تولی و تبری – جلسه نهم

6

نویسنده

ادمین سایت

شب نهم ماه محرم سال 95 حجت الاسلام کاشانی به سخنرانی پیرامون مسئله «تولی و تبری» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏»[2]

«إِلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

ایجاد بغض و عداوت یکی از عذاب‌های الهی

بحث ما حول حبّ و بغض، تولّی و تبرّی به آیه‌ای از قرآن کریم رسید که آیه‌ی 91 از سوره‌ی مائده بود. عرض کردیم در آیات قبلی در سوره‌ی مائده خداوند یکی از عذاب‌های خود را ایجاد شقاق ایجاد بغض، ایجاد عداوت بین مؤمنین حساب کرده بود و به ما یاد داده بود فرمود بین مسیحیان تا یوم قیامت بغض ایجاد کردیم، معلوم است این عذاب است.

 حبّ و بغض فی الله پیامبر

وقتی می‌فرماید: حبّ فی الله و بغض فی الله. اگر بخواهد جامعه‌ای را عذاب بکند، به جای این‌که محبّت بین هم داشته باشند، بغض دارند؛ حبّ و بغض آن‌ها جا به جا می‌شود. کما این‌که در کریمه‌ی آخرین آیه‌ی سوره‌ی فتح هم داریم که پیغمبر اکرم، پیغمبر خاتم ما رسول خدا است؛ «وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» با کفّار أشدّاء هستند، رحماء هستند. بغض دارند فی الله با دشمنان، حب هم دارند فی الله با مؤمنان «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»؛ «وَ الَّذينَ مَعَهُ» یعنی مؤمنان دیگر. بین خود رحماء هستند، با هم مهربان هستند، با رحمت با هم برخورد می‌کنند.

تمام مناسبت‌های انسان براساس حبّ و بغض فی الله

شب گذشته در عرایض ما یک جمله‌ای بود که باید یک قیدی به آن اضافه می‌کردیم. محضر شما عرض کردیم که تمام مناسبت‌های ما باید براساس حبّ و بغض فی الله باشد، لذا ارتباطات فامیلی ما، رفت و آمدهای ما، دوستی‌های ما همه باید براساس حبّ و بغض فی الله باشد و کسی که آن دو صفت ایمان به همان تعریفی که چند بار شب‌های گذشته داشتیم و عدم تظاهر به گناه به صورت دائمی -این دو مورد را گفتیم- اگر کسی داشته باشد باید نسبت به آن بغض داشت، محبّت نداشت.

ارشاد جاهل

این‌جا باید دو نکته را اضافه کرد. یکی این است که اگر یک کسی یک بار گناه می‌کند، نسبت به آن گناه اگر نمی‌داند باید او را ارشاد کرد. به این می‌گویند: ارشاد جاهل. طبق تعریف بسیاری از فقها به این امر به معروف و نهی از منکر نمی‌گویند، اگر نداند. نمی‌داند این کار بدی است. لذا آدم به کسی که نمی‌داند با لحن مؤدّبانه، مهربانانه؛ نمی‌داند، وقتی کسی نمی‌داند که ما با او دعوا نداریم. به این ارشاد می‌گویند، یعنی راهنمایی کردن کسی که نمی‌داند.

بغض داشتن نسبت به عمل گناهکار

 بیشتر فقها این را می‌گویند، مثل حضرت آیت الله جوادی که چند بار در درس تفسیر خود به این تصریح کردند. اگر می‌داند دارد گناه می‌کند باز این هم از دایره‌ی اهل ایمان خارج نشده است، کسی که یک گناهکار است، در یک موضوعی این کاره است. یا دیگر عادت او این است که مثلاً در ایام مثلاً فرض کنید شادی، در عروسی‌ها کلاً این آدم در عروسی‌ها بی‌مبالات است، یک بار اگر این‌طور است نگفتیم باید نسبت به او بغض داشته باشیم، نسبت به آن عمل او باید بغض داشته باشیم، نهی از منکر می‌کنی اگر می‌داند؛

لحن آرام در برخورد با جاهل گناهکار

اگر نمی‌داند او را ارشاد می‌کنی، وقتی ارشاد می‌کنی لحن شما بسیار آرام است، لحن در نهی از منکر خیلی آرام نیست. چرا؟ چون طرف می‌داند دارد اشتباه می‌کند مثل کسی که عمداً دارد یک خطایی را می‌کند. خوب لحن شما متفاوت است با کسی که نمی‌داند. آن کسی که نمی‌داند طبق تعریف معروف فقها اصلاً به این امر به معروف و نهی از منکر نمی‌گویند، یک عنوان دیگر دارد مثلاً آقای جوادی (حفظه الله) می‌فرماید: به این می‌گویند: ارشاد الجاهل. او نمی‌داند وقتی نمی‌داند که ما با او دعوا نداریم. باید یک طور بگویید بفهمد. مؤدّبانه و درگوشی به او بگوییم.

