فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام – جلسه ششم

نویسنده

ادمین سایت

مورخ 16 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».

ایجاد فضای تردید و دو قطبی در جامعه

موضوع بحث ما علمای سوء یا علمای منافق و تخریب شخصیت امام جامعه به ویژه سیّد الشّهداء است. محضر انور شما عرض کردیم برای تخریب شخصیت، یکی از بهترین روش‌ها آن‌جایی که آن شخصیت کاملاً جا افتاده است، ایجاد فضای تردید در جامعه است از جمله دو قطبی سازی یا چند قطبی‌سازی. ایجاد تردید در عقلانی بودن فرمایشات فصل الخطاب. ایجاد چند صدایی در آن‌جا که همه باید حرف گوش بدهند. این‌ها روش‌هایی است که سران نفاق انجام می‌دهند.

kashani-13950716-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite-2

مشترک بودن منافع باعث گرد هم آمدن گروه‌های منافق

بحث -به عنوان مطالعه‌ی موردی- راجع به شخصیت عبدالله پسر خلیفه‌ی دوم است. برای این‌که بحث تمرکز داشته باشد. مطالبی خدمت شما تقدیم شد، به این‌جا رسیدیم که ایشان هم گاهی برای این‌که جامعه او را متّهم نکند، ابراز مثلاً مخالفت با قتل سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) کرد که روز گذشته به آن پرداختیم. چرا این کار را کرد؟ ببینید جریان غیر حق به خاطر منافع خود دور هم جمع می‌شوند، امروز در یک جبهه‌ای رأی بیاورد، ببیند رأی دوره‌ی بعد با کسی دیگر است، با دور بعد است، الآن با بنی امیّه است، نشود با بنی عبّاس است. نماز پشت سر علی می‌خواند، مضیره را با معاویه می‌خورد.

kashani-13950716-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite-1

پایین بودن ارزش قبیله‌ی عدی و تیم در میان قریش

اساساً بنی عدی و بنی تیم یعنی آبای دو خلیفه‌ی اوّل در عددی نبودند که بنی امیّه آن‌ها را لایق تبانی بداند. شما دیدید اوّل ماجرای سقیفه وقتی صدّیقه‌ی طاهره به شهادت می‌رسد، ابوسفیان می‌آید به امیر المؤمنین عرض می‌کند که این‌قدر هم با هم اختلاف دارند- دست دراز بکن با تو بیعت بکنم، دیگر ما این‌قدر خاک بر سر نشدیم که تیم و عدی بخواهند فرماندار بشوند. یعنی اصلاً آن‌ها که…. مثلاً فرض بفرمایید جیبوتی، بنی عدی و بنی تیم در قریش جیبوتی امروز ما هستند. به شماره نمی‌آیند. حالا بگویند: رئیس سازمان ملل از یک کشوری است که…

این‌ها با هم نبودند، منافع آن‌ها اقتضا کرد با هم باشند. شما می‌بینید خلیفه‌ی شماره‌ی دوم صراحتاً تصریح کرد که اگر سالم مولی ابی حذیفه بود، بعد از خود حکومت را به او واگذار می‌کردم، ابو عبیده‌ی گورکن اگر بود، به او واگذار می‌کردم. یعنی ما بالاخره یک روزی با یک عدّه‌ای قرار داشتیم، یک یوم صحیفه‌ای بود، یک قراری داشتیم.

متحّد شدن دشمنان پیامبر به دلیل داشتن منافع مشترک

منافع مشترک اقتضا کرد که این‌ها به خاطر دشمن مشترک برای این‌که بتوانند جلوی پیامبر توازن قدرت به وجود بیاورند، با هم بستند. عبدالله همواره رقیب بود. یک مورد آن را دیدید که شب گذشته عرض کردم در منابع تاریخی آقایان هم در سال‌های اخیر حذف شده است، آن‌جا یزید صراحتاً به عبدالله گفت: یا احمق! -عین عبارت او است- خلافت را که اصلاً پدر تو گرفت. چرا داری این‌جا سر و صدا می‌کنی؟ پرونده‌ی من را رو بکنی، پرونده‌ی تو را رو می‌کنم. امروز می‌خواهم یک مقدار پرونده‌ی عبدالله را رو بکنم. ببینید قبل‌تر چه خبر بود.

