حجت الاسلام کاشانی در شب ششم ماه مبارک رمضان به ادامه بحث شیرین «جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام» پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
بحث درون مذهبی
محضر شما عرض کردیم که مباحث ما -در این شبها- مخاطب سلفی را در نظر نگرفته است، به آنها باید چیز دیگر گفت، اصلاً سلفیها تاریخ نمیفهمند، طور دیگری باید با آنها بحث کرد و نه فعلاً سنّیهای متشتّت را. بحثهای ما فعلاً خیلی هم برای آنها مفید نیست. یک بحث درون مذهبی است، یعنی داخل شیعه است. یعنی من این شبها دارم از مصادر شیعی استفاده میکنم. به دنبال این هستم که حرفهای نامربوط نگویم، میخواهم یک چیزی به ظرف ما اضافه بشود، شبهای ماه مبارک رمضان است. لذا پاسخگویی به شبهات و اینها هدف چندم این بحث است و برای اینکه بحث سخت نشود، سعی کردیم هر شب بحث ما جمع بشود، منتها تقریباً بحثها به هم ربط داشته باشد.
ثواب بیان فضیلت امیر المؤمنین
بحث دیشب یک تتمّهای داشت که خود آن یک بحث است که امروز میخواهم بحث بکنم، منتها قبل از آن یک سؤالی پرسیدند، چون دیدم پاسخ به این سؤالی که برادر ما پرسیدند، یک فضیلت امیر المؤمنین است، پاسخ دادن به آن ثواب دارد و برای اینکه همهی ما در ثواب آن شریک بشویم، همینجا عرض میکنم.
محبوبترین فرد نزد خدا طبق حدیث طیر
یکی از عزیزان پرسیدند: آن شبی که حدیث طیر مطرح شد «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ»[4] خدایا محبوبترین فرد نزد خود را بفرست با من هم غذا بشود، این برای بعد از پیغمبر است یا برای زمان پیغمبر است؟ عرض کردم برای زمان پیغمبر است. سؤال آن بزرگوار چه میشود؟ محبوبترین فرد نزد خدا امیر المؤمنین است یا پیامبر است؟ چند جواب وجود دارد؛ یکی از آنها را که مختصر است بگویم که اوّل جلسه را با فضیلت امیر المؤمنین شروع کرده باشیم. شبیه به این سؤال را از پیغمبر پرسیدند. گفتند: برترین اصحاب شما کیست؟
معنی کلمهی صحابه در ادبیات عرب
در ادبیات عرب دو چیز که صاحب هم بشوند، هم صحبت هم بشوند، دو تا شیء مقرون به هم را صحابه میگویند. مثلاً ساعت دست شما که معمولاً به دست شما است، گوشی شما، از نظر عرب صاحب شما است، هم صحبت شما است. نه هم صحبت کلامی، همنشین شما است. جوراب شما، صاحب شما است، کمربند شما، عینک شما، انگشتر شما صاحب شما است. یعنی دو تا شیء هم حتّی، یکی از آنها انسان باشد، یکی از آنها… مثلاً این مدافعان حرم با تفنگ خود، رزمنده با شمشیر خود. لذا نه معنی منفی در لفظ صحبت است، نه معنای مثبت.
امیر المؤمنین نفس پیامبر
وقتی میگویند: از میان صحابهی شما کدام یک بهتر است؟ یعنی از بین همهی آن کسانی که کنار شما هستند، کدام یک بهتر هستند؟ حضرت هم فرمود: سلمان. سؤالکننده گفت: علی چه؟ حضرت فرمود: «إِنَّمَا سَأَلْتَنِي عَنِ النَّاسِ»[5] از مردم سؤال کردی، جواب دادم؛ «وَ لَمْ تَسْأَلْنِي عَنْ نَفْسِي»، «علیٌّ نفسی» علی خود من هستم، لذا در جواب «بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ» علی است یا پیغمبر؟ عرض میکنیم: «علیٌّ نفسُ الرُّسول»؛
دو صفت از اوصاف مورد علاقهی امیر المؤمنین
امیر (سلام الله علیه) از میان صفات خود، دو صفت خود را بیشتر دوست داشت. امیر المؤمنین فضیلتهای بسیاری دارد، دو مورد از آنها را بیشتر از بقیه دوست داشت، -بگویم آن چیزهایی که مردم یک مقدار متوجّه میشدند- آن هم نفس الرّسول و زوج البتول بود. لذا اگر بگویند: احبّ خلق پیغمبر است یا امیر المؤمنین؟ از نظر ما اینها با هم تفاوتی ندارند.
ائمّه یک حقیقت واحد
ما در زیارت جامعهی کبیره میگوییم: «تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ» برای ما فرقی ندارد یا در روایت آمده است: «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ»[6] یک حقیقت است. بنابراین در مورد آن مشکلی پیش نمیآید. البتّه به طرق دیگر هم میتوانستم جواب بدهم؛ مثلاً میشد بگویم تخصّصاً خارج است، از این حرفهای تخصّصیتر که ما یک مقدار بلد هستیم، ولی حالا رها بکنید. فقط همین که جلسه را با فضیلت شروع کرده باشیم.
علّت نقد نفر سوم توسّط حضرت امیر و نقد نشدن دو نفر قبلی
شب گذشته عرض کردیم که امیر در دو نامه که نوشتند یا سخنرانیهای قیس در مصر گفتند: مردم «أقاموا … رَجُلَيْنِ»[7] حتّی در یکی «صَالِحَيْن»؛[8] دو نفر را آوردند حتّی در یکی از آنها گفتند: آدمهای خوبی هم بودند و بعد سومی را آوردند «أَحْدَثَ أَحْدَاثاً» مردم هم با کسی که بدعت کرد -که شماره سه باشد- مبارزه کردند و او را کشتند؛ بحث این بود که چرا امیر المؤمنین نفر سوم را به عنوان بدعت نقد میکند و در مورد دو نفر اوّل این کار را نمیکند. ما حصل مختصر بحث شب گذشته این بود که –که نمونههایی عرض کردم- چرا این کار را میکند؟ برای اینکه جامعهی آن روز نسبت به دو خلیفهی اول اجازهی نقد نمیدهد ولی خلیفهی سوم بین چند تا مشرب گرفتار شد. خود را و خویشاوندش که او را دوست داشتند، حتّی بنی امیّهی شاخهی غیر مروان و شاخهی غیر آل ابی معیط که عثمان باشد، مثل عمرو عاص و خاندان او آل عاص بن وائل یا معاویه اینها هم با عثمان خوب نبودند. چرا؟
علّت مخالفت بقیهی هم پیمانان عثمان با او
اینها با هم اتئلاف کردند، حکومت را به دست گرفتند. وقتی حکومت به دست آنها رسید، هر از چند گاهی عثمان یکی از آن آدمهایی که خدمت کرده بود تا به حکومت برسد را حذف میکرد، یکی از نزدیکان و تیم خود را سر کار میآورد. -یعنی هنوز ما وارد نشدیم که محبّان امیر المؤمنین هم مخالف عثمان بودند، چون آنها هم مخالف بودند ولی هنوز اصلاً وارد آن نشدیم- یک گروه مثلاً عمرو عاص میگفت: من را از مصر عزل کرده است، قرار بود ائتلاف میکنیم، فلانی رئیس جمهور میشود، وزارت فلان را به ما بدهند. معاونت کجا و سازمان چه؛
علّت یاری نشدن عثمان در محاصرهی خانه
لذا چندین ماه یا اقلاً 40 روز خبر محاصرهی عثمان به شهرها رسید. در حکومتی بگویند که مثلاً بلا تشبیه بگویند: -خدا آن روز را نیاورد- آقای سیستانی را در خانهی خود که نزدیک حرم امیر المؤمنین است محاصره کردند، بکشند. بعد همه هم خبر دارند، هیچ کسی هم حرکتی انجام ندهد. نه از شهرهای عراق، نه از شهرهای ایران؛ 40 روز مثلاً همه خبر دارند. شما با اسب هم بخواهید بروید، چهار روزه، پنج روزه، ده روزه میرسید. 40 روز اوّل که نکشتند. معاویه میتوانست با سپاه خود بیاید و کمک بکند.
