نقش پر اهمیت حضرت علی اکبر علیه السلام در حفظ امامت در تشیع

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی  مورخ 28 / 2 / 1395 شب ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام به سخنرانی پیرامون « نقش پر اهمیت حضرت علی اکبر علیه السلام در حفظ امامت در تشیع » در هیئت روضة الزهرا سلام الله علیها پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک کنید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

تحلیل شخصیت و جایگاه حضرت علی اکبر (سلام الله علیه)

چون این جلسه به مناسبت یادمان ولادت علی اکبر (صلوات الله علیه) برقرار شده است، به نظرم رسید یک نکته‌ای که در مورد ایشان مغفول است، از بخشی از فضائل ایشان که زیاد شنیده شده است را تقدیم کنم، آن هم این است که اگر علی اکبر (صلوات الله علیه) نبود الآن چه می‌شد؟ ما خیلی با ایشان در روضه‌ها صفا کردیم، امّا این‌‌که ایشان چه جایگاهی در تشیّع از لحاظ تاریخی دارد، نیاز به یک تحلیلی دارد که ایشان چه کرده است، چه کار کرده است و این‌که اگر ایشان الآن نبود چه می‌شد؟ این عرض من چند تا مقدّمه لازم دارد.

سفارش نسبت به احترام به خدمت‌کنندگان به دین

مقدّمه‌ی اوّل این است که ما در بین اهل البیت امامزاده فراوان داریم ولی علی اکبر زیاد نداریم. یعنی لزوماً آقازاده بودن تنها خیلی لطفی ندارد، بله ما نسبت به سادات احترام عام می‌گذاریم، نه سادات حتّی، یک کسی که خدمت کرده است مرحوم میرزای شیرازی (رحمة الله علیه) از دنیا رفته بود، آقا سیّد محمّد فشارکی شاگرد ایشان بود، آقازاده‌ی میرزا در حدّ شاگرد مرحوم فشارکی بود، منتها ایشان پسر میرزا را جلوی خود قرار داد و گفت: شما بفرمایید، شما پسر آقا هستید. یعنی پدر او حق بر گردن ما دارد. این‌که واضح است، باید احترام گذاشت. هم در قرآن، هم در روایات. احترام به آقازاده توصیه شده است، کسی که به اسلام خدمت کرده است. امّا این دلیل نمی‌شود که ما نسبت به او حالت تقدّس هم داشته باشیم. اهل البیت خیلی فرزند داشتند، فرزندان آن‌ها امامزاده بودند، همه این‌طور نشدند؛ حتّی بعضی از آن‌ها (معاذ الله) خائن شدند. بعضی از ائمّه‌ی ما به دست بعضی از این‌ها با واسطه کشته شدند. بعضی از آن‌ها به ائمّه‌ی ما دشنام می‌دادند. چه شد علی اکبر، علی اکبر شد؟

انکار امامت علنی توسّط ائمّه (علیهم صلوات الله)

 مردم گوش نکردند، دیگر شما امامت علنی عمومی در جامعه‌ی اسلامی ندیدید تا توسّط حضرت رضا (علیه السّلام) در خراسان اعلام بشود. یعنی اگر کسی می‌آمد از ائمّه‌ی هدی (علیهم صلوات الله) می‌پرسید، مگر در مجالس خیلی خیلی خصوصی کسی می‌آمد، می‌پرسید شما امام هستید؟ حضرت انکار می‌کرد. می‌گفت: من؟ نه. چند تا نمونه به شما بگویم ببینید.

تبلیغات بنی امیّه برای تخریب شخصیت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

امام سجّاد (علیه السّلام) در دعای 47 صحیفه که دعای عرفه‌ی ایشان است؛ می‌گوید: خدایا مرا در اطاعت از امام زمان خود یاری بفرما. یعنی من امام نیستم. چرا این را می‌فرمود: برای این‌که او را می‌کشتند. شرایط در این حدّ است نبود که کسی لو برود که محبّ اهل بیت است. یکی را می‌دیدند که مدام پدر خود را لعنت می‌کند، گفتند: برای چه این‌قدر پدر خود را لعن می‌کنی؟ نه یک بار «كَانَ يَلعَنُ أبَاهُ» یعنی مدام پدر خود را لعن می‌کرد. چرا؟ «لِمَ سَمَّاهُ عَليّا» برای چه اسم من را علی گذاشته است. هر کجا بخواهم بروم… بیت المال را به من نمی‌دهند، به من زن نمی‌دهند، به من کار نمی‌دهند، در یک محلّی دزدی می‌شد، می‌گفتند: علوی چه کسی است؟ یعنی آن کسی که محبّ علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) است. آن‌ها ذلیل بودند؛ به او برچسب می‌زدند، اراذل است، اوباش است، دزد است، حتّی نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) که نمی‌خواهم کام شما تلخ بشود، دو سه ناسزا در شام بود؛ وقتی این‌ها به گوش می‌خورد (معاذ الله) به یاد علیّ بن ابی‌طالب می‌افتادند، این‌قدر تبلیغ کرده بودند. یعنی تبلیغات به گونه‌ای بود که جایگاه اهل بیت را شکسته بودند، هم با چماق زور، هم با تبلیغات. چماق زور که معلوم است، یعنی متّهم اگر می‌کردند…

شرایط سخت دوران زندگی امام سجّاد (علیه السّلام)

 این را بارها عرض کردم امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اگر کسی را به قتل متّهم می‌کردند، امنیت او بیشتر حفظ می‌شد تا متّهم به حبّ ما بکنند. پیش حضرت سجّاد (علیه السّلام) آمدند، گفت: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ یابن رسول الله»[4]-دارم چند تا مثال برای شما می‌زنم که متوجّه فضای آن زمان بشوید- یعنی آقا چطور هستید؟ «كَيْفَ أَصْبَحْتَ» یعنی از شب گذشته چه خبر، چطور هستی؟ اوضاع بر وفق مراد است؟ فرمود: «أَصْبَحْنَا خَائِفِينَ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ أَصْبَحَ جَمِيعُ أَهْلِ الْإِسْلَامِ آمِنِينَ بِهِ» من این‌طور هستم که به خاطر انتساب من به پیغمبر همیشه در ترس هستیم که یک بلایی بر سر ما بیاورند؛ در حالی که مردم به خاطر اسلام آوردن خود در امنیت هستند. این‌طور است دیگر کسی که مسلمان می‌شود، جان او، مال او، ناموس او همه محترم هستند، بالا و پایین هم فرق نمی‌کند. ایرانی و افغانی و عرب و کرد و لر هم ندارد. خون او را بریزند، قصاص می‌کنند. اموال او را بدزدند، برمی‌گردانند. فرمود: «والنّاس آمنین به» «جَمِيعُ أَهْلِ الْإِسْلَامِ آمِنِينَ بِهِ» یعنی به رسول الله. به واسطه‌ی این‌که مسلمان شدند، همه در امنیت هستند؛ ما «خَائِفِينَ بِرَسُولِ اللَّهِ» ما به خاطر انتساب به پیغمبر همیشه خائف هستیم. یعنی به شدّت به دنبال این هستند که یک بلایی بر سر ما بیاورند. در مورد زندگی حضرت سجّاد (علیه السّلام) که دقیقاً این‌طور است که به بحث ما ربط دارد و عمداً هم مثال از حضرت سجّاد (علیه السّلام) زدم که فضا را بدانید چطور است. چون حضرت علی اکبر (سلام الله علیه) در اواخر امامت حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) و تقریباً چند لحظه بعد از آن هم آغاز امامت حضرت سجّاد (علیه السّلام) است. فضا این‌طور است. از نظر خشونت این‌طور است.