آمریّت در امر به معروف و نهی از منکر عالم به گناه

اگر می‌داند آن‌جا دیگر کلام خیلی مؤدّبانه اتوکشیده نیست، در آن یک آمریّتی وجود دارد. چون می‌داند. موارد اوّلیه‌ی آن‌جا هم خصوصی است، فردی است، به طرف ناسزا نمی‌گوید ولی به او امر می‌کند، درخواست نیست. امر به معروف و نهی از منکر، در امر و نهی آمریّت است. نسبت به آن یک خطا امر می‌کنیم. اگر خدایی ناکرده تظاهر به یک گناه او کلّی است، همیشگی است دیگر آن (معاذ الله) بله نسبت به او نباید حب داشت. حالا یک اختلافات فقهی است ما داریم فعلاً کلّی حرف می‌زنیم. کلاً این شب‌ها داشتیم کلّی با شما حرف می‌زدیم، برای این‌که بحث‌های ما ظریف و دقیق نشود که شما گرفتار نشوید، بعضی از فروع و ریزه‌کاری‌ها را وارد نمی‌شدیم. چند بار هم در این شب‌ها عرض کردم. دقیق‌تر از این باید صحبت کرد. دقیق‌تر آن مثلاً مباحث فقها را باید دید که آن‌جا چه می‌گویند. دقیق جزئیات را مطرح می‌کنند، فروع و شفوق زیادی دارد.

قطع نکردن صله‌ی رحم

 امّا یک نکته‌ی آن خیلی مهم است که برای یکی از عزیزان هم سؤال شده بود، همان شب گذشته هم این در ذهن بنده بود که بگویم، نگاه کردم دیدم وقت گذشته است آن هم این است مثلاً فرض کنید من یک فامیلی دارم، متظاهر به یک گناهی است. به من هم می‌گویید: تو هم که گفتی نباید نسبت به او حب داشته باشی. حبّ فی الله دیگر نداری، تازه او را دوست هم ندارید البتّه آدم برای هدایت فامیل خود دعا می‌کند، خوب این یعنی چه؟ یعنی ما قطع رحم بکنیم؟ ارتباطات خود را قطع بکنیم؟ پاسخ اجمالی آن این است که ما گفتیم: حبّ و بغض فی الله، نه حبّ و بغض به نفع امیال، آن‌طور که خود من دوست داشتم. صله‌ی رحم هم یک امری است که خدا گفته است.

سفارش اسلام به صله‌ی رحم

صله‌ی رحم مثلاً ارتباط با برادر، خواهر، خاله، پدر و مادر این‌ها رحم هستند که عرض کردیم می‌فرماید: «سِرْ سَنَةً صِلْ رَحِمَكَ‏»[4] یک سال بروی سفر که صله‌ی رحم بکنی ارزش دارد. این‌قدر مهم است. خوب حالا من برادر من یک کاری می‌کند شما هم به من می‌گویید: خدا گفته است نباید حبّ فی الله داشته باشی، باید اصلاً منزجر باشی خوب حالا قطع رحم بکنم؟ نه، صله‌ی رحم یعنی ارتباط‌گیری. صله یعنی وصل شدن، وصل کردن. ارتباط و عدم قطع رحم. یعنی قطع را ارتباط نکن؛

قاعده‌ی تزاحم در دستورات الهی

این دستور خدا است. دو تا دستور خدا است من هم باید هر دوی این‌ها را عمل بکنم، فقها به این می‌گویند تزاحم. خدا به ما گفته است که صله‌ی رحم بکن، قطع رحم نکن. می‌گویم: چشم. می‌گوید: نسبت به فاسق گستاخ اعلان بیزاری بکن، ابراز محبّت نکن. دو تا دستور جدا داده است، من یکی دچار مشکل شدم. یک موقع هم باید صله‌ی رحم بکنم هم برادر من یک کاری می‌کند که من… در هر دو حکم به مشکل برخوردکردم. به این تزاحم می‌گویند. در مقام امتثال امر. یعنی در مقام این‌که من می‌خواهم به امر خدا گوش بدهم، دو تا دستور او من را دچار مشکل کرده است.

انجام دستورات خدا در تزاحم با کمترین ضرر

این‌جا چه کار بکنم؟ این‌جا هیچ یک از احکام خدا را نمی‌شود کنار گذاشت، باید کاری کرد که کمترین ضرر را دارد. به یاد دارید یک شبی عرض کردم دارید وارد باغی شدید، می‌خواهید بیرون بیاید، یک ربع طول می‌کشد، بعد نماز شما هم قضا می‌شود؛ دستور آمده است نماز بخوان، دستور آمده است از باغ بیرون برو، غصبی است و نماز هم که در باغ غصبی باطل است ولی پنج دقیقه‌ی دیگر قضا می‌شود، 20 دقیقه هم طول می‌کشد تا من به در باغ برسم، این‌جا می‌گوید: یک حداقل نمازی بخوان که نماز واجب تو باشد؛ دیگر آن‌جا وسط نماز ابوحمزه را نمی‌خواهد در قنوت خود بخوانی، غصب را طول نده، یک نماز عُرفی واجب خود را بخوان و بیرون برو. یعنی یک کاری بکن.

