مورخ 15 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[1]
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».
دلیل وجود پیامبران دروغین
موضوع بحث ما علمای سوء یا فقهای منافق و تخریب چهرهی سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) است. عرض کردیم این تعبیر خدای ناکرده جسارت به محضر فقها و علمای ربّانی نیست، همانطور که بحث مهدویّت و مهدیان دروغین داریم، بحث انبیاء دروغین داریم. اساساً هر مطلب حقّی، بدل و قلّابی هر جواهری به خاطر قدرت آن برای سوء استفاده ساخته خواهد شد و میشود. تا دلتان بخواهد تاریخ پیغمبر دروغین سراغ دارد و همین الآن سربازان گمنام امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) مهدی دروغین در زندان دارند. لذا خدای ناکرده این جسارت به علمای دین نیست. امّا چون عالم ربّانی قدرت دارد، لذا برای آن قلّابی هم ساخته میشود.
رفتار عبد الله پسر خلیفه در قبال حادثهی عاشورا
محور اصلی بحث ما که شاید شش هفت سال است حقیر دوست داشتم این بحث را مطرح کنم و با استخاره هیچ سالی نوبت آن نمیشد، اصل این بحث برای سال 88 است. ما نسبت به مسئلهی تولّی و تبرّی ضعفی داریم، آن هم این است ممکن است تصوّر کنیم خانوادهی قاتل زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) نسبت به کربلا هیچ نقشی نداشتند. اوّلین هدف بحث ما این است که بدانیم عملیات عبد الله پسر خلیفه به شدّت خطرناکتر و وقیحتر از عملیات یزید بود. چون یزید بعد از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) گناه قتل سیّد الشّهداء را به گردن نگرفت و به گردن عبید الله بن زیاد انداخت، ولی عبد الله گفت قیام ابا عبد الله – معاذ الله- احمقانه، خَطَئی، خلاف عقل و خلاف اجماع بوده، ایشان مهدور الدّم بوده و ثواب این بوده که بکشند. معلوم است اگر این جریان در جامعهای ترویج شود، دیگر ماجرای بزرگداشت قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام) اصلاً معنی ندارد، معاذ الله کسی برای یک عملیات احمقانه بزرگداشت نمیگیرد. یعنی دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد، او میخواست نور را خاموش کند. «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ».[2]
یادآوری قیام سیّد الشّهداء از طرف ائمّه (علیهم السّلام)
یکی از چیزهایی که آنها سعی میکردند… شبهای آخر جلسه به بخشی از قیام سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) میپردازم که پاسخ حلّی هم به شبهههای آنها بدهم. امّا اگر دقّت فرموده باشید کنار شبهههایی که آنها مطرح میکنند یکی را که میگوییم یکی هم از راهکارهای اهل بیت میگوییم. چرا؟ برای اینکه بگوییم ائمّهی هدی (علیهم صلوات الله) در شرایط سخت، در شرایطی که نمیتوانستند مستقیم وارد شوند و شما اوضاع آن زمان را نمیشناسید، هر جا فرصت میکردند راجع به حقّانیت قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)، عقلانیّت قیام سیّد الشّهداء بحث میکردند.
ایجاد دو قطبی توسّط منافقین
در واقع جریان عبد الله پسر خلیفهی دوم دنبال این بود که مقابل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دو قطبی ایجاد کند، مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم دوست داشت. دو قطبی سازی عملیات منافق است برای اینکه سر حلقه و علمدار جبههی حق را بزند. اگر بتواند میکشد، اگر ببیند ترویج میشود و طرفدار دارد، با دو قطبی و چند قطبی و اینها سعی میکند آن را تخطئه کند، تخریب کند. لذا شما نگاه میکنید در زیارت غیر معروفهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) که از لحاظ سندی قابل اعتنا است، ما میگوییم: خدایا «ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».[3] ما هم که هزار و 400 سال گذشته با قدم صدقی با آنها همراه باشیم، آن مسیری که آنها رفتند ما هم برویم.
