مورخ 17 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي»[2]
«إِلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
راهکار بنی امیّه برای از بردن قیام سیّد الشّهداء
بحث ما فقهای سوء، عالمان سوء، فقهای منافق و تخریب شخصیت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) است. آن موقعی که ما این بحث را انتخاب کردیم، فکر نمیکردم که به یک هفته نکشد که ما در کنار ابن کثیر و ابن تیمیه و فقهای بنی امیّه یک آیت الله شیعه را هم بخواهیم اسم ببریم؛ إنشاءالله سعی میکنم خود را نگه بدارم فردا شب حرف او را پاسخ بدهم که سر جای آن است. یک بخش کوچکی از ماجرای خوارج و ابو موسی و ابن عمر مانده است، این را که محضر شما عرض بکنم راهکار مهمّ بنی امیّه برای از بین بردن قیام سیّد الشّهداء را محضر شما مطرح میکنم؛
تهمت یک شیخ شیعه به امام حسین (علیه السّلام)
بعد با عرض تأسّف بنی امیّه، ابن تیمیه شاگردان او و یک شیخ شیعه، سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) را تهمت زدند. تهمت را شب گذشته زده است. اگر توان آن را داشتم و الله العظیم اصلاً امشب حرف نمیزدم هیچ وقت فکر نمیکردیم که در جامعهی ما یک نفر اینقدر وقیح بشود… إنشاءالله امشب باید بحث را به آنجایی که باید بحث برسد این آقا این تهمت را که شب گذشته زده است، اگر نمیزد فردا شب بحث ما به این تهمت بنی امیّه میرسید، در دفتر ما است که تهمت بنی امیّه و عملآوری ابن کثیر راجع به این تهمت به قیام سیّد الشّهداء را پاسخ بدهیم؛ شب گذشته یک شیخ شیعه همان حرف را زده است. میخواسته ثابت بکند مذاکره با آمریکا اشکالی ندارد، از رئیس جمهور دفاع بکند که گفته است: قیام امام حسین درس مذاکره است، خود او به این حرف تصریح کرده است. لذا میگوید: امام حسین هم گفت: من را پیش پسر عموی خود ببرید -یزید- که رقیق القلب است با او بیعت بکنم. عبید الله نگذاشت. یعنی گناه را از گردن یزید برداشتند. بله میخواست مذاکره بکند نشد.
دفاع از امام حسین (علیه السّلام) در برابر تهمت، درس غیرت
یک امتحانی است برای اینکه شما ببینید گاهی پیش میآید فقها، علما، حوزههای علمیه مردن، زنده هستند، هستند شعائریون، قمهزنها، آن کسانی که رگ گردن آن برای امام حسین باد میکند، اینجا میآیند از ناموس دین دفاع بکنند یا مسئله را حزبی میکنند. این مسئله درس غیرت است؛ ما میگوییم بنی امیّه به امام حسین (علیه السّلام) تهمت زده است، زینب کبری و سیّد السّاجدین رفتند دفاع کردند. خوب بسم الله یک نفر همین تهمت را الآن زده است، 70 دقیقه هم توضیح داده است. در کانالهای خبری هم هستند. اگر مراجع اینجا نمیخواهند حرف بزنند، کجا میخواهند حرف بزنند؟! آن کسانی که اهل شعائر حسینی هستند، الآن نمیخواهند حرف بزنند کجا میخواهند حرف بزنند؟! دیگر بدتر از این چه چیزی باید میگفتند. بهتر از این جواب را یزید نداشته است در تاریخ بدهد که داده است که حالا آن را عرض میکنم.
ایجاد دو قطبی و سه قطبی اصلیترین کار فقهای منافق
موضوع بحث ما فقهای منافق بود؛ عرض کردیم مهمترین کاری که فقیه منافق میکند، این است که دو قطبی، سه قطبی ایجاد بکند. تضعیف بکند. محور بحث ما آقای عبد الله پسر خلیفهی دوم و از شب گذشته پدر زن او ابوموسی اشعری است.
