تولی و تبری – جلسه سوم

28

نویسنده

ادمین سایت

شب سوم ماه محرم سال 95 حجت الاسلام کاشانی به سخنرانی پیرامون مسئله «تولی و تبری» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».

تولّی و تبرّی

به لحاظ فقهی یکی از وسیع‌ترین ابواب فقه تولّی و تبرّی است. اگر چه به صورت مستقل کمتر به این بحث پرداخته شده است ولی یکی از اصلی‌ترین بحث‌های احکام ما است. ما با توجّه به این‌که در مجلس نوجوان داریم و إن‌شاءالله خدا ما را در نوکری عزاداران سیّد الشّهداء (علیه السّلام) اخلاص بدهد و کمک کند سعی کردیم بحث را از زاویه‌ای شروع کنیم که سخت به نظر نرسد.

فاصله‌ی بین علم و عمل

محضر شما عرض کردیم که بین علم و دانش و دانسته‌های ما، به تعبیری بینش ما و کنش ما یعنی رفتار ما یک درّه فاصله وجود دارد و عدّه‌ای به آن نگرش می‌گویند و ما به آن حب و بغض، باعثه، انگیزه، نیروی محرّکه می‌گوییم.

ما خیلی از مسائل را می‌دانیم ولی به آن‌ها عمل نمی‌کنیم. در فضیلت درس خواندن، انسان خوبی بودن، احترام به دیگران، حفظ حقوق دیگران، حفظ و احترام و رعایت قوانین رانندگی. اگر هر کدام از ما را برای مصاحبه به تلویزیون ببرند یک فصل مشبه سخنرانی می‌کنیم. امّا لزوماً عمل ما آن‌طور نیست. چون نیروی محرّکه‌ی ما حب و بغض ما است. این حب و بغض عامل حرکت ما است.

جایگاه حب و بغض در حریم دل انسان

ظاهراً دل ما از جهتی بسیار وسیع است، امّا از جهتی چندان وسعت ندارد! از آن جهت وسعت دل ما کم است که دل ما تنوّع نمی‌پذیرد، نمی‌تواند صنف‌های مختلف را دوست داشته باشد یا از آن‌ها بیزار باشد. من نمی‌توانم هم خدا را دوست داشته باشم و هم شیطان را، نمی‌توانم و هم طاغوت را دوست داشته باشم و هم انبیاء را، نمی‌توانم هم گناهکاران را دوست داشته باشم و هم نیکان و ابرار را. ظاهراً دل ما گنجایش این کار را ندارد.

وسعت قلب مؤمن

امّا دل ما از لحاظ عمق وسعت زیادی دارد. عمق دل ما آن‌قدر زیاد است که در بعضی از روایات آمده است حضرت حیّ قیّوم، تبارک و تعالی یعنی الله چون بسیار بزرگ است در هیچ جایی جای نمی‌گیرد امّا در قلب مؤمن جای می‌گیرد؛ یعنی قلب ظرفیت دارد امّا ظرفیت پذیرش یک نوع را دارد.

غیرت حضرت حق

می‌توانم به این شکل هم گفت که بعضی از محبوب‌ها غیور هستند، مثل خانم‌ها که هوو دوست ندارند، در اوج ماه عسل هم که باشد اگر آقا راجع به همسر سوم صحبت کند می‌بیند ناگهان از همسر خود برخورد شدیدی می‌بیند چون خانم‌ها نمی‌توانند این مسئله را تحمّل کنند. شاید هم این‌طور باشد، محبوب‌ها غیور هستند. حضرت حق بسیار غیور است و به هیچ وجه مخالف خود را نمی‌پذیرد لذا ما وسعت دل ما از یک لحاظ کم است و به همین دلیل دل ما نمی‌تواند هر جایی باشد (قصد من جسارت نبود) دل ما نمی‌تواند پی هر چیزی برود و به هر چیزی محبّت داشته باشد.

تعامل کودکان در گذشته و حال

در زمان ما که تبلت و این نوع وسایل نبود که بچّه‌ها همیشه با آن سرگرم باشند معمولاً داخل کوچه‌ها بازی می‌کردند و این کار محسّنات و معایبی داشت. یکی از معایب آن این بود که ممکن بود آن‌ها با هر نوع انسانی برخورد کنند. از جهتی تقویت می‌شدند چون یاد می‌گرفتند کم کم باید با دیگران تعامل داشته باشند. الآن می‌بینیم یک کودک در خانه است اگر کودکی از خانه‌ی دیگر برای مهمانی به منزل آن‌ها بیاید حتماً با هم دعوا خواهند کرد چون عادت نکرده‌اند با هم بازی کنند، لوس هستند!

آن موقع اگر می‌خواستید بچّه‌ها شما را در بازی کردن فوتبال راه بدهند باید پاس می‌دادید، اگر تکروی می‌کردید کسی شما را به تیم خود نمی‌برد. آن موقع کودکان یاد می‌گرفتند تعامل کنند. این موارد از محسّنات بود.

امّا عیب بزرگی که بازی کردن کودکان در کوچه داشت این بود که آن‌ها با افراد مختلفی تعامل برقرار می‌کردند. شاید شما هم شنیده باشید که می‌گویند: دوستی دارم که با هم پای بساط می‌نشینیم ولی من تأثیری از او نمی‌گیرم.

تأثیر هم‌نشین بر انسان

خدا شاهد است شخصی به من می‌گفت: من دوستی دارم، من زیاد پای بساط نشسته‌ام، من با همه نوع انسانی دوست بوده‌ام، من انسان دگم و بسته‌ای نیستم، من با همه ارتباط دوستی برقرار می‌کنم و هیچ تأثیری هم از آن‌ها نمی‌گیرم. این شخص در سال 86 معتادی بود که نمی‌شد او را کنترل کرد!

