شب دوم ماه محرم سال 95 حجت الاسلام کاشانی به سخنرانی پیرامون مسئله «تولی و تبری» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهِی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».
موضوع بحث: تولّی و تبرّی
موضوع گفتگویی که در خدمت شما هستیم تولّی و تبرّی است. منتها با توجّه به اینها عزیزان کم و سنّ و سال در مجلس هستند، یک مقدّماتی را مطرح میکنم، إنشاءالله که مورد رضای سیّد الشّهداء باشد. بحث تولّی و تبرّی خیلی بحث جامعهداری است. یعنی اگر یک بحث راجع به این موضوع گذاشته بودند، حداقل صد جلسه کار دارد. مباحث مهمّی در اینجا وجود دارد. محدود هم به برائت از آن اعداد یک و دو و سه نیست و محبّت به سیّد الشّهداء و اهل بیت هم نیست. یعنی در ذهن ما تولّی، حبّ اهل بیت است و برائت بیزاری از آن یک دو و سه است، اینطور در ذهن ما است ولی اصل موضوع تولّی و تبرّی این نیست. این دو مورد شاید مهمترین یا از مهمترین مصداقهای آن است و خیلی هم کارکرد دارد. یعنی ما اصلاً بدون حبّ و بغض کاری نمیکنیم.
حبّ و بغض نیروی محرکّه
اگر سعی شده است مسئلهی حبّ و بغض در اسلام مدیریّت بشود، به این جهت است که نیروی محرکّهی ما حبّ و بغض است. ما آن کاری را که دوست داریم انجام میدهیم. لذا بخواهید بروید نزد یک متخصّص انتخاب رشته بکنید، همیشه میگوید: باید علاقهی خود را بسنجی، حتّی از نظر دینی در انتخاب رشته میگویند: مثلاً ادبیات آخوندی او را هم ببینید، مثلاً میگوید: من طلبه هستم، بروم فقه بخوانم، بروم اصول بخوانم، تفسیر بخوانم، کلام بخوانم، تاریخ بخوانم. ادبیات دینی او اینطور است که میگویند: علاقهی خود را ببینید، کاشف از این است که تکلیف شما در این مستحبّات چیست.
مدیریّت کردن حبّ و بغض
خوب من برای اینکه بخواهم بروم فرض بفرمایید فلان رشته که دوست ندارم بخوانم. ده دقیقه میخوانم خسته میشوم. ولی به فلان موضوع کتاب آن را در دست بگیرم، یک دفعه تا صبح میبینم حواس من نبوده است که بخوابم. محبّت و بغض نیروی محرّک است. هم در بغض انسان برای اینکه ضربه به آن مبغوض بزند، انگیزه دارد، خود را به زحمت میاندازد. حتّی در آدمهای بد نگاه بکنید، گاهی مثلاً یک کینهای از یک نفر دارد، سر یک موضوعی میبینید چقدر برنامهریزی میکند، هزینه میکند، خود را هم به خطر میاندازد، تا یک بلایی سر او بیاورد. نیرو محرکّه است. این نیروی محرکّه را باید مدیریّت کرد. همهی ما حبّ و بغض را داریم، ابدا نیست که بگوییم من به هیچ چیزی علاقه ندارم و از هیچ چیزی هم بدم نمیآید. انسان زنده حبّ و بغض دارد و روز گذشته خدمت شما عرض کردیم، حبّ و بغض اینطور نیست که بگوییم: دوست داشته باش، بگوید: چشم. اگر اینطور بود که ما پیش یک مشاور خوب میرفتیم، میگفت: اینها خوب است دوست داشته باش. من هم یک اینطور میکردم (3:49 اشاره) خوب برنامهی آن لود شد و نصب شد و درست شد. حالا اینها را هم دوست نداشته باش، خوب درست… اینطور نیست.
تمرین حبّ و بغض با انجام دادن مظاهر حبّ و بغض
بله برای تمرین گاهی میگویند: مظاهر حبّ و بغض را انجام بدهد. یعنی اگر آدم یک کسی را دوست داشته باشد نسبت به او چه رفتاری دارد، آن رفتار را انجام بدهد. نسبت به معلّم اینطور گفتند. مثلاً فرض کنید نسبت به معلّم، نسبت به پدر و مادر، نسبت به کسی که به ما خدمت میکند. رفتار ما، ادب ما، تواضع ما، متفاوت است، منتها این تا معرفت نباشد اصلاً این اتّفاق ایجاد نمیشود. وقتی میگوید: حبّ و بغض که ما هم در حبّ واجب داریم، هم حرام داریم؛ یک مقدار جلوتر برویم عرض میکنم. هم در بغض واجب داریم و حرام.
دین برنامهریزی کنندهی زندگی انسانها
دین آمده است برای ما برنامهریزی کرده است، اصلاً دین برای چیست؟ دین برنامهی زندگی است؛ دینی که برنامهی زندگی نیست که همین شب ساعت نه، در یک کیسهی تمیز در آن را هم گره بزنید که گربهها آن را باز نکنند، این را دم در بگذارید، این دین فایده ندارد. دینی که به من برنامه نمیدهد فایدهای ندارد. اگر دین برنامهی زندگی است، میداند نیرو محرکّهی بدن من شخص من کجا است. لذا برای آن برنامهریزی خاص کرده است.
اهمّیّت مجلس ذکر اهل بیت (علیهم السّلام)
امثال مجالس سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه)، مجالس ذکر اهل بیت دیدید که مدام میگویند: در روایات آمده است اگر یک مجلسی نشستید، آن مجلس را مجلس ذکر اهل بیت بکنید. چطور؟ مثلاً یک جمله راجع به یک امامی بگویید. این برای چه بوده است؟ این برای این بوده است که ما از کودکی یک چیزهایی بشنویم، آن شخص را دوست بداریم، چون وقتی آدم دوست میدارد، آن وقت تازه موتور او حرکت میکند که به آن سمت برود. همهی دعوایی که با دنیا وجود دارد، موضوع دنیا، سر همین محبّت است. دنیا بد نیست، امّا دین میبیند اگر کسی قرار است به جای اینکه چیزهایی که باید دوست داشته باشد، به جای آنها برود دنیا را دوست داشته باشد، جلوی آن را میگیرد.