لزوم برخورد علما و حوزههای علمیّه در برابر تهمت به امام حسین (علیه السّلام)
هزار سال علمای ما گفتند: عبدالله بن عمر در مسجد پیغمبر نشسته بود، به علی تهمت زدند ساکت بود. از حوزهی علمیه مطالبه بکنید، ببینید نسبت به این توهین، تهمت ساکت هستند یا نیستند. یک حزبی که با این حزب مخالف هستند صدای آنها درمیآید… امروز درس شناخت غیرت است، همان تهمتی را که شما گیر دادید یعنی اگر من آزاد اندیش باشم نمیشود سر عبدالله بن عمر را مؤاخذه بکنم که وقتی علی را لعن کردند و به حسین بن علی تهمت زدند تو ساکت بودی. اینجا من نوشتم. باید میگفتم: امروز و روز گذشته بحث من این بوده است بگذارید بخوانم ببینید. نوشتنم این بحث را که ابن عمر در مسجد نبوی سالها شاهد سبّ و لعن و تهمت به علی و حسین بود ساکت بود، خوب بسم الله حوزهی علمیه به امام حسین تهمت زدند. غیرت خود را نشان بده. اینکه در منابر سیاسی حرف نزنید، من هم قبول دارم روی منابر نباید اسم افراد را برد امّا شما نباید از امام حسین دفاع بکنید؟! آن کسانی که دفاع نمیکنند. سخنرانی که منسوب به رئیس جهمور و رئیس مجمع تشخیص است به امام حسین تهمت زده است، بروید مطلب او را بخوانید، نقد ما را هم فردا و پس فردا بشنوید، اگر ما اشتباه کردیم بیاید در گوش ما بزنید روی سر ما جا دارد، همین جا میآییم میگوییم: غلط کردیم. امّا اگر همان حرفی را که ابن کثیر و ابن تیمیه و عمر سعد زدند، او زده بود، خوب بروید دهان او را پاره بکنید، نگذارید همینطور هر کسی از راه میرسد همینطور ( به امام حسین ور برود) به ساحت امام حسین تهمت بزند. کجا است غیرت ما؟! قمهزنها کجا هستند؟! قمه میزنند، بسم الله اینکه به امام حسین توهین کرده است. اصلاً جا ندارد که من آن بحث را امشب مطرح بکنم که ابن عمر در برابر تهمتهایی که به علی و حسین میزدند، ساکت بود. سه روز، چهار روز صبر میکنم ببینم آن کسانی که آنها را مقابل نظام علم کردند، شعائر شعائر میکنند اینجا جگر دارند مقابل دولت بایستند یا نه؟ چون اینجا حرف زدن خطرناک است. ممکن است آدم کله پا بشود. امام حسین که وجه المصالحهی چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب نیست. ادامهی بحث خود را عرض میکنم إنشاءالله بتوانم تا آخر جلسه یک 20 دقیقه خود را نگه بدارم که امشب اگر بخواهم حرف بزنم میترسم خیلی چیزها از دهان من دربرود، میخواهم خود را نگه بدارم، آرام بشوم متن صحبتهای آن آقا را دادند تایپ کردند، مواردی که گفته است، دروغهایی را که به تاریخ بسته است را high light کردم عمداً با خود نیاوردم. فردا إنشاءالله محضر شما عرض میکنم.
آن موقعی که سال گذشته یک ابله دیگری گفت: عمر سعد به امام حسین دست داد، همه ساکت بودند، یک ابله دیگری گفت: ما از امام حسن کنسرت یاد گرفتیم، بعضیها خفه بودند، باید شاهد این میبودیم که امروز هم بیایند کلّ قیام امام حسین را به مسخره بگیرند، باز هم ساکت هستند. بعضیها فقط اسم قمه که بیاید صدای آنها درمیآید. در شعائر هر کاری میخواهید بکنید، بکنید اصل قیام را یک کسی نابود کرد، ساکت کردند، اصلاً خواب هستند.
