«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه بافضیلتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تبیین بحث
یکی از نیازهای ما که دین هم برای آن خیلی برنامهریزی کرده است و میخواهد به آن جهت بدهد، موتور محرّک ماست، عامل تغییر فکر و عمل و جابجایی ماست، موتورخانهی پیشبرندهی ماست، مسئلهی محبّت است، مسئلهی حبّ است.
نیروگاه ما برای حرکت «حبّ» است، این گمشدهی ماست، ما در به در به دنبال آن میگردیم، بلکه گداییِ آن را میکنیم.
در این موضوع بین شیعه و سنّی، مسیحی و مسلمان، مؤمن و کافر، بتپرست و غیربتپرست هم خیلی تفاوتی نیست، این نیاز بشر است، که به انواع مختلف هم دستمالی میشود، جهت این امر هم این است که چون نیاز عمومی همه است، مخاطبین آن نوع بشر است.
لذا تبعات آن که گاهی خیلی سخیف هم میشود، برای این است که همه به آن نیاز دارند.
بلاتشبیه یک شباهتی به مسئلهی دینداری و خداپرستی دارد.
انسان دوست دارد که پشت او به یک قدرتِ لایزال گرم باشد، وقتی خدای متعال هم سؤال میکند، درواقع استفهام انکاری است، که میفرماید: «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»،[4] اگر صد صاحب داشته باشی بهتر است یا یک خدای واحدِ قهّار؟ یعنی واحدی که جایی برای دو نمیگذارد و او هم کار تو را حل میکند. پاسخ هم روشن است، اینجا خدای متعال سؤال نکرده است که ما جواب بدهیم، بلکه وجدان ما را قاضی کرده است.
اگر بتپرستی هست، انحراف آن نیاز است. یعنی آن شخص نیاز داشته است که به یک جایی پناه ببرد، نیاز داشته است که به یک نفر تکیه کند، نیاز داشته است که پشت او گرم باشد، چیزی پیدا نکرده است، یا مصداق را اشتباه کرده است، یا خطا رفته است، یا هر چیز دیگری، به سراغ بت رفته است. وقتی به سراغ بت هم رفته است… اگر از خیلی از آنها هم بپرسید، حتّی برای این بت هم استقلال قائل نیستند، میگوید برای اینکه به آن اصلی برسم، باید هوای این بت را داشته باشم؛ «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى»،[5] یعنی ما اینها را عبادت نمیکنیم مگر اینکه ما را به خدا نزدیک کنند.
آن نیازِ داشتنِ یک معبود و نیازِ حمایت شدن توسط یک قدرت لایزال، اگر انحراف پیدا کند به یک بت تبدیل میشود، که این بت گاهی یک شکل یا هیکل یا حیوان یا جسم یا شیء یا… است، هر انسان بیچارهای که دست او به درگاه خدا نمیرسد، ممکن است یک بتی برای خودش بتراشد. گاهی هم این بت از حالت شرک جلی که یک معبود فیزیکی ظاهری است، به سمت معبودهای غیرفیزیکی مانند پرستیدن فلان جن و ابلیس و شیطان میرود، یا یک مرحلهی عمیقترِ آن که بیرونی نیست، نفس پرستی و… «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»،[6] اله او هوای نفس او میشود و چنان روی اراده و میل خودش محکم است که آن بتپرست آنقدر به بت خود اطمینان ندارد، که این بیچاره به نفس خودش دارد!
گاهی آن بت را مرصع میکردند، یعنی آن را تزئین میکردند، این هم «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ»،[7] نفس هم خودش را زیبا جلوه میدهد و گاهی من خودم را میپرستم؛ این از آن قبلیها سختتر است، چون وقتی خودم بت بیرونی را تراشیدهام، میدانم این بت عرضه ندارد…
همیشه این را عرض کردهام که عمر میگفت من با خرما بت میساختم، وقتی گرسنه میشدم بعضی از جاهای این بت را میخوردم!
چون خودش ساخته است، خودش هم میداند که این یک شکلک است، بلکه در ذهن او میآید که این نماد است، این به جای آن است، خلاصه اینکه بنحوی توجیه میکند.