حکمت خدا در واجب و حرام احکام

چون به یاد داری آن شب‌های اوّل عرض کردیم واجب و حرام که خدا می‌گوید، خدا حکیم است یک (معاذ الله) گنده لات نیست که چون زور او بیشتر است می‌گوید: این کار را بکن، این کار را نکن، اگر این کار را نکنی، سیخ به چشم تو می‌کنم. چون قدرت من زیاد است، نه؛ به یاد دارید بحث کردیم گفتیم: حکیمی است که به ما برنامه داده است، علیم است می‌داند چه برنامه‌ای بدهد، رحیم است یعنی مهربان است، یعنی دوست ندارد ما مصلحتی را از دست بدهیم، یک چیزی را که به نفع ما است به دست نیاوریم. یا دچار مفسده‌ای بشویم، گرفتار بدبختی بشویم. بعد قادر است، بلد است ما را هدایت بکند. حکیم است حرف بی‌ربط نمی‌زند. واجب و حرام خدا مثل واجب و حرام مثلاً من نیست که می‌خواهم در یک محلی گنده‌ لاتی خود را ثابت بکنم مثلاً می‌گویم هیچ کسی در این محل این راستا ماشین خود را پارک نکند و الّا پنچر می‌شود همین که است. این طور که نیست. واجب و حرام خدا از سر حکمت، علم، توانایی بر شناخت مصلحت ما و رحمت است.

نهی خدا از شدّت رحمت

واجب می‌کند به یا دارید عرض کردیم واجب یعنی چه؟ یعنی می‌گوید: این‌قدر این مهم است تو باید این را به دست بیاوری. لذا تو را مجازات می‌کنند اگر به دست نیاوری، چون نمی‌خواهد شما از دست بدهید و آن مثال مثلاً پدر و مادری را زدیم که بچّه لب پشت بام ایستاده است، محکم پس گردن او می‌زند که این طرف بیاید. مهربانی او است که غضب کرده است، چون نمی‌خواهد او بیفتد. نهی خدا هم همین‌طور است. لشدة رحمته است. حالا خدا لشدة رحمته دو تا دستور به من داده است، چون حکیمانه است من نباید هیچ یک از این‌ها را… هر کدام را انجام ندهم به یک بدبختی دچار می‌شوم، منتها حالا من گرفتار شدم، خدایا من چه کار بکنم، برادر من یک کاری کرده است، من که نکردم.

مقصّر بودن در تزاحم

 چون یک وقتی تزاحم را ما مقصر هستیم. یعنی به تو می‌گویند: این باغ غصبی است، ساعت را هم نگاه بکن پنج و نیم است، شش اذان است، داخل آن بروی یک گیلاس بچینی بخواهی برگردی نماز تو غذا می‌شود، آن وقت مجبور می‌شویم در زمین غصبی نماز بخوانی، به تو می‌گویند. می‌دانی ولی می‌روی. باز هم این‌جا باید همین‌جا بایستی نماز خود را بخوانی برای حضور در باغ غصبی گناه کردی ولی نماز خود را از ذمّه‌ی خود برمی‌داری، حتّی برای نماز تو را مجازات… اختلاف است که مجازات می‌کند یا نمی‌کند. ولی برای آن حضور غصبی تو را مجازات می‌کند. چرا؟ چون خود تو رفتی. می‌خواستی نروی، من که گفتم.

مقصّر نبودن در تزاحم

امّا نه در آن حالت قبلی حواس تو نیست، مثلاً فکر کردی باغ برای پدر تو است، یک دفعه می‌بینی نه حال تو که بهتر شد می‌بینی این‌جا یک جای دیگر است. این‌جا می‌گویی: خدایا من که نمی‌خواستم حالا به این‌جا آمدم، این‌جا غصبی است می‌خواهم بدوم بروم بیرون بروم نماز من هم قضا می‌شود. درحالتی که شما تقصیر اوّلیه ندارید داریم می‌گوییم. مثل این‌که برادر من دارد یک کاری بدی می‌کند، به من چه ارتباطی دارد؟ حالا در این‌جا چه کار بکنیم؟ هر دو هم امر خدا است. این‌جا باید یک کاری بکنیم که کمترین ضرر را دارد، به دست آوردم هر دوی این‌ها واجب است، هر دوی این‌ها حیاتی است.

حیاتی بودن انجام دادن واجبات الهی

 واجب‌های خدا این‌طور است مثل این می‌ماند که رگ حیات تو را دارند می‌زنند، واجب خدا این‌طور است. یعنی شما دچار بدبختی می‌شوی اگر خدایی ناکرده انجام ندهی کأنّه رگ تو را بزنند. دجار مفسده‌ای می‌شوی مثل این‌که تو را می‌کشند. آدم می‌میرد می‌رود آن طرف مدّت طولانی زندگی می‌کند.

در نظر گرفتن اقل در تزاحم بین واجبات خدا

این‌جا به اقل آن، اقل آن یعنی چه؟ یعنی با آن فامیلی که باید صله‌ی رحم کرد، ارتباط می‌گیرد به اندازه‌ای که قطع رحم حساب نشود. بیش از آن نه. کلاً هر جا آدم گرفتار بشود همین است. اگر یک نفر بیاید شمشیر را روی سر شما بگذارد، یک داعشی بگوید: این را شکنجه بکن، اگر نه تو را می‌کشیم. شما می‌توانید در گوش او چک بزنید، البتّه چک در گوش زدن بدترین کار است مثلاً می‌توانید به دست و پای او بزنید، اگر گفت: چک بزن باید چک بزنی آن حدّی که او تو را نکشد، اگر این‌طور بزنی تو را نمی‌کشد، نمی‌شود بگوید: بگذار خلاصه دست خود را هم خیس هم بکنم. یعنی به اقل آن مفسده.

