حجت الاسلام کاشانی مورخ 6 آبان 1395 در مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام به سخنرانی پیرامون نقش امام سجاد علیه السلام در رویش دوباره اسلام پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[1]
«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[2]
احیای اسلام توسط ائمّهی پس از حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام
موضوع بحث ما میشد اینطور مطرح بشود که از حادثهی کربلا بدون اینکه نیازی داشته باشند و توانایی استفاده از لباس مطهّر سیّد الشّهداء علیه السّلام نیازی داشته باشند، با آن همه زخم بسیار که بدن مبارک حضرت غارت شد، غرض فقط هتک حرمت به ساحت سیّد الشّهداء علیه السّلام بود. تا حدود 40 سال بعد که از اقطار عالم سفر کردند که امام باقر صلوات الله علیه را به قصد علمی زیارت کنند به گونهای که مثلاً ابو زهره از علمای برجستهی الازهر مصر میگوید: «کان العُلَماء یقصدونه» یا «جاءَ العُلَماء یقصدونه بالمَدینةِ من کلّ افق»، مردم به مدینه سفر نمیکردند، علما برای زیارت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدینه سفر نمیکردند، برای دیدار امام باقر علیه السّلام سفر میکردند. از آن هتک حرمت تا اینکه از اقطار عالم سفر کنند تا به محضر امام باقر صلوات الله علیه برسند، در این حدود 40 سال وسط چه اتّفاقی افتاده که این همه دگرگونی رخ داده است؟ لذا بحث ما راجع به بخشی از اقدامات حضرت زین العابدین صلوات الله علیه بود.
عرض کردیم راهکار دشمن این بود که اهل البیتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده بودند به سمت آنها بروند و از آنها استفاده کنند اوّلاً با سختگیری، کشتار، شکنجه، قطع دست و پا جلوگیری کردند که مردم به سمت آنها بروند. افرادی از یاران حضرت علیّ بن الحسین صلوات الله علیه مثل یحیی بن ام طویل بودند که برادر خواندهی حضرت هم بود دست و پای آنها در زمان زنده بودن به جرم محبّت بریده شد. از طرفی اهل البیت علیهم السّلام را توسعه دادند. چنان توسعه دادند که آنها را نه به سادات بنی الزّهرا بلکه به سادات بنی هاشم توسعه دادند و چون در جمعیت زیاد سادات بنی هاشم همه نوع شخصیتی پیدا میشد، گناهکار هم بود، شهوتران هم بود، خوب هم بود، لذا مردم به این مرجعیت علمی در مورد سادات بنی هاشم معتقد نشدند کما اینکه ما معتقد نیستیم. همانطور که ما به سادات احترام میگذاریم ولی در انتخابات، در رأیگیری، مثلاً در پرداختن خمس از آنها سؤال… اگر همسایهی ما سیّد باشد از او سؤال نمیپرسیم، از سیّد سؤال میپرسیم. این مرجعیت علمی و سیاسی هم شکسته شد.
غربت اهل بیت علیهم السّلام پس از شهادت سیّد الشّهداء صلوات الله علیه
قتل سیّد الشّهداء صلوات الله علیه هم ناامیدی گستردهای ایجاد کرد، افسردگی ایجاد کرد. خدای نکرده اگر برای خود ما اتّفاق بیفتد، مثلاً ببینیم با وضعی که سیّد الشّهداء علیه السّلام را کشتند، مرجع تقلید ما را کشتهاند، معاذ الله، مقتدای ما را خدای نکرده، محبوب ما را به آن شکل بکشند، اصلاً معلوم نیست چند سال طول میکشد تا به عرصهی اجتماع برگردیم. لذا این ناامیدی و افسردگی عالم اسلام را فراگرفت، عدّهای به خوش باش و خوش بگذران تبدیل شدند، مشغول به فسق و فجور شدند و شاید هم عدّهای از دین برگشتند، شاید «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ»،[3] هم میخواهد همین را بگوید، یعنی توصیف وضع اجتماعی آن زمان که اصلاً مردم از اینکه دین بتواند آنها را نجات بدهد ناامید شده بودند. پس حضور خدا کجا بود؟!
بیوفایی مردم زمان امام حسین علیه السّلام نسبت به اهل بیت علیهم السّلام
مشکل بعدی حضرت حسین بن علی صلوات الله علیه این بود که جایگاه اثبات شدهای در آن جامعه نداشت. روز اوّل توضیح دادیم که هم به غرض حفظ جان ایشان و هم اینکه ایشان در زمان حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم نبودند. خود سیّد الشّهداء علیه السّلام که در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، 12، 13 ماه قبل از حادثهی کربلا پیش بزرگان بنی هاشم و کبار صحابه و بزرگان تابعین –کسانی که از صحابه مانده بودند- رفتند و گفتند: بروید بگویید آیهی تطهیر راجع به چه کسی نازل شد؛ یعنی برای خود امام حسین علیه السّلام که ایشان را روی دوش پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دیده بودند، روایت فراموش شده بود. 20 سال بود که به امیر المؤمنین علیه السّلام دشنام میدادند. بعضی از القاب خاصّ قبیح بود که وقتی در جامعه اسم آن میآمد، مردم آن را معاذ الله به امیر المؤمنین علیه السّلام تعمیم میدادند؛ اینقدر تکرار شده بود! بعضی از صفات قبیحه معاذ الله شده بود… یعنی ذهن آنها با شنیدن آن صفات به سمت امیر المؤمنین علیه السّلام میرفت، اینقدر ذهن آنها تخریب شده بود، حال چه رسد به امام سجّاد علیه السّلام که اصلاً در زمان حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم نبود.
در این شرایط حضرت جایگاهی نداشت. تازه نصّ به امامت علی اکبر سلام الله علیه هم شده بود؛ یعنی حدّاقل میشد این را برداشت کرد. روز اوّل سعی کردیم این نکته را توضیح بدهیم که چرا اینطور بود. حالا امام سجّاد صلوات الله به امامت رسیده بودند و میخواهند مردم را بر سر سفرهی اهل بیت علیهم السّلام برگردانند. کار بسیار مشکلی است!
سوء استفادهی عبدالله بن عمر از قیام سیّد الشّهداء علیه السّلام
اینجا یک نکته بیان میکنم که مقهور است، گاهی انسان این «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ»،[4] فقط به امور تکوینی نیست که آدم با اوصاف ویژهی امام اینطور بشود. اینجا «شریف» به معنای هر شریفی چون بعد از آن هم به معنای «هر کس دیگری»، «ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ»،[5] این مثال را بیان کنم بهتر است که بگویم: بنده، خود را مصداق «ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ»ی که «ذَلَّ» در برابر امام سجّاد علیه السّلام است میدانم، کجا؟ آنجا که این بلاها بر سر حضرت آمده است. ما یک مقدار کار میکنیم، معمولاً در جلسههای بچّههای بسیج و حزب اللّهیها نشستهایم و از همه جا ناامید هستیم، هیچ کاری هم انجام ندادهایم! اتّفاقاً کسانی که در زمان امام سجّاد علیه السّلام هیچ هزینهای نداده بودند، آنها هم ناامید بودند. عبدالله بن عمر که خود جیرهخوار بنی امیّه بود و قیام سیّد الشّهداء علیه السّلام را تخریب میکرد، وقتی مردم کوفه آمدند که از او سؤال شرعی بپرسند (دور از محضر شما، عذرخواهی میکنم) گفت: بروید گم شوید، پسر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را کشتهاید… در صورتی که این ظاهرسازی بود. او هم قیام امام حسین علیه السّلام را نامشروع قلمداد کرد. عبدالله بن عمر ظلمهای زیادی کرد. به نظر من او از یزید بیشتر به دستگاه سیّد الشّهداء علیه السّلام ظلم کرده است. گفت: بروید! پسر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را کشتهاید و حالا آمدهاید و سؤال شرعی میپرسید؟! حالا نماز خود را تعطیل کنند؟ آیا شما فقیه هستید؟! اینها هر کاری انجام دادند مهم نیست؟! روزه هم نگیرند؟ طهارت و نجاست هم به جا نیاورند؟!
