که آن‌ها چه کار می‌کردند.

مدرن بودن مردم عربستان در ادبیات امروز!

 به ادبیات امروز دنیا اصلاً مردم عربستان جاهلی نبودند، به لحاظ ادبیات غربی امروزی خیلی هم باکلاس بودند. یعنی اگر رئیس جمهور آمریکا، رئیس جمهور دوران مدرن و پسا مدرن باشد، آن زمان هم ما تجارت‌های بین المللی داشتیم، برند داشتیم. از اخلاق پیغمبر می‌گویند: «كَانَ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ»[6] پیغمبر روی زمین غذا می‌خورد. خوب این یعنی چه؟ خوب اگر همه‌ی مردم روی زمین غذا می‌خوردند، معنی نداشت امیر المؤمنین (علیه السّلام) یا سایر معصومین (علیهم صلوات الله علیه) برای تواضع پیغمبر بگویند: «كَانَ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ» یعنی چه «يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ»؟ یعنی یک عدّه «یأکل علی العرش» یک عدّه میز نهارخوری داشتند، پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) خیلی متواضع بود، «يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ» خیلی متواضع روی زمین می‌نشست، غذا می‌خورد. بالاخره آن موقع میز نهارخوری بود. شبیه به خیلی از مظاهر تمدّنی امروز غرب، آن‌جا وجود داشت. پارچه‌ی زربفت بودند، ریاضی بلد بودند، برای این‌که ربا می‌خوردند، کسی که ریاضی بلد نباشد که نمی‌تواند ربا را حساب و کتاب بکند. حالا نمی‌خواهم وارد آن بحث‌ها بشوم.

علّت نفوذ دشمنان در بین مسلمانان

این‌ها دیدند که مکّه سقوط کرد، مدینه حاکمیّت پیدا کرد. مدینه که الآن شهر است، یک روستا بود. وقتی شلوغ شد پنج هزار نفر جمعیت داشت. این روستای پنج هزار نفر جمعیتی، آمد شهر بزرگ مکّه، مرکز شاهراه اقتصادی و سیاسی آن زمان را، قلب توریسم آن موقع را فتح کرد. این‌ها مجبور شدند، گفتند: نمی‌توانیم این‌ها را شکست بدهیم، چه کار بکنیم؟ باید نفوذ بکنیم. نفوذ چطور است؟ وقتی شما از مسیر اصلی یک زاویه‌ی نیم درجه، یک دهم درجه، دایره که 360 درجه است، یک درجه نه، یک دهم درجه منحرف بشود، کسی متوجّه نمی‌شود؛ یک دهم از یک درجه. طول زمان انحراف را نشان می‌دهد که بازوی زاویه‌ها از هم فاصله می‌گیرد. این‌ها آرام آرام حرکت کردند، تغییراتی ایجاد کردند.

سرچشمه‌ی مصیبت اسلام از نظر ابن عبّاس

با این‌که قرار بود تغییرات آرام آرام رخ بدهد، شما می‌بینید از همان روز اوّل تغییر روی همین دو منبع با سرعت پیش رفت. خیلی از تغییراتی 50 سال طول کشید، 60 سال کشید. وقتی تغییر روی منبع هنوز رسول خدا شهید نشده بودند، ابن عبّاس -در صحیح بخاری است در صحیح مسلم هم وجود دارد- گفت: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ»[7] یعنی همه‌ی بدبختی این‌جا است. بالاخره برداشت یکی از اصحاب برجسته‌ی پیغمبر (صلوات الله علیه) و امیر المؤمنین (علیه السّلام) این است که همه‌ی مصیبت‌ها و رزایا و بلایایی که بر سر ما آمدهاست برای آن روز پنج شنبه است.

مصیبت روز پنج شنبه

روز پنج شنبه چه اتّفاقی افتاد؟ وقتی رسول خدا می‌خواستند بیانی داشته باشند، یک نفر گفت که: کتاب کافی است. این کتاب کافی است، یعنی می‌خواست این دو مورد را یک مورد بکند. کتاب و عترت تبدیل به کتاب بشود. آن یک مورد را حداقل تا اطّلاع ثانوی حذف بکند و اگر شما امروز بروید شروح برادران عزیز اهل سنّت را به بخاری و مسلم ببینید، بنده تحدّی می‌کنم 15، 16 سال است که کار من همین است، یک مفسّر اهل سنّت پیدا بکنید در این دعوای بین پیغمبر و خلیفه‌ی دوم حقّ را به پیغمبر داده باشد. یک نفر پیدا بکنید بگویید: فلان شارح در فلان کتاب گفته است حق با پیغمبر بود و خلیفه اشتباه کرد. حالا اشتباه او هم نه از نظر بازی، اشتباه مثلاً بگوید: اجتهاد خطأیی داشت، این‌طور برداشت کرد، اشتباه کرد؛ این را هم نگفتند. می‌گویند: برداشت او این بود، الآن پیغمبر حرف بزند، اشتباه است؛ بعد او (خلیفه‌ی دوم) اشتباه کرد که یک چنین برداشتی کرد. شما بروید پیدا بکنید. بنده به قریب 36، 37 شرح بخاری و بیش از 17، 18 تا شرح مسلم دارم، این‌ها که مطرح است در بازار است و در بازار نیست را دارم، من یک مورد هم ندیدم که بگویند: در آن دعوایی که رسول خدا می‌خواستند حرفی بزنند، فرمودند: «هَلُمُّ أكتُب لَكُم كَتاباً لَن تَضِلوا بَعده‏»[8] بیایید می‌خواهم یک چیزی بنویسم هرگز گمراه نشوید و آن فرد گفت که: او را رها بکنید، درد او شدید است (معاذ الله) متوجّه نیست چه دارد می‌گوید، کتاب کافی است، از برادران عزیز ما در غیر شیعه یک نفر پیدا شده باشد بگوید: این‌جا جناب خلیفه اشتباه اجتهادی داشتند، برداشت او خطا بود. می‌خواست کار خیر بکند، اشتباه کرد. پیدا بکنید بیایید جایزه می‌دهم. از غیر شیعه یک مورد هم نیست. حالا این را برمی‌گردیم تحلیل می‌کنیم.