ولی آن کسی که نفس خودش را میپرستم، این شخص اصلاً ملتفت نیست که در حال پرستیدن نفس خود است، یعنی خودش را فریب میدهد، و بزرگترین دروغگویی این است که انسان به خودش دروغ بگوید.
دور از محضر شما غلط زیادی میکند، بعد از او میپرسند: چرا این غلط را کردی؟
شروع میکند به توجیه کردن! بعد از مدّتی خودش هم خودش را فراموش میکند و فکر میکند همین چیزی است که میگوید.
این موضوع یک باب وسیعی در توحید است، که یک مرد میدان و جلسات محیایی میخواهد که بیان شود، این اصل الاصول دین است، اصلاً ولایت آمده است که توحید را به ما بفهماند، و توحید بدون ولایت فهم نمیشود؛ اصلِ مرزبانان توحید، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند.
این مقدّمهی مختصر را عرض کردم، حال به بحث خود برگردم.
چطور میشود که آنجا «نیاز به معبود» به «بتپرستی» تبدیل میشود؟ حال شما انواع بت را درنظر بگیرید، چه بت نفس و چه بت امور ظاهراً غیرمادی، چه امور مادی.
جایگاه عشق در میان ملل مختلف
آن کسی هم که دنبال این است که دوست داشته بشود و دوست بدارد… در تمام ملل، ادبیات عاشقانه جذاب است، محبوب است، و هر قومی برای خودش افسانه یا داستان عاشقانه دارد، و این کهنه نمیشود، چون مثل نفس کشیدن، نیاز ماست؛ منتها باید دید که متعلَّقِ حبّ کیست.
در همهی ملل، ادبیات عاشقانه (عشق به معنای حبّ شدید است) خریدار دارد، در ژانرهای فیلم و سریال و تئاتر و… عشق و ادبیات رمانتیک جایگاه دارد و آتش آن سرد نمیشود، چون مانند غذا خورد و نفس کشیدن، نیاز بشر است.
اگر من به جایی بروم و دوست داشته نشوم و دوست نداشته باشم، فقیر هستم، تهی هستم، خالی هستم، ولو اینکه جیب من مملو از پول باشد.
آن چیزی که آدم براحتی پول و جان خود را خرج میکند، خرجِ محبوب است.
البته اینجا هم مانند ماجرای بتپرستی، محبوبها ردهبندی دارند، از بت سنگی تا حضرت حق جلّ و اعلی، اینجا هم محبوبها ردهبندی دارند؛ الآن به این موضوع هم کاری ندارم که آیا مجازی است یا حقیقی است، ولی هست.
عشقِ سخیف
یک نفر را میبینید که از صبح تا شب با کبوترهای خود خوش است، یک نفر با خروس لاری خوش است، یک نفر با کتابهای خود خوش است، یک نفر با عتیقههای خود خوش است، یک نفر به چشمچرانی محبوبهای لحظهای خود خوش است، و امثال اینها.
سخیفِ این موضوع هم به سمت قرارهای مرتبهی اول و قرارهای نشناختهی مرتبهی اول میرود، همهی اینها گداییِ محبّت است.
آدمی که پر است، آدمی که محبوب است، نیاز ندارد که نفس نفیس انسانی را کورکورانی در مجلس فلان ببرد. اگر شما این آدم را میبینید، نباید او را تمسخر کنید، باید بگویید خاک بر سر امثال من و آموزش و پرورش و دستگاه نظام خانواده و رسانه و دوستان این شخص، که این آدم آینقدر برای خودش ارزش قائل نیست.
این نیاز شدید به دوست داشته شدن و دوست داشتن، که اصلاً هر چیز در این عالم این مورد را درنظر نگیرد، محکوم به شکست است…
اگر عشق نباشد
مثلاً شما اربعین را بدون محبّت نگاه کن، چه چیزی دارد؟ چه چیزی از آن میماند؟ هیئت را بدون محبّت درنظر بگیر، محتوای جلسه چه میشود؟ اینطور دیگر عالم سیاه و سفید میشود، دیگر عالم رنگ نخواهد داشت، دیگر انسان حال ندارد، دیگر هیچ چیزی روح ندارد، انسان حال ندارد تکان بخورد، دیگر باعثه و انگیزه ندارد.
