جلسه سوم نقش فاطمیه در هویت شیعه

10

نویسنده

ادمین سایت

«نقش فاطمیه در هویت شیعه» عنوان سخنرانی حجت الاسلام کاشانی است که به مدت پنج شب در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام به آن می پردازند، مشروح جلسه سوم تقدیم می گردد.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک کنید.

فاطمیّه و هویّت شیعه

عنوان بحثی که محضر شما داریم تقدیم می‌کنیم، نقش فاطمیّه در هویت شیعه است. منظور ما از فاطمیّه یعنی سقیفه و عکس العمل اهل بیت در برابر سقیفه که در رأس آن‌ها زهرای مرضیه عکس العمل نشان دادند و منظور ما از هویت آن دو مؤلّفه‌ی عقاید و اعمالی است که شیعیان به آن معتقد هستند. ایمان آن‌ها و رفتار آن‌ها. اصول عقاید آن‌ها و مناسک آن‌ها. عرض کردیم که سلفی‌های معاصر یکی دو نفر از آن‌ها به حضرت زهرا (سلام الله علیها) توهین رسمی کردند که شب اوّل عبارت آن را خواندیم که (معاذ الله) نسبت بی‌عقلی می‌دهد.

Kashani-13941130-NaghsheFatemiyeDarHoviyateShie-2

نظر ابن تیمیه در مورد بی‌احترامی به صحابه

من آن‌جا عرض کردم این چرا عملیات انتحاری کرد؟ چه لزومی داشت یک چنین کاری بکند؟ وقتی این آقایان قائل هستند کوچکترین بی‌حرمتی به کوچک‌ترین صحابه مثل، خود آن‌ها مثال می‌زند ابن تیمیه در الصّارم‌ المسلول‌ کتابی است که در موضوع دشنام دادن به صحابه نوشته است، می‌گوید: اگر کسی نسبت جبن یعنی ترس و خساست مثلاً مثال می‌زند، به یکی از صحابه‌ی ناشناس بدهد، این باید «نُکِّلَ نَکَالاً شَدیداً» او را باید بزنید. سال گذشته نمی‌دانم بودید یا نبود من از قول سیوطی عرض کردم کتابی را آوردم می‌گفت: اگر کسی بگوید مثلاً شهادت زن شب قبول نیست، منظور او عایشه باشد، او را شلاق بزنید. این‌که چیزی نگفته است. چه می‌شود که یک نفر با این عقیده می‌آید دشنام می‌دهد و (معاذ الله) نسبت بی‌عقلی به حضرت می‌دهد. چرا انتحار می‌کند؟ این انتحار است، نمی‌تواند دفاع بکند. اگر این بحث روشن بشود، عنوان بحث ما روشن می‌شود که هویّت تشیّع چه ارتباطی با فاطمه (سلام الله علیها) و فاطمیّه دارد، یعنی رفتار حضرت.

Kashani-13941130-NaghsheFatemiyeDarHoviyateShie-3

شرایط جامعه بعد از شهادت پیامبر

 شب گذشته مقدّمه‌ای عرض کردیم، محضر شما عرض کردیم که بعد از پیغمبر دارم بحث را خلاصه عرض می‌کنم، واقعیت این است که بحث یک مقدار مشکل است. یعنی پیش از این‌که من بخواهم بیان بکنم چه تقدیم بکنم، فکر می‌کنم چطور این را بیان بکنم. کجای آن را بگویم که بحث از دست دوستان در نرود- این‌که شرایط بعد از شهادت حضرت رسول الله (سلام الله علیه) به گونه‌ای رقم خورد که در جامعه‌ی اسلامی اجازه نمی‌دادند پری مخالف آن هوا پرواز بکند، چه برسد به این‌که جریانی مقابله بکند، به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند. عرض کردیم به کوچکترین مخالفت حقوق او را از بیت المال قطع می‌کردند، نفس او را قطع بکنند. اگر فایده نداشت، سنگین‌تر از این بود. جن آمده است او را تیر زده است، تیر از غیب خورد، خلاص یا مثلاً فرض کنید این‌ها عدّه‌ای بودند که زکات ندادند.

Kashani-13941130-NaghsheFatemiyeDarHoviyateShie-4

اوّلین مسلمان‌کشی در زمان خلیفه‌ی اوّل

 اوّلین مسلمان کشی در تاریخ اسلام یعنی با قانون دین به ظاهر، یعنی کاری که امروز داعشی‌ها می‌کنند، این‌ها انجام دادند. این‌ها یک عدّه‌ای بودند طرفدار امیر (سلام الله علیه) بودند، می‌گفتند ما باید زکات به خلیفه بدهیم، زکات به غیر خلیفه نمی‌شود که بدهی. به قول معروف، به قول طلبه مجزی نیست. مجزی نیست یعنی فایده ندارد. مثل این است که شما بدون وضو نماز بخوانید. فایده دارد؟ نه. مثلاً بروید خمس خود را در سطح آشغال بیندازید. می‌گوید: ما خمس دادیم. می‌گوییم: به چه کسی دادی؟ طواف مثلاً بروی در ساوجبلاغ 70 دور بچرخی، این‌ها مجزی نیست، فایده ندارد. بروی کعبه دور آن بچرخی و نیّت نکنی، می‌گویند: این مجزی نیست. یعنی فایده ندارد. آمدند زکات بگیرند، یک عدّه گفتند: مجزی نیست، باید زکات را به خلیفه‌ی پیغمبر بدهیم، به حاکم مشروع. همین فقط زکات ندادند تازه منکر زکات هم نبودند. خلیفه برای این‌ها حکم اعدام صادر کرد در صحیح بخاری و مسلم آمده است و این سند مسلمان کشی برای اوّلین بار…