بیعت نکردن عبدالله بن عمر با امیر المؤمنین (علیه السّلام) و نوع رفتار حضرت با او
بحث ما این بود فقهایی آمدند امیر المؤمنین (علیه السّلام) را، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را تخریب کردند. گفتیم: برای اینکه سیّد الشّهداء را تخریب بکنند باید قبل از آن این کار را میکردند. اینها چه کار کردند؟ وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید، اشعث حاکم آذربایجان بود، ابو موسی اشعری هم حاکم کوفه بود؛ امیر المؤمنین اینها را اوّل کار عزل نکرد. اینها خیلی ظاهراً جزء نسّاک و اهل عبادت بودند. اصلاً ابو موسی اشعری یک مدل حزب تصوّف داشت، به آنها اصحاب البرانس میگفتند، یک مدل کلاه خاص بر سر آنها بود برنس؛ خیر سرشان اهل عبادت بودند. امیر المؤمنین که به حکومت رسید، داماد این ابو موسی که عبدالله باشد –محلّ بحث ما است- بیعت نکرد. امیر –شب گذشته عرض کردیم- فرمود که: او را رها بکنید. علی اگر میخواست مثل پدر عبدالله عمل بکند، باید میریختند خانهی اینها را به آتش میکشیدند. کما اینکه مالک اشتر گفت: آقا بیا انتقام بگیریم. ما شنیدیم به خانهی شما حمله کردند. حضرت فرمود: او را آزاد بکنید برود.
لایق نبود عبدالله بن عمر برای تحت ولایت امیر المؤمنین قرار گرفتن
ما اینطور میفهمیم که اصلاً عبدالله لیاقت نداشت تحت ولایت امیر المؤمنین اقرار بکند و قرار بگیرد. این کار یک چیزهایی لازم دارد. طیب مولد میخواهد، طهارت مال میخواهد، مقدّماتی دارد همینطور بیجهت نیست.
دلایل عزل ابو موسی اشعری و اشعث توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اینها چه کار کردند؟ وقتی اینها بودند مشکلی نداشتند، ابوموسی در جنگ جمل خیانت کرد، راپورت داد، سپاه را کند کرد، حضرت او را از کوفه عزل کرد. اشعث در آذربایجان خیانت مالی کرد، حضرت او را عزل کرد. هر دوی اینها عزل شدند، قرار بود صفین اتّفاق بیفتد. این دو سرخورده، از دو تا استان عزل شدند، در سپاه امیر المؤمنین هم هستند. ابو موسی چون قهر کرده بود، برگشت و هنوز جنگ شروع نشده است، به کوفه رفت. اشعث آمد.
ایجاد فتنه در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ صفین
اینها یک چیزی درست کرده بودند که این شبها من چند بار تکرار کردم، گفتند: آقا فتنه شده است، تا همه بیعت نکنند، ما بیعت نمیکنیم. عبد الله بن عمر اینطور گفت. لذا صفین که اتّفاق افتاد عبدالله که بیعت نکرده بود، ابو موسی هم در شهر بود ارتباط داشتند با عدّهای مثل اشعث، مثل ذوالخویصره، ذوالخویصره همان بیتربیتی است که به رسول خدا گفت: «اعْدِلْ يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّكَ لَمْ تَعْدِلْ»[4] (معاذ الله) تقسیم غنایم بود، گفت: عدالت داشته باش، این چه وضع تقسیم غنایم است؟ شیعه و سنی معتقد هستند آنجا پیامبر فرمود که: این بعداً یک گروهی درست میکند به آنها میگویند: مارقین. ناکثین و قاسطین و مارقین. در صفین که اوضاع بالا گرفت، بعد از اینکه عمرو عاص شلوار را از پای خود درآورد و عدّهای کشته شدند و از نظر نظامی نتوانستند پشت مولا را به زمین بزنند، قرآن به نیزه کردند. قرآن که به نیزه کردند، ارتباطی اینها با هم داشتند. عدّهای گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یکی از آن کسانی که آمد به امیر المؤمنین گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» همین ذوالخویصره است، یکی اشعث است. استان را گرفته بودند، عصبانی بود، منتها رئیس قبیلهی کنده و ربیعه بود، 10، 20 هزار نفر آدم به حرف او گوش میکردند.
