مورخ 21 مهر 1395 (شب عاشورا) حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي»[2]
«إِلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
بررسي رفتارهاي عبدالله پسر خلیفهی دوم
موضوع بحث ما نقش فقهای منافق یا علمای سوء در تخریب چهره، شخصیّت و قیام سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) است. قریب به هفت یا هشت شب تمرکز ما بیشتر بر رفتارهایی بود که جناب عبدالله، پسر خلیفهی دوم راهکارها و رفتارهای او، ارتباطات او با بنی امیّه، ماجرای تحکیم یعنی حکمیّت، نقش او در خیزش خوارج یمنی (معاذ الله) احمقانه جلوه دادن قیام سیّد الشّهداء، تحریم قیام سیّد الشّهداء، فعّالیّت رسانهای شدید برای منع جذب مردم به سمت ایشان، برداشت نقطهی اتهام از روی یزید به کوفیان و مواردی از این قبیل پرداختیم.
اگر شما در منابع میبینید از دو امام بزرگوار ما هم از کریم اهل بیت و هم از حضرت زین العابدین (علیهم السّلام) اینطور نقل است؛ آن روایتی که از زین العابدین (علیه الصّلاة و السّلام) است در امالی شیخ صدوق است، امام سجّاد (علیه السّلام) میفرماید: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ»[4]. روایت طولانی است منتها قبل از آن یک نکاتی است که در مورد قمر منیر بنی هاشم حضرت فرموده است. بعد فرمود: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ» هیچ روزی مثل آن روزی که بر ابا عبدالله الحسین -یعنی مثل امروز- گذشت نمیشود، «ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ» 30 هزار نفر…
انکار کردن یزید از قتل ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام)
آن نقطهی اصلی که بحث ما میخواست مطرح کند ایجاد دو قطبی بود که سیّد الشّهداء را مقابل قرار دهد و بعد او را ترجیح ندهند. یزید و اذناب او، نوکران او امام حسین را کشتند، نتوانستند دفاع کنند.
بارها عرض کردیم و جاهای دیگر هم شنیدید که در جلسهای که زین العابدین (علیه الصّلاة و السّلام) سخنرانی کرد، یزید گفت من نمیخواستم بکشم، خدا عبیدالله را لعنت کند. یعنی نتوانست به صورت تئوری قتل ابا عبدالله الحسین را توجیه کند، لذا سعی کرد از سر خودش باز کند، فعّالیّت خود را انکار کند، مباشر بودن و دستور دادن خود را انکار کرد، گفت: من نمیدانستم عبیدالله فلان فلان شده این کار را انجام داد.
اشارهی دو امام بزرگوار ما به ماجرای قتل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در روز عاشورا
کاری که این گروه انجام دادند این است که دو امام ما به آن اشاره دارند «ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ» 30 نفر او را احاطه کردند، «كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ» یعنی همان چیزی که روضهی آن را ابن عربی باز کرد. اگر یک نفر قتل انجام دهد ولیّ دم تقاضای قصاص روی این قتل عمد داشته باشد، او را اعدام کنند نه در این میان کسی قاضی را توبیخ میکند، نه کسی رئیس قوهی قضاییه را توبیخ میکند، حتّی کسی ولیّ دم را توبیخ نمیکند. میگویند دین این حق را قرار داده است، شرع رسول الله است.
استفاده از ادبیات سوء از طرف علمای منافق برای قتل پسر پیغمبر
آنها هم برای اینکه انگشت اتهام از روی بنی امیه به ویژه یزید بردارند تصریح کرد، گفت: چه کنیم؟ دلالت شرع رسول الله بود که هر کسی علیه سلطنت قیام کند، او مهدور الدّم است و این جهاد فی سبیل الله است. لذا در کربلا هر دو سپاه نماز خواندند. تازه نگذاشتند نماز سیّد الشّهداء تمام شود؛ برای اینکه میخواستند بگویند این نماز نیست، نماز ما نماز است. «ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ».
«يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي»[5] یعنی با ادبیات دینی پسر پیغمبر را کشتند. چه کسی این ادبیات دینی را جا انداخت؟ علمای سوء این کار را انجام دادند. آنها کاری کردند که خود یزید طاقت اینکه پشت قتل سیّد الشّهداء بایستد را نداشته باشد؛ آنها تئوریزه کردند. بعد هم یک سهگانهای درست کردند که بگویند اصلاً (معاذ الله) خود امام حسین در پایان پشیمان شده بود و نمیدانست چه کار کند.