شجاعت سعید بن جبیر در بیان روایات

باز یک مثال دیگر عرض بکنم. یک شخصیتی داریم که اهل سنّت خیلی او را قبول دارند. به اسم سعید بن جبیر؛ تقریباً راوی همه‌ی کتاب‌های مهمّ آن‌ها است. مثلاً صحیح بخاری از او روایت نقل کرده است و خیلی هم شجاع بوده است. بعضی از روایت‌ها را که کسی جرأت نمی‌کرده است که نقل بکند، این می‌گفته است. مثلاً خیلی از افرادی که این روایت را نقل کردند که یک روزی پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) پنج شنبه بود، آخرین پنج شنبه‌ی عمر شریف ایشان، سه روز قبل از شهادتش فرمود: دوات و قلم بیاورید یک چیزی بگویم، گمراه نشوید. یک بی‌تربیتی توهینی کرد؛ همه گفتند: «قیلَ» یک چیزی. اسم او را نگفتند. «قیلَ» گفته شد، بعد توهین را گفتند. سعید بن جبیر در همین صحیح بخاری می‌گوید: فلانی که شماره‌ی دو است، این توهین را گفت. یعنی تصریح می‌کند و این جرأت می‌خواهد. هر کسی جرأت نداشت یک چنین کاری بکند. به چه جرم کشته شد؟ به این جرم کشته شد که یک روز امام سجّاد (علیه السّلام) داشت در مسجد نماز می‌خواند، رفت پشت سر امام سجّاد (علیه السّلام) اقتدا کرد. حجاج او را گرفت و از او سؤال و جواب کرد و با یک بهانه‌ای او را با شکنجه کشتند، او را تکه تکه کرد.

علّت اعلام نشدن رسمی امام بعدی

در این شرایط کسی جرأت نداشت سراغ اهل بیت بیاید اوّلاً به طریق اولی آن کسی که می‌خواهد امام اهل بیت باشد را می‌کشند. شما دیدید دیگر با خود سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با چه بی‌ادبی‌های مختلفی در همان روز عاشورا برخورد شده است. بنابراین در این شرایط ائمّه (علیهم السّلام) نمی‌توانستند امام بعد را رسماً معرّفی بکنند؛ لذا نمی‌بینید حتّی امیر المؤمنین (علیه السّلام) امام حسن (علیه السّلام) را علنی عمومی امام مفترض الطّاعه‌ی معصوم معرّفی بکند. بعد از خود با امام حسن (علیه السّلام) به عنوان یک فقیه از اصحاب پیغمبر که فامیل پیغمبر هم است و نوه‌ی پیغمبر است بیعت کردند؛ به عنوان حاکم جامعه‌ی اسلامی، نه معصوم با خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم همین‌طور. مثل یک ولی فقیه، مثل یک رئیس جمهور در این حد. امام حسین (علیه السّلام) هم همین‌طور است. هیچ کجا شما نشنیدید که امام حسن (علیه السّلام) دست امام حسین (علیه السّلام) را جلوی عموم بالا بگیرد، هیچ ابدا جای این کار نبود. دیگر غدیر نیست، هیچ کسی جرأت ندارد. چرا؟ چون آن امام را به کشتن می‌دهد. نمونه‌ی واضح آن باز در همین دوران این‌طور است.

عظمت شخصیت جابر بن عبدالله انصاری

حضرت سجّاد (صلوات الله علیه) خیلی عبادت می‌کرده است، عبادت‌های سخت. ما در مقدّمه‌ای هستیم که می‌خواهم عرض بکنم تقریباً معرّفی امام به جامعه به صورت عمومی امکان نداشت، تا برسیم بگویم ربط آن به کربلا چیست. نمی‌توانستند بیان بکنند. عمومی نمی‌توانستند بگویند، می‌کشند. حضرت سجّاد (علیه السّلام) خیلی عبادت می‌کرد. -شرایط نزدیک به علی اکبر هستیم می‌خواهیم متوجّه فضا بشوید- خواهر حضرت سجّاد (علیه السّلام) فاطمه‌ی بنت الحسین که در کربلا هم حضور داشت، پیش جابر بن عبدالله انصاری رفت که از صحابه‌ی مهمّ پیغمبر است و اتّفاقاً از شیعیان معدود است که از اهل بیت است و از اصحاب سر هم است. چیزهایی جابر نقل کرده است که عبد العظیم حسنی خبر ندارد. حالا فرصت شد عرض می‌کنم. معلوم است عظمت شخصیت جابر بالا است. حضرت عبدالعظیم (علیه السّلام) بسیار با عظمت است، با آن‌ها مقایسه نشود ولی معلوم می‌شود جابر کسی دیگر است.

عبادت خاصّ امام سجّاد (علیه السّلام) در راستای هدایت

فاطمه‌ی بنت الحسین پیش جابر رفت گفت: اگر می‌شود برو با این برادر ما یک صحبتی بکن، بگو: این قدر خود را به زحمت نینداز، این چه عبادتی است، صبح تا شب گریه، روزه، شب تا صبح عبادت. حضرت سجّاد (علیه السّلام). در خانه‌ی فقرا کیسه می‌برد؛ گفت: برو بگو من پیغمبر را دیدم، رسول خدا هم این‌طور نبود. یک وقتی اگر فرصت شد مفصّل آن‌جا باید گفت که چرا حضرت سجّاد (علیه السّلام) در عبادت خیلی خاص بود، این در راستای هدایت مردم بود دیگر فرصت نیست توضیح بدهیم.