اساساً اگر انسان جایی برود و از آن‌جا اثر نگیرد معلوم نیست انسان زنده باشد. ما که چوب و سنگ نیستیم، امکان ندارد اثر نگیریم. این حرف مثل این است که بگوییم اگر جوهر در آب بریزیم آب رنگ نمی‌گیرد. اگر در آب جوهر بریزیم آب رنگ می‌گیرد. ما آدم‌ها از هم اثر می‌گیریم.

مورد دیگری بود که می‌گفت: من در گاراژ یدک‌فروش‌های نزدیک یافت‌آباد می‌روم. شخصی آن‌جا است که بسیار انسان فریبکاری است. تعامل در آن‌جا طوری است که مثل پدرخوانده‌ها هر کسی می‌خواهد دیگری را فریب بدهد، فرض کنید این شخص سه میلیارد کلاهگذاری کرده و این شخص یک نفر را زده و جلوی مغازه‌ی او آورده و این مبلغ را از دست او در آورده‌اند و… ولی من اثر نمی‌گیرم. الآن سه سال است به دلیل این‌که چک‌های او پاس نشده‌اند در زندان است. نمی‌شود اثر نگیریم. اگر شما با انسانی که اموال مردم برای او محترم نیست رفت و آمد کنید و نسبت به او محبّت پیدا کنید، کم کم به او گرایش پیدا می‌کنید.

عاقبت هم‌نشینی با طاغوت

این داستان معروف است: یکی از سلاطین بنی عبّاس می‌خواست شخصی را به عنوان معلّم فرزند خود بیاورد امّا آن شخص قبول نمی‌کرد. به آن شخص گفت: پس قاضی باش. گفت: قاضی هم نمی‌شوم. پادشاه عبّاسی با خود فکر کرد که چه کند؟ او انسان مهمّی در آن شهر بود. دوست او گفت: شرط بگذار، من از تو ناراحت می‌شوم، سه شرط می‌گذارم یکی از آن‌ها را قبول کن. یا قضاوت را قبول کن؛ یعنی باید قاضی طاغوت می‌شد. یکی از حرام مسلّم است اعانه‌ی ظالم است، یعنی یاری کردن شخص ظالم. إن‌شاءالله در بحث تولّی و تبرّی به این بحث می‌رسیم. یا قاضی یکی از سلاطین بنی عبّاس- باش، یا معلّم فرزندان من باش. اگر معلّم فرزندان او می‌شد نمی‌توانست هر چیزی که می‌خواهد تعلیم دهد.

مثلاً متوکّل پرسید فرزندان من بهتر هستند یا حسن و حسین رسول خدا (علیهم السّلام)؟ مثل این‌که استعداد فرزندان من بهتر است؟ اگر می‌خواست حرف بزند به عاقبت ابن سکّیت مبتلا می‌شد که زبان او را از حلق او بیرون آوردند. وقتی وارد این دستگاه بشوی راه برگشتی وجود ندارد. پرسید: شرط سوم چیست؟ گفت: سه شب مهمان ما باش با هم شام بخوریم و حرف بزنیم، شما عالم هستید، یک گعده‌ی علم با هم داشته باشیم، یک محفل علمی برگزار کنیم.

قضاوت که سخت است، اگر معلّم فرزندان او باشد که باید هر روز آن‌جا برود ولی گفت: سه شب گعده‌ی علمی را قبول می‌کنم. سه شب ارتباط با طاغوت… حالا عرض می‌کنم معاویه‌ی حقّه‌باز چه می‌کرد. بالاخره در این سه تا دو ساعت گفتگو کمی تأثیر روی انسان می‌گذارد.

اگر کسی به انسان هدیه می‌دهد، حالا شما هدیه‌ها را هم نپذیرید، از تو پذیرایی کنند ولو تو کم بخوری، نمی‌شود جلوی سلطان چیزی نخورد. در روایات گفته می‌شود به اندازه‌ی خردل یعنی یک مقدار بسیار کوچک بغض شما از آن شخص کم می‌شود. مثلاً اگر کار اشتباهی انجام دهد نمی‌توانید در روزنامه‌ی خود علیه او حرف بزنید یا مثلاً در کانال تلگرامی مطلبی علیه او منتشر کنید. بالاخره نان و نمک او را خورده‌ای.

کار به جایی رسید که هم قاضی شد و هم معلّم بچّه‌ها شد! یک روز آمد گله کرد و گفت: حقوق من خیلی کم است. یک نفر با تحقیر به او گفت: تو که فقیر بودی، مگر چه چیزی داشتی؟! حالا هم معلّم فرزندان سلطان هستی و هم قاضی هستی و مبلغ بالایی حقوق می‌گیری. گفت: شما ما به ازای آنچه که من دادم را ندادید. پرسیدند تو چه چیزی به ما دادی؟ گفت: من دینم را دادم! لذا حقوق من را بالا ببرید. همه‌ی این عواقب برای همان چند روز ارتباط است.

شناخت افراد از روی ارتباطات آن‌ها

ارتباط نقش بسیار مهمّی در زندگی انسان دارد. بسیاری از اوقات ما انسان‌ها را نمی‌شناسیم، مثلاً می‌خواهیم در انتخابات به شخصی رأی بدهیم چند ماه دیگر انتخابات برگزار می‌شود- شناختی در مورد کاندیداها و راست و دروغ گفتن آن نداریم. یک عامل بسیار مهم این است که ببینیم چه کسانی با این کاندیداها در ارتباط هستند؟ بالاخره ما مجبور هستیم نسبی نگاه کنیم. باید ببینیم دوستان و مخالفان او چه کسانی هستند.