علّت واکنش نشان دادن به جملهی حیرتآور علیه امام حسین (علیه السّلام)
با اینکه چند بار توضیح دادیم، گفتند یک بار دیگر توضیح دهید علّت اینکه دو شب و نیم با آن جملهی حیرتآور امام حسین (علیه السّلام) میخواست دست در دست یزید بگذارد و با رفاقت مشکل خود را حل کند چرا اینقدر آتش گرفتید که دو جلسه و نیم به این جمله اختصاص دادی. به اصوات گذشته رجوع بفرمایید توضیح دادیم فقط یک جمله عرض میکنم به این دلیل این توهین و تهمت و بهتانی است که عمر سعد به سیّد الشّهداء زده است؛ اوّلاً در آن بهتان هم رفاقت نیست، رفاقت با یزید در آن بهتان بنی امیه هم نیست، ثانیاً اگر کسی این جمله را بگوید، از قیام سیّد الشّهداء هیچ نمیماند، باید شطرنجی بکنند به جای اینکه مشکی به تن کنند، اصلاً چیزی نمیماند.
قابل اهمّیّت بودن گویندهی حرف از دو جهت
گویندهی حرف هم از دو جهت قابل اهمّیّت است: اوّلاً یکی صاحب کرسی درس خارج است، 70 دقیقه از موضع علم حرف زده است. نه اینکه یک نفر حرفی بزند، بگوید من متخصّص نبودم یک چیزی گفتم. دوم اینکه شخصیّتی است که به شدّت ترویج رسانهای میشود، جلسات 20 نفرهی او در ماه محرم در میلیونها نفر اعضای کانالهای اخبار این حرفها منتشر میشود، رجوع کنید میبینید. اگر یک توهینی در این سطح آشکار به سیّد الشّهداء میشود، اینطور قیام را نابود میکند، از کسی که صاحب کرسی درس خارج فقه و اصول است، حرفهای او هم رسانهای میشود، در روزنامهها ده روز اخیر را رصد کنید، میبینید اکثر روزنامههای یک جناح هم اخبار و هم حرفهای ایشان را رسانهای کردند. اگر ما اینجا حرف نزنیم، چه موقع باید حرف بزنیم؟ ما مدام میگوییم آن موقعی که میخواستند میرزا علی ثقة الاسلام را بکشند، به یک عدّه گفتند امسال قمه نزنید، شمشیرهای خود را داخل شکم روسها بکنید، مجتهد شهر را در روز عاشورا دار میزنند، گفتند: نه، ما مشغول عزاداری هستیم.
اگر قرار باشد جلسهی سیّد الشّهداء تشکیل شود، در این جلسه ما به سینهی خود بزنیم هویت سیّد الشّهداء را علنی، رسانهای -به گوش دهها هزار نفر- خورده و نابود کنند، اینجا حرف نزنیم؟! ما را آوردند حرف بزنیم، که چه شود؟ به شما مخدّر بزنیم، مجلس یک لذّتی ببرد؟! لذا به نظر میآید روشن است.
شخصی که قیام امام حسین را حرام و مبارزه با امام حسین را ثواب قلمداد کرد چه کسی بود؟
جمعبندی نهایی ما یک بخش انتهایی هم دارد، بحث عالمان سوء خیلی مفصّل است، ولی لازم دانستم این را امروز حتماً مطرح کنم. چه کسی باعث شد قیام امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) حرام، مبارزه با سیّد الشّهداء ثواب قلمداد شود. در لهوف است که خود حضرت گله کردند، فرمودند: آن شمشیری را که ما یعنی اهل البیت، رسول خدا آوردند تا از دشمنان ما و شما با آن شمشیر دفاع کنید یعنی شمشیر، آن مبارزهای که با اهل بغی مطرح است، برای وقتی است که از نظام اسلامی و کیان نظام اسلامی دفاع شود نه نظام یزید. یزید که مُمَثَّل حکومت اسلامی نیست، فرمود: این را علیه ما استفاده میکنید؟! گلهی سیّد الشّهداء از کیست؟ مقلّدین که کارهای نیستند. مرجع تقلید چه کسی بود؟ به چه چیزی فکر میکرد؟ بحث ما آنها بودند.
مقابلهسازی جریان نفاق با جبههی حق
یکی از آن جاهایی که آسیب جدّی خوردیم، عرض کردیم جریان نفاق با استفاده از خاطره و خواب و قسم که آیات و روایات و نکات تاریخی آن را عرض کردیم با جبههی حق مقابلهسازی میکند. رسول الله فرمود: میخواهید گمراه نشوید من دو چیز به یادگار میگذارم «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»[6] تا وقتی که به اینها بسته شدید آسوده خاطر باشید گمراه نمیشوید، این دو با هم هستند. یکی را بگیرید «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[7] بگویید یکی را کم کنید یا کتاب الله و سنّت پیغمبر و سیرهی شیخین یکی اضافه کنید فرقی نمیکند این دو با هم هستند، کم و زیاد کنید از بین میروند، «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[8] اینها با هم هستند تا در حوض کوثر به من برسند.
