حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 20 آبان 1395 در محضر آیت الله باقری کنی به سخنرانی پیرامون این سوال مهم «چرا حکومت معاویه طولانیتر از حکومت امیرالمومنین و امام حسن علیهم السلام شد؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
محوریّت نقش مردم در حکومت
موضوعی که میخواهم تقدیم کنم قدری تأمّل راجع به این است که چرا حکومت امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام در مجموع حدود پنج سال بیشتر دوام نیاورد، ولی معاویه با 20 سال حکومت بعد از آتش بس با امام حسن علیه السّلام به مرگ از این حکومت جدا شد؟ چرا اینطور است؟ مگر «المُلكُ يَبقَى مَعَ الكُفر وَ لَا يَبقَى مَعَ الظُّلم»[4] نیست؟ چطور حکومت معاویه دوام داشت حکومت امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام کم دوام بود؟
این را از این جهت عرض میکنم که اگر امیر المؤمنین صلوات الله علیه شهید نمیشدند طبق آن تحلیلهای تاریخی حداکثر همان پنج شش ماه باید ایشان با معاویه مجبور به آتش بس میشد. چرا حکومت ائمّه شکست میخورد و حکومت معاویه به ظاهر پیروز است؟ دلایل زیادی دارد، میشود یک دهه راجع به این مطلب نکاتی عرض کرد. چیزی که مختصر میخواهم تقدیم کنم این است ائمّه علیهم صلوات الله علیه یا هر شخص دیگری بر این عالم حکومت دارد، یا وجود مبارک مهدی فاطمه روحی له الفداه و سلام الله علیه و عجّل الله فرجه إنشاءالله تشریف بیاورند حکومت خواهند داشت، عمده این است که با ابزار عادی حکومت اداره میشود. حکومت با ابزار عادی اداره خواهد شد، نمیخواهم راجع به حضرت حجّت صلوات الله علیه نفی کنم که هیچ عامل تکوینی وجود نخواهد داشت، هیچ اعجازی نخواهد بود، این را نمیخواهم عرض کنم. ولی قاعدتاً اگر بنا بر این بود که حضرت بیایند بدون تربیت نفوس حکومت را پیش ببرند لزومی به غیبت نبود، تشریف میآوردند و یک دست تکان میدادند عالم زیر و رو میشد، مردم حرف گوش میکردند.
این نیست که امام زمان سلام الله علیه بعد از هزار و 400 سال تقویت شوند بعداً بتوانند این کار را انجام بدهند. این مسلّم است که وقتی حضرت تشریف بیاورند باید مردم حرف ایشان را گوش بدهند. ظهور مقدّماتی حضرت با ظهور اصلی شاید 50 سال، 70 سال، 100 سال فاصله داشته باشد، یعنی زمینهسازی میکنند.
آن چیزی که ما باید قدر آن را بدانیم و حواس ما جمع باشد – البتّه موضوع بحث ما هم این نیست- این است که رئوس حکومتها یک طرف ماجرا هستند، طرف دیگر مردم هستند، طرف سوم خواصّ جامعه هستند، طرف چهارم نسبت حکومت با دشمنان خارجی و داخلی است. هیچ حکومتی از حکومتها نیست الّا اینکه با این سه چهار مورد که عرض کردم درگیر است. یعنی امیر سلام الله علیه امروز بیاید رئیس جمهور جامعهی ما شود باور بفرمایید که ماجرای کوفه تکرار خواهد شد، یعنی گریه بر منبر کوفه تکرار خواهد شد.
بنده چند سال روی مطالعهی حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام وقت گذاشتم، حداقل اگر کسی کار کرده باشد با اشتیاق حاضر به مباحثه هستم. یعنی مردم کوفه مردم عجیبی نبودند ما تصوّر کنیم شاخ داشتند یا گوش آنها دراز بود! ویژگیهای عجیبی داشتند. از خطبههای امیر المؤمنین علیه السّلام برداشت میشود که این مردم مشکلاتی مثل بقیّهی مردم داشتند.
این همه بدی راجع به شهر کوفه به گوش شما رسیده، این خطبههایی که وجود مبارک زین العابدین علیه السّلام، وجود مبارک زینب کبری سلام الله علیها در کوفه خواندند. ای اهل فریبکاری و نیرنگ، ای مردان دو رو -اینها را شنیدهاید- ای اهل فریب. بعد در مورد امیر المؤمنین سلام الله علیه خُطَب نهج البلاغه را نگاه کنید، مخاطب نهج البلاغه عمدتاً کوفیها هستند. یکی از پر تکرارترین موضوعاتی که در نهج البلاغه محلّ بحث است چیست؟ معمولاً مردم ما را از نهج البلاغه فاصله میدهد، چرا مردم نمیتوانند نهج البلاغه بخوانند آنهایی که اهل مطالعه هستند؟ چون وقتی باز میکنند به خُطب توحیدی نهج البلاغه میرسند خیلی سنگین است، حتّی ترجمهی آن را هم میخوانند خوب متوجّه نمیشوند رها میکنند.
این خطبهها را امیر المؤمنین علیه السّلام برای قرن بیست و یکم نفرموده، این خطبهها را هزار و 400 سال پیش امیر المؤمنین علیه السّلام برای کوفیان گفتهاند. از این تکرّر و تکرار و تعدّد خطب توحیدی یک برداشت میشود کرد؛ معاذ الله کسی بگوید امیر المؤمنین علیه السّلام درد جامعهی خود را تشخیص نمیداد. معلوم است نه ما این را میگوییم نه اهل سنّت این را میگویند. یعنی چه امیر المؤمنین علیه السّلام را معصوم بدانیم که ما میدانیم، چه امیر المؤمنین را به عنوان یک فقیه برجسته بدانیم که اهل سنّت میدانند، درد زمان خود را شناخته که سخنرانی میکند. سخنرانیهای سران یک حکومت معطوف به مسائل جامعه است، وگرنه حرف بیربط که نمیگویند. مشکلی که وجود دارد میگویند.
اینکه شما میبینید در دو سه روز اخیر یک نفر میگوید با تغییر در یک دولت نظامهای بین المللی، قراردادهای بین المللی تغییر نمیکنند برای چیست؟ معطوف به حرفهایی که رئیس جمهور آمریکا گفته است این حرفها را میگویند. یعنی وقتی یک دولتمرد صحبت میکند معطوف به مسائل زمان خود صحبت میکند. یک نفر که نمیتواند جای یک کشور تصمیم بگیرد، این حرف را شنیدهاید؟ رأی آورد یا نیاورد؟ شاخص بورس سقوط میکند، چرا؟ معطوف به مسائل روز صحبت میکنند.
امیر المؤمنین علیه السّلام هم وقتی خطبه میخواند به عنوان یک حاکم صاحب حکومت، یک امپراطور اسلامی -اوّل کار سرزمین او خیلی بزرگ است- سخنرانی میکند، معطوف به زمان خود سخنرانی میکند. اگر کسی ادّعا کند بیشترین سهم خطبههای نهج البلاغه راجع به توحید است انصافاً زیاد نگفته است. رجوع کنید متوجّه میشوید. یعنی امیر سلام الله علیه دست روی اشکال جامعه گذاشته است.
مطرح شدن توحید در خطبات اوّل نهج البلاغه
اوّلین مشکل این است که توحید شما کوفیان مشکل دارد. توحید مشکل دارد یعنی چه؟ یعنی مؤثّر را کس دیگری میدانید، مؤثّر را خدا نمیدانید. عامل سعادت را کس دیگری میدانید، چیز دیگری میدانید. عامل سعادت را پول میدانید، ارتباط با قدرت میدانید، زد و بند کردن و لابی با صاحبان کرسیهای قدرت و ثروت، با سران قبایل میدانید.