استقامت امام سجّاد علیه السّلام در هدایت جامعه
او که هیچ هزینهای نداد بلکه به دست آورد، هم پول خوبی از حکومت گرفت و هم اینکه همیشه چک سفید داشت. برادر همسر او میگوید: بعد از این قراردادی که ما با بنی امیّه در ایجاد مشروعیت برای یزید بستیم، هر وقت هر کسی را به شام میفرستادیم، هیچ دری به روی او بسته نبود. او که سود برده، از مردم ناامید است ولی علیّ بن الحسین صلوات الله علیه از هدایت مردم ناامید نبود، نه شیعه! آن چیزی که برای من حیرتآور است این است که امام سجّاد صلوات الله علیه برای هدایت اهل سنّتی که میدانست شیعه نمیشوند ولی برای اینکه انحراف آنها کم بشود تلاش زیادی کرد. اگر ما در آن شرایط باشیم میگوییم: اصلاً همه بمیرند، به درک! آن کسی که هزینه نکرده است میگوید: بروید، گم شوید، امّا امام سجّاد علیه السّلام که همهی وجود خود را هزینه کرده است (عرض کردیم) شبها بار به دوش میکشید و برای فقرای اهل سنّتی که هیچ اعتنایی نداشتند، نه در کمک به سیّد الشّهداء علیه السّلام، نه در خوانخواهی برای حضرت و نه در عزاداری برای حضرت. حضرت تلاش میکرد آنها شبها گرسنه نخوابند یا انحرافاتی که حضرت میدید برود جبران کند که چند نمونه از آنها را بیان خواهم کرد. خود این مسئله حیرتآور است، حضرت نماز خستگیناپذیری است، نماد مجاهده و استقامت فی الله است.
بعضی جاها خود من نمیفهمم آقا چطور اینقدر نسبت به شرایط جامعه امیدوار است. شاید منظر او همین منظر است که خستگیناپذیر است. یک وقت دیگر هم در هیئت میثاق بیان کردم، اگر نگاه کنید ایشان چند روز قبل از انتخابات مجلس، راجع به شکست امیر المؤمنین علیه السّلام در ماجرایی که حضرت خانهنشین شد بیان فرمودند و بعد فرمودند: ولی حضرت خسته نشد. این توحیدی که إنشاءالله خدا روزی ما کند، ما را به جایی میرساند که نباید از بندگان خدا مأیوس بشویم، ما باید وظیفهی خود را انجام بدهم. نماد این استقامت، امام سجّاد علیه السّلام است.
شکل متفاوت قیام حضرت سجّاد علیه السّلام
این شرایط حضرت بود و ایشان شروع به قیام کردند. چه کردند؟ اوّل حضرت باید جایگاه خود را در جامعه تثبیت کند، نصّی نیست (نصّ بر امامت یک شیعه اگر میخواست تحقیق کند، چرا گرچه بزرگان شیعه میفرمایند امامت امام سجّاد علیه السّلام با اختبار منعقد شد نه با نص. نه اینکه نص نبود؛ یعنی واضح شد تنها کسی که میتواند امام باشد به دلایلی که تنها فرزند سیّد الشّهداء علیه السّلام است، بعد هم با آن شرایطی که خلاصهای عرض کردیم -و الآن هم میخواهم جمعبندی کنم تا ادامه بدهم- حضرت به نصّ عمومی به امامت نرسید) چیزی که حضرت لله انتخاب کرد ولی هدایت مردم را هم لحاظ کرد این بود که عبادت حضرت بروز کند. اینکه چه صفتی از امام بروز کند، این به شرایط امامت او برمیگردد. کما اینکه کرامت حضرت مجتبی علیه السّلام هم همینطور است. کاملاً در مسیر هدایت مردم است کما اینکه کرامت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام هم همینطور است، در جهت مبارزه با هارون است. نه اینکه آن کرامت لله نیست ولی غرض عقلایی دیگری هم دارد که هدایت مردم است یا تخریب چهرهی ظالم عصر است. هر کدام یک غرضی دارند، اینطور نیست که بدون هدف پولی به مردم بدهد؛ هم لله پول میدهد و هم غرض عقلایی برای هدایت دارد.
حضرت سجّاد علیه السّلام مشغول به عبادت شدند. این عبادت سنگین بود، هزار رکعت نماز در شبانه روز یکی از آن عبادات است که هم شیعه نقل کرده است و هم اهل سنّت. حالا چون قبلاً عرض کردم تکرار نمیکنم. منصوص بود، ساختگی نبود، عاشقانه بود، در صحنه بود؛ یعنی فقیران… اگر برای شما اتّفاق بیفتد که وقتی چک شما پاس نمیشود، طلبکار درِ خانهی شما میآید، نمیدانید چه کار کنید، میگویید: یک روز به من وقت بده ببینم باید چه کار کنم. بعد یک نفر بیاید و به شما پول بدهد و برود. بار دوم، بار سوم، آنقدر تکرار بشود که اگر این دفعه طلبکار آمد بگویید یک روز وقت بده، به او وعدهی قطعی بدهید، چند مرتبه باید این اتّفاق برای شما بیفتد تا تجربه کنید؟
منابع روایی شیعه و سنّی میگویند: اگر کسی در مدینه دچار معضلی میشد، شب میآمد جلوی درِ خانه به انتظار میایستاد. این باید تجربه شده باشد و الّا معنی ندارد که روایت جلوی درِ خانه! نمیدانم حضرت سجّاد علیه السّلام چه دعایی کرده است؟ و جالب است که این را بعد از شهادت حضرت فهمیدهاند! یعنی یک نقل کمکی این نقل است که مثلاً در کشف الغمّه آمده است که صد نفر جلوی درِ خانهی ایشان منتظر بودند و دیدند ایشان جلویِ در خانه نیامدند. گفتند: پس حتماً او از دنیا رفته است. او کسی نبود که… تجربه آنقدر تکرار شده بود که… گفتند امروز در مدینه چه کسی از دنیا رفته است؟ گفتند: امروز علیّ بن الحسین علیه السّلام از دنیا رفته است چون حضرت ناشناس میرفتند. یعنی اینکه عرض میکنیم برای غرض هدایت بود صد درصد خالصاً لوجه الله بود و همین هم اثر میگذاشت. مردم بعد از شهادت حضرت بیشتر منقلب شدند که آن ناشناسی که ما عادت کرده بودیم، منتظر او بودیم علیّ بن الحسین علیه السّلام است چون دیگر از فردا شب نیامد یا عیادت بیماران. حضرت اصلاً عادت نداشت تنها غذا بخورد.
شیوهی عبادت حضرت سجّاد علیه السّلام
شما ببینید کدام عابد در فضای ظهر هزار رکعت نماز میخواند و به عبادت و ضجّه میپردازد که در منابع اهل سنّت اینطور آمده است که میگوید: او هر وقت میخواست بایستد و نماز بخواند از رعشهای که بر بدن او افتاده بود و چهرهی مبارک او زرد شده بود مردم تعجّب میکردند و میپرسیدند: مشکلی برای شما پیش آمده است؟ میفرمود: میخواهم مقابل خدا بایستم. نوشتهاند این نماز را هزار رکعت میخواند؛ یعنی عبادت حضرت اینطور نبود که سرسری باشد. رواتی که نقل کردهاند، حالت عبادت حضرت که من «بَيْنَ يَدَيْ جَبَّارٍ (عظیم)»،[6] ایستادهام. بعد گفتهاند با این حالت هزار رکعت نماز میخواند یا گفتهاند: مثل اینکه چوبی جلوی خدا ایستاده است. یا نقل کردهاند که گاهی پیش میآمد که مثل درخت بیدی که باد میزند و جا به جا میکند، گاهی لباس حضرت جا به جا میشد ولی حالت حضرت تغییر نمیکرد. این کثرت عبادت با عمق همراه بود.
بعد مردم میدیدند همان کسی که وقت ندارد حتّی یک ثانیه از عمر خود را تلف کند وقتی بیمار میشوند به عیادت آنها میرود، وقتی فقیر هستند به آنها کمک میکند، وقتی حرف میزنند شروع میکند به گریه کردن و نمیتواند تحمّل کند و درد کسی را ببیند، حتّی دشمن را.
خانهی امن حضرت سجّاد علیه السّلام در واقعهی حرّه
یکی از مسائلی که برای بنده حیرتانگیز است و همیشه وقتی میخواهم به حضرت توسّل کنم میگویم که ما از مروان بدتر نیستیم این است: در واقعهی حرّه که اوّل میخواستند خانهی علیّ بن الحسین علیه السّلام را خراب کنند. بعد دیدند امام سجّاد علیه السّلام فقط دو، سه ماه از جامعه ازلتگیری کرده و گوشه نشسته است –طبق بیان علل الشّرایع صدوق- که آن هم بعد از شهادت حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام است که آن هم در راه امامت حضرت است که آن هم چادری میزنند و بیرون از مدینه زندگی میکنند. وقتی مسلم بن عقبه میآید، اوّل میپرسد علیّ بن الحسین علیه السّلام کجا است؟ بعد میگویند: او اصلاً داخل شهر نیست. یعنی در بین این شورشیان –از نظر شما- نیست، او در بیرون شهر در حال عزاداری است. لذا چون برای آنها هزینه داشت اعلام میکند: پس تنها خانهی امن مدینه، خانهی علیّ بن الحسین علیه السّلام است چون بهانهای ندارد، حضرت بیرون از شهر هستند. اصلاً حضرت به کسانی که قیام کردهاند کاری ندارد. این تنها گوشهگیری حضرت است.
