مورخ 20 مهر 1395 (شب عاشورا) حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
عالمان سوء و فقهای منافق در تخریب چهرهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
بحث ما عالمان سوء، فقهای منافق و تخریب چهرهی مقدّس سیّد الشّهداء (صلوات الله علیها) بود. چند شبی با عبدالله پسر خلیفهی دوم محشور بودیم. دو شبی با خیانت فقیه بزرگ بنی امیه بنی سعد و یک بنده خدایی که همان مسیر را رفته بود و تقویت کرده بود محضر شما بودیم. یک نکتهای را عمداً جا انداختم، یک جمعبندی چند دقیقهای داشته باشم و یک نتیجهای که به درد امشب که شب عاشورا است، عرض کنم، فردا شب هم اگر زنده باشیم یک نکتهی بسیار مهم از عبدالله را جمعبندی کنیم.
نقد کردن شخصی و کم کردن حب او نزد دیگران
ما بحث سیّد مرتضی را عمداً پاسخ ندادیم، فقط گفتیم آن چیزی که شیخ طوسی ادّعا کرده است از قول سیّد مرتضی نگفته است و آن این بود که چون شما عزیزان خدمات حضرت سیّد مرتضی، علم الهدی مرد بزرگ علمای شیعه را نمیشناسید، حالا ما ایشان را اینجا پرچم کنیم، نقد کنیم؛ به خاطر جواب دادن به شخص دیگری سیّد مرتضی را بخواهم دقیق نقد کنم، گفتم شاید حب نسبت به ایشان در ذهن شما کم شود. بنده خودم در کاظمیّه، کاظمین (علیهم السّلام) هر وقتی مشرّف میشوم مقیّد هستم به سر قبر مبارک سیّد مرتضی و سیّد رضی بروم. لذا به این دلیل دوست نداشتم که ایشان را نقد کنم که پاسخ آن آقا را داده باشم. لذا این قسمت را مُجمل عبور کردیم. گفتم شاید در ذهن عزیزان باشد. دو، سه جمله تکمله عرض کنم که قدیمیها 50، 60 سال پیش گفتند شاید به تکمیل بحث کمک کند بعد ببینیم آن نکتهی تکمیلی که به درد بحث امشب میخورد چیست.
جملات معروف سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) در کنار خانهی خدا
به عنوان فضایل امام حسین در نظر بگیرید، سیّد و سالار شهیدان کنار خانهی خدا جملات معروفی فرمود که نشان میدهد چه تهمت ناجوانمردانهای بعداً به ایشان دادند. کنار خانهی خدا فرمود: مرگ مثل یک گردنبندی است که دور گردن آدم است، هر لحظه ممکن است بگیرد و تمام کند. بعد فرمود: عشق و شوق من به ملحق شدن به اسلاف و گذشتگان خود، به مادرم فاطمهی زهرا، به پدرم علیّ بن مرتضی از شوقی که یعقوب به یوسف داشت بیشتر است. هنوز در مکّه است و امید پیروزی به لحاظ ظاهری بود. به کربلا که آمدند بعد از این تهمتی که بنی امیه به سیّد الشّهداء زدند، آخرین سخنرانی که حضرت کرد اینطور فرمود. اینها را میگویم که به عنوان فضایل حضرت در نظر بگیرید. معلوم است که آن آقا نخواسته این فضایل را ببیند.