او خطبهی توحیدی میخواند: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ».[5] ملّا صدرا استاد فلسفه و نابغهی بزرگ تاریخ شیعه است، در فلسفه میگوید: هر چه من در اسفار گفتم در این خطبهی اوّل امیر المؤمنین وجود دارد، بلکه بیشتر. چنین شخصی است. این را حضرت به چه کسانی گفته است؟ به مردم گفته است. مشکل شما جای دیگر است، تا دیروز میگفتید ما مشکل داریم، ناصبیها به ما حکومت میکنند، طاغوت به ما حکومت میکند، مُغیرة حکومت میکند -اینها در کوفه بودند- سعید بن عاص حکومت میکند. اینها هر کدام یک ترامپ امروزی هستند، زندگینامهی بنی امیّه را بخوانید مثل ترامپ امروز که مدام علیه آنها افشاگری میشود افراد عجیبی هستند. یعنی هر کدام صاحب گناهان شاخص هستند، برای هر کدام از آنها جامعهی آن روز به یاد یک فسق و فجور میافتاد! کوچکترین مورد این بوده که در حال مستی امامت جماعت انجام میدهد! یک وقتی یک نفر در حالت مستی نماز میخواند، یک وقت یک نفر در حالت مستی امام جماعت میشود، مست امام جماعت مسلمانها میشود! این برای کوفه است.
گفتند آقا مشکل داریم، حضرت آمدند. بعضی هم متوجّه نمیشوند چرا امیر المؤمنین صلوات الله علیه وقتی میخواهد به حکومت برسد حالا که مردم در خانهی او رفتهاند امتناع میکند. این از مسلّمات است که مردم به مدینه سراغ حضرت میروند که میخواهیم شما را حاکم کنیم، حضرت قبول نمیکنند. چرا قبول نمیکنند؟ بعضی اینطور گفتهاند اگر حکومت شأن الهی است آنطور که شیعه میگوید، مگر امیر المؤمنین میتواند شأن الهی را رد کند؟ مگر برای کسی است که رد کند؟ مگر قابل رد کردن است؟ دیگر توجّه ندارند جامعهای که سراغ امیر المؤمنین علیه السّلام آمد به عنوان امام معصوم سراغ امیر المؤمنین علیه السّلام نیامد حقّ امیر المؤمنین که حقّ الهی حکومت بر مردم است را بدهد. گفتند افراد قبلی بودند، حالا تو هم یکی مثل آنها باش، حالا تو بیا.
حضرت میداند ادارهی آن جامعه اگر بخواهد فقط پا برجا باشد به همان شیوهی افراد قبل میشود. یعنی اگر پابرجایی حکومت ملاک باشد خود حضرت فرمود: «مالکاً». مدل حکومتی معاویه جواب میدهد که چه کند؟ حضرت با خواص زد و بند کند و بقیّه را هم ساکت کند، همه را ساکت کند و خواص را هم بخرد. با خواص ائتلاف کند، زد و بند کند، لابی کند، افراد ضعیفتر را هم نابود کند، کسی هم جرأت نکند حرکتی انجام بدهد. این معروف است که خلیفهی دوم گفت: کسی کوفه را اداره نمیکند الّا اینکه شمشیر به یک دست او باشد و شلّاق به دست دیگر او باشد.
شما هیچ اعلام نارضایتی، جنبش اعتراضی در دورهی خلیفهی دوم نمیبینید، چون کوچکترین اعلام نارضایتی منجر به قتل میشد، کسی جرأت نمیکرد حرف بزند. از طرفی اگر کسی میخواست صحبت کند خواصّ جامعه او را تخریب میکردند، خواصّ جامعه با حکومت همدست بودند، با هم منافع مالی مشترک داشتند. لذا شما میبینید معاویه با آن همه ظلم و ستم حیرتآوری که میکند حکومت او پابرجا است.
بنده این را در جمع برادران اهل سنّت هم گفتهام، آنها هم اذعان کردهاند. آن هم این است گاهی همه قسم میخوردند که این حکومت خلاف دستور پیغمبر صلّی الله علیه و آله است ولی باز هم حکومت معاویه پابرجا بود. چه زمانی این اتّفاق افتاد؟ وقتی جناب عمّار در صفّین کشته شد. چه بلایی جامعه سر امیر المؤمنین علیه السّلام آورده بود که طلحه در جنگ جمل گفت: اگر عمّار در سپاه علی است من نمیجنگم. طلحه نگفت اگر علی در سپاه مقابل است من نمیجنگم. چون حکومت وقت 20 و چند سال گذشته وقت داشت تا میتواند امیر المؤمنین علیه السّلام را تخریب کند. همهی هدف آنها این بود که امیر المؤمنین علیه السّلام را تخریب کنند، لذا برای تخریب عمّار کار زیادی انجام نداده بودند. تخریبها بیشتر متوجّه امیر المؤمنین علیه السّلام بود، زیاد متوجّه عمّار نشده بود. لذا طلحه گفت: اگر عمّار در سپاه مقابل است من نمیجنگم، چون پیغمبر گفته عمّار در هر سپاهی باشد آن سپاه به حق است. در حالی که عمّار نوکر امیر المؤمنین علیه السّلام است.
وقتی در صفّین عمّار کشته شد شام یک فرماندهی به اسم ذو الکِلاع داشت، گفت: مردم چه میگویند؟ چون شامیها که پیغمبر صلّی الله علیه و آله را ندیده بودند. گفت: اینها میگویند پیغمبر فرموده عمّار در هر سپاهی کشته شود معلوم است سپاه مقابل ظالم هستند و دعوت به آتش میکنند. میخواست با شمشیر به سمت خیمهی معاویه برود. تیری آمد و به او خورد. عمرو عاص آمد به معاویه گفت: نمیدانم تبریک بگویم یا تسلیت بگویم، عمّار کشته شد، خدا به تو رحم کرد ذو الکلاع هم کشته شد، وگرنه همین ذو الکلاع کلّ حکومت شام را علیه تو بسیج میکرد. چون او از فریب خوردهها بود.
بنابراین به یک فتنهی عظیمی گرفتار شدند، همه میدانستند حق با چه کسی است، حق با سپاه امیر المؤمنین علیه السّلام است، همه این را فهمیدند، همه این را متوجّه شدند. جالب است راوی حدیث از پیغمبر صلّی الله علیه و آله خود معاویه است، خود عمرو عاص است، پسر عمرو عاص است. یعنی سه نفر از آن 31 راوی که ماجرای عمّار را نقل کردهاند فرماندهان سپاه مقابل هستند. این خطاب به آن آقایانی که میگویند اگر غدیر درست بود مردم عمل میکردند. درست بود و تواتر آن هم ثابت شده و همه قبول دارند و مردم عمل نکردند.
دلایل شکست حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام
اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله هم آنجا بود چه میکرد؟ حقّ و باطل را روشن میکرد؟ روشن کرد. اینجا صحبت زیاد است، من نمیخواهم همه را بگویم، یک قسمت کوچک آن را میگویم. چطور حکومت معاویه باز هم ادامه پیدا کرد؟ بعد از آن باز حکمیّت رخ داد و علی در حکمیّت عزل شد، بعد نهروان شد و بعد امیر المؤمنین علیه السّلام ترور شد. معاویه اوّل کار توان نداشت که با امیر المؤمنین علیه السّلام مقابله کند، معاویه نه از نظر علمی، نه از نظر نَسَبی، نه از نظر ایمانی، نه از نظر فضیلت، اصلاً در مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام چیزی نداشت. معاویه چه چیزی داشت که پیروز شد و حکومت او استقرار پیدا کرد، باز حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام شکست خورد؟
از همین ماجرای عمّار معلوم است اگر مردم نخواهند به معالم دین عمل کنند معصومی مثل حیدر کرّار که اگر فضائل او را بخواهید تعریف کنید مردم او را با خدا اشتباه میگیرند هم شکست میخورد. بله، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: به خدا قسم من میتوانم مثل معاویه عمل کنم، توان آن را دارم، اسلام است که دست و پای من را بسته است. فرمود: «وَلَکِن تَقوا». من نمیتوانم هر کاری انجام بدهم، من نمیتوانم شمشیر خود را بگردانم به هر جایی بزنم، نمیتوانم بیت المال را به هر کسی بدهم، نمیتوانم لابیگری کنم. توان دارم، کاری ندارد. مثل حضرت حق که «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»،[6] امیر المؤمنین علیه السّلام هم «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ التَّقوی»، متعهّد است که با تقوا عمل کند، یعنی از خطوط قرمز حق ابداً خارج نشود، ولو شکست بخورد.