چون عین این واقعه بین عبدالله و امیر المؤمنین هم اتّفاق افتاده است. آن وقت شما ببینید به چه دلیل است که بزرگانی از اصحاب که این‌ها همه برای یک جبهه هستند، همه برای این عبدالله می‌میرند. در روزگار ما هم همین است، من به شدّت ابا دارم از این‌که بحث‌های من به سمتی برود که عزیزانی خیال بکنند این‌جا مانور سیاسی است و الّا خیلی می‌شد بحث‌ها را جذّاب بکنم. چون ناگهان می‌بییند چند تا جریان دوست دارند که یک نفر را اعلم بکنند، یک نفر را علّامه بکنند، یک نفر را آیت الله بکنند. به چه دلیل؟ به این دلیل که یک منفعت مشترکی است. چون اگر به سیر طبیعی طرف اعلم باشد یا علّامه باشد، سیر طبیعی همه او را می‌شناسند، آن سیر طبیعی را همه می‌دانند. لازمه‌ی سیر غیر طبیعی خیلی تبلیغات است. عین این واقعه برای عبدالله اتّفاق افتاده است. من چند مورد از این‌ها را بخوانم، ببینید.

عبد الله و زیر سؤال بردن مشروعیّت حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

عایشه می‌گوید، خوب عایشه بعد از جمل از نظر مسائل سیاسی Game Over شد و به دستور امیر المؤمنین در حصر بود، در مدینه بود و از جای خود هم نمی‌توانست تکان بخورد. یک نفر مقابل علیّ بن ابی‌طالب ایستاد، مشروعیّت حکومت امیر المؤمنین را رد کرد، عبدالله است.

تبلیغ شدن عبدالله بن عمر توسّط عایشه و بزرگاه اهل سنّت

 لذا می‌بینید عایشه گفت: «مَا رأيتُ أحَداً ألزَم لِلأمرَ الأوَّل»[3] احدی را ندیدم که به آن امر اوّل… روایت آن را از کافی خواندیم، آن امر اوّل چه بود. رسول خدا فرمود: خواب دیدم آن سه تا بنی می‌خواهند با هم تبانی بکنند. «مَا رأيتُ أحَداً ألزَم لِلأمرَ الأوَّل مِن إبن عُمَر»  یعنی من عبدالله. احدی را ندیدم. ایشان از آن سلف صالح است، یادگار خلیفه است. سدّی می‌گوید: -از تابعین بزرگ- «رَأيتُ‏ نَفَراً مِنَ‏ الصَّحَابَة» من خیلی صحابه دیدم، «كانوا يَرونَ‏ أنَّهُ‏ لَيسَ فِيهِم عَلى الحَالَةِ الَّتي فَارقَ عَليها النَّبي» همه‌ی آن‌ها می‌گویند: آن حال عبادتی که ما زمان پیغمبر داشتیم، همه از دست دادند، الّا عبدالله. صحابه می‌گویند: او یک چیز دیگر است. به یاد دارید عرض کردم یک روزی خوابی دید و بعد گفت: بله، پیغمبر آمد گفت: به، به! نماز شب بخوان، ما را هم یاد کن. «مَا مِنَّا أحَدٌ أدركَ الدُّنيا إلَّا مَالت بِهِ وَ مَالَ بِها»[4] ما صحابه هر کدام به دنیا رسیدیم، در آن شیرجه زدیم الّا عبدالله. الشّیخ الزّاهد، الامام الاوحد باید این‌طور او را تبلیغ بکنند.