حبّ دنیا اوّل بدبختی
میگوید: اوّل همهی بدبختیها حبّ دنیا است. چرا؟ چون که ظرفیت ما برای دوست داشتن محدود است. ظرف دل ما اینقدر نیست که بتوانیم همه چیز را دوست بداریم. همین الآن به خود رجوع بکنید، همهی دوستان خود را مثل هم دوست ندارید. تلاش هم بکنید نمیتوانید، نمیتوانید همه چیز را به صورت مساوی دوست بدارید. از همه چیز هم به صورت یکسان متنفّر نیستید، ما محدود هستیم. قرآن هم میفرماید، میفرماید: شما دو تا دل ندارید. یعنی دو تا ظرف نداری، ظرف شما محدود است. لذا آن چیزهایی که دوست داری، با آن چیزهایی که باید از آنها متنفّر باشی را باید توجّه داشته باشید چیزی را جایی… مثل جیب من میماند، جیب من، حالا درست است جیب من از جیب شما بزرگتر است، بالاخره ما آن را توسعه دادیم ولی خیلی چیزی در آن جا نمیشود. حالا دو برابر شما فرض کن جا بشود، سه برابر، دیگر گونی که نیست. محدود است. قلب من اینطور است. محدود است، لذا باید ببینیم چه چیزی وارد میکنیم، چه چیزی خارج میکنیم. یک سری از چیزها ابدا نباید بیاید. یک سری از چیزها هم باید باشد. اگر جایی باقی ماند آن وقت شما به دنبال چیزهای دیگر برو. مثال حبّ و بغضی بزنم.
مثالی در مورد حبّ و بغض
میگوید: هر چه فیلمبرداری کردیم، آبروی ما را بردی همهی رسانههای دنیا میگویند: این فیلمها همه آرشیو قبلی است. همه جا تو هستی. تو چطور میآیی که کشف بکنی که در قالب دوربین بایستی. یک آقایی است، اسم او آقای دوربینی است. میگوید: به ما میگویند که هر چه ما پخش میکنیم، رسانههای دنیا میگویند: این فیلمها ضبط شده، از قبل است، همیشه این آدم در این فیلمها حاضر است. هر شهری میرویم، هر جایی میرویم، سیاسی است، نظامی است، ورزشی است، تو هستی. میگویی: چه انگیزهای داری که تو همه جا هستی؟ بعد هم میروی رصد میکنی که احتمالاً نقطهی حساس است که 20:30 میخواهد 30 ثانیه پخش بکند، در آن سه ساعت برنامه آنجا را نشان میدهد. میگوید: من از کودکی دوست داشتم در تلویزیون دیده بشوم، دوست داشتم. برای همین شروع به تمرین کردن کردم. بعد میگوید: تا آخر عمر این راه را ادامه خواهم داد. این نیروی محرکّه برای کجا است؟ آن چیزی که دوست داشتم من را نشان بدهند. حالا مثال فراوان است. به آن یکی میگوید: از چه زمانی راه افتادی؟ میگوید: دو روز است، در راه هستیم. برای چه؟ برای اینکه یوم الله شهرآورد است، فردا پنج بعد از ظهر، من دو روز است، در راه هستم، یک شب هم میروم آنجا میخوابم، برای اینکه یوم الله شهرآورد را که خواستم ببینم مثلاً یک جایی بنشینم فلانی که خواست رد بشود، دست خود را تکان دادم، احتمالاً شاید مثلاً در شعاع 20 متری او باشم. اینطور هست، اینطور نیست؟ دو دفعه مساوی میکند، رگ او اینقدر باد کرده است، ورم کرده است که احساس میکنی رگ گردن او پاره میشود.
حبّ و بغض انرژی ما
حبّ و بغض نیروی محرّکهی ما است. انرژی ما حبّ و بغض ما است. وگرنه حوصله نداریم. یک آدمی که مثل ربات میماند، هیچ علاقهای به پیشرفت و کمال ندارد، به اینکه بگویند: مثلاً 15 سال بعد… این دوستان جوانی که در جلسه نشستند، باید بگویند: من 15 سال بعد میگویند من چه کسی هستم یا دوست دارم چه کسی باشم، به چه عنوانی شناخته بشوم. این به آدم هدف میدهد و انگیزهی آدم را روشن میکند که هدفهای جزئی را… که من به کدام سمت بروم. من باید درس بخوانم یا نه، اگر قرار است من 15 سال آینده به عنوان مثلاً ابزار یراق فروش شناخته بشوم، برای چه کنکور بدهم و درس بخوانم، هیچ انگیزهای ندارم. نیروی محرکّهی من کار نمیکند. حالامدام بگو: درس بخوان، خوب است. او میگوید: من… و آن کسی که آیندهی خود را در درس خواندن میبیند، میگوید: من باید 15 سال آینده متخصّص فلان موضوع بشوم. همانطور که ما دیدیم. زمان ما برف میآمد یک چیزهایی بود که زمان شما نیست. زمان ما برف میآمد، تعطیل میشد، بعد ما در یک کتابخانه درس میخواندیم، آن کسانی که درسخوان بودند، روزی که برف میآمد به جای اینکه ظهر به کتابخانه بیایند، از صبح میآمدند. میگفت: مدرسه تعطیل بود، من که تعطیل نبودم. چرا؟ چون من هدف داشتم، دوست داشتم، به آنجایی که میخواهم برسم.
محدود بودن محبّت داشتن
حالا اگر آن محبّت نباشد، اصلاً برای چه، بگیر بخواب. نیرو محرکّهی ما حبّ و بغض است. یعنی آن چیزهایی که نباید وارد دل ما بشود، ابداً خطّ قرمز است و آن چیزی که باید باشد و این را هم باید بدانیم محدود است. ما نمیتوانیم انرژی خود را همه جا صرف بکنیم. لذا باید دقّت بکنیم همانطور که امیر المؤمنین فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُ»[3] ما نمیتوانیم خیلی چیزها را دوست داشته باشیم، محدود است. اصلاً محبّت همه چیز حالا عرض میکنم با هم جمع نمیشود.
صفوان بن یحیی راوی زیارت عاشورا
یکی از اصحاب سوپر من اهل بیت که از زمان امام صادق تا زمان امام جواد بوده است. خیلی هم زحمت کشیده است، یک دانه از آنها را بگویم که از امشب به یاد داشته باشید همهی ما سر سفرهی باشیم، زیارت عاشورا به روایت او است. همین یک کار را اگر کرده بود، انصافاً کافی بود. 1400 سال است همه دارند میخوانند، اسم او صفوان بن یحیی است. یکی از شاگرد اوّلهای دورهی ائمّه است.