بیان خفقان زمان ائمّه در کتاب ابن حجر
فضای زمان ائمّهی ما خیلی فضای خفقانی است، راجع به اینطور جریانات صحبت کردن خیلی مشکل بود. برای اینکه بگویم چقدر مشکل بوده یک روایت میخوانم که بعضی بزرگان اهل سنّت هم اعتراض کردهاند. شخصی محدّث بود… در جلد 1 لسان المیزان ابن حجر، فریاد این عالم بزرگ اهل سنّت که طرفدار ما هم نیست درآمده است. میخواهم فضا را ببینید، میگوید: نشسته بود حدیث میخواند، به بخش فضائل رسید، فضائل خلیفهی اوّل را شروع کرد. آنها حداکثر چهار خلیفه را به ترتیب قبول دارند، یعنی امروز چهار خلیفه دارند.
در ادامهی بحث میبینیم که عبد الله برای تخریب سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چه کرده است، نسبت به خلافت خلیفهی چهارم. این آقای محدّث فضائل خلیفهی اوّل را مطرح کرد، بعد فضائل خلیفهی دوم را هم گفت، بعد گفت: حالا از علی شروع کنیم یا از عثمان شروع کنیم؟ گفتند: برو بیرون، این رافضی است که شک کرده باید از عثمان شروع کند. «فَتَرَکوا حَدیثَه»، حدیث او را نقل نکردند. یعنی جبههای مقابل ما است که فیلترینگ آن اینقدر محکم است. نه اینکه شیعیان را حذف کند، نه محبّین امیر المؤمنین (علیه السّلام) را حذف کند، نه دشمنان آنها را حذف کند.
شما با تاریخی سر و کار دارید که افرادی آن را نوشتهاند، عدّهای میخواهند از این تاریخ حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را استخراج کنند میبینند نمیشود، معلوم است که نمیشود. این آقا شیعه که نیست، فضایل میگوید، فقط شک کرد رتبهی علی بالاتر است یا رتبهی عثمان بالاتر است، «فَتَرَکوا حَدیثَه»، اصلاً گفتند این دروغگو است، این رافضی خبیث است. باید خیلی دقّت کرد، اینها چیزهایی است که خود آنها معترف هستند. لذا شما میبینید، دیشب عرض کردیم، جریانی عرض کردیم که من میخواستم جمعبندی کنم، دیشب بحث ما جمعبندی نشد.
اهل البیت گفتند در آن روایت معتبر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواب دیدند، ناراحت بودند که چرا بنی تیم و بنی عدی و بنی امیّه میخواهند غصب خلافت کنند. بعد عرض کردیم آقایان بنی عدی و بنی تیم چون برای خلیفهی اوّل و دوم بود حذف کردند، بنی امیّه را گفتند. بعد تیم عبد الله پسر خلیفه سعی کردند بنی امیّه را تطهیر کنند. لذا چه گفتند؟ گفتند آن روایاتی که ابو هریرة میگفت سال 60 هجری من زنده نباشم، دیشب نشان دادم که محدّثین آنها گفتهاند منظور بنی هاشم است، چون آنها علیه نظام اسلامی قیام کردند.
روایات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
لذا روایاتی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «يُقْتَلُ ابْنِي»، پسر من را میکشند، «رَأَسُ سِتِّینَ مِن مُهَاجِرَتِی».[4] عرض کردیم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانست که آنها میخواهند کاری انجام دهند ذهنها به این سمت برود که امام حسین (علیه السّلام) اشتباه کرده، رسول الله غیر از روایات کلّی در مورد فضایل سیّد الشّهداء (علیه السّلام)، راجع به شهادت او به افرادی فرد به فرد تذکّر داده بود. مثل انس بن حارث کاهلی که در بعضی نقلها است به کربلا آمده بود و خیمه زده بود، صحابهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود در کربلا خیمه زده بود. میگفتند: تو مریض هستی این کار را میکنی؟! کربلای آن زمان بیابان بود، تو چرا در بیابان زندگی میکنی؟ این علامت شده بود، هر کس عبور میکرد میگفت: این خیمهی چه کسی است؟ میگفتند: خیمهی صحابهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، انس بن حارث کاهلی است. او شهید کربلا است. میگفتند: برای چه اینجا خیمه زدهای؟ گفت: از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم پسرم قیام میکند، هر کسی او را یاری نکند خذلان الهی دامن او را میگیرد، من منتظر هستم، من نمیخواهم جا بمانم. دهها روایت از امیر المؤمنین (علیه السّلام) داریم که این نقطه نقطهی شهادت است.