درست شدن ماجرای حکمیّت در جنگ صفین
اینها ماجرای حکمیّت را درست کردند. یعنی چه؟ یعنی زیر میز بازی زدند، جنگ نیست، حکمیّت. در حکمیّت –حالا وقت نیست دارم سانسور میکنم- امیر المؤمنین ابن عبّاس را معرّفی کرد. گفتند: اگر تو را قبول داشتیم که خود تو را قبول داشتیم، ابن عبّاس هم که حرفهای تو را میزند. حضرت فرمود: مالک. گفتند: مالک خون ریخته است. ما میخواهیم یک کسی که در فتنه شرکت نکرده باشد. بهانهی آنها هم این بود که ما یمنی هستیم، باید یک یمنی نه از قریش، یک یمنی بیاید، هیچ کسی را قبول نداریم جز ابو موسی. در فتنه شرکت نکرده است. میبینید دارند حضرت را بالانس میکنند. تو در فتنه شرکت کردی، معاویه در فتنه شرکت کرده است، ما کسی را به عنوان حَکَم قبول داریم که در فتنه… (معاذ الله) امیر المؤمنین اهل فتنه است. از این طرف ابو موسی.
رفتن عبدالله بن عمر به دومة الجندل
جالب این است که هیچ اعتراضی به معاویه ندارند که عمرو عاص هم در این فتنهای که اینها میگویند بوده است، در این جنگ بوده است به آن طرف کار ندارند. اختلاف این طرف است. قرار گذاشتند؛ گفتند: بیاییم عبدالله را به حکومت انتخاب بکنیم. لذا عبدالله که در جنگ نرفته بود و ابو موسی که به جنگ نرفته بودند، رفتند دومة الجندل همانجایی که محلّ مذاکرات بود. خیلی سعی کردند این مخفی باشد یک روایتی در صحیح بخاری این را لو داده است، البتّه خیلی مبهم است این روایت را ببینید. در این روایت میگوید که: «دَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ»[5] به خانهی خواهر خود رفتم، همسر پیغمبر. «قُلْتُ: قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ مَا تَرَيْنَ» میبینی که چه اوضاعی شده است، مسلمین به جان هم افتادند؛ «فَلَمْ يُجْعَلْ لِي مِنَ الأَمْرِ شَيْء» فعلاً هم کاری از دست من نمیآید، نظر تو چیست؟ این در صحیح بخاری است. «فَقَالَتْ» خواهرم به من گفت: «الحَقْ» برو به آنها ملحق بشو «فَإِنَّهُمْ يَنْتَظِرُونَكَ،» در دومة الجندل منتظر تو هستند؛ چه کسانی؟ عمرعاص و ابو موسی پدر زنت. «وَ أَخْشَى أَنْ يَكُونَ فِي احْتِبَاسِكَ عَنْهُمْ فُرْقَةٌ» من میترسم تو نروی، تفرقه امّت را بیچاره بکند، الآن نوبت تو است که بروی جلوی تفرقه را بگیری. «فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّى ذَهَبَ» اینقدر اصرار کرد تا عبدالله هم رفت. ولی نمیگوید: این واقعه برای کجا است، در منابع تاریخی آمده است این گفتگو چه زمانی اتّفاق افتاد؟ فتنه شده است، مردم منتظر تو هستند، احساس تکلیف بکن، سیل درخواستها است، «فَإِنَّهُمْ يَنْتَظِرُونَكَ،» رفتند دومة الجندل باقی قصّه را قبلاً برای شما تعریف کردم.
تهدید توسّط عمّال معاویه
معاویه یک عدّهای را فرستاد خنجر گذاشتند کنار پهلوی اینها، گفت: شکم تو را میدرم، چون اینها یک خاطره از دریده شدن شکم داشتند، پدر او هم همینطور کشته شده بود، بعد معاویه یک سخنرانی کرد، گفت: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ … فِي هَذَا»[6] این هم در بخاری است. اینها که دارم میگویم در بخاری است، منابع درجهی یک غیر از ما است، مواضع ما که معلوم است. «مَنْ كَانَ يُرِيدُ … فِي هَذَا الأَمْرِ فَلْيُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ» هر کسی احساس میکند توان دارد، شاخ خود را نشان بدهد ببینم. منتها گفت: تو ساکت باش، تو بیعت بکنی من به تو چک سفید امضا میدهم. اینها را شب گذشته عرض کردیم و این جریان داماد و پدر زن شکست خورد.