آخرین سخنرانی امام حسین (علیه السّلام) به لشگریان دشمن
سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) با لشگریان صحبت کرد، دشنام دادند، ظاهراً آخرین باری که صحبت کرد اینگونه است. وقتی حضرت شروع به صحبت کردند پسر اشعث، قیس بن اشعث گفت: ای حسین چرا به حکم پسر عموی خود تن نمیدهی کار تمام شود؟ نمیخواهد کاری انجام دهد، میخواهد بیعت کند، اضطراراً، تقیّاً چیزی نیست. حضرت فرمود: اوّلاً ما از شما خون طلب داریم. خون مسلم بن عقیل ریخته شده است، ما بنی هاشمیان از شما خون طلب داریم. میبینید چقدر با آن ادبیات ادعای… بعد از آن کتابی که ایشان خیلی دوست داشت، همان آقایان نقل کردند. پس فرمود: «وَاللَّهِ لا أعطيهِم بِيدِي إِعطاءَ الذَّليلِ»[4] به خدا من وعدهی ذلیلانه به شما نخواهم داد. آن گفتگوها برای چند شب مانده به عاشورا است، این برای روز عاشورا است. «وَاللَّهِ لا أعطيهِم بِيدِي إِعطاءَ الذَّليلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ» حسین هستم، من تحت یوغ کسی در نمیآیم. تازه جلو زد، گفت: من از شما خون طلب دارم. یعنی اگر اینجا جنگ هم تمام شود بسم الله خون مسلم ما را ریختید. ببینید این ادبیات چقدر با آن ادبیات متفاوت است، این هم همان تاریخ طبری است. یک نمونهی دیگر از تاریخ طبری عرض کنم.
ادّعای بیگناهی عمر سعد در قتل سیّد الشّهداء (سلام الله علیه)
بعد از شهادت سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) عمر سعد و عبیدالله به هم پیچیده بودند، چون نمیتوانستند به چهرهی مردم نگاه کنند. عمر سعد ملعون که اسلاف او در مدینه و طائف بود، آنجا هم آبروی آنها رفته بود که عرض کردم کسی جواب سلام آنها را جواب نمیداد. عبیدالله هم همینطور. با این بازی عبیدالله هم به سختی متّهم شده بود. بازی که عمر سعد و یزید به پا کردند، عبیدالله در این میان چوب دو سر نجس شد. صدا زد گفت: آن نامهای که نوشته بودی کوتاه بیاییم، من زیر آن نوشتم بکشید؛ آن را بده. عمر سعد گفت: «قَد ضَاعَ»[5] گم شده است. گفت: «لَتَجیئَنّی بِه» باید پس بدهی. گفت: گم شده است. دیگر دستور تو را اجرا کردیم، نامه را دور انداختیم. گفت: «والله لتجیئنّی بِهِ» از تو میگیرم. گفت: آن را به مدینه فرستادم برای عجایز قریش، برای پیرزنهای قریش بخوانند بدانند که من در خون حسین دخیل نبودم و تو بودی. یعنی عمر سعد به این ادّعا نیاز داشت که من میتوانم حسین را راضی کنم، عبیدالله من را مجبور کرده است و این سند را نگه داشتم که بفهمید من گناهکار نیستم. از آن طرف عبیدالله میخواهد نامه را به دست بیاورد و آن را نابود کند، سندی نباشد که او کشته است. آنها نیاز داشتند که این نسبت را به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بدهند.
وقتی شمر (لعنة الله علیه) به کربلا رسید، عمر سعد گفت: «لا قَرَبَ اللَّهَ دَارك»[6] خدا خانهی تو را خراب کند. من میخواستم به نحوی که جنگ نشده یک کاری انجام دهم، تو اصرار کردی بعد گفت: تو نمیفهمی «لا يَستَسلِمُ وَ اللَّهِ حُسَيْن» حسین اهل تسلیم شدن نیست، خود عمر سعد میگوید. آن نفس ابیهای بین جنبیه خود دارد، او نفس غیوری دارد که اهل تسلیم شدن، کوتاه آمدن نیست. این هم همان آدم در شب عاشورا بعد از آن مذاکرهی ادعایی است و دهها حرف دیگر.