فرض بفرمایید اگر یک نفر نمی‌دانست حق با امام حسین (علیه السّلام) است یا با سلطان است کافی بود ببیند چه کسانی جلوی امام حسین (علیه السّلام) ایستاده‌اند؟ محاسبه کند. اگر خدای نکرده کسی دلش هر جایی باشد این‌طور نمی‌شود، به هم می‌ریزد؛ هم با این طرف دعوی است و هم با آن طرف دعوی! ابوهریره این‌طور بود. در صفّین 110 روز به شدّت با هم درگیر شدند که کشته‌شدگان این جنگ را بین 20 تا 60 یا 70 هزار کشته اعلام کرده‌اند. این عدد بسیار بزرگی است، حتّی اگر 20 هزار نفر هم باشد بسیار زیاد است چون آن‌ها وسایل کشتار جمعی نداشتند.

وقتی بحث حکمیت پیش آمد که قرآن‌ها را بر سر نیزه کردند اختلاف شد و جنگ قطع شد و آتش بس شد تا ببینند باید چه کنند و حَکَم چه کسی خواهد شد؟ هر دو سپاه آماده بودند ولی جنگی در کار نبود. ابوهریره پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) نماز می‌خواند.

نور عصمت در چهره‌ی معصومین (علیهم السّلام)

اگر ابوهریره هم باشی پشت سر علی می‌فهمی، رؤیت امام برای کافر هم لذیذ است. عایشه گفته است: وقتی فاطمه (سلام الله علیها) در کوچه راه می‌رفت نور چهره‌ی او بر نور روز غلبه داشت. آن روزی که به او حمله کردند کسی که حمله کرد همین را گفت. نه این‌که فقط در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌طور باشد.

یکی از معانی صدّیقه‌ی طاهره زهرا است؛ چرا زهرا، زهرا است؟ برای این‌که «يَزْهَرُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[3] هم دل علی (علیه السّلام) را روشن می‌کرد و هم نور چهره‌ی او درخشان بود، هم وقتی عبادت می‌کرد آسمان را روشن می‌کرد. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌دید این‌طور نبود، وقتی عایشه هم می‌دید همین‌طور بود.

اعتقاد ضعیف باعث سقوط انسان می‌شود

ابوهریره هم پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) نماز می‌خواند ولی برای نهار با معاویه مضیره می‌خورد. به قول طلبه‌ها می‌گویند: نتیجه، تابع اخصّ مقدّمتین است؛ اگر دل هر جایی باشد سقوط می‌کند؛ قاعدتاً سقوط می‌کند مگر این‌که معجزه‌ای رخ دهد.

علّت گرایش انسان به سمت گناه

اگر انسان با افراد بد و افراد خوب در ارتباط باشد قاعدتاً نفس، ما را به سمت بدی می‌کشد، چرا؟ برای این‌که نفس به سمت اوّلیات می‌رود. نفس من می‌گوید شهوات، گوسفند هم شهوت را می‌فهمد. شهوات اوّلیات است و غریزه است و آموزشی نیست لذا طبیعت ما به سمت غرائز می‌رود. امّا دین می‌گوید: عقل. فکر کن ببین آیا این کار خوبی است یا کار خوبی نیست، حلال است یا حرام، آیا «مَا أمَرَ الله عَنهُ» است یا خیر؟ فکر کن. او می‌کشد. آدم تشنه اگر آب را ببیند به سمت او می‌رود. حالا بگوید صبر کن، این غصبی است یا خیر، این مایع چیست؟ یعنی طبیعتاً گناه کردن از گناه نکردن آسان‌تر است.

بنابراین اگر کسی با دو طرف حق و باطل ارتباط داشته باشد طبیعتاً به سمت بدی کشیده خواهد شد. به همین دلیل دیشب عرض کردیم مسئله‌ی حرام و واجب را مطرح کرده است و می‌گوید این خطرناک است، این کار مثل رفت به کنار پشت بام است، احتمالاً می‌افتی و سقوط می‌کنی…

لذا می‌گوید: نشست و برخاست با گناهکاری که متجائر و مصرّ است… گاهی اوقات آدمی گناه می‌کند و اگر کسی او را ببیند و بگوید چرا این کار را انجام دادی خجالت می‌کشد، این شخص منظور ما نیست امّا یک نفر می‌گوید: همین است، وقتی در یک مجلس می‌نشیند از هنرنمایی‌های خود می‌گوید! دین به شدّت انسان را منع می‌کند که با چنین افرادی در ارتباط باشند. این در صورتی است که مسلمان متجائر است وای به حال این‌که دشمن خدا باشد!

دشمنی حقیقی و دشمن‌سازی

مسئله‌ی تولّی و تبرّی مسئله‌ای است که دو طرف بر روی آن سرمایه‌گذاری زیادی کرده‌اند. شیطان برای آن زیاد سرمایه‌گذاری کرده است. معاویه رفتاری داشت که نشان می‌دهد این معلون آدم بسیار دقیقی بوده است. یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) همه جا می‌نشستند و علیه معاویه حرف می‌زدند مثلاً شعر می‌گفتند. در دورانی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) را لعن می‌کردند. سیاست معاویه این بود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) را تخریب کند. یکی از روش‌های حکومت این است که شما دشمن داشته باشید؛ اگر دشمن حقیقی داشته باشید که بهتر است و اگر دشمن نداشته باشی دشمن می‌سازی برای این‌که بتوانی در بین مردم انسجام ایجاد کنی. وقتی دشمن حقیقی داشته باشی راحت انسجام و وحدت ملّی ایجاد می‌شود. مثلاً داعش، علیه داعش راحت انسجام ایجاد می‌شود. جایی هم که دشمن نباشد حکومت، دشمن می‌سازد.