رصد مدام خانه‌ی اهل بیت (علیهم السّلام)

جابر به در خانه‌ی علیّ بن الحسین، امام سجّاد (علیه السّلام) رفت. جلوی در خانه یک کودکی را دید که عجب! این چقدر شبیه به پیغمبر است. کودکی که چهار ساله است. گفت: آقا بیا این‌جا، اسم شما چیست؟ فرمود: محمّد هستم. گفت: پدر شما چه کسی است؟ فرمود: علیّ بن الحسین. یک دفعه جابر نه این‌که از پیغمبر بشارت شنیده بود، هول شد، دست و پای خود را گم کرد، چون مخفی می‌کردند گفت: «أَنْتَ الْبَاقِرُ» امام باقر (علیه السّلام) را در آغوش گرفت. بلافاصله کارگرهای خانه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام) این‌ها را بردند داخل که مردم متوجّه آن‌ها نشود. خیلی خانه‌ی اهل بیت را رصد می‌کردند.

تقیّه امام صادق (علیه السّلام) در زمان گریه برای امام حسین (علیه السّلام)

یک روز یک شاعری در خانه‌ی امام صادق (علیه السّلام) آمد، گفتند: ایشان شعر برای جدّ شما حسین بن علی (علیه السّلام) دارد. گفت: پرده را بکشید، دختر من را هم صدا بکنید، در را محکم ببندید، کسی را جلوی در قرار بدهید کسی داخل نیاید، شروع بکن. یک مصرع خواند. «فَرْوُ جُودِي بِدَمْعِكِ الْمَسْكُوبِ»[5]‏ِ امام صادق (علیه السّلام) فرمود: برای دختر من بخوان. یعنی مجلس می‌گیرید مراقب کوچکترها باشید. امام صادق (علیه السّلام) به شاعر فرمود: نمی‌خواهد برای من بخوانید، من که می‌دانم چه خبر است، برای امّ فروه دختر من بخوان. شاعر هم شعر را خطاب به امّ فروه خواند. شاعر بود، به سرعت یک شعر گفت. همان‌جا خطاب به امّ فروه روضه را شروع کرد. گفت: «فَرْوُ» یعنی ای امّ فروه «جُودِي بِدَمْعِكِ الْمَسْكُوبِ» گریه کن، فراوان می‌خواهم روضه بخوانم اصلاً صدای گریه بلند شد و در خانه را زدند، گفتند: چه خبر است؟ -می‌خواهم این را عرض بکنم. یعنی خانه‌ی اهل بیت را رصد می‌کردند- حضرت صادق (علیه السّلام) دم در رفتند. تقیّه کردند. گفتند: یکی از بچّه‌ها غش کردند، سر و صدای اهل بیت بلند شده است، چیزی نیست.

سختی دوران زندگانی اهل بیت (علیهم السّلام)

یعنی زندگی اهل بیت به این صورت است یعنی این‌طور نیست که شما خیال بکنید که دانشگاه داشتند و فضای مجازی، و تلگرام بزنند حضرت آیت الله جعفر بن محمّد الصّادق دارد آن‌جا درس می‌دهد و آقایان تشریف بیاورید، شام هم سر سفره‌ی اهل بیت هستیم. نه، کسی می‌خواست یک سؤال بکند باید به سختی فراوان می‌افتاد. یعنی در حدّ یک صدای گریه می‌گفتند: چه خبر است، رصد می‌کردند.

نگرانی امام سجّاد (علیه السّلام) در مقابل محافظت از جان امام باقر (علیه السّلام)

کارگرهای به سرعت حضرت باقر (علیه السّلام) و جابر را داخل خانه بردند. حضرت سجّاد (علیه السّلام) این‌قدر نگران حال حضرت باقر (علیه السّلام) شدند، او را صدا کردند. گفتند: چه شد که شما بدون کارگرهای جلوی در می‌رفتی؟ یعنی فرزندان خود را مخفی می‌کردند. کما این‌که شنیدید خیلی از برادران اهل سنّت ما دیگر ندیدند، در فیلترنیگ شدید خود ندیدند، می‌گویند: هر چه رصد کردیم فرزندی از امام عسکری (علیه السّلام) ندیدیم. پس فکر کردید که او را در مقابل در قرار می‌دهند که او را بکشید. معلوم است مخفی می‌کردند. بعد فرمود که شما جلوی در رفتید کارگرها نبودند؟ حضرت باقر (علیه السّلام) عرض کرد: بله بودند ولی جابر من را شناخت. گفت: تو چقدر شبیه پیغمبر هستی. بعداً با این هم کار داریم. حضرت فرمود: «شَائِط بِدَمِک» خون تو را ریخت. یعنی تو در جمع یک دفعه گفت: تو باقر هستی، این‌قدر کار خطرناکی کرد، باید مراقبت می‌نمود، عتاب کرد گفت: خون تو را ریخت. این‌قدر شرایط خطرناک است.

نامشخّص بودن تعداد ائمّه برای اصحاب

 لذا اهل البیت ابدا کسی را عمومی به عنوان امام بعد از خود معرّفی نمی‌کردند. این‌قدر داستان داریم دیگر نمی‌خواهم وقت بگذرد. زراره، هشام این‌ها نمی‌دانند که امام بعد چه کسی است. نمی‌دانستند عدد ائمّه چند است. چون می‌گفتند: دقیقاً عدد آن‌ها چند نفر است، بعد از آن چه کسی می‌شود، تمام بود. این‌که شنیدید جابر حدیثی نقل کرده است که 12 امام را پشت سر هم از حضرت زهرا (سلام الله علیها) شنیده است، این جایگاه جابر را نشان می‌دهد و الّا پنج، شش نفر از بزرگان شیعه مثل حضرت عبد العظیم این‌ها تعداد ائمّه را نمی‌دانستند. حضرت عبد العظیم رفت به امام جواد (علیه السّلام) گفت: مهدی موعود شما هستید؟ حضرت عبدالعظیم که (معاذ الله) اهل بازی نبود، فقیه بزرگ است، امامزاده هم است. نمی‌داند تعداد ائمّه چند نفر است. یعنی این‌قدر همه چیز مخفیانه است.

-‌ این فرقه‌های چند امامیّه که پیش آمده است، می‌شود یکی از دلایل آن را گفت که…

علّت به وجود آمدن جریان‌های مختلف در بین شیعیان

-‌ بله، حالا وقت نیست و الّا شما می‌بینید که حالا یک جمله بگویم که سؤال را جواب داده باشم. بسیاری از علمای برجسته مراجع شیعه فتحیّه هستند یعنی این‌که همه در تعداد ائمّه گیر دارند، همین است. یعنی یک جریانی مثلاً یک دفعه پسر امام صادق (علیه السّلام) گفت: من امام هستم، امام کاظم (علیه السّلام) هم اگر می‌خواست خیلی رسماً افشاگری بکند و جواب بدهد، حضرت را می‌کشتند، حکومت می‌فهمید این طرف، عبدالله با این‌که پسر امام است، این‌قدر نمی‌ارزد. اگر این عَلم بشود، چهارصد شیعه به سمت او می‌روند، لذا این‌ها را تقویت هم می‌کرد، حداقل خیلی هم به این‌ها کار نداشت.