جوانمردی و گذشت ائمّه علیهم السّلام در بخشیدن خطاکاران
چون آن فجایع رخ میدهد و آنها وحشیگری میکنند برای این خانهی امن، مردم میآیند دختران خود را به ایشان میسپارند! این بسیار عجیب است؛ یعنی کمتر از یک سال از اسارت آل الله، آن خطر و خوف برای مردم مدینه رخ میدهد. من نمیدانم آنها چطور خجالت نکشیدند و درِ خانهی امام سجّاد علیه السّلام آمدند. در نقلهای ما بین سیصد تا چهارصد نفر دختر و همسر خود را به حضرت سپردند و حضرت از آنها پذیرایی میکردند. یکی از اینها که از همه حیرتآورتر است مروان است. این بیچارههای مستکبرین اینقدر نوکری هم را میکنند آخر هم ناموس آنها از دست همدیگر در خطر است! مروان همسر جوانی هم داشت. آمد به امام سجّاد علیه السّلام گفت: اگر میشود شما او را به امانت بگیرید. اوّلین روزی که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه بر سر بیعتگیری در خانهی ولید بن عتبه درگیری شد، وقتی حضرت فرمود حالا ببینیم چه میشود، من شبانه بیعت نمیکنم همین مروان گفت: گردن او را بزنید؛ یعنی اوّلین کسی که گفت: گردن امام را بزنید همین مروان است! همین کسی که دستور تیراندازی به بدن مبارک حضرت مجتبی صلوات الله علیه داد. امام سجّاد علیه السّلام، نماد بیتوقّع خدمت کردن است. من هر وقت میخواهم به حضرت توسّل کنم میگویم: یا امام سجّاد، ما که مروان نیستیم، شما همسر مروان را به امانت پذیرفتید و چند وقت از او پذیرایی کردید.
رفتار ائمّه علیهم السّلام با بردگان و زیر دستان
نقل دیگری هم وجود دارد. اینها همه کمک هستند؛ یعنی وقتی ما در یک موضوع روایات متعدّد داریم که همپوشانی دارند به اعتماد ما کمک میکنند. یکی از این دختران میگویند: ما در خانهی پدرمان اینقدر راحت نبودیم! این امام تازه از اسارت برگشته است، او نماد بیتوقّع خدمت کردن است. شما ببینید اگر این اتّفاق برای یک نفر رخ دهد او محبوب میشود، اصلاً نیازی نیست ولایت تکوینی و باطنی داشته باشد. شما یک عابد زاهد را در نظر بگیرید که مردم امید دارند او دست آنها را بگیرد. نه مردم که همه او را میشناسند. مثلاً فرض بفرمایید صدا میزند، بندهی او جواب او را نمیداد. میفرمود: چرا جواب ندادی؟ میگفت: برای اینکه از تعذیب شما احساس ایمنی میکنم! حضرت به سجده افتادند و فرمودند: خدا را شکر میکنم که بندهای از بندگان خدا از من نمیترسد. تو را به خاطر این بشارتی که به من دادی آزاد میکنم. جای دیگری داریم که از این غلامان خطایی کرد. حضرت به خاطر تأدیب بقیه –چون این غلامان نامسلمان بودند، باید تربیت میشدند- باید او را مجازات میکردند. حضرت میخواست او را مجازات کند و نمیخواست او را مجازات کند. شلاق را به سمت او میگیرد که برود، دو نقل داریم، در یک نقل میگوید: خدایا، من از گناه او گذشتم که تو از گناه من بگذری. در نقل دیگر میگوید: غلام کاری انجام داده است که ظاهراً نباید او را اینطور ببخشد. آیهای از قرآن کریم میخوانند که اگر اینها مقابل خدا بایستند و توبه کنند، خدا توّاب رحیم است. کسی که به سمت او میرود میگوید: «أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ». حضرت میفرماید: «الحمد لله»؛ یعنی آموزش میدهد که اگر عذرخواهی کنی خدا میبخشد و آن غلام همان حرف حضرت را تکرار میکند. شما نگاه کنید این فرد یک فرد غیر مسلمان باشد محبوب میشود حتماً نباید امام سجّاد علیه السّلام باشد منتها کار بسیار مشکلی است. این باید حقیقتاً رخ بدهد. چهار امام ما این کاری که میخواهم بگویم را انجام دادهاند که یکی از آنها حضرت سجّاد علیه السّلام است. این بردهها نامسلمان بودند، در جنگ اسیر میشدند و گاهی کینه داشتند. چهار نفر از آنها، از چهار فرزند از ائمّهی ما یعنی فرزند امام سجّاد علیه السّلام و امام باقر علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام نقل شده است، بنده بقیه را پیدا نکردهام، نمیگویم نداریم. در مورد چهار امام ما بیان شده است که یک کنیز فرزند امامی را سهواً یا عمداً داخل چاه انداخت یا مثلاً داخل آتش انداخت. ظاهراً در مورد امام سجّاد علیه السّلام اینطور است که فرمود: ابداً فرزندان کوچک را به پشت بام نبرید. آن روزگار اگر میخواستند به پشت بام بروند باید نردبان میگذاشتند، این کار بسیار سخت بود که بچّه را در آغوش بگیرند. حالا هرچه حضرت فرموده است این کنیز فرزند امام را برداشت و از نردبان بالا برد. حالا یا لحظهای که امام را دید یا قبل از آن، بچّه پایین افتاد. اگر ما باشید، بندهی ما هم باشد، میگوییم صد بار به تو گفتم، بچّهی امام، آن هم امامی که با غلام خود رئوف است فرزند خود را از دست داده است. شبیه این صحنه را چهار امام ما دارند. میگویند: این غلام یا این کنیز را خدمت امام آوردند و امام هم داغدار شده است. امام دید او میلرزد، فرمود: تو را در راه خدا آزاد میکنم!! ما به ازای این آزاد کردن چیست؟ ثمن این معامله چیست؟ اینکه تو از من ترسیدهای، من نمیخواهم بندهای از بندگان خدا از من بترسد. آمده است که امام بزرگواری باغی را داد، امام بزرگواری پولی را داد. چون وقتی ائمّه علیهم السّلام میخواستند بندهای را آزاد کنند هزینهی او را میدادند که او وادار به گدایی نشود. عبارات این ماجرا وجود دارد، در وسائل الشّیعة اگر به کتاب اگر رجوع کنید میبینید. باید قباله میدادند، غلام باید مثل شناسنامه سند آزادی میداشت. آمده است که حضرت نوشته است: این سند آزادی برادرم فلان شخص است. در جامعهای که بردهها را حیوان هم حساب نمیکردند، حضرت در نامهی آنها –در وسائل الشّیعة نگاه کنید- گاهی عبارت غلامی که… ما در فارسی غلام را معادل برده میگیریم، عرب، غلام را معادل جوان به کار میبرد. اصلاً غلام به معنای برده که ما میگوییم در عرب معنا نمیدهد، غلام از الفاظی است که ما استفاده میکنیم. گاهی به معنای جوان است، «فتی» است، گاهی به عنوان برادرم فلان شخص است. لذا حضرت به شدّت محبوب شدند.
حالا که محبوب شد برای اینکه عرض کنم این اثری که حضرت گذاشتند بعداً چه استفادهای کردند قبل از آن چند جمله بیان میکنم. این مطلب را قبلاً هم بیان کردهام. ما گاهی از وضع تعیینی استفاده میکنیم که اسم میگذاریم و بعد ممکن است روی من اسم کریم بگذارند و بگویند اسم او چیست؟ بگویند: کریم است در حالی که من آدم خسیس و بخیلی باشم. گاهی تعیّنی است؛ یعنی مثل همان حالتی که جلوی در میایستند، یعنی تجربهی مردم در یک محل آنقدر زیاد است، مثل یک مغازهدار که آنقدر منصف است به محض اینکه میگویند آن کسی که منصف است، میگویند: مغازهی او آنجا است؛ یعنی کسی اسم او را منصف، با کرامت، سخی نگذاشته است بلکه عمل او مجرّب است، چون تجربه شده است، ذهنها به سمت او میرود. کما اینکه کرامت امام حسن علیه السّلام از این جنس است. روایت نداریم که امام حسن علیه السّلام کریم است، کرامت او را مردم مدینه چشیدهاند. اینجا هم همینطور است.