بهرهبرداری معاویه از ماجرای قتل عثمان به نفع خود
معاویه دیده بود حالا که عثمان دارد رو بازی میکند، آل ابو سفیان را هم دارد حذف میکند، لذا (دیگی که برای من نمیجوشد میخواهم…) لذا گفت: بگذار بمیرد، بلکه یک چیزی به نفع ما هم بشود که شد. یک پیراهنی علم کرد. وقتی پیروز شد و با امام حسن صلح نامه و آتش بس را امضا کرد، وارد مدینه شد؛ دید از خانهی عثمان صدای گریه بلند است. گفت: این چه کسی است؟ گفتند: دختر عثمان است. گفت: او را ساکت بکنید. گفتند: برای پدر خود گریه میکند، پیراهن او را علم کردی، اصلاً شروع حکومت تو با علم کردن این پیراهن بود. گفت: آن را علم کردیم که به اینجا برسیم. دیگر حالا برای چه گریه بکند و حساسیّت ایجاد بکند و مخالفها دوباره تحریک بشوند، دیگر کافی است. آن را گفتیم که ما به اینجا برسیم و رسیدیم. عثمان را کار نداشت.
همراهی عایشه و طلحه و زبیر در ماجرای قتل عثمان
کما اینکه شنیدید خود عایشه گفت: «اقْتُلُوا نَعْثَلًا فَقَدْ كَفَرَ»[9] این یهودی پیرمرد را بگیرید بکشید، کافر شده است؛ بعد یک دفعه گفت: ای وای مظلوم کشتند. خود طلحه و زبیر به کسانی که خانهی عثمان را محاصره کردند، غذا میدادند. اصلاً اینها هماهنگ کرده بودند، آماده کرده بودند که عثمان را در یک خشم عمومی محاصره بکنند که مثلاً عثمان چه کار کرده است؟ خلاف دین عمل کرده است، نماز در سفر که شکسته است را تمام خوانده است.
مفتضح شدن عثمان در ماجرای بخشیدن فدک به مروان
عثمان یک سری کارهای خلاف شرع بیّن کرده است. مثلاً فدک حضرت زهرا که این همه سر آن اختلاف شده است، قضیه در اسلام ناموسی شد- منظور از ناموسی، ناموس اسلام است-گریهی حضرت زهرا و شهادت ایشان و قبر مخفیانه- را به مروان داد. اگر به قبر عمر بیاحترامی میکرد، اینقدر او را مفتضح نکرده بود. چون آنها گفتند: ما به خاطر خدا، اینکه بیت المال است نمیخواهیم بدهیم. خوب اگر خلیفه میتواند تصرّف بکند بیت المال را بدهد، شما چرا به دختر پیامبر ندادید؟! اصلاً پول برای بیت المال، خوب فدک را به دختر پیغمبر میدادید و غائله را ختم میکردید. مگر چقدر ارزش داشت؟ گفتند: نه بیت المال است. اگر بیت المال است چرا به مروان دادید؟! صدقات پیغمبر که اینها موقوفات رسول خدا تا سالها بعد، تا صدها سال بعد هم بود که این را خرج فقرا و اینها میکردند، مثلاً به ان ابی سرحی داد که پیغمبر گفت: کافر است، او را اخراج بکنید. نه اینکه به یک حوزهی علمیه بدهد، بگوید: در راه اسلام خرج بکنید، به فسّاق داد. اینها برداشتند دور او را به هم زدند که یک فرصتی ایجاد بشود، عدّهای کاری کردند مردم که شوریدند عثمان را کشتند، به در خانهی امیر المؤمنین رفتند. تا اینجا را شب گذشته عرض کردیم.
شبههی وهابیها در مورد منشأ تشیّع
دو تا بحث مهم مانده است؛ یکی از آنها یک مقدار اعتقادی است و تردید دارم که آن بحث را یک شب بگویم یا نه. وهابیها و اینها میگویند: بله قاتل عثمان یک یهودی به اسم عبدالله بن سبا آمد و یک دفعه همه غافلگیر شدند و مثل اینها که در خواب هستند، هر چه او میگفت: همه عمل میکردند و عمار و اینها همه به دنبال او رفتند و اینها زدند و کشتند و صحابه هم کارهای نبودند و بعد این یهودی تشیّع را به راه انداخت و یک افسانهای است که شبههی مهمّی است. میدانید یکی از پنج شبههی اصلی علیه تشیّع این است که منشأ تشیّع یهودی است، همین عبدالله بن سبا است. اگر میگویند: شیعهها یهودی هستند از این جهت میگویند که حالا بررسی کردم دیدم… چون بحث آن یک مقدار سخت است. شاید در حوصلهی شما نباشد، شاید هم گفتم، نمیدانم.
مشارکت اکثر صحابه در قتل عثمان
یک بحث این بود، مخالفین را گفتیم، طرفدارها چه؟ وقتی عثمان محاصره شد، طلحه و زبیر و طرفداران عایشه و اینها وارد کار شدند، هیچ کسی هم، از جمله معاویه کمک نکرد. جالب است که از شهرهای دیگر که نزدیک بودند- 40 روز محاصره شوخی نیست- هیچ یک از آنها نیامدند به عثمان کمک بکنند. در این فضا یک عدّه از شیعیان که کینه داشتند و او را مهدور الدّم میدانستند هم آمدند. مثلاً محمّد بن ابی بکر و مالک و عمار و اینها متّهم هستند جزء قاتلین عثمان هستند. البتّه قاتلین عثمان صحابهی پیغمبر هستند، جمیعت آنها هم اینقدر زیاد است که هیچ کسی نمیداند کلّ این جمعیت چقدر است.
دفن عثمان در قبرستان یهودیان
او را که کشتند، در اوج فضاحت کشتند، بعدِ سه روز، اجازهی دفن او را نمیدادند. بعد او را بردند در قبرستان یهودیها دفن کردند. الآن اینقدر قبرستان بقیع را توسعه دادند، آن قبرستان یهودیها را در خود بلعیده است، بقیع اینقدر بزرگ شده است، آن قبرستان یهودی داخل بقیع افتاده است. باز هم اگر شما بقیع رفته باشید -خدا إنشاءالله آل سعود را السّاعه به برکت حضرت حجّت و امام سجّاد که امشب میخواهیم توسّل بکنیم نابود بکند، آنجا در بقیع یک هیئت بگیریم- تا قبر عثمان خیلی باید بروید، خیلی دور است.