تفاوت نوع رفتار حکومت با فرزندان ائمّه (علیهم السّلام)

امّا در مورد حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) تلاش می‌کردند، ادّعا بکند که به یک بهانه‌ای که مثلاً امنیت را به خطر انداخته است، دارد تفرقه می‌کند کما این‌که بعداً این کار را هم کرد. هارون رفت حرم حضرت رفت گفت: یا رسول الله می‌خواهم عذرخواهی بکنم، این پسر شما موسی بن جعفر دارد وحدت امّت را خراب می‌کند و دارد امنیّت را به خاطر می‌اندازد، باید او را به زندان بیندازم. یعنی به یک بهانه. یعنی دنبال بهانه بودند. خیلی سخت بود، اهل البیت روشنگری بکنند. خصوصی خصوصی بود، اصلاً عمومی این کار را نمی‌کردند.

راه‌های مختلف شیعیان برای شناخت امام

پس شیعیان امام را از کجا می‌شناختند؟ شیعیان چند تا راه داشتند یکی آزمایش علمی می‌کردند. شنیدید امام جواد را چون امام در کودکی بود نمی‌دانستند کودک هم می‌شود امام بشود، مدام آمدند سؤال کردند، حتّی بعضی‌ها نوشتند 30 هزار سؤال کردند حالا یا 30 هزار سؤال کردند یا می‌خواهند بگویند؛ این‌قدر حضرت را سؤال پیچ کردند برای همین عدد کثرت به کار برده است. یعنی خیلی سؤال کردند که بفهمد امام است یا نه. البتّه تازه زمان امام جواد (علیه السّلام) با این دوران ما فرق دارد. بعد از امام رضا (علیه السّلام) شرایط یک طور دیگر است. از کجا می‌فهمیدند یک شخصی امام است؟ از تقوا، از علم، از کرامات او. شیعیان وفود می‌فرستادند. شیعیان که در یک شهر بودند، یک هیئت نمایندگی می‌فرستادند به آن وفد می‌گفتند؛ این‌ها می‌آمدند امام را سؤال پیچ می‌کردند؛ مثلاً از احادیث امام باقر (علیه السّلام) سؤال می‌کردند، از امام صادق (علیه السّلام) که ببینند بلد است جواب بدهد یا نه. چطور به امام دسترسی پیدا می‌کردند، خود آن داستان بود، همین‌طور نبود که بگوییم یک میس بینداز، می‌خواهیم امشب در خدمت شما بیاییم سؤال بکنیم. هزار نوع مصیبت بود تا این کانال را بزنند، از چه طریقی بیایند.

راه‌ سخت شیعیان برای ارتباط‌گیری با امام (علیه السّلام)

یک مثال آن را عرض بکنم هنوز هشام بن حکم شیعه‌ی امام صادق (علیه السّلام) نشده بود؛ عموی ایشان شیعه‌ی امام صادق (علیه السّلام) بود. گفت: این پسر جهمی است، یعنی سنّی است، از یک فرقه‌ای است این می‌خواهد شیعه بشود چه کار بکند، می‌خواهد سؤال بکند چه کار بکند؟ حضرت فرمود: فلان روز که می‌خواهم از فلان چهار عبور بکنم، جلوی در مغازه‌ی فلان شخص بیاستد، من رد می‌شوم بپرسد. حضرت که داشت با مرکب خود رد می‌شد، هشام سؤال کرد، حضرت در مسیر جواب داد و رفت. آمد سؤال بکند گفت: پنج شنبه فلان‌جا. به این نحو بود. این‌که مسئله‌ی بابیّت و این‌ها به وجود آمد برای همین بود، ارتباط با ائمّه (علیهم السّلام) سخت بود. معمولاً سخت بود.

شبیه بودن به پیامبر و و امام قبلی یکی از راه‌های شناخت امام

بنابراین شیعه‌ها چطور امتحان می‌کردند؟ امام را از کجا می‌شناختند؟ حتّی امام سجّاد (علیه السّلام) را، حتّی امام باقر (علیه السّلام) را؟ می‌گفتند: رفتیم امتحان کردیم. در مورد امام سجّاد (علیه السّلام) کاملاً این تصریح شده است که این‌طور نبود که بگویند: نصّ متواتر داریم که او امام است، نمی‌گویم: نص نداریم، این نص در دست کسی مثل جابرها بود ولی در دست عموم نبود. می‌رفتند سؤال می‌کردند. برای امام سجّاد (علیه السّلام) وقتی خواستند بگویند ایشان امام است بعدها گفتند: بله او اشبه النّاس به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. بله او امام بود، برای این‌که شبیه‌ترین مردم به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. در مورد امام باقر (علیه السّلام) که من یک مورد آن را عرض کردم گفتند: از کجا فهمیدید، او امام است؟ گفتند: اشبه النّاس به رسول الله است. یعنی یکی از راه‌های شناخت امام این بود که ببینید چقدر شبیه قبلی است همین که پسر او باشد که کافی نیست. بگویند: پسر فلانی است در فکر و عمل و عقیده و سیره و زندگی و درآمد همه فرق دارد این که آقا زاده نشد. بله، بی‌احترامی به او نمی‌کند ولی این دیگر جایگاه تأسّی کردن و اقتدا کردن ندارد. چه کسی جایگاه دارد؟ آن کسی جایگاه دارد که شبیه‌تر است. بله فرزند می‌تواند شبیه‌تر بشود به شرطی که عمل هم داشته باشد. من چند تا مثال می‌زنم ببینید. در مورد امام حسین (علیه السّلام) گفتند: «أَشْبَهَ النَّاسِ بِفَاطِمَةَ»[6] و در مورد حضرت مجتبی (علیه السّلام) گفتند: «21:20 من صربوا ان ینظروا إلی اشبه النّاس برسول الله» هر کسی می‌خواهد اشبه النّاس به رسول الله را ببیند «فلینظروا الی الحسن» برود امام حسن (علیه السّلام) را ببیند. در کافی «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السّلام) أَشْبَهَ النَّاسِ طِعْمَةً بِرَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)»[7] هیچ کسی در بعضی از امور مثل علی شبیه به پیغمبر نبود. «أَشْبَهُ النَّاسِ بِأَنْبِيَاءِ اللَّهِ أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ»[8] چطور می‌شود آدم شبیه‌تر بشود؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: آن کسی که می‌بینید گفتار و رفتار او شبیه‌تر است؛ این‌طور نیست که چشم و ابرو ملاک باشد. چون برادرهای اهل سنّت ما خیلی آن‌ها را فیلترینگ کردند. این‌ها مثلاً می‌گویند: اشبه النّاس یعنی مژه‌های او مثل پیغمبر بود. مچ دست او شبیه به پیغمبر بود.