وصف زین العابدین صلوات الله علیه از دیدگاه سعید بن مصیّب
در مورد وجود مبارک زین العابدین صلوات الله علیه، این عظمت او و تذلّل دیگران دربارهی او را مخاطبین اهل سنّت نقل کردهاند. من دو، سه مورد را بیان میکنم. دو، سه فرد را میگویند که ما گاهی میگوییم نظر اهل سنّت یک نفر که اصلاً موثّق نیست را میگوییم، اینجا چند نفر را عرض میکنم که اگر رجوع کنید میبینید که یکی از آنها سیّد التّابعین است، اعلم النّاس بالحلال و الحرام است، «أفضل اهل الأرض، أفضل من مَشَی علی أهل الأرض»، اینطور در مورد او گفتهاند؛ او سعید بن مصیّب است. او همعصر امام است. بروید در کتب مراجع مثل سیر اعلام النّبلاء نگاه کنید که زندگینامهی تابعین را که تابعین نوشتهاند میگویند: برترین تابعین؛ این شوخی نیست. سلفیها میگویند ما دین خود را از صحابه و تابعین و تابعیِ تابعین میگیریم. تابعین در نزد آنها مقام بالایی دارند و سعید بن مصیّب علی الاطلاق سیّد تابعین است. او میگوید: «ما رأیتُه قَطُّ» هرگز علیّ بن الحسین علیه السّلام را ندیدم «إلّا و مقطُّ نفسی» به خودم گفتم خاک بر سرت! اگر او آدم است، اصلاً تو چه کسی هستی؟! من در برابر او ذلّت را در خود مییافتم. من فاصلهی بسیاری با او دارم. او سیّد… امام سجّاد علیه السّلام هم تابعی است. جالب است که سعید بن مصیّب از فقهای سبعه است و میگویند هفت نفر هستند که اینها… علم تابعین که از صحابه گرفتهاند اینها امام سجّاد را جزء آنها نیاوردهاند.
اصلاً بنا بر این نیست که اهل بیت علیهم السّلام در منطق فقه و اصول اینها وارد بشوند کما اینکه از امام صادق علیه السّلام که شهرت او جهانی است، اینها نقل نمیکنند، نمیتوانند استفاده کنند. البتّه چه بسا میترسیدند. مالک بن انس در زمان بنی امیّه جرأت نمیکرد بگوید: «حَدَّثَنی جَعفَرُ بنُ محمّدٍ» میترسید، حالا یا میترسیدند یا نمیخواستند آن وجه از مسئله را مطرح نمیکنم. میگوید: «ما رأیتهُ قَط إلّا و مقطُّ نفسی».
اعتراف دشمنان اهل بیت علیهم السّلام به شخصیت ویژهی امام سجّاد علیه السّلام
دیدهاید گاهی اوقات یک نفر را میبینیم و با خود میگوییم: او چه جایگاهی دارد و ما چه جایگاهی داریم! این را دیگران گفتهاند. حالا نگاه ما به حضرت این است که معتقد هستیم او امام معصوم است امّا این مطلب را دیگران میگویند ما دیدهایم، ما او را اینطور دیدهایم. و چیزی که دیده بودند را به نسلهای بعد گزارش کردند. یا فراوان این نقل شده است. شاید اگر کسی این مطلب را بخواند بگوید: این چه فضیلتی است؟ با این توضیحی که ما بیان کردیم شاید اگر عزیزی این مطلب را نشنیده بود این مطلب را شرح آن موضوع حساب کند که ما عرض کردیم اهل البیت علیهم السّلام سادات بنی هاشم شدهاند و امام سجّاد علیه السّلام میخواهد بفرماید: اهل البیت با آنها فرق دارد.
لذا شما نگاه کنید، حمّاد بن زید که او نیز از کبار تابعین است، افراد زیادی، زُهری، حتّی عالم درباری بنی امیّه میگوید: قطعاً او افضل اهل بیت علیهم السّلام است؛ یعنی حضرت بین اهل بیت علیهم السّلام و سادات، خط کشی کرد. شاید 20 نفر از بزرگان هم عصر حضرت عرض کردهاند که برترین هاشمی یا اهل بیتی که من تا به حال دیدهام «فهو علیّ بن الحسین»؛ یعنی حضرت به آن هدفی که میی خواهند رسیدهاند. حضرت باید جایگاه پیدا کند و خواصّ اصلی جامعه بشود تا بتوانند صحبت کنند. این اتّفاق افتاد.
نمونهای از محبّت و احترام مردم نسبت به امام سجّاد علیه السّلام
این فقط در دورهی هم عصران حضرت نیست –چون شنیدهاید فقط اشاره میکنم- یک شخصیت نابالغ، هشام بن عبد الملک ولیعهد شده بود. او را با دور باش و هوش باش آوردند که بیاورند تا به حج ببرند، هر چقدر بادیگاردها تلاش کردند نتوانستند صفوف را بشکنند تا او برود. حالا نمیتوانست فشار جمعیت را تحمّل کند، کسی هم او را به رسمیت نشناخت، نتوانستند صفها را بدرند تا به استلام حجر برسند. او عصبانی شد و تختی زدند -إنشاءالله قسمت شما بشود با سقوط آل سعود بتوانیم برویم کنار بقیع با هم راجع به حضرت صحبت کنیم- در مسجد الحرام نشست و در بعضی از نقلها خودش و در بعضی از نقلها شخص دیگری، اینها از شام آمده بودند. نشسته بودند و گفتند ضایع شدیم. این همه سر و صدا کردیم ولی هیچ کسی او را به رسمیت نشناخت تا او جلوی کعبه برود!
امام سجّاد صلوات الله علیه وارد شدند و به راحتی از صفوف گذشتند و به کنار حجر رسیدند. هر چقدر شما به مردم شلاق بزنید نمیتوانید مردم را بکشید که چرا هنگام طواف ایستادی تا حضرت رد شود. یکی از آدمهایی که با هشام بود که ولیعهد زمان خودش بود گفت: او چه کسی است؟! یک نفر بود و محافظی هم نداشت و تا آن جلو رفت، مردم اینطور برای او احترام قائل هستند با اینکه از تو میترسند! هشام گفت: او را نمیشناسم. در یک نقل آمده است که هشام گفت: او چه کسی است و دیگران برای اینکه ضایع نشود گفتند: ما او را نمیشناسیم.
وصفی از فرزدق در مورد امام سجّاد علیه السّلام
فرزدق یک آدم ترسو است؛ هم وقتی با سیّد الشّهداء علیه السّلام درگیر شد نرفت و هم نقلی داریم که بعداً گفت: خدا رحم کرد که به کربلا نرفتم و الّا من که مرد جنگ نبودم؛ یعنی بر خلاف بعضیها که بعد از حادثهی کربلا اظهار پشیمانی کردند، از فرزدق نقل شده است که خدا به من رحم کرد که نرفتم! نتوانست تحمّل کند، گفت: او را نمیشناسی؟ «هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ»،[7] تو او را نمیشناسی؟ زمین او را میشناسد. اگر پای خود را در حجاز روی زمین بگذارد، شنها او را میشناسند.
«… وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ …
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ …»
او پسر فاطمه است. آن شأن اهل بیتی برگشت. او را به زندان انداختند. هیچ حرفی از امامت حضرت نزد و الّا او را تکه تکه میکردند. همین، فقط میگوید: آیا نمیدانی او چه کسی است؟ پسر علی و فاطمه علیهما السّلام است، همین! و را به زندان انداختند. حضرت بین ده تا 12 درهم یا هزار دینار –نقلها مختلف است- هزار دینار یعنی هزار مثقال طلا!! اهل بیت علیهم السّلام کریم هستند. اگر کسی یک قدم برای آنها بردارد ابداً بدهکار نمیشوند. برای او فرستاد. البتّه او گفت: من این یک شعر را برای خدا گفتم. دیدم قیامت نمیتوانم جلوی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جوابگو باشم. او بگوید من پسر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نمیشناسم. او کسی است که تو او را نشناسی؟! حتّی بادیهنشینان دارند طواف میکنند متوقّف شدند تا ایشان رد بشوند. یک جلالت و عظمتی پیدا کرد. حضرت این جلالت و عظمت را عند الله داشت ولی لازمهی کار اجتماعی این است که مردم هم این را بفهمند.