تبدیل دو ثقل به چهار تا بعد از گرفته شدن حکومت از اهل بیت

فردا روزی که حکومت از دست اهل بیت خارج شد، این یک منبع تبدیل به چهار منبع شد، در واقع سه تا و نیم. شد کتاب و سنّت و رأی این‌ها را باز می‌کنم- و بنی هاشم. فعلاً من مقدّمه‌ی آن را بگویم، برمی‌گردم این‌ها را باز می‌کنم. وقتی که بعد از سقیفه، حکومت توسّط جریان سقیفه از اهل بیت گرفته شد، غصب شد، ثقلینی که یک مورد شده بود، تبدیل به چهار مورد شده بود. شد کتاب و سنّت و رأی شخصی و بنی هاشم؛ سادات نه اهل بیت و این تا امروز ادامه دارد.

یکی از مصیبت‌های تبدیل این دو ثقل به چهار مورد

 یکی از مصیبت‌های آن، ماجرای بنی عبّاس بود که بنی هاشم بودند، این‌ها می‌گفتند: ما امامت داریم. یکی از مصیبت‌های آن‌ها بعضی از نوادگان امام حسن (علیه السّلام) بودند،، این‌ها ادّعای امامت داشتند و این ادّعای امامت آن‌ها سال‌ها تشیّع را دچار مشکلات زیادی کرد. پسر بزرگ حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) به کربلا نیامد و تا قریب به سال 95 عامل بنی امیّه در مدینه بود. از حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) سه پسر در کربلا شهید شدند، عبدالله اکبر که کنیه‌ی آن ابوبکر، حضرت عبدالله است که خردسال است و حضرت قاسم (سلام الله علیهم اجمعین) دختر حضرت هم که مادر امام باقر (علیه السّلام) است در کربلا اسیر شد امّا حضرت فرزندان دیگری هم داشت. پسر بزرگ امام مجتبی (علیه السّلام) که زید بود، ایشان به جهت ارتباطاتی که با عبدالله بن زبیر داشت، از اهل بیت، از ائمّه (علیهم صلوات الله علیه) فاصله گرفت و با بنی امیّه نرد تبانی و ائتلاف ریخت، بست و این حداقل تا سال دویست ادامه داشت، نوادگان آن‌ها؛ در مسئله‌ی مهدویّت اثرّ جدی گذاشت، حالا اگر فرصت کردیم این‌ها را یک به یک عرض می‌کنیم. به عقب برمی‌گردیم از یک جایی شروع به بحث کردن بکنیم.

ضربه‌ی اسلام از خودی‌ها

پس موضوع بحث ما چیست؟ در نتیجه بررسی این است که بعضی از خودی‌ها یک ضربه‌ی محکمی به اسلام زدند. امروز هم مواظب باشید گاهی خودی‌ها ضربه می‌زنند. خودی‌های که می‌خواهند سهم‌خواهی بکنند.

ائمّه (علیهم السّلام) مصداق بارز بسیاری از آیات قرآن

– محمّد حنفیه را اگر فرصت کردیم یک وقتی بحث آن را عرض می‌کنم. آن جریان کیسانیّه است. آن‌ها هم یک جریانی مشابه این جریان هستند. بحثی که محضر شما مطرح می‌کنم ابداً بحث صرف تاریخی نیست؛ منتها شما مبانی آن را می‌بینید مسائل روز هم دارد. پس چیست؟ مسئله‌ای که باعث شد از آن سوء استفاده بکنند، منبع دین بود، از نظر رسول خدا منبع دین دو تا است: کتاب و عترت. این دو تا هستند که منبع دین هستند. لذا شما می‌بینید هر آیه‌ای در قرآن که راجع به مؤمنین است ائمّه‌ی ما در روایت گفتند که: ما منظور این آیه هستیم. حتّی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»‌ها. در روایت آمده است که هر کجا «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» آمده است، برترین مصداق آن امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است. یعنی مدام تکرار کردند.