در نظر گرفتن حبّ و بغض فی الله و صله‌ی رحم در تزاحم این دو با هم

پس سؤال این بود می‌گویی حبّ فی الله و بغض فی الله اگر صله‌ی رحم باید بکنیم، چه کار باید بکنیم؟ صله‌ی رحم هم باید بکنی، هر دو فی الله آن دستور است این هم دستور است اقلّ مفسده. هم باید بغض باشد قلباً از این اشتباهی که دارد انجام می‌دهد بیزار هستی، دوست نداری مثل این‌که خدا به این عروسی برویم، پس بیا وسط، نه آقا. حالا که می‌گوید: صله‌ی رحم. آخر مجلس می‌روی، یک طور مثل این‌که خودجوش ماشینت پنچر شده است، آخر مجلس می‌روی یک کادوی خوبی هم به او می‌دهی، ناراحت نشود. ارتباط قطع نشود. ولی از آن گناه هم بیزار هستی. نشود حکایت آن درویش که سعدی می‌گوید: گنده لات‌ها می‌خواستند، آخوند را اذیت بکنند، او را به یک‌جا بستند گفتند: حاج آقا خلاصه باید بزن و بکوب است از این لیوان شما هم باید بخورید. گفت: خوب خدایا تو شاهد باش که… بعد الاغ او زد این ظرف را شکست، شروع به زدن الاغ کرد، گفت: فلان فلان شده یک بار هم که این‌ها می‌خواستند بدهند ما ببینیم این چه مزه‌ای است، تو نگذاشتی. به اقلّ آن باید اکتفا کرد. هر دو امر را انجام داد.

راهکار شیطان برای ایجاد اختلاف

یک نکته‌ی دیگر هم این‌جا عرض بکنم شیطان می‌خواهد بین ما ایجاد اختلاف بکند؛ آیه‌ی 91، سوره‌ی مائده «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ» مهمترین راهکار شیطان این است که بین شما دعوا درست بکند. بعد فرمود: «فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ» یعنی چطور؟ این‌که (معاذ الله) جامعه دچار این بلیّه‌ی شراب‌خواری بشود، این‌طوری آن عذابی که خدا می‌گفت، سر شما می‌آید. خدا چطور عذاب سر شما می‌آورد؟ اگر یک سری گناهان را انجام بدهید، آن‌جا هم عذاب بود دیگر. در همین سوره‌ی مائده به نصارا و یهود فرمود: وقتی این‌ها غلط زیادی کردند، ما هم بین آن‌ها دعوا درست کردیم.

مجلس ذکر راهی برای از بین بردن عذاب الهی

شیطان هم سرباز دعوا درست کردن است. «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ» چطور؟ چه زمانی این عذاب نازل می‌شود؟ فرمود: «فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ» شراب و قمار «وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» در کنار این‌که بین شما آتش به پا می‌کند، شما را از ذکر الهی جدا می‌کند. ذکر الهی خیلی مصادیق دارد آن قسمتش که به بحث ما ربط دارد، مجالس ذکر است. خیلی باید به آن توجّه کرد. به یاد دارید یک شبی عرض کردیم مجالس ذکر ائمّه راهکار دادند یعنی همین مجلسی که مؤمنین، مؤمنین هم تعریف سخت نه، همان تعریفی که ما بارها گفتیم یعنی ما یک‌جا بنشینند در آن گناه اتّفاق نیفتد یک یادی از اهل البیت بشود یک یادی از الله بشود. مثلاً یک صلوات با هم بفرستند گناه نشود این مجلس ذکر می‌شود.

صلوات ذکر جامع

چون می‌دانید صلوات ذکر جامع است. وقتی شما صلوات می‌فرستید، یعنی توحید را قبول دارم، معاد را قبول دارم، پیغمبر را قبول دارم، اهل بیت پیغمبر را قبول دارم، می‌دانم درود به آن‌ها فرستادن مایه‌ی برکت است، مایه‌ی استجابت دعا است، در همین یک جمله بسیار عقیده وجود دارد.

مجالس ذکر اهل بیت باعث ایجاد حبّ قوی نسبت به اهل بیت

مجالس ذکر اهل بیت باعث می‌شود حبّ شما به اهل بیت قوی بشود. خود شما رجوع بکنید اگر یک‌جایی گرفتار بشوید، به امام باقر توسّل می‌کنید یا به حضرت عبّاس؟ این برای انس ما با حضرت عبّاس است. البتّه حضرت عبّاس (سلام الله علیه روحی له الفداء) حق دارد، حق دارد که یعنی خدا خیلی به ما فاز داده است که اجازه می‌دهد ما به او توسّل بکنیم، امّا رابطه‌ی ما با امام باقر کم رنگ است، آن قسمت خوب است این قسمت کم رنگ است. چرا؟ چون مجالس ما راجع به سیّد الشّهداء است، علمدار سیّد الشّهداء هم حضرت عبّاس است. اگر امام باقر را درست می‌شناختیم، یک طور دیگر بود. مجالس ذکر باعث می‌شود شما ارتباط برقرار بکنید. شما یک احساس رفاقتی نسبت به حضرت عبّاس و حضرت علی اکبر و امام حسین دارید بیش از امام باقر، بیش از امام صادق انصافاً این‌طور نیست؟ یا من اشتباه می‌کنم. چرا؟ چون در مجالس ذکر آن‌ها شرکت کردید. انس ایجاد می‌شود. بعضی از ارمنی‌ها هم با حضرت عبّاس انس دارند. مجالس ذکر باعث می‌شود انس بگیرد.