اعتراض خلیفه‌ی دوم نسبت به این مسلمان‌کشی و جواب خلیفه‌ی اوّل

 حتّی خلیفه‌ی دوم پیش خلیفه‌ی اوّل رفت و اعتراض کرد. گفت: برای چه مردمی را می‌کشی که این‌ها لا اله الّا الله می‌گویند، پیغمبر را قبول دارند، نماز می‌خوانند. گفت: اگر این‌ها یک دانه از این بچّه شترهایی که به پیامبر زکات می‌دادند به من ندهند، من این‌ها را می‌کشم. دلیل او این شد. گفت: چرا می‌کشی در حالی که پیغمبر گفته است: اگر کسی لا اله الّا الله گفت، نباید بکشی. گفت: نه زکات ندهند، ما آن‌ها را می‌کشیم. مثل داعشی‌ها که امروز سیگار ممنوع است، حرام می‌دانند. طرف سیگار بکشد، دست او را قطع می‌کنند. دست را از سارق قطع می‌کنند، دست سیگاری را که قطع نمی‌کنند. این را از کجا درآوردی؟ برای سیگار دست را قطع می‌کنی، سیگاری را چه کار می‌کنی؟ این فقه را از کجا به دست آوردی؟ اسلام گفته است؟ دست قطع کردن که جزء اختیارات حاکم شرع و ولی فقیه و این‌ها نیست، بله می‌توانی مثلاً منع بکنی، جریمه ببری، ولی یک دست که نمی‌برند. خلاصه خلیفه‌ی دوم پیش خلیفه‌ی اوّل رفت، گفت: زکات نمی‌دهد، این نماز می‌خواند. گفت: نه، یک بچّه‌ی شتر به پیامبر به عنوان زکات می‌دادند -یعنی ندارد شتر بزرگ- به من ندهند یعنی کمترین تخطّی، خوب زکات گله‌دار شتر است، کمترین تخطّی بکند من می‌جنگم، آن‌ها را می‌کشم. خلیفه‌ی دوم گفت: من دیدم خیلی محکم این‌طور حرف می‌زند، دیدم حق با او است. جالب است. خود او رفته می‌گوید: پیامبر گفته است: نکش.

خفقان شدید در دوران خلیفه‌ی دوم

چرا آن‌ها زکات نمی‌دادند، می‌گفتند: تو خلیفه نیستی. خلیفه کسی دیگر است. ما نمی‌توانیم به تو زکات بدهیم، بعد دوباره باید برویم زکات خود را بدهیم، فایده‌ای ندارد، به قول معروف مجزی نیست. چنان خفقانی ایجاد شد که نفس همه را بریدند. باز در همین صحیح بخاری آمده است اگر می‌خواستند یک سؤال از خلیفه بکنند، گاهی یک سال مزه مزه می‌کردند. یک سال را آن‌جا گفته است، من از خود نمی‌گویم. یک سال طرف حساب و کتاب می‌کرد بپرسم نپرسم. سؤال از چه بود؟ از یک آیه‌ی قرآن بود. خفقانی که در آن دولت در دولت خلیفه‌ی شماره‌ی دوم وجود دارد، تقریباً در تاریخ اسلام سابقه ندارد. خشونت دینی محض هم است، همه هم اسلامی است. این را من یک جای دیگر هم گفتم، یک عدّه تعجّب کردند باز هم می‌گویم بروید ببینید در صحیح مسلم آمده است، در جاهای دیگر هم آمده است.

مجازات‌های بی‌دلیل در حکومت خلیفه‌ی دوم

شب گذشته گفتم قانون‌های جدید هم بود. یک وقت مثلاً در اسلام این‌طور است که اکثریّت معتقد هستند -حالا چه کسانی معتقد هستند و چه کسانی معتقد نیستند نمی‌گویم، بحث فقهی و اصولی می‌شود- قبل از این‌که بیان بکنی عقوبت نکن. به کسی که خبر از چیزی ندارد چک نمی‌زنند. اوّل می‌گویند -فرض کنید- نوشتن روی کاغذ سفید حرام است، اگر کسی نوشت یک شلاق می‌زنند. بعد اگر کسی نوشت می‌زنند -مثال عرض می‌کنم- نه این‌که اوّل یک سیلی در گوش او بزنند، بگوید: چیست؟ بگویند: نباید روی کاغذ سفید می‌نوشتی، باید روی کاغذ نخودی می‌نوشتی. می‌گوید: خوب قبلاً می‌فرمودند. مثل این است که شما سر کار بروید، جلوی در یک سیلی به شما بزنند، بگویند: سه‌شنبه‌ها نباید هشت سر کار بیایی، باید سه دقیقه به هشت بیایی، خوب این را می‌گفتی من هفت می‌آمدم. می‌گویند: عادل قبل از این‌که بخواهد عقوبت بکند، قبل از آن می‌گوید. یک دفعه که نمی‌زند. این کار را نمی‌کردند. طرف داشت رد می‌شد، -شب گذشته عرض کردم- یک مقدار لباس او زیبا بود، گفت: لباس را بر تن او پاره بکنید، دو تا سیلی بزنید، ده تا شلاق بزنید. فکر نکنید خبری است (تن آدمی شریف است به جان آدمیّت) این هم شد تربیت؟!

نمونه‌ای از این مجازات‌ها

 می‌خواهم بحث شب گذشت را برسانم به آن‌جا که کسی اصلاً جرأت نمی‌کرد برای مسائل به این کوچکی مخالفت بکند. یک بیچاره‌ی است اسم او نصر بن حجاج است، این از آن چیزهایی است که حیرت آور است و فقهای اهل سنّت در کتب فقهی خود حکم شرعی صادر کردند. یعنی نه تنها صحیح مسلم و دیگران گفتند، از نظر تاریخی مسلّم است، از نظر فقهی حکم شرعی روی آن رفته است. یک بیچاره‌ای بود اسم او نصر بن حجاج بود، زیبا بود. صورت زیبایی داشت. یک روز خلیفه این را در مدینه دید، گفت: عجب زیبا است، او را بیاورید صد ضربه شلاق بزنید. من می‌خواهم شما در فضای حکومت آن روز بروید که این‌‌قدر عادی بود که می‌گفتند خلیفه گفته است. می‌گفت: برای چه؟ من چه کار کردم؟ گفت: بلند بایست، نه هنوز زیبا است. یک صد ضربه شلاق دیگر بزنید. برای زنا صد ضربه شلاق می‌زنند. دویست تا، خوب این زخمی شد و او را بلند کردند گفت: نه هنوز زیبا است، سر او را بتراشید، موهای او را تراشیدند، صد ضربه‌ی دیگر شلاق بزن، دوباره صد ضربه‌ی شلاق دیگر، چهارصد ضربه شلاق به این بنده‌ی خدا که زیبا است. گفت: من کاری نکردم، گفت: چشم خود را چه کار بکنم، خدا این‌طور کرده است، آرایش که نکردم. موهای خود را که یک طور خاص درست نکردم، لباس خاص که نپوشیدم، دنبال ناموس مردم رفتم؟ صحابه‌ی پیغمبر است، آقایان بسیار صحابه را قبول دارند. این‌ها یک محذوری دارند، نتوانست اصل قضیه را انکار بکنند. چون صحابه را قبول دارند. اگر صحابه نبود، می‌گفتند: مثلاً فتنه‌گری کرده است، زیبا بوده است رفته سر کوچه ایستاده است ناموس مردم را دید زده است، نمی‌شود صحابه است. نمی‌توانند انکار بکنند. چهارصد ضربه شلاق زد، بعد او را به جرم زیبایی به بصره تبعید کرد.