اگر شما کتاب البرهان مرحوم بحرانی را نگاه بکنید، احساس می‌کنید به صورت افراطی این کار را کرده است. افراط نکرده است، دارد مدام مصداق معرّفی می‌کند، مدام یادآوری آن موضوع را می‌کند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»[9]می‌گویند: منظور این آیه ما هستیم. حالا اگر کسی بگوید: «كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ» مصادیق دیگر هم دارد، می‌گوید: مصداق بارز آن ما هستیم. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشيدٍ»[10] اصلاً ظاهر آن ربطی ندارد. بئر معطّله یعنی چاهی که رها شده است. قصر مشید یعنی یک کاخ محکم. گفتند: بئر معطلّه یعنی ولایت علیّ بن ابی‌طالب و تقریباً شما بیش از پانصد آیه را در روایات دارید که حتّی ظاهراً گاهی مرتبط هم نیست، مدام ائمّه (علیهم صلوات الله علیه) می‌گفتند: منظور این آیه ما هستیم، منظور اصلی ما هستیم.

فاصله گرفتن از قرآن و عترت پاشنه‌ آشیل اسلام

 این به چه دلیل بوده است؟ این به این دلیل بوده است که نقطه‌ی اصلی که پاشنه‌ی آشیل ما بود، ضربه خوردیم این‌جا بود. آن‌جا بود که منبع دین دو تا نیست، امروز هم اختلاف بر سر همان‌ها است. یک وقت یک نفری نامزد انتخاباتی شده بود، ریاست جمهوری چند سال پیش مثلاً، 10، 11 سال پیش. گفتند: دوستی دختر و پسر نزد شما چطور است؟ آن کسی که حرف بر مبنای قرآن و حدیث می‌زند، باید بگوید: فقهای عظام چه می‌فرمایند. چون فقها بر مبنای قرآن و حدیث حکم صادر می‌کنند. گفت: خیلی هم خوب است. فقط اگر خواست کار به جای باریک بکشد، پدر و مادر خود را خبر بکنند. یعنی مسئله این نبود که یک نفر مقابل پیغمبر ایستاد گفت که: (معاذ الله) «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»[11] پیغمبر می‌گوید، بگوید. یعنی از نظر شخصی خود استفاده بکند؛ نه همه‌ی روزگار این‌طور است. در همین ماجرای کنسرت‌های اخیر شما نگاه بکنید یک عدّه به خاطر این‌که از کنسرت دفاع بکنند، چقدر از ائمّه (علیهم السّلام) مایه گذاشتند. یکی گفت: از امام حسن (علیه السّلام) یاد گرفتیم؛ یک نفر دیگر گفت: شاید خود امام رضا (علیه السّلام) هم برود. یعنی نظر شخصی خود را وارد می‌کند. این مسائل همیشگی است. این‌که ما از قرآن و عترت برداشت قطعی دقیق یا حداقل ظهور تام بکنیم، آن چیزی است که دین از ما خواسته است، من نظر شخصی خود را در آن مطرح بکنم، خوب همیشه می‌شود کرد. پاشنه‌ی آشیل این‌جا است.

شرط لازم برای هدایت و حفظ دین

 من بخواهم شخصی گمراه بشوم، باید در عمل از قرآن و عترت فاصله بگیرم. بخواهم جامعه را گمراه بکنم، باید قرآن و عترت را از جامعه بگیرم. این‌که شما امروزه می‌بینید که یک بمب یک‌جا منفجر می‌شود یک عدّه‌ای می‌گویند: دیدید اربعین رفتید از بین رفتید، ما خوشحال شدیم این همان است. منتظر است یک اتّفاقی بیفتد بگوید: دیدید! چون در این روزگار ما یک وقتی یکی از آقایان از مدرّسین به نام حوزه، 20 و چند سال پیش می‌خواست سخنرانی بکند نمی‌توانست توضیح بدهد پیاده‌روی زیارت یعنی چه، خوب آقا ماشین سوار می‌شویم. الآن برای شما خیلی جا افتاده است. خیلی چیز واضحی است. همه‌ی حفظ دین و هدایت من به این است که من سر سفره‌ی قرآن و حدیث بروم.

خطر بزرگ قرار گرفتن غیر مجتهدین در جای مجتهدین

ما امروز با یک خطر بزرگی داریم مواجه می‌شویم و آن هم این است که غیر مجتهدین جای مجتهدین بنشینند و حرف بزنند یک جایی فرصت کردم باز می‌کنم که خطر بسیار بزرگی است. این‌که می‌گویم قرآن و حدیث این به این معنا نیست که «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ» کسانی که خبره نیستند، بروند کتاب کافی بردارند و خود آن‌ها عمل بکنند ابدا. یک کار تخصّصی است، باید به سراغ متخصّص عادلِ پاکِ…