ضرورت تلاش زیاد برای فقیه شدن
شب گذشته هم عرض کردم این شاگرد اوّلها که فقهای برجسته بودند، کاسب بودند. الآن شاید به ذهن شما بیاید که چرا این آخوندها کار نمیکنند؟ میآید دیگر. اگر کسی برود یک سری بزند، ببیند اگر کسی الآن بخواهد درس بخواند باید چه کار بکند؟ مثلاً فرض کنید یک کسی بخواهد برود فیلسوف بشود، یک کسی بخواهد برود متخصّص فیزیک بشود، یک کسی بخواهد واقعاً برود فقیه بشود. یک رصدی بکنید، میبینید با این 40 سال، 50 سال تقریباً همهی زندگی خود را تحت الشّعاع قرار بدهد تا در آن موضوع به یک تبحرّی برسد. عملاً فرصت نمیکند. مثلاً فرض بفرمایید که یک نفر بخواهد فیلسوف بشود، میگویند: میخواهی برو فیلسوف بشوی، برو روزی هشت ساعت کار بکن. بعد بیا… میگوید: من روزی 20 ساعت باید فکر بکنم تا این جملهها دم بکشد، چون خواندن فلسفه با علمیات فلسفی فکری فرق دارد. حالا دوستانی که من را میشناسند میدانند که متأسّفانه من یک شغلی داشتم. انصافاً اگر کسی بخواهد در مسائل دینی به یک تبحّری برسد، چون بحث خیلی دامنهدار است، 40 سال، 50 سال باید تلاش بکند فکر بکنم شب گذشته محضر یک مجتهدی گفتم همین اخیراً پیش یک مرجع تقلیدی رفته بود یک معاون آموزشی یک حوزهای. گفته بود: آقا این طلبهها همه قریب الاجتهاد هستند. یعنی نزدیک است که مجتهد بشوند. این آقای مرجع -اسم او را نمیبرم- اگر بگویند: لطیفترین آدم قم چه کسی است، میگویند: ایشان است. مثلاً فاصلهی بین ابروهای ایشان 50 سال است کم نشده است، بخواهد اینطور اخم بکند. این یک مورد را گفته بود: بلند بشوید و بیرون بروید. چرا بیجهت به اینها توهّم میدهید. واقعاً کسی بخواهد درس بخواند، 50 سال حداقل باید کار بکند، در نهایت هم معلوم نیست که استعداد این کار را داشته باشید به جایی برسد.
محروم بودن از امام در دوران غیبت
ولی صفوان جمال است، یعنی شتردار است. شتر کرایه میداده است. مثلاً فرض بکنید امروز میگویند: آژانس کرایهی اتومبیل اینطور است. اینها حیرت آور است. به یاد دارید شب گذشته عرض کردم. یکی خرما فروش است، یکی روغن فروش است، یکی پارچه فروش است، یکی کاسب حبوبات است همهی اینها شاگردان ائمّه هستند. بعد اینها شاگردان ائمّه هستند که 1400 سال است ما از مباحث آنها استفاده میکنیم. اینها با امام ارتباط داشتند، شب گذشته عرض کردم شاید باز فرصت شد یک وقت به این موضوع حرف میزنم. ما محروم هستیم ما یک سری از میانبرها را نداریم. چون در زمان غیبت هستیم. بله امام زمان (صلوات الله علیه) الآن اگر تشریف نداشتند، اصلاً بود و نبود ما به خطر میخورد. ولی خیلی از منافع وجود امام زمان الآن نیست. شما به یک مسئلهی بغرنجی برسید که مراجع هم بلد نیستند این را حل بکنند، کسی نیست این را از او بپرسید. زمان امام اینطور بود وقتی مراجع قم مثلاً 1220، 1230 سال پیش در یک مسئلهای اختلاف پیدا میکردند، یک گروهی را میفرستادند میرفتند از امام رضا، از امام جواد، از امام کاظم (سلام الله علیه و علیهم السّلام) سؤال کردند. ما الآن یک چنین چیزی نداریم. خلاصه این صفوان جمال از اینها نیست که 50 سال درس خوانده باشد. ولی خیلی آدم ویژهای است.
توصیهی امام کاظم (علیه السّلام) به صفوان در مورد حبّ و بغض
می گوید: زمان امام کاظم (علیه السّلام) نزد ایشان رفتم. حضرت فرمود: خبردار شدم که شترهای خود را به هارون دادی، اجاره دادی. فرض کن یک آقایی در اینجا ماشین کرایه میدهد. یک همایش دولتی بخواهد برگزار بشود، بیایند… جرأت نمیکند که مثلاً نخیر به شما ماشین نمیدهم. مثلاً فرض کن عجب! ضّد نظام هستی، چه هستی. میترسد دیگر. خوب او هم هارون، نه آدم حسابی. چه بسا اصلاً ترسیده است. خوب بله آقا دیگر هارون بود، هارون هم خیلی… هارون خیلی قدرت داشت. تقریباً قویترین نقطهی بنی عبّاس زمان هارون است. یک سال به حج میرفت، یک سال فتوحات میرفت. یعنی یک سال به مکّه میآمد، یک سال میرفت فتوحات را سر بزند. جغرافیای اسلام زمان هارون خیلی گسترش پیدا کرد. گفت: بله آقا اجاره دادم. میگوید: جرأت نمیکردم اجاره ندهم. حضرت فرمود: تو هارون را دوست داری؟ گفت: نه. گفت: یعنی دوست داری، بالاخره امور درآمدی تو از کجا است از همینها است، دوست داری هارونِ ملعون از حج بیاید، برگردد، شترها را به تو بدهد و بمیرد. گفت: بله. فرمود: پس به بقای هارون به اندازهی سه ماه علاقهمند هستی. کار تو تمام است. این شترهارا هنوز اجاره نداده بود، قرار گذاشته بود. قبل از اینکه بخواهد به قرارداد برسد و آن را محکم بکنند و امضا بکند، فروخت. امام مراقب است، امام مرزبان است. صفوان سقوط میکند اگر این اتّفاق برای او بیفتد ولو مشکل مالی پیدا بکند، زیر قیمت بفروشد.
تأثیر حبّ و بغض بر تغییر رفتار انسان
حبّ و بغض خیلی در تغییر رفتار ما اثر دارد. اسلام برای آن برنامه دارد. لذا گفته است این موضوعات و این افراد را باید دوست داشته باشی، یعنی بروی معرفت کسب بکنی که به آن علاقهمند بشوی. حرام است این آدمها را دوست داشته باشی. باید این آدمها بیزار باشی، باید از این گروهها و آدمها بیزار نباشی.
