مورخ 27 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در مسجد جامع ازگل به ادامه بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
عملیات چهارگانهی خلیفهی دوم بر علیه قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
موضوع بحث ما عالمان سوء، فقهای منافق و تخریب چهرهی سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) است. آنچه قبلاً محضر شما عرض کردیم عملیات چهارگانهای است که به رهبری عبدالله، پسر خلیفهی دوم مطرح شد. سعی کردند قیام سیّد الشّهداء را غیر شرعی جلوه کند، گردن جبر انداختند، مردم کوفه را مقصّر اصلی قلمداد کردند و بعد هم سعی کردند ابا عبدالله الحسین (علیه الصّلاة و السّلام) را (معاذ الله) احمقانه جلوه دهند. بعد از اینکه این مطلب را محضر شما تقدیم کردیم، دو، سه نکتهی ضمیمهای لازم بود که با هم گفتگو کنیم. یکی این بود که کوفه چه خبر بود، ما وارد این بخش نشدیم به این جهت که دو سال قبل، ده جلسهای راجع به شرایط کوفه گفتگو کرده بودیم، لذا اعتماد به حافظهی عزیزان کردیم آن بخش تخریب مؤمنین در کوفه را وارد نشدیم.
علّت ماندن عبدالله در حکومت بنی امیه
نکتهی دیگری که در حاشیهای این بحث مطرح کردیم این بود آیا عبدالله از اوّل با بنی امیه بود؟ گفتیم خیر، از اوّل با بنی امیه نبود، آنها با هم اختلاف نظر داشتند. چه شد که 20 سال در خدمت بنی امیه بود؟ محضر شما تقدیم کردیم منافع مشترک آنها باعث ائتلافشان شد. یکی از راهکارهای ثابت جریانهای منحرف این است که از خطوط قرمز خود به راحتی عدول میکنند، برای اینکه به منافع مشترک خود برسند. عبدالله دنبال تشکیل حکومت بود که حکومت را از امیر المؤمنین بگیرد، به خاندان خلیفهی دوم برگردد، در ماجرای حکمیّت در ماجرایی که با معاویه داشت شکست خورد. عرض کردیم سیاست و حکومت را داد، به جای آن آبرو و چک سفید گرفت.
فقهای منافق دوران بنی امیه
شب گذشته مقدّمهی دیگری را تقدیم کردیم. با توجّه به اینکه بعضی از عزیزان فرموده بودند یکی از مباحث شاید دقّت بخواهد، مشکل است. من شب گذشته یک مقدار سعی کردم در همان مقدّمه بمانم که اصلاً موضوع این عالم سوء یا فقیه منافق که میگوییم چیست؟ چند بار تکرار کردیم که موضوع بحث ما فقهای اموی است. البتّه هر جایی ممکن است نفوذی باشد کما اینکه خیلی بعید است در قضات علمی نفوذی نباشد. ولی موضوع بحث ما موضوع فقهای منافق که عرض کردیم برای دوران بنی امیه است. مثل عبدالله پسر خلیفهی دوم، مثل عمر سعد، مثل شبث ربعی، مثل ابو موسی اشعری، مثل عبد الرّحمن بن عوف و … البتّه نفی نمیکنیم که ممکن است در لباس شیعه هم کسی همان مسیر را برود، خیلی بعید است مستکبرین از این قدرت استفاده نکنند.
علّت مطرح شدن بحث علمای سوء
نکتهی دیگری در این زمینه مهم است تا بعد که میخواهیم دوباره تاریخ را ادامه دهیم تلخی مباحث تاریخی یا شاید سختی و صعوبتی که داشت را کم کنیم. یک مقدار آرامتر پیش برویم. علّت اینکه این بحث مطرح میشود چیست؟ همان شبهای اوّل عرض کردیم پسر پیغمبر (سلام الله علیه) وقتی کشته شد، بالاخره یک عدّهای قربة إلی الله در طرف مقابل بودند. دو روایت از امام مجتبی به زین العابدین است که محضر شما خواندند «وَ كُلٌّ يَتَقَرَّبونَ الَى اللَّهِ بِدَمِهِ»[4] شواهد تاریخی هم در کربلا نشان میدهد واقعاً عدّهای (معاذ الله) امام حسین را جهنّمی میدانستند. نمونهی بارز آن دو پسر قرظه بن کعب انصاری است.