به مروان گفتند: چرا این‌قدر با علی (علیه السّلام) رابطه‌ی بدی داری؟ گفت: «لَا يَستَقيمُ لَنَا الأمرِ إلَّا بِذَلِكَ»[4] بدون دشمنی با علی نمی‌شود، اگر من بخواهم راجع به مکارم اخلاق صحبت کنم که کسی به ما مراجعه نمی‌کند، به همین دلیل در مورد علیّ بن ابی‌طالب صحبت می‌کنم. من باید با او مخالفت کنم تا ما جریان دیگری باشیم. معاویه هم همین کار را انجام می‌داد.

لطایف الحیل معاویه در جذب مخالفان

شعرای آن روز مانند ماهواره‌ها و رسانه‌های امروز هستند. مثل امروز که یک موج ناگهانی در رسانه‌ها ایجاد می‌کنند، آن روز هم شعرا این‌طور بودند. اگر معاویه می‌خواست زبان یک به یک آن‌ها را ببرد این کار علیه او استفاده می‌شد. چند نفر را می‌توانست بکشد؟ می‌توانست سرشاخه‌ها را بکشد امّا مگر چند نفر را می‌توانست بکشد؟ وجهه‌ی خوبی برای او نداشت.

در تاریخ برادران اهل سنّت ما نقل کرده‌اند: در عالم وجود کسی به حلم معاویه ندیده است! معاویه واقعاً انسان حقّه‌بازی بود. معاویه شعرای طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به جلسات خصوصی دعوت می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست مدح علی (علیه السّلام) را بگویند. آن‌ها تعجّب می‌کردند. موارد زیادی از چنین کاری داریم. می‌گفت: من ایمن هستم؟ می‌گفت: بله، از اشعار ناب خود را بخوان. و سپس به او صله می‌داد. آن‌ها تعجّب می‌کردند که به ما صله داده است. شاعر می‌پرسید: حالا بروم؟ می‌گفت: بله، برو. شاعر جرأت نمی‌کرد صله را نگیرد چون این کار توهین بود.

وقتی شاعر این پول را که می‌گرفت وسوسه می‌شد. وقتی این پول را گرفته بود وقتی معاویه دوباره او را دعوت می‌کرد و از او می‌خواست دوباره شعر خود را بخواند خجالت می‌کشید. می‌گفت: ای ناسپاس، این‌قدر پذیرایی شدی، صله هم شدی حالا علیه من شعر می‌گویی؟ نمی‌توانست علیه معاویه حرف بزند. در نتیجه تنها از فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گفت و دیگر در شعر او بغض وجود نداشت.

توجّه به عمق و ابعاد مسئله‌ی تولّی و تبرّی

معاویه می‌گفت: اگر من به اندازه‌ی یک نخ با کسی ارتباط داشته باشم نمی‌گذارم آن نخ پاره بشود. حدّاقل این است که دشمنی او با من کم می‌شود. این کار همان است، به همین دلیل است که دین این‌قدر به تولّی و تبرّی به صورت عام توجّه دارد.

عرض کردم در ذهن ما وقتی می‌گوییم تولّی، محبّت به اهل البیت (علیهم السّلام) می‌آید و وقتی می‌گوییم تبرّی، دشمنی با آن سه عدد یک و دو و سه. ما عرض کردیم که آن درست است ولی شاید درست‌ترین مصداق تبرّی است نه همه‌ی موضوع تولّی و تبرّی. موضوع تولّی و تبرّی تا قیامت وجود دارد. باید در موضوع ارتباط گرفتن توجّه شایانی داشت که ببینیم با چه کسی ارتباط داریم.

مسائلی که سال‌های گذشته در موضوعات دیگر گفته‌ام را این‌جا بیان نمی‌کنم. مثلاً فرض کن پسر هانی بن عروة باشی و به خاطر دوستی و ارتباط با یک نفر پدر تو شهید راه امام حسین (علیه السّلام) باشد و خودت آب را بر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ببندی.

حب و بغض انگیزه‌ی انجام کارها است

خیلی از کسانی که دچار بغض می‌شوند که… مثلاً می‌خواستند شخصی را اعدام کنند، می‌گویند من پشیمان هستم. به او می‌گویند تو چه کاری انجام داده‌ای؟ می‌گوید: بر سر یک مسئله که بالای 18 سال است نمی‌توانم بگویم- با پسر دیگری دعوا کردم. بعد رفتم به پنج نفر موتوری و ده نفر آدم پول دادم، دو نفر از موتوری‌ها به همراه چهار نفر این طرف و دو نفر موتور سوار دیگر به همراه چهار نفر در سمت دیگر کوچه، کوچه را بستند و با قمه ایستاده بودند تا کسی نیاد. من و دو نفر دیگر با هم رفتیم درِ خانه‌ی او را زدیم. این پسر بیرون آمد و در جوی جلوی در خانه‌ی آن‌ها سر او را بریدیم.

این کار انگیزه‌ی بسیار بالایی نیاز دارد. این همه برنامه‌ریزی از قبل انجام شد چون از او کینه داشت. انسان در حالت عادی این‌قدر نمی‌تواند کینه‌ورزی کند. مثلاً اگر کسی با همسایه‌ی خود دعوا کند نهایتاً آشغال‌های خانه را جلوی درِ خانه‌ی او می‌ریزد ولی این‌قدر برنامه‌ریزی نمی‌کند که ده نفر را اجیر کند… چه چیزی باعث این کار می‌شود؟ نیروی محرّکه‌ی ما که یا حب است یا بغض است. سوخت آدمی حب و بغض است مثل سوخت ماشین که بنزین است.