انجام دادن واجبات به دلیل مصلحت آن برای بنده
آن وقت واجب و حرام است یعنی چه؟ واجب و حرام است اگر کسی دیندار است، خدا را حکیم مید اند وقتی میگوید: واجب است. یعنی مصلحت تو در این است، به مصلحت تو است، به نفع تو است که این کار را بکنی. آن وقت مثلاً چه؟ مثل این میماند که شما گاهی پیش پدر خود میروی، میگویی: پدر من یک میلیون تومان پول جمع کردم، بروم همه را لگو بخرم. مثلاً میگوید: خیلی چیز خوبی شاید به نفع تو نباشد. یعنی اینجا اگر شما را تشویق نکند، محکم جلوی شما نمیایستد. امّا اگر بگویی این یک میلیون تومان را دارم، یک میلیون تومان هم میخواهم قرض بکنم، یک کلت بخرم، پشت شهرداری میفروشند. اینجا میگوید: غلط میکنی. چون میداند به مصلحت تو نیست، محکم جلوی تو را میگیرد.
معنی سه صفت رحیم و علیم و حکیم بودن خدا
خدا را اگر حکیم بودن او را… حکیم است یعنی کار بیخود نمیکند، ابدا کار بیخود عبث نمیکند و رحیم بودن خدا یعنی مهربان است، یک موجود خشنی نیست که عقده داشته باشید همه مقابل دو خم و راست بشوند. مهربان است، تو را دوست دارد و علیم بودن خدا یعنی ممکن است من شما را خیلی دوست داشته باشم بیایی انتخاب رشته بکنی، من مثلاً رشتههای تجربی را نمیشناسم، میآیی انتخاب رشته بکنی، من به انتخاب رشتهی تو گند میزنم. چرا؟ چون اصلاً نمیدانم آن میکروبیولوژی چیست. نمیشناسم چیست. میگویم رشتهی خوبی است چون سیلابسهای آن خیلی زیاد است، احتمالاً رشتهی خوبی است، درآمدزا است. پس فردا شما میروی بیکار میشوی و تا آخر عمر خود به من فحش میدهی. خدا علیم هم است. یعنی جهل ندارد، لذا وقتی یک چیزی را میگوید، هم بیخود نمیگوید، هم از سر محبّت میگوید، هم میداند که چه بگوید. وقتی پیشنهاد میدهد، درست پیشنهاد میدهد.
بر خلاف دستور خدا عمل کردن و از دست دادن مصلحت
این سه صفت خدا را کنار بگذاری هم وقتی میگوید: واجب است یعنی این به مصلحت تو است به این نیاز داری، لذا میخواهی خلاف آن عمل بکنی چون این مصلحت را از دست بدهی نابود میشوی، لذا همانجایی مثل اینکه به پدر خود بگویی: میخواهم یک میلیون دارم یک میلیون هم قرض بکنم کلت بخرم، دور از محضر شما میگوید: غلط میکنی، آنجا تغیّر میکند، خیلی با تو مهربان است ولی میگوید: غلط میکنی. یا داری از پشت بام روی این لب حرّهی پشت بام… یک وقتهایی من به یاد دارم، مثلاً شرط بندی میکردند، بچّه محلهای ما میرفتند روی پشت بام راه میرفتند. آنجا اگر یک پدری میدید، غیر از غلط میکنی، فریاد میزد، دو تا چک هم میزد. چرا؟ چون که یک خطری داشت، به تو شما نزدیک میشد. اتّفاقاً مهربانی او آنجا حکم میکرد که باید این را در گوش تو بزند که دیگر از این کارها نکنی. وقتی میگوید: واجب است یعنی یک مصلحتی وجود دارد این به نفع تو است. از دست میدهی. مثل اینکه یک دوستی بیاید به تو بگوید: بورس سرمایهگذاری کردی، فلانجا دارد سقوط میکند پنج میلیون شما ده هزار تومان میشود. هر طور شده است به تو فشار میآورد که تغییر رفتار بدهی. بیا برو فلان سهم را بخر. مثالهای خودِ ما را میزنم که ببینید چطور است.
بیاعتنایی به دستورات الهی در زندگی بشر و نابودی آنها
وقتی میگوید: واجب است یعنی مصلحت تو این است. اینطور نیست که ما بگوییم: بله یک خدایی هم اینجا درست کردند، یک پادشاه زورگویی است، مدام میگوید این کار را بکن، این کار را نکن. مثلاً عقده دارد. ما عملاً نشان دادیم خدای ما (معاذ الله) مثل اینکه اینطور است. برای اینکه گاهی آنجاهایی که میگوید: خیلی مهم است. ما میگوییم: برو بابا، زندگی ما را نگاه بکنید همینطور است. اگر یک واجبی در جامعه کم رنگ میشود، یعنی اینکه ما به آن خدا داریم میگوییم: برو بابا خود ما بیشتر میفهمیم. همان کلت را میروم میخرم خیلی هم چیز خوبی است.حالا میگوییم: تو ده سال داری. یک بچّه در محلّ ما رفته بود زرنیخ و نمیدانم چه چیزی خریده بود و درست کرده بود و آن را داخل جیب خود گذاشته بود، هوا گرم شد این بچّه Game Over شد. چون نمیداند، میگوییم: این برای تو مفید نیست، این اشتباه است. این تو را نابود میکند. این را نمیداند. وقتی میگوید: واجب است یعنی یک مصلحتی برای تو است، به نفع تو است و وقتی میگوید: حرام است یعنی یک مفسدهای دارد.
قرار دادن شرط از طرف دین برای مدیریّت انسان
دین برای اینکه بتواند ما را مدیریّت بکند، شرط قرار داده است بعضی جاها گفته است دوست داری بیخود دوست داری، بعضی جاها گفته است باید دوست داشته باشی. بعضی جاها گفته است: دوست نداری، بیخود دوست نداری. بعضی جاها گفته است که باید دوست نداشته باشیم. حب و بغضهای ما را مدیریّت میکند. یک سری از حبّ و بغضها خیلی شاخص هستند اینها اگر باشند بقیه را با خود همراه میکنند، آنها را بیشتر تأکید کرده است.
تأثیر حبّ و بغض امیر المؤمنین بر قلب و دل انسان
مثلاً فرموده است: «يَا عَلِيُّ … لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ»[4] اگر میبینی نسبت به علیّ بن ابیطالب در دل تو محبّت نیست بدان اصلاً فاسد شده است. «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ» اگر میبینی عشق امیر المؤمنین در دل تو موج میزند، بدان هنوز دل تو دارد کار میکند.