امام حسین (علیه السّلام) ممثَّل اهل البیت در روز عاشورا
الآن مُمَثَّل اهل البیت زمان عاشورا امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) است. الگوی اهل بیت و پردهی شاخص اهل بیت که باید از او در کنار قرآن اطاعت کرد کیست؟ لذا شما نگاه کنید خود حضرت در کربلا فرمود: اگر قبول ندارید من هستم آن کسی که باید از او اطاعت کنید، بروید ابو سعید خُدری، انس بن مالک، سهل ساعدی بپرسید، پیغمبر در مورد من گفته است سیّد شباب اهل جنّت است. سرور جوانان اهل بهشت یعنی برترین فرد اهل بهشت. بنابراین برترین فرد این دنیا است که برترین فرد بهشت میشود. امامت با من است، قبول ندارید از اصحاب پیغمبر بپرسید. آن جریان باید با این مقابله کند. منبع دین، مأخذ اصلی احکام و معارف کجا است؟ دو جا بیشتر نیست. قرآن، سنّت رسول الله که اهل بیت برای ما تبیین میکنند این دو است نه سیرهی شیخین.
مبارزه با فساد اقتصادی در همهی دورانها
اینقدر ما در بحثهای اقتصادی میگوییم مبارزه با فساد اقتصادی. 13 سالی که خلیفهی سوم حکومت میکرد، فسادهای اقتصادی حولانگیزی اتّفاق افتاد که امیر المؤمنین میتوانست جلوی آن را بگیرد، کوتاه میآمد. یک امتیاز در آن مذاکره میداد، حضرت میگفت باشد «عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ»[9] و سیرهی شیخین قبول است، من خلیفه میشوم. صد بُحار طلا یعنی صد تن طلا تقریباً طلحه زمان خلیفهی سوم اختلاس کرد، بخاری میگوید 59 میلیون درهم زبیر گرفت، اینها پول چند ماه یارانه میشود. پول یک سال یارانهی کشور ما میشود. علیّ بن ابیطالب (سلام الله علیه) میگوید: اگر پوست گندم دست یک مورچه افتاده باشد ظلم نمیکنم، چنین فساد اقتصادی عظیم رخ میدهد، فسادهای سیاسی رخ میدهد، قتلها و خونریزیهایی که وجود دارد. امر به معروفهای کوچک انجام میدادند اصحاب برجستهی پیغمبر زمان خلیفهی سوم جلوی چشم مردم به صورت رسانهای با او برخورد میکردند. افراد زیادی عمار، عبدالله بن مسعود یا کشته شدند یا مشکل جسمی پیدا کردند.
علّت کوتاه نیامدن علی بن ابیطالب (علیه السّلام) از فسادهای اقتصادی
چرا علیّ بن ابی طالب یک کم کوتاه نیامد؟ چون حقیقت دین کتاب خدا، عترت و اهل بیت من است. اگر قرار باشد هر چیزی را جای این بگذارید دیگر هدایت اتّفاق نمیافتد. آن جریان دید اگر بخواهد ابا عبدالله الحسین را بکوبد باید سراغ منابع دیگر برود که برای مردم جذاب است. لذا ما این شبها چند بار خواب و خاطره تعریف کردیم و یکی دیگر هم عرض میکنم.
نقل روایات از پیغمبر توسط عالمان سوء
عمر و عاص و عبدالله بن عمر و عاص و ابو هریره و یک نقل مشکوکی از همین عبدالله پسر خلیفهی دوم نقل است که از پیغمبر روایت نقل کردند، خاطره نقل کردند گفتند: بله پیغمبر گفته است، آنها کم میآوردند امام معصوم در جامعه است، آنها باید یک چیزی نشان میدادند که برای مردم جذّاب باشد. گفتند: «حَدِّثُوا عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَا حَرَج» در صحیح بخاری است، در مسند احمد است، در جای دیگر هم است. از بنی اسرائیل مطلب نقل کنید، هیچ اشکالی هم ندارد. آنها باید با علم اهل بیت مقابله کند.
