مورخ 11 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
طرح بحث
سال گذشته توفیق داشتیم در این محفل محضر شما راجع به نفاق و خطرناکتر از نفاق گفتگو کردیم. بعد از دههی اوّل هم 13، 14 شب آن بحث را ادامه دادیم، منتها گوشههای مهمّی از آن ماند. ظاهراً هنوز با منافقین سر و کار داریم و این دهه را هم به فضل الهی همان موضوع را از ابعاد دیگری ادامه میدهیم. یک مقدّمهای عرض میکنم، جلسهی اوّل را به بحث یک جلسهای اختصاص میدهم که ورودی به محرّم است. فرصت عظیم الهی اتّفاق افتاده، یک بار دیگر سفرهی گستردهی کرم سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) ما را فرا گرفته، امید داریم سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به ما نظر کند استفاده کنیم.
خیانت جریان نفاق به رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بحث نفاق را که مطرح کردیم، نکات تاریخی را از ماجرای نفاق خدمت شما عرض کردیم. این بحث خیلی بحث اجتماعی روز است. اگر من میخواستم به عنوان سخنران پیش از خطبه صحبت کنم و تطبیق مسائل روز کنم، یکی از جنجالیترین مباحث هفته میشد. امتناع میکنم از اینکه مصداق مسائل روز آن را عرض کنم، ولی این بحث بحث مهمّی است. جریان نفاق را باید جدّی گرفت. وقتی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اعظم مخلوقات است، تیزهوشترین فرد است، نابغه است، مؤیّد به روح القدس است، با وحی ارتباط دارد، خانهی او توسّط منافقین رصد میشود، گِرا داده میشود. هر ارکان قدرت دیگری، ولو حق باشد، رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حقّ محض است، لبّ حق است.
حضور جریان نفاق در مراکز قدرت اسلام
هر جای دیگری هم احتمال داشته باشد اسلام قدرت داشته باشد جریان نفاق قاعدتاً باید حضور داشته باشد. چون نمیخواهم خدای ناکرده بیادبی شود یا مصداق بگویم فقط اشاره میکنم. از مرجع یا فضای مرجعیّت که جریان نفاق به آن دل بسته، از ارکان قدرت سیاسی که فضای نفاق به آن دل بسته، از تنوّع رفتاری که جریان نفاق دارد، موضوع را خیلی بااهمّیّت میکند.
اثرات بیدار نبودن جامعه در برابر نفاق
سال گذشته عرض کردیم اگر جریان نفاق شناخته نشود خون مطهّر سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) باید ریخته شود که پرده کنار برود. چیزهایی که عرض کردیم را نمیخواهم تکرار کنم. بیدار نبودن جامعه باعث میشود که خون ریخته شود، کما اینکه بیدار نبودن جامعهی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در برابر منافقین به حکمیّت و شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام) انجامید. هر جا اسلام قدرت پیدا کرده جریان نفاق… مفصّل سال گذشته توضیح دادیم، چون اصوات آن وجود دارد تکرار نمیکنیم.
عامل ایجاد نفاق
هر جا قدرت دیدیم آنجا جریان نفاق هم وجود دارد. شما در مورد کشورهای اروپایی شاید شنیده باشید میگویند مردم اینجا اصلاً اهل ریا نیستند. نیازی نیست ریا کنند، عیش و عشرت خود را میکنند، کسی هم با آنها کاری ندارد. آنجایی که میخواهد عیش و عشرت کند یا بخواهد مسیری را برود او را محدود میکنند، آسیب میبیند، پرده روی صورت میاندازد. آنجایی که ریا کند سود میبرد ممکن است یکی مثل من باشد ریش خود را بلند کند. جایی مثل فرانسه که فکر کنند مثل داعشیها است به او شغل ندهند آنجا ادای داعش را درنمیآورد، داعی ندارد.
مرجعیّت منافق
منافقین عاقله دارند، آن چیزی که جریان بچّههای حزباللّهی ندارند، یعنی به حرف کسی گوش نمیکنند. منافق ولایتمدار است، در برابر ولایت طاغوت. یک وقت این را بررسی میکردم، میدیدم رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این همه تبلیغ کردند، باز برای جریانهای نفاق به طور خاص برنامهریزی کردند، شبهای آینده مفصّل عرض میکنم. آن چیزی که امسال گوهر عرض بنده است مرجعیّت منافق است. میخواهم امسال برای شما توضیح بدهم چطور میشود مرجعیّت عظمای 80 سالهی ریش سفیدی، در آخر مبرّء خون صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) شود. این در همهی جوامع میتواند باشد. چون خیلی بحث حسّاس و خطرناکی است من سعی میکنم ابداً به مسائل روز نزدیک نشوم. ولی بدانید به مسائل روز نظر دارم. هر کس با هر دیدگاهی بررسی کند میفهمد چه عرض میکنم. سال 60 مرجعسازی شد که خون مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ریخته شد، اسناد آن را میآورم با هم میبینیم.
