مورخ 18 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
موضوع بحث: فقهای منافق
موضوع بحث ما علمای سوء، فقهای منافق و تخریب چهرهی قدسی امامان به ویژه سیّد الشّهداء است. برای شکستن چهرهی سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) تلاش جدّی کردند. عمدهی بحث ما مطالعهی موردی شخصیت عبدالله پسر خلیفهی دوم در این موضوع بود. بنی امیّه یک راهکاری داشتند که امشب طبق برنامهریزی ما باید راجع به ابن کثیر و ابن تیمیه در این مورد صحبت میکردیم که بعد از عبدالله بن عمر علمای اموی چگونه آن راه را ادامه دادند. منتها حالا آن بحث را که خلاصه میکنم به دلیلی که عرض میکنم یک شیخ شیعه هم برای غرض دنیایی همان حرف ابن تیمیه و ابن کثیر را با یک روتوشی در شب ششم محرم زد. لذا مفصّل به حرف او هم میپردازیم.
فضیلت یک دین شناس به یک عابد
آن وقتی که از امام کاظم نقل کردند من به یاد دارم حضرت وحید (حفظه الله) این را فرمود که: «فَقِيهٌ وَاحِدٌ يُنْقِذُ يَتِيماً مِنْ أَيْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِينَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا»[4] یک دینشناس بیاید، یتیمهای آل پیغمبر یعنی کسانی که ارتباط آنها قطع شده است مشاهدهای که شب اوّل عرض کردیم از امام زمان چقدر اهمّیّت دارد، بیاید اینها را نجات بدهد، فضیلت او از یک میلیون عابد بیشتر است. همانطور که یاران اباعبدالله الحسین به میدان میرفتند، گریه میکردند و میرفتند خدا میداند حال ما هم همینطور است. یعنی ای کاش کار به اینجا نمیکشید که ما بخواهیم از ساحت قدسی سیّد الشّهداء دفاع بکنیم که این اتّفاق بیفتد.
علّت تخریب قیام حسینی
وقتی قیام سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) را غیر شرعی تلّقی کردند، تمام حرفهایی که من شبهای گذشته زدم، دوستانی که همراهی کردند، مقدّمهی همین حرفهای بنده است دیگر نیازی نیست من بیایم، مقدّمه بگویم، بگویم: چرا میخواهند قیام حسینی را تخریب بکنند، برای اینکه میخواهند مردم به سراغ او نروند. مفصّل این شبها گفتگو کردیم که تخریب کردند حضرت را. تهمت زدند، به یاد دارید «عَجِّلَ حُسين قَدَرَه»[5] اشتباه کرد، احمقانه بود، اینها را به یاد دارید، بحث کردیم.
انگیزههای ایجاد شدن شبهه در مورد قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
یک شبههی دیگری درست کردند برای اینکه یزید را تطهیر بکنند، دو تا انگیزه پشت این تهمت بود، یکی از طرف یزید بود که آنقدر شنیدید که فقط اشاره میکنم تا سیّد السّاجدین سخنرانی فرمودند، یزید گفت: خدا عبیدالله را لعنت بکند که من نمیخواستم بکشم، او نامردی کرد، صلهی رحم نکرد، قطع رحم کرد. من خبر نداشتم. لذا شما میبینید ابن تیمیه، ابن کثیر میگویند: ابدا یزید از قتل حسین خبر نداشت. چه میدانست بیچاره. دور بود، عبیدالله کشت. از طرفی عمرسعد ملعون در کربلا بعد از غلطی که کرد هم بین خانوادهی پدری خود در مدینه، هم در کوفه دچار آسیب جدی شد.
پاسخ دادن علمای شیعه به ابن کثیر و ابن تیمیه در مورد شبهه بر قیام امام حسین (علیه السّلام)
این شبههای که میخواهم محضر شما جواب بدهم، علمای زیادی از علمای شیعه از دست ابن کثیر و ابن تیمیه گریه کردند و این شبهه را جواب دادند، اگر امروز میفهمیدند یک شیخ شیعه همان حرفی را که اینها زدند، را زده، میمردند. لذا من بخواهم به شما آدرس بدهم، میگویم: مثلاً به کتب جدید دوستانی که مباحث ما را در فضای مجازی دنبال میکنند، دیدند ما این کتاب را قبل از دهه معرّفی کردیم. از صفحهی 177 این کتاب به همین شبهه پرداخته است، کتاب خوبی هم است. ما در کانال خود آن را معرّفی کردیم، برای آقای صحّتی است. اسم آن شهید فاتح است، خیمه آن را چاپ کرده است. رجوع بکنید تاریخ آن معلوم است ما چه زمانی معرّفی کردیم. فکر نمیکردیم یک شیخ شیعه حرف ابن تیمیه را بزند. با درد پاسخ ابن تیمیه و ابن کثیر را دادند که شما چقدر بیانصاف هستید که آمدید قیام حسینی را اینطور لوث میکنید.
اسامی علمایی که به این شبهه پاسخ دادند
علّامهی محمودی (اعلی الله مقامه) که از بینظیرهای تاریخ ما است 30، 40 سال پیش هم در کتاب عبرات المصطفین خود، هم در حاشیهای که به تاریخ دمشق نوشته است، این داستان را پاسخ داده است. مرحوم آقا سیّد محسن امین در لواعج الاشجان بیش از صد سال پیش این تهمت را پاسخ داده است. مرحوم فضل علی قزوینی (رحمة الله علیه) یکی از علمای سیره پژوه صد سال پیش است، پاسخ داده است. علّامهی مجلسی سیصد سال پیش پاسخ داده است. آیت الله آقا سیّد علی میلانی در کتاب من هم قتله الحسین صفحهی 412 پاسخ داده است. آیت الله طبسی -شیخ نجم الدّین- در جلد چهارم مع الرّکب الحسینی پاسخ داده است.