رجزخوانی علی اکبر (سلام الله علیه) در میدان جنگ
علی اکبر (سلام الله علیه) در رجز خود میگوید: -رجز علی اکبر بعد از ظهر عاشورا است- «أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي»[7]
ما هستیم که شایستهی حکومت هستیم، این برای ظهر عاشورا است. آنقدر با این شمشیر میزنم تا شمشیر من در هم بگورد، آنقدر با نیزهی خود به شما میزنم تا نیزهی من خم شود. «وَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي» حرامزاده حق حکومت ندارد. ببینید چقدر با آن فضا فرق دارد، ببینید چه خیانت عظمایی شد.
تنظیم کردن حب و بغض با سیّد الشّهداء
حرف امشب من این است که باید به دو نکته خیلی خوب دقّت کنید. یکی اینکه تعلّقات خود را باید جلوی سیّد الشّهداء در این شبها روی دایره بریزیم و آیا ما محبّتهای خود با سیّد الشّهداء تنظیم کردیم یا نه؟ خدایی نکرده اگر ما حب و بغض خود را تنظیم نکنیم، برای محبّت یک چیزی میبینیم کار به یک جایی میرسیم که به پسر پیغمبر بهتان میزنیم. برای یک غرض دنیایی، برای یک غرض سیاسی، برای غرض قبیلهای، حزبی، باندی باید حب و بغضهای خود را روی دایره بریزیم، ببینیم چقدر آن حسینی است، چقدر آن حسینی نیست. حب و بغض ما یک موقع خدایی نکرده باعث نشود… هیچ کس گارانتی ندارد.
پا گذاشتن روی حب و رسیدن به بغض در سینه
از مرحوم آیت الله بهجت (رحمة الله علیه) نقل است که تا شمر شدن فاصلهای نیست، تصوّر نکنید هزار سال راه است که آدم شمر شود. آن ملعون در قتلگاه گفت: میخواهم ضربه را بزنم در حالی که میدانم پسر فاطمهی زهرا و پسر علیّ مرتضی هستی، میدانم چه کسی هستی، مشکل علمی ندارم. بغض تو را در دل دارم، او بغض داشت، آن بدبخت دیگر مُلک ری را دوست داشت. نه اینکه عمر سعد آدم خوبی بود، ابدا ولی محبوب او باعث شد جلوی امام بایستد.
ایستادن پای امام حسین (علیه السّلام)
من نمیخواهم جسارت کنم همین شب عاشورا برای بچّه هیئتیها درسی بود که الآن کجا هستیم، دویدن دنبال یک توپ چقدر میارزد. من اصلاً نمیخواهم بگویم حرام است، البتّه پناه بر خدا از اینکه نحوست آن جامعه را بگیرد. به آنها کاری ندارم و نمیخواهم بگویم که حرام است ولی ما و امام حسین باشیم، آقا ما چقدر پای تو ایستادیم، چقدر پای تو میایستیم. امشب که میخواست حساب خود را با اصحاب صاف کند ما را هم قبول میکند یا نه؟ ما پای او میایستیم یا سر توپ گرد امشب را رها میکنیم؟ فقط نمیخواهم همان یک مورد را عرض کنم چه کسی را ترجیح میدهید؟
آن لحظهای تعلّق خطرناک است که آدم در تعارض میافتد وگرنه تا وقتی که معارضی نیست آدم خیلی چیزها را با هم دوست داشته باشد طوری نیست. لحظهای که باید یکی را انتخاب کرد. بارها عرض کردیم گفت: من با معجزهی پدرت به حقانیّت تو ایمان آوردم، ولی دختر دارم اگر من اینجا کشته شوم با بچّههای من چه کار میکنند؟
مواسات یعنی کنار گذاشتن امیال و محبّتها
مواسات با سیّد الشّهداء فقط گریه کردن نیست، فقط قمه زدن نیست، مواسات با سیّد الشّهداء یعنی خود را خرج ارباب کنید، مواسات همین است. فدای آن کسی شوم که امروز را برای او مراسم گرفتیم. «وَ وَاسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ»[8] برادرش را به خود ترجیح داد. مساوات یعنی پول جیب خود را با برادرت نصف کنی. مواسات یعنی سهم خود را ایثار کنید. مواسات با سیّد الشّهداء یعنی گریه کردن که ما لذّت میبریم، ارباب به ما راه داده است، اجازه داده من ناپاک از حنجرهی ناپاک خود اسم او را ببرم، مواسات نشدیم. مواسات یعنی من چقدر خود را خرج تو میکنم. امیال و محبّتهای خود را کنار میگذارم و امر تو را ترجیح میدهم، کاری که قمر بنی هاشم کرد.