شباهت حضرت مهدی (علیه السّلام) به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) 

 باز مثلاً شیخ صدوق از رسول خدا می‌گوید: «الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ اسْمِي وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً»[9] مهدی فاطمه می‌دانید چه کسی است؟ بالاترین صفتی که می‌خواهند بگویند برای امام زمان می‌گویند: «أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً» پیغمبر می‌فرماید: به من است. یکی می‌آید که اشبه النّاس خلقا و خُلقاً به من است. مردم که دیگر عکس پیغمبر را ندیدند. اشبه النّاس را از کجا بفهمند؟ یک کسی می‌آید که شما هر چه روایات با سند متقن از پیغمبر دارید، می‌بینید در این شخص وجود ندارد؛ نه صورت او شبیه به پیغمبر باشد؛ دیگر زمان حضرت حجّت (علیه السّلام) کسی پیغمبر را ندیده است که آقایان خیال کردند منظور صورت و خال و ابرو و این‌ها است. فرمود: مهدی از ولد من است و با افتخار هم فرموده است، حجّت (سلام الله علیه) خیلی مقام دارد.

صفت اشبّه النّاسی به پیامبر و امام قبلی برای شناخت امام بعدی

 «أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً» شبیه‌ترین مردم به من است. باز در مورد امام حسین (علیه السّلام) گفتند: «كَانَ أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ» است. این‌قدر خفقان بود که نمی‌شد رسماً اعلام بکنند؛ لذا مردم چطور امام را تشخیص می‌دادند؟ با این‌که اوصاف او چقدر شبیه به امام‌های قبلی، معصومین تأیید شده‌ی قبلی است. علم او را امتحان می‌کردند، تقوای او را امتحان می‌کردند یک لقب، یک برچسبی که می‌زدند مثل هولوگرام اصالت‌دار بود، اشبه النّاسی بود.

ماجرای لیلة المبیت

نکته‌ی بعدی که این را خلاصه می‌کنم. در تاریخ اسلام یک بار لیلة المبیت نداریم. لیلة المبیت اوّل برای آن جایی است که پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) می‌خواهند هجرت بکنند، کشیک می‌کشیدند دائماً داخل خانه را نگاه می‌کردند؛ لذا گفتند: علی جان این برد سبز رنگی را که من معمولاً بر تن می‌کنم، بر تن خود بکن، این عمامه را هم بر سر بگذار، یک مقدار در خانه راه برو و بعد در جای من بخواب. امیر المؤمنین هم این کار را کردند، رسول خدا هم به غار ثور هجرت فرمودند. یکی هم به دنبال او رفت.

خطاب قرآن به همراه مضطرب پیامبر در غار

یکی در جای پیغمبر خوابید؛ هر لحظه آماده بود که 40 شمشیر بر سر او بیاید، یکی آن‌جا از ترس به خود می‌لرزید. خطاب قرآن بود که: «لا تَحْزَنْ»[10]، این «تَحْزَنْ» یعنی دیگر آدم گاهی این‌قدر می‌ترسد که نیاز به غسل پیدا می‌کند، دیگر غم همه‌ی جای او را فرا می‌گیرد از شدّت ترس غمگین شده بود، دیگر وضعیت رو به قرمز بود. یکی این‌جا خوابیده است که شمشیرها را پذیرایی بکند، یکی آن‌جا در آغوش پیغمبر است، خطاب قرآن این است: «لا تَحْزَنْ» نترس. این نترس نیست، غمگین نباش است منتها دید وضع خیلی خراب است، به صورت کامل خود را باخته است؛ گفته است: «لا تَحْزَنْ».

علّت حمله‌ی 40 نفر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) در لیلة المبیت

 این‌ها چرا 40 نفر بودند؟ برای این‌که کسی جرأت نمی‌کرد با بنی هاشم مقابله بکند، جنگ قبیله‌ای می‌شد؛ گفتند: از هر قبیله و تیره‌ای یک نفر را می‌آوریم، این‌ها همزمان با هم ضربتاً واحداً یعنی به سه شماره با هم بزنند که معلوم نشود قاتل چه کسی است. دیگر بنی هاشم نمی‌توانند با کلّ عالم بجنگند. منتها یک کسی گفت که: بگذارید او را بیدار بکنیم، درد شمشیرها را حس بکند، انتقام بگیریم. ملحفه را کنار زدند، صدا کردند، دیدند امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. این‌جا اگر این اتّفاق نمی‌افتاد و مثل آن ترسوها می‌خواستند به جای پیغمبر خوابیده باشند و پیغمبر را لو می‌دادند، امروز اسلامی نبود. این یک بار لیلة المبیت است.

یوم المبیت در کربلا

از این لیلة المبیت‌های اسلام یک یوم المبیت هم در کربلا است. در کربلا خود سیّد الشّهداء (علیه السّلام) می‌دانست هم خود را می‌کشند، هم ناموس او را اسیر می‌کنند؛ حالا چه شده است که حضرت قیام کرده است؛ یک بحث جدایی است و وارد آن هم نمی‌شویم. در عرب وقتی جنگ می‌شد فقط با مردهایی کار نداشتند که برده بودند، با این‌ها مثل غنیمت برخورد می‌کردند. کما این‌که آن‌جا طلا و جواهرات را در آن‌جا نسوزاندند، آن‌ها را غارت کردند. برده‌ها را کاری نداشتند. چون این برده‌ها به این جنگ می‌آمدند، می‌دانستند که این برده به اختیار خود نیامده است، صاحب داشته است و او این را آورده است، بعد از جنگ هم برای آن یکی می‌شد و او را می‌بردند. امّا هر مرد بالغی را وقتی در جنگ می‌گرفتند -در جنگ‌های مثل این‌ جنگ که بنابر قتل عام بود- می‌کشتند. سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه و آله) از قبل برای این‌که حرکات حضرت سجّاد (سلام الله علیه) به چشم نیاید…