عمر بن قرظه شخصیّت برجستهی سپاه سیّد الشّهداء
قرظة بن کعب انصاری از اصحاب پیغمبر است، دو پسر به نامهای علی و عمر دارد. حالا چند پسر دارد، دو پسر او در کربلا محل بحث من است. نسب او را ندیدم که چه تعداد پسر دارد. دو پسر به نامهای علی و عمر دارد، اتّفاقاً علی در سپاه کوفه است و عمر در سپاه سیّد الشّهداء است و اتّفاقاً ماجرای مذاکرات که الآن مطرح میشود نقل ابومخنف در تاریخ طبری اینگونه است که سیّد الشّهداء عمر بن قرظه را فرستاد که عمر سعد را به یک جلسه، گفتگویی دعوت کند. یعنی عمر بن قرظه شخصیّت برجستهای است.
واکنش علی بن قرظه نسبت به شهادت برادرش در کربلا
وقتی عمر بن قرظه در کربلا به شهادت رسید، جزء سربازان امام حسین (علیه السّلام) است. برادر او علی بن قرظه جزو سپاه دشمن است، نتوانست جلوی گریهی خود را بگیرد. ابتدا صورت او خیس اشک شد، چون برادر او کشته شده بود بعد عجیب اینجا است که فریاد زد و (معاذ الله) سیّد الشّهداء را لعن کرد. چرا؟ گفت چون برادرم را جهنّمی کردی. یعنی اگر الآن شهید شده بود من ناراحت نبودم، (معاذ الله) برادرم را به درک فرستادی. لذا صورت او خیس اشک شد و شروع به فحاشی و لعن سیّد الشّهداء کرد. این نشان میدهد حالا اگر سرانی بودند که پدران آنها 80، 90 درصد سوختگی داشتند بدنهی سپاه کوفه لزوماً همه اینطور نبودند، شبیه همین داعشیها.
خلاف شریعت عمل کردن سپاه دشمن در کربلا
حالا آمریکا به سران آنها پول داده باشد بنده انکار نمیکنم، امّا لزوماً بدنه اینطور نیستند، تصوّر میکند جهاد میکند «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»[5]و البتّه ضعف دانش دارد؛ چون اگر ضعف دانش نداشت میفهمید که کدام دینی دستور به کشتن رضیع تشنه میدهد، ابدا. یعنی اگر شما ناصبیترین ناصبی روی زمین هم باشد، (معاذ الله) ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) را مهدور الدم حساب کنید باز هم آن سپاه چند کار انجام داده که خلاف شریعت بوده است. نمیخواهم از آنها دفاع کنم. یکی، دو نمونه عرض میکنم ببینید. یعنی فرض کنید هر شریعتی از اسلام مقابل قیام حسین بن علی (سلام الله علیه) ناصبی باشد، نواصب بایستند و خودشان هم درست حساب کنند (معاذ الله) ابا عبدالله الحسین هم مهدور الدم حساب کنند که نمیشود، حالا فرض کنید یک رضیع تشنه کشتن در هیچ کجای فقه هیچ یک از گروههای اسلامی و حتّی نواصب نیست؛ اسارت «مَن قَال لا إله الّا الله» نداریم.
حکم به کفر یزید به جهت اسارت آل الله از سوی علمای اهل سنّت
همین الآن داعشیها را نگاه کنید، کسانی که افسار آنها پاره است، میگویند زنان ایزدی را برای کنیزی میگیریم که آنها مسلمان نیستند، بقیّه را به کنیزی نمیگیرند. البتّه فقه آنها خیلی باز است، ممکن است بعداً این کار را انجام دادند ولی حالا که وضع آنها اینقدر خراب است، میگویند ما مسلمین را نه، ولو منافق هم باشند اعدام میکنیم دیگر اسیر نمیگیریم که برده و کنیز شود. یعنی در فقه هیچ یک از مذاهب اسلامی چنین چیزی نداشتیم که نوامیس پیغمبر را با هر اتهامی حالا اتهام که واضح است غلط است، فرض کنید شخص تصوّر کند درست است، بیاید ناموس رسول الله را با آن طرز به اسارت ببرد. بزرگان اهل سنّت به جهت اسارت آل الله حکم به کفر یزید دادند؛ میگویند چون اسیر گرفت مثل اسیری که در جنگهای با نامسلمانها میگیرند این فرد کافر است.