علّت رسانهای و جذاب بودن داستانهای بنی اسرائیل
داستانهای بنی اسرائیل هم خیلی داستانهای جذاب رسانهای بود. چرا؟ چون معمولاً در عِرض انبیاء میرفت. این افشاگریهایی که فلان بازیگر با فلان خواننده بوده، فلان جا رفته است در جامعه پخش میشد. تازه کسی از خواننده و بازیگر توقّع ندارد، (معاذ الله) بگویند فلان مرجع تقلید چه کار کرده است. این دیگر صد میلیون بازدید میشود. این قصّهها را برای انبیاء نقل میکردند، چیزهایی برای انبیاء نقل کردند که زمان امیر المؤمنین که به حکومت رسید حضرت فرمود: بشنوم کسی نقل میکند حد قذف میزنم، 80 ضربه به او شلاق میزنم. این تهمتهایی که به انبیاء میزنند، برای مردم جذاب بود. فیش نجومی منتشر میشود جذاب است، الآن میبینید دو طرف آشکارا نشان میدهند حالا راست یا دروغ آن را من نمیدانم، الآن نمیخواهم موضعگیری کنم. برای مردم جذاب است، به ادبیات عمومی تبدیل میشود آن هم راجع به شخصیّتهای شناخته شده. تازه شخصیّتهای شناخته شده رئیس بیمهی مرکزی فلان جا یک جایگاهی دارد. فرق دارد تا بگویید حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم است. روی منبر امام صادق خجالت میکشم عنوان آن را بگویم.
نابود کردن توحید و نبوت از سوی منافقان
فحشای با محارم را (معاذ الله) به معصوم نسبت دهند. ببینید چه گسترهای از شیوع پیدا میکند همه به هم نقل میکنند. حتّی در تاریخ ثبت است که یکی ضلاة الانبیاء دارد، آنها را جمع کرده یک جا منتشر کرده است. از پیغمبر یک خاطره نقل کردند برای اینکه بتوانند جلوی اهل البیت را بگیرند باید یک منبعی که برای مردم جذاب باشد، وارد میکردند، اضافه میکردند. آن چیست؟ گفتند: «حَدِّثُوا عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَا حَرَج»[10] توحید را نابود کردند، نبوت را نابود کردند. حالا بخواهم یکی که خیلی پاستوریزه است برای شما بگویم در صحیح بخاری اینطور آمده است -حالا ربط آن را به عبدالله میگویم- مثلاً ابراهیم یک پیغمبری بود که فقط سه دفعه دروغ گفت، خیلی دروغ نگفت. اصل نبوت به چیست؟ یک نفر ادّعا میکند من از جانب خدا برای شما مطلب آوردم، شاخصترین ویژگی یک نبی صداقت او است، اگر راست نگوید چه میماند؟! میگویند نه ابراهیم سه دفعه دروغ گفت «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ إِلَّا ثَلاَثَ كَذَبَاتٍ»[11]. همین الآن که من به شما میگویم دروغ است، ذهن شما خلجان پیدا میکند که کجا بوده است، اصلاً کجا تهمت زدند. طبیعی است که راجع به افراد بزرگ، مقدّسین… حالا دروغ با آن فحشاها خیلی متفاوت است.
تعریف کردن قصّه روی منبر رسول الله توسط علمای منافق
قصّهها جذاب بود، نخواستم ماجرای قصّهگوها را بیان کنم، فرصت نیست که مثل الآن که بلاتشبیه در موضوع خیر مثلاً از فلان شهر، فلان استان از یک استان دیگری منبری دعوت میکنند، روی بنر میزنند از فلان جا. حالا این در موضوع خیر است، إنشاءالله آنها همه حرفهای خوب میزنند، إنشاءالله نوکرهای اسلام هستند. آنجا اینطور بود مثلاً شتر سه لوکس میگرفتند از مکّه شخص را به مدینه میآوردند قصّه تعریف کند. همان عصری که نقل حدیث باید مجوز میداشت، ابوذر اگر حدیث نقل کند تبعید میشد، ولی ابوهریره میتواند. تفسیر قرآن ممنوع است، خیلی کنکاش نکن، روی منبر رسول خدا قصّه تعریف میکردند. عدّهای مخالف بودند، بعضی از اصحاب مخالفت میکردند باید اوّل آن را شرعی میکردند. لذا آنها میگفتند من به یاد دارم یک خاطره برای شما تعریف کنم من و پیغمبر بودم گفت: از بنی اسرائیل هر چیزی میخواهید نقل کنید، اشکالی ندارد. «حَدِّثُوا عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَا حَرَج» از بنی اسرائیل هر چه میخواهید نقل کنید «لَا حَرَج» اشکال ندارد، قبول است. مقتل فلان معتبر است؟ میگوید بله. نقل کنید اشکالی ندارد، معتبر است.