لذا شما میبینید حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام با معیارهای امروزی حکومت ناموفّقی است، حدود 65، 70 درصد سرزمینهای جغرافیایی حضرت به مرور کم شد. حکومتی که امیر المؤمنین علیه السّلام تحویل گرفت دو سه برابر حکومتی است که امام حسن علیه السّلام تحویل گرفت، در عرض پنج سال. ضعف علمی بود؟ کمبود حکمت بود؟ کم درایتی بود؟ نه اینکه کسی امیر المؤمنین علیه السّلام را معصوم بداند، کسی امیر المؤمنین علیه السّلام را به عنوان یک فقیه برجسته، اصحاب برجستهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله هم بداند چیزهایی که عرض کردم را انکار نمیکند. اینکه امیر المؤمنین حکیم بود، عالم بود، فقیه بود را انکار نمیکند. عصمت و ویژگیهای بینظیری که حضرت داشت سر جای خود.
مثل این است حکومت ایران را به دست من بدهند استان اصفهان و شیراز را من پنج سال بعد به کس دیگری بدهم. قلمرو حکومت حضرت به تدریج کوچک شد. حضرت زنده بود مردم مدینه با معاویه بیعت کردند، چرا؟ چون آنها غارتچیها را میفرستادند همه را گردن میزدند، اینها باید بیعت میکردند. یا میجنگیدند یا بیعت میکردند، وگرنه میکشت. امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسید به اجبار قبول کرد، چرا به اجبار قبول کرد؟ چون حقّ الهی را کسی حاضر نشد برگرداند. چون امیر المؤمنین علیه السّلام یک حقّی داشت که نه غصب میشود نه نصب میشود، آن هم ولایت حقیقی امیر المؤمنین علیه السّلام و قرب او به خدا است، این را کسی نمیتواند بگیرد. یک اعمال ولایت تشریعی، حاکمیّت بر جان و مال و ناموس و دین مسلمین بود که این را باید مردم اقرار کنند، پای آن بایستند تا علی علیه الصّلاة و السّلام بسط ید داشته باشد.
اگر دنباله رو حضرت باشند بسط ید دارد، اگر نباشند مرام ائمّهی ما نیست که در حکومت خود بر مردم دست تکان بدهند همه چیز تغییر کند. میتوانند این کار را انجام بدهند ولی این کار را جز موارد استثنائی انجام نمیدهند. چه کسی باید این کار را انجام بدهد؟ نقش مردم است. حضرت روی چه چیزی دست میگذارد؟ اوّل میگوید توحید شما اشکال دارد. در نهج البلاغه است، فرمود اگر کسی ثروتمندی را دید و با او بهتر صحبت کرد، یعنی طور خاصّی به او توجّه کرد، به خاطر چه چیزی؟ به خاطر پول یا برای قدرت او، در این صورت دو سوم دین او از بین رفته است. خیلی راحت دین خود را از دست میدهد، دو سوم را با یک سلام گرم از دست میدهد. هر کسی با نهج البلاغه مأنوس باشد اینطور میشود که دوست دارد به مردم عادی بیشتر از مسئولین سیاسی یا ثروتمندان توجّه کند، از ترس اینکه نکند به او توجّه بیشتری داشته باشد. چرا بیشتر توجّه میکنید؟
یکی از دوستان ما پسر خیلی خوبی است، همیشه با یک BMW تردد دارد، وضع مالی او خوب است. میگوید با این BMW فوتبال میرفتیم و برمیگشتیم، یک مرتبه کار دیر شد من با موتور رفتم، کلاه ایمنی هم روی سر من بود، آمدم بروم جلوی گیت به من گفت: چه کار داری؟ دفعههای پیش… کلاه خود را بالا زدم گفتم: من هستم، گفت: اینجا رزرو است، گفتم: من هستم، گفت: آقا جان برو! تا یکی دیگر از دوستان ما با ماشین 200 میلیونی آمد به او خیلی توجّه کرد، گفت: این هم با ما است. فهمیدم این سلام و علیک با BMW بوده، با ما نبوده است!
این در جامعهی امیر المؤمنین علیه السّلام جدّی بود. رواج این به دست خلفا بود، حقوق که میخواستند بین مردم تقسیم کنند مردم را ردهبندی کردند. بالاترین حقوق پنج هزار سکّه به بدریها دادند، بعدی سه هزار تا، بعدی دو هزار تا، به عایشه 10 هزار سکّه دادند که دختر خلیفه بود و مفتی حکومت بود، به ابوسفیان 100 هزار سکّه دادند. 100 هزار سکّه مهم نبود، چون پیغمبر صلّی الله علیه و آله هم از این پولها به ابوسفیان میداد. در جنگ حنین ابوسفیان آمد به پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفت: یا رسول الله… قبل از جنگ با اسلام در مکّه آمدند پیغمبر صلّی الله علیه و آله را کنار کشیدند گفتند: این حرفها را میگویی یا میگویی پیغمبر هستی چه میخواهی؟ در نهایت چقدر به دست میآوری؟ میدهیم تو دست بردار، در نهایت چقدر به دست میآوری؟ میخواهی چه کنی؟ بگو چقدر پول میخواهی ما میدهیم.
در جنگ حنین که بعد از فتح مکّه است ابوسفیان هم به ظاهر اسلام آورده بود، آمد دید خمس غنائمی که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله رسید چند صد هزار گوسفند و قریب به 10 هزار شتر است. خمس غنائم هم دست پیغمبر صلّی الله علیه و آله است، پیغمبر مدیریت میکند. ابوسفیان آمد درّه را دید – دور از محضر شما گوسفند در دو طرف شکاف درّه میایستد- آمد دید درّه پر است. گفت: آن روز که گفتی چقدر، معلوم است خیلی قیمت تو بالا بوده است! حضرت فرمود: اینها برای تو باشد. در این کار هم به دست آوردن دل ثروتمندانی مثل ابوسفیان بود، هم توهین بود. «فَأَذهَبوا وَ أَنتُم الطُّلَقَاء»،[7] بروید، شما هم صدقه سر مسلمین آزاد هستید. یا «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»[8] بودند، به اینها پول بدهیم ساکت باشند. در این تکریم نیست. امّا پولی که خلیفهی دوم داد تکریم بود، گفت ابوسفیان رئیس قریش است لذا 100 هزار سکّه را بدهید، احترام دارد. این احترام را سعی کردند به جامعه برگردانند.
در جامعهی امیر المؤمنین علیه السّلام اوّلین مشکل این بود که در این جامعه احترامها براساس قوانین الهی نبود، حقوق و قانون براساس قوانین الهی تنظیم نشده بود. لذا گوش نمیکردند که امیر المؤمنین علیه السّلام بخواهد مخالفت کند. اوّلین مرتبه که طلحه و زبیر با امیر المؤمنین علیه السّلام درافتادند سر ماجرای بیت المال شد. اینجا خیلی بحث گسترده است، نمیخواهم آن را زیاد طولانی کنم.
سیاستهای معاویه در حکومت
یک مشکلاتی در جامعهی امیر المؤمنین علیه السّلام وجود داشت که حکومت را متزلزل کرد. حکومت به دست امام حسن علیه السّلام هم رسید چون همان شیوهی امیر المؤمنین را ادامه داد شش ماه بیشتر دوام نیاورد. یک وقت باید بحث شود آیا اهل بیت عالم بودند این حکومت به ظاهر در عرض پنج سال سقوط میکند؟ نمیخواهم بگویم حکومت امیر المؤمنین و امام حسن نقاط عطف فراوان ندارد، دارد، ولی بالاخره در پنج سال سقوط کرد. آیا نمیدانستند بعد از پنج سال سقوط میکند؟ یا میدانستند؟ حداقل فعلاً ادعای من را بپذیرید که میدانستند، بعداً میشود بحث کرد غیر از ادلّهی کلامی شواهد تاریخی هم وجود دارد که میدانستند.
چون حضرت دید یک مشکلاتی در این جامعه وجود دارد دو روش برای درمان وجود دارد؛ یک روش روش خلیفه است، گفت: با یک دست شمشیر با یک دست شلّاق و جیب پر پول میشود کار را جلو برد. همین روش را معاویه تا وقتی که مرد ادامه داد، معاویه مرد کشته نشد. 20 سال بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام جلو برد. چه میکرد؟ سرکردهها را میخرید، خواص را میخرید، برای کسی که شیخ بود مسجد میساخت، برای کسی که اهل عشرت بود کنیز خواننده میفرستاد، هر کس به فراخور حال. برای فقها به یک شکل لذّت فراهم میکرد، برای اهل فسق و فجور به یک شکل لذّت فراهم میکرد. به یکی میگفت کار شما مالی است؟ ربا میداد، مجوّز میداد، بالاخره یا با رانت یا با پول. میگفت خیلی دوست داری آدم مهمّی باشی؟ برو فقیه فلان شهر باش، برو حاکم شرع فلان جا باش. بالاخره یک اعتباری خرج طرف میکرد او ساکت شود.