علّت قیام یک عدّه در سپاه کوفه علیه امام حسین (علیه السّلام)
بنابراین آنها هر چه تصوّر میکردند درست عمل میکنند، یک سری از رفتارهای آنها در کربلا حتّی بر مشرب شریعت خودشان هم نبود، نمیخواهم الآن توجیه کنم که آنها راه را گم کرده بودند. ولی باید توجّه کرد که چه شد در سپاه کوفه یک عدّهای «يَتَقَرَّبونَ الَى اللَّهِ بِدَمِ الحسین»؟ چه چیز باعث این شد؟ چطور میشود؟ نمونهی آن همین علی بن قرظه که عزاداری او برای برادرش به این خاطر بود که میگفت گریه میکنم چون او جهنّمی شد. ای کاش این طرف بود لااقل من داغ او را میدیدم، بهشتی میشد. آن طرف در سپاه حسین بن علی (معاذ الله) جهنّمی شده است.
هنر فقیه منافق در تخریب شرایط
این اثر فقط از دست فقیه برمیآید، این فقط میتوان هنر فقیه باشد، این قوّه فقط برای فقیه است. اگر در مسیر حق حرکت کند گوش به فرمان حضرت حق باشد، زاهد باشد، شما میبینید از او تحریم تنباکو به دست میآید، قیام انقلاب اسلامی به وجود میآید و قبل از آن سیّد عبد الحسین لاری به وجود میآید. اگر هم نان به نرخ روز خور باشد پسر پیغمبر را میکشند، خیلی راحت شیخ فضل الله نوری را میکشند. یعنی آن کسی که بالای جنازهی شیخ فضل الله نوری ایستاد، شیخ ابراهیم زنجانی هم برای خود مجتهد و آیت الله بود. کسی جرأت نمیکرد دادستان قتل یک مجتهد باشد، مجتهد را که همینطور نمیشود دادگاهی کرد. مجتهد به اجتهاد خود عمل کرده است.
مثل اینکه یک نمایندهی مجلسی بلاتشبیه رأی داده باشد، بگویند شما به این طرحی که آمد، به این لایحهای که آمد رأی مثبت دادید، به زندان میروید. میگوید آقا پس چرا رأی گرفتید؟ لایحه آمد، یا من موافق هستم یا مخالف هستم، باید به وظیفهی خود عمل کنم، دیگر مثبت و منفی رأی دادن به لایحه که کتک ندارد. پس یعنی چه من نماینده هستم؟! یا یک پزشکی بعد از بررسی و موارد آزمایش و عکسبرداری تشخیص بدهد؛ او را به زندان بیندازند. میگوید اگر به من مجوز پزشکی دادید بالاخره من راه درمان را اینگونه تشخیص دادم، حالا نمیخواهید عمل کنید نکنید ولی دیگر مؤاخذه ندارد. مجتهد هم همین است.
مجتهد، کارشناس وظیفهشناس
مجتهد کارشناس این است که وظیفه چیست، کارشناس وظیفه مجتهد است، فقیه است. در این مسئله وظیفه چیست؟ حالا شیخ فضل الله نوری یک تشخیصی داده است، میگوید در پایان او را تبعید میکردند. چه کسی جرأت داشت؟ بله یپرمخان ارمنی او را دار زد. او مهم نبود، او مجری بود، مشکلی نبود میگفت من حکم دادگاه را اجرا کردم. حالا آن کسی که میخواهد دکمهی جرثقیل بزند تا فرد را بالای دار ببرد، حالا مسلمان هم نبود شاید مشکلی نبود، میخواهد یک دکمه را بزند، او مجری است اینقدر مهم نیست. آن کسی که میخواهد حکم این مجازات را صادر کند باید مسلمان باشد. آن شیخ ابراهیم زنجانی است که برای خود مجتهدی است.
پاره شدن افسار عالمان سوء و هتک حرمت به اعتاب مقدّسه
خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی سال 80 منتشر شد، سال 83 هم منتشر شد، 84 هم منتشر شد بعد متوقّف شد. امسال در نمایشگاه کتاب دوباره بود. البتّه نقدهایی بر آن کتاب نوشته شده است، امّا اگر اصل خاطرات او را بخوانید آنجا معلوم میشود مجتهدی که شیخ فضل الله نوری را کشت چه عقایدی داشت. میگوید بزرگترین مراکز فحشا در جهان (معاذ الله)، (نستجیر بالله العظیم) بعد از کربلا و نجف مشهد الرضا است. یعنی اگر خدایی نکرده افسار عالم سوء پاره شود شیخ فضل الله کشتن برای او چیزی نیست، جسارتهای حیرتآوری به اعتاب مقدّسه کرده است. حالا من جملهی خود را رتوش کردم گفتم، شاید همین را هم نمیگفتم، سعی کردم یک مقدار صیقلی کنم و تیزیهای کلام را بگیرم. عالم سوء خیلی خطرناک است.