چگونگی رسیدن قصّه به حدیث پیغمبر
کار به جایی رسید که آنقدر آنها از این موارد شنیدند یا عمداً یا شما خیلی خوش بین باشید سهواً دیگر فراموش میکردند که این را از پیغمبر شنیدیم یا از فلان یهودی شنیدیم، به پیغمبر نسبت میدادند. چطور این حرفها در حدیث پیغمبر آمد؟ امثال کعب الاحبار هستند که الآن دو، سه جمله میخوانم که این بحث خوب برای شما جا بیفتد.
نقل حدیث صحابه از تابعی
ذهبی که از برجستگان نقّاد حدیث اهل سنّت و علمای علم رجال و تراجم است، میگوید: «كَعْبُ بنُ مَاتِعٍ الحِمْيَرِيُّ، کَعبِ الاحبار فَجَالَسَ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»– سیر اعلام النبلاء، چاپ 23 جلدی، جلد 2، صفحه 489 را میخوانم- «فَكَانَ يُحَدِّثُهُم عَنِ الكُتُبِ الإِسْرَائِيْليَّةِ» از داستانهای اسرائیلی یعنی کتب یهود برای این اصحاب نقل میکرد. «وَ يَأْخُذُ السُّنَنَ عَنِ الصحابة» از صحابه هم حدیث میشنید، پیغمبر را که ندیده بود، به ظاهر زمان خلیفهی دوم مسلمان شد. چون که زمان خلیفهی دوم او همه کاره بود، وزیر ارشاد دولت محسوب میشد، میگوید: «وَ كَانَ حَسنَ الإسلام» اسلام او خوب بود، «مَتِيْنَ الدّيَانَةِ» دین او محکم بود، «مِنْ نُبَلاَءِ العُلَمَاءِ» از عالمان شریف بود. «حَدَّث عن» کسانی که پیغمبر را دیدند صحابه میشوند، مردمی که پیغمبر را ندیدند باید از صحابه حدیث نقل کنند. کسانی که امام صادق را ندیدند باید از زراره حدیث نقل کنند. اینجا کار برعکس شد، کسی که پیغمبر را ندیده بود به صحابه حدیث میگفت. یعنی به جای پیغمبر او را آوردند. «حدَّث عَنْهُ: أَبُو هُرَيْرَةَ» – این عباراتی که میگویم از ذهبی است، کافی و علمای شیعه را نمیگویم. «أَبُو هُرَيْرَةَ، وَمُعَاوِيَةُ» احتیاطاً عبدالله بن عمر را نمیگوید حالا عرض میکنم. بعد میگوید این خیلی عجیب است کسی که پیغمبر را ندیده است، از صحابه به جای اینکه روایت نقل کند، صحابه از او نقل کنند، خیلی عجیب است. میگوید: «و َذَلِكَ مِنْ قَبِيلِ رِوَايَةِ الصَّحَابِيِّ عَنِ التَّابِعِيِّ» صحابی از تابعی نقل میکند، برعکس شده است. «وَ هُوَ نَادِرٌ عَزِيزٌ» چنین چیزی خیلی کمیاب شده است. میگوید به مطالب یهود خیلی خبیر بود و یک ذوقی داشت که میتوانست صحیح و باطل آن را از هم جدا کند.
نسبت دادن روایات دروغین به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
میدانید او شخصی بود، فقه اسلام و یهودیّت را با هم عمل میکرد. جمعهها عید اسلام بود، شنبهها عید یهود. در موارد تعارض هم جمع میکرد، مثل همان بحثهایی که در بحث تعارض وجود دارد. مثلاً میگفت گوشت شتر در یهود حرام است، در اسلام جواز است، وقتی امر بین حرام و جواز دایر باشد احتیاطاً حرام است، گوشت شتر نمیخورند. یعنی به فقه دو دین عمل میکرد. لذا آخر مطلب ذهبی میگوید: ایشان یک توراتی داشت که تورات واقعی بود که توجیه کنند چطور زمان خلفا یک نفر پیدا شده بود که به اسم مسلمان به تورات عمل میکرد. نقش عبدالله این وسط چه بود؟ که اینجا نگفتند اسم او جزو شاگردانش است. روایات متعدّدی عبدالله از کعب دارد، فراوان است. گاهی یا عمداً یا سهواً فراموش کرده روایت را به پیغمبر نسبت داده است مثل این داستان.