یکی از خطرات مهمّ جریان تشیّع انگلیسی

 اصلاً یکی از خطرات مهمّ جریان تشیّع انگلیسی این است که بین مردم و متخصّصین فاصله ایجاد می‌کند. روایت را به خود شما می‌دهد. این روایت پنج روایت هم مخالف خود دارد. دو تا روایت یک چیزهایی اضافه در آن گفته شده است. سه تا روایت یک چیز را از این حذف کرده است، خبره می‌فهمد کدام یک از این‌ها را معصوم بیان کرده است، کدام یک از این‌ها را معصوم بیان نکرده است. کدام را معصوم اگر هم بیان کرده است، در یک مجلسی بوده است، نماینده‌ی حکومت بوده است، تقیّه کرده است یا نه این را به معصوم نسبت دادند یا نه حضرت فرموده است. کدام یک از این‌ها برای یک جریان خاصّ است، کدام یک از آن‌ها عمومیّت دارد، از آن‌ها حکم به دست می‌آید. این‌که عرض می‌کنیم همه‌ی منابع دین قرآن و عترت است، برای عموم مردم نیست، عموم مردم باید بروند تحقیق بکنند، یک متخصّص پیدا بکنند؛ مگر در کلیّات عقاید بله این‌که توحید، خدای احد فرد صمدی است امامتی داریم، نبوّتی داریم این‌ها بله، این‌ها را خود ما باید بفهمیم وارد دین بشویم، بقیه‌ی آن را یا باید متخصّص بشویم یا به متخصّص رجوع بکنیم مثل بقیه‌ی امور.

ویژگی متخصّصین در امور دین

 امّا آن کسی که می‌خواهیم به عنوان متخصّص انتخاب بکنیم، باید بر مبنای قرآن و عترت حرف بزند، نه از جانب خود. ابوهریره‌ای حرف نزد که گاهی حرف می‌زد می‌گفتند: این را هم پیغمبر گفته است؟ می‌گفت: «لاَ، هَذَا مِنْ كِيسِ أَبِي هُرَيْرَةَ»[12]. این دیگر از کیسه‌ی خود من بود. یک دانه برای شما گفتم این از کیسه‌ی خود من بود. اسلام اجازه نمی‌دهد کسی از کیسه‌ی خود حرف بزند. یا باید آدم متخصّص باشد منتها متخصّص چه چیزی؟ مثل پزشکی که می‌روند MRI  به آن می‌دهند و نمی‌دانم آزمایش، نتایج تصویربرداری و آزمایشات او روی آن نتایج می‌گوید: باید جراحی بشود یا نشود. طاس نمی‌ریزد، جراحی بکند. یعنی مبنا دارد. مبنای آن همان مطالعات او است. حالا برگردیم ببینیم چه بلایی بر سر ما آوردند. آن قسمت اوّل آن را چون تکراری است، زود رد می‌شوم.

اشکال به اهل سنّت در مورد عدم وصیت پیامبر

این‌ها روز اوّل برای کار کردن فرصت نداشتند؛ رسول خدا فرمود: یک چیزی بیاورید بنویسم کار تمام است. این‌ها گفتند: اگر بنویسد که دیگر وصیت را کاری نمی‌شود کرد، لذا حاضر شدند بطلان… یعنی این برچسب غیر عقلانی بودن را به جان بخرند و بگویند: پیغمبر وصیت نکرده است. چون فرصت نبود، فرصت کم بود، باید جلوی وصیت پیغمبر را می‌گرفتند و این را هم به شما بگویم این از آن سؤال‌هایی است که تا قیامت نمی‌توانند پاسخ بدهند.

اعتراض فرزندان خلیفه‌ی دوم نسبت به تعیین نشدن جانشین توسّط او

در صحیح مسلم این‌طور نقل شده است که آقای خلیفه‌ی دوم وقتی داشت از دنیا می‌رفت، خوب مصدوم شده بود، ابو لؤلؤ ضربات کاری زده بود، او داشت از دنیا می‌رفت. بنا هم نداشت کسی را بعد از خود به عنوان حاکم معرّفی بکند -در صحیح مسلم وجود دارد- پسر و دختر او که همسر پیغمبر است -همه‌ی این‌ها صحابه‌ی پیغمبر هستند- رفتند به او یک حرفی زدند گفتند: ببین اگر یک چوپانی داشتی، دو تا دانه گوسفند به او سپرده باشی، نه تازه یک گله‌ی بزرگ. بگویی: برو این‌ها در بیابان چرا بکنند. بعد می‌آیی می‌بینی جلوی عمو حسین ایستاده است، دارد مثلاً بستنی می‌خورد. بعد می‌گوید: می‌آیی می‌بینی این ایستاده در شهر. می‌گویی: این گوسفند‌ها را به چه کسی سپردی؟ می‌گوید: به هیچ کسی، به خدا سپردم. می‌گوید: «رَأَيْتَ أَنْ قَدْ ضَيَّعَ»[13] هم پسر او، هم دختر او گفتند: می‌خواهی کسی را بعد از خود به عنوان جانشین معرّفی نکنی؟

تو اگر دو تا گوسفند به یک چوپان بدهی -حالا چوپان چه کسی است؟ -پرفسور که نیست. خیلی ظاهراً ویژگی‌های خاصّی برای چوپان شدن نمی‌خواهد، یعنی آموزش آن ظاهراً خیلی طولانی نیست- بعد بیایی ببینی جلوی عمو حسین دارد بستنی می‌خورد. به او بگویی: گوسفندها را چه کار کردی؟ می‌گوید: هیچ چیزی آن‌ها را رها کردم، الآن می‌روم. با خطّ بعدی مترو می‌روم.