خبر دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) از واقعهی عاشورا
حتّی یک راوی که ناصبی است، دشمن علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است، میگوید: با علی از صفّین برمیگشتیم و من هم دیگر نمیخواستم رو کنم، کینهی خود را از او مخفی کرده بودم، دیدم علیّ بن ابیطالب به آنجا آمد و گریه کرد، گفت: اینجا او را میکشند. من به غلام خود گفتم: این از دروغهای او است. راجع به چه کسی صحبت میکند؟ راجع به امیر المؤمنین (علیه السّلام). بیابان بود، در بیابان حیوانات وحشی چیزی را میخورند استخوانهای آن باقی میماند. یک تکّه استخوان بود، گفتم: این را اینجا چال کن و علامت بزن. روز عاشورا وقتی به کربلا آمدند در سپاه عمر سعد بود، کار که تمام شد میخواستند بروند – این را طبرانی هزار و 50 سال پیش نقل کرده، از اهل سنّت هم هست- به قتلهگاه آمدند استخوان را پیدا کردند. اینقدر امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفته بودند یکی از تهمتها به امیر المؤمنین این بود ادّعای وحی میکند، میگوید سال 60 پسر من را اینجا میکشند، رأس سال 60. چون میدانید امام حسین (علیه السّلام) 10 روز بعد از سال 60 شهید شد.
جریان رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امیر المؤمنین میخواهد بگوید قیامی میشود، در آن قیام حق با ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) است، باید او را یاری کنید. این جریان میخواهد بگوید احمقانه است، خلاف دستور پیغمبر است. این تقابل وجود دارد.
ایجاد جریان در برابر امیر المؤمنین (علیه السّلام)
چه کنیم؟ آمدند کار عمیق دیگری انجام دادند. دیدند علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) روشنگری کرده است، چه کسی میتواند علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) را تخریب کند؟ کسی که ترویج کنند و به او بگویند در اندازهی آن آقا است، مثلاً باید صحابه باشد، بزرگزاده باشد، خود را بفروشد. ابو هریرة نمیتوانست مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) بایستد، اندازهی او نبود، چه کسی میتوانست؟ آن کسی که خواهر او همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، پدر او خلیفهی مسلمین است، لذا او را وارد صحنه کردند. میگفتند در این فضا… بعد از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) این اتّفاق افتاده است. سیّد السّاجدین و اهل البیت (علیهم السّلام) قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را برای مردم ترویج میکردند، توضیح میدادند، مردم هم با یزید بد شدند. بعد چه کرد؟ سیّد الشهداء (علیه السّلام) را مهدور الدّم جلوه داد. چه کنیم؟ گفتند علیّ بن ابیطالب کار را خراب کرده، چون با سپاه که میآمد عدّهی زیادی این رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دیدند.
کسانی مثل شخصی که طبرانی نقل کرده، ناصبی هم هستند، میگویند علی 25 سال پیش دقیقاً نقطهی شهادت را گفت. دلها میلرزد، دل مردم عادی میلرزد، پس حق با سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود. چه کنیم؟ عبد الله را به صحنه آوردند. منافق برای اینکه دلیل شرعی بیاورد چه میکند؟ خواب، خاطره، قسم. یک خاطره تعریف کرد در صحیح بخاری است، گفت: ما در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم، یک روز من و پیغمبر بودیم. گفتم: آقا اجازه بدهید دست شما را ببوسم، ما زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور فکر میکردیم و همه قبول داشتند که «خَیرُ النَّاس بَعدَ رَسولِ الله» چه کسی است؟ ارقام سهگانه. بعد میگفتیم ساکت شوید، همه مثل هم هستند.