علّت این تبلیغ توسّط اهل سنّت

چرا باید او را تبلیغ بکنند؟ برای این‌که می‌خواهد در مقابل علیّ بن ابی‌طالب بایستد. جلوی آن کسی که اگر فضایل او بحث بشود، مردم او را خدا می‌پندارند، باید او را باد بکنی تا بتوانی جلوی او، او را نگه بداری. خیلی تلاش کردند. پسر عبدالرّحمن بن عوف می‌گوید: می‌بینید که این‌ها از چه دسته‌ای هستند. پیغمبرزاده‌ها؛ خلیفه‌ی دوم نزد اهل سنّت یک جایگاهی دارد که به او وحی می‌شده است، در مثنوی هم وجود دارد، محدَّث بوده است، بعد با پیغمبر مباحثه‌ی علمی می‌کرده است، پیامبر را شکست داده است. این‌ها را در ذهن داشته باشید حالا حرف پسر عبدالرّحمن معنی پیدا می‌کند، می‌گوید: «كَانَ عُمَر فِى زَمانٍ لَهُ فِيهِ نُظَراء»[5] پدر او یک وقتی بود، خیلی‌ها از اصحاب بزرگ مثل او بودند. «وَ کَانَ ابنُ عَمر فِى زَمانٍ لَيسَ لَهُ نَظير» عبدالله یک وقتی است که نظیر ندارد. عبدالله دقیقاً زمان امیر المؤمنین است، امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) است.

ترویج لازمه‌ی ایجاد شدن فضای دو قطبی

لازمه‌ی ایجاد دو قطبی چیست؟ اوّل آن را ترویج بکنی. یک کتاب او را کتاب سال بکنی، چهار تا رونمایی بگیری. بودجه فراهم بکنی، آدم‌ها سر درس او می‌خواهند بروند، پول بگیرند. کار می‌برد، زحمت دارد. باید دائماً چهار تا خبرنگار به دنبال او باشند، او را رسانه‌ای بکنند. فوتبال بلد است یا نه مثلاً. فوتبالیست‌ها را دوست دارد یا نه. چقدر دوست دارد یا نه، چه رنگی را بیشتر دوست دارد. یک سناریوی عظیم می‌بینند برای این‌که یک نفر را بخواهند در مقابل یک نفر قرار بدهد و ممکن است خود آن فرد اصلاً در باغ نباشد. بگوید: به من لطف دارند. عزیزان به من لطف دارند، دقّت ندارد که این پس باید بدهی، بودجه برای تو مصوّب می‌کنند باید پس بدهی. برای تو مسجد می‌سازند باید پس بدهی.

تفاوت نوع رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با کسانی که بیعت نکردند

در این شرایط می‌خواستند ایشان را علم بکنند. خوب بررسی که کردند دیدند این‌ها از یک گروه هستند ولی با هم فرق دارند، با هم رقابت دارند. وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید یک تفاوت حیدر کرّار را ببینید ببینیم مرام امیر المؤمنین (علیه السّلام) چیست. آن موقعی که بعضی‌ها به حکومت رسیدند، گفتند: چه کسی بیعت نکرده است؟ گفتند: علی. گفتند: به در خانه‌ی او بریزید. چون الآن نمی‌خواهم روضه بخوانم، تعبیری که معاویه به کار برده است را نمی‌گویم که چطور علی را تا مسجد بردند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید، خبر دادند، عبدالله بیعت نکرده است. قپونی زدند و او را به مسجد آوردند. می‌ترسیدند، چون همان لحظه‌ای که با امیر المؤمنین بیعت کردند، هنوز اوضاع به هم ریخته بود، صدای جملی‌ها درآمده بود و ممکن بود فتنه بکند. آمدند گفتند: بیعت نکرده است، نکند بخواهد شهر را شلوغ بکند، امنیت ملّی.

بیعت نکردن عبدالله بن عمر با امیر المؤمنین

حضرت فرمود که: بیعت نمی‌کنی؟ گفت: من بیعت نمی‌کنم تا مادامی که مردم با تو بیعت نکنند. خود این یکی از اباطیل است. اگر هر کسی بگوید صبر می‌کنم تا مردم بیعت بکنند، یعنی هیچ وقت بیعت صورت نمی‌گیرد. آن اکثریّت اوّل را باید از جوب پیدا بکنیم، چرا بیعت نمی‌کنی؟ چه مشکلی دارد؟ حضرت فرمود: باشد بیعت نکن، لیاقت نداری یک حمیلی، یعنی یک ضامن بگو که تو قیام نمی‌کنی، ما با تو کار نداریم. گفت: ضامن هم نمی‌دهم. دنبال این بود که بگویند: علی او را گرفته است، رسانه‌ای بشود. جلوی علی ایستاده است. یکی از یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: یا علی این را به من بده، من او را آدم می‌کنم. حضرت فرمود که: من ضامن او بگذار برود. لیاقت نداری. به عنوان کسی که بیعت نکرده است، شناخته شد.