نحوه‌ی حکمرانی خلیفه‌ی دوم

خوب شما ببینید در این حکومت می‌توانید بیایید بگویید شما دختر پیامبر را کشتید؟! اصلاً فضا نیست لذا مستشرقینی که گفتند: تا زمان مرگ عثمان جامعه‌ی اسلامی یک دست بودند درست گفتند، ظاهراً واقعاً یک دست بود. یعنی چه؟ یعنی این‌که اصلاً کسی بروز خلاف نمی‌توانست بدهد، اصلا و ابدا. ما معتقد هستیم مبانی تشیّع برای زمان رسول خدا است. برای قبل از غدیر است. امّا از نظر عملی به هیچ وجه در آن جامعه اجازه‌ی رفتار خلاف نمی‌دادند، حتّی آن کسی که ابوذر بود شیعة علی، سلمان شیعة علی در همان مسجد نماز می‌خواند، همان مدل نماز می‌خواند. خفقان مطلق. کسی را به حکومت می‌فرستاد، بعد از دو سال عزل می‌کرد، می‌گفت: سیاهه‌ی اموال او را بیاورید. تو دزدی کردی. شما نگاه بکنید. دزدی کردی. نصف اموال برای تو، نصف آن برای بیت المال. خوب اگر دزدی کرده است، همه‌ی آن برای بیت المال است. به دزد که نمی‌گویند دست شما درد نکند، از مکان‌های صعب العبور گذشتی، دیوارهای شش متری را رد شدی، دیگر دستخوش می‌دهیم یک میلیارد آن دستخوش. اگر دزدی است، خوب همه‌ی آن دزدی است. بعد شاهد برای این دزدی شاهد داری؟ در شهرهای مختلف، بعد دادگاه کجا بود؟ خلیفه می‌گفت: او را از بصره بیاورید، دو سال حکومت بصره عزل، او را به این‌جا بیاورید اموال تو چقدر است؟ حساب و کتاب بکنید، چرتکه ده بر یک حساب بکن، نصف آن برای تو، نصف آن برای ما؛ حالا مثلاً فرض کنید که برو موصل. از اربیل بیا نصف اموال برای دولت، نصف آن برای خود تو. حالا تو برو قرقیسیا. تو بیا دزد را دوباره به یک جای دیگر می‌فرستاد. حالا این روش حکومتی او باید یک جایی بحث بشود؟

قضاوت قائم به خود خلیفه‌ی دوم

 نکته‌ی من این‌جا است هیچ کسی نمی‌توانست بگوید: این آدم را آوردی، گفتی دزدی کردی، طبق کدام منطق گفتی دزدی کردی؟ خوب اگر همین‌طور به یک کسی بگویی دزدی کردی چه؟ چه می‌شد؟ خلیفه برای این کار خود شاهد نمی‌خواست. یعنی قضاوت در این موضوع قائم به خود او بود. دزدی کردی. خوب چقدر؟ همه‌ی اموال این‌ها از دم نصف دزدی است. عدّه‌ی زیادی از کارگزاران او به جز یکی دو نفر همه را مشاطره کرده است. یعنی این کاری که عرض کردم. آورده است نصف اموال را داده است، نصفی را به بیت المال ریخته است، بعد حالا یا به او حکومت نداده است یا یک جای دیگر را حکومت داده است. خوب نصف اموال همه‌ی این‌ها دزدی بود؟ نصف دقیق؟ شاهد تو چه کسی است؟ می‌شود بگویی؟

قضاوت پیامبر براساس شاهد و بینّه

 پیغمبر خاتم گفت: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[1] حالا الآن بحث را به یک جاهای می‌رسانم که خیلی مهم است و به بحث مربوط است و خدا شاهد است که این تحلیلی که خدمت شما عرض کردم خیلی زحمات به دنبال آن بود، همین چهار جمله‌ای که می‌خواهم به این یکی ربط بدهم. پیغمبر می‌فرماید: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» من پیغمبر هم می‌خواستم قضاوت بکنم می‌گویم این پول برای تو است، شاهد بیاور. خانه برای تو است شاهد بیاور قسم بخور. همین کاری که در دادگاه‌ها می‌کنند، سند بیاور. پیغمبری که علم غیب دارد، صراحت قرآن این است که رفتار بنده‌ها را می‌بیند، شیعه‌ها که اصلاً می‌گویند: «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَرُدُّ سَلَامِي» در بعد از زندگی در این دنیا، در دنیا که هیچ چیزی. او هم نمی‌فرمود من علم غیب دارم، بگیرد طرف را شلاق بزنید، می‌گفت: دادگاه سند.

قضاوت بدون شاهد و بینّه‌ی خلیفه‌ی دوم

 وقتی این را باب می‌کنی که خلیفه‌ی مسلمین بدون مدرک اموال کسی را بگیرد، یا کسی را شلاق بزند. بدون جرم و جنایت. حالا اگر حتّی طرف جانی هم است، این روند دادرسی روند خطرناکی است. چرا؟ چون می‌شود چهار نفر را طرفی که دزدی کرده است، یک شهری را چپاول کرده است، نصف آن هم زیادی است، کم که نیست. می‌گوید: خدا بدهد برکت. تا حالا پولشویی می‌کردیم، حالا دولت اسلامی می‌گوید: نصف آن برای تو. دیگر پولشویی نمی‌خواهد آن را به حساب خود واریز می‌کنم. مثلاً می‌گوید: این‌قدر آن را که خلیفه قبول کرده است. مثل این می‌ماند که شما از یک بانکی دزدی بکنید، بگویند: بیا نصف آن را تحویل بده، بقیه‌ی آن را به نام تو می‌زنیم یا آن را به حساب تو واریز می‌کنیم. خوب معلوم است می‌پذیرد. دیگر فرار نمی‌خواهد، جنس را نمی‌خواهد برود سیّد اسماعیل بفروشد. دولت نصف آن را قبول کرده است. این از این مشکل، از آن جهت به چه دلیل نصف آن‌ها را گرفتی؟ اگر پس فردا آمدی به یک کسی دیگر تهمت زدی چه؟ حالا این را داشته باشید، اگر وقت بشود می‌رسیم. از این راجع به شبهه‌ی معروف استفاده می‌کنم.