افراد خیلی کوچک، شعرایی که در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام شعر میگفتند -نمیشد همه را بکشند- اینها را به جلسات خصوصی دعوت میکرد، میگفت شعر خود در مدح علی را برای من بخوانید. آنها هم میگفتند بخوانیم که ما را میکشید، زبان ما را درمیآورید! میگفت: نه، آزاد هستید. چون دستور داده بود میگفت من شعر نگفتم، معاویه میگفت: چرا، بیت اوّل این است. مجبور بود بخواند. شعر را در جلسهی خصوصی میخواند، عوام شام نبودند، میگفت: به به! به خدا ابوالحسن همینطور بود، به آقا – یا خانم- طلا بدهید. هم خانم داریم که شاعره بوده در این جلسات بود، هم شاعر در این جلسات بود. بعد میگفت بروید. او هم غذا میخورد و خداحافظی میکرد، مدام پشت سر را نگاه میکرد که نکند گردن من را بزنند، میدید خبری نشد.
منتها اینها چه کسانی بودند؟ کسانی بودند که میآمدند بازی معاویه را به هم میزدند، معاویه میدید این افراد خیلی خاص برنمیگردند طرفدار او شوند، بر علیه او شعر میگویند. بر علیه او شعر میگویند یعنی در روزنامههای آن زمان مثلاً کلیپ طنز علیه او منتشر میکردند، مطلب علیه او مینوشتند. شعر آن زمان رسانهی آن زمان بود. به آنها پول میداد میرفتند، میدانست مرتبهی بعد، شش ماه بعد، سال بعد میخواهد اینها را دعوت کند، لذا طرف شعر در فضیلت علی علیه السّلام میگفت در مذمّت معاویه چیزی نمیگفت. چون میگفت شش ماه دیگر بیایم بگوید شعر را بخوان میگوید مرتبهی قبل به تو طلا دادم نمک خوردی نمکدان شکستی؟! مدح علی خواندی من ممنوع کردم ولی به تو طلا دادم، حالا آمدی علیه من مطلب میگویی؟! لذا خیلی افراد از اینکه علیه معاویه مطلب بگویند منصرف میشدند، میگفتند حالا که ما را نکشت بقیّه را کشت…
معاویه چرا همه را نمیکشت؟ چون اگر میکشت مظلومیّت اینها باعث انتصار و انقلاب میشد. امّا مردم نگاه میکردند تا دیروز علیه معاویه خیلی مواضع سخت داشت الآن چیزی علیه معاویه نمیگوید، چه شده است؟ چرا حرف نمیزنی؟ میگفت نمیآید! شعر جوششی است، باید بجوشد، دیگر نمیجوشد! معاویه میفهمید چه میکند، او یا میخرید یا میکشت.
نمونهی بارز آنها حُجر است، 43 نفر، در بعضی نقلهای تاریخی 30 و چند نفر شهادت دادند تا حجر را کشت. این نشان میدهد برای معاویه افکار عمومی مهم بود. حجر را نمیشد همینطور اعدام کرد، «کَانَ أَمَّاراً بِالمَعروف» بود، در مسجد 100 هزار نفری کوفه زیاد میگفت: حجر هست یا نیست؟ اگر حجر بود به امیر المؤمنین علیه السّلام ناسزا نمیگفت، خطبه را بدون ناسزا شروع میکرد. یعنی یک نفر خطر داشت.
هر کاری انجام دادند دیدند نمیشود حجر را خرید، نمونههای خریدن او در تاریخ وجود دارد. سربازهای امیر المؤمنین علیه السّلام، طرفدارهای امیر المؤمنین از روزگار خسته میشدند، میدیدند در مرز مدافعان حرم میجنگند. زمان معاویه هم مدافع حرم داشتیم، چطور؟ مرز جامعهی اسلامی از اطراف با کفّار در نبرد بود، نگاه کنید امام سجّاد صلوات الله علیه در صحیفهی سجّادیّه برای مرزداران دعا دارند، حکومت بنی امیّه است ولی مرزداران دارند جلوی نفوذ کفّار را میگیرند. شما زمان رضا شاه را نگاه کنید، زمان قاجار را نگاه کنید، علمای ما فتوا دادند که اطاعت از دستور شاه قاجار واجب است چون دارد با روسیه میجنگد. وقتی جنگ میشد درست است که این طاغوت است ولی الآن دارد با کافر میجنگد، در آن موضوع که دفاع از کیان اسلامی است از او حمایت میکنند.
بعضی افراد خسته میشدند میرفتند در مرزها میجنگیدند. به حجر گفتند برو فرماندهی فلان استان شو، یک چند وقتی هم رفت و مدافع حرم شد، رفت با کفّار میجنگید. بعد دیدند حجر هر کاری میکنند نمیمیرد، برمیگشت به کوفه میآمد. دوباره گفتند فلان جا مأموریّت با کفّار است، حجر بارها رفته جنگیده است. میرفت میجنگید فتح میکرد، حکومت را طاغوت میدانست. آنجایی که جنگ با کافر بود خطر نفوذ کافر و اشغال دولت اسلامی بود حجر میرفت میجنگید. پیروز که میشد ادامه دادن اعانهی ظالم میشد، تحویل میداد و برمیگشت. دیدند نمیشود کاری کرد، میخواستند او را بکشند، عرض کردم بالای 30 نفر شهادت به کفر او دادند. آن کسانی که گاهی میبینید در کربلا تحلیلهای عجیب غریب میکنند که شمر خوب بود یا عمر سعد خوب بود، حالا که شمر در صفّین شرکت کرده بود خوب بود. شرکت کرده بود ولی شمر آدم خوبی نبود یا عمر سعد آدم خوبی نبود. عمر سعد، شمر، شبث رِبعی، همهی اینها شهادت به کفر حجر دادند برای اینکه بشود حجر را اعدام کرد.
در رأس آنها پسر ابو موسی اشعری ابو بَرده بود، گفت: «هَذَا مَا شَهِدَ بِهِ عَلَیهِ أَبو بَردَة إِبنُ أَبِی موسی الأَشعری تَقَرُّباً لله»، قربة الی الله دارم این شهادت نامه را مینویسم. برای چه؟ «حُجر بنِ عَدِي قَد كَفَرَ بِالله»،[9] کافر شده است، علیه حاکم اسلامی معاویه قیام کرده است. حکم کفر او را امضاء کرد، 30 نفر هم امضاء کردند تا بتوانند او را بگیرند و بکشند. وقتی او را کشتند حتّی عایشه اعتراض کرد. میخواهم بگویم این حکومتی که معاویه اداره کرد به یک شیوه اداره کرد، امیر المؤمنین علیه السّلام هم این شیوه را در نهج البلاغه توضیح داده است. فرمود روش من اینطور نیست که لابی کنم، سران را تطمیع کنم اعتراض نکنند، هر گوشه را یک نفر غارت کند و من هم چیزی نگویم، روش من اینطور نیست که سکوت کنم. یا شمشیر خود را بر سر مستضعفان بلند کنم، کسی حرف بزند او را بکشم تا جرأت نکند صحبت کند.
لذا شما میبینید حکومت شکست میخورد، اصلاً مردم آمادگی مواسات با این امام مسلمین را ندارند. این زمان امام حسن علیه السّلام هم شکست میخورد. زمان امام حسن هم شما نگاه میکنید مردم ادامه ندادند. شما یک مورد پیدا کنید در این شش ماه کسی به امام حسن علیه السّلام نسبت ضعف در ادارهی حکومت داده باشد. ولی وقتی شما میجنگید دو لشگر مقابل هم هستید با پول خود را میفروشند میخواهید چه کنید؟ کلّ لشگر را اعدام کنید؟ نمیشود.