هر چیزی که در آن عشق به معنای حبّ شدید نباشد، تکان خوردن در آن سخت است، امکان ندارد، انسان را راه نمیاندازد. این یک نیاز قطعی است.
اگر عشق را باور کرده باشیم
ناگهان شما میبینید که از طرف صادق مصدوق یک ادّعای بزرگی صورت گرفته است، که «هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ»؟[8]
تبلیغاتی بالاتر از این، برای فروش هیچ کالایی، وجود ندارد.
همهی دین «عشق» است.
این ادّعای خیلی بزرگی است، البته صادق مصدوق فرموده است، ولی ادّعای بزرگی است.
دین آمده است که اگر راست بگوید این نیاز ما را برطرف کند. چرا میگویم «اگر راست بگوید»؟
فاطمیه اشاره کردم، گاهی ما طوری زندگی میکنیم که انگار دروغ میگوید، مثلاً حتّی به هیئت هم میرویم، ولی طوری دیندار هستیم که انگار دین مهم نیست، چون زندگی را بر اساس دین و این افکار پیش نمیبرم و کار خودم را میکنم، مثلاً سه شنبهها هم به هیئت میروم و یک ساعت در هیئت هستم، ولی مابقی زمانهای عمر خود، مانند کسی هستم که اصلاً کاری به این حرفها ندارد؛ یعنی مشغولیات من از صبح تا شب چیزهای دیگری است، مانند بقیه.
معلوم است که این دین، آن کاری که باید انجام بدهد را، انجام نمیدهد.
عاشق، یعنی آن کسی که حبّ شدید دارد، اصلاً نمیتواند فارغ بشود، بلکه اگر زیاد با او حرف بزنید هم… نمیدانم تابحال با آدم عاشقپیشه سر و کار داشتهاید یا نه، ولو عشقِ مجازیِ ضعیف، اگر با او حرف بزنید ملول میشود، زیاد دوست ندارد صدای کسی را بشنود، دوست ندارد راجع به چیزی غیر از آن حرف بزند، مدام میخواهد راجع به همان حرف بزند، اصلاً فقط به همان فکر میکند، خواب عشق را میبیند، در بیداری به عشق خود فکر میکند، خودش را با آن عشق تنظیم میکند، لازم نیست بگویید از او تبعیت کن، چون در نظر او زیباتر و کاملتر از او نیست، لذا لازم نیست به او بگویید که از او تبعیت کن.
لذا اگر این حرف درست باشد – که البته جلوتر عرض میکنیم که درست است – که «هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ»؟ این به درد کسی میخورد که این جمله را باور کرده باشد.
اگر کسی بگوید من طرفدار تیم قرمز هستم، و بوق آبی بدست داشته باشد، شما باور نمیکنید که او طرفدار تیم قرمز است، میگویید اگر طرفدار تیم قرمز بودی، باید همه چیز تو قرمز میبود.
رابطهی حبّ و بغض
این بحث ما نیست و ما قبلاً عرض کردهایم که اگر حبّ شدید باشد، لاجرم بغض شدید هست، لذا اگر کسی بخواهد برائت را از یک شیعه بگیرد، درواقع میخواهد دین را از او بگیرد. امکان ندارد حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد اما بغض نسبت به دشمن حضرت نباشد، امکان ندارد حبّ به توحید باشد اما بغض به بت نباشد، امکان ندارد که انسان نسبت به همسر خود حبّ شدید داشته باشد، و بتواند تحمّل کند که کسی چپ نگاه کند یا حرف بیراهی بزند.
تقریباً در عمدهی ادبیات عشق عالم، بجز مواردی که میشود گفت آنها هم نادر هستند، نمیشود گفت که من بعد از فلانی و فلانی، شما را خیلی دوست دارم.
دوست داشتن آدابی دارد؛ چون گاهی اوقات دوست داشتن نیست، زمانی اطفاء یک نیاز است، اما اگر اسم آن حبّ باشد، حبّ به چیزی که باشد، اگر احساس کند حبّ شدید دارد، حتماً به غیر از او بغض دارد. این قاعدهی حبّ است.