علّت تمایل مردم به سمت امیر المؤمنین بعد از قتل عثمان
یک عدّه شیعیان امیر المؤمنین، طرفداران امیر المؤمنین جزء قاتلین بودند. یعنی همهی گروهها تقریباً به جز شاخهی طرفداران از بنی امیّه، گروه آل ابی معیط که از نسل عثمان هستند، اینها فقط در روز اوّل طرفدار او بودند. منتها جریانی مثل طلحه و زبیر و اینها فریب خوردند، یک دفعه مردم سمت امیر المؤمنین چرخش پیدا کردند. چه شد که اینطور شد؟ شما باید این سؤال را بکنی فلانی –یعنی من- مگر تو نمیگفتی: مردم از اهل البیت فاصله گرفتند، پس چه شد که به سراغ علیّ بن ابی طالب آمدند؟ حالا درست است به عنوان امام معصوم نیامدند، ولی بالاخره به سراغ امیر المؤمنین آمدند، مثلاً به سراغ طلحه نرفتند. بالاخره امیر المؤمنین را ترجیح دادند. این سؤال یک پاسخ بلند و یک پاسخ کوتاه دارد، در این فرصتی که امشب دارد إنشاءالله میخواهم راجع به آن گفتگو بکنم.
پاسخ کوتاه به سؤال علّت اقبال مردم به حضرت امیر
کوتاه آن این است که کلاً این را داشته باشید -اگر قبلاً تذکّر ندادم، الآن عرض میکنم- تمام جریانهای تاریخی را که ما داریم با هم گفتگو میکنیم، این کار را کردند، اهل بیت در فقر ارتباطی و اینها بودند، مثل قوانینی که داخل کشور است. مثلاً میگویند: باید از چراغ قرمز عبور نکنی، جریمه هم میکنند. آن روز یک طور جریمه میکردند، الآن یک طور دیگر. مثلاً اگر آن روز یک کسی امیر المؤمنین را تبلیغ میکرد، یک محدودیتهایی داشت، الآن هم مثلاً اگر کسی از چراغ قرمز رد بشود، او را جریمه میکنند. خوب خیلی کم کسی از چراغ قرمز رد میشود ولی صفر..
حد نداشتن جریانات اجتماعی
کلاً جریانهای اجتماعی صفر یا صد که نیست. مثلاً فرض کن قاچاق ممنوع است ولی میشود. امشب میآمدم یک تعدادی زیادی ماشین داشتند باکس باکس سیگار میفروختند، اینها قاچاق است. سیگار که حجم کمی دارد، بزرگتر از سیگار هم میآید. ماشین قاچاق میآید و شماره هم میشود. حالا کسی روی سیگار هلوگرام نمیزند. اینجا ماشین را هم شماره میکنند. طرف رفته است پول دارو را شورلت آورده است. حالا تعداد کالای قاچاق به اندازهی کالای غیر قاچاق که نیست، ولی وجود دارد. وقتی میگوییم: یک جریان بود، یعنی یک جریان بود، محدود بود، اینطور نبود که کلاً دیگر صفر بشود.
تبلیغ غیر علنی حضرت امیر در جامعه
وقتی آنها میگفتند: امیر المؤمنین نباید در جامعه تبلیغ بشود، خوب تبلیغ علنی نمیشد، مثلاً زمان شاه وقتی امام یک بیانیهای میداد، اعلامیه میداد، خوب این را در رادیو و تلویزیون نمیخواندند، تلفن و تلگرام و فلان هم نبود، روزنامهها هم پخش نمیکردند ولی بالاخره شب نامهی آن که پخش میشد. درست است که اگر تلویزیون میخواند، گستردگی آن بیشتر بود ولی بالاخره صفر نیست. یعنی نمیخواهیم بگوییم یک اتّفاقی ایجاد شد که صفر شد یا صد شد. هیچ جریان اجتماعی… چون ما آدم هستیم آدمیزاد نفس دارد. جریان اجتماعی موفّقیّت صد درصد یا شکست صد درصد، یعنی صفر یا صد ندارد. چه جریانهایی باعث شدند که یک عدّهی دیگری آش پشت پا برای عثمان پختند، او را کشتند یک دفعه مردم به در خانهی امیر المؤمنین آمدند. یکی از اینها را میخواهم امشب بیان بکنم که خدا کند امشب دل ما بخواهد که مثل او عمل بکنیم و قدر آن بزرگوار هم به جا بیاید.
علّت کمک خواستن حضرت امیر از عمار در روزهای پایانی عمر خود
چرا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) روزهای پایانی عمر خود فرمود: «أَيْنَ عَمَّارٌ»[10] این عمار چه کار کرده است. به اندازهای که فرصت دارم امشب چند مورد از کارهای او را میگویم. عمار یکی از کسانی بود… تمام محبّان امیر المؤمنین تا قیامت مدیون عمار هستند. عمار نمیگذاشت اسم امیر المؤمنین به صورت مطلق در جامعه فراموش بشود. چند نمونه از آنها را عرض بکنم. اوّل آن را که کوتاه است بگویم. روایت از پیغمبر رسیده است «الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ»[11] خیلی حرف بزرگی است. حالا إنشاءالله اگر فرصت کردم یک شب میگویم متأسّفانه در جامعهی امروز ما برای اینکه این عمار را بزنند که دیگر ما أین عمار نگوییم پنج تا مقاله نوشتند که عمار تندرو است، افراطی است و این شیعهی واقعی امیر المؤمنین نیست. در کشور خود ما این حرف را زدند و آن کسی که این حرف را گفته است معمّم است.
علّت رویگردان شدن طلحه از جنگ جمل
جمل که شد، چند چیز باعث شد که طلحه وارد میدان نشد. طلحه نجنگید. زبیر بهتر از طلحه بود، با امیر المؤمنین صحبت کرد برگشت. امیر المؤمنین با طلحه صحبت کرد، به امیر المؤمنین بی ادبی کرد ولی چند چیز باعث شد که وارد میدان نشد. یکی از اینها این بود -خود آنها نوشتند- که وقتی شنید عمار فرماندهی سواره نظام امیر المؤمنین است، گفت: اگر من در این جنگ شرکت بکنم، میگویند: «الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ» نمیگویند: «الحق مع طلحه» امیر المؤمنین در بایکوت است نمیشود فضائل اورا نقل کرد، عمار را نقل کردند، همه شنیدند. یکی از این چیزهایی که جلوی طلحه را گرفت وارد جنگ بشود آبروی او میرود، وجود عمار بود. یعنی عمار به جایی رسیده است که علامت حق است. (ببینید چقدر امیر المؤمنین مظلوم است که باید عمار علامت حقّ امیر المؤمنین باشد، اینقدر غربت دارد) جایگاه عمار را ببین که علامت حق است. عمار علامت تابلویی است ولی عمار در هیچ کجا ادّعا ندارد. هیچ کجا نمیبینی عمار آمده باشد حتّی مثل مالک مشورت داده باشد. ساکت است. عمار ویژه است. یکی این است.