علّت ظهور رفتارهای عجیب در جامعه
این را که دارم عرض میکنم پیش تو سه استاد برجستهی طبّ سنّتی پرسیدم. اسم نمیبرم تقریباً مشهورترین افرادی که در ایران هستند. گفتم: آقا یک بحثی پزشکهای سنّتی میکنند. میگویند: اگر دیدید دل شما یک چیزی را میخواهید، اگر سلامت باشید یعنی آن را لازم داری. دور از محضر شما حیوانات اینطور هستند. مثلاً یک حیوانی را میبرند در بیابان مثلاً میبینند یک گیاه خاصّی را میخورد، میفهمند دل او درد میکرده است، دچار سردی شده است، دچار گرمی شده است، چه شده است یا زهری خورده است، سمی خورده است میفهمد میرود داروی آن را میخورد. چون آنها که بیمارستان ندارند. اگر قرار بود که اینها با یک سرماخوردگی بیماری… باید اصلاً نسل حیوانات غیر اهلی و اینها، این همه سال تا به حال از بین رفته بود. گفت انسانها هم اگر سالم باشند همینطور هستند. یعنی میبینی فلان میوه رادوست داری، یعنی یک ویتامینی، یک چیزی، یک مادهی معدنی نیاز داری در آن وجود دارد، میل تو به سمت آن میکشد. اگر میل تو به سمت چیزی میکشد، آن را بخوری، خوب است اگر سالم باشی. گفتم: آقا این درست است. گفت: بله. گفتم: همیشه میشود این را اجرا کرد؟ گفت: نه. اگر هله هوله خور شده باشی، دیگر مزاج تو خراب میشود وقتی دل تو چیزی را میخواهد برای تو ضرر دارد. در بحث حبّ و بغض دقیقاً این وجود دارد. اگر به جای آن کسی که من خواهم او را دوست داشته باشیم، چیز دیگری را دوست داشته باشم، مزاج من خراب میشود. آن وقت شما میبینید کم کم مدل زندگی ما عوض میشود. در جامعهی شیعی زندگی میکند، یک اسامی میشنویم که اصلاً نمیدانم این برای چه زبانی است. یک مدلی زندگی میبینی که نمیدانم برای کجا است. رفتار ما تغییر میکند، ظهور رفتار یک چیزهای عجیب و غریبی میشود. در محرم شلوغ هستیم ولی بعد از آن مثل اینکه رفتارها مطابق با آن نیست. این چه زمانی اتّفاق میافتد؟ وقتی من در حبّ و بغض دقّت نکرده باشم. در دل باز باشد، هر کسی میخواهد بیاید. بعد از مدّتی سلیقهی من عوض میشود. دیگر اسم علی هم خیلی اسم زیبایی نیست که اسم فرزند خود را علی بگذارم یک چیز دیگری میگذارم، جرأت نمیکنم میترسم همان اسم عجیب و غریب باشد لذا نمیگویم چه. چون یک دفعه در دوران جوانی خود یک مثالی زدم، بعد یک نفر گفت: حاج آقا خوب بود ولی به ما توهین کردید، چون اسم من فلان چیز بود. عذرخواهی کردم قصدی نداشتم. لذا مثال نمیزنم.
ائمّه (علیهم السّلام) مرزبان و نگهبان دل
دل مرزبان، نگهبان میخواهد. ائمّهی ما، دین ما سعی کرده است این را مدیریّت بکند. مهمترین خصیصهی این هیئتهای سیّد الشّهداء این است که این را تقویت میکند. چون مطابق مزاج ما است این غذای روح، مطابق با مزاج ما است مطابق فطرت ما است. ما را تنظیم میکند، انصافاً کسی نمیتواند امام حسین را خیلی دوست داشته باشد بعد در محلّ ما یک آدم دور از محضر شما عوضی زورگو هم خیلی او راهم دوست داشته باشد. بگوید: بازوهای او را نگاه بکن، 57 سانت پشت بازو دارد، کول او چطور است. نمیتواند.
عوض کردن معیارهای حبّ و بغض توسّط طواغیت
یکی از کارهایی که کفّار و طواغیب برای ما انجام میدهند این است که یک سری مشکل دار را در ذهن ما محبوب میکنند. یک زن گنهکاری فاسدی را، یا یک مرد فاسق فاجری را که آن سر دنیا است در ذهن من و شما محبوب میکنند و الآن این کار را کردند اگر ما برویم بپرسیم بگوییم: آقا فلان شخص کیست، هیچ کسی نمیشناسد از بزرگان خود ما، یک دانشمندی، یک عالمی ولی بگویی: فلان دور از محضر شما فاسق و فاجر آن سر دنیا او را میشناسند، راجع به زندگی او اطّلاعات دارند. ما خبر نداریم که اینها دارند چه بلایی بر سر ما میآورند. این هله و هولهای است که مزاج ما را خراب میکند، یک مدّت که میگذرد، بعد یک دفعه فیلم ساز ما میگوید: فلان شخص -چون سنّ جلسه پایین است نمیخواهم مثال بزنم- فلان عمل قبیح را که انجام میدهد این شغل او است، یک نوع شغل محسوب میشود. یعنی دقیقاً زده و دلهای ما را نابود کرده است. حالا اگر کسی جرأت دارد الآن بگوید: لیونل مسی. وای رگها باد میکند. یک آدمی را برای من و شما محبوب میکند، بعد این آدم میرود در اسرائیل کلاه بر سر خود میگذارد عکس یادگاری میگیرد.