بازگو کردن شبههای که توسّط علما پاسخ داده شده است
یعنی ای کاش یک مقدار درس میخواندی که خواندی، خواسته نبیند. یک شبههای را که پاسخ دادند را آمده است پرورش داده است، 70 دقیقه مخ یک عدّه دانشجو را جویده. بعد هم آن را منتشر کرده است، دهها فرد دیگر هم پاسخ دادند و بعد نقل تاریخ را با دروغ همراه کرده است، متن عربی را میخواند، دروغ ترجمه میکند. متن را واو به واو میخوانم، ببینید. نمیشود گفت: عمد در کار نیست. اینها آمدند چه کار کردند؟ مرحوم علّامهی محمودی (اعلی الله مقامه) که میگوید: این داستان دروغ است میگوید: عمر سعد برای اینکه با امام حسین درگیر نشود و متّهم…
علّت اتّهام قبول مذاکره توسّط امام حسین (علیه السّلام) از طرف عمرسعد
میدانید که به عمرسعد گفتند: اگر حسین را نکشی، خود تو را میکشیم. برای اینکه با عبیدالله درگیر نشود و یک مقدار فرصت داشته باشد، ببیند چه میشود، یک پیشنهادی از خود ساخت. حالا این را به خوبی برای شما توضیح میدهم که همان پیشنهادی که یا برگردم یا بروم مرز یا دست بگذارم در دست امیر المؤمنین یزید بن معاویه. مرحوم علّامهی محمودی از طبقات کبری ابن سعد که برای قرن دو و سه است، نقل میکند: عمرسعد بعد از کربلا هر کجا میرفت، سلام میکرد، جواب او را نمیدادند. او مجبور بود بگوید: من را وادار کردند، من نمیخواستم این کار را بکنم. بعد اتّهام را به سمت یزید یا عبیدالله ببرد. یزید و بنی امیّه که رؤس هستند، به گردن عبیدالله انداختند.
دلیل مرحوم آیتی برای ردّ شبههی مذاکره امام حسین (علیه السّلام)
مرحوم دکتر آیتی –اینها را در ذهن داشته باشید، دروغ طرف را خواستم بگویم به یاد داشته باشید- که مرحوم علّامهی شهید مطهّری در مورد او میفرمود: در تاریخ اسلام مثل او نمیشناسم. انصافاً هم آدم ویژهای است. دار العرفان یک کتاب مفصّلی در مورد تاریخ کربلا از ایشان با یک تحقیق خوبی چاپ کرده است. سال 43 از دنیا رفته است. 43 یعنی 52 سال پیش، انقلاب نبود، 30 سال پیش نبود که این میگوید: بعد انقلاب نمیگذارند ما این حرفها را به مردم بزنیم. 52 سال پیش همین حرف را میزند، میگوید: عمر سعد در درگیری که داشت برای اینکه خود را نجات بدهد و با بنی امیّه تبانی بکند، گفت: آقا حسین یک پیشنهاد سه گانهای داده است، فعلاً او را نکشید او قبول کرده است دست در دست یزید بگذارد.
زیر سؤال بردن جریان قیام امام حسین (علیه السّلام) توسّط بنی امیّه
جریان بنی امیّه برای اینکه بگویند در مدینه به حسین گفتند: بیعت بکن، نکرد بیعت میکرد کسی کاری با او نداشت، غدگیری درآورد (معاذ الله) در همان مدینه بیعت میکردی، سر جای خود مینشستی. کاری با تو نداشتند، حقوق بیت المال خود را میگرفتی، بیجهت بلند شد به مکّه رفت و سر صدا کرد و به عراق آمد و سر و صدا کرد. هر چه عقلا و زعما –به یاد دارید شبها بحث میکردیم- گفتند: نرو خطر دارد، نرو کوفیها خیانت میکنند، گوش نکرد. خبر شهادت مسلم را دادند، دیگر همه فهمیدند کوفیها از نظر اینها خیانت کردند، باز هم معلوم نیست چرا سر خود را پایین انداخت و آمد. یقین داشت، به سپاه حر که رسید، دید گرفتار شده است، مجبور شده است، آمد به عمرسعد گفت که: بگذارید یا برگردم، یا بروم مرز با کفّار بجنگم یا دست بگذارم در… قول داده است که «يأتي يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ»[6] اینطور گفته است. اگر کسی این حرف را بزند، یعنی امام حسین قیام کرد برای چه؟ چه به دست آورد؟ شما بگویید؟ مدینه بیعت نکردی، زن و فرزند تو را اسیر نکنند، آمدی اینجا گفتی: بیعت هم میکنم، زن و فرزند تو را اسیر کردند و خود تو را هم کشتند. امام حسین چه چیزی به دست آورد؟ جگر انسان پاره بشود کم است! عبدالله بن عمر میخواست همین کار را بکند، میخواست قیام امام حسین را مسخره و احمقانه جلوه بدهد، چه چیزی به دست آورد. اگر میشد تقیّتاً بیعت بکند، میخواهی این را بگویی، میخواهی بگویی اضطرار بود، تقیّه بود، اکراه بود، خوب در مدینه بیعت میکرد. در مدینه کوتاه نیامد، 30 نفر از ناموس رسول خدا را به اسارت داد؟ چه چیزی به دست آورد؟ از کدام یک از عقاید خود برنگشت؟ برای چه قیام کرد اصلاً؟ شیعیان را شطرنجی بکنید به جای اینکه سیاهی بزنید. اینطور است دیگر، اگر این را باور بکنی امام حسین قیام کرد که چه چیزی به دست بیاورد؟ چه چیزی به دست آورد؟ یزید چیزی نخواست گفت: یا بیعت بکن یا تو را میکشم. خوب بیعت میکنم، تمام شد. حقوق هم میدانند، صد هزار تا، دویست هزار تا چقدر به عبدالله و دیگران دادند، به تو هم میدادند. چه به دست آوردی که آمدی در کوفه؛ مدام گفتند: نرو، نرو آمدی بعد از شهادت مسلم که معلوم بود کوفیها خیانت کردند چه چیزی به دست آوردی؟ دست خود را بگذارم در دست امیر المؤمنین یزید.