مشکل درست کردن عمار برای خلیفهی دوم در مورد خلافت پیامبر
زمان خلیفهی دوم هر وقتی فرصت به دست میآورد؛ آن اواخر که هفت، هشت سال از عمر خلافت او گذشته بود. میدانید که عمار یک کاری کرده است که جناب خلیفهی دوم یک اشتباهی کرد که اصلاً نمیتوانند این را هیچ کاری بکنند. به یاد دارید عرض کردم ابن تیمیه گفته است: –چند شب پیش- 80 طریق داریم که علیّ بن ابیطالب گفته است: برترین شخص بعد از پیغمبر نفر اوّل است. خوب اگر این درست باشد، ما میگوییم: امروز بیچارههایی که غیر شیعه هستند، اینطور فکر میکنند، نمیخواهند قاتل حضرت زهرا را دوست داشته باشند، اینطور به اینها گفتند. گفتند: خود علیّ بن ابیطالب هم میگفت: اینها بهتر هستند. خوب اگر او برترین فرد بعد از پیغمبر است، بعد از پیغمبر به حکومت رسیده است، این خوب است یا بد است؟ اگر اوّلی خوب است، خوب است دیگر. کما اینکه شیعه بگوید: مثلاً سقیفه شد، بعد در سقیفه امیر المؤمنین رأی آورد. ما میگوییم این خوب است یا بد است؟ اتّفاقی هم باشد میگوییم: خوب است حق به حقدار رسید. عمار و آن موقع در این موضوع زبیر هم کمک میکرد- هر جا مینشستند میگفتند: عجب اینطور است که تا پیغمبر از دنیا رفت، شما یک سقیفه به راه انداختید، یک کسی را بالا آوردید، ما هم عمر بمیرد، علی را بالا میآوریم. عمار هم آدم مهمّی است. خبر به گوش خلیفهی دوم رسید که عمار هر کجا مینشیند، دارد این را میگوید. خلیفهی دوم یک مدّت برای اینکه او را بخرد و از امیر المؤمنین فاصله بگیرد، گفت: تو برو حاکم کوفه بشو. بعد دید دست بردار نیست، یعنی عمار از آنها نیست که بگویند: استان فلان را میدهیم، دیگر کوتاه بیا، دید عمار دارد کار خود را میکند، فرصت به دست بیاورد از علیّ بن ابیطالب دفاع میکند. او را عزل کرد، عذرخواهی کرد گفت: تو حیف هستی، تو باید در مدینه کنار من باشی. باز گفتند: عمار کوتاه نمیآید هر کجا مینشیند میگوید: اشکال ندارد، شورا است، ما هم یک سقیفه درست میکنیم، إنشاءالله هر وقت خلیفهی دوم مرد، ما هم یک شورایی درست میکنیم، علی را بالا میآوریم.
اعتراف خلیفهی دوم به اشتباه بودن انتخاب خلیفهی دوم
این مدام در جامعه مطرح شد، مطرح شد، مطرح شد خلیفهی دوم عصبانی شد -این در صحیح بخاری است- عصبانی شد آمد به منبر برود، بعضیها به او گفتند: نرو حرف بزن. گفت: نمیشود باید رفت و شبهه را جواب داد. آمد شبهه را جواب بدهد، عمار چه میگفت؟ عمار میگفت: ما یک لحظه متوجّه بدن مبارک پیغمبر شدیم، بدن پیغمبر روی زمین بود، شما رفتید یک جلسه تشکیل دادید، یک کسی را بالا آوردید. این فلته بوده است. ناگهانی بوده است، حساب و کتاب نداشته است، روی چه حسابی بوده است. به برتری نبوده است. حالا نگاه بکنید خود آنها هم دارند تلاش میکنند بگویند، خود علیّ بن ابیطالب هم میگوید برترین فرد چه کسی است. این آقای شمارهی دو روی منبر رفت، عصبانی شد، گفت: چه شنیدم این طرف و آن طرف مینشینید میگویید: اگر یک کسی بمیرد، با یک کسی بیعت میکنیم -یعنی اگر من بمیرم، با علی بیعت میکنیم- «بلا و الله إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»[12] خدا شاهد است من چند نفر از این دانشجویان دانشگاه امّ القری را کنار مسجد الحرام با این گیر انداخته بودم. هیچ کاری نمیتوانست بکند. گفتم: صحیح بخاری را قبول نداری. گفت: (معاذ الله). گفتم: این در صحیح بخاری وجود دارد یا نه؟ گفت: بله. گفتم: لغت به لغت ترجمه میکنی؟ «بلا» بله؛ «و الله» قسم است «إِنَّمَا كَانَتْ» بوده است «بَيْعَةُ» بیعت ابیبکر فلته.
زمان به کار بردن کلمهی فلته
فلته یعنی ناگهانی. چه زمانی این کلمه را به کار میبرند؟ مثلاً یک وقت میگویند: عجله کرد، خوب درآمد. یک وقت میگویند: عجله کرد، پایان آن پشیمانی است. فلته –در لغتنامهها نگاه بکنید- میگویند: «فَلْتةً أَي فَجْأَة»[13] یعنی ناگهان. امر شتابزده. چه زمانی استخدام میشود؟ «فیما یندم علیه» پشیمان میشود. مثلاً یک دفعه یک کاری میکنی، مثلاً داری در بزرگراه میروی، یک دفعه طرف جلویی تو روی ترمز میزنی، اختیار ماشین از دست تو خارج میشود و با جدول برخورد میکنی، میگویی: فلته بود. نه شتابزدهای که عاقبت آن هم خیر است. این هم عصبانی شد، آن بالا رفت -این کار عمار بود- گفت: «بلا والله بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا» خدا جلوی این شر را گرفت که من به شما عرض میکنم به اندازهی چندین برابر همهی کشتارهای تاریخ اسلام کشتارها به خاطر مسئلهی امامت بوده است. کجا «اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا» هنوز هم اختلافها بر سر همین است. «اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا» خوب شما باید میگفتید: الحمدلله که درست شد. بعد هم گفت: اگر بشنوم یک بار دیگر یک نفر اینطور بخواهد کسی را به عنوان خلافت انتخاب بکند، گردن او را میزنیم. عجب یعنی جرم این کار قبلاً گردن زدن بوده است، اینقدر این عمل خراب است. این یکی. یعنی نمیگذاشت اسم امیر المؤمنین در جامعه بخوابد.
ابوسفیان سکولارترین شخص
عثمان به حکومت رسید، ابوسفیان نابینا شده بود، اینها را جمع کرد، گفت: غریبه در میان جمع نباشد. -این را یک اموی نقل کرد- گفت: «الأمَر أمَرُ جَاهِلِيَّة وَ المُلك مُلكُ العالمیه غَاصِبيَّة»[14] این حکومت را به سبک جاهلیت برمیگردانی، حکومت هم برای همین دنیا است، بازی و قیامت و این حرفها را کنار بگذارید. ریشهی سکولارها ابوسفیان است. «الأمَر أمَرُ جَاهِلِيَّة وَ المُلك مُلكُ العالمیه غَاصِبيَّة» همه چیز همین دنیا است. بعد هم رفت پای خود را محکم روی قبر حمزه کوبید، گفت: به یاد دارید چقدر با هم جنگیدیم، حکومت به دست خود ما رسید.
دفاع عمار از حق اهل بیت
حالا عمار راپورت آن را از چه کسی گرفته بود، این خبر را رسانهای کرد که ابوسفیان پیش عثمان رفته است و اینطور گفته است. بعد نگاه بکنید چه گفت، گفت: من نمیگذارم حقّ امر اهل بیت، امر اهل بیت -همان ولایت است- را از اهل البیت منصرف بکنید. شما نباید حقّ اهل البیت را از بین ببرید، این حرفها شجاعت زیادی میخواهد. یعنی در هر برههای او وسط میاید تا حقّ امیر المؤمنین فراموش نشود. درست است که دشمن تلاش میکند فراموش بشود، او هم تلاش میکند فراموش نشود. گفت: خیال نکنید که حکومت را… چون ابو سفیان گفته بود: بین خود مثل توپ، بین خود که بازی میکنند مثلاً پاس کوتاه میزنند، خلاصه این را در میان خود نگه میدارند، مثل توپ این حکومت را در میان خود موروثی نگه بدارید. گفت: نمیشود که بخواهید حقّ اهل بیت را غصب بکنید. این هم یکی.