تلاش بیوقفهی شیطان برای گمراهی انسان
او برنامه دارد، شیطان مثل ما آخوندها نیست که خیلی از آنها مثل من 23 ساعت در روز تعطیل هستم. شما بروید در تاریخ بگردید شیطان یک ربع هم مرخصی نگرفته است، برای ما برنامه دارد. روز اول نمیآید بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» بچّههای هیئت محبّین برویم قتل انجام بدهیم. معلوم است که نمیآید. آقا میآیید برویم مردم آزاری بکنیم و دیگر آزاری بنماییم؟ میگوییم: مگر مریض هستیم. نمیخواهم مثال بزنم میترسم مثالهای آن هم ترویج باشد و الّا کاری کرده است که بعد از مدّتی این اتّفاق میافتد. مثلاً میروند مردم را اذیّت میکنند، فیلم میگیرند میفرستند جایزه بگیرند. او نمیفهمد که این میخواهد سنسورهای تو را خراب بکند. اصلاً بعد از یک مدّت دیگر حبّ و بغض را متوجّه نمیشوی. خیلی از این فیلمهایی که شما به عنوان دوربین مخفی میبینید این آموزش دیگر آزاری است. نمیآید بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» بیایید برویم دیگرآزاری بکنیم؟
از بین بردن قبح بعضی از کارها
یا خیلی از پردهدریها برای این است که دل شما خراب بشود. در آن خراب بشود در باز کن آن خراب بشود. خدایی ناکرده این دریچههای معده و رودهی شما اگر خراب بشود، موقعی که غذا میخوری باز نمیشود موقعی که غدا را خوردی نباید باز بشود باز مثلاً این را فرآوری بکند این مدام باز میشود. ترش میکنی به هم میریزد. اینطور است. اگر حبّ و بغض دل به هم بخورد، بیموقع باز بشود، بیموقع بسته بشود اینطور میشود. شما الآن میبینی در جامعهی ما این را خیلی با درد میگویم روز تاسوعا مثلاً یک فوتبالی قرار است برگزار بشود. یک عدّه میگویند: آقا برگزار نکنید آسمان که به زمین نمیآید اعتراض بکنید. در روزنامهها میگویند: فلانی هم افراطی است، تندرو شد این حرفها چیست از خودت در میآوری. اصلاً آن طرف غرض دارند یا ندارند را من کاری ندارم اصلاً همهی آنها فرزند پیغمبر هستند، اصلاً کسی غرض ندارد روی تاریخ ما بیاید یک کاری بکند، خوب است؟ ولی آن روزی که «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ»[5] آن روزی که در دلایل ما… مگر کسی از تشیّع بیرون برود، در تشیّع از واضحات است که عالم ملک و ملکوت غمگین است. خوب تو که نمیتوانی تیمت گل زد سینه بزنی. هورا میکشی. در روایات ما میگوید: اگر روز عاشورا کسی مثلاً برود خرید و فروش بکند او را لعنت کردند. چرا؟ برای اینکه چطور بعد از 1400 سال هنوز شما مشکی… مشکی برای چه بر تن خود کردید؟ چطور به دست من و شما رسیده است؟ ساده نگیرید. من نمیخواهم بگویم وزارت وزرش فرض کن عامل بیگانه است یا فدراسیون فوتبال یا کنفدراسیون آسیا از این حرفها نمیخواهم بزنم، من خبر ندارم که عمدی است یا غیر عمدی است، خوب است؟ اصلاً عمدی نیست، خوب نباشد سهواً به شما سم بدهید میخورید؟! چه چیزی دل من را سوزاند؟ از اینکه یک نفر میگوید: آقا برگزار نکنید؛ این همان جایی است که کار را خراب میکند، قبح بعضی از چیزها را میریزد. آن یکی میآید میگوید: آقا قضیه را سیاسی نکنید. فتاوای عجیب از قم. همین امروز دیدم. دین برای حبّ و بغضهای ما برنامه دارد.
دستور دین در مورد مواجه شدن به منافقین
بروید بررسی بکنید دقیقاً میبینید دشمنان دین همان کسانی که بیشتر جلوتر برویم با هم گفتگو بکنیم میبینید میگوید: حق نداری نسبت به آن لبخند نداری، میگوید: با مشت به صورت او بزن در حالی که ابروهای تو هم گره کرده است. «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ»[6] جاهد یعنی بجنگ. با شمشیر بزن. منتها اینطور نزن (اشاره) میکشی ولی «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ». دین برای ما برنامه داشته است. میداند اگر بغض شما نسبت به دشمن حقیقی کم بشود، شما اگر بترسی، در خانه تنها باشی، هر کسی در بزند، در را باز نمیکنی. امّا بیمبالات باشی، هر کسی در بزند در را باز بکنی. خوب احتمال اینکه دزد هم به خانهی تو بیاید بیشتر است. چون اینجا در واقع نگهبان ندارد. مثل اینکه همیشه در را باز بگذاری. ما در خانهی خود را همیشه باز نمیگذاریم، الآن دوربین مدار بسته 60 مدل در خانهها میگذاریم نکند یک کسی بیاید. برای زندگی این دنیایی سادهی جسمی ملکی است. در قلب ما دوربین، حواس جمع. هر کسی بیاید در خانهی ما را بزند، نشناخته در را باز میکنیم؟
دستور اسلام به باز نگذاشتن درِ قلب
در قلب را نمیشود همینطور باز گذاشت. اسلام برای این برنامهریزی کرده است. وقتی میگوید: واجب است حرام است. یعنی همان حالتی که عرض کردم داری از پشت بام میافتی. آنجا فریاد میزند، دو تا هم در گوش تو میزند که دفعهی بعد هم از این کارها نکنی، چون تو را دوست دارد. شما برادر دو سالهی خود را لب پشت بام بگذارید، بعد برای او دست بزنید، تاتی تاتی بکند، این کار را نمیکنید. او را دوست داشته باشید، او را میزنید که نیفتد. میگوید: حرام است. حرام است یعنی باید این کار را بکنی، چون ضرر میکنی. اگر این کار را نکنی به تو چک میزنم، تو را آتش میزنم تو را در قیامت مجازات میکنم. بترسی نکنی. چون حکیم است، چون تو را دوست دارد، چون میداند چه کار باید بکند. مشاور آگاه است.
حبّ و بغض عامل موفّقیّت افراد در واقعهی کربلا
همهی واقعهی کربلا را بروید بررسی بکنید، میبینید آن کسانی که موفّق شدند یک نقطهی موفّق در محبّت داشتند، آن کسانی که شکست خوردند یک نقطهی تاریک در این موضوع. هر دو طرف محبّت و بغض است این را إنشاءالله با هم گفتگو میکنیم. این مسئلهی محبّت و بغض اگر بررسی بشود، تمام احکام دین در آن وجود دارد.
حبّ و بغض اساس دین
لذا برای همین گفتند: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»[7] همهی دین همینطور است. اگر کسی محبّت خدا را داشته باشد، محبّت امام حسین را داشته باشید، موقع ارتکاب گناه خجالت میکشد. شما کنار پدر خود هر کاری نمیکنید، اگر با امام حسین دوست باشید، امام حسین را حاضر ببینید، اگر من بدبخت امام زمان (صلوات الله علیه) را شاهد اعمال خود ببینم، هر کاری نمیکنم، برای من مهم است، نمیخواهم او را ناراحت بکنم، برای من حرمت دارد.