رد شد شبههی امویان به قیام امام حسین (علیه السّلام) توسّط اهل سنّت
خدا را شاهد میگیرم اهل سنّت هم این حرف را قبول ندارند. ابن عماد حنبلی میگوید: «نُقِلَ الاتِّفاق عَلی تَحسینِ خُروجِ الحُسَین» ما اهل سنّت خروج حسین را تحسین میکنیم. تفتازانی از بزرگان متکلّمین میگوید: لعنت بر یزید، حق با حسین بود. اهل سنّت هم این حرف را نزدند، یک عدّه از بنی امیّه ابن العربی مالکی، ابن کثیر، ابن تیمیه این حرف را زدند. شما یک عاقل به جای امام حسین بگذارید، سر یک تهدید کوچک را به نسبت بزرگ رها بکند، آن وقت اینجا میداند دارد کجا میرود. همه میدانستند به آنجا بروی درگیری است، جنگ است؛ بعد گفت: دست بگذارم در دست یزید؟! امیر المؤمنین یزید. از قیام امام حسین چه چیزی میماند؟ باید مشکی را از تن دربیاورید و شطرنجی بپوشید. یک کاری کرده است که ما نمیدانیم برای چه کرده است. چه به دست آورد؟ نمیدانیم. همه گفتند: یک جا بروی کشته میشوی؟ چه چیزی میماند؟
ایجاد یک سؤال در مورد قیام امام حسین (علیه السّلام) در جامعهی اسلامی
این تفسیر را ابن کثیر و ابن تیمیه اینقدر جا انداختند، قبل از اینها ابن العربی، قبل از آن بنی امیّه که یک شبههای در شیعه به وجود آمد. من هنوز به بحث این آقا نپرداختم. من همان بحثی را که میخواستم طبق قاعده، طبق قاعدهی بحثهای خود که پیش رفتیم، امشب همین بحثی را که دارم با شما مطرح میکنم را دارم میگویم فقط یک مقدار عصبانی هستم. چرا امام شیعه حالا که آمد اینجا گفت: دست در دست یزید میگذارم. سؤال شد خوب این که میخواست دست خود را در دست یزید بگذارد، حالا او را تسلیم میکردند، دستهای او را میبستند. چطور راضی شد دست زن و فرزند او را ببندد، چون شهادت امام یعنی دست بستن زینب. خوب حالا دست حسین را میبستند، میرفت بیعت میکرد، او را آزاد میکردند. یک سؤال در جامعهی اسلامی مطرح شد آن زمان با این تهمتهایی که بنی امیّه میزد. شما میگویید: حسین گفت: دست خود را در دست یزید میگذارم. خوب اینها گفتند: ما به تو اعتماد نداریم، شاید فرار بکنی. دستهای خود را ببند تا تو را پیش یزید ببریم. خوب قبول میکرد. یعنی چه جنگ کرد؟
ایجاد شبههی خودکشی در مورد قیام امام حسین (علیه السّلام)
این خودکشی نیست. اگر بیعت اشکال ندارد خوب… تو از مدینه خروج کردی، آدم جمع کردی، از مردم کوفه بیعت گرفتی، از تو میترسند، دست تو را میبندند و تو را پیش یزید میبرند. مطمئن باش تو را نمیکشند وقتی بیعت بکنی. در همین حکومت ما یک آیت اللّهی -حالا امام حسین که هیچ آیت اللّهی قابل قیاس نیست- مخالف حکومت باشد، بگوید: من حاضر هستم به طور کامل در اختیار شما باشم. مریض است کسی این را بکشد یعنی از نظر رسانهای بیچاره میشوند. خوب دست تو را میبستند و میبردند و بیعت میکردی تمام میشد. خودکشی کرده است «لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ القاء النّفس إلی التّهلکه» یک شبهه پیش آمد، شبههی خودکشی پیش آمد.
علّت پیدایش شبههی خودکشی بودن قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
این شبهه چه زمانی مطرح شد؟ وقتی که در جامعه عدّهای سعی کردند مردم باور بکنند که امام حسین قبول کرد بیعت بکند، اگر مسئلهی بیعت را قبول نکنند، نوبت به این… میگوید: آقا بیعت را حرام میدانست ولو بلغ ما بلغ. امّا وقتی قبول کرد بیعت بکند، دست زینب را ببندد خوب است؟! اینکه من آتش گرفتم میخواهم شما ببینید من چطور سوختم. (معاذ الله) غدبازی در آورد، دست تو را میبستند برو بیعت بکن، تو را آزاد میکنند. چرا ناموس تو را اسیر بکنند؟ اگر باور کردی که دست در دست یزید میخواهی بگذاری.