عادی جلوه دادن مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یکی از خیانتهایی که عبد الله انجام داده این است، تا سال 200 هجری اهل سنّت چهار خلیفهای هم نبودند، اگر به تاریخ رجوع کنید سه خلیفهی اوّل را قبول داشتند، صحیح بخاری هم نقل کرده است. یعنی چه؟ یعنی محدّث رسمی، منابع رسمی. علی را بگویند، علی هم یک فرد عادی مثل بقیّهی صحابه. علی یک صحابه است، معاویه هم یک صحابه است، «یُقال» که یزید هم صحابه بوده است! اینها ارزشی ندارند، همه در یک سطح هستند.
ناسزاگویی و تهمت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
این را هم در نظر بگیرید از سال 40 که امیر المؤمنین (علیه السّلام) شهید شد و معاویه از چهار پنج ماه بعد به حکومت رسید «لَعَنُوهُ عَلَى جَمِيعِ الْمَنَابِرِ».[5] اجازه نمیدادند کسی علی (علیه السّلام) را ترویج کند. تهمتهایی بود که به حضرت میزدند. خدا میداند خیلی برای من سخت است مثال بزنم، یک ناسزایی که به سارقان میگویند اینقدر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفته بودند که یک راوی میگوید هر وقت این لفظ را میگفتند ما به یاد علی میافتادیم. نمیتوانم بگویم. ببینید امیر المؤمنین (علیه السّلام) چقدر مظلوم است.
در این شرایط پسر خلیفهی دوم، برادر همسر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، یادگار خلافت، مرد زاهد. خیلی زهد او را ترویج کردند. شما در فیلم مختار ببینید مرد زاهد است، مشهور است، تاریخ او را اینطور میشناسد. میگویند علی راجع به این ماجرای قیام علیه حاکم جامعهی اسلامی، علیه نظام اسلامی… آقا سیّد الشّهداء (علیه السّلام) میفرماید: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»،[6] این نظام اسلامی نیست. این قیام کرده، پدر او هم 25 سال پیش گفته او شهید میشود. مگر پدر او کیست؟ «کُنَّا نُفَاضِلُ أَصحَابَ رَسولِ الله»، ما وقتی برترین یاران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را محاسبه میکردیم سه نفر بیشتر نبودند. اصلاً در اینکه خلافت علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) شرعی است محلّ بحث است و من بیعت نکردم. عبد الله با تمام وجود به صحنه آمده، یک عالمِ به ظاهر عالم آمده برای اینکه فصل الخطاب عالم وجود، ولیّ الله حقیقی را تخریب کند.
شما نگاه میکنید اینقدر برای او احترام قائل هستند دشمن شمارهی یک یزید… عبید الله گفت: خاک بر سر این یزید! مختار را رها کند حتماً او را سرنگون میکند. هیچ عاقلی وقتی دشمن قدرتمند خود را به چنگ بیاورد رها نمیکند. ولی آنها چون با هم رفت و آمد داشتند عبد الله با یک نامه آزاد شد. ماجرای تثلیث، یعنی سه امامی بودن، آقای بخاری صاحب صحیح بخاری وقتی اعتقادات خود را میشمارد میگوید: خلفای پیغمبر عبارتند از یک، دو، سه، پنج سال فتنه بود. چهار سال و هشت ماه امیر المؤمنین، پنج شش ماه امام حسن (علیها سلام). «ثُمَّ معاوِیَة یَزید».
این را از چه کسی یاد گرفتند؟ چند مرتبه عرض کردیم فقه مردم مدینه توسّط عبد الله تدوین شده، عقاید توسّط این آقا تدوین شده است. میگوید کسی که این حرف را گفته حکومت او – معاذ الله- طاغوت بوده، حکومت غیر شرعی یعنی همین. بیعت نکرد، گفت من بیعت نمیکنم، حرام است. یزید نظام اسلامی است، امیر المؤمنین (علیه السّلام) طاغوت است.