سخن برخی از بزرگان اهل سنّت در مورد امام سجّاد علیه السّلام
حالا من دو مورد از برجستگان اهل سنّت از قرن شش و هفت را عرض میکنم؛ یکی ذهبی است که میگوید: «کانت له جلالةٌ عجیبه» به عنوان یک مورّخ دارد مینویسد، هیچ حب و بغضی مثل ما ندارد، امام او هم نیست. امام سجّاد علیه السّلام یک جلالت حیرتآوری داشت. جلالت را از کجا به دست آورده بود؟ از همین رفتاری که عرض کردیم. بعد میفرماید: «و حقّ له و الله ذلک»، به خدا حقّ او بود، «و كان أهلاً للإمامةِ العُظمى»، او باید امام جامعه باشد. امامت عظمی یعنی حاکمیت. او باید حاکم جامعه میشد، «لشرفه و سؤدَتِهِ»، برای شرافت و سیادت او، «لعلمه و كمال عقله»، به خاطر ایمان او، شرافت او، سیادت و، علم او، کمال عقل او. او باید امام میشد. از این عجیبتر، نبوی گفته است. نووی در تهذیب الأسماء و اللّغات، در مدخل علیّ بن الحسین یک جمله گفته است که حیرتآور است، اعتراف بزرگی است. نووی به نوعی سیّد بن طاوس اهل سنّت است. کتاب دعا زیاد دارد، کتاب چهل حدیث دارد. همین الآن در عربستان کتاب او را شرح میکنند، کلاسهای اخلاق بر مبنای اذکار یا اربعین نووی است. او مهمترین شرح بر صحیح مسلم را دارد، مهمترین کتاب فقه شافعی به نام المجموع. او آدم بسیار مهمّی است، او یک عبارت دارد که عجیب است. میگوید: «أجمعوا علی جلالته فی کلّ شیءٍ» علمای ما بر جلالت او اجماع دارند. نه در فقه، نه در اصول، نه در اخلاق، نه در عبادت، نه در نماز –عبارت بسیار کوتاهی است- میگوید: «أجمعوا علی جلالته فی کلّ شیءٍ» این مطلق گفتن آسان نیست، عالم به این راحتی صحبت نمیکند، قیراتی صحبت میکند. «أجمعوا علی جلالته فی کلّ شیءٍ» حالا حضرت به این جایگاه رسید، دو کار، دو هدف را دستور کار خود قرار داد. همان دو هدفی که در ابتدای جلسه بیان کردیم: اعادهی حیثیت از اهل بیت علیهم السّلام، امام اهل بیت علیهم السّلام و تخریب چهرهی خلفا. حضرت نمیتوانست رسماً با حکومت معارضه کند. چون معارضهی رسمی با حکومت، قطعاً منجر به قتل حضرت میشد و هیچ دستاورد جدیدی برای سیّد الشّهداء علیه السّلام نبود. اگر سیّد الشّهداء علیه السّلام قیام کردند که مشروعیت قیام علیه ظالم را بیان کنند امام سجّاد علیه السّلام کشته میشد که چه دستاوردی داشته باشد؟
وجود امام مهم است، او اعقل عقلا است، چنین نعمتی که نعمت وجود امام است، نمیخواهد به راحتی جامعه را از وجود آن محروم کند. او دو کار انجام داد: 1- مبارزه با انحرافات -همین مطلبی که بیان کردم- چند مورد را فقط فهرستوار بیان میکنم. مثلاً حضرت میدیدی «بسم الله» را بلند نمیگویند، این «بسم الله» نماد بین جبههی اهل بیت علیهم السّلام، طرفداران علیّ بن ابیطالب علیه السّلام و مخالفین علیّ بن ابیطالب صلوات الله علیه. لذا امام حسن عسگری علیه السّلام هم این کار را جزء وظایف ما حساب میکردند. روایات فراوان دیگری هم این یک مورد را جزء وظایف ما حساب کردهاند؛ این اصلاً شعار شده است کما اینکه انگشتر در دست راست کردن شعار ما است. حضرت سجّاد علیه السّلام وقتی نماز میخواند مورد توجّه قرار گرفته بود، حالا حضرت مورد توجّه قرار گرفته است.
خدا آقای بهجت را رحمت کند. ما هر وقت مشهد بودیم و تابستانها میدانستیم ایشان چه ساعتی به حرم میآید. هیچ وقت فراموش نمیکنم که محافظها زانوهای خود را میمالیدند و این پیرمرد ایستاده بود و حرکت نمیکرد. محافظان جوان خسته میشدند. مردم میایستادند و ایشان را نگاه میکردند. امام سجّاد با آن عظمت باطنی، آن تفاوت غیر قابل قیاس با امسال مرحوم آیت الله بهجت، حالا آن موارد را هم لحاظ نکنید. مردم میایستادند تا تماشا کنند.
ترویج نشانههای اعتقاد به اهل بیت توسط امام سجّاد علیه السّلام
اینجا حضرت فرصت دارد لذا وقتی حضرت نماز میخواند و به «بسم الله» میرسید، بلند بسم الله میگفت. این اثر داشت، حالا او به عنوان یک شخص تأثیرگذار بود. بعد میآمدند سؤال میکردند: یا بن رسول الله، آیا شما «بسم الله» را بلند میگویید؟ میفرمود: «اجْتَمَعْنَا وُلْدَ فَاطِمَةَ عَلَى ذَلِكَ»،[8] ما فرزندان فاطمه سلام الله علیها اینطور هستیم. این یعنی چه؟ یعنی ما فرزندان فاطمه سلام الله علیها شیعهی علی علیه السّلام هستیم. چون شما نگاه کنید فخر رازی اوّل تفسیر حمد، در اوایل تفسیر میگوید: اختلاف بین بنی امیّه و امیر المؤمنین علیه السّلام بود و من چون «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ» (را قبول دارم) و طرفدار این هستم که «بسم الله» را بلند میگویم. این مطلب را فخر رازی میگوید.
مبارزهی امام سجّاد علیه السّلام با انحرافات از نصّ دین
«اجْتَمَعْنَا وُلْدَ فَاطِمَةَ» یعنی ما فرزندان فاطمه سلام الله علیها، شیعهی علی علیه السّلام هستیم، ما اینطور هستیم. این را دعائم الإسلام ما نقل کرده است. و یک روایت هم از آن طرف میگویم که ببینید، چون روایت اهل سنّت هم هست. در مصنّف ابی شیبه که استاد بخاری است اینطور آمده است. حالا حضرت میخواهد نماز بخواند، این نماز مورد توجّه است، این عبادت این فرد محبوب، میایستادند و حضرت میایستاد و اذان میگفت. هنگام اذان حرف نمیزنند، عبادت است، البتّه حرام نیست ولی حرف نمیزنند. وقتی حضرت به این بخش از اذان میرسید که «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ»، این را که نمیگفتند، میگفتند: «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ… هُوَ الْأَذَانُ الْأَوَّلُ»،[9] این اذان اوّل بوده است. آنجا که مرز بین حق و باطل بود، حضرت از این فرصت استفاده میکرد. «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ»… ابن ابی شیبه نوشته است، علیّ بن الحسین علیه السّلام اذان که میگفت، اینطور اذان میگفت. به این بخش میرسید بعد میگفت –چون آنها نمیگویند- «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ»، بعد میگفت: «هُوَ الْأَذَانُ الْأَوَّلُ» یا مواردی که به گونهی دیگر با انحرافات مبارزه میکرد.