چگونه باید حب و بغض را تنظیم کرد؟ با ارتباط. لذا به دلیل اهمّیّت آن، دین برای آن به صورت جدّی برنامه‌ریزی کرده است.

حسّاسیت بالای دین در مسئله‌ی تهمت و بهتان

برای این‌که جامعه در این زمینه دقّت بیشتری داشته باشد می‌گوید: اگر دیدید کسی با… دین ما در مورد تهمت و بهتان زدن خیلی مراعات می‌کند. منظور من دین است، منظور من مسلمان‌ها نیست. متأسّفانه مذهبی‌نماها تهمت می‌زنند و چون ظاهراً مذهبی هستند تهمت آن‌ها در بین افراد مقبول واقع می‌شود. البتّه همه این‌طور نیستند بعضی از مذهبی‌نماها.

اگر یک انسان مذهبی‌نما تهمت بزند مردم می‌گویند: او نماز می‌خواند لابد راست می‌گوید. تهمت همیشه حرام کبیره است و از مذهبی‌نماها اکبر است چون مردم این حرف را از آن‌ها باور می‌کنند. می‌گویند: او نماز خواند. دین نسبت به بهتان زدن دقّت زیادی دارد. مثلاً فرض کنید داشتید رد می‌شدید، دیدید یک نفر به حالت بدی ایستاده است، بگو إن‌شاءالله آن چیزی که من دیدم نبوده و من اشتباه دیدم، إن‌شاءالله چیز دیگری بوده است و بالاخره به نوعی برداشت که آن‌طور نبوده است.

مثلاً وقتی با ماشین می‌روی می‌بینی ماشین جلویی همان همسایه‌ی شما است و ناگهان می‌بینی درست همان‌جایی ایستاد که خیلی از ماشین‌های مشکوک می‌ایستند و اتّفاقاً یک نفر را هم سوار کرد. شاید همسایه‌ی آن‌ها باشد، شاید گرفتار است، شاید کسی گفته است او را به جایی برسان، می‌شود احتمال داد. وقتی می‌شود احتمال داد چرا تهمت می‌زنید؟

ارتباط، عامل تنظیم حب و بغض

امّا نسبت به ارتباط که می‌رسد می‌گوید: این‌جا استثنائاً بدبین باشید. آیه‌ی صریح قرآن است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ»[5] اگر یک نفر از شما دید کسی با دشمنان دین که در حقیقت دشمن انسانیت هم هست، دوستی دارد قرآن می‌گوید: «فَإِنَّهُ مِنْهُمْ». این شخص از آن‌ها است؛ یعنی مثلاً شما می‌بینید شخصی در یک پست مهمّ مملکتی بوده است و بعد با وزیر فلان کشور که با ما ارتباط خوبی ندارد دوست است. وقتی هم با او مصاحبه می‌کنند می‌گوید: ما از دوران دانشگاه با هم دوست هستیم.

دستور قرآن جهت تنظیم حب و بغض

قرآن می‌فرماید: «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» این‌جا باید بنا را بر این گذاشت که این شخص با آن‌ها است، بدبین باشید. حدّاقل کاری که می‌توان انجام داد این است که ارتباط را با او قطع کرد، به او پست و مقام نداد، چرا؟ چون وقتی ارتباط اتّفاق بیفتد، حب و بغض اتّفاق بیفتد اگر ببینید با هم آدم‌های خوب و هم با آدم‌های بد دوست است، نتیجه تابع اخصّ مقدّمتین است، این شخص سقوط می‌کند و شما را هم به مهلکه می‌اندازد.

هدایت ذهن با تجسّم بخشیدن به معانی الفاظ

این‌جا دین با آزاداندیشی فاصله دارد. الفاظی برای ما درست کرده‌اند که جرأت نکنیم راجع به بعضی از مسائل صحبت کنیم. چند نمونه از این الفاظ، هزاران هزار ساعت کلیپ و فیلم و پادکست برای آن ساخته‌اند که به محض این‌که به ذهن ما می‌رسد بگوییم شبیه آن‌ها است. مثل خشونت، مثل آزادی، آزاداندیشی، این کلمات در ذهن ما بار مثبت دارند به گونه‌ای که اگر بشنویم یک چیز خشن است نتیجه‌ی کلّی می‌گیریم که خوب نیست. به این ترتیب آیا جهاد فی سبیل الله خشن است یا نیست؟ می‌بینیم که سعی شده تعارض ایجاد شود. یکی از این الفاظ آزاداندیشی است.

محدوده‌ی آزاداندیشی در تفکّر دینی

قرار نیست ما بدون مدرک برای شما صحبت کنیم و چیزی که فهمیدم را برای شما عرضه کنیم و اگر شما نقد داشتید ما آن را می‌پذیریم و نگاه می‌کنیم، اگر بلد بودیم جواب می‌دهیم و اگر بلد نبودیم از دوستان خود می‌پرسیم و پاسخ می‌گوییم. حوزه‌ی آزاداندیشی دین، مطلق نیست. اساساً دینداری یعنی عدم آزاداندیشی مطلق.

فلسفه‌ی لفظ حرام به زبان ساده

مثلاً شخص می‌گوید من این چیز را می‌خواهم، آن را دوست دارم امّا از لحاظ دین چنین چیزی امکان ندارد. قلب ما نمی‌تواند مدل‌های متضاد را بپذیرد. نمی‌شود هم یک نفر موحّد باشد و خدا را دوست بدارد و هم بمیرد و محبّت هبل را در دل داشته باشد. حالا بت هبل وجود ندارد ولی بت نفس وجود دارد. با یک گناه، با چیزی که با او سازگاری ندارد، نمی‌شود. بنابراین دین می‌گوید چنین چیزی حرام است.