هاروت بود، ماروت بود، آنها گفتند ای خدا برای چه میخواهی آدمیزاد را خلق کنی؟ ما که تو را حمد میکنیم، تسبیح میکنیم، تقدیس میکنیم قصّه ساخت. ما از آدم خیلی بهتر هستیم، برای چه میخواهی او را خلق کنی؟ خدا گفت: نه. یک کمی که گذشت آدمهای بنی بشر روی زمین آمدند و گناه کردند، آنها مدام به خدا میگفتند دیدی گفتیم آدم را خلق نکن، ببین آنها چه کار میکنند؟! خدا هم گفت: در قیافهی آدمیزاد پایین بروید ببینم شما در این دنیا دوام میآورید. آنها به دنیا آمدند و یک روز یک بچّهی زیبایی دیدند و یک زنی بود، شرابی بود و شراب را خوردند و بچّه را کشتند و… خدا گفت: شما هم به این دنیا بیایید فرشته هم که باشید گناه میکنید. این را از قول پیغمبر نقل کرده است.
دفاع کردن ابن کثیر از بنی امیه
آنقدر آش شور میشود که شما این شبها خیلی اسم ابن کثیر را به عنوان مدافع بنی امیه شنیدید. مدام گفتم ابن کثیر مدافع بنی امیه است، صدای او در آمده است. میگوید این حدیث پیغمبر نیست، عبدالله فراموش کرده، آنقدر از کعب میپرسید فراموش کرده است. او خوشبین است، میگوید فراموش کرده، این حرفهای کعب الاحبار است، حرفهای پیغمبر نیست که به عنوان حدیث نقل کردید.
میگوید: «أنَّهُ مُوقوفٌ علی عبدالله بن عمر» این روایت پیغمبر نیست، از خود عبدالله است. «وَ یَکونُ مِمَّا تلقاهُ عن کَعبِ الاحبار» اینها را از کعب الاحبار گرفته است، حالا کعب الاحبار چگونه است؟ میگوید کعب الاحبار این حرفها را از کجا آورده است؟ «وَ یَکونُ مِن خُرافاتِهِم الَّتی لا یُعَوَّلُ عَلیها» این آدم خرافاتی است که در کتب تحریف شدهی یهود است.
اسرائیلیات منبع جذاب برای مقابله با ثقلین
نکتهی بعدی که امروز به قبلیها اضافه کردیم این بود برای اینکه با ثقلین مقابله کنند باید یک منبع خوشمزهی پر مشتری جذابی پیدا میکردند و آن اسرائیلیات بود. دست او در زمان خلیفهی دوم و سوم چنان باز است که ذهبی مجبور است بگوید او «حَسنَ الإسلام وَ مَتِيْنَ الدّيَانَةِ» است. گرچه دیدید ابن کثیر میگوید اینها خرافات است. اینها را از پیغمبر نقل میکردند. کارخانهی جعل حدیث چطور درست شد؟ کعب الاحبار حرفهای یهود را به صحابهی پیغمبر میدهد، صحابهی پیغمبر مستقیم میگویند: «قَالَ رسولُ الله» حرف را میزنند و امروز به آن نفوذ میگویند. نفوذ یعنی یک نفر از جبههی داخل حرفهای BBC را «قَالَ امام خمینی» بگوید. حرفهای بنی اسرائیل را «قَالَ رسول الله» میگویند و شما جرأت دارید با حدیث پیغمبر مخالفت کنید، مگر میشود؟! تمام آن اباطیل و تهمتها و بهتانها و فحشها و دشنامهایی که به انبیاء داده بودند، همه با «قَالَ رسول الله» در کتب روایی آمد. اگر شنیدید یهود در کتب روایی ما دسیسه کرده است، عامل آن ابو هریره، انس بن مالک، عبدالله بن عمر و عاص، عبدالله بن عمر هستند. آخری عبدالله بن عمر است که محل بحث ما است.
منتشر کردن حرفهای پیغمبر از سوی عبدالله بن عمر
حرفها را میگرفت، «قَالَ رسول الله» منتشر میکرد. هم حرف برای گفتن دارد، جذاب هم است. هر روز مردم میگفتند امروز کدام پیغمبری چه کار کرده است، خبر جدیدی از مریم نیست. موسی، داوود، سلیمان، هر روز یک چیزی افشا میشد. بعد نتیجهی آن چیست؟ باز یزید اقلاً پیغمبر نیست که این کارها را کرده است. اصلاً فرشته هم به این دنیا بیاید دنیا دار گناه است، حالا شخص سلطنت دارد، بالاخره… به شما هم سلطنت بدهند چه توقعاتی دارید، حکومت اسلامی، حکومت زاهدین، فرشته بود، پاک بود، معصوم بود به این دنیا آمده طبق این قصّهها -دور از محضر شما- هزار نوع کثافتکاری کرده است. چه توقعی از یزید دارید؟! این همه دست شما پول بدهند بالاخره اختلاس میکنید. هر کسی یک قیمتی دارد.