می‌گوید: «رَأَيْتَ أَنْ قَدْ ضَيَّعَ» این در صحیح مسلم است. می‌گوید: خیانت کردی، ضایع کردی. «فَرِعَايَةُ النَّاسِ أَشَدُّ» پسر و دختر او به پدرشان می‌گویند. امانت مردم اشدّ است، همین‌طور می‌خواهی حکومت اسلامی را رها بکنی، بروی؟! مردم را می‌خواهی رها بکنی؟! این خیانت است.

دلیل جلوگیری از نوشتن وصیت توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله)

خوب چطور شما حاضر هستید یک چنین خیانتی را به پیغمبر منتسب بکنید؟! (معاذ الله) پیامبر خیانت کرد؟ به اندازه‌ی آن چوپان که دو تا گوسفند دارد، رعایت نکرد؟! منتها اگر آدم در اقیانوس بیفتد و در حال غرق شدن باشد، بعد یک کوسه هم بیاید آدم را بخواهد بخورد، آدم از درخت بالا می‌رود. وقتی بگویی: درخت نیست. می‌گوید: مجبور هستم. این‌ها گرفتار شدند بین این که آن لحظه باید تصمیم می‌گرفتند اگر رسول الله می‌نوشت کار تمام بود. یا حداقل کار این‌ها سخت می‌شد. لذا گفتند: -مؤدّبانه‌ی آن- «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»[14] برای او بمیرم، درد او زیاد است. کنایه از این‌که (معاذ الله) الآن رسول خدا در حال عادی نیست یا این‌که خوب آن لفظ بی‌ادبانه را به کار بردند که امروز اگر شما همان حرف را در همین موکب‌های عراقی که از شما پذیرایی می‌کردند، به آن‌ها می‌گفتید، به شدّت با شما برخورد می‌کردند. امروز در ادبیات عربی آن لفظی که به پیغمبر نسبت داد، ناسزا محسوب می‌شود.

روز اوّل آمدند این دو مورد را یکی کردند. منتها معلوم بود این نمی‌تواند ادامه پیدا بکند. «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» یک شعار سیاسی بود، معلوم بود عملیاتی نیست. از این شعارهای انتخاباتی بود. دو ماه، سه ماه نمی‌دانم صد روز، 110 چقدر بیشتر مصرف ندارد، نمی‌شود ادامه داد. چون فقط قرآن، خوب مردم می‌مردند ارث می‌خواهیم تقسیم بکنیم. از آیه‌ی قرآن دربیاید این یک پسر دارد، یک خاله دارد، یک باجناق همسایه دارد، ارث او را تقسیم بکنید. نمی‌توانست این را از قرآن به دست بیاورد. احکام فراوانی برای مردم مستحدثه بود، اتّفاق می‌افتاد. یک مسئله‌ی جدید رخ می‌داد. نمی‌توانستند فقط به سراغ قرآن بروند، بعد چه کسانی به سراغ قرآن بروند؟ کسانی که از روی قرآن نمی‌توانستند بخوانند! طبق اسناد تاریخ تیم خلفا روخوانی هم نمی‌توانستند بکنند، چون اعراب و نقطه نداشت. خوب از قرآن نمی‌توانستند این حرف‌ها را بزنند. لذا به قول آقایان مصرف داخلی داشت برای این‌که از این بحران رد بشوند می‌گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» بعد آمدند این را یک قید زدند گفتند: نه کسانی که ما اجازه بدهیم حق دارند روایت پیغمبر را نقل بکنند. خود شما می‌بینید که چقدر مشکلات دارد. چون اگر یک بار پیغمبر اکرم حرف زده است (معاذ الله) و حال او مساعد نبوده است، خوب از کجا معلوم که در حرف‌های قبلی حال ایشان مساعد بوده است؟ یعنی اگر کسی یک چنین تهمتی را بخواهد بپذیرد که بقیه‌ی روایات پیغمبر هم از بین می‌رود! دیگر مجبور هستند. گفتند: نه، جناب خلیفه درست عمل کرده است، ترس این بود که نکند پیامبر درد شدید دارد، یک دفعه عصبانی بشود حکم سنگینی بر مسلمین… مثل آقا معلّمی که سر کلاس، شب با همسر خود دعوا کرده است، صبح برود بگوید: از روی کلّ کتاب بنویسید. این‌طور گفتند. به همه‌ی شروح بخاری و مسلم نگاه بکنید، بنده تحدّی کردم، بروید ببینید. گفتند: بله، پیغمبر آن‌جا (معاذ الله) عصبانی بود، ناراحت بود، درد زیادی داشت، ممکن بود بگوید: مثلاً چهار هزار رکعت در روز نماز بخوانید، مردم هم نمی‌توانستند نماز بخوانند، همه فاسق می‌شدند یا کافر می‌شدند. یکی انتحار کرد که بقیه کافر نشوند. این‌طور تعبیر کردند. این بخش اوّل.

وقتی حکومت را به دست گرفتند، دیدند نمی‌شود که با قرآن پیش رفت. یک وقت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است با قرآن، همه چیز خود را پیش می‌برد؛ چون اصلاً مخاطب قرآن است. «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»[15] است. حقیقت قرآن است.