بزرگترین خطر عالمان سوء ایجاد چند قطبی بودن
بزرگترین خطری که عالم سوء دارد و میتوانند از آن سوء استفاده کنند ایجاد دو قطبی، سه قطبی و چند قطبی بودن است. میخواهند جبههی حق را تقویت کنند، میخواهند امیر المؤمنین را تقویت کنند یک نفر را آنجا میگذارند این را تبلیغ میکنند، «بُغضاً لِعلی» هزینههای هنگفتی کردند برای اینکه این اتّفاق صورت بگیرد. مثلاً امیر (سلام الله علیه) از نوجوانی در محضر رسول خدا است، قبل از آن هم در خانهی پیغمبر است، تمام نقاطی که وحی شده حضور داشت، میخواهند او را از صحنهی اجتماع حذف کنند. چه کار میکنند؟
راهکارهای منافقین برای حذف امیر المؤمنین (علیه السّلام) از صحنهی اجتماع
مثلاً فرض بفرمایید وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسید، معاویه بعد از اینکه چند ماه با امام حسن صلح کرد، به مدینه آمد. ذهن مردم مدینه حالا اگر با علیّ بن ابیطالب دوست نبود معاویه که اصلاً محلی از اعراب نداشت؛ چون مدینه شهری بود که زمان پیغمبر با مکّه در حال نبرد بود، عمدهی جنگ هم با معاویه و پدرش بود. اگر مردم کوفه و بصره و تازه مسلمانها خبر نداشتند، مردم مدینه خبر داشتند که معاویه چه کسی است.
معاویه وقتی به حکومت رسید و به مدینه آمد تا سخنرانی کرد، سال گذشته کامل توضیح دادیم که رفتار معاویه با مردم مدینه چگونه بود، سعی کرد یک مقدار ظاهربازی کند. امّا برای اینکه معلوم شود داماد پیغمبر، نزدیکترین فرد به پیغمبر، عالمترین فرد به سنّت پیغمبر، باتقواترین فرد، نفس الرّسول، اخ الرّسول، زوج البتول…. تو با این شخص جنگیدی. به چه دلیل؟ لازم بود اینجا یک نفر دفاع کند. چه کسی از عهدهی این کار برمیآید؟
به کارگیری ابو هریره برای تخریب جبههی حق
عرض کردم ایجاد دو قطبی و تخریب جبههی حق است. یک علمی بلند میکند که علم حق زمین بخورد، اینجا از حاج آقا ابو هریره استفاده کردند. حضرت حجّت الاسلام حاج آقا ابو هریره که ایشان کلاً دو سال پیغمبر را درک کرده است. قریب نه برابر روایات امیر المؤمنین در اهل سنّت این آقا روایت دارد. حالا شما حساب کنید نُه برابر قریب به 90 برابر میشود. چون امیر المؤمنین ده برابر او کنار پیغمبر بوده است. تازه همان دو سال هم ابو هریره به خانهی پیغمبر نمیآمد، امیر المؤمنین داخل خانهی پیغمبر بود، با هم رفت و آمد میکردند، سفر و حذر، بیرون و درون با هم بودند. ابو هریره در مسجد پیغمبر را میدید. دو سال کجا و 23 سال کجا؟ حالا قبل از آن هم هیچ. در واقع تعداد روایات ابو هریره نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) 100 برابر میشود، 90 برابر میشود. جالب است در علم رجالی که بعدها عالمان سوء خواستند درست کنند، برای اینکه روایات طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) را حذف کنند، روایات امثال ابو هریره را تصحیح کنند اینطور آمده است. از نظر رجالی روایات ابو هریره 17 درصد ضعیف است، امّا روایات علیّ بن ابیطالب 37 درصد ضعیف است. یعنی از همه جهت حضرت را زدند. او ده برابر بیشتر از ابو هریره با پیغمبر بوده است، علم و تقوا و دانش و نبوغ حالا عصمت او هیچ، اصلاً قابل قیاس نبود. تعداد روایات او یک دهم ابو هریره است، تعداد روایات صحیح او دو برابر روایات ابو هریره است یعنی از همه جهت زدند. چرا این کار را انجام دادند؟
تنظیم شدن کتاب مسند حنبل بر اساس یاران پیامبر (صلوات الله علیه)
یک کتابی احمد حنبل نوشته که امام حنبلیها است، اسم آن مسند است. بر اساس یاران پیامبر تنظیم شده است یعنی کدام صحابه روایت کرده است مثلاً مسند ابی هریره یعنی روایتی که ابو هریره از پیغمبر نقل کرده است. مسند عایشه روایاتی که سلسله سند آن متّصل از عایشه، از پیغمبر نقل کرده است. مسند امیر المؤمنین، علیّ بن ابی طالب هم همینطور است روایات امیر المؤمنین از پیغمبر نقل شده است. وقتی اسم افراد میآید میگوید علیّ بن ابیطالب اینگونه بود، فلانی اینگونه بود، به ابو هریره میرسد خودش میداند مرتکز ذهنی او معلوم است که خیلی از افراد سؤال دارند، به ابو هریره که میرسد اسم او را نمیگوید، میگوید: «الإمامُ الاوحَد، الامامُ المُجتَهدین» صاحب حافظهی حیرتآور. یعنی باید یک چیزی بگوییم.