تفاوت شیعه‌ی حضرت امیر با دیگران

در این فضا که شیعیان عملاً متفاوت از بقیه نبودند ولی در ذهن آن‌ها این بود که -آن چهار نفر شیعه‌ی کم- ما یک طور دیگر فکر می‌کنیم، به ماجرای عثمان که رسید، شیعه‌ی علی و شیعه‌ی عثمان شد. فرق شیعه‌ی علی با بقیه چیست؟ سرّ تفاوت ما با دیگران در چیست؟ امروز سیصد میلیون یک طور هستند، ما هم هستیم. یک میلیارد و چهار صد میلیون نفر دیگر یک طور دیگر هستند. شاید آن‌ها درست می‌گویند؟ سؤال پیش می‌آید. یک چیزی بود که تفاوت قطعی بود و این در گوش شیعیان بود و آن هم این بود که فاطمه این جریان را رد کرده است، با این جریان بیعت نکرده است. این تا این‌جا. در واقع دو جلسه‌ی گذشته را تا به حال تلخیص کردیم. با این نکته‌ی اضافی که امروز اشاره کردم ببینیم به کجا می‌رسد.

کتمان اختلاف بین حضرت زهرا و مکتب خلفا در زمان بنی امیّه

بعد از این واقعه حکومت باید نسبت به این رفتار عکس العمل نشان بدهد. چون هر کسی برای او روشن باشد زهرای مرضیه چه کسی است و مخالف این جریان است، برای حکومت بحران مشروعیّت درست می‌شود. از کجا که این‌ها راست می‌گویند؟ این خشونت عجیب از کجا اسلامی است؟ بنابراین دستگاه بنی امیّه که از سال 40 رسماً قدرت به دست آن‌ها افتاد، قبل از آن هم سال‌ها بود ولی از سال 40 رسماً بنی امیّه سر کار آمد، تلاش کردند اختلاف بین امیر المؤمنین و زهرای مرضیه و مکتب خلفا را کتمان بکنند. به اضافه‌ی یک انتقام حیثیتی. لذا روایاتی جعل شد مبنی بر این‌که علی و فاطمه از این طرف یک، یک و دو از آن طرف با هم دوست بودند. لذا علی رغم روایات بسیار مبنی بر این اختلاف شعبی که اصلاً واقعه‌ی سقیفه را از نزدیک ندیده بود، حکومت قول او را قول رسمی تلّقی کرد و گفتند قبل از این‌که فاطمه از دنیا برود، همه با هم آشتی کردند خوش و بش کردند، به خوبی و خوشی همه چیز تمام شد. اصلاً با هم دوست بودند. فشار آورد به امیر المؤمنین که باید اسم فرزند خود را عمر بگذاری.

فراموشی فاطمیّه و نابودی تشیّع

همه می‌فهمیم اگر بگوییم همه مثل هم هستیم، چه کسی این وسط از بین رفته است؟ آن آب باریکه‌ای که بعداً پدران شیعه شدند. چون بقیه که یک طور بودند، یعنی اگر اصل اختلاف فراموش بشود آن تشیّع است که نابود شده است چون بقیه که دارند به زندگی خود ادامه می‌دهند. بقیه هم این را می‌گویند. لذا شما می‌بینید مسئله‌ی فدک را -این‌ها را یک توضیح بدهم سال قبل مفصّل عرض کردم- اهل البیت زنده نگه می‌دارند. بنی امیّه هم مجبور است چه کار بکند؟ مدام در خبرگزاری‌های خود خبر بدهد که هیچ اختلافی با هم نداشتند. لذا مثلاً فرض بفرمایید که این سؤال مطرح می‌شود یا بیان می‌شود که اگر قاتل فاطمه خلیفه‌ی دوم بود، چرا دختر او زن او شده است؟ این‌ها دوست بودند، اختلافی نبود. اگر جریان مناظره‌ها بررسی بشود -که یک شبی را به آن اختصاص می‌دهم- می‌بینید هر جایی شیعه و سنی با هم بحث می‌کنند، گفتگو آ‌ن‌جا که گفتگوها مؤدّبانه است، عالمانه پیش می‌رود، می‌روند با هم مجادله‌ی علمی می‌کنند، با هم بحث می‌کنند، یک جا کار تمام می‌شود، آن هم تا مسئله‌ی حضرت زهرا مطرح می‌شود دیگر نمی‌شود بحث را پیش برد. إن‌شاءالله یک شب بعضی از این مناظره‌ها را که در تاریخ مکتوب است، می‌خوانم.

علّت درست کردن ازدواج دختر حضرت امیر با خلیفه‌ی دوم توسّط بنی امیّه

لذا جریان بنی امیّه باید چه کار بکند؟ یک مسئله‌ای که حالا راست و دروغ آن باید بحث بشود را علم می‌کند و به هم جا منتشر می‌کند که دختر علیّ بن ابی‌طالب امّ کلثوم همسر خلیفه‌ی دوم شد. پس این‌ها با هم فامیل بودند، مگر می‌شود انسان دختر خود را به قاتل همسرش بدهد. یعنی دختر او زن قاتل مادرش بشود. پس اختلافی نبود. ما سعی کردیم در این دو، سه شب تا این‌جا بگوییم چرا باید شمع اصل این اختلاف روشن نگه داشته بشود. چون شیعیان حذف می‌شدند و تمام می‌شد. همه همین را می‌گویند.

علّت نپرداختن حضرت امیر به واقعه‌ی سقیفه

 لذا شما نگاه می‌کنید امیر المؤمنین کمترین فرصتی که به دست بیاورد، یک دفعه شروع به سخنرانی کردن می‌کند. در چه شرایطی؟ در همان شرایطی که شب گذشته مفصّل توضیح دادیم که ارتش آن همه غیر شیعه‌ی هستند. اگر به آن‌ها شیعه می‌گفتند، یعنی می‌گفتند از نظر سیاسی علی بهتر از معاویه است. یا می‌گفتند علی از عثمان بهتر است. اصلاً با آن دو نفر اوّل کار نداشتند. آن‌ها را بسیار احترام می‌کردند. این‌که شما می‌بینید حتّی در جنگ صفین ظاهراً یک کسی می‌آید می‌گوید: یا علی سقیفه چه خبر حضرت او را توبیخ می‌کند، می‌گوید: این چه حرفی است الآن این‌جا می‌زنی. خوب من باید از آن‌ها دفاع بکنم یا آن‌ها را بکوبم؟ دفاع بکنم از یک طرف، بکوبم هم خوب لشکر از بین می‌رود، مقابل معاویه باید نیرو داشته باشیم. این‌که شما می‌بینید گاهی پیش می‌آید که موارد آن زیاد نیست، گاهی حضرت یک چیزهایی می‌گوید بعد می‌گویند: یا علی ادامه بده می‌گوید: «تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ»[2] یعنی یک بغضی بود ترکید و حالا آن را رها بکنید. یعنی چه؟ یعنی نباید این فراموش بشود.