آن چیزی که خیلی در مسئلهی حکومت اهمّیّت دارد این است که خواص و عموم جامعه دو بخش از سه بخش حکومت هستند. یک طرف امام معصوم است، امام معصوم همهی وظایف خود را انجام بدهد وظایف دو گروه دیگر را نمیتواند انجام بدهد. اگر عوام جامعه همراه باشند، فرماندهی حکومت هم توسّط معصوم اداره شود، خواصّ جامعه که روی افکار عمومی اثر دارند پاک نباشند باز هم حکومت شکست میخورد.
حکم امیر المؤمنین علیه السّلام برای عایشه
من یک نمونه اشاره میکنم و میگذرم. در دورهای که امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسیدند همان سال اوّل با عایشه درگیر شدند. عایشه وقتی شکست خورد پیغام داد من میخواهم با علی بروم هر جایی که علی باشد، با هم فامیل هم هستیم. وجود او در کوفه یعنی آتش زیر خاکستر، هر روز یک بازی جدید. حضرت فرمود: نمیشود. این نمیشود به ادبیات امروز با آزادیهای شهروندی منافات دارد، من دوست دارم به کوفه بروم زندگی کنم به شما چه ارتباطی دارد؟ فرمود نمیشود. این یک نوع محدودیّت است، خیلی واضح است. گفت: باشد، پس میخواهم در بصره بمانم. فرمود: نمیشود، در بصره هم نمیتوانی بمانی. گفت: میخواهم در بصره باشم، به شما چه ارتباطی دارد؟ فرمود: نمیشود. تعلّل کرد، ابن عبّاس از طرف امیر المؤمنین علیه السّلام پیغام آورد، میگوید در زدم در را باز نکردند لگد زدم در را باز کردند وارد شدم. سر و صدا کردند امیر المؤمنین علیه السّلام گفت خودم میآیم.
حضرت بسم الله الرّحمن الرّحیم گفت، سلام کرد جواب ندادند، اعلام کردند داریم وارد میشویم و وارد خانه شدند. فرمودند: به زودی باید اینجا را ترک کنید به بصره بروید. صدای آنها بلند شد: «يَا قَاتِلَ الْأَحِبَّةِ»،[10] یعنی تو عزیز دل ما را کشتهای، جگر گوشههای ما را کشتهای. بالاخره چند هزار نفر در جمل کشته شدهاند. فرمود: اگر من قاتل الأحبة بودم الآن هیچکدام شما زنده نبودید. فرمود: عبد الله بن زبیر فرمانده نظامی شما بود الآن در اتاق پنهان شده بیرون نمیآید، برای من کاری ندارد که در را باز کنم و او را بیرون بیاورم.
عبد الله بن زبیر از آن کسانی است که سعی کردهاند تاریخ را تطهیر کنند، جزء کسانی است که شلوار از پای خود جلوی امیر المؤمنین درآورده است! منتها سعی کردهاند کتب تاریخی را تطهیر کنند. چند مرتبه بعضی به او گفتهاند میخواهیم بگوییم علی بیاید با او بجنگی؟! از همین طعنهای که به او زدهاند معلوم است آبروی او رفته است! او سعی کرده بگوید پدر تو اینطور نبود؟ عمرو عاص اینطور نبود؟ سعی کرده بگوید همه جلوی علی اینطور هستند، فقط کار من نیست!
فرمود: عبد الله بن زبیر در اتاق است، اگر بخواهم او را میکشم، او فرماندهی باغین، اهل بغی بود، بروید. این یعنی چه؟ باید به مدینه بروی، فعلاً هم حج نمیروی، به این حصر خانگی میگویند. نمیخواهم بگویم با ملزومات عصر امروز عیناً یکی است، ولی اینکه شما میگویید میخواهم به کوفه بیایم اجازه نمیدهند، میگویید میخواهم در بصره بمانم اجازه نمیدهند، این یعنی برای شهروند محدودیت ایجاد کردن. میگویند اجازه نمیدهیم با ما به کوفه بیایید، نمیخواهم بیایید، میگوید میخواهم در بصره بمانم میگویند در بصره هم نمیشود، باید به مدینه بروی از مدینه هم بیرون نیایی. من هر چه در تاریخ جستجو کردم یک نفر از سران دولت امیر المؤمنین علیه السّلام برای رفع حصر عایشه در آن پنج سال تلاش نکرد.
بگردید ببینید پیدا میکنید، چرا؟ این همه امیر المؤمنین علیه السّلام مظلوم بود، ما مقدّمهای هم در این باره عرض کردیم، نشنیدم یکی از ارکان حکومتی اعتراض کند بگوید عایشه را از این حصر آزاد کن. رفع حصر سران فتنه کنید، من ندیدم در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام چنین درخواستی از امیر المؤمنین داشته باشند. اینکه عرض میکنم اگر الآن امیر المؤمنین صلوات الله علیه در جامعهی ما منبر میرفت، به مسجد اصلی شهر، به مسجد کوفهی ما میرفت باز دوباره گریه میکرد برای این است علامتهایی داریم میدهیم که این علامتها اصلاً بهتر از علامت آن زمان نیست. آن زمان چند هزار نفر بودند، شرطة الخمیس، اینها فدائیان امیر المؤمنین علیه السّلام بودند. منتها امیر المؤمنین میدید فایدهای ندارد مقابل لشگر 130 هزار نفری با پنج هزار نفر شش هزار نفر عمل کند. 130 هزار به پنج هزار قابل جنگ نیست، شهرهای از دست رفته را نمیشود برگرداند، لذا اقدام به جنگ نمیکرد.
امیر المؤمنین علیه السّلام عاقلانه زندگی میکرد، عاقلانه امامت میکرد، خود حضرت صریح فرمود: «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى»،[11] اگر من در دفاع از صدّیقهی طاهره تعلّل کردم عقل به من این را گفت، عقل این را گفت برای اینکه اصل اسلام نابود میشد. من بین شهادت ناموس خود و اینکه اصل دین از بین میرود ماندم، عقل من گفت باید صبر کنی. شرایط صبر من هم شرایط صبر آسانی نبود، صبری بود که «يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِير»،[12] اگر به بچّهها بفهمانی موهای آنها سفید میشود. «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِير»، به بزرگترها بگویی کمر آنها میشکند. «يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه»، یک مؤمنی خبر از ماجرای من داشته باشد تا وقتی که زنده است جگر او خنک نمیشود. اینها عبارات امیر المؤمنین علیه السّلام است.
«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى»، این یعنی اصلاً صبر امکان نداشت. چرا صبر امکان نداشت؟ چون صدّیقهی طاهره بود. «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» یعنی خار در چشم من بود. اگر مو داخل چشم شما برود نمیتوانید تحمّل کنید چه برسد به سوزن، خار. خار در چشم من بود یعنی امکان صبر نبود ولی صبر کردم. «وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً»، استخوان در گلوی من گیر کرده بود، 25 سال اینطور صبر کردم. ولی عقل من گفت بین هدم اسلام و این صبر جانکاه کمرشکن من باید صبر را انتخاب کنم.
شما نگاه کنید امیر المؤمنین علیه السّلام در شرایطی حکومت کردند، حضرت یک سری هم خطوط قرمز دارند. به کسانی که مردم را گمراه میکنند باج نمیدهم، به معاویه باج نخواهم داد ولو یک روز.
پذیرفتن مذاکره و صلح تنها در حال اضطرار
بیا مذاکره کن، مذاکره اشکال دارد؟ گفتگو کن. معاویه نشان داد پای مذاکره برسد بیشتر از برد برد بعضیها حاضر است پول بدهد. نه اینکه روی کاغذ بنویسد در عمل اجرا نکند. درست است معاویه به خیلی از حرفهای خود عمل نکرد ولی به کارهایی که عمل کرد خیلی از آنها عملی بود. سالی یک میلیون سکّه میدهم که شما به فقرا بدهید، حتّی در مذاکرات خود با امام حسن علیه السّلام گفته بود شرطها را تو یک طرفه بنویس من شرطی ندارم، فقط کنار برو. حرف من این است تو حکومت را به من بده، همین، هر چه تو بخواهی من قبول دارم.