علّت زیاد شدن روایات ابو هریره
بعد یک حرف جالب هم میزند، میگوید میدانید چرا روایات او بیشتر بود؟ برای اینکه اصحاب پیغمبر دنبال مال دنیا بودند، ابو هریره به پیغمبر چسبیده بود. یک بیل به کمر صحابه میزند… -چرا ابو هریره باید تقویت شود الآن عرض میکنم- بعد میگوید بعضی از اصحاب خوب بودند، آنها دنبال زندگی خود میرفتند من چون گرسنه بودم همیشه پیش پیغمبر بودم که بالاخره برای پیغمبر یک نانی پیدا میشود، وعدهی غذایی میرسد ما هم یک چیزی میخوریم. بالاخره از این توجیهها کردند که چطور یک دفعه روایات او زیاد شده است؟
دلیل به حاکمیّت رسیدن ابو هریره چه بود؟
همهی اینها به این خاطر بود که وقتی معاویه سال 40 به مدینه آمد، یک نمایشی در مسجد پیغمبر بازی کردند. سؤال ذهن مردم این بود چرا جلوی علی در مقابل معاویه ایستادید؟ خلیفهی پیغمبر بود، تو یک استاندار بودی تو را عزل کرد، این همه دعوا نداشت. مردم مدینه میدانستند علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) در خون عثمان دخیل نیست؛ چون عثمان را در مدینه کشتند. حالا اگر یک چیزی به مردم بصره گفتند، دیگر 40 و چند روزی که عثمان محاصره بود، میدانستند علیّ بن ابیطالب دخیل است یا نه طلحه و زبیر دخیل هستند، میدانستند. مردم مدینه باید جواب آنها را میدادند. معاویه روی منبر نشست خواست شروع به صحبت کند، دیدید در یک شهرستانی برای یک نفر جلوی عدّهای مدح میگویند، ابو هریره با یک محاسن بلندی وارد شد، یکی زیر بغل او را گرفته بود، یک دست او هم عصا بود وسط مجلس نشست، عمامهی خود را برداشت و روی زمین کوبید. همه برگشتند ببینند چه اتّفاقی افتاده است، محکم به صورت خود میزد مثل لت زدنی که برای عزاداری انجام میدهند. گفت: خدایا تو شاهد باش رسول خدا فرمود: خدا و رسول و ملائکه و انبیاء صالحین بیزار هستند از کسی که «مَن أحدَثَ فی المدینة»[6] کسی که حادثهآفرینی کند، در مدینه جنگ درست کند. من برای این به صورت خود میزنم. بعد گفت: من به خدا شهادت میدهم، سوگند آن کسی که در مدینه بدعت کرد و (معاذ الله) حادثه آفرید و جنگ بین مسلمین درست کرد علیّ بن ابیطالب بود. اوّل میگوید: پیغمبر میگوید لعنت خدا و ملائکه و رسول و انبیاء بر آن کسی که حادثه درست کند بعد میگوید شهادت میدهم علی اینطور بود. همین امر باعث شد که یک استان به آقای ابو هریره دادند، حاکم شد، حاکمیّت پیدا کرد.