روش معاویه برای خریدن افراد

 همین که بیعت نکرده است، معاویه می‌فهمد که می‌شود یارکشی کرد. قبلاً عرض کردم برای این‌که خیلی سریع بگویم از سال گذشته به یاد بیاورید، معاویه یک سیستمی داشت، امروز خیلی‌ها این را پیاده می‌کنند. اگر یک روزی ثبت احوال رو بشود که چه کسانی دختر از چه کسانی می‌گیرند، ارتباط داشته باشند، به عروسی بعضی گروه‌ها شما راه پیدا بکنید، می‌بینید عجب چه خطّ و ربط‌هایی با هم دارند، دیگر نیاز نبود من توضیح بدهم. رفتار معاویه این‌طور بود که می‌گفت: یک کاری بکنیم دشمنی‌ها کم بشود. شاعر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود همه‌ی محبّین را که نمی‌توانستند از دم بکشند، درشت‌ها را می‌کشتند، ریزها را دعوت می‌کرد، جلسه‌ی خصوصی. می‌گفت: شنیدم یک شعری در مدح علی (علیه السّلام) گفتی؟ می‌گفت: بله. می‌گفت: بخوان. می‌گفت: آقا می‌کشی؟! این جلسه خصوصی است، مردم این را نمی‌شنوند. گفت: نه، در امان هستی. می‌گفت: به به، طلا بدهید. نمی‌توانست که نگیرد، چون هدیه نپذیرفتن از سلطان توهین است. یک پرس غذا هم بدهید بخورد. این طرف مدام منتظر بود که یک کسی از پشت گردن او را بزند، هیچ خبری نشد. مرغابی شکم پر را می‌خورد و کیسه‌های طلا را هم برمی‌داشت، آقا ما برویم؟ می‌گفت: برو. کاری نداری؟ می‌گفت: نه. چه اتّفاقی می‌افتاد؟ چون می‌دانست ممکن است معاویه دوباره او را دعوت بکند، شعر در مدح علی می‌گفت، در بغض معاویه دیگر نمی‌گفت. نمی‌شد دیگر. ضایع است. دوباره به من می‌گوید: شعر خود را بخوان ببینم. مدح علی را چیزی نگفت، دیگر علیه معاویه که نمی‌توانم حرف بزنم. می‌گفت: من اگر یک نخ ارتباط با کسی داشته باشیم نمی‌گذارم پاره بشود. کما این‌که عمرو عاص می‌گفت. می‌گفت: چه کسی برای حکومت مفید است «مَن یَأکُل وَ یُطعَم» کسی که هم می‌خورد و هم می‌خوراند. علی به درد حکومت نمی‌خورد، شمع را خاموش می‌کند، بابا لارژ باش. منتها حیدر کرّار از جیب خود و چاهی که می‌کند لارژ بود، این‌ها از بیت المال لارژ بودند.

معروف بودن عمرو عاص به رشوه‌خواری

 معاویه دید خوب عبدالله مورد خوبی است، آبرو دارد. پسر خلیفه است، یادگار است. حکمیّت اتّفاق شد. در حکمیّت کوفیان ابوموسی اشعری را که حالا به بحث ما ربط پیدا می‌کند، به عنوان حکم انتخاب کردند. ابو موسی اشعری چه ربطی به بحث ما دارد؟ پدر زن عبدالله است. این‌ها با هم ارتباط فامیلی دارند. برای روز مبادا از هم دختر گرفتند. ابو موسی اشعری پدر زن عبدالله است. عمرو عاص از آن سمت حکم است، ابو موسی از این طرف. عمروعاص هم با معاویه نبود. عمروعاص آمد گفت: خوب آقا جان چه می‌گویی؟ ابوموسی گفت: ببین دل مردم برای خلیفه‌ی دوم تنگ شده است. الآن یادگار او بیاید، هر دو را خلع بکنیم، داماد من. عمرو گفت: خوب چه به ما می‌رسد؟ این‌قدر رشوه‌خواری عمروعاص معروف است که ذهبی که از بزرگان اهل سنّت است می‌گوید: «کَانَ رَحمَهُ الله یُحَبُّ الدُّنیا» خیلی دنیا را دوست داشت. ابوموسی گفت: نمی‌دانم. خبر به معاویه رسید.