عاقبت بیعت با طاغوت
من یک جمله بگویم که به این بعداً مفصّل میپردازم، تاریخ نشان داده هر بدبختی که از ولایت حقیقی، از ولایت اهل بیت (علیهم السّلام) دور شود، به طاغوت پناه ببرد، طاغوت مثل دستمال حیض او را بیرون میاندازد. او که با علی (علیه السّلام) بیعت نکرد با پای حجّاج بیعت کرد، بعد حجّاج او را ترور کرد، عرض میکنم چرا. به او سم دادند، حجّاج به دیدن او آمد، اینها مدام به هم چشم غرّّه میرفتند، جلوی مردم هم نمیتوانستند صحبت کنند. حجّاج که بیرون رفت گفت: من در هیچ چیزی- این را إنشاءالله یک شب مفصّل بحث میکنم- در عمر خود اینقدر تأسّف نمیخورم که الآن تأسّف میخورم، چرا آن روز در سپاه علی نبودم معاویه را نابود کنم. چون این جریان بعد از معاویه بود. به قول قرآن: «آلْآنَ»،[7] الآن؟
رقابت و سهمخواهی
اینها از هم سهمخواهی میکنند. در مورد ابو هریرة عرض کردم، طعنه میزدند، تاریخ را نگاه کنید عمرو عاص هم گاهی به معاویه طعنه زده است. اینها وقتی با هم رقابت داشتند از هم میترسیدند، میخواستند همدیگر را تکّه پاره کنند، هر کدام میگفتند چرا همهی مال دنیا برای من نباشد؟ با هم رقابت دارند. برای همین با هم نگاه میکنند که سهم من چه شد؟ سهم ما کجا است؟ کم بگذارد علیه دیگری افشاگری میکند. در جامعهی خود ما از این افشاگریها میبینید که برای اعلای کلمة الله افشاگری نمیکنند، برای اینکه رقیب را زمین بزنند افشاگری میکنند، برای خدا هم نیست. همینطور که میبینیم جواب هم نمیدهد.
اقدام منافقانه عبد الله پسر خلیفه
داستان از اینجا شروع شد، مورّخین اهل سنّت حذف کردند. علّامه حلّی از بَلاذُری که در سال 279 مرده نقل کرده، علّامه حلّی که دروغگو نیست، امروز شما هر چه کتاب انساب الاشراف بلاذری را بگردید این روایت را پیدا نمیکنید. میگوید: وقتی امام حسین (علیه السّلام) را کشتند – عبد الله سعی کرده بود بگوید به قیام امام حسین (علیه السّلام) ملحق نشوید- در مدینه غوغا شد. عبد الله را به عنوان آیت الله العظمی میشناسند، این آیت الله العظمی که نمیتواند در برابر چنین ظلمی سکوت کند، هر چه هم تلاش کرده باشد… میگوید حسین (علیه السّلام) – معاذ الله- ناحق هم بود مراعات میکردید، او را دستگیر میکردید. برای اینکه مرجعیّت او حفظ شود به خیابان آمد و در سر و صورت خود زد. «خَرَجَ صَارِخاً مِن دَارِهِ»، در سر خود زد، گفت: بدبخت شدیم! ای مردم، پسر پیغمبر را کشتند، هیچ صدایی از شما درنیامد.
ماجرای اعتراض به دستگیری هانی
دشمن برای اینکه گاهی هیجان مردم را بگیرد شخصی را در بین مردم میفرستد شروع به هوار کشیدن میکند، اینقدر هوار میکشد که میگویند این هست، همه عقب میروند. او هم یک مرتبه قضیّه را تغییر میدهد. عین واقعه را بارها خدمت شما عرض کردهام، وقتی هانی را گرفتند برادر همسر او که بعداً فرماندهی قطع آب بود، عمرو بن حجّاج، در کربلا آب را به روی امام حسین (علیه السّلام) بست، او برادر همسر هانی بود. اینقدر فریاد زد همهی مِذحَجیها پشت او آمدند، گفتند فامیل او است. جلوی دار الحکومة رفتند، گفتند تا هانی را تحویل ندهید ما برنمیگردیم. یک قبیله، جنگهای قبیلهای هم کوتاه نمیآمدند، از دار الحکومة گفتند: چه کسی را قبول دارید؟ هانی سالم است، اختلافی شده باید به پروندهی او رسیدگی شود. فعلاً انفرادی است تا به پروندهی او رسیدگی شود، سالم است، دست نخورده است. چون هانی را خیلی بد زدند. او همینطور هوار میزد. گفتند: ثقه، چه کسی را قبول دارید بیاید اعتراف کند هانی سالم است؟ این عمرو بن حجّاج ملعون گفت: شُرِیح را قبول داریم. شریح با آنها بود، شریح ناصبی است. شریح دید که هانی قطعاً زنده نمیماند، از پنجره، از بالکن گفت: سالم است، اتّفاقی برای او نیفتاده است. گفت: سالم است؟ پس خداحافظ. او که رفت دیگر کسی انگیزه نداشت بایستد، پراکنده شدند. عبد الله هم همین کار را کرد، فریاد میزد.