اگر دل به سمتی گرایش پیدا کند، آدابی دارد، غیر از او را نمیپذیرد. امکان ندارد کسی طرفدار آبی باشد، ولی از شکست قرمزها لذّت نبرد. نمیتواند در تیم مقابل قوّت و در تیم خود ضعف ببیند، میگردد و توجیه میکند.
کسانی که دوست ندارد و دوست داشته نمیشوند
ما باید خودمان را بررسی کنیم، وگرنه بعد از مدّتی میبینیم مانند همان آدمهایی که دچار حبّ، عشق، دوست داشتنهایی و دوست داشته شدنهایی میشوند، و بعد از آن شکست میخورند…
من نه آمار گرفتهام، نه روانشناس هستم، نه به همهی ابعاد روانشناسی باور دارم، اما احتمال میدهم بخش زیادی از مردم دنیا از این جهت بیمار روحی روانی هستند؛ آدمی که دوست ندارد و دوست داشته نمیشود، سلامت روان ندارد؛ و این نیاز جدّی، آدمها را به سمت فریب خوردن میبرد.
انسانِ تشنه بیشتر سراب میبیند، چون نیاز او شدیدتر است و احساس نیاز شدیدتری دارد.
اوصاف اخلاقی با عشق و حبّ تکان میخورد
ربط به این بحثها به منبر چیست؟
بالاخره هر کسی که آمده، ادّعایی کرده است، امشب من هم میخواهم ادّعایی کنم، ما به این حرفها نیاز داریم، من نیاز دارم، خلأ دارم، در بیابانِ ویلِ دنیا هستم، سراب که خیلی رنگارنگ نیست، چشم من اشتباه انعکاس روی زمین را اشتباه میبیند و من سراب میبینم و به سمت آن میروم، کسانی که بیشتر نیاز دارند، بیشتر سراب میبینند، کسانی که بیشتر نیاز دارند، بیشتر فریبشان میدهند، یک مرتبه در بورس، یک مرتبه در رمزارز، یک مرتبه… چون نیاز دارد؛ و شاید هیچ نیازی به شدّت نیازِ دوست داشتن و دوست داشته شدن نیست. آدمی که نمیتواند دوست بدارد و دوست داشته نمیشود، مردهی متحرّک است، آدمی که دوست ندارد و دوست داشته نمیشود، نمیفهمد ایثار یعنی چه، ایثار را نوعی فریب خوردن میبیند، آدمی که دوست ندارد و دوست داشته نمیشود، هر دو طرف را عرض میکنم، چون انسان باید هم محب باشد و هم محبوب، زیارت امین الله را نگاه کنید، «مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيائِكَ»، هم من دوست بدارم، ولی متعلّقِ آن یک چیزِ به درد بخور باشد، «مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَسَمائِكَ»؛ باید هر دو مورد باشد.
اگر ما در مسیر بیفتیم محبوب هستیم، میگویند محب هم باشید، مسئلهی حبّ دوطرفه است، باید باهم باشد.
اما این حبّ آنقدر قوّت دارد و آنقدر تکان دهنده است، که اگر من حتّی خیال کنم برای محبوب قلابی زمینی که من او را یک طرفه دوست دارم… چون وقتی دل در گرو قرار میگیرد، عوارض آن شبیه هم است… آنقدر قوّت دارد که حتّی یک طرفهی آن هم قدرت دارد، مثلاً در قصّه میگویند میرود و کوه را میتراشد، وای بحال اینکه دوطرفه باشد! یعنی هم محبّ باشم و هم محبوب!
در آن منطق دینی امکان ندارد کسی محب باشد، الا اینکه محبوب هم هست!
ادّعای «هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ» قرائن و شواهد صدق دارد، چرا؟ چون فقط نمیخواهد که شما محب باشید، دوطرفه است، یعنی حبّ کامل دارد.
دین آمده است که ما عاشقپیشه شویم، منظور من از عشق هم حبّ شدید است، چون «عشق» برای شما مفهوم است، از این واژه استفاده میکنم، وگرنه ادبیات دینی آن «حبّ شدید» است. در حبّ شدید یا عشق، اصلاً عدم ایثار مسخره است، اصلاً اگر عشق و حبّ باشد، خیلی از عوارضی که ما باید با دردسرهای فراوان بدست بیاوریم، براحتی بدست میآید.