سفارش پیامبر به عمار در یاری کردن امیر المؤمنین در جنگها
جمل تمام شد –کوتاهها اینها است- مثلاً گفت: چرا داری به جمل میروی؟ گفت: از پیغمبر شنیدم فرمود: ای عمار در چند جنگ بعد از من که بین مسلمانها پیش میآید، در رکاب علی باش، اوّلین آن جنگ با ناکثین است. یعنی بیعتشکنان. اوّل صفین میگفت، میگفت: الحمدلله ناکثین را زمین زدیم. امروز پیغمبر به من گفت: عمار یک روزی هم میآید با قاسطین -ناکثین یعنی بیتشکنان، قاسطین یعنی ظالمان- گفت: علی یک جنگ دیگر هم دارد با مارقین؛ مارقین خوارج است ولی ظاهراً جان من تا آن موقع به این دنیا کفاف نمیدهد، در آن مورد هم پیغمبر گفت: حق با علی است. یعنی بعد از خود را هم دارد میگوید، میگوید: پیغمبر به من گفت: تو با قاسطین و ناکثین جنگ میکنی، علی یک جنگ هم با مارقین دارد، تو در آن نیستی. اینقدر این آدم نمیگذارد که تبلیغ نسبت به حضرت به صفر برسد.
مبارزهی امیر المؤمنین در مورد تأویل قرآن
رجز عمار را ببینید، اینها را بیچاره کرده است. اینقدر سر این قصه ساختند، بعد نمیتوانند حل بکنند. حالا یکی از آنها را عرض میکنم. پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) یک جملهای گفت -این روایت صحیحه است الحمدلله وهابیها هم این را قبول دارند، آن هم این است- یک روزی کفش مبارک پیغمبر پاره شده بود، فرمود: علی جان این را وصله بکن. میشود خاصف نعل. یعنی وصله پینه کردن کفش. بعد رفت مردم را جمع کرد، فرمود: «إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ»[15] بین شما یک نفر است که در راه تثبیت تفسیر صحیح دین میجنگد. «كَمَا قَاتَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَنْزِيلِهِ» همانطور که من جنگیدم که ثابت بکنم این کلمات، کلمات خدا است، نزول آن را ثابت کردم، با کفّار جنگیدم، کفّار شکست خوردند، همه مسلمان شدند. شما امروز باور دارید کتاب خدا قرآن است. همانطور –این خیلی مقام است- که کلّ نبوّت من «قَاتَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَنْزِيلِهِ» بود، یکی میآید که «مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ» یکی هم میآید که همه در زمان او مسلمان هستند، همه ادّعا میکنند ما قرآن را قبول داریم. آنها قرآن به نیزه کردند، اینها هم قرآن را قبول داشتند. آنها نماز صبح میخواندند، اینها هم نماز صبح میخواندند. فرمود: یک نفر است که در راه تثبیت و تفسیر صحیح دین، تأویل قرآن میجنگد. شمارهی یک گفت: ما هستیم؟ -اعتماد به نفس بعضیها بالا است- حضرت پاسخ نداد. شمارهی دو گفت، پاسخ نداد. گفتند: پس چه کسی است. فرمودند: «وَ لَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ» گفتند: یعنی چه کسی؟
تبلیغ رسانهای پیامبر
پیغمبر اکرم استاد کارهای رسانهای است. اگر مستقیم میگفت، شاید در ذهنها نمیماند. اینها را در آمپاس گذاشت. گفتند: چه کسی را دارد میگوید. چه کسی یک چنین مقامی دارد که پیغمبر میگوید، من که پیغمبر هستم «قَاتَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَنْزِيلِهِ» یکی هم «يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ» باید هم تراز پیغمبر باشد. بیرون آمدند، دیدند علیّ بن ابیطالب مقابل در دارد… ما عرض کردیم خیلی از بحثهای ما این شبها درون مذهبی است ولی این را وهابیها هم قبول دارند، این روایت را صحیح میدانند و یک چیزی گفت که اینها بگویند: چه ربطی دارد، وصله زنندهی کفش این وسط چه کاره است. معما درست کرد، در ذهنها بماند. کما اینکه حدیث طیر هم اینطور بود که این مرغ بالاخره چه مزهای بود. شکم پر بود نبود، سس آن مخصوص بود. در ذهن میماند. حالا میگفت: محبوبترین فرد فلانی است. در ذهن نمیماند. چون 130 سال نقل حدیث ممنوع بود، باید یک کاری میکرد اینها خاطره در عمق جان درست بشود، لذا پیغمبر مستقیم حرفهای خود را نمیزند، ولی در ذهن اینها گره میزند. میفرماید: «خَاصِفُ النَّعْلِ». همه این را شنیدند.
حدیث پیامبر در مورد قاتل عمار
نقل فضائل امیر المؤمنین ممنوع است. در صفین وقتی عمار به میدان میرفت، هر سمتی میرفت، همه فرار میکردند. چون میگفتند: قاتل عمار جهنّمی است. پیامبر فرمود: «قَاتِلَ عَمَّارٍ وَ سَالِبَهُ»[16] قاتل عمار و آن کسی که بعد از شهادت او به عنوان غنیمت لباس از تن او بیرون بیاورد «بِالنَّارِ» این جهنّمی است. لذا عمار به هر سمتی میرفت، آن سمت را رها میکردند. ببین چقدر پرو بودند که خوب وقتی قاتل عمار جهنّمی است نباید دیگر با او بجنگی، نه اینکه بجنگی، حالا شاید هم نمرد. این چه گستاخی است.
رجز عمار در بیان فضیلت امیر المؤمنین
رجز عمار چه بود؟ همهی عمر خود را خرج امیر المؤمنین کرده است. میگفت: «الْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ»[17] امروز میجنگم میزنم «عَلَى تَأْوِيلِهِ» من بر مبنای تأویل صحیح قرآن دارم شمشیر میزنم.
«…. الْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ
كَمَا ضَرَبنَاكُم عَلى تَنزيلِهِ ….»[18]
همانطور که در زمان پیغمبر برای اینکه به شما کفّار -مثل معاویه- ثابت کنیم قرآن کلام خدا است، جنگیدیم، ضربه زدیم. یعنی رجز او فضیلت امیر المؤمنین است. به جای اینکه بیاید بگوید: من چه کسی هستم، پسر چه کسی هستم، شخص باید فکر خیلی متفاوتی داشته باشد. به جای اینکه بگوید من چه کسی هستم و پسر چه کسی هستم میگفت:
«… الْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ
كَمَا ضَرَبنَاكُم عَلى تَنزيلِهِ ….»
همانطور که یک روز برای اثبات نزول… خوب معلوم است عمار که فرماندهی کل نیست، فرماندهی کلّ قوای سپاهی که عمار در آن است، امیر المؤمنین است. میگوید: این همان است که پیغمبر میگفت میجنگیم، شما میگویید: ما مسلمان هستیم، شما هم مسلمان هستید، این همان است. اینقدر این حرف سنگین است. در نقلهای تاریخی درست کردند، فلانی در فتح مکّه این شعر را میخوانده است.
پاسخ ابن حجر عسقلانی به شبههی رجز عمار در صفین
بعد ابن حجر عسقلانی مانده است که چطور این را حل بکند. میگوید: اگر کسی در فتح مکّه بیاید به مشرکین -یعنی هنوز همه مسلمان نشدند- این حرف را بزند که این بیربط است. «الْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ» چون هنوز اینها تأویل را قبول ندارند. میگوید: باید این شعر وقتی خوانده بشود که دو طرف مسلمان باشند و الّا این بیربط است، آنها هنوز نزول را قبول ندارند، شما راجع به تفسیر آن صحبت میکنید. (اوّل باید برادری را ثابت بکنی، بعد ادّعای ارث بکنی) هنوز مسلمان نشدند. بعد ابن حجر عسقلانی میگوید: بله، سعی کردند بگویند: این در فتح مکّه گفته شده است ولی به نظر میرسد آن روایت که میگوید: عمار در صفین گفته است، عاقلانهترین است چون آنجا درست درمیآید.