عظمت شخصیت علی اکبر

ایشان (امام سجّاد) در دوران پدر بزرگوار خود ساکت بود و علی اکبر (علیه السّلام) آن‌قدر عظمت داشت، مردم شک نداشتند اگر قرار بر این باشد که بنی هاشم را یک نفر بعد از حسین بن علی (صلوات الله علیه) اداره بکند، آن علی اکبر (سلام الله علیه) است. بروز داشت، این بروز حقیقی بود ولی وقایه بود یعنی سپر بلای امام بعدی بود. تا رسید به روز عاشورا. خیلی چیزها در مورد حضرت علی اکبر (سلام الله علیه) است، نگفتم این‌که معاویه در مورد او چه گفته است و چرا گفته است، این‌ها نکاتی بود وقت می‌گرفت وارد آن نشدم. بنی امیّه هم حتّی بزرگی او را قبول داشتند؛ نه فقط بنی هاشم، بنی امیّه هم بزرگی او را قبول داشتند. حتّی پیشنهاد دادند از پدر خود جدا بشو که پدر تو از نظر رسانه‌ای، دیدید فرزندان بعضی‌ها یک کارهایی می‌کنند، مدام ضایع می‌شوند؛ سال 95 کلاً سال ضایع شدن بعضی‌ها است. بعضی از افراد هم فرزندانی دارند که آبروی آن‌ها هستند. می‌خواستند علی اکبر (علیه السّلام) را از پدر خود جدا بکنند که هیمنه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را بشکنند، یعنی این‌قدر جایگاه دارد که اگر از حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) جدا می‌شد،  از نظر افکار عمومی می‌توانست امام را خراب بکند. تا رسید به صحنه‌ی کربلا.

علّت حالت اضطرار امام حسین (علیه السّلام) در هنگام به میدان رفتن علی اکبر (علیه السّلام)

در صحنه‌ی کربلا وقتی علی اکبر می‌خواست به میدان برود، سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) خیلی حال اضطراری داشت. چرا؟ من عرض کردم امام بعدی را معرّفی نمی‌کردند؛ به خاطر این‌که او را در معرض خطر قرار می‌دادند. فرض کنید بچّه‌های ما مدافع حرم هستند، خدا آن‌ها را حفظ بکند هیچ وقت پشت بیسم نمی‌گویند: این کسی که الآن در تویوتا نشسته است، فلان جا می‌رود گرای این است فرمانده اطّلاعات عملیات ما است، این را که نمی‌گویند. امّا سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آن‌جا یک کار عجیبی کرده است با این توضیحاتی که من دادم شما به خوبی متوجّه می‌شوید که چه کار کرده است. لذا وقتی علی اکبر می‌خواهد به میدان برود، حضرت خیلی شکسته حال است. چرا؟ چون دارد گرای او را به دشمن می‌دهد. دشمن وقتی که می‌خواست بجنگند، اوّل تن به تن می‌جنگیدند. امّا با علی اکبر این کار را نکردند. چون حضرت وسط میدان رفت، محاسن خود را به دست گرفت. پیرمردها که در عرب محاسن به دست می‌گیرند رو به آسمانمی کنند علامت اضطرار شدید است، انکسار است. (معاذ الله) علامت بیچارگی است. مثل این‌که دارند دار و ندار من را از من می‌گیرند. محاسن خود را به دست گرفت رو به آسمان کرد، حالا چون نمی‌خواهم روضه بخوانم و الّا بروید مقاتل را ببینید می‌گوید: «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ»[11] با ناامیدی یک نگاهی کرد، آن‌ها را نمی‌خواهم بگویم. یعنی حالات حضرت عجیب است. چرا حالات حضرت عجیب است؟ چون می‌داند دارد چه کار می‌کند؟ اگر سیّد انبیاء، علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) را در فراش خود خواباند. دیگر دقیقاً فریاد نزد که جای او کجا است، گرا نداد. بله علی (سلام الله علیه) در خطر قرار گرفت، این‌جا سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) آمد فرمود، همه هم شنیدند چون دشمن هم نقل کرده است.

عصمت علی اکبر (علیه السّلام) در سه عرصه

 سنّی‌ها هم نقل کردند، خبرنگار دشمن که حمید بن مسلم است نقل کرده است که وقتی محاسن خود را به دست گرفته بود، گفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ»[12] نکند مردم بگویند اشبه النّاس یعنی صورت او شبیه به پیغمبر است. فرمود: «أَشْبَهُ النَّاسِ وَ خُلُقاً و ً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» هم صورت او، هم رفتار او هم گفتار او. یعنی در سه عرصه عصمت دارد. هم رفتار عملی او، هم رفتار باطنی که سیره‌ی او است، هم کلام او. یعنی هم «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[13] اشبه النّاس. این حرفی است که برای ائمّه می‌زدند. می‌خواهم بگویم اگر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شکست ظاهری نمی‌خورد در آن جنگ و زنده می‌ماندند کسی شک نمی‌کرد امام بعد از سیّد الشّهداء علی اکبر (سلام الله علیه) است و این مقام حضرت را داشت؛ نه این‌که امام سجّاد (علیه السّلام) نداشت، ایشان این مقام‌ها را داشت، نمی‌خواهم بگویم بالاتر از امام سجّاد (علیه السّلام) بود.

حضرت علی اکبر سپر جان امام سجّاد (علیه السّلام)

او سپر حفظ امام سجّاد (علیه السّلام) بود جان فدای امام سجّاد (علیه السّلام) بود، وقایه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام) بود ولی بالاخره حایز این مقامات بود. بی‌جهت نیست که بعضی برای او ادّعای عصمت کردند؛ چون برای ائمّه‌ی دیگر ما با این اشبه النّاسی امامت اثبات کردند. منتها ائمّه‌ی ما اشبه النّاسی را مردم فهمیدند، این‌جا امام حسین (علیه السّلام) مقابل چشمان 30 هزار نفر بلند گفت: اشبه النّاس. یعنی اگر می‌خواهی شماره‌ی دو برای غدیر پیدا بکنی، در کربلا است، نمونه‌ی دیگری ندارد این مدل علنی عمومی. این هم معلوم می‌شود چه جایگاهی علی اکبر (سلام الله علیه) داشته است، هم کسی که این جایگاه را داشته است این‌طور خود را فدا کرده است و راضی به این فدا شدن شده است.