مواسات قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) برای رسیدن به مولای خود
برادرهای خود را صدا کرد، گفت: ام البنین روی شما سرمایهگذاری کرده است، یک خواسته از شما دارم قبل از اینکه نوبت من شود شما به میدان بروید، میخواهم عزادار شما در راه حسین باشم. این مواسات است. برادر خود را دوست دارم آن هم برادر ایمانی خود، برادر حضرت عباس پسر امیر المؤمنین است، جانباز است، مجاهد است. گفت: میخواهم شما را بدهم و حسین را بگیرم. لذا در زیارتنامهی ایشان میخوانید «فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ [وَ عَنْ فَاطِمَةَ] وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ»[9] بالاترین جزا را خدا به تو بدهد چرا؟ «بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ» چون سرمایهگذاری کردی، داراییهای خود را دادی و حسین را گرفتی. مواسات با سیّد الشّهداء یعنی این.
حب و بغضهای خود را باید با آن تنظیم کنیم. محبّت و وقت صرف کردنهای خود را باید تنظیم کنیم. این مواسات با سیّد الشّهداء میشود. چه چیزی معارض با این است؟ باید همه را کنار بگذارم.
مواسات سیّد حمیری در مدح علی (علیه السّلام)
اگر سیّد حمیری، سیّد حمیری میشد چون در یک خانوادهای به دنیا آمد که ناصبی بودند؛ هر چه پدر و مادر او تلاش کردند ناصبی شود، حب امام صادق او را برگرداند. پدر و مادرش او را نفرین میکردند. پول داده بودند که کسی او را بکشد. گفتند ما او را تربیت کردیم که ناصبی شود، شعر در مدح علی میگوید. آتش میگرفتند، مواسات یعنی این. یعنی همه چیز را بدهم تا مولا را بگیرم.
عنایت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) به مجالس امام حسین
یکی از دلایلی که گاهی پیش میآید یک کسی اینطور بیاحترامی میکند، برای اینکه رابطهی عاطفی او با امام حسین (علیه السّلام) برقرار نشده است. اگر کسی واقعاً امام حسین را دوست داشته باشد و عاشق او باشد، غیرت او قبول نمیکند این حرف را بزند. چرا اینقدر صدیقهی طاهره به این مجالس عنایت دارد؟ آن عالم در آن خوابی که دید گفت: خانم شما به کدام مجلس عنایت دارید من به آنجا بروم؟ از ایشان نقل کرد-ثقات این را گفتند، دیدید من از این چیزها خیلی کم نقل میکنم، اگر مطمئن نبودم نمیگفتم روایات زیادی به آن دلالت میکند- فرمود: هر جا یک پرچم برای پسر من بزنند من آنجا عنایت دارم. چرا؟ چون بی بی نمیخواهد خون پسرش هدر برود. اینجا دار الشفاء است، سرطان روحی، ایمانی به اینجا میآورند شفا میگیرد و برمیگردد. ما باید بدانیم اینجا بیمارستان حقیقی عالم وجود است، مریضها بیایند، سرطانیها بیایند، بیچارهها بیایند، اشقیا بیایند درست برمیگردند منتها اگر مریض به بیمارستان برود و پذیرش نشود فایدهای ندارد. چند دفعه من این را محضر شما عرض کردم همانطور که گفتند میخواهید وارد مسجد شوید آداب دارد، حرف نزنید، از پول نگویید، از دنیا نگویید، ساکت باش، شوخی نکن، رو به قبله ذکر بگو. چرا؟ چون میخواهید ارتباط برقرار کنید.