مگر شوخی است شما پسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بکشید هیچ اتّفاقی نیفتد؟ طوری تاریخ را صحنهسازی کردند که بزرگان ما از شیعه فریب آنها را خوردند. جریان نفاق خیلی جریان پیچیدهای است. گاهی مثل یک شطرنج باز طوری عمل میکند که اگر انسان حبّ و بغض دینی نداشت از این حرکت شگفت زده میشود. در داهیگری و زیرکی فعّال است و کار میکند و ولایتمدارانه کار میکند. همهی همّت خود را میگذارد یک نفر را مرجع میکند، آنقدر تبلیغ میکند که شما تصوّر میکنید اعلم علماء است.
شخصیّت ابن عمر
ابن عمر که راجع به او زیاد این شبها صحبت خواهم کرد فرد مقدّسی است. زمان صدر اسلام 60 سال درس خارج داشت، تا سال 70 و خردهای که از دنیا رفت. دفتر این شخص خیلی کارهای تبلیغاتی عجیبی انجام داد تا خون سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را هدر کنند. بحث ادامهی سال گذشته است. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به شهادت رسید که با جریان نفاق مبارزه کند، نگذارد به پردهدری بیفتد. آنها هم بیکار ننشستند، یک آیت الله درست کردند.
ظاهر بسیار موجّه منافقین
اینکه میخواهم بگویم معاذ الله بیادبی نیست، میخواهم ذهن شما نزدیک شود. یعنی جریان نفاق که روی سینهی خود آرم نمیزند «إِنّی مِنَ المُنافِقین». نماز آنها از شما بهتر است، پیشانی آنها پینه بستهتر است، ریش آنها بلندتر است، سفیدتر است، طمأنینهی نماز آنها بیشتر است. یک جریانی «إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى»[4] است، این یک جریان است. جریانی در آن است که هزار و 400 سال امام اکثریّت مطلق غیر شیعه است، ظاهر را حفظ میکند. در کشتن حشرات احتیاط میکند، خون ناحق نباید ریخته شود، در قتل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) جریان را توجیه میکند. اساساً 20 سال، 10 سال یک مرتبه صحبت میکند، همیشه ساکت است.
نمونهای از نفاق بعد از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
یک نمونه را عرض کنم. خبر شنید که بعد از شهادت سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) عدّهای در تحرّک هستند اعتراض کنند. بعد از سکوت فراوان سفر کرد سراغ سرکردهی آنها عبد الله بن مطیع رفت. گفت: یا ابا عبد الرّحمن، خوش آمدی، برای آقا تخت بیاورید، از او پذیرایی کنید. گفت: نیامدم که بنشینم، آمدم آنچه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم بگویم و بروم. گفت در خدمت هستیم، هم یادگار خلیفه هستی، هم فقیه امّت هستی، درس خارج شما الحمدلله شلوغ است. گفت: «مَنْ خَلَعَ يَداً مِنْ طَاعَةٍ»،[5] از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که اگر کسی دست خود را از اطاعت حاکم جامعهی اسلامی دور کند، نظام اسلامی را تضعیف کند – منظور او از تضعیف نظام اسلامی حکومت یزید است- «مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»، کافر مرده است. گفت: من چه کنم؟ گفت: مردم را گمراه نکن، به دستور رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کن، به شرع انور عمل کن.
شرع انور چیست؟ نظام اسلامی را تضعیف نکنید. حرفها زیبا است، منتها مصداق، حکومت یزید است. این را بحث میکنیم. موفّق هم شدند، إنشاءالله برای شما عرض خواهم کرد از علمای قدیم و جدید شیعه گاهی در دام آموزشی اینها گرفتار شدند، اشتباه کردند. پای سیّد مرتضی در تحلیل لغزید، با هم میخوانیم ببینید. مرحوم علّامه، شهید بزرگوار، آیت الله مطهّری (اعلی الله مقامه الشّریف) که حقّ حیات گردن ما دارد، لغزش کوچکی داشت، روی همین شیخ عبد الله پسر شمارهی دو. خیلی خوب مدیریت کردند.