ولایتمداری ائمّه (علیهم السّلام)

مخاطب هم همین را فهمید. فهمیدند آن کسی که دارد می‌آید جانشین حسین بن علی (علیه السّلام) است. لذا نوعی که با او برخورد کردند با قبلی‌ها فرق داشت. اوّلین باری که خود سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) نتوانست تنهایی شهید را برگرداند. عدّه‌ای رفتند پارچه بردند، دیگر نمی‌شد آن را برگرداند. چرا؟ چون دشمن می‌دانست چه کسی را گرفته است. چه کسی این کار را کرده است؟ خود اباعبدالله الحسین (علیه السّلام). زندگی معصومین تنها ولایتمداری است. یعنی یک امام معصوم برای حفظ امام بعدی که هدایت‌گر مردم است، این‌طور یک فرزند خود را به دست خود تکه تکه می‌کند. هیچ کسی این کار را نمی‌کند با این بیان که حالا جزئیات آن را من نگفتم؛ حضرت آیه‌ی اصطفی خواند کاری کرد که مخاطب گفت: قطعاً بعد از او این شخص مهم است. لذا وقتی با او برخورد کردند، کشتند انگیزه‌ی این‌که دنبال جانشین بگردند دیگر نداشتند خیال آن‌ها راحت بود؛

محافظت از جان امام سجّاد (علیه السّلام) توسّط علی اکبر (علیه السّلام) و  حضرت زینب (سلام الله علیها)

 لذا وقتی وارد خیمه شدند، دیدند علیّ بن الحسین (سلام الله علیه) امام سجّاد (علیه السّلام) زنده است؛ یکی آمد او را بکشد. حضرت زینب سلام الله علیها) که دومین کسی است که اگر او نبود قطعاً امامتی نبود، خود را روی بدن علی بن الحسین (علیه السّلام) زین العابدین (علیه السّلام) انداخت، گفتند: بیمار است، او را رها بکنید؛ علی را هم که کشتیم. یعنی خطری که ندارد حالا این هم یکی مثل بقیه است و حضرت سجّاد (علیه السّلام) هم ساکت است. هیچ حرف نمی‌زند. کار تا شام تقریباً در دست حضرت زینب (سلام الله علیها) است.

پروژه‌ی امام حسین (علیه السّلام) برای منقطع نشدن نسل امامت

 این پروژه‌ای است که اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه و آله) پیش می‌برند تا نسل امامت منقطع نشود. لذا شما در زیارت علی اکبر (سلام الله علیه) می‌گویید: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ»[14] اگر نبودی، اگر تو این کار را به عهده نگرفته بودی که در بعضی از روایت به طور مجمل است که اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) در آغوش علی اکبر لحظاتی چشمان خود را بسته بودند، باز کردند دیدن استرجاع می‌کنند؛ گفت: پدر جان چرا استرجاع می‌کنی؟ فرمود: دیدم پیغمبر فرموده است: که راه این کاروان به سمت مرگ منتهی می‌شود. این‌جا تصریح نکرده است؛ من خیال می‌کنم یعنی این‌که علی جان تو یک امتحان بزرگی قرار است بشوی. هیچ کسی حتّی عبّاس بن علی (سلام الله علیه) خواست به میدان برود این‌طور دشمن را برای او تحریک نکردند. یک هدفی بود برای این‌که ذهن‌ها از علی بن الحسین (علیه السّلام) امام سجّاد (علیه السّلام) منصرف بشود؛ گفت: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»[15] مگر ما به حق نیستیم؟ مگر وظیفه‌ی ما نیست. فرمود: بله. علی اکبر فرمود: «إِذاً مَا نُبَالِي» مهم نیست، فدای سر تو. این‌جا سیّد الشّهداء (علیه السّلام) یک دعایی کرد، فرمود: خدا بالاترین پاداشی را که از یک پدر به یک پسر می‌تواند بدهد، علی جان به تو عطا بکند. من به یاد این می‌افتم که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) آمد به حضرت اسماعیل (علیه السّلام) فرمود: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»[16] من را یاری می‌کنی؟ گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ‏» من شما را یاری می‌کنم. منتها آزمایش آن‌ها در این حد نبود. تا دم مهلکه بود. این‌جا فرمود: علی جان من دیدم تا کجا باید برویم. گفت: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»[17] مگر وظیفه این نیست؟ فرمود: بله. علی اکبر فرمود: «إِذاً مَا نُبَالِي» ترسی نیست، در خدمت شما هستم. ابا عبدالله (علیه السّلام) هم از او تشکّر کرد. فرمود: خدا بالاترین اجری را که از یک پدر به یک پسر عطا می‌کند، از طرف من به تو بدهد.

شکایت امام حسین (علیه السّلام) به خدا درباره‌ی قاتلان علی اکبر (علیه السّلام)

در زیارت آن بزرگوار عبارات حیرت‌آمیزی است. یکی این است که امام هادی (علیه السّلام) فرمود: علی جان تو وقتی زمین افتادی، اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) که وقتی شیرخوار او را به شهادت رساندند، فرمود: «هَوَّنَ عَلَيَّ»[18] برای من چیزی نیست، در راه خدا صبر می‌کنم. آن بزرگوار گفت: «مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ … وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ»[19] امام هادی (علیه السّلام) فرمود: علی جان تو که زمین افتادی، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) از این‌ها به خدا گله کرد، فرمود: چقدر این‌ها گستاخ هستند؛ این‌ها دیدند پیغمبر آمده است، مرحوم حبیب الله اصفهانی 37:58 می‌گوید: او پیغمبر بود، منتها معراج او در کربلا اتّفاق افتاد. عروج او در کربلا بود.

علّت رد درخواست فرشتگان برای کمک‌رسانی به امام حسین (علیه السّلام)

 کجا نمونه مثل این عبارت «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا» را از حسین بن علی (علیه السّلام) دارید؟ دیگر بعد از تو خاک بر سر دنیا. بعضی روایات ما می‌گویند: نص از آسمان نازل شد، مجمل آن حتّی صحیح السّند است که آمدند گفتند: فرشته‌ها دیگر تحمّل ندارند، می‌خواهند بیایند کمک بکنند، حضرت چند تا جمله فرمود، یکی از آن‌ها این بود که نه، بعد از «فَقْدُ الْأَحِبَّةِ» دیگر من علی خود را از دست دادم. بعد «فَقْدُ الْأَحِبَّةِ» دیگر نمی‌خواهم در این دنیا باشم. این‌طور رابطه با هم داشتند و اگر می‌بینید اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) در بالای سر او رفتار عجیبی از خود نشان می‌دهد، چون هم خود او می‌داند که او چه باری را به دوش کشید.

علی اکبر (علیه السّلام) حجّت خدا

 و بعد این علیّ بن الحسین، علی اکبر (سلام الله علیه) حائز مقام ولایت بود، از کجا می‌گویم؟ لذا سیّد الشّهداء (علیه السّلام) مثل کسی که دار و ندار خود را دارد می‌دهد، این‌که نوشتند وقتی علی سمت میدان رفت، ایشان هم پشت سر او راه افتاد. چون می‌بیند حجّت خدا را دارد سمت میدان می‌فرستد. لذا ابدا رفتار او مثل بقیه نیست. امام هادی (علیه السّلام) می‌فرماید: «أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ»[20] ببینید چه می‌گوید. پیغمبر روز غدیر -کأنّه این غدیر دوم است- فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا: بَلَى‏»[21] فرمود: «مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ»[22] این عبارت، عبارت انتساب امامت است.