علّت ساکت بودن عبدالله بن عمر در مورد توهین به امیر المؤمنین
یعنی با عدم مشروعیّت حکومت امیر المؤمنین میخواستند یک حکومتی را برای خود درست بکنند، منتها برای تاریخ معروف است که عبدالله جنم نداشت، در هیچ جنگی نقلی نیست که ایشان و پدرش یک سبیل آتشین برای کسی کشیده باشند. جلوی معاویه نمیتوانست بایستد، آنها چک سفید امضا به او دادند. از آن به بعد از سال 40 حکّام مدینه مثل مروان به امیر المؤمنین ناسزا میگفتند، 30 سال عبدالله در مسجد مینشست به عنوان آیت الله العظمی به امیر المؤمنین ناسزا میگفتند و تهمت میزدند، ساکت بود. از آن طرف شما میبینید تعاریفی که جریان بنی امیّه مثل زهری به یاد دارید شب گذشته خواندم، هیچ کسی مثل او نیست. اینها گفتند: تو با ما باش، تو علّامهی درجهی یک میشوی، فقیه اوّل تو هستی. احدی از اصحاب پیغمبر نیست که درگیر مسائل مالی شده است، پاک دستی کمیاب است، هیچ کسی مثل عبدالله نیست. این جریانی که بنی امیّه ترویج کردند عبدالله را، برای بعد این جریان است. گفت: شکم تو را پاره میکنم اگر میخواهی تو بکش کنار، تأیید بکن، هر چه بخواهی به تو میدهم.
رانت و رشوهی معاویه به ابوموسی اشعری
کما اینکه تصریح روایت صحیح است که به ابو موسی هم گفتند، گفتند: هیچ دری دیگر در مقابل تو بسته نیست و پسر او گفت: اینطور شد بعد از این واقعه ابو برده گفت: من رفتم شام حرف نزده حاجات من برآورده میشد. لذا هر کسی اینها را کار داشت، میگفت: یک جا زمین داریم، میخواهیم فلان زمین را از دست فلانی در بیاوریم، برو به معاویه بگو. قدرت ایجاد میکند. کسی رانت اینطور داشته باشد قدرت ایجاد میکند. حکومت به آنها نرسید ولی از مخالفت با مشروعیّت حکومت امیر المؤمنین به همه چیز رسیدند. یک نقل فقط میگوید: صد هزار سکهی طلا به عبدالله دادند. شیخ الزّاهدین. به شیخ الزّاهدین یک مورد یک چک صد هزار سکّهای. این تا اینجا
مخالفت اهل سنّت با بنی امیّه
اهل سنّت خوب دقّت بکنید از اینجا حرفی که میخواهم بزنم یکی دو تا شب با من باشید تا ببینیم چه جسارتی این شیخ شب گذشته به امام حسین کرده است. اهل سنّت عموماً مخالف بنی امیّه هستند. یزید را لعن میکنند. امروز در دنیا تریبون ندارند. بروید ببینید تفتازانی در شرح عقاید نسفیّه گریه میکند و میگوید: (لعنة الله) یزید و علی آل یزید. منتها قدرت دست اینها نیست، پول دست اینها نیست.