آن رفتار امروز هم وجود دارد، این رفتار در عربستان مشابه دارد. همین آقا که نمیتوانی به او نگاه کنی، نمیدانی جن است، انس است! مدام از الله صحبت میکند، ولی در آخر تقویت صهیونیزم است. ممکن است درون ما بگوید مدام از امام حسین (علیه السّلام) صحبت کند، ولی در واقع امام حسین را سر میبرّد. عبد الله برای امام حسین (علیه السّلام) روضه هم خوانده است. باید خیلی دقّت کنیم، آخر الزّمان تشخیص حق سخت میشود باید ملاک آن را شناخت. این بحث را نگه میدارم، بحث مهمّی است، إنشاءالله به آن میپردازیم.
مقامات بالای افراد عادی در تاریخ شیعه
یک وقت محضر یکی از اساتید خود رسیدم، یک نکتهای فرمود که خیلی برای من درس بود. چون خیلی بیچاره هستم و خدا را شاهد میگیرم برای استفادهی خودم آمدهام، این بحث را محضر شما تقدیم میکنم. گاهی ما 20 سال، 25 سال با استعدادهای متوسّط تلاش میکنیم، شبی نیست با کتاب نخوابیده باشیم. 21 سال است درس میخوانم، میبینم به هیچ جا نرسیدهام. یک خرما فروش، مغازه هم نداشت، یک دورهگرد خرما فروش بود، مخزن اسرار ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) شد، میثم تمّار. او خیلی درس خواند اینطور شد؟ ابداً نمیخواهم درس خواندن و تلاش را زیر سؤال ببرم، طلبه باشی یا دانشجو باشی، درس میخوانی، تلاش میکنی، بعد میبینی چیزی که میخواهی نمیشوی. بعد میگویند کاسب بازار کوفه صاحب سرّ امام صادق (علیه السّلام) است، مرجع تقلید هزار و 300 سال شیعه کاسب است. هشام بن حکم، عالم عقیدهی شیعه، یک کاسب بین المللی بوده، با یک غیر شیعه بنکداری میکردند. او چطور به اینجا رسید؟ چرا من هر چه تلاش میکنم به جایی نمیرسم؟ آنها خیلی درس میخواندند؟
وظایف خود را انجام میدادند، ولی یک نکتهای بود که من الآن ندارم، یک چیزی داشتند که من الآن ندارم. الآن میگویند علمای بااستعداد ما 50 سال خوب درس بخوانند مجتهد مطلق میشوند، اصلاً معلوم نیست زراره 50 سال عمر کرده یا نکرده است. فرق اینها چیست؟ استعداد ما کم شده است؟ نه، او چیزی داشت که ما نداریم، باید به آن توجّه کرد. او یک داشتهای داشت که من آن داشته را ندارم.
آرامش دروغین ما در نبود امام زمان (علیه السّلام)
امّا اگر انسان یک وقت بداند چیزی ندارد… جیب تو را میزنند اصلاً نمیدانی جیب تو را زدهاند، تا وقتی نمیدانی آرامش مجازی خود را از دست نمیدهی، راحت هستی. به خانه میروی میبینی چکها را زدند، بعد آن وقت به استرس و اضطراب میافتی. تا وقتی نمیدانی زدهاند آرام هستی. ما در نبود امام زمان (سلام الله علیه) آرامش مجازی داریم، نمیدانیم چه چیزی را نداریم لذا آرام هستیم. بعد میبینید برنامهریزی میکنیم، در این انتخابات فلانی نتوانست، دیگری بیاید کارها را درست کند. من نمیخواهم بگویم حکومت اسلامی کارها را درست نکند، گوهر عرض من را بگیرید. من چون نمیدانم چه چیزی را از دست دادهام آرام هستم، مثل اینکه یک جواهر دست یک بچّه باشد، به او بگویند یک فرغون پفک به تو بدهیم عوض میکنی؟ میگوید بله. بعد هم میگوید یک سنگ به او دادم به جای آن یک فرغون پفک گرفتم، خیلی هم خوشحال است، آرامش او هم حفظ شده است. ولی این آرامش مجازی است، چون صورت ذهنی ندارد که چه چیزی را از دست داده است.