پاسخ سیّد مرتضی به این شبهه طبق مواضع اعتقادی اهل سنّت
این سؤال مطرح شد، سیّد مرتضی میخواهد جواب بدهد. سیّد مرتضی در فضای اهل سنّت میخواهد این شبهه را جواب بدهد که نه امام حسین خودکشی نکرد. لذا پاسخ او به صورت مجمل این است که به فرض این هم که این حرف درست باشد -حالا چون ممکن است برسیم بحث آن را- به این دلایل امام خودکشی نکرده است. پاسخ سیّد مرتضی در کتاب شافی به شیعیان نیست، در پاسخ به قاضی عبدالجبار معتزلی و اهل سنّت است و یک شبهه میکنند راجع به اینکه چرا پس حسین حاضر نشد تسلیم بشود، کشته شد؟ ایشان دارد به اهل سنّت جواب میدهد. شما داری به یک سنی جواب میدهی مسئلهی عصمت امام دیگر مطرح نیست، باید با همان عقاید او جواب بدهی، بفهمد. مثل اینکه شما به خلیفهی دوم انتقاد بکنی، اهل سنّت میآیند سعی میکنند با آن چیزهایی که شما قبول داری، تو را توجیه بکنند. علم غیب امام که مسئلهی مشترک نیست که سیّد مرتضی به آن استناد بکند، لذا نه به علم غیبت استناد میکند، نه به عصمت استناد میکند، سعی میکند امام حسین را به عنوان یک آدم عادی جلوه بدهد، همان را توجیه بکند.
ضعیف دانستن پاسخ به این شبهه توسّط علمای شیعه
با این حال علمای شیعه از شیخ طوسی بلافاصله بعد از خود ایشان تا سیّد بن طاووس تا علّامهی مجلسی آقا رضی قزوینی که از اعلام بزرگ قرن دوازدهم است و عرض بکنم دیگران معاصرین ما، همه نقد کردند، گفتند: سیّد جواب محکمی نداده است. قصّهی این واقعه بود.
علّت نقد نکردن این واقعه توسّط علمای ما پس از نقل آن
تا شب ششم این آقا سخنرانی کرد. اصلاً چون خیلی دور از ذهن شیعه است، بسیاری از بزرگان معاصر ما هم این قصّه را نقل میکنند، زیر آن نقد نمینوشتند. چون اصلاً فهم اینکه «يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ فَيَضَعُ يَدَهُ فِي يَدِهِ»[7] نیست. فکر نمیکرد یک روز حرف ابن تیمیه را یک شیخ بزند. کسی فکر نمیکرد. لذا خیلیها نقد کردند، خیلیها هم نقد نکردند. این تا اینجا.
اعتبار یک کتاب به تک تک اخبار آن نیست
عین فرمایشات این آقا را تایپ کردند، 70 دقیقه حرف زده است. میگوید: بحث من امروز این است که مذاکره آری یا نه. آیا امکان مذاکره بود یا امتناع داشت، حرام بود. از سه منظر میخواهم بحث بکنم. تاریخی و کلامی و –یعنی اعتقادی- فقهی. من چون قطعاً نمیرسم همان قسمت تاریخی آن را فعلاً امشب وارد میشوم. میگوید: علمای ما سه موضع داشتند؛ عدّهای گفتند: میشود مذاکره کرد، امام حسین مذاکره بکند. عدّهای هم گفتند: نمیدانیم. عدّهای هم گفتند: نمیشود.
بعد شروع به خواندن واقعه میکند. میگوید: در کتاب تاریخ طبری، یکی از مغالطهها این است شما میخواهی حرف بزنی یک چیزی را مدام ترویج بکنی، مخاطب اعتماد بکند. کتاب تاریخ طبری میگوید: از ابو مخنف نقل کرده است، ابو مخنف هم اقدم مقاتل ما است معتبر است، مدام تعریف میکند. آقا یک کتاب اعتبار دارد ربطی به تک تک اخبار آن ندارد. اگر اینطور بود باید تمام آدمهای معتبر آن کتاب را که میبینی همهی آن باید معتبر باشد. بحار علّامهی مجلسی، کلّ تهذیب، کلّ استبصار، کلّ تحف العقول، کلّ نهج البلاغه همینطور. چه کسی این را گفته است؟ اینقدر آدم معتبر داریم گاهی درصدد نقل است تازه برای شما میخوانم که ابو مخنف این گزارش را نقد کرده است، یعنی نپذیرفته است.