نگاه کنید ببینید اختلاف بین مفادّ صلح امام حسن علیه السّلام با معاویه، آتش بس امام حسن با معاویه، یک نفر نگفته یک بند را معاویه نوشته است. یک بند را هم معاویه ننوشت، چرا امیر المؤمنین… آنجا که امام حسن علیه السّلام حاضر شد نصّ متن امام مجتبی وجود دارد، فرمود: اگر جنگ را ادامه میدادم دیگر تشیّعی و مکتب اهل بیتی و اسلامی نمیماند. ما هم اگر خدای ناکرده یک روزی به جایی برسیم مثلاً با اسرائیل، آمریکا… کار به جایی برسد که یقین کنیم اصل اسلام نابود میشود، نسل مسلمین منقرض میشود، خدا آن روز را نیاورد… وقتی محذور است و اضطرار است در حال اضطرار انسان میتواند مرده را هم بخورد، انسان مرده را هم در حال اضطرار میشود خورد. یک آدمی در یک جایی گرفتار شود دارد از گرسنگی میمیرد… شخصی یک مدّت در غار افتاده بود، میبیند سوسک مرده روی زمین است، چند روزی گرسنگی بکشد؟ پنج روز است که گرسنه است، آنجا بگویند گوشت انسان مرده هم روی زمین افتاده است ممکن است…
این که قاعده نیست این اضطرار است، این همان «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً» است. امام حسن علیه السّلام در شرایط عادی این کار را انجام نداد، امام حسن اگر میخواست در شرایط عادی این کار را انجام دهد باید همان موقع که امیر المؤمنین علیه السّلام بود این کار را انجام میداد. معاویه وقتی حکومت شام را داشت هر کاری که امیر المؤمنین علیه السّلام میگفت در آن شرایط خیلی بیشتر از آن را انجام میداد، ولی امیر المؤمنین قبول نکرد. چرا در شرایط عادی قبول نکرد؟ فرمود: برای اینکه اگر از طرف من امضاء شود که معاویه حقّ حکومت دارد تا قیامت حقّ و باطل ممزوج میشود، هیچ کس نمیتواند حق را بشناسد، هر اتّفاقی که میخواهد بیفتد، و الله که معاویه از طرف من دو روز هم حکومت نخواهد کرد. دو روز هم حکومت نخواهد کرد یعنی من به او مشروعیّت یک لحظه حکومت نمیدهم، به او باج نمیدهم.
یک سری محدودیّتها امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام داشتند؛ باج ندادن به معاویهها، لابی نکردن با ابو موسی اشعریها. وقت نیست بگویم شأن ابو موسی اشعری چیست و اینجا چه نقشی دارد. حکمیّت را ابو موسی اشعری به نفع پسر خلیفهی دوم درست کرد، این را یک جایی مفصّل توضیح دادهایم. خون به ناحق نمیریزند، لابی با خواصّ زور و قدرت هم نمیکنند، اینها خطّ قرمز است. حکومت از بین میرود؟ مهم نیست. حاضر شد حکومت از بین برود ولی این کار را انجام ندهد. امام حسن علیه السّلام همان مسیر را ادامه داد.
معاویه چه میکرد؟ معاویه یک مزیّت جلوتر هم داشت؛ خواصّ جامعه را همانطور که عرض کردم میخرید. برای کسی که آیت الله بود مسجد میساخت، برای دیگری سالن چند منظورهی فرهنگی درست میکرد! برای یک نفر مؤسّسهی مالی اعتباری تأسیس میکرد! برای یک نفر ال سی باز میکرد برای یک نفر سوئیفت ایجاد میکرد! به یکی پول میداد. عرض کردم شعرا را میکشت به نفع او نبود، مردم میگفتند برای چه میکشی؟ به آنها پول میداد که مدح علی را بگویند. اینها وقتی پول میگرفتند مدح علی را بگویند ذمّ معاویه را نمیگفتند. مردم میدیدند اینها در جامعه زندگی میکنند ولی علیه معاویه صحبت نمیکنند، برای او خوب بود. چون داشتند حکومت او را تأیید میکردند.
تفاوت حکومت عقلانی امیر المؤمنین با حکومت معاویه
کار مهمّ دیگری که معاویه انجام میداد و امیر المؤمنین علیه السّلام نمیتوانست انجام بدهد این بود حکومت معاویه مطابق شهوات بود. حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام چطور؟ مطابق عقل بود. عقل نسیه است، اینجا شهوات را کنترل کنید بعداً خدا به شما ما به ازای آن را میدهد، نقد نیست. اگر کسی نفهمد برای او نقد نیست، میگوید وعدهی نسیه میدهد. چیزی که معاویه میگفت شهوات مردم بود.
الآن شما نگاه کنید در جامعهی خود ما این شهوات را تبلیغ میکنند یا نه؟ یک آقایی که یک پسر او را به عنوان دزد گرفتند، یک دختر او را در ارتباط با بهائیها بود ولی دستگیر نکردند، گفته چه زمانی این حوزههای علمیه میخواهند دست از سر تهاجم فرهنگی و فسق و فجور بردارند؟ شما که نسخه میپیچید در خانهی خود نسخه را چطور پیچیدید که یکی 11 میلیون دلار دزدی کرده با آن همه لابی هنوز در زندان است، البتّه بیشتر مرخصی است تا زندان! دیگری هم با بهائیها است. بهائیها رسماً کافر هستند. شما چه نسخهای دارید؟ این حرف را برای چه میگویید؟
جامعهای که میخواهد دنبال شهوات خود برود شما هر چه نهی از منکر کنید رویگردان میشوند. چون هر کاری دوست دارد میخواهد انجام بدهد شما میخواهید به او بگویید این کار را انجام نده، میگوید دارید آزادیهای ما را محدود میکنید، حقوق شهروندی چه میشود؟! ماشین حریم شخصی ما است! من میخواهم در خیابان بخورم شما میخواهید روزه بگیرید، من به دین خودم تو به دین خودت! شما در این جامعه به خوبی میبینید یک عدّهای در این جامعه دنبال فسق و فجور هستند، وقتی کلمهی کنسرت مطرح میشود در کنسرت که نمینشینند شعر مولوی را با صدایی مثل صدای من آرام بخوانند! در آن هم حرکات موزون است، هم لفظ حرام است، هم خیلی چیزهای دیگر وجود دارد. چند عنوان حرام اتّفاق میافتد، به صورت دسته جمعی.
گناه شخصی یک چیز است، با گناهی که دو هزار نفر دسته جمعی با هم انجام بدهند فرق دارد. عدّهای از جامعه به سمت شهوات حرکت میکنند، این زمان امام حسین علیه السّلام هم وجود دارد، امام حسین قیام کرد از مدینه به مکّه رفت 10 نفر از مردم مدینه دنبال او راه نیفتادند. ولی یک رقّاصهای میخواست در بصره برنامه اجرا کند تمام جوانهای مدینه، دختر و پسر به بصره رفتند! چیز عجیبی نیست که بگوییم الآن است آن موقع نبود، آن موقع هم بود.
اینکه شما میبینید یک نفر میگوید ما از امام حسن علیه السّلام کنسرت یاد گرفتیم! من خیلی تعجّب میکنم، عذرخواهی میکنم، اینکه حوزات علمیه باید اینجا فریاد بزنند چرا ساکت هستند؟ بعضی افراد که متّهم هستند با طرفداران آنها همفکر هستند چرا ساکت هستند؟ میگوید ما دیدیم در عرفه امام حسین علیه السّلام گریه میکرد دعا میخواند، امام حسن علیه السّلام شیرینی پخش میکرد! ما هم -معاذ الله- کنسرت را از امام حسن یاد گرفتیم! چرا؟ چون نگاه میکند چهار سال دیگر میخواهد رأی بیاورد مؤمنین که به این رأی نمیدهند، حداقل باید به اهل فسق و فجور بگوید من یک کاری برای شما انجام دادهام، از امام حسن علیه السّلام کنسرت یاد گرفتم! یا فلانی امام رضا علیه السّلام را دعوت به کنسرت میکند! بدتر از این میگوید شوخی کردم! با معالم دین اصلاً میشود شوخی کرد؟! اگر این حرف تو حق بود نمیگفتی شوخی کردم.