اصلاً اخلاق اینطور نیست که… الآن ما کتابهایی با عنوان اخلاق داریم که در آن، عناوینی مانند حسد و کبر و… دارد، اگر حبّ شدید بیاید، کسی که حبّ شدید دارد، اصلاً دوست دارد محبوب خود را بالا ببرد، حتّی طرف برای عشقهای کوچک قلابی، در مورد محبوب خود غلوّ میکند.
محب نسبت به محبوب حسد ندارد، اصلاً همهی لذّت به این است که محبوب من بزرگ است، کمال دارد، اصلاً دل من برای او غنج میرود…
زمانهای گذشته، شاعر برای سرودن شعر، برای محبوب بقیه، از آنها پول دریافت میکرد. هرچه بیشتر میگفت، بیشتر دریافت میکرد. مسلّماً اینجا حسد وجود ندارد، اصلاً میگوید هرچه بیشتر بگویی، بیشتر پول پرداخت میکنم.
خیلی از اوصاف اخلاقی که عرض کردم محبّت موتور پیشبرندهی ماست، اوصاف اخلاقی که آنجا گفته شده است، برای آدم بیعشق، مانند سوراخ کردن کوه با دست است، یعنی کار خیلی سختی است، و در اینصورت سی سال میگذرد و اخلاق من تغییر پیدا نمیکند، چرا؟ چون برای چه تغییر پیدا کند؟
«إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»،[9] میگوید من خودم زحمت کشیدهام، در همه چیز هم خودش را دوست دارد…
اما آن کسی که محبوب دارد یا محب است، هر کسی که میخواهد باشد، همانطور که عرض کردم ممکن است متعلق آن قلابی باشد، خطا باشد، بعداً هم پشیمان شود، ولی در آن لحظهای که محب است، در ایثار اصلاً ابهام هم وجود ندارد، فکر هم نمیکند.
یعنی اگر بخواهند به سمت او و محبوب او تیر بزنند، فکر نمیکند…
در کوفه تمرین نکرده بودند چگونه سر خود را به سمت تیر ببرند، در آن سرعت بالای تیر هم کسی فرصت ندارد از این فکرها کند.
اما آن کسی که محبّت دارد، ولو محبّت او کثیف باشد، محبّت آن زنان به یوسف… حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام عبد صالح خداست، و مظهر ذوالجمال حضرت حق است، جمال الهی دارد، اما آنها نگاه کثیف داشتند، متعلق حبّ آن خانمها، تقاضای کثیف بود، اما وقتی نگاه کردند… ولو آن محبّت آلوده به شهوت باشد، اگر باشد… حال ببینید اگر بعداً به جایی برسیم که این محبّت پاک هم باشد… آن محبّت، ولو آلوده به امیال نفسانی باشد، «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ»،[10] گفتند خیلی فوق العاده است؛ ولو حبّ آغشته به شهوت باشد، حبّ خاکآلودهی کثیف باشد، این خاصیت حبّ است؛ حال هرچه متعلّق آن تقویت شود، اشتداد پیدا میکند؛ «وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ»، حال آنجا یک نفر بگوید «مَلَکٌ ضَعیف»؛ میگویند جمله را خراب کردی. یعنی اینجا حسودی جا ندارد که نخواهند بزرگی او را بگویند، اصلاً اگر آنجا محبّت دارد، ولو محبّت او با شهوت است، باید آنجا خوبی بگوید.
دیگر چه برسد به سعید بن عبدالله حنفی، که امام حسین علیه السلام را نگاه میکند.
آنها «وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ»، بعد هم «وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»، اصلاً نفهمید که دست خود را برید، اصلاً ملتفت نشد! آنقدر که به آن محبوب خود منصرف است، ولو محبوبی که به او نگاه آلوده دارد، اما متوجه نشد که دست خود را بریده است.
تمام اوصاف اخلاقی با عشق و حبّ است که تکان میخورد، اینجا تمرین این است که تیر را با شمشیر بزنی و سر خود را بدزدی، چون میداندار باید سالم بماند، اما سعید بن عبدالله حنفی سلام الله علیه اینطور بود که وقتی تیر میآمد، سر خود را به سمت تیر میبرد؛ فقط حبّ است که این کار را میکند.