بیان شبههی نقلی و معارضهای آن با هم
میگوید: اقای ابو مخنف خیلی قدیمی است. راست میگوید قدیمی است ولی چه گیری است که دادی. روایات معارضی هم که شما نگفتی ابومخنف نقل کرده است. چرا آنها را نگفتی؟! دوستانی که ماه رمضان با ما بودند به یاد دارید آن روز -رجوع بکنید یک جلسه آنجا- گفتیم که آقا کسی که میخواهد شبههی نقلی بکند، گفتیم معارضهای آن را به روی خودش… یک مطلبی است کیهان یک حرف زده است، شرق یک حرف زده است، فلانجا یک حرف زده است، 20:30 یک حرف زده است، BBC یک حرف زده است، شما بگویید: در فلانجا اینطور آمده است. خوب این همه هم حرف خلاف زدند، به چه دلیل این را انتخاب کردی، آن را رد کردی. اگر… این آقا فقیه اصولی است، اصول بحث کرده است، کتاب تعارض بحث کرده است، از واضحات است که آقا جان یک روایت را میبینی، معارضهای آن را هم بحث بکنی در یک مسئله پنج تا نقل است، چرا یکی از آنها را میگویی، چهار تا از آنها را نمیگویی. اصلاً به روی خود نمیآوری. 70 دقیقه حرف میزنی یک بار نمیگویی خلاف آن هم است. برای اینکه حرف عمرسعد را ثابت بکنی. اعتماد به حرف عمرسعد بکنیم. میگوید: ابو مخنف، چهار نقل دیگر هم برای شما میخوانم که آن را هم ابو مخنف گفته است که خلاف این حرف است. چرا آن را به اینها ترجیح دادی؟
تهمت به امام حسین (علیه السّلام) در مورد مذاکره با عمرسعد
بعد میگوید که: امام حسین «بَعثَ الحسين (علیه السّلام) إِلَى عُمَر بن سَعْد عَمْرو بن قرظة بن كعب الأنصاري»[8] قَرظه را هم اشتباهی قُرظه میگوید که قرظة بن کعب انصاری از اصحاب پیغمبر است، عمرو در سپاه امام حسین است، علی در سپاه دشمن است. دو تا برادر هستند یکی این طرف است و یکی آن طرف است. امام به عمرو بن قرظه گفت: برو به عمر سعد بگو میخواهیم یک دیداری با هم داشته باشیم. بعد میگوید: ببین امام تقاضای دیدار و مذاکره داد. تاریخ این مسئله را نگاه بکنید در یک سال نیم، دو سال اخیر از امام حسین درس مذاکره گرفتیم، بعد یک شیخی در خانه یکی کسی گفت: امام حسین دست داد، چون در مذاکره لابد دست میدهند. بعد پسر شیخ صادق آهنگران گفت: امام حسین دو تا پیشنهاد داد یا برگردم یا بروم مرز؛ سومی را جرأت نکرد که بگوید. ایشان آمد روضه را باز خورد. گفت: دست خود را در دست امیر المؤمنین یزید بگذارم. یعنی شما سیر را نگاه بکنی میبینی خاکریز به خاکریز جلو آمدند. کربلا درس مذاکره، مرحلهی بعد امام حسین مذاکره کرده است خوب در مذاکره میگویند: سلام علیکم، پس دست داده است، مرحلهی بعد دو تا پیشنهاد داد، این دو تا پیشنهاد هیچ کجا نیامده است. یا یک پیشنهاد است حضرت گفت: من را رها بکنید بگذارید برگردم، این را که شما شنیدید «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا» یا سه تا پیشنهاد است پسر شیخ صادق آهنگران در کانالهای آن منتشر است، ببینید وجود دارد میتوانید صفحهی مجازی او را ببینید، فعّال است بپرسی تو گفتی یا نگفتی. گفت: امام حسین دو تا پیشنهاد کرده است. یا برگردم یا به مرز بروم. ایشان هم مسئله را باز کرد.
بیان این واقعه در کتاب طبری و خوانده نشدن نقد آن توسّط این شخص
می گوید: امام حسین تقاضای ملاقات داد، پس مذاکره کردند. حالا این را قبلاً پاسخ دادند مذاکره با کافر حربی شیءٌ، مذاکره با مسلمان منافق شیءٌ؛ آخر آقای فقیه! قیاس نباید کرد اصلاً حالا نمیخواهم بحث بکنم وقت را بگیرم. میگوید: اینها به یکجا رفتند امام 20 نفر از سپاه آوردند، 20 نفر از سپاه آنها آمدند، به یک منطقهی دور رفتند؛ بعد امام گفت: 20 نفر یاران من بروند کنار، او هم گفت: 20 نفر یاران من کنار بروند، شروع به حرف زدن کردند، هیچ کسی صدای اینها را نمیشنید «حَتَّى ذَهبَ مِنَ الليل هزيع» تا پاسی از شب گذشت، بعد برگشتند. وقتی برگشتند هیچ کسی نشنیده بود. دو تا نظر مطرح شد. بعضیها گفتند: لابد امام حسین گفته است: بیا به من ملحق شو به تو خانه میدهم، زندگی میدهم. او هم گفته است، خانهی من را خراب میکنند. این یک نقل است، حدس است. یک نظر هم گفتند: نه، حسین گفته است که: یا بگذارید برگردم، یا بروم مرز با کفّار بجنگم یا دست خود را در دست امیر المؤمنین یزید بگذارم. هیچ کدام از اینها را هم کسی نشنیده است. اگر ایشان صادق بود، چون دارد از طبری میخواند، ادامهی مطلب طبری نقل این مطلب است، این را بعداً به شما میگویم، ادامهی مطلب نقد این است. این پاراگراف را نمیخواند، بعد میگوید که: ملاقاتها سه چهار دفعه صورت گرفته است، «فَكَتب عمر ابن سَعْد إِلَى عُبَيْد اللَّهِ بن زياد» میگوید: وقتی بعد از این مذاکرات عمرسعد نامه نوشت به عبیدالله پس معلوم است که امام حسین این حرفها را زده است که عمرسعد گفت: الحمدلله آتش جنگ تمام شد –عمرسعد به عبیدالله گفت- حسین راضی شده است یا برگردد یا به مرز برود یا دست در دست امیر المؤمنین یزید بگذارد، الحمدلله کار تمام شد، دیگر دعوایی نمیماند. عبیدالله گفت: عجب رأی خوبی است، شمر چه میگویی: رأی خوبی است تازه او را پیدا کردیم، یک جا در بیابان است، یارهای او نیامدند، او را دوره بکنیم، از دست ندهیم، پس بجنگیم. دستور به عمر سعد دادند و شمر آمد و امام حسین را کشتند.