تهدید شدن عمرو عاص و ابو موسی اشعری توسّط معاویه در واقعه‌ی حکمیّت

 در فیلم امام علی نگاه بکنید از این به بعد است. جلسه‌ی بعدی که می‌خواستند این دو تا با هم بنشینند راجع به حکمیّت بحث بکنند، خنجر به دست‌ها آمدند یک مانوری نشان دادند رفتند که ابوموسی بترسد. معاویه سخنرانی کرد. گفت: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِي هَذَا الأَمْرِ فَلْيُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ»[6] این در صحیح بخاری وجود دارد. هر کسی فکر می‌کند که توان این را دارد که با ما دربیفتد، شاخ خود را نشان بدهد، ببینم. الآن شاخ او را می‌شکنم. «فَلَنَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُ وَ مِنْ أَبِيهِ» من هم از خود او برتر هستم، هم از پدر او برتر هستم. اصل روایت را عبدالرّزاق استاد بخاری- در مصنّف خود آورده است می‌گوید: این‌جا -این‌طور می‌گوید- تعریض زد به عبدالله. بخاری همان را از استاد خود نقل کرده است، این جمله را که تصریح کرده است را حذف کرده است. گفته یک مقدار لطیف‌تر باشد، ادامه‌ی آن را هر دو نقل کردند. می‌گوید: عبدالله می‌گوید: من می‌خواستم بلند بشوم بگویم فلان فلان شده، پدر خود تو را چه کسی سر اسلام آورد؟ -منظور علیّ بن ابی‌طالب است- یعنی سر این‌که حال این را بگیرم. بعد نگاه کردم، دیدم بهتر است حالا سکوت بکنم. این در صحیح بخاری وجود دارد.

پیشنهاد رشوه‌ی معاویه به عبدالله بن عمر

معاویه پیغام داد، نمی‌گذارد ارتباط قطع بشود. گفت: اگر بخواهی با من مقابله بکنی، شاخ تو را می‌شکنم، ولی من می‌توانم یک کاری بکنم که شما یک عمری راحت زندگی بکنید. بعد یک حرفی زد، سند این حرف نزد اهل سنّت صحیح است. سلفی برجسته‌ای مثل شعیب ارنؤوط یک آدم ویژه‌ی super man است، محدّثان معاصر می‌گوید: این سند صحیح است. می‌گوید: پیغام داد که صد هزار تا فعلاً پیش قسط خوب است، مسجد خود را یک مقدار تعمیر بکنید، سیستم صوتی درست بکنید، محرابی بسازید، صد هزار سکّه‌ی طلا خوب است؟ فعلاً قابل شما را ندارد. بالاخره هستیم سر یک سفره هستیم. آن کسی که -شب گذشته عرض کردم- یزید به او گفت: حرف نزن، تو بخواهی رو بکنی من هم رو می‌کنم، برای همین‌ها بود. دیدم این را باید بگویم.