روایت جعلی خوخه
یعنی طرف مثل روایت خوخه، سوراخ که چه فایدهای دارد -خوخه یعنی سوراخ، منفذ یا شکاف یا مثلاً فرض کنید اینها که میروند در بازداشتگاه یک در کوچک روی در کلّی است، یعنی پنجرهی کوچک- حالا همهی سوراخها یا این پنجرههای کوچک را ببندید، جز پنجرهی خانهی خلیفهی اوّل را. که چه؟ آن که برای امیر المؤمنین گفته است در است، خروج است. باد نیاید، برود که معنی نداشته است. یعنی آن کسی که ساخته است، بالاخره ساخته است، نتوانسته همهی شرایط آن را درست بچیند. اگر خود آن را میگفت که ضایع بود، باید یک چیزی شبیه به آن میگفت، بعد گفت: چه چیزی شبیه به در است؟ پنجره. حالا چرا پنجره را تا سوراخ کوچک کرده است، این را باید از جاعل آن پرسید.
علّت درست کردن احادیث جعلی در برابر احادیث صحیح
وقتی –این در بحث علم حدیث مطرح است- یک مسئلهای اثر رسانهای دارد، سعی میکنند برای آن جعل درست بکنند، مقابلسازی بکنند. مثل همین حدیث ابواب، سدّ ابواب که خوخه را از آن درست کردند. مثل همینجا بگویند: نه، در فتح مکّه بوده است. چرا ربط دارد! این هم یکی.
یکی دیگر که بسیار واضح است-سال گذشته نمیدانم چه زمانی بود، دههی اوّل صفر یک شب یا دو شب مفصّل به آن پرداختیم، دیگر وارد نمیشوم- حدیث متواتر عظیم الشّأنی است که این را هم همهی سلفیها قبول دارند و همه در تنگنا هستند که این چه میشود. این بحث دیگر تخصّصی است و سر جای خود در کلاسها این را نزدیک به چهارصد دقیقه تقریباً بحث مفصّل کردیم.
حدیث پیامبر در مورد باغی بودن گروه کشندهی عمار
پیغمبر در یک متواتری، متواتر یعنی انکار آن کفر است. فرمود: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[19] فئهی باغیه او را میکشند، گروه باغی او را میکشند، «يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ» در حالی که عمار آنها را به بهشت دعوت میکند «وَ يَدْعُونَهُ» آنها او را دعوت میکنند «يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» آنها او را به آتش دعوت میکنند که عمار کجا شهید شد؟ در ماجرای صفین. نمیخواهم وارد آن بشوم که خیلی نکته در آن بحث وجود دارد و عمار آنجا پرچم امیر المؤمنین را بالا برد. چرا؟ چون عمار که اینقدر عظمت دارد، یکی از سربازان امیر المؤمنین است. خود آنها هم گفتند، مثل ابن حجر عسقلانی میگویند: این حدیث «وَيْحَ عَمَّارٍ» بیشتر از اینکه فضیلت عمار باشد، فضیلت علی است. چون یعنی علی امام آن کسانی است که به بهشت دعوت میکنند و معاویه امام –خود او گفته است- آن کسانی است که دعوت به آتش میکنند. چون آن کسانی که عمار را میکشند، دعوت به آتش میکنند، امام آن طرف چه کسی است؟ معاویه است. طبق این متواتر –خوب دقّت بکنید چه عرض میکنم-
لعنت شدن ائمّهی دعوتکنندهی به جهنّم در قرآن
بروید ائمّهی «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[20] را در قرآن ببینید. خدا در قرآن ائمّهی «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» را لعنت کرده است. یعنی به نصّ قرآن و حدیث متواتر خدا معاویه را لعنت کرده است. چون بدبختی ما امروز این است که شما با سلفیها بحث بکنید، معاویه را صحابه میدانند، نمیگذارند حرف بزنید، اگر حرف بزنید شما را اعدام میکنند. یعنی این دیگر متواتر و آیه است. «يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» آن کسانی که عمار را میکشند، دعوت به آتش میکنند، امام جنگ صفین چه کسی است؟ یک طرف علی (سلام الله علیه) است، یک طرف معاویه است. یکی امام دعوت به بهشت است، یکی امام دعوت به جهنّم است. طبق آیهی قرآن «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» امام دعوت به جهنّم ملعون است.
کار فرهنگی قوی معاویه
می خواهم قدرت فرهنگی معاویه (لعنة الله علیه) را ببینید که چرا امام حسن و امام حسین تا او زنده است قیام نمیکنند؟ فکر نکنید معاویه از یزید مثلاً متظاهرتر است، خواستید به بحثهای محرم رجوع بکنید، نفاق یزید را در آنجا بحث کردیم، یزید هم نفاق دارد، اینطور نبود که بیاید بگوید: من خدا را قبول ندارم. آن «لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ»[21] را هم خصوصی گفته است، در جمع جرأت نکرده است بگوید. آنجا مفصّل بحث کردیم.
علّت هراس سپاه معاویه از کشتن عمار
فرق یزید و معاویه این است، یک چنین چیزی صادر شد، یعنی یک حدیث متواتری که هر کسی عمار را بکشد، گروهی که عمار را میکشند، جهنّمی هستند و دعوت به آتش میکنند، گروهی که عمار در میان آنها است، اینها دعوت به بهشت میکنند، اصلاً در سپاه دشمن زلزله شد -قبلاً مفصّل توضیح دادیم، وارد آن نمیشویم- حتّی عمرو عاص آمد گفت: شانس آوردی ذی الکلاع مرده است، چون ذی الکلاع یکی از فرماندههای بسیار قدر قدرت نظامی او بود و او را فریب داده بودند، خیال کرده بود دارد به حق کمک میکند. گفته بودند: عثمان مظلوم کشته شده است، اینطور خیال کرده بود دین است. گفته بود: اگر ذی الکلاع میفهمید یک چنین اتّفاقی افتاده است، خود او شامیها را خاک میکرد. عمروعاص به معاویه گفت: شانس آوردی. قدرت فرهنگی را ببینید. یک چنین متواتری، این پیشگویی اتّفاق افتاد، شیعه و سنی و سلفی میگویند: عمار در صفین به هر سمتی میرفت، فرار میکردند که او را نکشند.
علّت مطرح شدن بحث حکمیّت بعد از کشته شدن عمار
ولی وقتی عمار کشته شد، نفس اینطور است. هم طرفدارهای معاویه دیدند به نفع آنها است که با معاویه باشند، هم –سال گذشته در بحث خوارج گفتیم- یمنیهای سپاه امیر المؤمنین گفتند این وسط باید از فرصت استفاده بکنیم و حقّ خود را از حکومت بگیریم. لذا بحث حکمیّت مطرح شد. یک چنین متواتری، پیشگویی به این آشکاری، به این واضحی اتّفاق افتاد، معاویه قضیه را جمع کرد. خوب شما میبینید امیر المؤمنین بعد از حکمیّت گوشهنشین شد.