اعتراض عبد الله پسر خلیفه و عاقبت آن
یک نقل میگوید نامهنگاری شد، یک نقل میگوید خلیفه او را به حضور طلبید. با عصبانیّت وارد شد، گفت: اگر قرار بر این باشد که من صحبت کنم تو هم صحبت کنی پدر من را چه کسی به اینجا آورده است؟ پدر من با علی در سقیفه درگیر شد یا پدر تو؟ این روایت هم در نهج الحق علّامه حلّی است از انساب الاشراف نقل میکند، امروز نیست. علّامه حلّی از یک کتاب تاریخی نقل میکند که امروز در آن کتاب وجود ندارد، نقل شیعی آن در بحار آمده است. گفت: چه کسی اوّل حق را خورده است؟ گفت: خیال نکن، وضع من بدتر از این حرفها است، اگر قرار به پردهدری باشد من تمام کارهای تو و پدر تو را افشا میکنم، یا اینکه چقدر میخواهی؟ برو تا آخر عمر با آبرو زندگی کن. «خَرَجَ مِن دَارِ یَزید ضَاحِکاً»، دیدند لبخند به لب دارد خارج میشود. گفتند: چطور شد؟ گفت: یاد خاطرهای افتادم که حقّانیّت یزید برای من روشن شد.
در نقلهای شیعی یک نقل مفصّلی است که میگوید او را به داخل خزانه برد، یک نامهای به او نشان داد، گفت: این پدر تو است در آن روزی که به خانهی فاطمه حمله کردند به پدر من این نامه را نوشته است، میخواهی آن را منتشر کنیم؟ خلاصه اینکه صحبت نکن، لباس تو کثیف است، با ما هستی، به نفع تو است که ما را ساکت کنی. تا بوده همین بوده است. در همین مشاجرات خود ما دیدهاید یکی صحبت میکند، دیگری میگوید نگذار دهان خود را باز کنم، طرف ساکت میشود. چون لباس او کثیف است، میگوید تو از حق صحبت نکن. انصافاً در این یک مورد حق با یزید است، در این یک مورد حق با او است.
امانتداری و وفای به عهد اهل بیت (علیهم السّلام)
یکی از نکات مهمّ سبک زندگی اهل بیت (علیهم السّلام) امانتداری است. یک روایت میگوید امانتداری و وعده. کسی در بین اهل بیت (علیهم السّلام) وعده بدهد گردن او برود به وعدهی خود عمل میکند. یک نقل داریم میگوید: سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) یک مقداری قرض کردند وعدهی یک زمانی را داده بودند، هنوز آن زمان نرسیده حضرت شهید شدند. زین العابدین (علیه السّلام) از غذای صبح و ظهر و شام خود کم میکرد تا این پول را تهیّه کند و بدهد، میگفت: ما وعده دادیم، وعده بدهیم رگ ما را بزنند از وعدهی خود کوتاه نمیآییم، پیمان نمیشکنیم، به عهد وفا میکنیم. در مورد امانت هم سیّد السّاجدین (صلوات الله علیه) فرمود: اگر قاتل پدر من خنجری که با آن پدر من را کشت به من امانت بدهد امانت را برمیگردانم. لذا ما به اهل البیت (علیهم السّلام) میگوییم: «أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»،[8] امین خدا روی زمین.