پذیرش در مکتب حسینی
اینجا آن بیمارستانی است که اگر قرار بود به قیمت آن با من و شما حساب کنند، ما را راه نمیدادند. بیایید اینجا پذیرش شوید، باید افسار خود را به دست او بدهیم همانطور که در زیارت قمر بنی هاشم گفتیم «جِئْتُكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[10] آمدم. دیدید در نماز چه میگویند، باید همان را بگویید نگاه کنید ورودی بعضی حرمها ذکر شده است: «ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ»[11] ای اهل احسان «قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ» گناهکار آمده است. «مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ وَ ضَعِيفُكَ بِبَابِكَ»[12] مهمان آمده است که میگویند ورودی حرم ائمّه بگو. «وَ فَقِيرُكَ بِبَابِكَ»حسین جان فقیر آمده است، حسین جان پدر شما، جدّ شما فرمود: شب اگر مردی در خانهی شما را زد ظن قوی داشتید دروغ میگوید دست خالی او را رد نکنید. «وَ فَقِيرُكَ بِبَابِكَ» بیاییم إنشاءالله پذیرش شویم، دل را به دست او بدهیم، او عرضه دارد به دقیقهای نگذشته زیر و رو کند. ارباب ما هنرنمایی خود را امشب نشان داد.
گفتگوی امام حسین (علیه السّلام) در شب عاشورا با اصحابش
قرار بود که همه بروند، زمان مسلم رفتند، دو، سه نفر هم بعداً رفتند. شب عاشورا احدی نرفت. شب عاشورا آنها را جمع کرد. من اینطور تصوّر میکنم به دو دلیل امشب را به فردا انداخت. یکی این بود که هنوز یک عدّهای نرسیدند، یکی این بود که در شب خوب گزارش نمیکنند، باید تاریخ ثبت میکرد که مولای ما برای هدایت مردم چه کرد. باید گزارشگرها در روز مینوشتند. یکی عبادت مولای ما بود، شروع به صحبت کردن با اصحاب کرد. از آنها تشکّر کرد، من بهتر از شما کسی را ندیدم، پای ما ایستادید خدا به شما خیر دهد. «اتَّخِذُوا هَذَا اللَّيْلَ جَمَلًا»[13] شب را مرکب راهوار قرار دهید. من را میخواهند با شما کاری ندارند، صد نفر هم با من کشته شوند یا نشود آنها من را میخواهند. بیعت خود را از شما برداشتم، از شما راضی هستم.
دو نفر اینجا اوّل از همه صحبت کردند، خوب دقّت کنید ببینید مولا چقدر میتواند تغییر دهد. خدا نکند خیمهی او را جمع کنند من همانی باشم که بودم. اوّلین کسی که نتوانست تحمّل کند مولای ما قمر بنی هاشم است. گفت: خدا نیاورد آن روزی که من زنده باشم و جای تو خالی باشد، میخواهم دنیا را چه کنم؟ نفر دوم زهیر بلند شد، عثمانیه؛ مولای ما میخواست نشان دهد اگر بیایی بیمار دار الشفای من به دقیقهای تو را عاشق میکند. گفت: حسین جان! به خدا سوگند اگر سر از تنم جدا کنند 70 بار زنده کنند، بسوزانند زنده کنند، سر من را جدا کنند، از این راهی که با تو آمدم برنخواهم گشت. حسین جان از آن نگاههایی که به زهیر کردید یک نظر به ما هم بکن.