رشوه دادن معاویه به ابوموسی اشعری در ماجرای حکمیّت

از آن طرف به ابوموسی پیغام داد. چون می‌دانید ابوموسی از آن طرف هم مقابل امیر المؤمنین ایستاد. ابوموسی هم در حکمیّت ابوموسی را خلع کرد. گفت: می‌خواهی یک پسر تو که ابو برده باشد، خدا او را لعنت بکند، با یهود در ارتباط است و مشهور به دشمنی با امیر المؤمنین است. پسر ابوموسی و اسم او ابوبرده است. گفت: یکی از فرزندان تو را فرماندار بصره می‌کنم، یکی را فرماندار کوفه. فرماندار کوفه و بصره یعنی کلّ ایران امروز، شرق ایران امروز، کشورهایی که وجود دارد، هر کدام از این‌ها که مسلمان شده بودند، شمال ما و عراق. همه‌ی این‌ها می‌شد کوفه و بصره. همه زیر نظر کوفه و بصره بود. بیا و علی را خلع بکنید، در مورد ما سکوت بکنید -عرض کردم سند صحیح است- ابوموسی گفت: خوب خیلی ضایع است. بعد از حکمیّت تو یک پسر من را فرماندار بصره بکنی، یکی را فرماندار کوفه بکنی، همه می‌فهمند. گفت: یک کار دیگر می‌کنیم -به صورت مکتوب هنوز وجود دارد- گفت: من هیچ دری را بر تو بسته نمی‌گذارم. هر وقت خواستی به شام بیایی، در قصر باز است و چک سفید به تو می‌دهم، هیچ حاجتی نداری الّا این‌که قضا می‌شود یعنی برآورده می‌شود. خود ابو برده می‌گوید، می‌گوید: وقتی ماجرای حکمیّت تمام شد، ابو موسی با معاویه بیعت کرد، عبدالله هم با معاویه بیعت کرد، پیش معاویه رفتم. هنور هیچ حرفی نزده بودیم، عین روایت تاریخی را دارم می‌خوانم- بررسی نمی‌کردند، می‌گفتند: بنویسد، آقا برآورده بکنید. یعنی این‌جا یک روزی با هم بسته بودند. برای این‌که تاریخ ثبت بکند حکومت علیّ بن ابی‌طالب شرعی نیست. چه کسی می‌گوید: شرعی نیست؟ عبدالله می‌گوید. شیخ الزّاهد. هیچ کسی به آن قدیمی‌ها نزدیک نبود الّا… بوی صحابه را می‌دهد.

روایات کلان و خاص پیامبر در مورد اهل بیت

باز یک نکته را عرض بکنم که از آن طرف آن را گفته باشیم. رسول الله می‌دانست چه بلایی سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌آورند، لذا نقطه به نقطه را در روایاتی بیان کرد. رسول خدا هم کلان مطالبی فرموده است، این‌که حسین بن علی (صلوات الله علیه) پسر پیغمبر است، سیّد شباب اهل الجنه. آیه‌ی مباهله، آیه‌ی تطهیر، امیر المؤمنین «مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي»[7] «مَنْ سَبَّهُ فَقَدْ سَبَّنِي»[8] به طور کلّی گفته است امّا ممکن است یک کسی بگوید: آقا در این مورد خاص ما حق داریم، در هر مورد دقّت کرده باشیم شب‌ها برای آن مورد خاص برای شما روایت می‌خوانم.

مشخّص بودن 12 نفر منافق برای حذیفه

دو تا از اصحاب پیغمبر که خود را خرج می‌کردند، خذیفه و عمار بودند. یک روز ابوموسی داشت با عبدالله بن مسعود وارد مسجد می‌شد. حذیفه چه کسی است؟ حذیفه در آن جنگی که امیر المؤمنین جنگ تبوک به خاطر خطرناک بودن آن در مدینه ماند، حذیفه افسار شتر پیغمبر را گفته بود که می‌خواستند منافقین هل بدهند، آیه‌ی قرآن به آن تصریح کرده است. می‌خواستند پیامبر را از آن بالا هل بدهند پایین، ترور بکنند. حذیفه آن 12 نفر را دید. اگر بیان می‌کرد آن‌ها چه کسانی هستند، کشته می‌شد. در تاریخ نقل است، خلیفه‌ی شماره‌ی دو گاهی پیش حذیفه می‌آمد، می‌گفت: «یَا حُذَیفه أقسمَتَ بِالله أنَا مَنهُم» تو را به خدا قسم من هم جزء آن‌ها دیدی یا ندیدی؟ آقا اگر شما نبودی… وسواس دارد. یعنی چه «أقسمَتَ بِالله أنَا مَنهُم»؟ حذیفه 12 نفر از منافقین را به اسم می‌شناخت، پیامبر گفته بود: این این‌طور است، این این‌طور است.