از نظر باید به چه کسی حب داشت؟

بنا بر توّلی و تبرّی که ما داریم یعنی حبّ اولیاء الهی بر همه واجب است؛ یعنی من باید چه انسان‌هایی را دوست داشته باشم؟ دین می‌گوید: فقط کسانی که جزء دوستان خدا هستند -این‌جا آزاداندیشی هم نداریم- و بیزاری از دشمنان خدا؛ یعنی من نمی‌توانم هم از دشمنان خدا بیزار باشم و هم از بعضی از دوستان خدا بیزار باشم. اگر ما به همین نکته توجّه کنیم و آن را معیار قرار دهیم موارد بسیار کمی را پیدا می‌کنیم. معلّم بدگویی شاگرد را می‌کند برای این‌که دانش‌آموز مؤمن است و شاگرد بدگویی معلّم را می‌کند برای این‌که معلّم مؤمن است. همکار در مورد همکار، دوست در مورد دوست… این اصل رعایت نشده است و به همین دلیل این کار را انجام می‌دهد.

حب و بغض باید جهت داشته باشد

در روایات قیدی در مورد حبّ و بغض آمده است که به علّت فراوانی احتمالاً متواتر است: حبّ فی الله و بغض فی الله. حب و بغض یعنی بدون دلیل او را دوست دارم. این قبول نیست چون هنگام انتخاب چنین شخصی به مشکل بر می‌خورد. شب گذشته عرض کردم بین دختر خود و امام حسین (علیه السّلام)، دختر دارم، کوفه، فعلاً به سمت امام حسین (علیه السّلام) نمی‌روم. امام حسین (علیه السّلام) را انتخاب کنم یا اموال و باغ و ساختمان را؟ چقدر زحمت کشیدم، به شهرداری رفتم، چقدر به افراد پول دادم تا بتوانم یک طبقه اضافه بسازم.

حب و بغض باید فی الله باشد

حب و بغض باید موضوع داشته باشد، جهت داشته باشد و جهت آن نیز باید فی الله باشد. اگر جهت این حب و بغض فی الله باشد حبّ امام حسین (علیه السّلام) با حبّ خدا و مؤمنین چون همه در یک جهت هستند و رده‌بندی دارند هیچ اشکالی در قلب ایجاد نمی‌شود. این حب از آن سنخی که عرض کردم متضاد است نیست. انسان باید نسبت به پدر و مادر خود هم همین‌طور باشد. انسان باید پدر و مادر خود را فی الله دوست داشته باشد. خدا گفته است که آن‌ها را دوست داشته باشیم.

نیّت در عمل خیر باید خدا باشد

می‌دانید که در اسلام این‌طور است که مثلاً می‌گویند: یک نفر برای خرج جهیزیه یک میلیارد تومان پول داده است، آیا این کار خوبی است یا خیر؟ ما نسبت به مردم مطلبی نمی‌گوییم إن‌شاءالله که خوب است امّا آن‌جا که می‌خواهند حساب کنند می‌گویند: انگیزه‌ی او چه بوده است؟ به چه دلیل این کار را انجام داده است؟ مثلاً یک آقایی است که هر وقت پرسپولیس دچار مشکل می‌شود پول‌های سنگین می‌پردازد. چرا او این کار را انجام می‌دهد؟ برای این‌که مشهور بشود؟ من نسبت به او چنین اظهار نظری نمی‌کنم. اگر خدا بخواهد قیمت تعیین کند و ما به ازایی به او بدهد آن‌جا بررسی می‌کنند و می‌پرسند: برای شهرت این کار را انجام داد؟ او که برای خدا کاری انجام نداده است تا از او پاداش بخواهد. برای این‌که قدرت برسد؟ شاید اصلاً دلسوز باشد. مثلاً می‌بیند تیم به انتهای جدول سقوط کرده است به آن‌ها پول می‌دهد. مثلاً شخصی در خیابان فقیر می‌بیند که چهره‌ی تأثّربرانگیزی دارد بنابراین به او پول می‌دهد. دیگر هیچ عملی فایده ندارد. اگر شخص به اندازه‌ی یک دانه‌ی ارزن دانه‌ای که به قناری می‌دهند- را به خدا بدهد ارزش بیشتری از این بخشش‌ها دارد.

جهت حب و بغض بسیار مهم است

جهت حب و بغض بسیار مهم است لذا تمام حرف‌هایی که عرض کردیم باید یک بار خود را بررسی کنیم، ببینیم من به چه دلیل به دوستان خود علاقه دارم؟ چرا به همکلاسی‌های خود علاقه دارم؟ اگر به این دلیل به آن‌ها علاقه دارم که پسر بسیار خوبی است، مؤدّب است، احترام اساتید را حفظ می‌کند، درسخوان است، نمازخوان است، این حبّ فی الله است و دین اجازه می‌دهد. امّا اگر علاقه‌ی من به این دلیل باشد که او فقط خوب فوتبال بازی می‌کند ولی در بعضی مسائل بی‌مبالات است. من باید خود را اصلاح کنم. این مسئله عملی است.

انسان دیندار باید حب و بغض داشته باشد

تمام حب و بغض‌های ما که بسیار زیاد هستند- اگر فی الله باشد مقبول است اگر نباشد عامل سقوط می‌شود، زنجیر است، هرچه بیشتر باشند زنجیر محکم‌تر می‌شود. اساساً دین از کسی که در این زندگی می‌کند قبول نمی‌کند که نسبت به خواست خدا حب و بغض نداشته باشد، باید عکس العمل نشان بدهد، باید حب و بغض داشته باشد.