خوشحالی امام زمان از حفظ شدن خطبه‌ی شقشقیه

 بعد شما می‌بینید معجزه‌ی ادبیاتی امیر المؤمنین نهج البلاغه به خاطر این خطبه که باید در مورد آن مفصّل بحث بشود، از کتابخانه‌های اهل سنّت خارج می‌شود. چرا؟ چون شماره‌ی سه این خطبه‌ها یک خطبه‌ای است که در آن حرف‌های عجیبی زده است. بعضی بزرگان این‌طور فهمیدند که حضرت حجّت (سلام الله علیه) خوشحال می‌شود شیعیان خطبه‌ی شقشقیه را حفظ بکنند. به ما در دانشگاه نمره می‌دادند که حفظ بکنیم. یک امتحان سخت می‌گیرند، بعد می‌گویند: پنج نمره می‌دهیم به هر کسی این را حفظ بکند. غرض آن این بود که بفهمیم و با ترجمه هم بود. ببینید چه گفته است.

علّت صبر حضرت امیر در برابر غصب خلافت

«طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ»[3] من بررسی کردم ببینم با دست شکسته یعنی بی‌قدرت- یار من را از من گرفتند. یک روح بود در قالب دو بدن، لذا به خود نسبت می‌دهد. البتّه یک معنای عام‌تر دارد، یعنی یار هم نداشته است. «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ» با دست شکسته که انسان نمی‌تواند شمشیر به دست بگیرد، بجنگم؟ یعنی امکان پیروزی نیست. «أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» یا در یک ظلم و ظلمت سیاهی صبر بکنم. «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى» دیدم باید صبر بکنم. «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» یعنی الآن که دارم به شما حرف می‌زنم خار در چشم من است، استخوان در گلوی من است، دارم با شما حرف می‌زنم. «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» دار و ندار من را غارت کردند. بعد فرمود: این واقعه را اگر برای انسان‌هایی که به سنّ و سال شما است بگویم، کمر این‌ها می‌شکند. اگر به کودکان بفهمانید چه بلایی بر سر من آوردند، موهای آن‌ها سفید می‌شود. همان چیزی که در روایات است اهل البیت می‌فرمودند: ما زود پیر شدیم. «وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ» مؤمن در این دنیا است، جگر او خنک نمی‌شود از آن داغی که به من وارد شده است، به دل من گذاشته است. بعد هم می‌گویند: آقا ادامه بدهید. می‌گوید: «تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ»[4] یک بغض بود، ترکید، رها بکنید. پیش از این فضا نیست.

کراهت حضرت زهرا از ملاقات با غاصبان حکومت

در همین صحیح بخاری است، آمدند عذرخواهی بکنند، آشتی‌کنان راه بیندازند، پیغام دادند که ما را راه بده، خود آقایان در صحیح بخاری خود دارند، خود آن‌ها از امیر نقل کردند که تنها بیا. «كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ»[5] من اصلاً دوست ندارم با او همنشین بشوم. این مطلب در صحیح بخاری است. اصلاً رابطه این‌طور نیست که عادی بوده باشد. بله، طرف مقابل مجبور است بگوید عادی بوده است و همه‌ی حیثیت ما هم به این است که این موضوع کتمان نشود والّا چه تفاوتی با دیگران داریم، حذف می‌شویم و تمام می‌شود.

علّت انحراف در تشیّع یمنی‌ها

 الآن در یمن این‌طور است. یمنی‌ها سه، چهار گروه بودند، معالِم خود را فراموش کردند، چهار تا گروه الآن یک گروه هستند. اصلاًَ نمی‌دانند می‌گویند: پدران ما پانصد سال پیش سر چه چیز دعوا داشتند. بعد از یک مدّت یمنی‌هایی که شیعیانی بودند و رگ گردن آن‌ها بالا می‌زد، زیدی‌هایی شدند که دو خلیفه‌ی اوّل را امام مسلمین می‌دانستند. بله، این‌طور است خیال نکنید می‌ماند. شهرهایی داریم که 70 نفر مجتهد در عصر داشته است، الآن مرکز فسق و فجور اسرائیلی‌ها است و ساکنین آن همه مسیحی هستند. این‌طور نیست که کسی گارانتی داشته باشد. مسائل اعتقادی نباید کتمان بشود، فراموش بشود. این بحث یک بحث خیلی مهم و ظریف نزدیک به بحث وحدت دارد که إن‌شاءالله به آن می‌پردازم که باید این‌ها را چه کار بکنیم. إن‌شاءالله مطالبی دارم که حداقل در هیئت‌ها نشنیدید، مگر این‌که تخصّص شما تاریخ تمدّن اسلام دوره‌ی عثمانی باشد در غیر این صورت نشنیدید. یا افشاریه باشد. بنابراین او چه کار می‌کند؟ می‌گوید: دخترش با او ازدواج کرده است. چه دعوایی؟ این‌جا دو تحلیل است تحلیل اوّل را بگویم.

تحلیل اوّل در مورد ازدواج امّ کلثوم با خلیفه‌ی دوم

تحلیل اوّل این است در منابع ما این‌طور آمده است که این در دوران خلیفه‌ی دوم این اتّفاق در شرف انجام شدن بود. امیر (سلام الله علیه) فرمود: -این تحلیل اوّل است- کوچک است، فعلاً وقت ازدواج او نیست. گفت: عبّاس را صدا بکنید. گفت: من می‌روم چاه زمزم را از خاک پر می‌کنم.