حضرت آیت الله جوادی میفرماید: من از طرف امام رفتم به گورباچف نامه دادم، نامه را که خواند نامه دعوت به اسلام بود. گفت: من هم شما را به کمونیسم دعوت میکنم، بعد شروع به خندیدن کرد. این یعنی چه؟ یعنی کمونیسم توان دعوت از سیّد روح الله را ندارد، چون رهبر آنها وقتی دعوت میکند میخندد و میگوید شوخی کردم. تو به حرفی که میگویی اعتقاد نداری، در حالی که این را آقای جوادی فرمود که خودم به او گفتم: اگر اعتقاد داشتی نمیگفتی شوخی کردم. من تو را به اسلام دعوت میکنم و جدّی میگویم، با تو شوخی ندارم. مگر ما بیکار هستیم به عنوان نمایندهی رهبر یک کشور سفر کنیم، به یک کشور دیگر برویم وقت رهبر آنجا را بگیریم و بعد بگوییم شوخی کردم؟! من واقعاً تو را به اسلام دعوت کردم. (گورباچف) اصلاً به فکر فرو رفت، دید عجب گافی داده است!
این میگوید امام رضا علیه السّلام – معاذ الله- میتواند کنسرت برود، بعد میگوید شوخی کردم. شوخی کردی یعنی حرف بیجا زدی که میگویی شوخی کردی، اگر واقعاً میگفتی پای حرف خود میماندی.
در جامعهای که خواصّ آن به نفع شهوات مردم صحبت میکنند با جامعهی کوفه چه فرقی دارد که در آنجا هم همین اتّفاق میافتاد؟ امیر المؤمنین علیه السّلام را هم بیاورند نماز جمعه بخواند از دست مردم گریه میکند. شما نگاه کنید امیر المؤمنین علیه السّلام میآمد و میفرمود: شنیدم تن زن و مرد نامحرم در بازارهای کوفه به هم میخورد. گریه میکرد. آنها انسانهای عجیبی نبودند، فکر کردید چه گناهی انجام میدادند که الآن انجام نمیشود؟ همین خبرها بود.
یاری خداوند در ازای تلاش مؤمنین
چون مردم یا خواص نخواستند همراهی کنند این اتّفاق افتاد که… اهل بیت علیهم صلوات الله تلاش خود را انجام دادند، از خطوط قرمز خود هم کوتاه نیامدند. چند روایت معتبر داریم امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا دو مرتبه میخواست فرج را بر شما ارزانی بدارد، یعنی میخواست یک گشایشی در امر امّت اتّفاق بیفتد. یک بار سال 70 بود، یعنی اگر مردم پا به پای امام حسن علیه السّلام میرفتند بعد سیّد الشّهداء علیه السّلام قیام میکرد و مردم همراهی میکردند خدا گشایش میکرد. چند روایت صحیحه داریم، نه یک روایت، این را إنشاءالله یک وقت مفصّل محضر شما تقدیم میکنم، روایت آن را میآورم و میخوانم.
یعنی اگر قدر زمانی که هست را ندانیم خدا با کسی رودربایستی ندارد – معاذ الله- گرفتار ما باشد بگوید در راه خدا پایمردی کنید! خدا میگوید: «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»،[13] اراده کنم همهی شما را نابود میکنم یک گروه جدید خلق میکنم. «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا».[14] اگر روزی تلاش کردید طاغوت را برانداختید، در خانهها نفت میبردید و کارهایی میکردید، من هم کمک کردم. خدا قسم خورده که یاری کنندگان خود را یاری میکند. «مَنْ يَنْصُرُهُ»[15] را یاری میکند. امّا «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا»، قرارداد مادام العمر نبستهاند، اگر برگردید برمیگردم. خدا گرفتار کسی نیست.
امام صادق فرمود: یک مرتبه سال 70 بود، مردم به امام حسن علیه السّلام کمک نکردند شکست خورد، گشایش به تأخیر افتاد. سال 140 شد. چند روایت داریم، فرمود: یعنی دورهی من. دورهی امامت امام صادق علیه السّلام. مردم فوج فوج بعد از امام سجّاد علیه السّلام به سمت ائمّه آمدند، داریم که «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ (عَلَیهِ السَّلَام) إِلَّا ثَلَاثَة»،[16] پنج نفر یا هفت نفر. همه بیچاره شدند، یعنی همهی دلها لرزید، همه نقص ایمان پیدا کردند. «ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا»، بعد برگشتند و زیاد شدند. در روایت اینطور است. به امام سجّاد و امام باقر علیهما السّلام کمک کردند. اینها مطابق این روایات تحلیل تاریخی دارد.
بعد فرمود: شما دوباره قدر نشناسی کردید، خود امام صادق علیه السّلام فرموده، چهار یا پنج راوی هم دارد. روایات متعدّد صریح هم دارد. یعنی برای محدّث اطمینان میآورد میشود روی آن قسم بخورد، حداقل استفاضه دارد. ما در مطالب اسلامی استفاضه روی یک مطلب به این شکل کم داریم. فرمود: مردم قدر ندانستند خدا عقب انداخت و دیگر سالی مشخّص نکرد. کأنّ انسان بدبین میشود، دیگر سالی مشخّص نکرد.
این نعمت است، وجود یک جامعهای که شما دو ماه در آن عزاداری کنید. مثلاً فلان برنامه هم در تلویزیون پخش میشود که نباید پخش شود، ما ناراحت میشویم، این نشان میدهد سطح توقّع ما به حق بالا رفته است. وگرنه 40 سال پیش از این دههی اوّل محرّم تمام میشد مشروبفروشیها باز میشدند. نمیگویم الآن خوب است، سطح توقّع بالا رفته است، باید قدر آن را بدانیم. عوام وظیفهی خود و خواص هم وظیفهی خود را باید انجام بدهند، باید قدر آن را بدانیم، وگرنه «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا». مسئولین دینی جامعه نسبت به انحرافات ساکت باشند «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، مردم هم همینطور. این درد را آدم باید به کجا بگوید بی بی سی از نایب رئیس مجلس ما خبر بدهد چون رأس نظام مخالف با شکستن حصر سران فتنه است… همه موافق هستند. از اینها بوی کوفه استشمام میشود.
چه نظامی است که شما میگویید مشروعیّت تصرّفات به دست او است؟ او الآن این را تشخیص میدهد. البتّه هر کسی تفکّر کند همین را تشخیص میدهد، ولی فرض کنید او تشخیص میدهد. بعد چطور؟ شما به کدام قانون اساسی قسم خوردید به مجلس راه پیدا کردید؟ میخواهید از کدام قانون اساسی صیانت کنید که سر تیتر بی بی سی میشوید؟ یک روز با امام رضا علیه السّلام شوخی میکند، کسی که با امام رضا شوخی کند به ولی فقیه که راحت توهین میکند. هم خواص ساکت هستند هم عوام ساکت هستند. قدر ندانیم این نعمت را از ما میگیرند، شوخی ندارند. الحمدلله الآن مؤمنین زیاد هستند، زمان امیر المؤمنین علیه السّلام هم اینطور نبود که حضرت پنج نفر یار هم نداشته باشد، شرطة الخمیس هیچ وقت از یاری حضرت روی گردان نشدند.
باید کار رسانهای انجام داد، هر کس به اندازهی خود باید نهی از منکر اجتماعی انجام بدهد. مهمتر از اینکه امروز یک زنی که معلوم نیست حقیقت به او رسیده یا نرسیده نهی از منکر کرد یا ارشاد جاهل کرد، این است در جایی که ارکان نظام اسلامی است باید نهی از منکر کرد. البتّه هزینه هم دارد، به آدم تهمت هم میزنند. وگرنه حکومت امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام هم شکست خورد، کوچکتر از آنها که حتماً شکست میخورد.
تصوّر نکنیم که در حکومت امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام فساد نبود، امیر المؤمنین و امام حسن هرگز فساد نداشتند ولی مسئولین حکومت اختلاس کردهاند حضرت تا توانسته مقابله کرده است، ظلم کردهاند. نهج البلاغه را نگاه کنید هست، فرمود: شنیدم با دهقانهای فارس تندروی کردهای، به عدالت رفتار کن. بعد میفرماید: البتّه چون کافر هستند نمیگویم خیلی با آنها صمیمانه رفتار کن -در نهج البلاغه وجود دارد- نمیگویم خیلی با آنها خوب رفتار کن چون کافر هستند.
امیر المؤمنین علیه السّلام الآن کجا است که ببیند بعضی کفّار را به اسم کوچک صدا میزنند! تولّد… «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، خدا برای همیشه به ما ضمانت نداده است.