اشراف داشتن اهل بیت (علیهم السّلام) به کربلا
امشب اینطور گذشت، چشم دل خود را به خیمههای ابا عبدالله الحسین ببرید. یک روضهخوانی بود، نمیخواهم اسم او را ببرم چون نمیخواهم از این چیزها اینجا زیاد نقل کنم، اسم هم نمیبرم که شما از من نقل نکنید. ولی والله اینها واقعیّت است، حقیقت است. سبکهای مختلفی میخواند، عرب بود، صوتهای او هنوز است ولی اسم نمیبرم. زیارت عاشورا را همیشه با یک سبک میخواند، ولی وقتی مداحی میکرد سبکهای متنوعی میخواند، صدای ویژهای هم داشت، سادات هم بود. دوستان او اصرار میکردند تو که این همه نغمه میدانی، زیارت عاشورا را هر روز میخوانی، در مجالس متعدّد طور دیگری بخوان. او میگفت من اینطور دوست دارم.
یکی از دوستان او که پسر دوست او استاد ما بود، مستقیم از او به من گفت. یک روز پدرم به من گفت: این چه وضعی است؟ چرا مدام این سبک را میخوانی؟ میدانید قدیم بازارها در کربلا همه نزدیک حرم بود، حرم و بازار داخل هم بود، الآن تازه خراب میکنند آنها از کنار خیمهگاه عبور میکردند و به تل زینبیّه میرفتند و مغازهی او تل زینبیه بود، خانهی او نزدیک خیمهگاه بود. میگوید من داشتم از کنار خیمهگاه عبور میکردم بارها شنیدم یک نوایی را که یک بانویی به این سبک زیارت عاشورا میخواند، من چطور سبک دیگری بخوانم؟ اهل بیت به کربلا اشراف دارند.
بهتر از من میدانید امام مستجاب الدعوة، امام هادی (سلام الله علیه) بیمار که شده بودند، امام مستجاب الدعوه است، نیازی ندارد، ما به او پناه میبریم، پول دادند که به کربلا برود، آنجا حضرت را دعا کند. این آدرس بود. ما را به این مجالس آوردند که اوّلاً ارتباط بگیریم اگر کسی به سیّد الشّهداء اباطیل گفت باور نکنیم، ثانیاً غیرت ما قبول نکند، ثالثاً مهم است که این را بارها از حقیر شنیدید، دوست دارم اینجا هم بگویم چون امشب وارد شده إنشاءالله با هم بگوییم که سیم یک نفر در این جمع وصل شود. این را با همهی وجود خود بگوید.
عرض ارادت جابر بن عبدالله انصاری در حرم امام حسین (علیه السّلام)
جابر بن عبدالله انصاری (أعلی الله مقامه الشّریف) خیلی آدم ویژهای است. آنطور که حقیر سرپا تقصیر بررسی کردم شأن او از حضرت عبد العظیم بالاتر است. جملاتی که جابر میگفت بعداً در روایات ائمّه، حضرات معصومین به عنوان مستحب گفتند. جابر خیلی آدم مهمی است. اوّلین زائر کربلا است، خوب دقّت کنید امشب شب آن جملهای که جابر گفت بگوییم إنشاءالله ارباب ما را بخرد. جابر که میخواست به کربلا بیاید یک فقیه برجستهای که اسم او عطیهی عوفی است. او را بستند، گفتند باید به علی فحش بدهی. گفت: فحش نمیدهم. 400 ضربه شلّاق زدند گفت: من فحش نمیدهم. این آدم راوی است، میگوید من دست جابر را گرفتم، بعضی تصوّر میکردند که او غلام جابر بوده است. نه، خودش فقیه بزرگ تابعین است. میگوید دست جابر را گرفتم با هم به سمت کربلا رفتیم. گفت: اوّل من را به فرات ببر غسل کنم بعد میگوید دست من را بگیر خودم میآیم، همینطور بو میکرد تا به یک جایی رسید، گفت: یا حسین، یا حسین، یا حسین. بعد مکث کرد، گفت: چرا جواب من را نمیدهی؟ بعد خودش از طرف آقا جواب داد: «حَبِيبٌ لَا يُجِيبُ حَبِيبَهُ»[14] حبیب من چرا جواب من را نمیدهی؟ بعد گفت: خودم میگویم چرا؟ برای اینکه بین سر و بدن تو فاصله افتاده است. بعد آنجا گفت: برای برای دختر پیغمبر، فاطمهی زهرا، برای علی مرتضی بمیرم. گریه کرد بعد به اصحاب رو کرد گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْأَرْوَاحُ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ» شما در زیارت عاشورا بعداً شبیه آن را میبینید. جابر آدم مهمی بود. سلام بر شما که در آستانهی مولای من آرمیدید. بعد یک جملهای گفت: «بِالْحَقِّ لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ» به خدا سوگند من در ثواب این جهاد شما در رکاب حسین بن علی شریک هستم. چهار روایت از امیر المؤمنین داریم، از امام صادق داریم، این روایت هم کنار آن بگذاریم روایت معتبر است. یک خبر، یک جا نیست. عطیه میگوید من تعجّب کردم، گفتم: آقا الآن که شما اینجا آمدید ناموس حسین در اسارت است، شما چه میگویید که ما شریک شما هستیم؟ تو چه کار کردی؟ بچّههای تو یتیم شدند، تکّه تکّه شدند، تو چه کردی که میگویی «بِالْحَقِّ لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ» من جزء سربازهای تو در کربلا هستم. همهی حرف دین این است که دل خود را به صاحبش بده.
محشور شدن انسان با علایق خود
گفت: از حبیب خود رسول خدا شنیدم قسم به آن کسی که من را به پیغمبری برگزید، «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ»[15] اگر کسی یک قومی، یک گروهی را واقعاً دوست داشته باشد با آنها محشور میشود. «وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ» کسی که عمل یک قومی را دوست داشته باشد شریک آنها در آن عمل است. به خدا دل من با حسین است، توانایی بدنی نداشته، شاید حتّی نابینا بوده، نمیدانم.
والله ما با شما شریک هستیم. امشب به شما گفتند با همهی وجود خود بگو «یا لیتَنی کُنتُ مَعَک»[16] ای کاش من در مقابل آن خیمهها بودم، صورت خود را سپر میکردم. بخواه که بتوانی بگویی. «فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ فَوْزاً عَظِيماً» امیر المؤمنین هم فرمود: اگر کسی از اعماق وجود خود بگوید ای کاش در جمل مقابل عایشه من هم ایستاده بودم من تو را سرباز خود حساب میکنم. بگوید ای کاش من مقابل معاویه بودم از حیدر کرّار دفاع میکردم. دل شما اینجا باشد، اگر دل تو اینجا باشد دل خود را هر جایی نمیکنی تا آن را بفروشی. لذا امشب و شب مدام به ما گفتند ذکر بگویید «يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَکُم». امام صادق (سلام الله علیه) به قمر بنی هاشم میفرماید: «فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ»[17] من هم اگر در کربلا بودم در رکاب تو بودم. خواستند که ما هم بگوییم.