عدم درک معنای لغات قرآن توسط خلفا

-‌ الآن عرض می‌کنم. جز چند مورد که به مشکل برخورد کردند، ابدا به سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) نرفتند، دیگر امشب وقت نمی‌کنیم فردا شب عرض می‌کنم که آن قسمت اصلی بنی هاشم است که می‌خواهم عرض بکنم. وقتی حکومت را به دست گرفتند، دیدند با قرآن تنها کار پیش نمی‌رود. یعنی حداقل آن‌ها نمی‌توانستند کار را پیش ببرند. از روی قرآن هم نمی‌توانستند بخوانند، وای به حال این‌که احکام را از آن به دست بیاورند، عقاید دربیاورند. در تاریخ معروف است که این‌ها معنای لغات قرآن را نمی‌فهمیدند. خلیفه‌ی اوّل گفت: ای کاش پیغمبر یک مقدار دیرتر از دنیا می‌رفت، من می‌رفتم این می‌پرسیدم این ابّا یعنی چه. یعنی اصلاً کلمه‌ی آن یعنی چه. ای کاش من کمتر مثلاً می‌رفتم فلافل می‌خوردم، می‌رفتم می‌پرسیدم: آقا کلاله یعنی چه؟ این‌ها روایت است. قسمت فلافل نه، قسمت کلاله‌ی آن. یا رسول الله اصلاً کلاله یعنی چه؟ یعنی لغات را هم نمی‌دانستند یعنی چه. حالا چطور بیاییم بگوییم آقا…

ایجاد اختلافات جدید و حل نشدن آن به وسیله‌ی رجوع به قرآن

بعد مسائل جدید رخ می‌داد. یک عدّه‌ای گفتند که آقا این خلیفه نیست، خلیفه یک کسی دیگر بوده است. ما هم باید زکات به خلیفه‌ی مسلمین بدهیم پرداخت نمی‌کنیم. حالا آقا کسی که زکات نمی‌دهد کافر است؟ خلیفه‌ی اوّل گفت: کافر است. -داعشی‌ها و وهابی‌های عربستان هم امروز می‌گویند کافر است. به جلد دوم الدرر السنية محمّد بن عبد الوهاب، صفحه‌ی 240 رجوع بکنید صراحتاً می‌گوید- یا نه کسی که به دولت زکات نمی‌دهد کار حرام می‌کند؟ بعد این کسی که زکات نمی‌دهد باید برویم او را عقوبت بکنیم، او را تعذیر بکنیم، او را چهار تا شلاق بزنیم که دفعه‌ی بعد از این کارها نکند یا نه دل او خواسته است که ندهد، مثل خمس. شما خمس ندهید، عقوبت آن برای قیامت است، دیگر این‌جا کسی از حوزه‌ی علمیه نمی‌آید شما را مورد سرزنش قرار بدهد بگوید: برای چه خمس را ندادی، شما را مجازات می‌کنم. یا نه، اصلاً حالت چهارم درست دارند عمل می‌کنند، زکات نمی‌دهند. زکات را باید به خلیفه‌ی مسلمین بدهند، این آقا خلیفه نیست. اختلاف شد. این را باید از کجا می‌فهمیدند؟ کجای قرآن این آمده است؟ حداقل برای کسانی که مخاطب حقیقی قرآن نیستند، این از قرآن قابل برداشت نبود. بعد مسائل دیگر پیش می‌آید. چون این اگر مسلمان باشد، با او بروی بجنگی، اموال او را نمی‌شود غارت کرد، همسر او کنیز نیست که از عقد او خارج بشود. امّا اگر کافر شده باشد -کما این که این‌ها این‌طور حساب کردند- نوامس مسلمین را بردند به عنوان کنیز فروختند. این مسائل در جامعه پیش می‌آمد باید حل می‌شد لذا باید آن ثقلین پیغمبر را -این‌جا که فرصت داشتند- به جای یکی به چهار تا تبدیل بکنند که ما إن‌شاءالله این را توضیح بدهیم.