یک حادثهای 10، 15 سال پیش در بین بستگان ما اتّفاق افتاد. دیدید با هم به مسافرت میروند در مسافرت بچّههای کوچک گاهی ماشینها را عوض میکنند با هم باشند. یک دختر بچّهی پنج شش سالهای ماشین خود را عوض کرد داخل ماشین دیگری نشست، این ماشین چپ کرد. این تصادف چند کشته داشت، این دختر خانم هم از دنیا رفته بود. هم بچّهی راننده از دنیا رفته بود هم این دختر بچّهای که امانت بود. میگفت: بچّهی خودم جگر من را سوزانده، ولی تا زنده هستم نمیتوانم در صورت پدر آن بچّه نگاه کنم، امانت داده بود.
سپردن زهرا (سلام الله علیها) به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اگر این امانت را به دست «أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ» بدهند خیلی برای او سخت است که نتواند امانت را درست تحویل بدهد. آن روزی که «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ»،[9] ازدواج امیر المؤمنین (علیه السّلام) و صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) اتّفاق افتاد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مرتبه آنجا، یک مرتبه لحظات آخر عمر شریف خود، من و فاطمه را صدا کرد، دست فاطمه را در دست من گذاشت. من شهادت امام حسن (علیه السّلام) را در کوچهی بنی هاشم میدانم. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیلی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دوست داشت، نمیتوانست دوری او را تحمّل کند. هر وقت اصحاب میخواستند از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بد بگویند چنان پیغمبر متغیّر میشد چنین حالتی نمیدیدند. عایشه میگوید: یک روز جملهای به علی کنایه زدم، چنان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خشم کرد گفتم «أَعوذُ بِالله مِن سَخَطِ رَسولَ الله»، غلط کردم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: آن پیغمبر، برادر من، حبیب من، به من فرمود: «يَا أَبَا الْحَسَن هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ»،[10] امانت است، آن هم ودیعهی خدا است. «وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ… وَ احْفَظْنِي فِيهَا». این حرفها را به امین الله گفتهاند، کسی به یک فرد امین مدام تأکید نمیکند. بعد فرمود: یا علی، علی جان ببخشید، وای بر آن کسی که فاطمهی من را خشمگین کند.
ما معتقد هستیم اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) را خشمگین کند ایمان او به هم میخورد، این اتّفاق نیفتاده است. فرمود: «وَیلٌ لِمَن أَبغَضَهَا». امانت را گرفت، از شب عروسی.
رابطهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) و زهرا (سلام الله علیها)
خیلی دولت کوتاهی بود، خود امیر (علیه السّلام) گلایه کرد، گفت: خیلی زود تو را از من گرفتند. عالم عاشق و معشوق اینطور به خود ندیده است. تا زمانی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرماندهی جنگها بود، خیلی کم با هم زندگی کردند، مدام در فراق هستند. جنگ که نبود امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای اینکه کسب روزی حلال کند سه روز سه روز بیرون مدینه در باغی کار میکرد، سه روز یک مرتبه میآمد. یا جنگ بود یا شغل او طوری بود که از فاطمه (سلام الله علیها) دور بود، خیلی از فاطمه دور بود. این عشق که قابل فهم برای هیچکس نیست. از همان جملهی حیدر کرّار، صاحب منتهی الحلم، وقتی آن بدن را نگاه کرد فرمود: «نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ»،[11] دارم خفه میشوم. «يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ»، کاش میمردم و نمیدیدم.
تا زمانی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شهادت رسید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: داغ عظیم پیغمبر کمر من را شکست، همین که آمدیم به داغ پیغمبر برسیم به خانهی ما حمله شد. از این به بعد که صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) نای صحبت کردن نداشت. حالا که علی (علیه السّلام) خانهنشین است فاطمه حجاب دارد، صحبت نمیکند، نمیتواند صحبت کند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) از فاطمه (سلام الله علیها) خجالت میکشید. اینقدر حال علی بد بود و جانسوز بود، یک روز امیر المؤمنین دید صدّیقهی طاهره گریه میکند. آمد کنار او نشست، عرض کرد: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»،[12] خانم من، سیّدهی من، برای چه گریه میکنی؟ فرمود: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي»، برای غربت تو بعد از خودم گریه میکنم.