اهداف دشمن از قتل ابا عبد الحسین (علیه السّلام)
همهی اینها برای تطهیر جریان جبههی دشمن، جبههی اهل بیت است حداقل یک هدف این است. از یک طرف دین را به گونهای درست کردند که پسر پیغمبر را قربة إلی الله بکشد، از آن طرف یزید را تطهیر کند. شما علامت آن را نگاه کنید. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت رسید همان حکومت ظاهری چهار سال و چند ماه، کعب الاحبار فرار کرد و به شام رفت. بعضی از افراد بعد از مدّتی خیانت کردند، بعضی از اوّل میدانستند. عبیدالله پسر خلیفهی دوم که مرتکب قتل شده بود و تعدادی را کشته بود، امیر المؤمنین به حکومت رسید، رفت. کعب الاحبار هم علی (علیه السّلام) به حکومت رسید، رفت. در ماجرای ابوذر عامل قتل ابوذر همین کعب الاحبار است.
واکنش نشان دادن ابوذر نسبت به اختلاسهای اقتصادی
عبد الرّحمن بن عوف مرده بود 10، 11 تن طلا از او باقی مانده بود، آنقدر زن او معطّل شد که آنها را با تبر تقسیم کنند، گفت: من همینطور میفروشم میخواهم به شهر خود بروم. گفتند: یک، سی و دوم اموال به تو میرسد، 86 سکّه طلا یعنی آن را 86 هزار مثقال طلا از او خریدند. همهی پول کشور را دست یک نفر بدهید به همین شکل میشود. بعد آقای عثمان گفت: آدم جهاد فی سبیل الله بکند عجب این مال برکت دارد! اختلاسهای بزرگ برکت مال مجاهد میشود. اتّفاقاً آقای بخاری در صحیح خود در برکت مال مجاهد میگوید مال مجاهدها برکت میکند. حیدر کرّار که اوّل مجاهد اسلام است، هر چه دارد چاه کنده و باغ درست کرده است. عبد الرّحمن بن عوف کجا اینقدر فتح و فتوح کرده که اینطور شده است؟ میگویند برکت مال مجاهد است. ابوذر (سلام الله علیه) نتوانست تحمّل کند. ابوذر از آن کسانی نبود که هر وقت به نفع حزب او بود حرف میزد، هر وقت به نفع او نبود حرف نزند. گفت: یهودی چه میگویی تو میخواهی به ما دین یاد بدهی؟ این کنز اموال مردم است. دعوا شد و او را تبعید کردند. معاویه میآمد خال المؤمنین نماز جمعه بخواند، رسماً ربا میخورد، به هندیها بت میفروخت، یقهی معاویه را چسبید دوباره آنجا دعوا شد. آنطور که شنیدید تبعید کردند و از دنیا رفت. چه کسی کعب الاحبار را جا انداخت؟ از لحاظ سیاسی جناب خلیفهی دوم و سوم، از لحاظ فرهنگی این اصحابی که اسم بردم انس بن مالک، ابو هریره، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمر و عاص. اینها میگفتند این روایت معتبر است و به همین عنوان اینها را به اسم «قال رسول الله» وارد کردند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) علمدار روز عاشوار
شب گذشته یک سری به خیمههای سیّد الشّهداء زدیم، از آن خیمهها که شب گذشته صحبت کردیم چیزی باقی نمانده است. دختر سیّد الشّهداء فرمود: هر چیزی که میشد ببرند، بردند. خیمهها را آتش زدند، همهی این اسرا صدمه خوردند به ویژه آن اسرایی که شهید گمنام هستند، یعنی اسم آنها را تاریخ ثبت نکرده است. ولی علمداری از امروز عصر با زینب کبری است. آنقدر تا قتلهگاه رفته و آمده و در بیابان دویده است. اگر یک سری به خیمههای دشمن بزنید مشغول هستند. به هم میگویند امروز تو چند تیر انداختی؟ چند تیر به هدف خورد؟ سنگها را چه کردی؟ نیزهها به کجا اصابت کرد؟ چه چیزی به دست آوردی؟ بیا این گوشواره را با آن خلخال عوض کنیم. این طرف زینب کبری (سلام الله علیها) است. آنها باید هم فرار میکردند، هم محکم چادرها را نگه میداشتند. شیخ مفید میگوید با اسب میآمدند، سعی میکردند چادرها را بکَنند، آنها امتناع میکردند، اسب با سرعت میرفت، آنها در بیابانها پراکنده شدند.