نقش نفوذیهای حکومتی در ایجاد انحرافات در نصّ دین
عالمانی که کنار حضرت بودند، مثل زهری، این طرف و آن طرف از حضرت خیلی تهمت… آنها کنار حضرت بودند، نمایندهی حکومت بودند که حضرت هیچ لحظهای تنها نباشد. این زهری ملعون خیلی به امام سجّاد علیه السّلام اظهار محبّت میکرد ولی خیلی از تهمتهایی که به شیعه زده شده است را این فرد از قول امام سجّاد علیه السّلام گفته است. یکی از آن تهمتها این است که یک جریان در بنی امیّه و بنی عبّاس بود که حضرت سجّاد سلام الله علیه تخریب بشود برای اینکه قیام او در مقابل خلیفه تحقیر بشود و مسئلهی چندان مهمّی به نظر نیاید. از مفتی بزرگ وهّابیها، بن عثیمین -که الحمدلله الآن با خلیفهی دوم محشور است!- میپرسند چه اتّفاقی افتاد که حضرت فاطمه سلام الله علیها با خلیفه قهر کرد؟ میگوید: بالاخره زن است، زن هم در دعوا بر سر پول و… عقل خود را از دست میدهد. او فضیلتهای زیادی از حضرت نقل کرده است ولی میخواهد بگوید حالا او یک زن است، زن هم… بالاخره در بین دعوا که حلوا خیر نمیکنند!! بنای آنها بر این است که حضرت را خاکی و زمینی کنند چون هر چقدر او را مقدّستر کنند، جرم خلیفه سنگینتر میشود لذا باید حضرت را پایین بیاورند تا سطح دعوا هم پایینتر بیاید. یکی از کارهایی که انجام دادهاند و از مورّخین هم در منابع مختلف داریم ای است که یک روایت درست کرده بودند که میگفت: «خَیرُ بَنَاتِی زینَب»، بهترین دختر من زینب است. در واقع این جمله معارض با این روایت است: «فَاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ»،[10] نمیشود سیدة نساء العالمین باشی ولی از خواهر خود بهتر نباشی. آنها میگویند: سیدة نساء العالمین چیست؟! بهترین فرزند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم نیست!! یعنی سعی میشد تبلیغ بشود. حتّی در قرن چهارم، حاکم نیشابوری میگوید: خود من در یک مجلس بودم و دیدم محدّثی گفت: «هذا محمّد بن اسماعيل البُخَارى، یقولُ فی کِتابِهِ الصّحیح الجامع: قالَ رسولُ الله، خیرُ بَنَاتی زَینَبُ» که میگوید من گفتم: فلان فلان شده، این مطلب در بخاری نیامده است! دروغ میگویی و دروغ را به کتاب هم نسبت میدهی! میگوید: به جای اینکه من را ترجیح بدهند، آخوندی که نشسته بود و مثلاً مسئول نمایندگی بنی امیّه بود نگاه میکرد کدام یک از ما بیشتر برای او کارایی داریم که ما را به کار بگیرند که این طرف و آن طرف مسئول باشیم تا به مردم ظلم کنیم. چون او شاگرد من بود! من چهار دوره صحیح بخاری را به او تدریس کرده بودم. به جای اینکه حرف من را قبول کند یا بگوید یک صحیح بخاری بیاوریم و ببینیم چه کسی درست میگوید، به شاگرد من رو کرد و گفت: «الآن ظَهَرَ لی و صَحَّ عندی» الآن برای من آشکار شد و یقین کردم «أنَّکَ سُنّیٌّ متعصِّبٌ لِسُنَّة» تو سنّی هستی. میگوییم این یک خطّ فکری انحرافی بود. زمان امام سجّاد علیه السّلام این زهری که کنار امام است و خیلی ابراز محبّت به امام سجّاد علیه السّلام میکند ولی از نظر حقیر او دیدهبان بنی امیّه است، این طرف و آن طرف مینشست و میگفت: «خَیرُ بناتی زِینَب»، بعد مردم میگفتند… اصلاً به او میگفتند: «ما فَعَلَ نبیُّک یا زُهری؟» پیغمبر تو چطور است؟ خیلی میگفت من امام سجّاد را دوست دارم. این ظاهر بود. به چه دلیل امام سجّاد علیه السّلام هستی؟ نمیتواند بگوید عبد الملک مروان دستور داده است که اینجا باشم، باید میگفت: شیفتهی حضرت شدهام.
زهری از قول حضرت روایات زیادی جعل کرده است که یکی از آنها این است. میگوید: علیّ بن الحسین علیه السّلام آمد، من هیچ وقت او را اینطور ندیده بودم. حضرت حتّی به بردهی خود خشم نمیکرد. فرمود: شنیدهام نقل میکنی «خَیرُ بَنَاتی زینب»، این تنقیص مادر ما فاطمهی زهرا سلام الله علیها است، دیگر تو را راه نمیدهم. او هم برای اینکه نمیتواند جلوی مردم بگوید بیخود من را راه نمیدهی، من نمایندهی حکومت هستم! کار خراب میشود. آنها دنبال این بودند که مسالمتآمیز نفوذ کنند. گفت: آقا دیگر نقل نمیکنم. حضرت سعی میکردند جلوی انحرافات را بگیرند.
نمونهی دیگری از انحرافات در جامعهی اسلامی در زمان امام سجّاد علیه السّلام
یکی دیگر از نمونههای انحرافات که جلوگیری کردند –برای بیا نمونهی آخر فرصت نیست، فقط آدرس آن را میگویم که بخش مهمّی است- این است؛ اگر ما بخواهیم بدانیم یک موضوع هشتصد سال پیش، هزار سال پیش در یک جامعه تبدیل به یک جریان شده است باید از کجا بفهمیم؟ از اینکه مشربهای مختلف مورّخین آن را نقل کردهاند، شهرت دارد. یک فرقهی خاص یک مطلب را نقل میکند، یک وقت فِرَق مختلف نقل میکنند. در منابع متعدّد اهل سنّت نقل شده است، در منابع ما هم این مطلب متعدّد نقل شده است. آنها یک جریان بودند و دنبال این بودند که بگویند: تقوا یعنی چه؟! آدمها اوّل بنی امیّه، بعد قرشی، بعد یمانی –قرشی یعنی حجازی، عدنانی- بعد قحطانی، بعد عرب مستعربه، بعد هم انسانهای دیگر و حیوانات و… اینطور دستهبندی میکردند. اگر هنگام نماز، برده از جلوی کسی رد میشد میگفتند: نماز من باطل شد!! اگر خرگوش رد میشد نمیگفت نماز من باطل شد. بعضی از حیوانات یا بردهی غیر عرب اگر رد میشدند میگفت: نماز من باطل شد! این کاملاً خلاف مسیر امیر المؤمنین علیه السّلام است. شما نگاه کنید در این منطق حیرتآور است که امیر المؤمنین علیه السّلام لباس گران را به بردهی خود میدهد و لباس ارزان را خود بر تن میکند. در فضای ما آنقدر قابل فهم نیست که آنجا هست. آنجا اصلاً حیرتآور بود. تحویل گرفتن (احترام گذاشتن) به یک برده، دون شأن بود. اگر سر یک سفره یک عرب مینشست، حتّی اگر آن سفره خالی بود یک غیر عرب حق نداشت بر آن سفره بنشیند. اگر یک عرب در یک مکان حضور داشت یا در یک جمع یا در یک لشکر حضور داشت غیر عرب حقّ سوار شدن بر اسب را نداشت، باید پیاده نظام میشد! در این شرایط امام سجّاد علیه الصّلاة و السّلام یک کنیز داشتند که… مباشرت با کنیز ولو از فرزنددار بشوی در شرع مقدّس ما مشکلی ندارد. امام سجّاد علیه السّلام کنیز را آزاد کرد و با او ازدواج کرد. این در واقع انهدام خطّ فرهنگی بنی امیّه بود. از کجا این را میگویم؟ برای اینکه امام در مدینه این کار را انجام داد، عبد الملک مروان در شام، نامهی رسمی نوشت؛ هم آنجا پخش کردند و هم آمد در مدینه پخش شد. بیست تا بیست و پنج نفر از مورّخین این مطلب را نقل کردهاند.
فرض کنید الآن در قم یک ازدواج صورت بگیرد، یک آیت الله همسر دوم بگیرد. الآن که شرایط اجتماعی است. اگر هم کسی بخواهد تذکّری بدهد، مخفیانه این کار را انجام میدهد. مثلاً در تهران، حالا فاصلهی قم و تهران صد و چند کیلومتر است نه شام تا مدینه که بیش از دو هزار کیلومتر از هم فاصله دارند. نامهی رسمی نمینویسند که همهی مورّخین بنویسند که «شنیدهها حاکی است…» متن نامهی دو طرف منتشر شده است. این نشان میدهد این ماجرا مثل توپ ترکیده است. آنها داشتند اهدافی را دنبال میکردند و امام سجّاد علیه السّلام هم مخالفت میکند. بعد او میگوید: آقا، این اصلاً دون شأن شما است. شما هر کسی را میخواهید با کوچکترین اشاره من از هر قبیلهای، هر دختری را بخواهید برای شما میگیرم. این بد است، آبروی ما رفت. آنها دارند سعی میکنند شأنسازی کنند.
شأنسازی و تعصّب نژادی در زمان اموی
شأنسازی کردند که زیاد بن ابیه ملعون… زیاد بن ابیه متّهم بود، ولد شبهه بود نه ولد حرام. چون سمیّه شوهر داشت و آن موقع هم آزمایش DNA نبود. حالا اگر او روابط نامشروع هم داشت بالاخره بچّه که به دنیا آمده است او شوهردار بود. DNA که تشخیص نمیدهد، او ولد شبهه بود. برای اموی شدن و ارتقاء… رشوهای که زیاد گرفته است که پذیرفته است ما به ازای این رشوه معاذ الله حرامزاده بودن خود را امضا کند این است که بشود از بنی امیّه، بشود از ابو سفیان؛ یعنی حرامزاده بودن را پذیرفته است تا اموی محسوب بشود. در جامعهای که قبیلهگرایی قیمت است طرف هیچ راهی ندارد چون نمیتواند ژنتیک خود را عوض کند. پول نیست که بگوید میروم کار میکنم تا پولدار بشوم، علم نیست که بگوید میروم درس میخوانم عالم میشوم. ردهبندی اینجا براساس ژنتیک است و شما هرگز به آن ردهی بالا نخواهید رسید الّا به اینکه مثل زیاد کسی بیاید… بپذیرد که ولد حرام است ولی از بنی امیّه است. اینقدر تبلیغ میکردند!