علی اکبر اسوه‌ی جهاد و اطاعت

امام هادی (علیه السّلام) در زیارت علی اکبر که به همه توصیه کردند که بخوانید که جملات آن را عرض کردم در اقبال سیّد بن طاووس است، ترجمه شده است؛ فرمود: «أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ» ما فقط با یک امامزاده سر و کار نداریم. با کسی سر و کار داریم که یک وقتی دار و ندار شیعه را نجات داده است. اسوه‌ی جهاد است، اسوه‌ی اطاعت است؛ در حالی که در اوج بوده است. هیچ هم حرف نزده است، سخنرانی هم نکرده است؛ فقط وقتی که به میدان رفت، فرصت شد سخنرانی بکند آن‌جا چند تا جمله فرموده است.

«أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ       نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ‏»[23]

امامت را بیان می‌کند. ما هستیم که اولی به نبی هستیم. برای چه به در خانه‌ی کسی دیگری رفتید.

«وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيِّ‏» حرامزاده که حقّ حکومت ندارد. حکومت باید دست عادل باشد. حکومت نباید دست فاسق باشد. آن‌جا هم از فرصت استفاده کرد. غیر از این شما سخنرانی از علیّ بن الحسین (علیه السّلام) اصلاً نمی‌بینید.

ولایتمداری علی اکبر و حضرت عبّاس (علیها سلام)

 بعضی از بزرگان کربلا چون فرصت نداشتند بعد از زمان یک معصوم زندگی بکنند، هیچ چیزی از آن‌ها باقی نیست. مثل علی اکبر مثل عبّاس بن علی این‌ها ولایت‌مدار هستند، ساکت هستند، همواره ساکت هستند. نیازی نیست این‌ها حرف بزنند، مولا است، دستور می‌دهد، من عمل می‌کنم. کما این‌که اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در زمان پیغمبر شهید می‌شد، هیچ کسی نمی‌فهمد آن اعجاز در کلام برای این فرد است. بعد از پیغمبر که فرصت شد، این حرف‌ها از او رسید. امام هادی (علیه السّلام) فرمود: «أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِهِ وَ حُجَّتُهُ» و حجّت خدا هستی؛ «وَ دِينُهُ» دین خدا هستی. در مورد علی اکبر می‌گوید. «وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمِينُهُ» و پسر حجّت خدا و پسر دین خدا هستی.

عظیم بودن داغ علی اکبر برای امام حسین (علیه السّلام) تا لحظات آخر عمر

 یک عبارتی حضرت صادق (علیه السّلام) فرموده است، با این حرف‌هایی که حقیر زدم رمزگشایی می‌شود. می‌گوید: علی جان پدر تو بعد از تو خیلی داغ دید، تو اوّلین شهید اهل بیت هستی. خیلی داغ دید؛ خوب آدم وقتی پشت سر هم داغ ببیند؛ قبل‌ترها را فراموش می‌کند مدام جدید می‌شود؛ همه هم در چند لحظه است، در چند ساعت است. شهادت علی اکبر بعد از نماز است، شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) عصر است. وقتی انسان پشت سر هم دچار مصیبت سنگین می‌شود، شیرخوار را در دست او این‌طور، یادگار امام مجتبی (علیه السّلام) آن شکلی، عبدالله بن حسن بر روی سینه‌ی امام حسین (علیه السّلام) ولی امام صادق (علیه السّلام) یک عبارتی می‌گوید که خیلی عجیب است. -این‌ها حرف‌ها فعلاً برای من است- علی اکبر یک باری از دوش اباعبدالله برداشته است، خیال او از هدایت امّت راحت شد. یعنی جان امام سجّاد (علیه السّلام) را نجات داد. امّا تو را خیلی فجیع کشتند. عبارت امام صادق (علیه السّلام) این است «لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ»[24] یعنی تا تو از دنیا رفتی و پدر تو خواست از دنیا برود، داغ 16 نفر دیگر از عزیزان خود را دید، ولی تا بخواهد از دنیا برود جگر او برای تو می‌سوخت. چون تو یک بار بزرگی برداشته بودی.

بیان امام صادق (علیه السّلام) در هنگام زیارت علی اکبر

لذا پایان این زیارت امام صادق (علیه السّلام) این‌طور رسیده است من دو سه جمله‌ی آن را عرض کنم. امام صادق (علیه السّلام) به علی اکبر فرموده است به علی اکبر توسّل بکنید. عبارت آن چیست؟ إن‌شاءالله روزی شما بشود صورت خود را به آن ضریح مبارک بچسبانید، بعد از این‌که سلام کردید خیلی عبارت زیاد است، آن‌ها را رها کردم بگویید: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ» منظور علی اکبر (سلام الله علیه) است سه بار بگو. «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» این حیرت آور است امام صادق (علیه السّلام) می‌گوید: من هم این‌طور می‌گویم. «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَتَيْتُكَ زَائِراً وَافِداً عَائِذاً» به زیارت تو آمدم به تو پناه آوردم، تو را به فریادرسی می‌خواهم. «مِمَّا جَنَيْتُ عَلَى نَفْسِي» یا علی اکبر ما غرق گناه هستیم. خیلی جرم مرتکب شدیم؛ «وَ احْتَطَبْتُ عَلَى ظَهْرِي» این بارها را روی دوش من انداختند، کمر من سنگین شده است. «أَسْأَلُ اللَّهَ وَلِيَّكَ وَ وَلِيِّي» از پدر تو که نزدیک تو است و تو که مولای من هستی می‌خواهم از خدا بخواهی: «أَنْ يَجْعَلَ حَظِّي مِنْ زِيَارَتِكَ» -بدانیم چه کسی است- از این‌که به زیارت تو آمدم «عِتْقَ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ» برکت زیارت تو باعث آزادی من از آتش بشود. این‌قدر مقام دارد.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏75، ص 159.

[5]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏8، ص 216.

[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏24، ص 316.

[7]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏6، ص 328.

[8]– غرر الحكم و درر الكلم، ص 203.

[9]– كمال الدين و تمام النعمة، ج ‏1، ص 287.

[10]– سوره‌‌ی توبه، آیه 40.

[11]– اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى، ص 113.

[12]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 42.

[13]– سوره‌ی نجم، آیه 3.

[14]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 65.

[15]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 379.

[16]– سوره‌ی صافات، آیه 102.

[17]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 379.

[18]– همان، ج ‏45، ص 46.

[19]– همان، ص 44.

[20]– إقبال الأعمال (ط – القديمة)، ج ‏2، ص 574.

[21]– الأمالي (للطوسي)، ص 247.

[22]– بحار الأنوار، ج ‏31، ص 411.

[23]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏98، ص 269.

[24]– كامل الزيارات، ص 239.