علّت تشخیص درست و غلط بودن حدیث توسّط فقیه محقّق
میگوید که: آقا به fact sheet عمرسعد اعتماد کرده است، بعد از مذاکره عمرسعد نامه نوشت. شما به fact sheet آمریکایی گفتید گوش نکنید. راوی چه کسی است؟ عمرسعد است. حضرت آیت الله العظمی عمرسعد. این شیخ کلّ قیام کربلا را به گند کشیده است برای حرف عمرسعد. بعد برای اینکه شما باور بکنید میگوید: بگویم مورّخ سنی طبری گفته است، الآن از ارشاد مفید رو میکنم ببینید ارشاد شیخ مفید در مورد ائمّه کتاب دارد در ارشاد کتاب تاریخی است آنجا عقاید خود را مطرح کرده است، آنجا همین مطلب آمده است بفرمایید و چون شیخ مفید رد نکرده است، یعنی قبول دارد. شیخ مفید هم قبول دارد پس از نظر تاریخی مسئله اجماعی است. انصافاً روی کلهی منار اسفناج که هیچ، هنداونه سبز میشود. یک نفر بگوید: کلّ ما ورد فی الارشاد هر چه در ارشاد آمده است اعتقاد شیخ مفید است. چشمهای شیخ مفید از تعجّب در قبر باز شده است. آن کسانی که یک مقدار کار حدیثی کردند میدانند ادّعای بزرگی است کسی بخواهد بکند میگویند: کلّ کافی حجّت است. ارشاد شیخ مفید همهی آن را شیخ مفید قبول داشته است، از کجای خود دقیقاً درآوردی کجا گفته است؟ کجا شیخ مفید گفته است: «انا التزم بکل ما ورد فی مثلاً کتابی» چه وقت این حرف را گفته است. در کتب روایی ما گاهی حرفهای عجیبی است اینها نقل میکردند که فضای نقل به دست شما بیاید محقّقین استفاده بکنند. نمیخواهم دچار شبهه بشوید؛ در همان کافی یک حرفهای عجیبی علیه امام وجود دارد، گاهی تقیّتاً صادر شده است، گاهی اشتباه وارد شده است، گاهی لعن شده است، امام ما در کافی لعن شده است. شیخ کلینی بعد از آن هم نگفته است: غلط است پس باور دارد، خوب این چه حرف بیربطی است. شما این را میگفتی من نمیگفتم: عمداً دروغ میگویی؛ کسی که درس خارج فقه دارد والله نمیتواند چنین چیزی را ندانسته باشد. در تمام کتب روایی ما خوب و بد با هم مخلوط است. برای همین به دست فقیه محقّق بدهند که این را تشخیص بدهد.
بیان این داستان در ارشاد و علّت نقد نشدن آن توسّط شیخ مفید
من متن ارشاد شیخ را میخوانم شما ببینید در قیامت جرأت دارید بگویید که شیخ مفید یک چنین حرفی را قبول دارد. شیخ مفید میگوید: «رَجَعَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى مَكَانِهِ وَ كَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ»[9] عمرسعد نوشته است. شما سر fact sheet آمریکایی… عمرسعد نوشته است، عمر سعد! آن ارسطو اینجا لازم بود چه میگفت: What to do? عمر سعد گفته است نه زراره. عمر سعد گفته است. میگوید: عمرسعد این را گفت: الحمدلله که آتش جنگ تمام شد، اوّلی این، دومی این، سومی این، یکی از آنها این است «أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ» شیعه میتواند جرأت بکند بگوید: شیخ مفید میگوید: امیر المؤمنین یزید! ؟ آقا قرآن از قول شیطان نقل کرده است، «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ»[10] شیخ مفید میگوید: عمرسعد گفت، نگفت: امام حسین گفت که بخواهد پاسخ بدهد. عمرسعد گفت. عمرسعد گفت، نه امام حسین که شبهه بشود. اصلاً کسی فکر نمیکرد تا امروز یک نفر از ترکهی شیعیان پیدا بشود، حرف بنی امیّه را بزند که بخواهند پاسخ بدهند. البتّه خیلیها باز پاسخ دادند ولی باور نمیکردند، این حرف بسیار واضح است. شیخ مفید گفته است: امیر المؤمنین یزید؟!