نمایش حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ خیبر
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو روز گروههایی را برای جنگ خیبر فرستاد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آسیبشناسی کرد، آنها رفتند و فرار کردند.
«يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ»،[11] فرمانده آمد و گفت: اینها مرا ترساندند، سربازها هم گفتند این فرمانده ما را ترساند!
فرمانده پرچم را به زمین زد که دیده نشود، چون اگر پرچم دیده میشد، مرحب به سراغ پرچمدار میرفت.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آسیبشناسی کرد، نفرمود فردا کسی را میفرستیم که مثلاً بازوان او فلان و فلان است، یا شمشیرزن قهاری است، فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[12] فردا کسی را به میدان میفرستم که خدا و رسول را دوست دارد.
یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از آن دیگریها نفی محبّت کرد؛ مشکل آن فراریها هم این است که خدا و رسول را دوست ندارند.
اگر من هم در جاهایی از دین، کار خود را انجام نمیدهم، من هم کمبود محبّت دارم. به نظر من شایعترین بیماری جوامع بشری «کمبود محبّت» است که عرض کردم همه بیماری روحی و روانی دارند، بجز اندکی، همه کمبود محبّت دارند. آدمی که از محبّت سیراب است، چشم او دو دو نمیزند، دله بازی در نمیآورد.
چند روزی است که من زمینخوردهی این بیت سعدی هستم که «من چه در پای تو ریزم که پسند تو باشد»، البته درستتر این است که «من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود»، یعنی درخور تو باشد، اصلاً من چه چیزی دارم؟ من یک محبّ هیچ چیز ندار هستم، اینجا اصلاً حسد جا ندارد، تکبّر؟! همهی این جمله تذلیل است، منتها درواقع تواضع است نه تذلیل، به متعلق حبّ بستگی دارد که آیا تذلیل است یا تواضع است، بعداً عرض خواهم کرد. «من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود؟ *** سر نه چیزی است که شایستهی پای تو بود»، یعنی شأن پای تو از این که روی سر من قرار بگیرد أجل است.
این حبّ است، این را به هر زبانی که ترجمه کنید، دلها غنج میرود، حال چه این بیت، چه مشابهِ این بیت را.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: : «لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» فردا کسی را به میدان میفرستم که خدا و رسول را دوست دارد؛ هم محبّ است و هم محبوب است، این حبّ کامل است. حبّ یک طرفه نیست. البته عرض کردم که حتّی حبّ یک طرفه هم پرقدرت است، اما این حبّ دو طرفه است.
هم خدا و رسول را دوست دارد، یعنی دیروزیها دوست نداشتند، هم به کمال دوست نداشتند، هم دوست نداشتند، «رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» خدا و رسول هم او را دوست دارند.
کسی است که خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول هم او را دوست دارند، این شخص نقطهی ضعف ندارد، درب خیبر چیست؟ قلعه را از جا میکَنَد. «وَ اَللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ وَ لَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةٍ».[13]
یک معنا این است که جسم نمیتواند درب را از جای خود بِکَنَد، ولی عشق میتواند؛ و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این عشق را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امضاء کرده است.
اگر این اصحاب اهل سنّت میفهمیدند این روایت چه میگوید، مثل غدیر که در بخاری و مسلم نیامد، این روایت هم نباید میآمد! اما فکر کردند دوست داشتن است و یک مسئلهی ساده، برای همین این روایت را آوردهاند و همهی آنها این روایت را نقل کردهاند، اما نفهمیدند که هم چه کسی فحش خورده است، و هم چه نسبتی به چه کسی داده شده است.
آن هویجی که جلوی چهارپا قرار میدهند که راه برود، برای این است که شأن آن چهارپا پایین است، وگرنه حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده!
آن کسی که محبّت چشیده است که از پای عشق محبوب فرار نمیکند! کدام عاشق را دیدهاید که با اولین تهدید، محبوب را تحویل بدهد و فرار کند؟ اصلاً چه کسی این محبّت را تأیید میکند؟
علامتِ صدقِ اینکه آنها منافق بودند این بود که در همهی خطرها فرار میکردند، چون حبّی وجود نداشت! اما اینجا همهی موضوع حبّ است.