داددن اجازه‌ی نقل حدیث به بعضی از افراد در زمان خلفا

شما می‌بینید دو مورد به این دو ثقل اضافه کردند. گفتند: قرآن و سنّت رسول الله هر چه دارم محضر شما تقدیم می‌کنم از منابع اصیل برادران اهل سنّت دارم عرض می‌کنم، یعنی از منابع شیعه این‌جا چیزی خدمت شما نگفتم به جز اوّل آن که روایت گفتم. یعنی یک چیزی نمی‌گویم که قابل دفاع نباشد. در منابع آن‌ها وجود دارد. نمی‌خواهم خسته بشوید مدام اسم کتاب نمی‌برم- آن‌هایی را که ما اضافه می‌دهیم نقل بکنند. ایشان چه کسی هستند؟ گفتند: آیت الله زید بن ثابت. 13 سال دارند و عبری مثل بلبل بلد است بخواند، تورات می‌فهمند. آن موقع که همه بی‌سواد بودند، چه کسی تورات می‌فهمید. مثل امروز نبود که کتاب دیجیتالی باشد، کسی که 13 سال دارد تورات می‌فهمد یعنی حداقل یهودی بوده است. ایشان حضرت آیت الله زید بن ثابت امام المجتهدین، ابو هریره، انس بن مالک. یک عدّه اذن گرفتند، به این‌ها برگه‌ی تردّد نقل حدیث می‌دادند، یک عدّه هم این را نداشتند. در نقل‌های تاریخی وجود دارد ابوذر داشت کنار مسجد الحرام حدیث می‌خواند، شرطه آمد به او پشت او زد، گفت: مثلاً کد نقل حدیث خود را بگو. گفت: چه می‌گویی من از پیغمبر این‌ها را شنیدم. او را گرفتند. یعنی کتاب و سنّت با این قید این‌که شنیدید نقل حدیث ممنوع بود و کتابت حدیث ممنوع بود. ممنوع به صورت کلّی بود. به آن کسانی که اذن داشتند، اجازه می‌دادند. این‌که حالا آن‌ها مکتوب می‌کردند یا نه یک بحث است.

جعل روایات در زمان معاویه

بعد دیدند این‌طور کار پیش نمی‌رود. چون مردم هنوز پیامبر را به یاد دارند. حاج آقای ابو هریره که نمی‌توانند شش ماه بعد از پیامبر ششصد تا روایت از پیامبر درست بکند، بعداً که فاصله بیفتد، نامسلمان‌هایی که بعداً مسلمان می‌شوند اضافه بشوند، جمعیت صحابه نسبت به کلّ مسلمین کم بشود، آن وقت می‌شود روایات جدید هم گفت. روزهای اوّل نمی‌شد روایات جدید زیاد گفت. می‌شد روزهای اوّل یک سری از روایات را نگفت. بعداً زمان معاویه خیلی چیزها تولید شد. به خودکفایی رسیدیم، تولید داخلی پیدا کردیم به گونه‌ای که مثلاً احمد حنبل می‌گوید: من کتاب را که نوشتم 30 هزار روایت در مسند احمد وجود دارد، اگر شاهد و اثری از روایت، شبیهی از روایت در کتاب من نبود، جعلی است. بعد می‌گوید: من 750 حدیث هزار دیدم، این 30 هزار تا را ادّعا نمی‌کنم درست است ولی آن حدیث‌هایی که خارج از این 30 هزار حدیث است حتماً جعلی است. شما یک نسبت ببندید بین 30 و 750 می‌شود یک بیست و پنجم، یعنی چهار درصد. یعنی از نظر احمد حنبل 96 درصد روایت جعلی داریم، تازه در این چهار درصد هم نمی‌گوید همه‌ی آن‌ها صحیح هستند. آن دیگر برای خودکفایی زمان معاویه است که خیلی تولید ما افزایش پیدا کرد.

علّت نقل بیشتر روایت توسّط ابو هریره نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این اوائل آن حقایق را نقل نمی‌کردند. پس گفتند: کتاب و سنّت ولی آن آخوندهایی که ما آن‌ها را قبول داریم. از طرف خلفا اذن دارند، آن‌ها حق دارند نقل بکنند. سلمان و ابوذر و این‌ها که حق ندارند. لذا شما نگاه بکنید نقل این‌ها خیلی به نسبت آن‌ها بیشتر است. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) که از اوّل اسلام تا آخر اسلام با پیغمبر بوده است یک نهم ابوهریره روایت دارد، در حالی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) 23 سال با پیامبر بوده است، ابو هریره نهایت دو سال. او هشت برابر روایت دارد. حساب بکنید یعنی یا باید استعداد او 80 برابر امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌بوده است، تازه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در همان دو سالی هم که ابوهریره اسلام آورده است، در خانه‌ی پیغمبر رفت و آمد می‌کرده است، ابوهریره فقط در مسجد بوده است. یک زمان‌هایی پیغمبر را می‌دیده است امیر المؤمنین (علیه السّلام) همیشه با پیغمبر بوده است؛ 23 سال. گفتند: پس کتاب و سنّت آن بخشی که از ایکس ری ما رد می‌شود. از صافی ما عبور پیدا می‌کند این خالص سلطان است، این از حقوق حکومت است که چه کسی حدیث نقل بکند، چه کسی حدیث نقل نکند.

ضربه به اسلام و چالش در مسئله‌ی مهدویّت

بعد دیدند باز هم فایده‌ای ندارد. چون فعلاً فضای این‌که شما مدام جعل جدید بکنید وجود ندارد. این‌طور نبود که روز اوّل هر کسی هر چیزی که دوست داشت نقل بکند. لذا باید دو گام دیگر هم پیش می‌رفتند که این دو گام دیگر را فردا عرض می‌کنم عنوان آن شد رأی و بنی هاشم که این مسئله‌ی بنی هاشم همان چیزی است که عنوان اصلی بحث‌های ما است. یک ضربه‌ای به اسلام زدند که ما دویست سال آسیب خوردیم و در مسئله‌ی مهدویّت دچار چالش شدیم این‌ها را إن‌شاءالله عرض می‌کنم.