بیان این واقعه در طبری و نقد ابومخنف به آن
فردا شب دو، سه صفحهی تاریخ طبری را برای شما میخوانم تا شما ببینید که چگونه مطلب را نقل کرده است. در خود مطلب تاریخ طبری نقد این مطلب وجود دارد. طبری از ابومخنف چند تا نقل آورده است، خلاصهی آن را به سرعت میگویم که امشب به یک جایی رسیده باشد فردا در مقدّمه یک مقدار باز میکنم، جمعبندی خود را که بحث گیر نکند. میگوید: بله آقا اینها به یک جای دوری رفتند، با هم صحبت کردند، کسی نشنید. «فتحدث الناس بِذَلِكَ»[11] مردم با هم حرف میزدند «وشاع فِيهِمْ مِنْ غَيْرِ أن يكونوا سمعوا من ذَلِكَ شَيْئًا» شایعه زیاد شده بود، بدون اینکه بشنوند. نمیشنیدند، این دو نفر با هم صحبت کردند، کسی نشنید. کسی نشنید چه گفتند، همینطور یک چیزی شایعه شد. «وَلا علموه» نه کسی خبر دقیق داشت، نه شنیده بود. نه خبر موثّق، همان ابو مخنفی که داری از او نقل میکنی ببین قبل از آن چه گفته است. میگوید: «وشاع فِيهِمْ مِنْ غَيْرِ أن يكونوا سمعوا من ذَلِكَ شَيْئًا» نه شنیده بودند «وَلا علموه» نه دیده بودند. بعد این سه گانه را مطرح میکنند.
جا به جا کردن متن پیشنهادها توسّط گویندهی مورد بحث
گویندهی محلّ بحث ما که میخواهد خالی ببندد، سه گانه را جا به جا میکند که مردم هنگ نکنند. میگوید: که اوّل گفت: بگذارید برگردم، از طبری دارد میخواند. دوم گفت: بگذارید به مرز بروم. سوم گفت: بگذارید بروم با یزید مذاکره بکنم، ببینم نتیجه چه میشود. من حالا عبارت طبری را میخوانم چون متن را دارد از رو میخواند عربی کلمه به کلمه، به اینجا که میرسد فارسی جا به جا میگوید. نمیشود ندیده باشی چون رجوع که بکنی میبینی لغت به لغت دارد معنی میکند. میگوید: اوّل گفت: برگردم. دوم گفت: به مرز بروم. سوم گفت: بروم مذاکره بکنم. من جمله میخوانم لغت به لغت معنی میکنم. میگوید: گفت که: «إمَّا أن أرجَع إِلَى المَكانِ الَّذِي أقبَلتُ مِنْهُ» از همان راهی که آمدم برگردم. «وَ إمَّا أن أضَعَ يَدي فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة» این دومی است. «فَيرى فِيمَا بَيني و بَينه رأيَه» که میگویم «وَ إمَّا أن تُسَيِّروني إِلَى أي ثَغر مِن ثغور الْمُسْلِمِينَ» سومین است که به مرز بروم. جا به جا میگوید.
اشتباه معنا شدن جملهی مورد نظر توسّط گوینده
امّا جملهای که مذاکره معنا کرده است من عربی آن را میخوانم، من جملهی آن را میخوانم و لغت به لغت معنا میکنم. «وَ إمَّا أن أضَعَ» یا اینکه قرار دهم «يَدي» دست خود را «فِي يَد» در دست «يَزِيد بن مُعَاوِيَة» که تازه ارشاد امیر المؤمنین هم نقل کرده بود. «فَيرى فِيمَا بَيني و بَينه رأيَه» تا یزید آنچه دربارهی من میداند، نظر دهد. این یعنی مذاکره؟! من تسلیم هستم، دست در دست او میگذارم ببینم چه دستور میدهد.
پاسخ دکتر آیتی به این اتهام
بروید رجوع بکنید دکتر آیتی نه 30 سال بعد از انقلاب که میگوید: در 30 سال اخیر نگذاشتند ما یک حرفهایی را بزنیم. مرحوم دکتر آیتی 52 سال پیش از دنیا رفته است. همینطور معنا کرده است. به کتاب مقتل جامع سیّد الشّهداء جلد 1 رجوع بکنید، همینطور معنا کرده است. به ترجمهی تاریخ طبری رجوع بکنید نشر اساتیر چاپ کرده است همینطور ترجمه کرده است که دارم به شما میگویم. مذاکره کنیم؟! دست خود را در دست او بگذارم، تا هر طور میخواهد راجع به من نظر بدهد. این یعنی چه؟ یعنی تسلیم. به این چه میگویند؟ میگویند: مذاکره. برد-برد هم است. این مذاکره است؟!