شناخت، عامل انگیزش و حب و بغض

برخی افراد می‌گویند من هیچ کسی را دوست ندارم. می‌بینید که با هیچ کسی دوست نمی‌شود. البتّه من نمی‌خواهم در بحث خود مسئله‌ی رفاقت را مطرح کنم. این امکان دارد که یک شخص دوست صمیمی نداشته باشد امّا بعضی افراد این‌طور هستند که وقتی در یک جمع هستند به کسی علاقه یا نفرت ندارند، دین چنین چیزی ندارد، دین می‌گوید: باید یک سری امور و اشخاص را دوست داشته باشی و از یک سری امور و اشخاص بیزار باشی لذا باید آموزش ببینی که چرا باید آن‌ها را دوست داشته باشی و از این اشخاص بیزار باشی؟ مگر آن‌ها چه کسانی هستند؟ اگر نه نیروی محرّکه نداری و هیچ جنبشی نداری. اگر حب و بغض فی الله باشد شما می‌بینید قدرت زیادی در آن وجود دارد.

ایمان واقعی اصحاب امام حسین (علیه السّلام)

روز عاشورا همه فرار کرده بودند، واقعاً یک وقت فکر کنید مثلاً اگر شما توسط 30 هزار داعشی محاصره بشوید -آن‌ها قطعاً از این داعشی‌ها بهتر نبودند- ایستادگی در این شرایط انصافاً بسیار سخت است. از رزمنده‌هایی که به سوریه رفتند بپرسید. یک وقت شما در تاریکی حمله می‌کنید و نمی‌دانید دقیقاً چه می‌کنید، این هم کار بسیار سختی است ولی در جای دیگری محاصره شده‌ای آن هم محاصره‌ی 70، 80 یا صد نفر توسط 30 هزار نفر! شکست در این موقعیت حتمی است و اگر بایستی قطعاً تو را تکه تکه می‌کنند علی الخصوص که آن‌ها بسیار وحشی هستند. اگر خود را به جای ضحّاک بگذاری که حب و بغض خود را تنظیم نکرده است فرار می‌کنید.

در این شرایط شما می‌بینید که دو نوجوان که هنوز 20 سال سن ندارند می‌خواهند برای رفتن به میدان اذن بگیرند. یکی از مواردی که من در رابطه با واقعه‌ی کربلا احساس حقارت می‌کنم این‌جا است.

بعضی اوقات که حساب می‌کنم در چند موقعیت در کربلا احساس می‌کنم بسیار کوچک هستم، یکی از آن موارد همین نقطه است. خیلی افراد فرار کردند امّا این دو نوجوان فرار نکردند و ماندند تا بجنگند. بعضی از نقل‌ها گفته‌اند این دو نوجوان آقازاده‌های جناب مسلم هستند و در بعضی نقل‌ها گفته‌اند این دو آقازاده افراد دیگری هستند.

امتحان سخت کربلا

در آن شرایط واقعاً بحرانی که زیر تیر هستند وقتی می‌خواهند به میدان بروند وقتی وداع می‌کنند صورت آن‌ها خیس اشک است. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) می‌فرماید: به زودی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به استقبال شما می‌آید. شوخی که نیست! این حبّی که آن‌ها به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دارند به آن‌ها انگیزه می‌دهد. می‌گویند: ما داریم می‌رویم امّا نمی‌دانیم چگونه همسر و فرزندان شما را تنها بگذاریم. نهایت کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که جان خود را فدای شما کنیم، هرچه داریم فدای شما کنیم امّا مشکل حل نمی‌شود. شما آن‌ها را با ضحّاک مقایسه کنید که وقتی خبر شهادت قمر بنی هاشم را به او دادند اسب خود را پشت خیمه‌ها پنهان کرده بود، سوار آن شد و فرار کرد. این دو نفر به هم نزدیک هستند. او دید پسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها است ولی چیزهای دیگری را هم دوست دارد، حب و بغض‌های خود را و خود را خیلی بیشتر از امام حسین (علیه السّلام) دوست داشت. یکی از شرایط حب و بغض این است که انسان امام خود را از خود بیشتر دوست داشته باشد.

ضحّاک فرار کرد. ضحّاک به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) گفت: ما با هم قرار گذاشته بودیم که تا وقتی که کمک من برای شما فایده‌ای داشته باشد به شما کمک می‌کنم الآن فقط من و شما هستیم و این لشکر، اگر من کشته بشوم یا نشوم نمی‌توانم برای شما کاری انجام دهم. پس اجاز بدهید من بروم. حضرت فرمود: برو.

بنده معتقد هستم لزوماً این ضحاک نمی‌تواند جهنّمی باشد چون آن لحظه امتحان بسیار مشکل است، این قیمت انسان‌ها است. آن دو نفر می‌گویند ما جان خود را فدای تو می‌کنیم، جان ما فدای تو ولی بعد از آن چه کنیم که کسی نیست از تو دفاع کند؟ جز محبّت هیچ‌گاه چنین حالتی برای انسان پیش نمی‌آید.

عاشورا، تبلور حب و بغض

اگر من الآن شیئی را به سمت شما پرتاب کنم ناخودآگاه سر خود را کنار می‌کشید. غریزه‌ی ما این است که اگر شیئی به سمت ما بیاید اوّل پلک‌ها بسته می‌شود، بعد سر کج می‌شود چه چیزی باعث می‌شود که انسان بر خلاف غریزه‌ی خود عمل کند و جلوی امام خود بایستد و وقتی که دارند تیر می‌زنند می‌گوید این تیر رد شد نمی‌خورد ولی اگر رد بشود به امام می‌خورد، سر خود را جا به جا کند که تیر رد نشود. این جز عشق نمی‌تواند چیزی باشد. هر چقدر هم برهان فلسفی بچینند، نمی‌شود. شما در تمام صحنه‌های عاشورا تبلور حب و بغض را می‌بینید. هر صحنه‌ی زیبایی که در عاشورا وجود دارد حب است، تولّیِ تبلوریافته است. شما در جای دیگر نمی‌توانید چنین چیزی را پیدا کنید.