تلاش عالمان سوء برای به زمین زدن عَلم حق
همهی زور عالم سوء این است بتواند آن نقطهی علم حق را به زمین بزند. معاویه نمیتوانست خودش شخصاً امیر المؤمنین را تخریب کند. اگر عالمان سوء روی منبرها نبودند، لعن امیر المؤمنین را تحمّل نمیکردند اینطور نمیشد. معاویه در حدی نبود که مقابل امیر المؤمنین بایستد منتها مردم نگاه میکردند عالمانی، فقهایی ساکت هستند، بعد میگوید لابد راست میگویند. اصلاً انگیزهی مردم برای مقابله از دست میرفت. آنها هر چه میخواستند داغبازی در بیاورند، میگفتند پیش قاضی و معلق بازی، زیره به کرمان ببریم، حاج آقا 60 سال در این راه است ولی ساکت است.
منفعت مشترک داشتن فقهای منافق
همین ابو هریره سال 50 و چند از استانداری عزل شد. گفت: من دو ظرف علم داشتم تا حالا یکی را گفتم و یکی مانده است. گفت: فکر کردی؟ گفتیم ابدا ابلیسها با هم همپیمان نیستند، در قیامت هم حضرت میفرماید: کفّار و گناهکاران در قیامت و ابلیس و امثال ابلیس همدیگر را فحش میدهند، لعنت میکنند، آنها با هم نیستند، منفعتشان آنها را کنار هم آورده است. شب گذشته توضیح دادیم منفعت مشترک داشتند. ابو هریره گفت: آن شب اینطور نمایش اجرا کردم باید به من جایزه اسکار میدادید، بازی کردند مسجد مدینه را به هم زدم که تو به حکومت برسی، حالا کارهای خود را پیش بردی و هر چه رقیب داشتی همه را کشتی، حالا من را عزل میکنی؟! گفت: از پیغمبر خدا من دو ظرف علم دارم، تا حالا هر چه نشان دادم که نُه برابر روایت امیر المؤمنین است که ما توضیح دادم، گفت: این یکی از آن نُه روایت بود، یکی دیگر هم دارم. یعنی این دفعه میتوانم علیه شما نشان دهم. من دو ظرف علم دارم «لو حَدَّثتُ بِهِ» اگر آن دومی که نگفتم بیان کنم «قُطِعَ هَذَا البُلْعُومُ»[7] حلق من را میبُرند. ای مردم اگر برای من اتّفاقی افتاد بدانید من یک حرفهای خطرناکی میزنم. این کار را کرد که نتوانند او را ترور کنند. گفت: ما خبره شدیم، فکر کردید همینطور ما را عزل کنید، میرویم؟!
ائتلاف و اصحکاکهای متعدّد از سوی منافقان سوء
از خود دو هنر دیگر هم نشان داد، چون ممکن است مردم بگویند یک سری احادیث فقهی قبلاً گفته است حالا یک سری هم میخواهد بعداً بگوید. گفت: نخیر. از رسول خدا شنیدم یک روز به شام سفر کرده بود، گفت برویم کاخ حکومتی را ببینیم. اینها برنامه بود. کاخ حکومتی را دیدند، دید بچّهها در باغچه بازی میکنند. بالاخره یکی نوهی دختری معاویه بود، یکی نوهی پسری معاویه بود، یکی خواهرزادهی نوه خواهر معاویه بود. گفت: یکی را به یاد آوردم. گفتند: چه چیزی را؟ گفت: از رسول خدا شنیدم «هَلَكَةُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ»[8] که فرمود: هلاکت امّت من توسّط بچّههایی از جوانکهای قریش است. من تصوّر میکنم منظور او این بچّهها بوده است، من اینطور از روایات پیغمبر برداشت کردم که دوباره به سمت او نزدیک شوم، بگویم شما چیزی میخواهید، توان جسمی دارید به نظام اسلامی خدمت کنید؟ او را برگرداند، آنها هیچ وقت با هم نیستند. علّت اینکه شما اصحکاکهای متعدّد و ائتلافهای متعدّد میبینید همین است.