دوست داشتن فی الله فرزند
در واقعهی کربلا طرف خیلی دخترهای خود را دوست داشت، عشق به فرزند خیلی خوب است ولی باید فی الله باشد، همهی این محبّتها یک قید دارد. آن وقتی خوب است که جلوی آن محبّت اصلیها را نگیرد. دل کوچک است وقتی میخواهی یک چیز خوبی هم در آن راه بدهی نباید یک چیز مهمّی را بیرون بکنی. این خیلی دخترهای خود را دوست داشت. آمد گفت: یابن رسول الله من از پدر شما هم… من یک چیزی بگویم دیدی بعضیها پیش پنج تا دکتر و پزشک نشسته است میگوید: کلیه اساساً، آب 32 درجه، همهی اینها که اینجا نشستند ارولوژ هستند. چه داری میگویی؟ این هم پیش امام حسین آمد گفت آقا یک چیزی خدمت شما بگویم؟ با پدر شما از اینجا رد میشدیم بعد از صفین حضرت اینجا پیاده شدند، شروع به گریه کردن کردند. ما تعجّب کردیم. دیدیم خاک را برداشت بو کرد. بعد گریه کرد.
هیبت امیر المؤمنین در نزد اصحاب و ترس دشمنان از ایشان
حالا ما میگوییم امیر المؤمنینی که در جنگ با کسی وارد جنگ میشد، طرف حاضر بود شلوار خود را در بیاورد که فرار بکند. پنج نفر در تاریخ شلوارهای خود را درآوردند، ما جای دیگر ندیدیم که یک چنین اتّفاقی بیفتد. طرف میجنگد که شلوارش را از پای او درنیاورند. اینها شلوارهای خود را در میآوردند که فرار بکنند. از آن شخصیت مهیب که شاگردهای امیر المؤمنین گفتند: کنار او که مینشستی مثل گنجشکی که در برابر مثلاً شیر است، از هیبت او، علی مهربان بود.
گریهی امیر المؤمنین در سرزمین کربلا و اطّلاع از واقعهی کربلا
خلاصه از این شخصیت ما دیده بودیم عبادت بکند، جلوی خدا گریه بکند جای دیگر از امیر المؤمنین گریه نمیدیدیم! آن هم در جنگ. جنگ آداب دارد. مثلاً انگشتر حدید دست بکن، لباس و ساز و برگ تو باید یک طوری باشد که دشمن بترسد. دیدند امیر المؤمنین پایین آمد، خاک را برداشت بو کرد و گریه کرد. بعد گفت: آنجا خیمههای آنها برپا میشود. آنجا هم بار و بونهی خود را زمین میگذارند. بعد گریهی او شدید شد، آنجا هم به شهادت میرسند. من به خانه رفتم به زن خود گفتم: این علی شما مثل اینکه علم غیب هم دارد. چه دارد میگوید؟ آقا امروز که به کربلا آمدیم همینجا بود، همینجا پدر شما نشسته بود. چون این روایت از امام حسین (صلوات الله علیه) رسیده است، هم از امیر المؤمنین رسیده است. این سومی آنها است. یعنی ما روایت امیر المؤمنین بعد از صفین به کربلا رفت، این کارها را کرد. روایت از سیّد الشّهداء هم داریم مثل فردای دوم محرمی به کربلا رسیدند، اینطور گفته است. این یک روایتی است که مؤیّد هر دو است.
حبّ و بغض پل بین علم و عمل
میگوید: من در صفین بودم، با امیر المؤمنین برمیگشتیم، دیدم امیر المؤمنین این کار را کرد، تعجّب کردم، رفتم به زن خود گفتم: ادّعا میکند، این چه میگوید؟ ولی امروز دیدم همانجا است و خوب چون محاصره بودند میدانستند چه اتّفاقی قرار است بیفتد. خوب همه یک به یک میرفتند، حضرت فرمود: پس تو میمانی. چرا؟ برای تو که دیگر معجزه شده است، تو که میفهمی حق با چه کسی است. نه آقا جان دخترهای خود را چه کار بکنم، دختر دارم. حبّ و بغض نیروی محرّک است. علم او میگفت: بمان. اصلاً اثر حبّ و بغض همین است. چون نیروی محرکّه است. طرف پزشک است ما در فامیلهای خود یک پزشکی داریم خیلی در قلب در ایران مطرح است، دو دفعه او را عمل کردند، سیگار را رها نمیکند، علم دارد خود او میگفت: من تعجّب میکنم از اینکه میدانم این برای قلب ضرر دارد، خود من متخصّص قلب هستم ولی سیگاری هم هستم، علم دارد ولی علم باعث عمل نمیشود. چه چیزی باعث میشود؟ یک پلی همیشه، درهای بین علم و عمل وجود دارد و آن هم حبّ و بغض است، نگرش ما است. اصلاً اهمّیّت حبّ و بغض همینجا است. خیلی چیزها را میدانم ولی عمل نمیکنم. بگوید: فست فود خوب است همه میگویند: ضرر دارد ولی بعد از جلسه هم در این فست فودیها هستند. علم دارد عمل چیز دیگر است. چون حبّ و بغض… این علم داشت، علم غیب داشت. گفت: نه آقا من دخترهای خود را دوست دارم.
روشن بودن حقانیّت امام حسین برای زهیر بن سلیم ازدی
یکی هم از آن طرف بگویم. مثالهای کربلا اگر سالهای پیش زدم تکراری است نمیشود آن را کاری کرد چون شهدای کربلا تعداد آنها را که دیگر نمیشود افزایش داد. با پسر خود به سپاه عمرسعد آمده بود. سیّد الشّهداء آمد صحبت کرد، دید هو میکنند. مسخره کردند. دید باز سیّد الشّهداء آمد مردم را به عمل به حق دعوت کرد. دید باز مردم مسخره کردند، بار سوم که دید سیّد الشّهداء صحبت کرد مسخره کردند، به پسر خود گفت: اگر این برای دنیا آمده بود این همه ناسزا گفتند، دیگر نمیآمد حرف بزند. یقین دارد قرار است جنگ اتّفاق بیفتد، جنگ شروع شده است، کشته داده است، زخمی است، یقین دارد جنگ اتّفاق خواهد افتاد، اگر میترسید کافی بود یک کلمه بگوید: تسلیم هستم تمام بود، خیلی هزینه داشت. مگر آنها مریض بودند پسر پیغمبر را بکشند، اگر حاضر بود در مقابل آنها عقبنشینی بکند خیلی راحت بودند، بگویند: قبول کرده است، ما حق هستیم. میگوید: من به پسر خود گفتم اگر این از ترس بود، خوب یک کلمه میگفت: ببخشید، من با شما همراه هستم. بدن او زخم برداشته است، عزیزان او کشته شدند، ولی هنوز همان هدفی را که داشت دوباره دارد تکرار میکند ولو او را فحش بدهند.