تهدید حضرت  امیر توسّط خلیفه‌ی دوم

 یعنی چه؟ یعنی زمزم بنی هاشم بچّه‌های اسماعیل هستند. چاه زمزم برای سادات هاشمی یک افتخار الهی هزار ساله است. چاه زمزم را پر می‌کنم، یعنی این‌که حرمت‌های گذشته‌ی شما از بین می‌رود. بعد گفت: به مسجد بیا. ای مردم اگر من بخواهم، دست دزدی را قطع بکنم، از من شاهد می‌خواهید؟ به یاد دارید اوّل جلسه یک چیزهایی گفتم، گفتم مشاطره می‌کرد. بدون دادگاهی مشاطره می‌کرد. حساب و کتاب داشت. ظاهر آن این بود که پول‌ها را به بیت المال دارد برمی‌گرداند. اوّلاً پول‌های حرام؛ این والی‌ها نصف آن، اقلاً در حساب آن‌ها قانونی می‌شد، ثانیاً یعنی من نسبت به وکلا و ولات خود هم همین‌طور قضاوت می‌کنم، پس نسبت به دیگران هم می‌توانم. دادگاه نمی‌خواهد، حضور شهود لازم نیست. گفت: اگر من بخواهم بگویم کسی (معاذ الله) زنا کرده است می‌خواهم او را رجم بکنم یا کسی دزدی کرده است، می‌خواهم دست او را قطع بکنم از من شاهد می‌خواهید؟ -آن کسانی که اوّل جلسه بودند دیدند که ما این تحلیل را گفتیم که برای مخاطب خود سابقه‌ی ذهنی ایجاد کرد- گفتند: نه نمی‌خواهیم. این تحلیل اوّل است- به عبّاس گفت: برو به علی بگو دست او را به عنوان سارق قطع می‌کنم و خوب حالا شما نگاه بکنید در این تاریخ وانفسایی که این همه بحث تحریف مطرح کردیم، بگویند: پناه بر خدا دست یکی از صحابه‌ی پیامبر به جرم دزدی قطع شد.

دفاع پیامبر و ائمّه از جایگاه خود و نه شخص خود

امام معصوم، امام از شخصیت حقیقی خود دفاع نمی‌کند. خاکستر به سر پیغمبر می‌ریختند باز هم به عیادت می‌آمد. امّا اگر کسی بخواهد به نبوّت او جسارت بکند، حکم او اعدام است. چون مانع از هدایت دیگران می‌شود. اگر کسی می‌آمد در مدینه دشمنی او به شخص پیامبر بود، نه با نبوّت پیامبر. به پیامبر مشت هم می‌زد، پیامبر کاری به او نداشت. امّا اگر کسی نبوّت پیامبر را انکار می‌کرد، دشنام می‌داد، مسخره می‌کرد، حکم او اعدام بود. چون اگر این جا بیفتد که هر کسی از راه برسد، پیامبر را مسخره بکند، قدسیّت پیامبر از بین برود، دیگر مردم هدایت نمی‌شوند. در تحلیل اوّل امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) دیدند که هدایت مردم مختل می‌شود، پذیرفتند. به این ازدواج مُکره شدند.

تحلیل دوم در مورد ازدواج امّ کلثوم و خلیفه‌ی دوم

در تحلیل دوم بنی امیّه این را بعد از خلیفه‌ی دوم به دروغ سر زبان‌ها انداختند. مسئله را باز نمی‌کنم به طور خلاصه می‌گویم. شما را حواله می‌دهم به آن جمله‌ای که از امام صادق است در کافی به سند صحیح است. چه واقعاً این ازدواج اجباری اتّفاق افتاده باشد، طبق تحلیل اوّل. طبق تحلیل دوم که اسناد آن کم نیست، بنی امیّه این دروغ را برای مقابله با شیعه مطرح کرده باشند که بگویند این‌ها با هم دوست بودند، در اصل دروغ باشد. چه اوّلی چه دومی. نسبت به ناموس امیر المؤمنین جسارت شده است، درست است؟ در هر صورت مخصوصاً در دومی که شاید بعضی از جمله‌ها را گفتم ببینید چطور جسارت شد.

نظر امام صادق نسبت به این ازدواج

 لذا وقتی به امام صادق می‌فرمایند: نظر شما راجع به آن ازدواج چیست؟ حضرت در آن شرایط می‌فرماید: «إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ»[6] این ناموس به غارت رفته است. یعنی چه واقعاً به غارت رفته است بالاکراه، چه اسم او سر زبان‌ها افتاده است. در هر دو صورت هتک حرمت از ما شد و چرا امام صادق (سلام الله علیه) این حرف را می‌زند؟ برای این‌که بگوید این غصب است.

در کافی صحیح السّند هم وجود دارد. حالا چه واقع شده است و چه واقع نشده است. دوستی در کار نبود. اصل مسئله برای امام صادق مهمتر است تا این موضوع ازدواج. لذا نمی‌آید تلاش خود را بکند مبنی بر این‌که تحلیل اوّل درست بود که امیر المؤمنین را تهدید کردند، برای مصلحت مهمتری حضرت مکره شد، جام زهر نوشید. یا تحلیل دوم درست است اصل آن دروغ است بنی امیّه این را ساختند. برای امام صادق چه چیز مهمتر است؟ آن استراتژی طرف مقابل را بر باد بدهد که این‌ها دنبال این هستند بگویند ما با هم هیچ اختلافی نداریم به این‌جا که می‌رسد امام صادق یک چیزی می‌گوید که هر کدام باشد، آن‌ها نتوانند بهره‌برداری بکنند، گفت: «إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ». فرج معانی متعدّد دارد. یک معنای آن عفّت است. ناموس است. معناهای التزامی است، اصل معنا چیز دیگری است. این ناموس به غارت رفته است. یعنی در هر صورت ما چه شایعه باشد، چه حقیقت باشد -من هم نخواستم وارد بشوم بگویم نظر من اوّل است یا دوم است چون وقت نیست- چه اوّلی باشد، چه دومی اصل این باعث نمی‌شود آن اختلاف عمیق از بین برود. «إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ» غارت کردند.

احیای فاطمیّه، احیای تشیّع

باز امام کاظم هم می‌آید می‌فرماید: فدک. می‌گویند: بگیر و برو. می‌گوید: نمی‌توانی بدهی، فدک چهارگوشه‌ی حکومت تو است. یعنی چه؟ یعنی من نمی‌خواهم با شما تنش‌زدایی بکنم. قرار نیست من با شما تنش‌زدایی بکنم. چون تنش‌زدایی در این مسئله از بین رفتن تشیّع است طبق این توضیحی که این دو، سه شب دادیم. خدا شاهد است احیای فاطمیّه، احیای تشیّع است. کسی که در احیای فاطمیّه تلاش بکند، جزء سربازان رسمی امیر المؤمنین است. حالا نسبت این با وحدت چیست جلوتر عرض می‌کنم.