توان رسانهای بالای معاویه
یعنی معاویهی ملعون توان رسانهای بالایی داشت. اگر امام حسن یا امام حسین در مقابل معاویه میجنگیدند، بعد از اینکه قدرت او تثبیت شد، اینها را (معاذ الله) جهنّمی کرده بود. یعنی دیگر نمیشد دفاع کرد، اینقدر قدرت تبلیغاتی داشت. یزید این قدرت را نداشت، نه اینکه در فسق و فجور خیلی با پدر خود فرق داشت. بله، یک مقدار علنیتر رفتار میکرد ولی فرق چندانی نداشت.
علّت اقبال مردم به امیر المؤمنین پس از کشته شدن عثمان
پس جمعبندی این شد، سؤال ما از اینجا شروع شد: چطور امیر المؤمنین نسبت به آن دو نفر موضع خود را صریح نمیگوید، راجع به سومی میگوید: بدعت کرد. یک زمینهای چیدند، دیدند حالا که از حکومت سهمی به آنها نرسیده است، از دست عثمان بگیرند، امثال عمار و آن تبلیغاتی که میکردند، وقتی خیزش عمومی شد، مردم به خیابانها ریختند، اینها مدیریّت کردند و به سمت خانهی امیر المؤمنین آمدند. نه اینکه بگویند امیر المؤمنین –بارها بحث کردیم- امام معصوم است که بود. این که به در خانهی امیر المؤمنین آمدند کار امثال عمار است.
نقش خواص در هدایت مردم
بعد که عمار کشته میشود، بعد که خوارج اتّفاق میافتند، بعد که معاویه حمله میکند، مردم کمک نمیکنند، اینجا امیر المؤمنین میفرماید: «أَيْنَ عَمَّارٌ»[22] یعنی علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) هم باشی، اگر خواصّی در جامعه نباشند که حق را به مردم بگویند، مردم از در خانهی حقّ حقیق که امیر المؤمنین است، دور میشوند. حضرت کمبود او را حس میکند. سلام خدا بر عمار، خدا روزی بکند، ما اینطور جایگاه داشته باشیم، اینقدر مهم باشیم. یعنی به دست ما هدایت اتّفاق بیفتد.
مظلومیّت ائمّه
توسّل امشب به حضرت سجّاد (سلام الله علیه) است. کسی که اگر نبود، قطعاً و یقیناً… إنشاءالله اگر یک وقت روزی من و شما شد، یک دهه راجع به امام سجّاد بحث میکنیم. امام سجّاد بسیار مظلوم است، ائمّهی ما کلاً مظلوم هستند. یعنی بگویی: پنج کاری که امام در طول 30 سال کرده است بگوی؟ همه میگویند: فقط گریه کرده است. ما خیلی کم کار هستیم. خدا شاهد است –حالا فعلاً علی الحساب آن را بگیرید- اگر امام سجّاد (سلام الله علیه) نبود، ما امروز در خانهی اهل بیت نبودیم. امّا چون میخواهیم به امام سجّاد توسّل پیدا بکنیم.
عیادت حضرت سجّاد از مخالفین خود در مدینه
دو سه جمله عرض میکنم؛ اوّلاً این را بدانید حتماً حضرت زین العابدین (صلوات الله علیه) ما را که محبّ صدّیقهی طاهره هستیم دوست دارد، چون زین العابدین (صلوات الله علیه) میشنید در مدینه مخالفین او بیمار میشد، به عیادت آنها میرفت. کسانی مثل محمّد بن اسامه که خود او و پدرش با امیر المؤمنین بیعت نکردند، -سکوت علما یکی از آیتمهایی است که یک وقت مفصّل به آن میپردازیم- باعث شد حقّ امیر المؤمنین غصب بشود و اینها این کار کردند. وقتی محمّد بن اسامه بیمار شد، هم این و هم محمّد بن طلحه، پسر طلحه.
عیادت امام سجّاد از محمّد بن طلحه و پرداختن قرض او توسّط ایشان
پسر طلحه همان کسی است که وقتی حضرت سجّاد زنجیر به گردن داشت، نه اینکه پدر او در جمل مقابل امیر المؤمنین ضایع شده بود، آمد گفت: یابن رسول الله «مَن غَلَب». چه کسی پیروز شد؟ خوب معلوم است وقتی که ظاهراً زنجیر به گردن دارند. یعنی خواست انتقام بگیرد. وقتی این محمّد طلحه – محمّد بن اسامه را رها بکنم، این را بگویم که همهی شما می شناسید- طلحه دشمن سرسخت امیر المؤمنین است و سپاه در مقابل امیر المؤمنین قرار داده است، مریض شد. حضرت سجّاد به عیادت او رفت. محمّد بن طلحه شروع به گریه کردن کرد. امام سجّاد فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: بدهکار هستم. اوّل فرمود: بدهی تو با من، بعد فرمود: چقدر هست. گفت: 15 هزار سکه. فرمود: بیایید امروز از خانهی من بگیرید، اینقدر مخفیانه؛
کمک مخفیانهی امام سجّاد به فقرا
هر کسی خواست دست یک فقیری را بگیرد، این را از من یادگاری داشته باشید، نیّت بکند از طرف حضرت سجّاد هدیه به روح مطهّر صدّیقهی طاهره؛ هر وقت خواستید دست کسی را بگیرید، مخفیانه به نیّت زین العابدین این کار را بکنید. چون امام باقر فرمود: وقتی داشتم پدر خود را میشستم، چند جا از بدن مبارک او زخم بود، یکی پشت او بود اینقدر که شبها بار کشیده بود.
سر زدن شبانهی حضرت سجّاد به گرفتاران و حل کردن مشکل آنان به صورت ناشناس
در مدینه فرمود: مدینه و مکّه 20 تا خانه ما را دوست دارند. یعنی بقیه ما را دوست ندارند. حضرت در مدینه ساکن است، هر شب به صورت پنهانی کیسه بر دوش دارد. یعنی در خانهی مخالفین میبرد، میگفت: اینها گرسنه هستند. اینقدر شبها مخفیانه کمک کرده بود، خدا شاهد است این نصّ تاریخ است، ببینید چقدر باید تجربه شده باشد تا یک نفر این کار را بکند. نقل کردند: وقتی کسی در مدینه گرفتاری پیدا میکرد، مشکل مالی پیدا میکرد، مثلاً چک طرف برگشت میخورد. میگفت: فردا صبح پول را میدهم، چون شب حل میشود. خدا شاهد است روایت داریم. نوشتند اگر کسی گرفتاری پیدا میکرد که از همه جا قطع امید میکرد، شب که تاریک میشد، جلوی در خانهی خود منتظر میایستاد، چون میدانست آن ناشناس میآید، وعده میدادند، میگفتند: فردا بیا بگیر. میآمدند جلوی در خانهی او میایستادند -در مقالهای اسناد مفصّل این را نوشتم- میگفت: فردا بیا بگیر، چون وقتی گرفتار میشدند، از همه جا قطع امید پیدا میکردند، میگفتند: شب میآید. نمیدانستند کیست.
شناخته شدن امام سجّاد بعد از شهادت ایشان برای گرفتاران مدینه
وقتی حضرت سجّاد از دنیا رفت، عدّهای زیادی آن شب در خانه ایستادند دیدند نیامد، گفتند: آن ناشناس امشب نیامد. تا مرحوم اربلی در کشف الغموم میگوید: تا صد تا خانواده آن شب در خانه آمدند گفتند: چرا نیامد، امروز چه کسی در مدینه از دنیا رفته است؟ گفتند: علیّ بن الحسین سراج المؤمنین، سیّد السّاجدین، زین العابدین از دنیا رفته است. گفتند: پس او بوده است. او بود که امشب ما را ناامید کرد، نیامد.