وداع نکردن امام سجاد با پدرش در روز عاشورا
با اصحاب خود صحبت کرد، متفرّق شدند. بچّههای امام حسین ناامید نشدند ولی یک هولی است که فردا 30 هزار وحشی، 30 هزار مبغض، کینهتوز ناموس رسول خدا… این شبها اسم امام سجاد را نبردیم. مولای ما زین العابدین، مظلوم فرمود: یکی از چیزهایی که من را خیلی اندوهگین میکند این است که نتوانستم با پدرم وداع کنم، من در خیمه بودم «وعَمَّتي زَينَبُ عِندَي تُمَرِّضُني»[18] عمه بالا سر من پرستاری میکرد، پدرم بیرون خیمه نشسته بود، داشت شمشیر خود را اصلاح میکرد، با اشاره به من میفهماند: «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ» ای دهر خیلی دوست بدی بودی. هفت سال داشتم که آنطور مادرم را از من گرفتند، «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ» پدرم زینت همهی عابدان عالم را در محراب زدند، گفتند نماز نمیخواند. اف بر شما. صورت برادر عزیزم را خود روی خاک گذاشتم «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ» امام سجّاد فرمود: بغض گلوی من را گرفت، دوست داشتم بروم پدرم را در بغل بگیرم، نگاه کردم دیدم عمهی من نشسته است، به روی خود نیاوردم. نشد با پدرم وداع کنم، اصحاب عبادت میکنند، با هم حرف میزنند، زن و بچّهی بیشتر اصحاب در کربلا نبودند، دل آنها برای سیّد الشّهداء و بچّههای او نگران بودند. ولی یک نقل متأخّری است –من از بین نقلهای متأخّر خیلی کم نقل میکنم- این خود من را خیلی ناراحت میکند، دیدم مولای ما نماز خواند، قرآن خواند، شمشیر خود را مرتّب کرد، با زینب صحبت کرد بعد دیدم بیرون خم شده دنبال چیزی میگردد، گفتم: آقا روی زمین دنبال چه میگردی؟ فرمود: وقتی فردا به بچّهها حمله میکنند آنها پابرهنه هستند، بعد زینب را صدا زد، زینب جان! دشمنان دنبال این هستند که ما را شماتت کنند، «فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ»[19] یک کاری نکنید ما دشمن شاد شویم، فریاد نزنید، صبر کنید، زینب (سلام الله علیه) صبر کرد.
وداع حضرت زینب (سلام الله علیها) با برادرش
مصیبت خود سیّد الشّهداء را والله من تا حالا نتوانستم یک دهم آن را بگویم، خود روضهی سیّد الشّهداء را نمیتوانم بیان کنم. حق دارد کسی تعجّب کند چرا زمین و آسمان با هم یکی نشدند. یکی یکی رفتند کشته شدند، زینب کبری کمک میکرد. برگشت شیرخوار را داد، زینب جان این را بگیر تا قبر کوچکی بکنم. زینب آرام است. بالا سر علی رفت، زینب بالا سر او رفت. از کنار علقمه برگشت، زینب دلداری داد. آن لحظهای که خواست به میدان برود، نشانی داد که زینب فهمید دیگر برنمیگردد. اینجا صدای زینب کبری بلند شد یک چیزی گفت، گفت: حسین جان! چهار، پنج ساله بودم مادرم از دنیا رفت، تو را که میدیدم آرام بودم، امید داشتم. پدرم را که غرق به خون به خانه آوردی، تو را دیدم امید داشتم، تابوت خونی برادرم را که دیدم تو را دیدم که امید داشتم، حالا که میروی همهی وجودم، دار و ندار من را میبرند. «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي»[20] امروز تازه میفهمم مادرم مرده شدم. «وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ الْحَسَنُ» از این بدتر شد. لباس را داد به تن کند، دید مولای ما به این لباس کهنه خنجر میزند. با خودش گفت: یک علامتی دارد، زیر لباسها پوشید لباسها را روی آن پوشید، لباس نظامی به تن کرد و به میدان رفت. آن لحظهای که زینب دید زمین و زمان میلرزد، وارد قتلهگاه شد هر چه نگاه کرد آثار شناسایی ندید.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیه، ص 98.
[4]– تاریخ طبری، ج 5، ص 425.
[5]– همان، ص 467.
[6]– همان، ص 415.
[7]– إقبال الأعمال، ج 2، ص 574.
[8]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 11، ص 85.
[9]– بحار الأنوار، ج 97، ص 426.
[10]– بحار الأنوار، ج 98، ص 277.
[11]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 14.
[12]– بحار الأنوار، ج 92، ص 274.
[13]– الهداية الكبرى، ص 204.
[14]– بحار الأنوار، ج 98، ص 196.
[15]– همان، ج 65، ص 131.
[16]– المصباح للكفعمي، ص 504.
[17]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج 6، ص 66.
[18]– وقعة الطف، ص 200.
[19]– سورهی اعراف، آیه 150.
[20]– بحار الأنوار، ج 45، ص 2.