حبّ فی الله باعث ایجاد غیرت می‌شود

من امشب این را می‌خواهم بگویم. اگر انسان با اهل بیت انس بگیرد، حبّ او زیاد بشود، این حب فی الله است، این باعث می‌شود نسبت به آن خوب‌ها غیرت پیدا می‌کند. آن چیزی که امشب می‌خواستم بگویم که یک جمله هم تکلمه‌ی شب‌های گذشته بگویم این بود؛ وقتی حبّ آدم شدید می‌شود، غیرت پیدا می‌کند. چرا زن‌ها هو را دوست ندارند؟ حبّ بین زن و شوهر زیاد است، تحمّل این‌که کسی بیاید شریک در حبّ او بشود ندارد. بعضی درویش‌ها می‌گویند: شیطان هم از روی عشقی که به خدا داشت با خدا دعوایش شد. خدا گفت که:… گفت: من فقط تو را عبادت می‌کنم، فقط خودت. گفت که: خوب حالا به پای این آدم بیفتد. گفت: عجب فقط تو، غیرت من قبول نمی‌کند غیر تو را عبادت بکنم. این‌طور می‌گویند. حالا آن‌ها هر طور می‌گویند کار ندارم ولی کسی که یک کسی را دوست دارد، نسبت به او غیرت دارد. به یاد دارید عرض کردیم دیگر نتیجتاً غیبت او را نمی‌کند، نتیجتاً به او کمک می‌کند، نتیجتاً او را فریب نمی‌دهد، خیلی او را دوست دارد، نتیجتاً به او خیانت نمی‌کند، به او حسودی نمی‌کند. به او کمک می‌کند. لقمه‌ی نان خود را به او می‌دهد. این نتیجه‌ی آن است چون او را دوست دارد. اگر بشنود کسی پشت سر او دارد حرف می‌زند، پشت سر محبوب نمی‌تواند تحمّل بکند. این اگر هدایت بشود، یعنی فی الله باشد، خیلی خوب است آدم را جلو می‌برد. در سپاه دشمن امام، مقابل امام ایستاده بودند، دید به پسر پیغمبر ناسزا گفتند. این گفت: من بودم که پیغمبر فرمود: «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً»[5] ناسزا می‌گویید؟! من قیامت چطور روی پیغمبر نگاه بکنم؟ آن‌جا اصلاً  بحث تشیّع و تسنّن نبود، امامت. گفت: این‌ها هیچ چیزی، چطور من در چشم پیغمبر نگاه بکنم؟ به آن طرف رفتند و کشته شدند. یعنی هدایت شدند.

مسلم بن عوسجه هم از این طرف می‌دید مثلاً شمر گفت: برو حسین تو جهنّمی هستی (معاذ الله) خاک بر سرش. مسلم بن عوسجه یک پیرمرد عابد بود، آن‌جا یک ناسزا به او گفت. نتوانست تحمّل بکند، این غیرت او بود. غیرت او اجازه نداد… گفت: من زنده باشم تو در مقابل من به امام من، به عشق من توهین بکنی، نمی‌توانم تحمّل بکنم، فریاد زد. سر شمر فریاد زد. نمی‌تواند تحمّل بکند.

محبّت موتور محرکّه

 اگر این فی اللّهی تنظیم باشد خیلی آدم را جلو می‌برد، چون گفتیم: محبّت موتور محرّک است، این مثل این‌که احتراق داخلی است، موتور جت است. سرعت آن بیشتر است چرا؟ چون عشقش او را می‌کشد. جذبه‌ی عشق او را می‌کشد. در کربلا همین‌طور است. آمد پیش امام صادق ظاهراً- گفت: آقا یابن رسول الله آقا جان شنیدیم این‌ها جلوی امام حسین می‌ایستادند، تیر می‌آمد این‌ها سرشان را به سمت تیر می‌آوردند، این‌ها از کره‌ی ماه آمده بودند؟ این‌ها چطور بودند؟ حضرت فرمود: عشق به سیّد الشّهداء این‌ها را فارغ از خود کرده بود.