برقراری ارتباط دوستانه برای رسیدن به منفعتهای مشترک بین عالمان سوء
در دوران امروز هم شما نگاه کنید امثال این نمونهها است. حالا من بدون اینکه اسم ببرم میگویم؛ شما ببینید مصداق خوبی است. یک آقایی یک پست مهم حکومتی داشت، از آن پست حکومتی مهم عزل شد. با او مصاحبه کردند که چه شد عزل شدی؟ گفت: رئیس حکومت که نمیخواست من را عزل کند، او خبر نداشت یک پسری داشت، او از خود همینطور نامه مینوشت و حکم صادر میکرد نمیگذاشت اخبار به پدرش برسد و همینطور او از طرف خودش به اسم پدر ما را عزل کرد. این خیانت میشود یعنی پسر خیانت کرده است. این یک اتهام بود. این آقا از دنیا رفت، چند سال بعد دوباره پسر این آقای معزول یک نواری منتشر کرد –البتّه چند نوار منتشر کرد یکی را هم تازه منتشر کردند که دوباره یک سیخ محکم به آن آقای بیخبر که عزل کرده، میزدند- یعنی این دو جریان کاملاً مقابل هم هستند. او میگوید پسر تو به من خیانت کرد، من اصلاً خبر نداشتم، شما خونریز هستید. بعد در محرم امسال بچّههای این دو دست در دست هم دهیم به مهر عزاداری میکردند. شما در این میان مقصّر را پیدا کنید که چطور چنین چیزی ممکن است.
چطور میشود یک نفر کنار کسی که منتشر کنندهی بزرگترین تهمت خیانت به پدرش است، با رفاقت کنار او بنشیند؟ پرتقال فروش را با قیمت پرتقال و جنس پرتقال که از کدام اقلیم است بیابید. چطور ممکن است چنین چیزی اتّفاق بیفتد؟ اگر منفعت مشترک باشد ممکن است از این چیزها مهمتر هم اتّفاق بیفتد.
وقتی میخواستند شیخ فضل الله نوری را اعدام کنند، یک پول حسابی داده بودند پسر شیخ فضل الله هم برای قتل پدرش کف میزد. ممکن است. جالبتر اینکه بعدها نوهی شیخ فضل الله در مظلومیّت پدربزرگ خود کتاب نوشته است. نوهی همان پسری که کف میزد. بعد در این کتابی که راجع به مظلومیّت شیخ فضل الله نوری نوشته است، یک فصل مشبهی دربارهی پدر مظلوم خود هم نوشته است. چنین چیزی وجود دارد. یعنی میگوید شما پول بدهید چنین چیزی میشود، همینطوری سخت است ولی اگر پول آن برسد میشود.
شهادت و اسیر شدن فرزندان امام حسن مجتبی (علیه السّلام) در کربلا
یکی از افرادی که در کربلا صحنهی زیبایی را از لحاظ حماسی رقم زده است وجود مبارک قاسم بن الحسن است. البتّه یک دختر امام مجتبی (سلام الله علیه) در کربلا اسیر شدند، نوهی او که امام باقر باشد اسیر شدند، دامادشان که امام زین العابدین (صلوات الله علیه) باشد اسیر شدند، یک پسرشان جانباز شدند که حسن مثنی باشد. همسر حسن مثنی فاطمه بنت الحسین اسیر شد. سه پسر امام حسن هم شهید شد. طبق بعضی نقلها عبدالله اکبر یا ابوبکر شوهر حضرت سکینه (سلام الله علیها) است. ایشان و حضرت عبدالله و حضرت قاسم شهید شدند.
کسانی که به میدان رفتند تا بجنگند قرآن کریم میفرماید: به شما تخفیف دادیم اوّل میفرماید: یک به 20 بودید اجازهی ترک جنگ میدهم. بعد میفرماید: خدا الآن تخفیف داد یک به 10 هم بودید من تخفیف میدهم. سپاه سیّد الشّهداء و سپاه دشمن در بهترین حالت یک به 100 است. کسانی که لباس نظامی داشتند و مشکل تشنگی هم نداشتند در این جنگ نابرابر خیلی جنگ حیرتآور و عجیبی انجام دادند.
تشبیه دشمن از قاسم بن الحسین در میدان نبرد
اینطور نوشتند «خَرَجَ غُلامٌ مِن فُسطاطِهِ» غلام که میگویند معمولاً -همیشه اینطور نیست- به نوجوان میگویند، برای موارد دیگر هم داریم اینجا تصریح شده که «لَمْ يُرَاهِقْ» است، «لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ» است. یک نوجوانی که هنوز بالغ نشده بود از خیمهها بیرون آمد. سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) تا به ایشان نگاه کرد شروع به گریه کردند. علّت این بود که این آقازاده با لباس سفید عربی، بدون کلاهخود، بدون زره، شمشیر روی کمر بسته بود تا روی زمین میکشید. دشمن هم اینطور نوشته که صورت او مثل پارهی ماه میدرخشید. با اینکه ایشان بعد از نماز ظهر میدان رفته و در اوج نور است. خبرنگار دشمن میگوید صورت او مثل پارهی ماه میدرخشید. قاعدتاً به پدر بزرگوارش شبیه است که امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) خیلی زیبا بود.