بیجهت نیست که عبد الملک بر سر امام سجّاد علیه السّلام فریاد میزند. تو ما را بیآبرو کردی! حضرت مینویسند: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، اللُّؤْمَ لُؤْمُ الْجَاهِلَيَّةِ»،[11] پستی، پستی تفکّر جاهلی است. یعنی ما 20 سال، 21 سال با شما جنگیدیم و شما رسماً در جاهلیت بودید و این فکر شما هم… فرمود: این بر سنّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، پیغمبر، کنیز خود صفیّه را آزاد کرد و با ایشان ازدواج کرد. وقتی حضرت میگویند پیغمبر، او نمیتواند در آن جامعه بگوید من پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را قبول ندارم. سلیمان، پسر او گفت: آبروی ما رفت، توبیخی، کاری انجام بده. عبد الملک گفت: همین هم اشتباه کردم، مشاوران من اشتباه کردند، زبان آنها از شمشیر تیزتر است، دیگر صدای این ماجرا را بلند نکن، دیگر اصلاً به نامه جواب دوم ندهیم، بگذر. این از تخریب چهرهی بنی امیّه.
شبههافکنی جاحظ در اعتقادات اهل تشیّع
من تنها اشاره میکنم. در 47 صحیفه، حالا که حضرت جایگاه ویژه پیدا کردهاند، چشمها به ایشان دوخته شده است، در تاریخ اسلام نداریم کسی را که بعد از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مثل این بزرگوار اینقدر محبوب بشود. به قول جاحظ… میدانید که 90 درصد شبهههایی که امروز علیه شیعه مطرح است هنوز متعلّق به جاحظ است. او پول گرفت و یک کتاب علیه شیعه نوشت، قرن دوم، اوایل قرن سوم این کتاب را نوشته است و پانصد سال بعد، سیّد بن طاووس فقیه، یعنی جمال الدّین احمد بن طاووس پاسخ او را داده است. بعد از پانصد سال ردی بر یک کتاب زدن یعنی چه؟ یعنی کتاب هنوز زنده است و الّا ردّیه نوشتن معنی ندارد. مثلاً الآن یک نفر کتابی تحت عنوان «ردّی بر قانون ابن سینا» بنویسد، اینکه معنی ندارد! اصلاً رایج نیست. پانصد سال بعد، علمای شیعه یک ردّیه بر این کتاب نوشتهاند. بنده عرض میکنم هنوز هم اگر نگاه کنید آبشخور 80، 90 درصد شبهات علیه شیعه هنوز همان کتاب است. او میگوید: «ما رأیتُ»، هیچ کسی را مثل علیّ بن الحسین علیه السّلام ندیدهام، «لا أری الشّیعی إلّا کالسّنّی، و لا أری المُعتزلی إلّا کالأشعری، و لا أری النّاصبی إلّا کالعثمانی». ناصبی، عثمانی، شیعه، معتزله، اشعره در برابر او خاضع بودند. هم از بنی امیّه، هم از بنی عبّاس. عرض کردم منصور دوانقی برای اینکه سادات بنی الحسن را که قیام کرده بودند سرکوب کند گفت: شما چه میگویید؟! اگر امامت متعلّق به شما بود علیّ بن الحسین علیه السّلام از شما بود. ما دیدیم علیّ بن الحسین علیه السّلام این کاری که شما انجام دادید را انجام نداد.
در شرح ابن ابی الحدید نقل شده است که از شافعی پرسیدند: به چه دلیل خبر واحد را حجّت میدانی؟ گفت: من دیدم «عليّ بن الحسين و هو أفقه أهل المدينة (یعمل بهذا) يعول على أخبار الآحاد»،[12] من دیدم علیّ بن الحسین علیه السّلام افقه اهل مدینه خبر واحد را قبول داشت. امام معصوم برای ما حجّت است، او مثل ما قرار داده است. میگویند: چرا خبر واحد، حجّت است؟ باید استدلال کنید. میگوید: علیّ بن الحسین علیه السّلام به آن عمل میکرد. در حالی که شافعی برای خود ادّعا دارد.
تبلیغ امامت توسط امام سجّاد علیه السّلام
این جایگاه که برای حضرت ایجاد شد در دعای 47 صحیفه که کاملاً نشان میدهد صحیفهی سجّادیه تعلیمی است –من دو، سه جمله از آن را میخوانم- میفرماید: خدایا، «رَبِّ صَلِّ عَلَى أَطَايِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ» خدایا، به آن عطائی که به اهل بیت پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین داشتی، به آن افراد خاص، صلوات و درود خود را بفرست، که آنها «جَعَلْتَهُمْ … حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرَادَتِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَ الْمَسْلَكَ إِلَى جَنَّتِك که اینها جَعَلْتَهُمْ حُجَّةً عَلَى عِبَادِکَ»، فضائل اهل بیت علیهم السّلام را میگوید. بعد میفرماید: هر عصری دین خود را به واسطهی یکی از امامان اهل بیت علیهم السّلام تأیید کردی. حضرت خودش را نمیگوید. «وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ»، اطاعت او را بر ما واجب کردی. مردم میگویند: این آدم چه کسی است که امام سجّاد علیه السّلام که ما در برابر او سپر انداختهایم میگوید: به ما دستور دادهای که مطیع او باشیم. بعد عبارت حضرت این است، میفرماید: به ما توفیق شکرگزاری نعمت وجود او را عطا کن.
زمینهسازی امام سجّاد علیه السّلام برای امامت حضرت باقر علیه السّلام
شما ببینید حضرت سجّاد علیه السّلام چه تبلیغی در مورد مسئلهی امامت کرده است! «فَأَوْزِعْ لِوَلِيِّكَ شُكْرَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَ أَوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِيهِ»، بعد از اینکه امام زمان خود را دعا میکند، میفرماید: «وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَ أَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الْأَعَزِّ»، ظاهر دعا میگوید: من آن امام نیستم. میدانید اگر امام سجّاد علیه السّلام میفرمود من آن امام هستم یا شهید میشد، یا به مرگ طبیعی از دنیا میرفت این مسئله قطع میشد ولی امام اهل بیت، تمام شدنی نیست. امام اهل بیت یک عنوان حقوقی است که در هر عصری میتواند مصداق داشته باشد. حضرت تا زمان امام زمان را تبلیغ میکند. بعد عبارات عجیبی دارد. به ما گفتهاند برای امام زمان عجّل الله فرجه همین را بگوییم، «وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ، وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ»، خدایا، رأفت و رحمت آن امام را شامل حال ما بگردان. این را امام سجّاد علیه السّلام در مورد امام عصر خود بیان میکند، در حالی که امام، خود او است! اینجا دقیقاً دارد به ما یاد میدهد. بعد میفرماید: «وَ اجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ»، ما را سامع، گوش به فرمان، مطیع، «وَ فِي رِضَاهُ سَاعِينَ»، اگر ملاحظه بفرمایید، در دعای 47 صحیفه است. حضرت امامت را هم تبلیغ میکند.
لذا خیلی طبیعی است وقتی که وجود مبارک امام باقر صلوات الله علیه به امامت میرسند –یعنی بعد از شهادت حضرت سجّاد علیه السّلام- به عنوان مردی از اهل بیت علیهم السّلام دیگر مردم نمیگویند کلّ سادات بنی هاشم، به ویژه اینکه حضرت باقر صلوات الله علیه… جابر میگوید در کودکی حضرت به محضر او رفتم. میخواستم سراغ امام سجّاد علیه السّلام بروم. میگوید: فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها پیش من آمد و گفت: من نگران علیّ بن الحسین علیه السّلام هستم، این عبادت او را از پا در میآورد. برو بگو پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم اینطور نبود. میگوید: من رفتم پیش امام سجّاد علیه السّلام با حضرت صحبت کنم، جلوی درِ خانه یک خردسال را دیدم.
من از اینجا نقل برمیگردانم و از امالی شیخ طوسی میگویم که راوی شخص دیگری است. میگوید: ایستاده بودیم، جابر وارد شد که به خانهی امام سجّاد علیه السّلام بیاید -امام را مخفی میکردند- به محض اینکه جلو آمد، جلوی امام باقر علیه السّلام نشست که آن موقع خردسال بود. گفت: تو چقدر شبیه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستی! -جابر آدم بسیار ویژهای است- پرسید: اسم تو چیست؟ فرمود: محمّد بن علی. جابر گفت: «أَنْتَ وَ اللهِ الْبَاقِرُ»،[13] من از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بشارت دیدهام. جابر امام باقر علیه السّلام را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. این راوی میگوید: ما سریع امام باقر علیه السّلام را بردیم داخل. امام سجّاد علیه السّلام اینجا تندی کردند. فرمود: جابر آدم خوبی است ولی «وَ لَقَدْ أَشَاطَ بِدَمِكَ»، تو را به تیغ شمشیر داد. یعنی نباید در بین جمع (هویت تو را بروز میداد) حضرت را ترور میکنند. میخواهم عرض کنم اگر بعدها دیدند امام باقر صلوات الله علیه نوشتند: «جاءَ العُلَمَاء یَقصُدونه بالمدینة مِن کُلُّه» چون 35 سال امام سجّاد صلوات الله علیه برای اینکه مردم درِ خانهی امام باقر علیه السّلام به عنوان سائل و نه پیشنهاددهنده بروند، به عنوان استفاده و کسب فیض و اخذ علم بروند نه اینکه بروند تا با او محاجّه کنند، به دلیل زحماتی است که امام سجّاد علیه السّلام کشیدند، حضرت ما را بر سر سفرهی اهل بیت علیهم السّلام نشاند.