حبّ شدید اصحاب امام حسین (علیه السّلام) به ایشان

یکی از اساتید ما این مثال را زد؛ آقا این اعصاب آدم کار می‌کند. شما اگر یک سوزن بگذارید دردتان می‌آید، نمی‌توانید این را مدام فشار بدهید. ماجرای حضرت یوسف و آن خانم را ببینید. اگر یک وقت شما متوجّه نیستی چاقوی شما به دست من می‌خورد، خوب حالا یک چیزی؛ من چاقو را بگذارم، خوب ببرم درد بیاید دیگر ادامه نمی‌دهم؛ یکی بیاید خود را خفه بکند. یک دفعه فشار بدهد، نفس او بگیرد، دیگر نمی‌تواند فشار بدهد. حالا اگر از یک‌جایی به پایین بپرد دست خود او نیست، خود را (معاذ الله) دار بزند، دیگر اختیار بقیه‌ی آن به عهده‌ی او نیست. ولی خود آدم نمی‌تواند خود را خفه بکند. چون حالت خفگی دست بدهد، دست او رها می‌شود. آن‌جا مکث می‌کند، نمی‌تواند ادامه بدهد. آدم نمی‌تواند چاقو را بگذارد و مدام فشار بدهد. ولی این‌ها آن‌چنان محو حضرت یوسف شده بودند دست‌ها را بریدند. سالاد داشتند با انگشتان خود درست می‌کردند، اصلاً نفهمیدند. این چیست؟ محو جمال یوسف شدند، خود را فراموش کردند. آن کسانی هم که در کربلا بودند محو جمال سیّد الشّهداء شده بودند؛ لذا امام صادق فرمود: شما چطور گل بو می‌کنی، اذیّت می‌شوی؟ مرگ برای آن سعید بن عبدالله حنفی (روحی له الفداء) که سر و صورت خود را جلوی تیر قرار می‌داد که به امام تیر نخورد، چطور ممکن است؟ فرمود: آن‌ها محو امام حسین بودند، اصلاً درگیری با… مثال قرآنی آن همین است. مثل این‌که این چاقو می‌برد، نمی‌فهمید، چون محو شده بود، این‌ها هم محو شده بودند. حب شدید بشود این‌طور می‌شود. این‌ها محو شده بودند.

حبّ غیر فی الله و رفتن به سمت باطل

حالا این طرف را هم بگویم. اگر خدایی ناکرده محبّت آدم به یک سمتی غیر فی الله برود، این کشش خطرناک به سمت باطل می‌رود. آدم بی‌ترمز به سمت باطل می‌رود (معاذ الله) برای همین وقتی حب را گفته است، بغض را هم گفته است، دو طرف آن را گفته است. به جای این‌که حبّ امام را حسین داشته باشد، حبّ یک چیز دیگر را دارد. حبّ دنیا دارد، حبّ ریاست دارد، می‌خواهد از یک کسی دفاع بکند، یک کسی یک حرف بی‌ربطی زده است می‌خواهد از او تعریف بکند، چون آن کشش وجود دارد او به سرعت به سمت باطل می‌رود، او را به باطل می‌کشد. نمونه‌ی بارز آن شما نگاه بکنید وقتی امیر المؤمنین داشتند با عایشه می‌جنگیدند؛ عایشه در کجاوه‌ای بود که روی شتر بود. اوّلاً که این‌ها صف می‌ایستادند نوبتی دور از محضر شما آن چیزی که از شتر می‌افتاد را می‌خوردند. چون برای شتر عایشه بود. از عشق. این‌طور است. بعد نمی‌گذاشتند که این شتر زمین بیفتد. چون نماد پیروزی آن‌ها بود. قد شتر هم بلند بود، روی آن یک کجاوه هم روی آن بگذاری. بیشترین کشته را آن‌جا دادند. حلقه زده بودند، سپاه امام برای این‌که جنگ را بخواباند، باید او را متوقف می‌کرد، چون طلحه و زبیر که قبلاً Game Over شده بودند، در جنگ وارد نشده بودند. حضرت این یکی را هم می‌زد، عملاً دیگر فرمانده‌ای نبود. یعنی رأس فتنه می‌خوابید، لذا همه به دنبال آن بودند که آن را بزنند، آن‌ها هم در اطراف شتر… پای شتر را هم می‌زدند، عدّه‌ای زیر شتر می‌رفتند که شتر نیفتد. از آن طرف هم وجود دارد. یعنی اگر حبّ انسان فی الله نباشد به سمت باطل برود، آن عشقی که داشتند این‌ها را باعث می‌شد (معاذ الله) کاری که سعید بن عبدالله حنفی برای امام کرد، آن‌ها برای عایشه بکنند.

مثالی برای اهمّیّت حبّ و بغض فی الله

یک نمونه هم من برای شما می‌گویم اخیراً اتّفاق افتاده است که شب گذشته من بسیار عصبانی شده بودم. الآن 48 ساعت است حرص خوردم این‌طور آرام هستم. دوستانی که من را می‌شناسند می‌دانند. من امروز از یاد بردم که نهار بخورم، تازه من نگذاشتم بقیه هم نهار بخورند، وقت نشد، درگیر جوابیه به این آدم بودیم، از یاد بردیم نهار بخوریم. یک جمله گفته است بسیار من را عصبانی کرده است. می‌گوید: امام حسین گفت: من بروم شام با یزید به صورت رفاقتی دوستانه مشکل خود را حل بکنیم. ولی عمرسعد نگذاشت. می‌خواهد نتیجه بگیرد مذاکره با دشمن اشکال ندارد. عین این جمله را که برویم دست بگذارم در دست یزید با رفاقت مشکل خود را حل بکنیم گفته است، در آن فضای مجازی که ما منتشر کردیم صوت آن را گذاشتیم، جواب هم دادیم. حالا این‌که این چه چرندیاتی است و چه خزعبلاتی است و چه نتایجی دارد هیچ چیزی، تو چطور توانستی این حرف را بزنی؟ پناه بر خدا! کسی که شش متر پارچه به سر خود بسته است، 50 سال است، 40 سال است، 30 سال است طلبه است، درس خارج می‌دهد، برای مسائل سیاسی، مسائل سیاسی این‌قدر می‌ارزید که یک چنین تهمتی به امام حسین بزنی. شما باور می‌کردید جان کری یک چنین حرفی بزند، شارون یک چنین حرفی بزند؟! امام حسین در کربلا گفته است: من را رها بکنید بگذارید بروم پیش پسر عموی خود یزید دست خود را در دست او بگذارم با رفاقت مشکل خود را حل بکنیم. این خیلی بی‌حیایی است. چطور می‌شود که انسان یک چنین حرفی را بزند؟ عین این جمله را گفته است، نه این‌که بگویم شبیه به این را گفته است، همین جمله را گفته است. اگر دل آدم اشتباهی یک جای دیگر رفته باشد، بی‌ترمز می‌شود، حبّ و بغض برای همین اهمّیّت دارد. چون ترمز ندارد. می‌گویند: آقا قرار است یک چیزی را توجیه بکنی، لازمه‌ی آن این است که از امام حسین مایه بگذاریم. می‌گذارد. چون آن برای او اصل است، امام حسین فرع است و الّا چطور یک شیعه می‌تواند به خود جرأت بدهد، این‌طور بی‌حیایی بکند؟! این انهدام قیام امام حسین است، اصلاً چه چیزی می‌ماند. این یکی از آن جملاتی است که چند شب قبل من مثل اسپند روی آتش بودم، این یکی از آن جملاتی است که آن گفته است. به اسم عالم دینی شب ششم محرم. آدم نمی‌تواند تحمّل بکند یک چینن توهینی به امام خود بکند. بنی امیّه یک چنین توهینی نکرده است.