صورت ذهنی ندارد، یک فرغون خوراکی، لگو، اسباببازی، میفهمد چون برای این صورت ذهنی دارد، برای آن ندارد، برای همین آرام است. از دست بدهد اصلاً ناراحت نیست، آرامش دارد. استاد بزرگوار ما مثالی زد، خیلی مثال خوبی است. میگفت: به خانهی یکی از افراد فامیل میرفتم میخواست از من سؤال کند. ما اینطور هستیم، به جایی که برویم کجا توجّه ما را جلب میکند؟ کتابخانه. میگفت: در کتابخانه دیدم جلد دوم فلان کتابی که چاپ سنگی یا خطّی آن فقط وجود دارد، نیست، در مورد علوم غریبه است هیچجا نیست اینجا هست، 20 سال هم دنبال آن بودم. گفتم: این چیست؟ همهی علوم غریبه را رمزی نوشتهاند، شما نمیتوانید بخوانید. گفت: چرت و پرت نوشته، اصلاً نمیشود خواند! گفتم: این را به من میدهید؟ گفت: بله، برای شما باشد، این اصلاً چیز مهمّی نیست، میتوانید آن را دور بیندازید!
میگفت: او آرامش داشت از اینکه آن از دست داده است. چرا؟ چون صورت ذهنی نداشت چه چیزی را ندارد. از من سؤال میکرد، من در سه ساعتی که از من سؤال میکرد نمیدانستم چه جوابی میدهم، چون من صورت ذهنی دارم چه چیزی به دست آوردهام. او نمیدانست چه چیزی از دست داده، آرام بود. محبّتهای دنیایی به ما آرامش مجازی میدهد نمیدانیم چه چیزی را نداریم. من که میدانستم چه چیزی به دست آوردهام فکر میکردم این سه ساعت را یک طوری تمام کنم، بروم شب تا صبح ببینم در این کتاب چه چیزی نوشته است.
بیاطّلاعی از جایگاه واقعی امام حسین (علیه السّلام)
ما به هیئت امام حسین (علیه السّلام) میآییم صورت ذهنی نداریم صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) به ما نظر میکند، چون صورت ذهنی نداریم لذا بنا بر این نداریم بیاییم استفاده کنیم. اگر به ما میگفتند فلان جا که میروی زیر زمین بانک مرکزی است، یک دهه آزاد هستی هر چه میخواهی طلا و جواهر ببری، همه با ساک میآمدیم، آماده بودیم، استراحت کرده که دست پر برویم. چون از طلا و پول صورت ذهنی داریم. ولی چون از هیئت امام حسین (علیه السّلام) صورت ذهنی نداریم با کیسه و ظرف نیامدهایم. ظرف خود را خالی نکردهام به اینجا بیایم پر کنم، آماده نیستم، نمیدانم اینجا چه خبر است، صورت ذهنی ندارم.
مثلاً میگویم مدّاح فلان جا چه کسی است؟ سخنران فلان جا چه کسی است؟ شام فلان جا چیست؟ صورت ذهنی من اینها است، صورت ذهنی من نیست. ظرف من خالی نیست، اصلاً نیامدهام آن را پر کنم. لذا شرمندهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) هستم که هر سال میآیم و هر سال دست خالی میآیم، نسبت به قبل تغییر اندکی هم نکردهام، خودم را عرض میکنم. مشکل این است که غرق گناه هستم، آماده نیستم، نمیدانم کجا آمدهام. اینجا نیاز نیست 50 سال درس بخوانی، درس خواندن خوب است، ابداً نمیخواهم آن را تخریب کنم، ولی اینجا اگر کسی ظرف دل خود را خالی کند و بیاید آن را پر میکنند. من هزاران رکعت نماز خواندم معلوم نیست یک ذرّه ارزش داشته باشد، یک زهیر که نمیدانم 30 رکعت نماز خوانده یا نه، آمده و ما هزار و 400 سال با افتخار به او سلام میکنیم. ما نمیدانیم اینجا چه خبر است، نمیدانیم کجا است، گنج را نمیشناسیم. مثل آن بچّه هستیم که برای او سنگ ریزه است. در هیاهو هستم، گرفتار فضای مجازی هستم، گرفتار ریای مجازی و حقیقی هستم، بدبخت هستم.
ما خبر نداریم اگر با ظرف خالی بیاییم اینجا چیزی نمیدهند. در آن چه چیزی وجود دارد؟ چون نمیدانم نمیخواهم. ما از این سفره منویی که خود ما صورت ذهنی داریم انتخاب میکنیم، نمیدانیم چه خبر است، چیزهایی دیگر هم وجود دارد نمیدانیم.
