برای دریافت فایل صوتی اینجا کلیک نمایید.
در ماجرای اهل بغی همین که بغی از سر جامعه برطرف شود، آنها متفرّق شوند دیگر کاری به آنها ندارند مگر اینکه دوباره خطر بازسازی داشته باشند. اگر او رها کرده رفته و اینطور مفتضح شده عار است. یک عدّه را به اینجا بیاوری و خودت بروی. یعنی من حق نیستم که میروم. خود این کمک میکرد که سپاه جمل ناحق است. طلحه هم در جنگ کشته شد. از این سه گانه، از این مثلث دو ضلع نظامی آن کشته شدند. عایشه و شتر او مانده بود.
در روایات صحیح السند اهل سنّت است که امیر (سلام الله علیه) است که فرمود: شتر عایشه گوسالهی «سَامِرِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» است، صحیح السند است. قرار ما با شما مردانه حرف زدن است. بعضی جاها میگوید روایت صحیح نیست، این را میگویم صحیح است نه نزد شیعه.
حاکم نیشابوری نقل کرده، گفته صحیح است. ذهبی قطب اهل سنّت ذیل آن امضا کرده که صحیح است. امیر (سلام الله علیه) فرمود: این شتر -چون برای این شتر صف میکشیدند و از فضولات آن تبرکاً میخوردند، دخیل میبستند حالا به کجا نمیدانم یعنی حالت تقدّس به آن داده بودند برای اینکه بتوانند بجنگند. یک طرف امیر المؤمنین (علیه السّلام)، یک طرف باید تقدّس ترزیق میکردند- این آن شتر طالب به دم عثمان است، کجاوهی همسر پیغمبر میشود. کار به جایی رسید که وقتی یکی از پاهای او را قطع کردند چند نفر زیر شتر ایستادند که شتر تکان نخورد. یعنی رشادت طلبیها کردند تا این شتر زمین خورد. حضرت فرمود: این شتر را سر ببرید و بسوزانید. چرا؟ چون فرمود: این گوسالهی سامری این امّت است، یعنی وسیلهای برای انحراف دین شده است.
من این را داخل پرانتز میگویم این گوسالهی سامریّ، سامری امّت هم معلوم است چه کسی است. سامریّ امّت هم صاحب این 02:14عسگر است، این جمل است. امیر میخواهد ماجرای اهل بغی را منهدم کند گفت: باید برگردی. عایشه گفت: چند شرط دارم. شرط دارم که آنجا جای شرط گذاشتن نیست. یک طرف پیروز است، یک طرف بازندهی محض مفتضح است. اینکه عبدالله بن زبیر را ببخشی.
عبدالله بن زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم عذرخواهی نکرد. حضرت فرمود: باشد میبخشم. میبخشم به این معنا که او را نمیکشم. اگر فتنهی جمل نخوابیده بود امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را میکشت. دو ضلع منهدم شده، عایشه را هم به مدینه برمیگرداند که دیگر مفتضح است، خلاف قرآن عمل کرده و 20 هزار نفر آدم کشته شدند او دیگر نمیتواند حرفی بزند. یعنی از نظر سیاسی زمان امیر المؤمنین چهار، پنج سال سکوت کرد. اوّلین باری که او موضعگیری کرد در ماجرای شهادت امیر المؤمنین بود که به بشارت دهنده مژدگانی داد. دیگر حرف نزد یعنی دیگر جایی نداشت که حرف بزند. حالا که فرماندهی بغی منهدم میشود حضرت میگوید اشکالی ندارد از او میگذرم، بگذار جامعه آرامش شود، طرفدارها آرام شوند.