بچّههای امام حسین (علیه السّلام) شب گذشته در خیمهها بودند، امروز اگر به دشت کربلا نگاه کنید اوّلین سؤال شما این است که حسین جان! دخترهای تو الآن کجا هستند؟ زینب یک یک بچّهها را سرشماری میکند، پیدا کند. یک نقل میگوید در تاریکی با آن وضع میرفت، کنار بوتهی خاری دو نفر را پیدا کرد، گفت: الحمدلله. جلو رفت دید دست در گردن هم انداختند، هر چه تکان داد دید پاسخ نمیدهند. آنها را یکی یکی جمع کرد.
شکایت سکینه خاتون به مادرش فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
سکینه خاتون در لهوف میفرماید: آنها خیلی به ما بیحرمتی کردند، گریهی من بند نمیآمد. دوست داشتم شکایت کنم، خواب دیدم. دیدم مثل فردا ما را از کربلا میبرند همراه با کاروان بیجهاز اسرا دیدم یک هودجی هم با ما حرکت میکند، یک خانمی داخل آن است. گفتم: آن خانم کیست؟ گفتند: «فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ».[12] با شتاب خود را رساندم تا با مادرم صحبت کنم. گفتم: «يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا» به خدا اینها حق ما را غصب کردند. «بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّاهْ» تا دیشب ما با هم خانواده بودیم، امروز نمیدانیم بقیّه کجا هستند. «اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا» مادر جان! یک نگاه به سر و صورت و حجاب من بکن، میفهمی با ما چه کردند. «قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَبَانَا» مادر جان! پسر تو را کشتند. میگوید تا من این حرف را زدم فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) به من فرمود: سکینه کافی است «هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ» این پیراهن پسرم است. «لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ» تا خدا را ملاقات کنم این لباس را نگه میدارم. لباس را نگه میدارم کنایه از اینکه خودم آنجا بودم، اینقدر این مصیبت را برای من تکرار نکن.
فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) صاحب شفاعت کلّیه
شیخ صدوق میفرماید: وقتی قیامت میشود منادی صدا میزند یا اهل المعشر «نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ»[13] سرها را پایین بیندازید، «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ» دامنهی دید خود را کم کنید، «حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» فاطمه میخواهد وارد شود به سمت بهشت برود. نقل این است همه حتّی انبیاء ایستادند فاطمهی زهرا سوار بر مرکب است، مرکبی از نور است. عرض کردم آن بزرگوار فرمود: بی بی جان شما به کدام مجالس عنایت دارید؟ فرمود: هر جایی که به اسم پسرم پرچمی بزنند من به آن عنایت تام دارم. شیخ صدوق نقل میکند محاذی عرش خدا میایستد، وارد بهشت نمیشود بعد یک جملهای میگوید. فاطمهی زهرا خود صاحب شفاعت کلّیّه است، ائمّه به او پناه میبردند. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ما گرفتار شویم مادر خود را صدا میکنیم. ولی اینطور نقل میکند محاذی عرش قرار میگیرد، شروع به ناله میکند.
سیّد مرتضی میگوید: امروز «فُجِعَ بِكَ الرَّسُولُ»[14] حسین جان! تو با این قتل خود پیغمبر را بیچاره کردی «وَ أُزْعِجَتِ الْبَتُولُ» بدن مبارک فاطمه را به لرزه انداختی. شما به زیارت میروید میگویید «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي»[15] دلیل زیادی است، نیازی نیست ثابت کنم که آنها در قتلهگاه حاضر بودند. مقابل عرش میایستد ناله میزند بعد اینطور نقل کرده است «وَ علَی رأسها ثوبا …بدم الحسین» آن صاحب شفاعت کلّیه پیراهن خونی ارباب ما را روی سر خود میکشد، خطاب میآید «یَا فاطمةُ لَکِ عِندِ الرِّضا» فاطمه جان تو هر چه بخواهی امروز قبول است. «لَکِ» هر چه بخواهی ما راضی هستیم، میدهیم. اینجا صدای او بلند میشود، «یا رَبِّ شیعَتی».
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.
[4]– الأمالي (للصدوق)، ص 462.
[5]– بحار الأنوار، ج 61، ص 176.
[6]– بحار الأنوار، ج 23، ص 108.
[7]– الأمالي (للمفيد)، ص 36.
[8]– بحار الأنوار، ج 2، ص 100.
[9]– الكافي، ج 3، ص 537.
[10]– صحیح بخاری، ج 4، ص 170.
[11]– همان، ج 7، ص 6.
[12]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص 189.
[13]– الأمالي (للصدوق)، ص 18.
[14]– بحار الأنوار، ج 98، ص 233.
[15]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 345.