تفاوت مسیر استدلال و مسیر فطرت
مسیری که من میروم آن مسیری است که برهان و استدلال است، 21 سال است درس خواندهام به جایی نرسیدهام، 70 سال دیگر هم درس بخوانم یک قدم از اینجا جلوتر هستم. نمیخواهم بگویم بد است، ولی یک انسان دیگر است… استاد ما این مثال را زد، گفت مثل اینکه پدری فرزند خود را دوست نداشته باشد، شما بخواهید با استدلال بگویید بچّهی خود را دوست داشته باش. این مسیر استدلال است که بگویی از خون تو است، برای او زحمت کشیدهای. این کجا، معرفت فطری پدر و پسر کجا؟ این با استدلال حاصل نمیشود، این برهان محبّت است که کار میکند.
شما برای سعید بن عبد الله حنفی – من و فرزندانم به فدای او- اگر 100 سال استدلال میکردید با استدلال حاضر نبود صورت خود را جلوی تیر بگیرد. محبّت به مولا بود که تیر را وقتی میفرستادند سر خود را به سمت تیر میبرد، این را نمیشود با برهان به دست آورد. آنها چه چیزی داشتند که ما نداریم؟ آنها امام خود را میدیدند و ما نمیدیدیم. چرا آرامش دارم؟ برای من عادی است؟ چرا من هیچ جای زندگی خود این کمبود را حس نمیکنم؟ چون از آن صورت ذهنی ندارم، نمیدانم چه چیزی را ندارم. مثل فردی که در غار زندگی میکرده، از بعضی مظاهر تکنولوژی بیخبر است، آرامش دارد. به اینجا بیاید شاید دل او بخواهد، امّا آنجا نمیداند.
بیقراری در غیبت امام زمان (علیه السّلام)
من ابداً نمیدانم چه خبر است، رؤیت امام یعنی چه؟ یک لحظه دیدار امام سیر میدهد یعنی چه؟ یک لحظه نشستن در خیمهی ارباب انسان را زیر و رو میکند یعنی چه؟ من نمیدانم، چون صورت ذهنی ندارم اصلاً نمیخواهم. در خواستههای من هم نیست چون نمیدانم چیست، اصلاً خبر ندارم. خوشا به حال آن کسی که از غیبت امام زمان (علیه السّلام) عرصهی زندگی بر او تنگ شده، من که خجالت زده هستم. 10، 20 میلیون تومان پول به زحمت جمع کرده باشی، یا اگر پولدارتر هستی 100 میلیون جمع کرده باشی، بدزدند، چه حالی به تو دست میدهد؟ آرامش خود را از دست میدهی. امام زمان (علیه السّلام) را نداریم اینطور آرامش خود را از دست دادهایم؟ به قول آن شاعر که میگفت:
کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو
پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ستون حنّانه تکیه میداد، سخنرانی میکرد. وقتی برای پیغمبر منبر ساختند تکیهی خود را از آن نخل خشکیده برداشت بیاید روی منبر بنشیند این ستون ناله زد. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفت و ستون را در آغوش گرفت.
کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو
من چون از فراق امام زمان (علیه السّلام) صورت ذهنی ندارم آرامش من به صورت مجازی سر جای خود است، نمیدانم چه چیزی را ندارم. او فهمید من نفهمیدم. چرا اگر پول یک نفر را بدزدند، 100 میلیون را از جیب او بزنند، چکهای او را ببرند، حال او بد میشود؟ چون میگوید از توانایی من، از قدرت خرید من کم میشود. به او بگویند هر چه از تو بردند دو برابر به تو قدرت خرید میدهیم دیگر ناراحت نیست. یعنی نقصی که دارد باعث تلاطم او میشود. منِ بیچاره چون صورت ذهنی ندارم اصلاً این نقص را متوجّه نمیشوم. اگر یک لحظه کسی امام زمان (صلوات الله علیه) را ببیند، چه اتّفاقی برای او میافتد؟
هدایت با دیدار امام معصوم
از زهیر عثمانی تا زهیری که بعد از قمر بنی هاشم گفت: من را 70 مرتبه بکشند، بسوزانند، برمیگردم، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چه چیزی به او داد که اینطور تغییر کرد؟ این اکسیر چه بود؟ برهان بود؟ استدلال کرد؟ شما تا به حال کتاب دینی خواندهاید با برهان یک مرتبه عاشق خدا شدهاید؟ وجود مبارک امام معصوم چیزی دارد که اسم آن هدایت بالرّویة است. از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل است که فرمود: آه، برادرانم. فرمودند: یا رسول الله، برادران تو ما هستیم، اصحاب هستیم. فرمود: نه، شما من را میبینید، اصحاب من هستید، برادران من آن کسانی هستند که ما را نمیبینند و به ما ایمان دارند. این نشان میدهد که ما خیلی بیچاره هستیم که به ما ارفاق میکنند. ما امام را ندیدهایم، امام را ندیدهایم نفهمیدهایم یعنی چه. نفهمیدهایم که میگوید یک شب تا صبح در نخلستان با علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) بودم، صبح که میخواستم بروم احساس کردم سینهی من از همهی عالم وسیعتر شد.