امن بودن خانهی امام سجّاد در واقعهی حرّه
یکی دیگر بگویم که حتماً امشب دست ما را میگیرد حاشا به کرم او. وقتی مسلم بن عقبه در واقعهی حرّه به مدینه حمله کرد. اوّل گفت: علیّ بن الحسین را بکشید. وقتی به سراغ علیّ بن الحسین رفتند، دیدند حضرت بیرون مدینه در یک چادر از موی شتر مشکی نشسته است. آمدند گفتند: آقا پدر او را که سال گذشته کشتند، ما خیلی بیچاره شدیم، این اصلاً در شهر نبوده است، جزء کسانی که مخالف حکومت بودند، نبوده است. گفت: من دستور دارم یا اگر فرصت به دست آوردم علیّ بن الحسین را بکشم، یا اگر او دخالت نکرده است او را بسیار احترام بکنم. لذا گفت: تنها خانهی امن مدینه خانه علیّ بن الحسین است. یعنی اوّل میخواست بکشد، دید بهانهای ندارد. خطر افکار عمومی است. گفت: پس فقط خانهی علیّ بن الحسین در امان است.
پناه دادن امام سجّاد به دشمنان خود در واقعهی حرّه
میدانید که در واقعهی حرّه همه چیز را آزاد کردند، این کسانی که آن روز به سیّد الشّهداء کمک نکردند؛ الحمدلله اسرای کربلا -ما خورد میشویم وقتی میشنویم زینب کبری اسیر شد- با عزّت برگشتند. به نوامیس کسانی که سیّد الشّهدا را کمک نکردند تجاوز شد. اینها حق را کمک نکردند، فکر کردند پیروز شدند، به ذلّت دنیا گرفتار شدند. گفت: هر کاری میخواهید با این مردم بکنید، بکنید. حتّی در بعضی از نقلها است که در مساجد تجاوز کردند. یک خانه، خانهی امن است. بین سیصد تا چهارصد نقل است که مردم میآمدند در خانهی زین العابدین میگفتند: اگر میشود این دختر ما را به خانهی خود راه بده. اینها که تعجّب ندارد آن چیزی که تعجّب دارد این است که مروان آمد گفت: همسر من جوان است و حضرت سجّاد پذیرفت. به اینها غذا میداد. این مدّت چند ماهی که اینها در مدینه بودند، سیصد تا چهارصد نفر نقل تاریخ است، متعدّد هم است اینها در خانهی امام سجّاد مهمان امام سجّاد بودند. چه کسانی؟ کسانی که سال گذشته به گریههای امام سجّاد رحم نکرده بودند.
برخورد کریمانهی امام سجّاد با مردم و خدا
امام سجّاد هم خیلی بیتوقّع به مردم خدمت کرده است، هم با خدا. اگر امشب إنشاءالله روزی شما بود به منزل رفتید دعای 50 را بخوانید من یک جملهی آن را میگویم. آن کسی که کریم است حتّی با خدا هم با کرامت است. میگوید: خدایا – میخواهم ببینی که امام سجّاد (علیه السّلام) چقدر ابعاد متعدّدی دارد- خدایا من بندهای هستم که به در خانهی تو بد کردم، مستحق عذاب هستم، بعد اینطور میفرماید، میگوید: خدایا اگر عظمت تو، سلطان تو، سلطنت تو با عذاب یکی مثل من زیاد میشود، «لَسَأَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَيْهِ»[23] از تو میخواهم به من صبر بدهی، من را عذاب بکنی، چون من دوست دارم عظمت تو را ببینم. «وَ لَكِنْ سُلْطَانُكَ- اللَّهُمَّ- أَعْظَمُ» امّا خدایا با عذاب من، عظمت من بیشتر نمیشود. عشق را میبینی. میگوید: خدایا اگر با عذاب من پرچم تو بالا میرود، من را بسوزان. کرم او هم با مردم مدینه اینطور است، هم وقتی میخواهد با خدا حرف بزند، اینطور حرف میزند. میگوید: خدایا فکر نکن من را وارد جهنّم بکنی، محبّت من از تو کم میشود. اگر من را به جهنّم بیندازی، اهل جهنّم را «أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ»[24] من اهل جهنّم را جمع میکنم و میگویم: من این خدا را دوست دارم. حقّ او بوده است که من را مجازات کرده است. بعد یک جملهای میگوید که ما این جمله را به امام سجّاد میگوییم، میگوید: خدایا اگر من را–این را در ابوحمزه خواندید یا برای شما میخوانند- در آتش بیندازی، پیغمبر تو خوشحال میشود یا دشمنان پیغمبر تو خوشحال میشوند؟ ما میگوییم: یا امام سجّاد اگر ما عاقبت به خیر نشویم ما گریه کن پدر شما هستیم، قاتل پدر شما خوشحال میشود نوکر پدر شما را به آتش بیفکنند؟ امشب دست ما را بگیر.
عنایت خاصّ امام سجّاد به مجالس عزاداری سیّد الشّهداء
آن هم امام سجّاد (علیه السّلام) که عنایت خاصّ به مجالس پدر خود دارد. این روایت را هم عرض بکنم. اوّلین آشپز سیّد الشّهداء در مجالس عزاداری سیّد الشّهداء حضرت زین العابدین است. جگر او از همهی عالم بیشتر برای پدر خود سوخته است، چون معصوم است، او میفهمد چه چیز را از دست داده است، وقتی از شام برگشتند از آن سفر سنگین، از آن اسارت، تا اهل البیت به مدینه رسیدند، دیگر خطر چوب نیزه به سر خوردن، سیلی خوردن نبود، «لَبِسْنَ … السَّوَادَ وَ الْمُسُوحَ»[25] آن بدبختی که میگوید: برای چه مشکی به تن میکنید؟ به سیرهی زینب کبری عمل میکنیم. این روایت در محاسن برقی قبل از کلینی و کافی نوشته شده است. لباس خشن تیره، سیاه -سواد یعنی سیاه- پوشیدند و شروع به عزاداری کردند. حضرت سجّاد میخواست اینها عزاداری بکنند اوّلاً که بسیار ناراحت بودند، میخواست راحت باشند. اینها شروع به عزاداری کردند «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السّلام) يَعْمَلُ لَهُنَّ الطَّعَامَ» شخصاً خود ایشان غذا درست میکرد. چرا؟ «لِلْمَأْتَمِ» چون آنها عزادار بودند.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.
[4]– بحار الأنوار، ج 57، ص 301.
[5]– همان، ج 21 ص 279.
[6]– همان، ج 5، ص 363.
[7]– همان، ج 28، ص 88.
[8]– همان، ج 33، ص 535.
[9]– بحار الأنوار، ج 32، ص 143.
[10]– نهج البلاغه، ص 264.
[11]– بحار الأنوار، ج30، ص 372.
[12]– صحیح بخاری، ج 8، ص 168.
[13]– لسان العرب، ج2، ص 67.
[14]– الغدير فى الكتاب و السّنة و الادب، ج 8، ص 393.
[15]– الأمالي (للطوسي)، ص 254.
[16]– الجمل و النصرة لسّيد العترة في حرب البصرة، ص 103.
[17]– بحار الأنوار، ج 33، ص 21.
[18]– همان، ج 20، ص 337.
[19]– بحار الأنوار، ج 33، ص 22.
[20]– سورهی قصص، آیه 41.
[21]– الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 307.
[22]– نهج البلاغه، ص 264.
[23]– صحیفهی سجّادیّه، ص 248.
[24]– بحار الأنوار، ج 91، ص 98.
[25]– المحاسن، ج 2، ص 420.