مهمترین اخلاف از نظر شهرستانی در بین امّت اسلامی

اصل مسئله نباید از بین برود. نباید اجازه داد این اختلاف فراموش بشود. ممکن است امیر المؤمنین برای مصلحتی به آن‌ها مشورت بدهد، برای اصل اسلام، کما این‌که ممکن است شما با یک نفر دعوا دارید اختلاف دارید، برای یک مصلحت مهمتری، مثلاً حمله دارند می‌کنند با این‌که قهر هم هستی بروی دفاع بکنی. برای یک مصلحت بزرگتری. این به این معنا نیست که اصل آن فراموش بشود، چون فراموش کردن اصل این مسئله فراموشی اصل حقیقت است. برای ائمّه‌ی ما کاری نداشت بگویند مادر ما کجا دفن شده است. کار داشت؟ چرا این مسئله‌ را ادامه می‌دادند که این‌قدر خون از شیعه در آن ریخته شده است؟ عبد الکریم شهرستانی یکی از علمای برجسته‌ی مذهب شناسی و فرقه‌شناسی در کتاب الملل و النّحل می‌گوید: «الخِلَافُ الخَامِس: … بَينَ الأمَة خِلَافُ الإمَامَة»[7] پنجمین اختلافی که بین مسلمین افتاد و خیلی تفرقه و اختلاف ایجاد کرد بحث امامت بود. «وَ أعظَمُ خِلَاف بَينَ الأمَة» و این مهترین خلافی بود که بین امّت افتاد. «إذ» زیرا «مَا سُلَّ … فِي الإسلَام عَلى قَاعِدَةٍ دينِيَة» در اسلام برای یک مسئله‌ی دینی شمشیر کشیده نشد، آن‌قدر که «مَا سُلَّ عَلى الإمَامَة» خیلی خون ریخته شد.

تفاوت وحدت داشتن و بازگو کردن حقایق

 خوب امام صادق می‌فرمود: قبر مادر من این‌جا است تمام، دیگر کسی از آن افراد قدیم هم نبود که بخواهد نبش قبر بکند، مسئله‌ی نبش قبر و بی‌حرمتی کوچکترین دلیل است. تمام کن، این‌قدر شیعه‌ها کشته نشوند دوران اوج تقیّه. این تنش‌زدایی با طاغوت اصل دین را از بین می‌برد. چیزی که امروز این‌قدر از آن می‌ترسند، تنش‌زدایی با طاغوت، همین است تنش‌زدایی با طاغوت اصل موضوع را از بین می‌برد. لذا ائمّه‌ی ما… امام رضا نمی‌گذارند این مسئله خاموش بشود. بگذارید مردم راحت زندگی خود را بکنند. همان كسانی که بحث برادری را مطرح می‌کنند که ما به آن هم خواهیم پرداخت. دوستانی که من را می‌شناسند می‌دانند من خیلی طرفدار وحدت هستم، امّا به این معنا نیست که حقایق را انسان نگوید. بعضی‌ها معنای وحدت را نفهمیدند. إن‌شاءالله به خاطر اهمّیّت آن وارد بحث آن می‌شوم. بگذار مردم راحت زندگی خود را بکنند، بگذار آشتی کنان راه بیندازیم.

بیان اسلام ناب در نامه‌ی امام رضا به مأمون

 امام رضا به مأمون نامه می‌نویسد، مأمون می‌گوید: اسلام ناب چیست؟ در 50 تا جمله نمی‌خواهم تفصیل آن را بگویی، بگو لبّ دین چیست؟ حضرت وقتی می‌فرماید: توحید، نبوّت، معاد، بعد ارکان عبادت، نماز داریم، روزه داریم، چند رکعت نماز داریم، روزه چند روز داریم، می‌گوید کلّیات جزئیات را نمی‌گوید، ارکان را می‌گوید. «وَ الْبَرَاءَةُ»[8] نمی‌شود از غاصبین ارث ما بیزار نباشی. نمی‌شود شما شیطان را دوست داشته باشی، خدا را هم دوست داشته باشی، این محال است. نمی‌شود.

علّت سفارش امام رضا به برائت از ابو موسی اشعری

حتّی اعوان آن‌ها «وَ الْبَرَاءَةُ … وَ مِنْ أَبِي مُوسَى الْأَشْعَرِيِّ» آن موقع که امام رضا این نامه را نوشته است قریب به 150 سال بوده است ابی موسی مرده است، استخوان‌های او هم پوسیده است، حزبی هم از او باقی نمانده است، تیمی هم نمانده است، ابو موسی تشکیلاتی نداشته است، الآن هم ندارد. می‌گوید: نه یک روزی… نمی‌خواهد آن اصل ماجرا فراموش بشود. «وَ الْبَرَاءَةُ … وَ مِنْ أَبِي مُوسَى الْأَشْعَرِيِّ» ابو موسی اشعری ریش خود را بلند کرده بود «وَ لاَ الضَّالِّينَ» برای این‌که بتواند یک عدّه را از ما دور بکند. در آن ماجرا خیانت کرد. اعوان ظلمه بود، باید از او هم بیزار باشید. یعنی چه؟ یعنی مسئله… وقتی سال دویست و چند، 150 سال از مرگ ابو موسی گذشته است، می‌گوید: باید از او بیزار باشی، از آن ارث غصب شده، دیگر بین سال دویست و سیصد فرق است. بین سیصد و پانصد فرق است. وقتی 150 سال از یک دعوا گذشته است می‌گوید نباید فراموش بشود، یعنی نباید فراموش بشود.

تلاش ائمّه در جهت فراموش نشدن اختلاف حضرت زهرا با خلفا

 این‌جا نمی‌شود تنش‌زدایی کرد. تنش‌زدایی یعنی چه؟ یعنی شما برگردید بگویید آن غلط‌های گذشته غلط نبوده است. این به معنای این‌که امروز مثلاً لر و کرد با هم دشمنی بکنند، نیست. آن مسئله‌ی تاریخی، آن مسئله‌ی تاریخی نباید فراموش بشود. «وَ الْبَرَاءَةُ … وَ مِنْ أَبِي مُوسَى الْأَشْعَرِيِّ وَ أَهْلِ وَلَايَتِهِ … فَهُمْ كِلَابُ أَهْلِ النَّارِ» تمام نمی‌شود. مسئله نباید فراموش بشود ولو این‌که او روایات آشتی‌کنان راه بیندازند، قبلاً تحلیل کردیم و ضعف آن را گفتیم. روایت ازدواج درست بکنند، آن‌قدر که برای امام صادق مهم است که بگوید دعوا بوده است مهم نیست که تهمت به امّ کلثوم را پاسخ بدهد. می‌گوید: اختلاف بود، غصب شده است. غصب شده یعنی یا شایعه‌ی آن دروغ است به ما حرمت‌شکنی شده است یا واقعاً حرمت‌شکنی شده است، این برای او مهم است تا این‌که بگوید ازدواج شد یا نشد. این در کافی صحیح السّند هم است. ائمّه‌ی بعد همین‌طور.