تهمت بنی امیّه نسبت به قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

 بنی امیّه که خواستند تهمت بزنند، گفتند: امام حسین لحظات آخر گفت: بگذارید بروم دست بگذارم در دست یزید با او بیعت بکنم، دیگر نگفتند رفاقتی با او حل بکنم. خدا شاهد است هیچ متن تاریخی دیگر رفاقتی نگفته است. یعنی بنی امیّه به دنبال این بودند بگویند: یزید گنه‌کار نیست، خبر نداشته است که چه کسی امام حسین را کشته است، عبیدالله کشته است. این را شنیدید دیگر یزید گفت: من نمی‌دانستم. آن‌ها گفتند، امام حسین دوست داشت دست در دست یزید بگذارد و بیعت بکند، این آقا دیگر از بنی امیّه هم پیشی گرفته است، می‌گوید که: بروم شام در دست خود را در دست یزید بگذارم و با رفاقت مشکل خود را حل بکنیم. بنی امیّه هم یک چنین حرفی نزدند، یعنی به فکر آن‌ها نرسیده است این را هم می‌شود گفت. حبّ و بغض خیلی خطرناک است، هر چقدر آدم را جلو می‌برد، همان‌قدر هم آدم را می‌تواند سقوط بدهد. رمز آن فی الله بودن است. فی الله نباشد آدم را با مغز زمین می‌زند.

حضرت عبّاس (علیه السّلام) مظهر حبّ و بغض فی الله

 مظهر حبّ و بغض فی الله وجود مبارک و قدسی قمر منیر بنی هاشم است. وقتی شمر او را صدا کرد، ابتدا می‌خواست پاسخ ندهد. سیّد الشّهداء گفت: برو ببین چه می‌گوید. قمر منیر بنی هاشم ناراحت از این‌که شمر در من چه چیزی حساب کرده است که یک چنین… برای چه من را صدا می‌زند. با من چه کار دارد. در تاریخ نگاه بکنید. آمد گفت: برای تو و برادران تو امان نامه آوردم. قریب به این مضامین. خدا تو و امان‌نامه‌ی تو را لعنت بکند. چه چیزی در من دیدی که خیال کردی از امام خود جدا می‌شوم. من باید استغفار بکنم تو چه چیزی در من دیدی، یک چنین غلطی را می‌خواهی بکنی. اصلاً از ابراز محبّت شمر منزجر شد، خشمگین شد، بی‌خود کردی برای من امان نامه آوردی. خدا خود تو و امان نامه‌ی تو را لعنت بکند.

ادب حضرت عبّاس (علیه السّلام) نسبت به امام حسین (علیه السّلام)

قطعاً بیشترین حب نسبت به سیّد الشّهداء در کربلا در میان مردها برای مولای ما، قمر منیر بنی هاشم و امثال ایشان بوده است، شما نگاه می‌کنید واله و شیدای سیّد الشّهداء است. هیچ جای بروز ندارد حضرت عبّاس تا دستور نیاید. خیلی‌ها گفتند: حسین به کوفه نیا، نرو به کوفه. شما تاریخ نگفته است یک بار قمر بنی هاشم پیشنهاد داده باشد، نسبت به امام خود خاضع است، واله است، تعریف ادب این است. الزام نفس به آن چیزهایی که انسان عادتاً آن‌ها را دوست ندارد. می‌دانید که حیوان را اگر تأدیب می‌کنند، مجازی می‌گویند: تأدیب. او شرطی بعضی کارها را انجام می‌دهد. ادب یک حیایی است، یک شعبه‌ای از عقل است که من جلوی شما پای خود را دراز نمی‌کنم حیا می‌کنم، راحت‌تر هستم پای خود را دراز بکنم.