تطهیر یزید راهی برای مقابله با فکر سیّد الشّهداء
بنی امیّه برای اینکه بخواهند با فکر سیّد الشّهداء مقابله بکنند (من جریان عبداالله بن عمر را یک دو شب نگه میدارم، یک بحثی را که مهم است و آن دوران مطرح شده است را مطرح میکنم وقتی بحث را مطرح کردم آن وقت میگویم شب گذشته چه تهمتی زدند که احتمالاً فردا و پس فردا میشود)
دیدند برای کوبیدن سیّد الشّهداء همین رفتار عبدالله عمر کافی نیست.چرا؟ چون عبدالله سعی کرد که بگوید که سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) (معاذ الله) مهدور الدّم است امّا توقّع جامعهی اسلامی این بود، اگر حسین بن علی مهدور الدّم است (معاذ الله) به خاطر جدّش او را نمیکشتید. او را تبعید میکردید، زن و فرزند او را اسیر نمیگرفتید. عملیات عبدالله کافی نبود، یک الحاقیه لازم داشت. سعی کرد ثابت بکند قیام سیّد الشّهداء احمقانه است (معاذلله) غیر شرعی است، حرام است، نباید قیام میکرد، حالا که قیام کرده است باید کشته بشود. خوب توقّع جامعهی اسلامی این بود که حالا فرض کنید حالا پسر پیغمبر اشتباهی که شما میگویید کرده است، خوب از او میگذشتید، نشنیده بودید پیغمبر این همه راجع به او حرف زده است؟ سیّد شباب اهل جنّت است. وقتی میخواستند امام حسن را در مدینه دفن بکنند، مسجد النّبی دو سه نفر از یاران پیغمبر آمدند گفتند: چرا مخالفت میکنید؟ «هُوَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» مروان گفت: همین مانده است که شما بیایید از مادر خود قهر بکنید، برای ما حدیث بخوانید، برو کنار. یعنی باور عمومی در مدینه در کشورهای دیگر باور بنی امیّه که نبود. از پیغمبر شنیده بودند که او سیّد شباب اهل جنّت است. درست است مروان میگوید: این چه روایتی است که نقل میکنی ولی متواتر را همه شنیدند. «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً»[7] را شنیدند. حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» به یاد دارند. لذا باید چه کار میکردند، باید دامن یزید را تطهیر میکردند. میدانید که بنی امیّه قائل به نبوّت یزید هم بودند، اگر ابن تیمیه نمیگفت، انصافاً من میگفتم، میگفتید: تو دیگر خیلی تندرو هستی. ابن تیمه میگوید: دو شخص نسبت به حسین و یزید افراط کردند، شیعیان در حبّ حسین، بنی امیّه در حبّ یزید. شیعیان عزاداری برای حسین میکنند، بنی امیّه یزید را نبی میشمارند.
چگونگی تطهیر یزید توسّط بنی امیّه
در این شرایط باید دامن یزید را تطهیر بکنیم، چه کار بکنیم؟ گفتند: حسین بن علی در سر باد خلافت داشت، خلاصهی اینها را امشب در پنج دقیقه برای شما میگویم، فردا و پس فردا روایات آن را میخوانم، تطبیق میکنم. در سر خود باد خلافت بود، لذا هر چه به او گفتند: به کوفه نرو، رفت. به حرف مردم گوش نکرد. عقلا گفتند، گوش نکرد. رفت و خورد به سپاه حر، محاصره شد. کم آورد، دید جنگ جدّی است، با عمرسعد مذاکره کرد، حرف زدند. تاریخ نوشته است این دو تا با هم حرف زدند، هیچ کسی نمیشنید. حالا إنشاءالله عین این روایت را برای شما میخوانم. از سپاه خود خارج شدند، دور شدند و با هم حرف زدند، حرف زدند، بعد عمر سعد آمد نامه نوشت.
تهمت عمرسعد به امام حسین (علیه السّلام) در مورد سه راه پیشنهادی ایشان
عمر سعد بعداً برای اینکه بتواند در کوفه سر بلند بکند، برای اینکه یزید را تطهیر بکند، بعدها اینطور از او نقل کردند که به عبیدالله نامه نوشت: الحمدلله جنگ تمام شد. حسین سه پیشنهاد داده است، یکی از انها را قبول بکن. چه کسی دارد میگوید؟ عمرسعد دارد میگوید، راوی عمرسعد است. آقای فقیه ما، در قم درس خارج میدهد، شب گذشته از خود پرانده است به چه کسی اعتماد کرده است؟ به عمرسعد اعتماد کرده است. عمرسعد گفت: حسین سه پیشنهاد کرده است. یکی این است که بگذار به مدینه برگردم یا بگذار به سرحدات بروم، مرز کشور اسلامی با کفّار درگیری بود دیگر با هم میجنگیدند، به آنجا بروم اینقدر بجنگم تا کشته بشوم، دور بشوم. یا اجازه بدهید یزید به نسبت عبیدالله خیلی رقیق القلب است، پسر عموی من است، از یک قبیله هستیم. بگذارید من بروم شام دست خود را بگذارم، گفت: حسین گفته است: لعنت خدا بر کذّاب؛ «فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ»[8] دست خود را بگذارم در دست یزید کار تمام بشود. لذا گفت: کار تمام شد دیگر، جنگ نکنیم.