رنجهای اهل بیت صلوات الله علیهم أجمعین در اسارت کربلا
اگر ما بخواهیم حقّاً بگوییم که وجود مبارک علیّ بن الحسین صلوات الله علیه کجا به شهادت رسید من میگویم آنجا که امام حسین علیه السّلام تحمّل آن را نداشتند. در آن حالی که نوشتهاند ابا عبدالله الحسین صلوات الله علیه توان نشستن نداشتند، با صورت روی زمین افتاده بودند، «تُدِيرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلَى رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ»،[14] چشم مبارک او به سمت خیمهها بود. آنجا وقتی دید میخواهند حمله کنند، فرمود: «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ»،[15] اگر دین ندارید تا زمانی که من زنده هستم کمی مردانگی داشته باشید. عجیب این است که آنجا آن ملعونها پذیرفتند. گفت: «لَكَ يا ابنَ فَاطِمَة»،[16] تو حق داری. غیرة الله الأعظم، امام سجّاد صلوات الله علیه از این جهت هم چون در روایت آمده است که امام صادق صلوات الله علیه فرمود: چون در ما اهل بیت، شبیهترین فرد به امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت سجّاد علیه السّلام است. از این جهت هم به جدّ خود شبیه شد. دید که با دختر علی علیه السّلام چه کردند. فرمود: وقتی سر مطهّر پدر ما را به شام آوردند آن ملعون، «كَانَ يَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشُّرْبِ»،[17] مجالس متعدّد گرفت. مینشست، سر مطهّر پدر ما را پایین قرار میداد و خودش روی تخت مینشست، پاهای نحس او به سمت آن رأس مطهّر بود، «وَ يَشْرَبُ عَلَيْهِ»، عبارت شیخ صدوق از این هم بدتر است، او میگوید: وقتی این ملعون آن نجاست را میخورد، ته ماندهی جام خود را هم به همان سمت میریخت. دیروز عرض کردم اینجا طبرانی میگوید امام سجّاد علیه السّلام با گوشهی لباس خود جلوی چشم دختر حضرت را گرفت تا این صحنهها را نبیند.
فرمایشات امام سجّاد علیه السّلام به یزید پیش از بازگشت به مدینه
می خواهم از قول ناز دانهی او میخواهم نقلی را بیان کنم. میفرماید: قرار بود یزید، حضرت علیّ بن الحسین علیه السّلام را بکشد. گفت: میتوانی سه خواسته داشته باشی. فرمود: اوّلین خواسته این است که «أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ»،[18] امام سجّاد علیه السّلام چند جا فرموده است: من نتوانستم در روز عاشورا با پدرم وداع کنم چون نگاهم به عمّهام بود. هم شب عاشورا فهمیدم این دیدار آخر است و هم روز عاشورا فهمیدم. میخواستم پدرم را در آغوش بکشم، نگاهم به عمّهام افتاد و بغض گلوی من را گرفته بود، «خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ»،[19] (لطفاً از لحاظ منبع بررسی شود) ولی به خاطر عمّهام خودم را نگه داشتم، گفتم عمّهام اذیّت میشود، اگر ببیند ما وداع میکنیم او نابود میشود. لذا اینجا میفرماید: 1- «أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ» -ادب او را ببینید- سر سیّد و مولا و پدرم حسین را بدهی که من از او توشه برگیرم. دومین مورد این بود که اگر میخواهی من را بکشی یک آدم چشم پاک امین بفرست. همسران و فرزندان و اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خیلی اذیّت شدهاند که تا مدینه با یک شخص امین برگردند. امّا سومین فرمایش این بود: اموال غارت شده را به ما پس بدهید. یزید گفت: من پول آنها را به شما میدهم، چند برابر آنها را هم میدهم. حالا آنها را از کجا پیدا کنم؟ میخواهی چه کنی؟ فرمود: خیر، باید همانها را بدهی، پول به کار ما نمیآید. گفت: چرا؟ گفت: «لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله علیه و آله و سَلَّم وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلَادَتَهَا وَ قَمِيصَهَا»، چادر مادرمان در میان آن وسائل غارت شده بوده است. نمیشود برای آنها قیمت تعیین کرد. ما معتقد هستیم وقتی ائمّهی ما علیهم السّلام گرفتار میشدند به مادر خود بلکه به لباس مادر خود پناه میبردند.
سکینه خاتون سلام الله علیها میفرماید: ما را با هتک حرمت به اسارت بردند لذا گریهی من بند نمیآمد –این مطلب در لهوف آمده است- گریهی من از این بیادبی که به ما کردهاند بند نمیآمد. لذا یک شب در همین حال گریه بودم که خواب دیدم این کاروان اسرا را که –به سمت کوفه یا شام- میبرند یک هودج با جلالت دنبال این کاروان میآید –این مطلب در لهوف آمده است- من در عالم خواب پرسیدم: این هودج برای چه کسی است؟ گفتند: «هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ»،[20] مادر که فرزند خود را رها نمیکند. گفتند: او فاطمه است. میگوید: من به سرعت خود را رساندم و گفت: «يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا»، ببین چگونه حقّ ما را انکار کردند. «بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّاهْ»، مادر جان، ببین چگونه جمع ما را متفرّق کردند. بعد میگوید: «هَتَكُوا و الله حَریمِنَا» («اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا يَا أُمَّاهْ» به این صورت در منبع آمده است) یک نگاه به سر و وضع من بکن، ببین چگونه ما را هتک حرمت کردهاند. «قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَبَانَا»، ببین چگونه پدر من را کشتند. میگوید: صدّیقهی طاهره سلام الله علیها به من فرمود: بس کن سکینه، بند قلب من را پاره کردی! «هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ»، این لباس پدر تو حسین علیه السّلام است، من آنجا بودهام.
خونخواهی امام حسین علیه السّلام توسط حضرت زهرا سلام الله علیها در روز قیامت
در روایات ما اینطور به ما بشارت دادهاند، شیخ صدوق و خیلیها نقل کردهاند که در قیامت ندا میآید: –یا أهل المعشر نکّسوا رؤسکم و غضّوا أبصارکم حتّی تجوز فاطمة بنت رسول الله إلی الجنّة– «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ الصِّرَاطَ»،[21] فاطمه میخواهد وارد بهشت بشود. إنشاءالله آن روز باشیم و بر خلاف کسانی که میترسند سر خود را با افتخار بالا بگیریم. نقل اینطور است که حضرت میآید و محاذی عرش میایستد، «و عَلَی رأسها ثوباً ملطّخاً بدم الحسین» لباس غرق به خون پسرش روی سر او است و آنجا شروع میکند به گریه کردن و خطاب میآید: «يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِيَ الرِّضَا»، هرچه بخواهی میدهند، ناله نزن، گریه نکن، اینجا روزی نیست که تو گریه کنی، روز گریهی اعداء تو است، هرچه بخواهی به تو میدهم. اینجا حضرت میفرمایند: «يَا رَبِّ شِيعَتِي وَ شیعةِ وُلدی»[22].
[1]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[2]– الصّحیفة السّجّادیة، ص 98.
[3]– الإختصاص، النص، ص 64.
[4]- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 615.
[5]- همان، ص 616.
[6]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 4، ص 97.
[7]– الإختصاص، النص، ص 191.
[8]– دعائم الإسلام، ج 1، ص 160.
[9]– مصنّف أبی شیبة، باب من کان یقول فی أذانه حیّ علی خیر العمل، ج 1، ص 195، ح 2239.
[10]- من لا يحضره الفقيه، ج 4،ص 179.
[11]- الكافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص 346.
[12]- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 15، ص 274.
[13]- الأمالي (للطوسي)، النص، ص 636.
[14]- المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 504.
[15]- اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى، النص، ص 120.
[16]– وقعة الطّف، ص 252.
[17]– اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى، النص، ص 190.
[18]– همان، ص 194.
[19]- الأمالي (للصدوق)، النص، ص 250؛ دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص 513.
[20]– اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى، النص، ص 189.
[21]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 224.
[22]– همان، ص 109، ج 71.