تبعیّت بدون خطای حضرت عبّاس (علیه السّلام) از مولای خود

 قمر منیر بنی هاشم یک مادری دارد که در ادب بی‌نظیر است، امیر المؤمنین گشت تا این مادر را پیدا کرد. با این‌که پدر امیر المؤمنین بود ما این‌طور خیال می‌کنیم که هر کسی پدر او امیر المؤمنین باشد کار تمام است، امیر المؤمنین برای به وجود امدن قمر منیر بنی هاشم دنبال یک زن ویژه گشت. ایشان به دنیا آمد. زیارت نامه‌ی ایشان را فردا که تاسوعا است در مفاتیح است و سند آن صحیح است و به سند آن فقیه می‌تواند فتوا بدهد، دو صفحه است بخوانید ترجمه‌ی آن را هم بخوانید. ببینید چه عباراتی معصومین امام صادق می‌فرماید: «سَلامُ اللَّهِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ … عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ … السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ»[6] وقت نیست خدا می‌داند که خیلی حرف‌های عجیبی در آن‌جا زده است. «أَشْهَدُ … أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى بِهِ الْبَدْرِيُّونَ» بعد امام صادق برای این‌که نهایت امر را به ما بگوید، فرمود: عبّاس جان تو یک طوری از امام خود تبعیّتمی کردی که ما هیچ نقطه‌ی خطایی در تو ندیدیم.

شهادت امام صادق (علیه السّلام) به تبعیّت از حضرت عبّاس (علیه السّلام)

 لذا امام صادق فرمود: «أَشْهَدُ» شهادت می‌دهم که من تابع تو هستم. امام معصوم مگر می‌شود؟ بله چون عبّاس بن علی اصلاً هوایی نداشت به سمتی ببرد، هر چه بود، تجلّی دستورات سیّد الشّهداء بود و قبل از آن هم امام حسن و قبل از آن هم امیر المؤمنین. خودی نداشت که بخواهد شما را به سمتی ببرد. لذا امام صادق فرمود: «وَ أَنَا لَكُمْ تَابِعٌ» من پیروی تو هستم، حالا که امام صادق این‌طور می‌فرماید، من هم می‌گویم: عبّاس جان ما شیعه‌ی تو هستیم.

عظمت حضرت عبّاس در کلام امام معصوم

چنان عظمت داشته باشی که امام معصوم قسم بخورد «أَعْطَاكَ مِنْ جِنَانِهِ أَفْسَحَهَا مَنْزِلًا» عبّاس جان تو کاری کردی که خدا در قیامت بزرگترین منزل «وَ أَفْضَلَهَا غُرَفاً» برترین غرفه‌ها و اتاق‌ها را به تو عطا می‌کند. یک چنین مقامی به یک کسی بدهند، دیگر عالم را بنده نیست.

کسی که ثروت قیامتی دارد، نوشتند مقابل سیّد الشّهداء وقتی قرار می‌گرفت، سر خود را بلند نمی‌کرد. با فاصله می‌ایستاد بلندی قد او مقایسه نشود با قد مبارک سیّد الشّهداء، سر پایین. قدیمی‌ها می‌گفتند: تا آخر عمر خود هیچ وقت برادر را برادر صدا کرد. آخر هم می‌گویند: در آخر عمر خود سر یک قضیه‌ای صدا کرد که بنده می‌خواهم بگویم نخیر، ما معتقد هستیم که قمر بنی هاشم را فرصت ندادند با سیّد الشّهداء وداع بکنند. دو شهید در کربلا هستند که لحظه‌ی جان دادن کسی سر آن‌ها را به دامن نگرفت. هر کسی به زمین می‌افتاد، می‌گفت: علیک من السّلام یا اباعبدالله. ارباب ما سر او را به دامن می‌گرفت، در مورد علی اکبر (سلام الله علیه) شب گذشته عرض کردم آقای ما بالای سر علی ایستاده بود که جان داد؛ دو تا شهید بزرگوار در کربلا هستند که کسی سر آن‌ها را به دامن نگرفته بود. یکی وجو مبارک قمر منیر بنی هاشم است. به چه دلیل؛ یک دلیل این است که وقتی عبّاس (سلام الله علیه) رفت از نهر آب بیاورد سیّد الشّهداء باید به جای او از خیام محافظت می‌کرد، نمی‌توانست خیام را رها بکند، اگر در شهادت علی اکبر نقل می‌کنند سیّد الشّهداء صورت به صورت علی گذاشت، زینب با آن غیرت حیدری خود را به آن‌جا رساند روی بدن علی انداخت چون خیال آن‌ها راحت بود حافظ الخیام عبّاس زنده است. امّا وقتی عبّاس به زمین می‌خواست می‌افتد، سیّد الشّهداء دور بود برای این‌که باید از خیمه‌ها محافظت می‌کرد.

نکته‌ی دیگر آن هم این است که این‌ها خیلی از عبّاس بن علی می‌ترسیدند. لذا وقتی مولای ما به زمین افتاد او را دوره کردند تا مطمئن نشدند او را رها نکردند. لذا به نظر حقیر نقل صحیح این است که عبّاس بن علی (روحی له الفداء) فرصت پیدا نکرد به سیّد الشّهداء سلام بکند. آن شخص دیگری هم که سر او به بالین کسی نبود، مولای ما سیّد الشّهداء است.

(روضه‌خوانی)


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجادیه، ص 98.

[4]– من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ص 361.

[5]– بحار الأنوار، ج ‏37، ص 74.

[6]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 515.