بغض تجسّم‌یافته در برابر مظهر حبّ خدا

طرف مقابل امام حسین (علیه السّلام) هم بغض جدّی داشت. کسانی که مقابل امام حسین (صلوات الله علیه) ایستادند از حضرت و از امیر المؤمنین (علیهما سلام) کینه داشتند. اصلاً نطفه‌ی آن‌ها با بغض امیر المؤمنین (علیه السّلام) بسته بودند. یک روز شخصی از بنی عود سراغ حجّاج رفت و گفت: باید حقوق قبیله‌ی ما را افزایش بدهی. گفت: به چه دلیل؟ مگر شما برای حکومت من چه مزیتی دارید؟ گفت: ما خاندانی هستیم که وقتی حسین بن علی (علیه السّلام) کشته شد زنی از ما نذر کرده بود و روزه گرفت. اگر ما بخواهیم ازدواج کنیم شرط ازدواج برای ما پاکدامنی زن نیست بلکه بغض او نسبت به علیّ بن ابی‌طالب و اهل بیت (علیهم السّلام) است. بنی عود در کربلا زیاد هستند! آن‌ها بغض دارند. وقتی بغض داشته باشند برای کار کردن انگیزه دارند. حق و باطل مقابل هم ایستاده‌اند. لذا به این‌که فقط بخواهند امام حسین (علیه السّلام) را بکشند رضایت ندادند. اگر می‌خواستند فقط امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت برسانند پیش از رسیدن به عصر عاشورا، شاید حضرت با اصابت یک تیر به شهادت می‌رسید ولی آن‌ها گفتند ما می‌خواهیم قتل صبر انجام بدهیم، لذّت ببریم. آن‌ها سال‌ها با این بغض زندگی کرده بودند.

حمله‌ی دشمنان امام حسین (علیه السّلام) به خیام ایشان

یکی از مظاهر بغض این است که انسان عزیزان طرف مقابل خود را آزار دهد لذا آن‌ها فقط به کشتن سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بسنده نکردند. حتّی فقط به غارت خیام بسنده نکردند. آن‌ها می‌توانستند بعد از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) خانواده‌ی ایشان را به گوشه‌ای ببرند و مثلاً یک نفر اموال آن‌ها را بگیرد، دیگر جای فرار نبود ولی این بغضی که سال‌ها با آن زندگی کرده بودند اجازه‌ی این کار را نمی‌داد لذا حتّی پیاده برای غارت خیام نرفتند. در روایت آمده است با اسب تازاندند و به غارت خیام رفتند. اگر کسی بخواهد این را بفهمد باید خدای نکرده یک مرتبه دیده باشد که یک موتورسواری چیزی را از کسی بکشد.

اهل بیت امام حسین (علیهم السّلام) نقل کرده‌اند که وقتی به خیمه‌ها حمله کردند وقتی می‌خواستند معجرها را بکشند دختران همگی عفیفه بودند و امتناع می‌کردند. دشمنان سوار بر اسب بودند و آن‌ها دختر بچّه‌های داغدار بودند. اگر امتناع نمی‌کرد و رها می‌کرد زمین نمی‌خورد ولی خانواده‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) خانواده‌ی عفّت هستند، دختر بچّه‌های آن‌ها را هم آفتاب ندیده است.

وقتی قمر بنی هاشم به شهادت رسید، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمدند، بانوان و کودکان را جمع کردند و فرمود: زینب جان، به دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند. آن کسی که بغض داشت می‌دانست این خانواده عفیفه است. اگر شما از یک نفر کینه داشته باشید چه بلایی بر سر او می‌آوری؟ کاری که به شدّت از آن بیزار است را انجام می‌دهید. لذا آن‌ها اوّل حمله کردند، شیخ مفید می‌فرماید: اوّل چادرها را کندند. کندند یعنی این بانوان امتناع می‌کردند، آن‌ها هم اسب‌سوار بودند لذا اگر تازیانه و سیلی هم به آن بانوان نمی‌زدند همین غارت به آن‌ها آسیب می‌زد.

در یکی از مقاتل نوشته است… خیلی از دختران در غارت خیام شهید شدند. در یکی از مقابل متأخّر در مورد یکی از دختران مسلم حرف‌های بسیار عجیبی نوشته شده است. آن‌ها آسیب دیدند. شما اگر دختر بچّه‌ای که به تازگی برای او جشن عبادت گرفته باشند، دیده باشید…

چند روز قبل از محرّم دختر من نُه ساله شد و ما به همین مناسبت به رستورانی رفتیم. زیر چادر هم مقنعه داشت و هم مانتو داشت. رفته بود دست خود را بشوید، چادر افتاده بود نجس شده بود. خدا می‌داند با این‌که حجاب او کامل بود و کسی هم به او حرفی نزد او نتوانست غذا بخورد گفت: من را ببرید داخل ماشین، گریه می‌کرد. وقتی در ماشین باز و بسته می‌شد و چراغ ماشین روشن می‌شد او پایین می‌رفت. نمی‌توانست نگاه نامحرم تحمّل کند. این در صورتی بود که هم مانتو داشت و هم مقنعه.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– بحار الأنوار، ج 43، ص 16.

[4]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏13، ص 220.

[5]– سوره‌ی مائده، آیه 51.