لحظهی وداع امام حسین با قاسم بن الحسین (علیه السّلام)
تا امام حسین این آقازاده را نگاه کردند، شروع به گریه کردند. بعد نوشتند دست در گردن هم انداختند. امام حسین با همهی یتیمها مهربان بود، ولی فرزندان امام حسن امانت امام بودند. قاسم را در آغوش کشید، «جَعَلا يَبكيان حَتَّى غُشي عَليهِمَا»[9] با هم شروع به گریه کردند کأنّه سیّد الشّهداء یاد برادرش افتاد، آن هم با این لباس قاسم. هر چه اصرار کرد ابا عبدالله قبول نکرد. این آقازادهی امام حسن میدانست چطور با امام رفتار کند، میدانست نقطه ضعف امام کجا است. هر چه خواهش کرد حضرت قبول نکرد. وقتی حضرت امتناع کرد؛ نوشتند ابتدا دست حضرت را بوسید، وقتی دید فایده ندارد «يُقَبِلُ يَديه وَ رِجلَيه» صورت خود را روی پای امام گذاشت. سیّد الشّهداء کسی نیست که یتیم اینطور بر او التماس کند و کوتاه نیاید. لذا حضرت فرمود: برو.
رجزخوانی قاسم بن الحسین در میدان نبرد
نوشتند وقتی به سمت میدان رفت، صورت مبارک خیس اشک بود، غرق اشک بود اینطور به سمت میدان رفت. وقتی وارد میدان شد شروع به رجز خواندن کرد. «إِن تُنكِرونِي» هر کس من را نمیشناسد بشناسد. این نشان میدهد که فرزند امام حسن چه شجاعتی داشته است. جلوی 20، 30 هزار نفر تا دندان مسلح وحشی اصلاً زبان آدم باز نمیشود. فریاد زد: «إِن تُنکِرونی فَأَنا ابنُ الحَسَن» هر کس نمیشناسد بداند من پسر حسن بن علی هستم. «سِبطُ النَّبى المُصطَفى وَ المُؤتَمَن» پدر من پسر پیغمبر است.
دوره کردن قاسم بن الحسین (علیه السّلام) از سوی دشمن
وارد میدان شد ابتدا او را جدّی نگرفتند، چند نفر با او تن به تن جنگیدند به درک واصل شدند. این سپاه کوفه یک ترفندی داشت که با بیشتر شهدای ما در کربلا این کار را انجام دادند. وقتی دیدند جناب قاسم چند نفر را به کشتن داد، او را دوره کردند. بعد شروع به سنگپراکنی کردند. این سنگها وقتی میآمد اگر به مرکب هم میخورد مرکب بلند نمیشد چه برسد به انسان. اینها در فلاخن و سنگپراکنی تخصّص داشتند. این شدّت سنگپراکنی باعث شد آن بزرگوار مجبور شد دست خود را جلوی صورت بگیرد و سر مبارک را پایین بیاورد، همین باعث شد از دو طرف به ایشان حمله کردند. دو نفر با نیزه به ایشان حمله کردند.
لحظاتی گذشت سیّد الشّهداء شنید که صدای آن آقازاده بلند شد «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام یا عمّاه» نوشتند خود را به سرعت بالای سر قاسم رساند، دید چند نفر بالا سر قاسم مشغول هستند یکی یکی آنها را به درک واصل کرد، ولی ارباب ما دیر رسیده بود. اینجا فرمود: «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ» خدا میداند من هیچ کجا در مصیبتهای سیّد الشّهداء در کربلا این جمله را ندیدم که بفرماید دیدن این صحنه برای من خیلی سخت است، فرمود: «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ» قاسم جان به خدا برای من سخت است که این صحنه را ببینم، صدای میزنی، کمک میخواهی، کاری از دست من برنیاید.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.
[4]– مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 25، ص 215.
[5]– سورهی کهف، آیه 104.
[6]– مسند احمد، ج 20، ص 354.
[7]– صحیح بخاری، ج 1، ص 35.
[8]– همان، ج 9، ص 47.
[9]– بحار الأنوار، ج 45، ص 34.