اثر حبّ پیامبر در رستگاری زهیر بن سلیم ازدی
گفت: من پیغمبر را دیدم، دوست ندارم روز قیامت وقتی پیغمبر با من مواجه میشود از من خشمگین باشد. من محبّت پیغمبر را به دنیا و آخرت نمیدهم. با اینکه نه شیعهی امام حسین بود، نه امام حسین را بر حق میدانست. گفت: من از یاد نمیبرم پیغمبر خیلی در مورد محبّت این آقا حرف زده است. من پیغمبر را دوست دارم. لذا میروم. پسر او گفت: وعده دادند، وعدهی غنائم دادند. زهیر بن سلم ازدی (سلام الله علیه) به سراغ امام رفت. آمد جنگید پسر او برای حبّ غنیمت تیغ به سینهی پدر خود زد. یکی حبّ پیغمبر او را نجات داد، یکی حبّ پول پدر خود را به کشتن داد. این دو در مقابل هم ایستادند.
سرانجام فرزند شیخ فضل الله نوری
علم منجر به عمل نمیشود. خیلی باید دقّت بکنیم. هر از چند گاهی باید خود را رصد بکنیم، من به چه چیزهایی علاقه دارم. چه چیزهایی را دوست ندارم. به چه کسانی علاقه دارم، چه کسانی را دوست ندارم. نکند من یک کسی را علاقه دارم که او نزد خدا محبوب نیست. اگر اینطور است از خود و از این حب فرار بکنیم. وقتی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند، همهی فرزندان او آخوند بودند. عکس آن هم وجود دارد یک عکس است شش، هفت بچّه آخوند ایستادند، شیخ فضل الله هم وسط اینها ایستاده است. یکی از اینها داشت کف میزد، زیر جنازهی پدرش که به دار بود، داشت کف میزد. خیلی باید دقّت بکنیم نوههای آن بچّهای که کف میزد، بعدها خدا را هم قبول نداشتند. همین تا اوّل انقلاب ما هم بودند. خدا را هم قبول نداشتند.
اثر مدیریّت دین بر حبّ و بغض افراد
یعنی روز اوّل باید میگفتند: آقا با فلان شخص دوست شدی برای چه دوست شدی؟ میدانی این دشمن خدا است یا نه؟ میدانی این با امام حسین دوست است یا نه؟ میگوید: یک نفر است نه نماز میخواند، نه امام حسینی است، نه هیچ چیزی، ما با او دوست شدیم، خیلی باید کار تو درست باشد که شما فاعل باشی و اثر بگذاری و اثر نگیری. اصلاً این شرّ به امتحانش نمیارزد. دین میخواهد مدیریّت بکند، میگوید: همهی زندگی تو باید براساس این باشد که کدام یک از اینها را دوست داری و کدام یک از اینها را دوست نداری.
رسیدن کاروان امام حسین به کربلا
مثل فردایی یک کاروان غریبی به کربلا رسید. چرا غریب؟ برای اینکه وقتی خبر شهادت مسلم رسید، سیّد الشّهداء میدانست یک عدّه خیال کردند، امام حسین میخواهد قیام بکند، شاید پیروز بشود شاید ما هم به یک نان و نوایی برسیم، خیلیها به امام پیوسته بودند. حضرت در مسیر از مکّه به سمت کوفه بیاید هر کجا میایستاد، گروهی را میدید، سخنرانی میکرد. زیاد هم عدّهای به حضرت پیوسته بودند. حضرت شهادت مسلم را که شنید، یک سخنرانی کرد فرمود: «قَد جَاءَ إلَینا خَبرٌ فَضیع» یک خبر فاجعهباری به ما رسیده است. شنیدم برادر مسلم به طرز فجیعی به شهادت رساندند. هر کسی بخواهد ادامهی مسیر را بیاید، باید بداند اینجا حلوا نیست، اینجا باید سر داد. لذا اکثریّت برگشتند. نوشتند همه رفتند الّا همان گروه اندکی که با خانوادهی حضرت از مدینه همراه حضرت بودند و سه چهار نفر از یاران او که اینها به عنوان قاصد از کوفه امده بودند به حضرت خبری بدهند، اینها با حضرت آمده بودند، همه رفتند. خلوتترین لحظهی سپاه امام آن لحظهای است که امام خبر شهادت مسلم را داد همه رفتند تا به کربلا رسیدند، در چند روز آینده بعضی افراد کم کم به سیّد الشّهداء پیوستند. لذا کاروان امام کم جمعیت است. بیشتر همین فامیلهای اصلی هستند که مردهای آنها شهید شدند. این کاروان وقتی رسید، یک منطقهای بود خیلی خوش آب و هوا به اسم غاضریه یک روستایی بود نزدیک آنجا توقّف کردند. یک دشتی هم بود که سرسبز بود به آنجا نینوا میگفتند و یک بیابانی بود حضرت پرسید: اینجا چیست؟ نفرمود: اینجا چند تا اسم دارد، گفتند: اینجا غاضریه است. منتها عبیدالله گفته است: جایی که آب و هوا دارد، سر سبز است شما را نبریم. اینجا چه؟ آن دشت سرسبز هم نینوا است. اینجا چه؟ گفتند: آقا به اینجا میگویند: کربلا.
خبر دادن امام حسین از به شهادت رسیدن خود در سرزمین کربلا
امام یک پدر مهربان است، دیدید یک پدری اگر یک مصیبتی بببیند، مشکل شغلی پیدا بکند، مشکل مالی پیدا بکند این مشکل خود را به داخل خانه که نمیآورد، نمیخواهد آرامش بچّهها خراب بشود، سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) پدر همهی عالم وجود است، تا گفتند: به اینجا میگویند: کربلا. فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونََ» ترس این بچّهها را فرا گرفت. یعنی اینجا سرزمین موعود ما است. برخلاف رفتار همیشگی اینجا فرمود: بله «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا»[8] همینجا بارها را زمین بگذارید، همینجا خیمه بزنید. بعد فرمود: «وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا» همینجا خون ما را میریزند.
(روضهخوانی)
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– تحف العقول، ص 201.
[4]-الأمالي (للصدوق)، ص 134.
[5]– الکافی، ج 4، ص 147.
[6]– سورهی تحریم، آیه 9 و سورهی توبه، آیه 73.
[7]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 12، ص 227.
[8]– بحار الأنوار، ج 44، ص 383.