رد شدن این شایعه توسّط عقبه غلام حضرت رباب در کتاب طبری
این را که طبری نقل میکند، میگوید: «قَالَ أَبُو مخنف:» نقل بعدی ابو مخنف. هر چه ابومخنف را بزرگ کردی در قبلی که بزرگ است در این هم است دیگر. بلافاصله میگوید: «فأما» در رابطه با خبر قبل. «عبد الرَّحْمَن بن جندب فَحَدَّثَنِي عن عقبة بن سمعان» میگوید: عقبة بن سمعان. قبلی را یا بدون راوی نقل میکنند یا از عمرسعد، بعدی را عقبة بن سمعان غلام رباب در کربلا نقل کرده است. گفت: مسئله شایع شد. یک حرفی شایع میشود، همین الآن هم شایعه میشود از صبح تا به حالا خیلی از افراد با من تماس گرفتند، شوهر خالهی من از ایوانک به من زنگ زده است که امام حسین مذاکره کرده است؟ خوب اگر یک کسی یک حرف بیربطی بگوید: پخش میشود. گفتم: شب جواب این را میدهم و برای شما میفرستم. شایع شد، چون شایع شد به سراغ چه کسی میروی؟ شاهد ماجرا در کربلا، عقبة بن سمعان غلام رباب. به یاد دارید بارها گفتیم غلامها را نمیکشتند، این بعد از کربلا زنده مانده است، این در کربلا نجنگیده است، زنده مانده است. از او پرسیدند؛ اینطور گفت: «صَحَبتُ حَسيناً» با حسین همراه بودم. «فَخَرجتُ مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكّة» از مدینه تا مکّه «وَ مِن مَكَّة إِلَى العراق» از مکّه تا عراق. «وَ لَم أفارِقهُ حَتَّى قُتُل» تا از دنیا رفت از او جدا نشدم. شما در تاریخ طبری نگاه بکنید خیلی جاها امام دارد با یک کسی حرف میزند، مثلاً میفرماید: عُقبه این افسار اسب را نگه بدار، کنار امام است، نوکر امام است، خادم امام است. تا از دنیا رفت، او را ترک نکردم. «وَ لَيسَ مِن مُخَاطبتهِ النَّاس كَلمة بِالْمَدِينَةِ وَ لا بِمَكَّة و َلا فِي الطَّريق وَلا بِالْعِرَاقِ» در مدینه، در مکّه، در مسیر، در عراق حرفی نگفت. «وَ لا فِي عَسكرٍ إِلَى يُومِ مَقتلهِ» نه با ارتش دشمن حرف نزد، تا وقتی که شهید شد. «إلَّا وَ قَدْ سَمعتُهَا» همه را شنیدم. «أَلا وَ اللَّهِ مَا أعطاهُم» به خدا حسین یک چنین وعدهای نداد که چه؟ «مَا يَتذاكَرُ النَّاس وَ مَا يَزعُمون» آن چیزی که مردم در حرفهای خود میزنند که چیست؟ «مَن أن يَضَعَ يَدهُ فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة» که دست خود را بردارد ببرد بگذارد در دست یزید بن معاویه. گفت: همه را شنیدم، «وَ اللَّهِ مَا أعطاهُم» والله یک چنین حرفی نگفت، یک چنین وعدهای نداد که دست در دست یزید بگذارم یا بروم یکی از مرزهای جامعهی اسلامی «وَلكنه قَالَ: دَعُوني» بگذارید بروم. همین چیزی که شما شنیدید «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا» «وَ اللَّهِ مَا أعطاهُم» به این میگویند: تکذیب خبر.
تردید در گفتهی عُقبه توسّط گویندهی مورد بحث
آقای گویندهی ما 70 دقیقه که حرف میزند، آن آخر میگوید: -خیلی زرنگ هستند، نکند کسی بیاید مچ ما را بگیرد، این حرفها را 50 سال قبل از اینکه من و شما همدیگر را ببینیم، علمای ما جواب دادند- یک خبر هم از عُقبه است حالا غلام بوده است گفته است که من نشنیدم. خوب تو نشنیدی بقیه شنیدند. تکذیب که نکرده است. چطور باید تکذیب میکرد؟ اگر مرض نیست چطور… فرض کنید عقبه میخواست تکذیب بکند، چطور باید میگفت؟ انصافاً شما بودید چطور تکذیب میکردی؟ میگوید: گفت: من نشنیدم.
شباهت علی اکبر در خلق و کلام و منطق به رسول الله
اهل سنّت وقتی کلمهی اشبه النّاس را میبینند در مورد حضرت زهرا به پیغمبر باور نمیکنند، در مورد امام حسن باور نمیکنند، در مورد امام حسین باور نمیکنند میگویند: اشبه النّاس به رسول الله از نظر راه رفتن فاطمه بود، چون خیلی حرف است. اشبه النّاس بالا تنه، سر و صورت امام حسن به پیغمبر است. اشبه النّاس پاها، راه رفتن امام حسین به پیغمبر است. مطلق نه، شیعیان برای اثبات امامت امام باقر در کتب ما نوشتند: چون اشبه النّاس به رسول الله است، امام است. خیلی حرف بزرگی است. بزرگان ما هر کجا خواستند، ائمّهی ما را توصیف بکنند گفتند: اشبه النّاس به رسول الله است.
رابطهی امام و مأمومی عاشقانه بین امام حسین و علی اکبر (علیهما السّلام)
بین امام (صلوات الله علیه) و علی اکبر یک رابطهی امام و مأمومی عاشقانه بود. حسین بن علی بالای سر حبیب نوشتند «بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین» چهرهی او شکسته شده بود وقتی حبیب خود را از دست داده بود. شما ببینید اشبّه النّاس آن هم نه اشبّه النّاسی که شما بگویید قدم زدن او، یک طوری حضرت گفت که کسی شک نکند «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً»[12] صورت او، راه رفتن او «خُلُقاً» اخلاق او. «مَنْطِقاً» حرف زدن او «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[13] والله اگر علی اکبر زنده میماند بعد از امام حسین کسی شکّ در امامت او نمیکرد با این حرف. میگفتند: این نصّی که امام برای او گفته است، برای چه کسی گفته است؟
(روضهخوانی)
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.
[4]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص 319.
[5]– تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 203.
[6]– تاریخ طبری، ج 5، ص 414.
[7]– تاریخ طبری، ج 5، ص 414.
[8]– تاریخ طبری، ج 5، ص 413.
[9]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 87.
[10]– سورهی طه، آیه 120.
[11]– تاریخ طبری، ج 5، ص 413.
[12]– بحار الأنوار، ج 45، ص 43.
[13]– سورهی نجم، آیه 3.