ما با امام زمان (علیه السّلام) ارتباط نداریم، صورت ذهنی از مهدی موعود، مهدی فاطمه (سلام الله علیه) نداریم. همینطور از این مجالس، برای همین هم استفاده نمیکنیم. به کتاب کافی، کتاب التّوحید مراجعه بفرمایید، شخصی از مصر آمده میگوید هر کس باشد من او را شکست میدهم، هر کس ادّعا میکند موحّد است بیاید من او را شکست میدهم. میگویند آنجا جعفر بن محمّد است. وارد خیمه میشود اشهد ان لا اله الّا الله میگوید. شما کتاب را که میخوانید میبینید حرفی نزدهاند.
یک مورد دیگر داریم شخص همین که وارد خیمه میشود حضرت را میبیند، میگوید: صبر کنید بیرون بروم دوباره بیایم، به لکنت میافتد. یک مورد دیگر داریم زندیق است، او را کشتهاند – این هم در کافی است- به افراد اطراف مسجد الحرام، اطراف کعبه میگفت: همهی اینها چهارپا هستند «إِلَّا هَذَا شَیخُ الجَالِس»، غیر از کسی که آنجا نشسته است. او کسی بود که شیعه و سنّی میگویند هفت، هشت هزار روایت جعل کرده، کافر است، او را کشتهاند. داعی ندارد از کسی تعریف کند. گفتند: مگر او کیست؟ گفت: من یک روز به اینجا آمدم شروع به استهزاء کردم. فلسفه خوانده بود، یکی یکی آنها را شکست میدادم، گفتند: برو از او بپرس، گفتم: او هم یکی مثل شما است. بعد متن را آورده، مقابل امام میرود، گفتگوی امام با او کمتر از یک صفحه است. میگوید: «مَا هَذَا بِبَشَرٍ»،[6] این بشر نیست، «وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ»، این ملکوتی است. از کجا فهمید؟
ملکوتی بودن صورت ظاهری امام معصوم
وجود مبارک امام معصوم را گَبر هم ببیند تشخیص میدهد با بقیّه فرق دارد. میخواستند امام هادی (علیه السّلام) را ترور کنند، متوکّل یک عدّه سیاه وحشی استخدام کرد. گفت: وقتی آقا از آن در آمد خواست وارد این در شود که ورودی کاخ است حمله کنید. چون بردهها از جنگ آمده بودند، با مسلمانها بد بودند، کافر بودند در جنگ دستگیر شده بودند، فامیلهای آنها کشته شده بودند، کینه داشتند. گفت: اگر او را بکشید شما را آزاد میکنم. بعد هم میخواست بگوید یک عدّه وحشی خواستند از اسلام انتقام بگیرند، آقا را ترور کردند، در نهایت هم این 50 نفر را میکشیم و از دست امام هادی (علیه السّلام) راحت میشویم.
آنها ایستادند امام هادی (علیه السّلام) که وارد شد طرح این بود که امام را بکشند. به سجده افتادند، هر چه آنها را با شلّاق زدند بلند نشدند. گفتند: ما نوری که هنگام بتپرستی احساس میکردیم بت ما دارد در این مرد دیدیم. از این مثالها بخواهم از هدایت بالرّویة بگویم زیاد است، روایت داریم، یکی دو مورد هم نیست. یک مورد اشکال دارد، دو مورد اشکال دارد.