این را چه کسی گفته است؟ عمرسعد. برای اینکه یزید وقتی که جلوی امام سجّاد کم آورد، گفت: خدا عبیدالله را لعنت بکند، من نمیخواستم بکشم. عبیدالله هم گفت: عجب فکر خوبی است، ولی شمر و چند نفر دیگر آمدند گفتند: تو بیخود کردی، تو دستور داری حسین را بکشی، یا حسین را دست بسته میآورند یا میکشیم. عبیدالله گفت: بیخیال بشوید. گفته است: میروم دست در دست یزید میگذارم، مگر شما در مدینه از او بیعت نمیخواستید؟ گفتند: نه، یا دست بسته او را میآورید یا بیعت میکند. عرض میکنم این را شیعه که هیچ، اهل سنّت هم قبول ندارند. بنی امیّه این را نقل کرده است. ولی شمر و اینها گفتند: نه نمیشود دستور است… میتوانستی صبر بکنی، پنج روزه، ده روزه میرفتند چاپارها خبر میگرفتند. گفتند: نه، یا دسته بسته یا اعدام. امام هم گفت: نه من دست بسته را قبول نمیکنند، ذلّت است حضرت را کشتند.
پاسخ به تهمت به امام حسین (علیه السّلام)
در این قصه یزید اصلاً از کشتن امام حسین خبر ندارد. چون یزید گفته است: بیعت بکند، اگر بیعت نکرد او را بکشید. او هم حاضر بوده است بیعت بکند. آن وقت دیگر کسی نیست بگوید آقا اگر این درست باشد خوب امام حسین همان مدینه بیعت میکرد که اینطور زن و فرزند او آسیب نبیند، اگر قرار بود بیعت بکند. اشکالات بسیار است. درون جامعهی شیعی همان زمان نسبت به این شایعه چه عکس العملی نشان دادند؟ اخبار آن موجود است عرض میکنم. اینکه بنی امیّه برای تطهیر یزید این حرف را بزنند، اینقدر من را نسوزاند که یک آیت الله برای اینکه مذاکره با آمریکا را تأیید بکند بگوید: امام حسین گفت: من با یزید دست میدهم. خدایا اگر من اشتباه میکنم در حضور این جمع عذاب خود را بر من نازل بکن امّا اگر من اشتباه نمیکنم او را با عمر سعد محشور بکن. (آمین) تف به غیرت آن کسی که… نمیدانم این پاکتها چقدر سنگین است که آدم حاضر میشود مقابل امام حسین اینطور رفتار بکند. حالا مفصّل آن را عرض میکنم.
ایجاد فضای دو قطبی در جامعه توسّط فقهای سوء
شاهد از غیب رسید، شب گذشته یکی به من گفت: این فقهای منافق یا فقهای سوء یا عالمانی که برای دو قطبی سازی مقابله میکنند اینها چه فایدهای برای امروز دارد؟ این آقا میگوید: من دیدم رئیس جمهور… من به خود رئیس جمهور کار ندارم، رئیس جمهور که حقوقدان است. تاریخ که بلد نیست. ایشان گفت: امام حسین برای مذاکره آمده است، آقا هم فرمود: اینطور میفهمید تاریخ را، اینطور زندگی اهل بیت را میفهمید؟! ایشان در صوت خود میگوید: دیدم بعد از رئیس جمهور غوغا شد، آمدم جواب بدهم. این یعنی چه؟ وقتی فصل الخطاب حرف زده است، شما آمدی جواب بدهی، همان دو قطبی است دیگر. بعد میگوید: مردم میدانید 30 سال سانسور است نمیگذارند ما حرف بزنیم. اوّلاً این 30 سال نیست بنی امیّه گفتند، علّامه مجلسی 330 پیش پاسخ این شبهه را داده است. مکتوب است این را برای شما میخوانم، مرحوم علّامهی محمودی پاسخ این شبهه را داده است این برای 30 سال نیست. ثانیاً در این 30 سال هم اگر تو گفتی و زبان از حلقوم تو بیرون نکشیدند، آن برای بیغیرتی من است. هر حرفی را که آدم نمیتواند همه جا بزند. این دروغ واضح است. راوی عمر سعد است. حالا بحث میکنیم. آن موقعی که میگفتند: حوزه باید انقلابی باشد یعنی اینکه برای منافع باندی امام حسین اینطور… حالا فردا باز میکنم که این تئوری چه توهینی به سیّد الشّهداء است. قابل ارائه نیست.