ثواب رساندن مظلومیت حضرت امیر و حضرت زهرا به عالم

تلاش طرف مقابل هم چیست؟ نصّ مسئله را انکار بکند. آشتی بودند، این‌ها همه با هم دوست بودند. امروز هر کسی تلاش بکند، اصل مظلومیت زهرای مرضیه و امیر المؤمنین با حفظ شرایط به عالم برسد والله جزء سربازان امیر المؤمنین است. پنج روایت در این موضوع از حضرت امیر داریم. فرمود: کسی که دلش با ما باشد، تا قیامت در ثواب جنگ جمل شریک است. یعنی رزمنده‌ی جمل محسوب می‌شود. یک بار هم برای نهروان فرموده است.

 از همه‌ی این‌ها مهمتر این است حیثیت ما است. هویت ما با این پیوند خورده است. تا جلوتر برویم ببینیم عکس العمل‌ها چه اتّفاقی افتاد.

هتک حرمت حضرت امیر

آموزش مسئله‌ی فاطمیّه از کودکی در خانه‌ی اهل بیت شروع می‌شود. خود شما بروید در مورد این ازدواج تحقیق بکنید که یا اصل آن دروغ است یا اصل بر اکراه است، حرمت ناموس علیّ بن ابی‌طالب را شکستند. من اصلاً معتقد نیستم این ملعون‌ها یک چنین غلطی را کرده باشند ولی این‌که امام صادق می‌فرماید: به ناموس ما هتک حرمت کردند. این قبل از عاشورا است قبل از آن نگاه اراذیل به نوامیس سیّد الشّهداء است. نقل کردند آن ملعون غلطی کرد که من عرض می‌کنم اصل آن دروغ باشد یا نباشد که نمی‌توانم هم بگویم این‌که نقل کردند در کتب خود راجع به ناموس علیّ بن ابی‌طالب آن مردی که اگر در کنار کوچه می‌دید یک کنیز سیاه پیری نشسته است گریه می‌کند، می‌لرزید می‌گوید: او دختر خود را فرستاد سراغ… وقتی برگشت گفت: من را فرستادی سراغ یک پیر چشم چران. هر چه بود، وقتی وارد منابع این‌ها می‌شوی این‌جا جسارت شده است. حتّی در کتب فقهی آوردند که اگر کسی خواست خواستگاری بکند، مثلاً یک غلط‌هایی می‌تواند بکند که بگویم در موضع خواستگاری چه کرد. می‌خواهم بگویم همه کاری کردند برای این‌که این مسائل فراموش بشود. ما چه می‌دانیم امیر المؤمنین چه کشید «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى».

عظمت شأن امام جواد

خوب می‌دانید امام رضا خیلی برای امام جواد احترام قائل است. چون امام جواد کار بزرگی کرده است. در دوران چهل و چند سالگی امام رضا به دنیا آمده است، سال‌ها همه منتظر هستند امام بعد از امام رضا را بشناسند. «لَمْ يُولَدْ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهٌ‏»[9] با برکت‌ترین مولود اسلام است، تمام توهین‌هایی که قرار بود به امام زمان بشود که در کودکی امام شده است، همه را به امام جواد کردند و شبهات را برطرف کرد. حقّ حیات گردن همه‌ی ما دارد. والله اگر امام جواد نبود، امامت امام زمان امروز برای ما ثابت نمی‌شود. یعنی تحلیل تاریخی دقیق است، سر جای خود باید بحث کرد.

خشم حضرت جواد نسبت به غاصبان خلافت

 حضرت رضا (سلام الله علیه) آقازاده‌ی خود را در آغوش گرفتند، فرمود: پسرم چرا این‌طور خشمگین هستی. امام جواد گاهی به آسمان نگاه می‌کرد، گاهی به زمین. مشت مبارک خود را در هم فشرده بود. این در راستای همین است این‌طور فرمود: به خدا یک روزی این‌ها را از قبر بیرون می‌کشم. این نشان می‌دهد تربیت امام رضایی یعنی کودکان هم باید بدانند چه بلایی بر سر اهل بیت آمده است. «وَ اللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُحْرِقَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُذْرِيَنَّهُمَا»[10] فقط به کشتن اکتفا نمی‌کنم.

Kashani-13941130-NaghsheFatemiyeDarHoviyateShie-1

ما دیدیم اهل البیت کسانی هستند که دشمن خونی آن‌ها، حر می‌آید، می‌فرماید: سر خود را بلند بکن. اصلاً اجازه نمی‌دهد کسی شرمگین بشود، اهل البیت اهل کینه نیستند. این مسئله‌ی ناموس عقاید شیعه است. در موضوعات دیگر اصلاً این‌طور نیستند، مسئله شخصی نیست. این جود امام رضا را بروید از سنّی‌های بغداد بپرسید. آن‌ها باب المراد می‌گویند. دِرّه‌ی موسی بن جعفر برای این‌ها ضرب المثل بود. به سنی‌ها هم می‌دادند، این مسئله، مسئله‌ای نیست که فراموش بکنند. فرمود: والله اگر دست من برسد، آن‌ها را از گور بیرون می‌کشم، گردن می‌زنم، می‌سوزانم، خاکستر ان‌ها را به باد می‌دهم. اصلاً باور نکردنی است که یک فردی با آن کرامات این‌طور حرف می‌زند. نباید این مسئله فراموش بشود.


[1]– الكافي، ج ‏7، ص 414.

[2]– نهج البلاغه، ص 50.

[3]– همان، ص 48.

[4]– همان، ص 50.

[5]– صحیح بخاری، ج 5، ص 139.

[6]– الكافي، ج ‏5، ص 346.

[7]– الملل و النّحل، ج ‏1، ص 31.

[8]– عيون أخبار الرّضا، ج ‏2، ص 126.

[9]– بحار الأنوار، ج ‏50، ص 20.

[10]– همان، ج 50، ص 59.