معرّفی شدن ابو موسی اشعری به عنوان منافق توسّط حذیفه

 عبدالله بن موسی و ابوموسی وارد شدند، می‌خواهم چه چیزی عرض بکنم؟ می‌خواهم یک وقت به ذهن شما نیاید، امّت زمانی که امیر المؤمنین را یاری نکردند یا سیّد الشّهداء را یاری نکردند، عذر داشتند، عذر نداشتند. چون عدّه‌ای بودند بصیرت می‌دادند. تا آمد وارد بشود حذیفه، کتب اهل سنّت را هم نگاه بکنید می‌گویند: کسی که اسامی منافقین را می‌دانست- تا امدند وارد بشوند -روایت صحیحه است- گفت: «أحَدُهُمَا مُنافق» الآن دو نفر وارد مسجد می‌شود، «أحدُهُمَا مُنَافق» یک نفر منافق است. پرده را کنار زدند، عبدالله بن مسعود و ابوموسی اشعری وارد شدند. بعد گفت: یکی از آن کسانی که به هدایت پیغمبر شبیه است، بر مرام رسول خدا است عبدالله بن مسعود است. به جلد 2، صفحه‌ی 394 تا 398  کتاب سیر الاعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط مراجعه بکنید، این سلفی این‌جا گیر کرده است چه کار بکند. می‌گوید: روایت صحیح است. مدلول آن این است که ابوموسی صحابی پیغمبر منافق است. یکی دو تا راوی را سعی می‌کند به چالش بکشاند، می‌گوید: مشکلی ندارند. نهایت این است که نتیجه این است که حذیفه از یک چیزی عصبانی بوده است، در عصبانیت هم که شما می‌دانید آدم یک دفعه یک چیزی می‌گوید. دیگر نمی‌گوید: اگر یک آدمی از اصحاب به یک نفر بگوید: منافق. این اتّهام او را از عدالت خارج می‌کند. می‌آیی ابرو را درست بکنی، چشم را کور می‌کنی، فرقی نمی‌کند.

علّت دشمنی عمار با ابو موسی اشعری

 در یک جای دیگر هم وجود دارد که ابوموسی هر کجا می‌رفت، عمار تا می‌خواست ابوموسی وارد بشود شروع به تعریف کردن خاطرات می‌کرد، خاطرات عمار با خاطرات این‌ها فرق داشت. چه بود؟ خیلی‌ها دیده بودند، مطابق آیات بود، یادآوری‌هایی بود که خیلی‌ها دیده بودند، چیز جدیدی خلاف آیات و روایات نبود. آخر سر ابوموسی گفت: تو چه مشکلی با من داری؟ «ألستُ أخَاک» مگر من برادر تو نیستم؟ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[9] گفت: من نمی‌دانم، فقط می‌دانم پیغمبر تو را در یوم الجمل لعنت کرد. یوم الجمل چه وقتی است؟ می‌خواستند شتر پیغمبر را همان داستان قبلی- به پایین بیندازند. گفت: بعد از آن استغفار کرد. یعنی اوّل پیغمبر تو را لعن کرد، بعد اعصاب پیغمبر سر جای خود آمد، گفت: خدایا او را ببخش. عمار گفت: ما آن‌جا بودیم لعنت را دیدیم، استغفار را به یاد نمی‌آورم.

 درگیری در میان اهل سنّت در مورد حمایت یا دشمنی امیر المؤمنین

این دو جریان یعنی اصحابی که می‌خواستند امیر المؤمنین را حفظ بکنند و اصحابی که می‌خواستند با امیر المؤمنین دربیفتند، همیشه بوده است. وقت نیست، این را هم یادآوری بکنم و بقیه‌ی آن را برای بعد بگذارم. در بین اهل سنّت هم همیشه این درگیری وجود دارد. یک وقت این در ذهن شما نیاید که همه‌ی اهل سنّت قیام سیّد الشّهداء را (معاذالله) نا به جا می‌دانند. ابن عماد حنبلی که آدم مهمّی است در شذرات الذّهب می‌گوید: «نُقِلَ الاتَّفاق عَلى تَحسینِ قِیامِ الحُسین» بزرگان ما حق را به امام حسین می‌دادند، همیشه این جریان بوده است منتها جریان زور آن کسی را ترویج می‌کرد که در مقابل امیر المؤمنین بایستد، نه آن کسی که با امیر المؤمنین است. عمار و حذیفه تعطیل، ابوموسی اشعری…