تفاوت دیدگاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) با جریان سقیفه در مورد مخالفین خود

-‌ بله دیگر دویست سال اوّل اصل اتّفاقات افتاد و بعد از آن هم دیگر به تبع آن.

خدمت شما عرض کردم این‌ها با کسانی که با حکومت درگیر بشوند، این روزهای اوّل این مسئله برای آن‌ها مطرح شد که هر کسی مخالف ما باشد، کافر است یا نه؟ چون اگر کافر باشد، احکام آن متفاوت می‌شود. این‌ها مخالفین خود را کافر حساب می‌کردند، برخلاف امیر المؤمنین (علیه السّلام) که حضرت در جنگ‌هایی مثل جمل بعد از مجازات یا تأدیب، بعضی‌ها را هم بدون این دو تا، از زندان آزاد کردند. به صورت خیلی محدود فقط عایشه را در مدینه نگه داشتند، اجازه‌ی جا به جا ندادند؛ او گفت: مثلاً من می‌خواهم به کوفه بروم، با شما باشم. حضرت گفت: نمی‌شود. گفت: می‌خواهم بروم بصره زندگی بکنم. حضرت گفتند: نمی‌شود. امّا آزاد کردند حتّی غنائم را پس دادند با آن‌ها رفتار مثل اهل بغی کردند.

نحوه‌ی برخورد جریان سقیفه در برابر مخالفین خود

امّا جریان سقیفه مخالفین خود را کافر حساب می‌کردند. این کافر یک سری رفتارها به دنبال داشت که اگر متوجّه بشوید من چه می‌گویم الآن توضیح بدهم دیگر نمی‌توانیم تحمّل بکنید. اگر انسان با کافر بجنگد، اموال او که دیگر به او متعلّق نیست. نوامیس او هم سبی یا کنیز محسوب می‌شود. چند تا حکم هم دارد. خوب می‌دانید حجاب برای کنیز واجب نیست، ولی خلیفه‌ی دوم اگر می‌شنید کنیزی سر خود را پوشانده است با شلاق او را می‌زد. این‌ها در همان جنگ‌های اوّلیه مخالفین خود را از دم تیغ گذراندند، نوامیس این‌ها را بردند در بازار فروختند.

روز یوم العرض

 سال 40 این اتّفاق گسترده افتاد. ابوذر می‌گفت: خدایا من یوم العرض زنده نباشم. یعنی روز بی‌آبرویی اسلام، روزی که اسلام هتک حرمت می‌شود. به ابوذر می‌گفتند: آن روز چه روزی است؟ می‌گفت: آن روزی است که نوامیس مسلمین را به بازار می‌ببرند. این سال 40 اتّفاق افتاد، یوم العرض برای سال 40 است. به یمن حمله کردند، سربازهای معاویه نوامیس مسلمین را بردند بازار فروختند. حجاب را بر این‌ها حرام می‌دانستند.

مقابله‌ی جریان سقیفه با سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در کربلا

این جریان وقتی در کربلا آمدند، مقابل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ایستادند شما روایت متعدّد دارید در زیارت قمر بنی هاشم می‌گوید: «قَتَلَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُنِ» خدا لعنت بکند آن کسانی که شما را با زبان کشتند؛ با زبان کشتند یعنی چه؟ یعنی حکم کفر شما را صادر کردند، صراحت آن در دو روایت دیگر ما وجود دارد. به فدای امام حسن (علیه السّلام) که گریه‌های امام حسین (علیه السّلام) را تحمّل نکرد فرمود: تو گریه نکن حسین جان «لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْن‏»[16] چرا؟ «ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ‏» این‌ها می‌آیند که با قربة الی الله، حداقل با ادّعای قربة الی الله تو را می‌کشند. ما در دهه‌ی اوّل توضیح دادیم عدّه‌ای واقعاً (معاذ الله) سیّد الشّهداء را کافر می‌دانستند. خوب وقتی یک چنین عقیده‌ای را این بنی امیّه‌ای‌ها ترویج کردند، با شهدای کربلا که هر کاری کردند که تاریخ برای آن نمونه سراغ ندارد، بعد گفتند: بقیه‌ی احکام را هم جاری می‌کنیم. لذا وقتی جنگ به پایان رسید، سوار نظام ملعون عمر سعد به سمت خیمه‌ها رفتند.

(‌‌روضه‌خوانی)


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]سوره‌ی طه، آیه 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجادية، ص 98.

[4]– الأمالي (للصدوق)، ص 477.

[5]– الكافي (ط الإسلامية)، ج ‏8، ص 180.

[6]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 228.

[7]– صحیح بخاری، ج 6، ص 9، ح 4432 و صحیح مسلم، ج 3، ص 1259، ح 1637.

[8]– وسائل الشيعة، ص 15.

[9]– سوره‌ی توبه، آیه 119.

[10]– سوره‌ی حج، آیه 45.

[11]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏22، ص 473.

[12]– صحیح بخاری، ج 7، ص 63، ح 5355.

[13]– صحیح مسلم، ج 3، ص 1455، ح 1823.

[14]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏22، ص 473.

[15]– سوره‌ی رعد، آیه 43.

[16]– همان، ص 462.