اندوه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در فراق فاطمه (سلام الله علیها)
صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) به شهادت رسید، همهی این فراغ، از دست دادن صدّیقهی طاهره یک طرف، یک طرف هم اینکه… ما معتقد هستیم، ما وقتی به زیارت میرویم میگوییم: «مَنْ زَارَنِي فِي مَمَاتِي فَقَدْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي»،[13] و الله اینطور است، به حرم امام رضا (علیه السّلام) میروید زندهی امام رضا را زیارت میکنید. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که بعد از مرگ به زیارت من بیاید گویی در زمان حیات من آمده است، «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي».[14] آن فراق یک طرف، آن غسلی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) داد، دست به مواضع شکستهی فاطمه (سلام الله علیها) زد یک طرف، حالا باید امانت را تحویل بدهد. لذا شما میبینید اوّلین جملهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از سلام این است، اوّل عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»،[15] آقا جان سلام، «وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنِ ابْنَتِكَ»، از طرف دخترت هم به تو سلام عرض میکنم.
بعد اوّلین جملهی او این است: «لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ»، یا رسول الله ببخشید، من نمیخواستم این امانت را اینطور پس بدهم. «وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاء»، یا رسول الله، فاطمه را از چنگ من درآوردند.
وصیّت امام حسن (سلام الله علیه) به امام حسین (علیها سلام)
امام حسن (علیه السّلام) وصیّت کرد، امامِ امام حسین (علیه السّلام). وصیّت کرد حسین جان، «کُن لِأَولادِی خَلَفَاً وَ وَالِداً»، این فرزندان من دست تو امانت هستند، برای فرزندان من پدری کن. لذا شما در کربلا میبینید که آقا زادهی خود را اوّل از همه میفرستد، ولی بچّههای امام حسن (علیه السّلام) را اجازه نمیدهد، امانت هستند. میخواست به میدان برود، فرمود: زینب جان، عبد الله را محکم نگه دار، عبد الله وارث کوچه است، حتماً شنیده پدر او در برابر آن ظلم نتوانست دفاع کند، مظهر غیرت الله است.
ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)
آقای ما به میدان رفت، «فَلَمَّا الحُسَین فَرداً وَحیداً». میدانی که 30 هزار نفر لشگر دشمن است خیلی میدان وسیعی است، ارباب ما تنها است. یک چشم او به خِیام و نوامیس است، یک چشم او به چهار هزار تیرانداز است، اگر یک لحظه میایستاد میزدند، لذا مولای تشنهی ما دائم در حرکت بود. ارباب ما 50 و چند ساله، تشنه. خدا حاج آقا مجتبی را رحمت کند اینطور میخواند، میگفت: «فَوَقَفَ یَستَریحُ سَاعَتاً»، یک لحظه مکث کرد در تیررس قرار گرفت. تیر به سینهی مبارک او نشست، با زانو به زمین افتاد، «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّه». دور او حلقه زدند. راوی میگوید بعضی جلوی صورت او میآمدند به او دشنام میدادند. شمشیر را که بلند کردند پسر امام حسن (علیه السّلام) گفت: من این مرتبه نمیگذارم، «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي».[16] توان باقی آن را ندارم، فقط یک جمله بگویم، تا صدای شکسته شدن بازوی او بلند شد: «فَنَادَی الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ»، وای مادرم.
[1]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[2] – سورهی توبه، آیه 32.
[3] – بحار الأنوار، ج 98، ص 293.
[4] – إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 11، ص 354.
[5] – بحار الأنوار، ج 41، ص 139.
[6] – همان، ج 44، ص 326.
[7] – سورهی یونس، آیه 51.
[8] – كامل الزيارات، ص 39.
[9] – سورهی الرّحمن، آیه 19.
[10] – بحار الأنوار، ج 22، ص 484.
[11] – همان، ص 547.
[12] – همان، ج 43، ص 218.
[13] – وسائل الشیعه، ج 14، ص 578.
[14] – مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 345.
[15] – الأمالی (للمفید)، ص 282.
[16] – بحار الأنوار، ج 45، ص 53.