شرایط امامت امام حسن مجتبی علیه السّلام
امام مجتبی صلوات الله علیه در شرایطی امامت کردند بعد از اینکه حکومت را پس دادند که به چند دلیل درِ خانهی اهل بیت در حال بسته شدن بود. از طرفی مردم میترسیدند درِ خانهی اهل بیت بیایند، معاویه خواص را میکشت. آنقدر شبهه کرده بودند، آنقدر مطلب علیه اهل بیت منتشر کرده بودند، ذهنها دچار شبهه بود، درِ خانهی اهل بیت داشت بسته میشد. راهبرد امام مجتبی صلوات الله علیه کرامت شد، آنقدر پول بدهید که در خانه بسته نشود، مردم از یاد نبرند فلان کوچه یک خانهای است برای اهل بیت است، هر وقت گرسنه هستی به آنجا برو، هر وقت فقد داری به آنجا برو. سؤال دینی کسی از امام حسن علیه السّلام نمیکرد، ابداً، ببینید یک مورد سؤال شرعی کسی از امام حسن علیه السّلام پرسیده است؟ ولی بالاخره فقیر بودند، گرفتار بودند، گاهی میشد در خانهی حضرت باز میشد امام حسن علیه السّلام میخواست بیرون بیاید، نقل کردهاند کوچههای اطراف ازدحام میشد، حضرت برمیگشت به داخل منزل میرفت.
یک نفر از اینها نیامده بود به پسر پیغمبر بگوید من در خدمت شما هستم، همه آمدند بگویند پول بده. همه دنبال پول بودند. حضرت هم بدون اینکه توقّع داشته باشد کرامت میکرد. ذهن بعضی را که شستشو میدادند آمدند… مثلاً طرف آمد سوار اسب بود، گفتند حسن بن علی او است. آمد و شروع به فحاشی کرد. حضرت فرمود: «الشَّيْخُ… لَعَلَّكَ شَبَّهْتَ»،[17] شاید اشتباه شده، در ذهن خود اشتباه گرفتهای. گفت: نه، با تو هستم!
اینها در مرام اهل بیت وجود دارد، شبیه آن برای امام حسن علیه السّلام هم هست. طرف مدام آمد به صورت امام سجّاد علیه السّلام نگاه کرد و ناسزا گفت، حضرت مدام روی خود را برگرداند. در آخر گفت: «إِيَّاكَ أَعْنِي»، منظور من تو هستی. فرمود: من هم از تو روی برمیگردانم. یعنی میشنوم نمیخواهم جواب بدهم. مدام دشنام دادند و حضرت پول میداد تا شهید شد. کسی که مدام مردم از او پول گرفته باشند بدون توقّع، در همین جمع کسی باشد که هر وقت در خانهی او بروید پول بدهد، هیچ توقّعی هم نداشته باشد، معلوم است در خانهی او شلوغ میشود.
وقتی خبر شهادت امام حسن علیه السّلام منتشر شد نوشتهاند آنقدر بقیع شلوغ شد که مثال زده، گفته اگر یک ظرف میوهای را رها کنی به کف بقیع نمیخورد، به سر مردم میخورد. کنایه از اینکه ازدحام اینقدر زیاد بود مردم به هم چسبیده بودند. امّا مردم آمده بودند از امام حسن علیه السّلام منفعت کسب کنند. خدا نیاورد آن روزی که ما دو ماه به خیمهی امام حسین علیه السّلام بیاییم و برویم فقط از حضرت منفعت کسب کنیم و نگوییم: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ».[18] ما آمدهایم سر بدهیم، به ما زیارت عاشورا را گفتهاند که یاد بگیریم بگوییم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي»،[19] آمدهام خود را فدای تو کنم نه اینکه بگیرم ببرم. «وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْن»،[20] ما در راه سیّد الشّهداء علیه السّلام پایمردی کنیم.
کسانی که خوردند و منفعت کسب کردند آن روز که امام حسن علیه السّلام را میخواستند تشییع کنند بقیع پر از جمعیّت بود. از اینجا خیلی جگر من میسوزد؛ یک وقت میگویند صدیقهی طاهره سلام الله علیها را هفت نفر تشییع کردند، یک وقت میگویند آنقدر آدم برای تشییع امام حسن علیه السّلام آمد که دیگر نمیشد راه رفت. بقیع به آن بزرگی پر از جمعیّت بود، کوچههای اطراف مسجد پیغمبر صلّی الله علیه و آله پر از جمعیّت بود. آمدند بدن امام حسن علیه السّلام را سمت قبر مطهّر پیغمبر صلّی الله علیه و آله ببرند این همه آدم آمده بود. ولی اینها آمده بودند از اهل بیت منفعت ببرند. آن زن و مروان گفتند نمیشود او را کنار پیغمبر دفن کنیم، این همه آدم… غربت امام حسن علیه السّلام اینجا است، هزاران تشییع کننده بودند ولی اینها آمده بودند از اهل بیت منفعت ببرند، نیامده بودند پای اهل بیت بایستند. لذا نوشتهاند این همه جمعیّت که بود آن زن سوار بر استر شده بود، به مروان اشاره کرد. آمدند جلو و گرفتند. جلوی چشم این همه آدمی که سالها از امام حسن علیه السّلام کرامت دیده بودند «وَ رَمَوْا بِالنِّبَالِ جَنَازَتَهُ»،[21] اینقدر تیر زدند… اینها نگاه کردند حرف نزدند.
امام حسین علیه السّلام دید این همه مردمی که از امام حسن علیه السّلام صله گرفته بودند، امروز آمدند ایستادند جلوی چشم این همه آدم به بدن مطهّر امام حسن علیه السّلام جسارت شد. ابن شهر آشوب میگوید: بدن مطهّر ارباب ما امام حسن علیه السّلام را تیر باران کردند. سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: برادر من وصیّت کرده، به بقیع میرویم. این مردمی که آمده بودند نمیدانم برای چه آمده بودند، ای کاش نبودند. یعنی بیایی و جلوی چشم تو اینطور جسارت کنند، مروان جرأت کند بیادبی کند.
یک نکتهی دیگر هم عرض کنم هر چه ما از ولایت مداری بگوییم اسوهی ولایت مداری اهل بیت هستند. سیّد الشّهداء صلوات الله علیه مهمتر از اینکه برادر خود را میخواست مثل ایّام شهادت حضرت دفن کند امام خود را میخواست دفن کند. چند روایت دیدم آقا امام حسن علیه السّلام اینقدر کریم بوده، کریم وقتی اعطا میکند هیچ توقّعی ندارد، از هیچکس توقّع ندارد. امام حسین علیه السّلام بالای سر امام حسن علیه السّلام نشسته بود، اشک او جاری بود. امام حسن علیه السّلام چشم خود را باز کرد فرمود: حسین جان، من حالم خوب نیست، نگران هستم. عرض کرد: برادر، تو پسر فاطمهی زهرا هستی، این همه خدمت کردی، این همه زخم زبان در راه خدا شنیدی. فرمود: من نگران هستم خدا من را قبول میکند یا نه.
بعد فرمود: حسین جان، دست من را بگیر، اگر عزرائیل خواست سراغ من بیاید میخواهم دست من در دست تو باشد به حرمت تو به من… امام حسن علیه السّلام با خدا هم کریمانه رفتار کرد. در این لحظاتی که گذشت چشم مبارک خود را باز کرد دست سیّد الشّهداء علیه السّلام را فشار داد فرمود: من را پذیرفتهاند. بعد چشمان خود را باز کرد دید سیّد الشّهداء علیه السّلام گریه میکند. فرمود: تو گریه نکن، گریهی تو را نمیتوانم تحمّل کنم.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 72، ص 331.
[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 39.
[6]– سورهی انعام، آیه 12.
[7]– منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 18، ص 287.
[8]– سورهی توبه، آیه 60.
[9]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 4، ص 99.
[10]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 41، ص 310.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[12]– همان.
[13]– سورهی ابراهیم، آیه 19.
[14]– سورهی اسراء، آیه 8.
[15]– سورهی حج، آیه 40.
[16]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 46، ص 144.
[17]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 344.
[18]– من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 597.
[19]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج 6، ص 99.
[20]– كامل الزيارات، ص 179.
[21]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 44.