درخواست رجعت برای دیدار امام زمان (علیه السّلام)
بعضی شهدا هستند وقتی به آنها میگویند رجعت میکنی به این دنیا بیایی؟ میگوید: باید دردهای قبض روح و سختیهای قبض روح را دوباره بکشم؟ میگویند: بله. میگوید: نمیخواهم بیایم. اینقدر سخت است. ولی به شما یاد دادهاند در دعای عهد بگویید: «اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ»،[7] اگر بین من و مولای من مرگ فاصله انداخت، یعنی روزی بیاید که ما نباشیم. «إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْماً»، اگر شهید هم شده باشم، در قرب خدا که باشم، در نعیم الهی هم که باشم، در بهشت الهی هم که باشم، «فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي»، من را برگردان. حاضر هستم درد و سختیهای قبض روح را دوباره تحمّل کنم. «فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي»، من را از قبر خارج کن، «مُؤْتَزِراً كَفَنِي شَاهِراً سَيْفِي مُجَرِّداً قَنَاتِي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي». برای چه؟ من این همه مصیبت بکشم به دنیا برگردم، برای چه؟
در دعای عهد به ما یاد دادهاند، چه میگوییم؟ «اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ»، بیایم که او را ببینم. چون من با دیدن او به جایی میرسم که بدون او به اینجا نمیرسم. از قرب حضرت حق، از نعیم، من را به دنیا برگردانید، برای چه؟ «اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ»، یک نظر به او کنم، این را سرمهی چشم من کن، دردهای من درمان شود.
نزول برکات آسمان و زمین در زمان ظهور
اینکه در روایات میگوید وقتی مهدی (سلام الله علیه) بیاید، پا روی هر نقطه از زمین بگذارد… ما نمیفهمیم که زمین و آسمان نعمتهای خود را از ما حَبس کرده یعنی چه. آرامش نداریم، با آرامشهای مجازی خود را سرگرم کردهایم، مثل کسی که نمیداند جیب او را زدهاند، در جیب او کاغذ است نه پول. میگوید هر جای زمین پا بگذارد آنجا زمین مخازن و معادن خود را بیرون میآورد. یک روایت نیست، یک روایت نیست که بگوییم یکی اینطور است.
ما صورت ذهنی نداریم، وگرنه مثل امام صادق (علیه السّلام) وقتی اسم مهدی (سلام الله علیه) میآمد میفرمود: ای کاش من او را میدیدم، «لَوْ أَدْرَكْتُهُ»،[8] اگر او را میدیدم نوکری او را میکردم. ما خبر نداریم، ما چه میدانیم؟ امام زمان (سلام الله علیه) وقتی تشریف بیاورند یاران خود را طوری پرورش میدهد که در روایات ما اوصافی در حدّ اوصاف ائمّهی معصومین به یاران او دادهاند. اینها فقط برای استعداد شخصی نیست. ما محروم هستیم. اگر من موفّق شده باشم شمع این خلأ بیچارگی را در وجود یکی از شما روشن کنم، امید دارم امام زمان (علیه السّلام) به ما نظر کرده باشد. چون امید او از ما قطع نشده که ما را آورده است، آقای ما هنوز به ما امید دارد.
اهمّیّت دادن به مجالس سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
قطعاً ما به اندازهی عبید الله حرّ جُعفی که ناصبی بود با آقا نسبت داریم که به ما سر بزند. خدا نکند که سر سفرهی او بیاییم و بعد از دهه دست خالی برگردیم. فرمودید: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»،[9] ما دار و ندار خود را از دست دادیم. منافقین کاری انجام دادند ما نفهمیم چه چیزی از دست دادهایم، آرامش ظاهری داشته باشیم. این بود که شما میبینید با اینکه امام صادق (صلوات الله علیه)، ائمّهی هدی، از صد مدّاح و سخنران بهتر و عمیقتر مجلس را اداره میکنند، همین که میبینند فرصت برگزاری مجلس وجود دارد به شاعر میگویند بخوان. امام صادق (علیه السّلام) که کمتر از آن شاعر بلد نیست، میخواهد به ما یاد بدهد. این سفرهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) میتواند سفرهی معراج باشد.