هدایت امّت وابسته به قیام امام حسین (علیه السّلام)
انصافاً فاطمهی زهرا حق داشت وقتی امام حسین میخواست به دنیا بیاید، فرمود: «لَا حَاجَةَ لِي فِي»[9] نمیخواهد به این دنیا بیاید، لیاقت آن را ندارند. حسین جان ما شرمنده هستیم. خود من هیچ وقت فکر نمیکردم و الله بارها با خودمی گفتم اگر ما زمان بنی امیّه بودیم اینطور ائمّه را تخریب میکردند، ما چه کار میکردیم. هیچ وقت فکر نمیکردم در کشور ما، یک عمامه به سر، درس خارج دارد، برای یک منفعت حزبی بیاید این کار را بکند. لذا ولو بلغ ما بلغ هر اتّفاقی بیفتد من در این موضوع صریح حرف میزنم بر خلاف بقیهی موارد. زهرای مرضیه فرمود: «لَا حَاجَةَ لِي فِي» نمیخواهم. اینها لیاقت دارند که حسینِ من اینقدر اذیّت بشود، مصیبت بکشد. سیّد انبیاء فرمود که: زهرا جان هدایت امّت وابسته به این قتل است. این خون مقدّس باید دست مردم را بگیرد. بعد هم فرمود: مهدی از فرزندان او است. یا صاحب الزّمان خاک بر سر ما که ما بودیم و به جدّ شما جسارت شد. آجرک الله فی مصیبت جدّک.
عالم بودن سیّد الشّهداء به رفتار خود
ارباب ما برای اینکه نشان بدهد در ته قلب این افرادی که مقابل او ایستادند یک کور سویی از فطرت هنوز وجود دارد، همه کاری کرد. مدام رفت سخنرانی کرد، وقتی از سخنرانی ناامید شد، آن حجّت عظما را، آن برگ برنده را رو کرد. ما ایمان داریم که سیّد الشّهداء علم داشت به رفتاری که میکرد. فردا إنشاءالله روایات علم داشتن را میخوانم.
دلنوشتهی همسر شهید بلباسی
یک همسر شهیدی یک دلنوشتهای نوشته است خیلی جگر من سوخت. یکی از شهدای بزرگوار ما در مدافعین حرم (رحمة الله علیه) شهید بلباسی است. هنوز بدن مبارک او را نیاوردند. همسر او نوشته است: من همیشه روضه میرفتم، امّا روضهی بیکفن میخواندند، روضهی غریب میخواندند، من گریه میکردم ولی وقتی به خانه میآمدم راحت میخوابیدم، حالا که عزیز دل من بیکفن و غریب نمیدانم کجا روی زمین افتاده است، یک مقدار بیشتر شما را میفهمم زینب جان! میگوید: زینب جان من وقتی روضهی رقیه را میشنیدم خیلی گریه میکردم ولی شب میخوابیدم، الآن که شب میشود بچّههای من پدر خود را بهانه میکنند، الآن که دختر و پسر من بهانهی پدر خود را میگیرند، الآن یک مقدار بشتر تو را میفهمم. خدا را شکر که من کمی شما را میفهمم.
(روضهخوانی)
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیه، ص 98.
[4]– بحار الأنوار، ج 33، ص 339 .
[5]– صحیح بخاری، ج 5، ص 110، ح4108.
[6]– همان.
[7]– بحار الأنوار، ج 43، ص 261.
[8]– تاریخ الطبری، ج 5، ص 414.
[9]– الكافی، ج 1، ص 464.