احمق بودن ابو موسی از نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام)

شعیب ارنؤوط می‌گوید: چطور می‌گویند: این منافق است در حالی که این به وفور عقل شهره بوده است. امیر المؤمنین در همان ماجرا در نهج البلاغه نگاه بکنید به او می‌فرماید: احمق. ابوموسی کجا به وفور عقل… این درگیری همواره وجود داشت بین یاران خوب پیغمبر و یاران بد.

آن زمان حذیفه و عمار و امثال این‌ها نمی‌گذاشتند این‌ها چند صدایی ایجاد بکنند، امّا به واقع کربلا که رسید، حذیفه و عمار و این‌ها شهید شدند. فرصت شد برای مثل عبدالله دیگر رقیب نداشت. یک مرجع تقلید پیرمرد شد، مقابل امام و او را ترویج می‌کردند.

شجاعت امام حسن (علیه السّلام) در جنگ جمل

شب گذشته عرض کردیم ائمّه‌ی ما نسبت به امانت بسیار حسّاس هستند. آن هم آن‌جایی که دستور صریح برای ان آمده باشد آن هم وقتی که امانت جگرگوشه‌ی امام او باشد. این‌طور نوشتند مورّخین سیّد الشّهداء در کشاکش نبرد است، نبردی که مقابل حضرت خیلی وسیع است، جبهه‌ی دشمن و حضرت کلاً مگر چند تا یار دارد، نوبت که به بنی هاشم رسید، دیگر انصار هم نیستند. نوشتند است: «برز غلام من فسطاط» از خیمه بیرون آمد. لباس رزم به تن نکرده بود فقط شمشیری به کمر بسته بود، پایین شمشیر به زمین کشیده می‌شد. تا این صحنه را دید، پسر امام حسن، شیر جمل، هر نقطه‌ی کوری که در جمل گرفتار می‌شد و هیچ کسی نمی‌توانست باز بکند، حضرت به محمّد بن حنیفه می‌فرمود: محمّد برو. هر کجا محمّد کم می‌اورد، می‌گفت: حسن جان. چون حضرت باید امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) را باید حفظ می‌کرد، باید جان امام را حفظ می‌کرد، لذا نمی‌گذاشت این‌ها همین‌طور جلو بروند. من این یک فضیلت از امام حسن را برای شما بگویم. امام حسن خیلی غریب است دست‌هایی در کار بوده است، زمان بنی عبّاس خیلی تهمت به امام حسن زدند و فضایل ایشان را حذف کردند، لذا اگر یکی می‌بینیم باید در هزار ضرب بکنیم.

می گوید: یک نقطه اصلی میدان که باید سپاه دشمن شکافته می‌شد هزار نفر مراقب داشت، تیر انداختند. حضرت فرمود: محمّد برو. او رفت چند بار آمد به جلو برود، دید هزار نفر تیرانداز، مدام خواست برود، برمی‌گشت. حضرت فرمود: حسن جان کار خود شما است. امام حسن (علیه السّلام) رفت و فتح کرد و برگشت. مسعودی از مورّخین از بسیار معتبر است. می‌گوید: چهره‌ی محمّد حنفیه زرد شد. حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: «لَا تَأْنَفْ یَا بُنی» اشکال ندارد. «فَإنَّهُ ابنُ فَاطِمَه» تو پسر من هستی، او پسر فاطمه است.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– المستدرک علی الصحیحن للحاکم، ج 3، ص 644.

[4]– همان، ص 645.

[5]– مسند احمد، ج 8، ص 9.

[6]– صحیح بخاری، ج 5، ص 110، ح 4108.

[7]– الأمالي (للطوسي)، ص 343.

[8]– همان، ص 132.

[9]– سوره‌ی حجرات، آیه 10.