روایاتی از رسول الله دربارهی امام حسین (علیه السّلام)
رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما یاد داده، هم شیعه و هم اهل سنّت این را نقل کردهاند. به ظاهر حسنین (علیه سلام) گم شدند، میخواست این خبر را به رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدهد. آمدند گفتند: یا رسول الله حسنین نیستند. بالاخره رفتند و پیدا کردند، نقلها متعدّد است. هم شیعه متعدّد نقل کرده، هم اهل سنّت متعدّد این را نقل کردهاند. آن شانهای که حیدر کرّار نتوانست روی آن پا بگذارد، گفت کمر من لرزید. در روی یک شانه امام مجتبی (علیه السّلام) نشست، در روی یک شانه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) نشست. در فضای عرب این بیادبی نیست، کسی آمد و گفت: «نِعمَةِ یَا رَسولَ الله»، خوشا به حال آنها، کجا نشستهاند. همهی اهل بیت فرمود: «نِعْمَ الرَّاكِبَان»، افتخار میکنم که اینجا نشستهاند.
اهل بیت (علیهم السّلام) در همهی عمر خود میخواستند به ما بگویند باب النّجاة اینجا است. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) افتخار کرد، فرمود: «نِعْمَ الرَّاكِبَان»، بَه بَه به آن کسی که نشسته است. در حالی که «کَانَ جِبرئِیل بَینَ یَدِی رَسولِ الله کَقِعدَةِ العَبِید »، جبرئیل از عرش میآمد مثل برده مقابل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مینشست. فرمود: افتخار میکنم که چنین کسی اینجا نشسته است.
در یک روایتی از اهل سنّت دیدم که میگویند هیچ وقت اجازه نداد حسین او در کودکی روی زمین بنشیند، او را در آغوش میکشید، روی شانهی خود مینشاند. اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینقدر به حال ما رحیم نبود اجازه نمیداد جگر گوشهی او اینطور پرپر شود. این روایت را هر سال خواندهایم و باز هم عرض میکنم، مادر او فرمود: من راضی نیستم، این امّت لیاقت ندارند. از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل است که فرمود: فاطمه جان، هدایت امّت من وابسته به این قیام است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرمایهگذاری سنگینی انجام داد، «عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ»،[10] دار و ندار خود را به پای امّت ریخت.
وقتی کسی برای فرزند خود، برای عزیز دل خود سرمایهگذاری کرده، پول خرج کرده او درس بخواند، همین که میبیند این بچّه درس میخواند برای او تشکّر است. صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) وقتی ببیند ما دوست داریم که در مسیر پسر او حرکت کنیم از ما راضی میشود. وگرنه فرمود: من راضی نیستم، «لَا حَاجَةَ لِی فیِه»، حسین من اصلاً به این دنیا نیاید.
ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)
قربان آقایی که شباهتهایی به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دارد که هیچ کس ندارد. وقتی تنها شد، غریب شد، در کوچهها راه میرفت، چپ و راست را نگاه میکرد. نگران از اینکه مولا دارد میآید. روز شد درگیری شروع شد. درگیری که شروع شد ساعتها جنگید. یک مرد جنگی، در روز، زیر آفتاب، تشنه. هر کاری کردند حریف او نشدند، نیروی کمکی فرستادند، نشد، کسی جرأت نمیکرد جلو برود، چند نفری هم که حمله میکردند آسیب میدیدند. کوفیها یک راهکاری داشتند، ابتدا و انتهای کوچه را بستند، از پشت بام شروع به سنگاندازی کردند. استاد بودند، به آنها جبّاله میگفتند. سنگهایی میتراشیدند، تیز میکردند، در فلاخن میگذاشتند. اگر به حیوان اصابت میکرد از جا بلند نمیشد.
وقتی جمعیّت زیادی یک نقطه را بزنند بالاخره اصابت میکند. سنگپراکنی که کردند مسلم (سلام الله علیه) از شدّت درد نه، از این بیادبی اشک او جاری شد. اینطور فرمود: من از خانوادهی پیغمبر شما هستم، مثل کفّار به من سنگ میاندازید؟ در همین کوچهها زینب (سلام الله علیها) را آوردند، دستهای او بسته بود، جلوی صورت را نمیتوانست ببیند. مسلم جان، آن موقعی که داشتی میجنگیدی تنها بودی، نگران بچّهها نبودی، نامحرم به آنها نگاه نکرد. آنها یتیمان اربابی بودند که هیچ یتیمی در کنار او احساس عدم آرامش نداشت.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.
[4]– سورهی نساء، آیه 142.
[5]– بحار الأنوار، ج 29، ص 332.
[6]– الکافی، ج 1، ص 75.
[7]– بحار الأنوار، ج 53، ص 96.
[8]– بحار الأنوار، ج 51، ص 148.
[9]– همان، ج 16، ص 95.
[10]– سورهی توبه، آیه 128.