اگر بخواهید یک صفت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، به معنای مصدری نسبت بدهید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هوالحب است! برای همین هم هر کسی به او میرسد اینطور بیچاره میشود.
ما کلاً وقتی یک حبیب و محبوب سطح بالا ببینیم، ولو زیرنویس قصهی یک کشور دیگر را میبینیم، نمیتوانیم چشم از تصویر برداریم، برای اینکه محبّت بالاست، نیاز ماست، همهی سلولهای ما از عشق فریاد میزنند، بلکه من به دنبال یک راه درست بروم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، اینجا یک ضربهای هم به آنها زد و فرمود: «كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ».
اگر ما به کسی بگوییم فردا جنس خود را به یک پیک میدهم که دزد نیست، معلوم است که چه چیزی میگوییم!
«وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ»[14] برای جایی است که شایسته نیست، کسی که کار او فرار است، نام او «فرّار» است، این موضوع نسبت دادن نیست.
سید حمیری میگوید: فردا که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرچم به زمین نمیاندازد، بلکه «تَهتزُّ في يُمنى يَدَي مُتَعَرِّض» پرچم را میچرخاند و میفرمود من اینجا هستم، اشتباهی به جای دیگری نروید و بقیه را به خطر نیندازید، صاحب پرچم اینجاست!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فرار نمیکند! بلکه وقتی از جنگ برمیگردد گریه میکند که چرا من شهید نشدم؟ اصلاً میرود که شهید شود، ولی چون قرار نیست خودکشی کند، میجنگد؛ ولی همهی عشق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که در راه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جان بدهد.
وقتی واقعاً عشق و حبّ داری، باید تمام محبوبهای دیگر خودت را زیر پایت بگذاری.
شکوهِ سعید بن عبدالله حنفی سلام الله علیه
لذا ابتلایی که عاشق میشود، با ابتلای بیعشق، اصلاً قابل مقایسه نیست. محبّ اعتراض نمیکند، محبّ آخ نمیگوید. بلکه سعید بن عبدالله حنفی چندین تیر خورد تا نماز سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تمام شد، بعد از نمازِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام یَا أبَاعَبدِالله، أوَفَیتُ؟»، همینقدر از دست من برآمد، ببخشید، بیشتر از این نتوانستم.
چرا این روضه تکراری نمیشود؟ چون این همان چیزی است که ما برای آن به این دنیا آمدهایم، و شما این داستان را به هر زبانی، برای هر قومی در این عالم تعریف کنید، در آن عشق را میفهمد و این شخص را بزرگ میدارد.
تازه آنجا نمیداند که متعلّقِ این شخص، امام حسین علیه السلام است.
هر جای دنیا به هر کسی بگویید یک نفر برای اینکه تیر به محبوب او اصابت نکند، سر خود را به سمت تیر میبرد؛ برای او زیبایی و شکوه دارد.
بیچارهای بود که میگفت کجای کربلا حماسه است؟ کربلا شکست است!
بلاهت که انتها ندارد، تا آسمان جا برای بلاهت هست!
حماسه که پیروزی نیست، حماسه قوّت در راه محبوب است، حال آن محبوب هر کسی که میخواهد باشد. ادبیات ملل را ببینید، اینطور است.
عظمتِ والایِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
واقعاً بروید و جستجو کنید، اگر از این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ملل دیگر، تصویر قهرمانی، فعلاً در ادّعا و تخیّل دارند، به دنبال او بروید.
علیِ درجه سه که به درد ما نمیخورد، نمیشود عاشقِ یک چیزِ درجه سه شد! آن کسی که رفت و کوه کَند، محبوب خود را یکِ عالم میدانست.
لذا یکی از مشکلات ما این است، اگر نمیدانیم که او محبوب اول عالم است و شک داریم، باید برویم و بگردیم، اگر بهتر از او را پیدا کردید، به همانجا بروید! البته اگر واقعاً هست.
خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ»،[15] وجود مبارک خودش را به کوه مرتفع تشبیه کرد، تمام فضائل از قلّهی من پایین میریزد، مانند سیل و بهمن؛ «وَ لایرْقی اِلَی الطَّیرُ» پرنده هرچه پر بزند، یعنی مرغ وهم شما هرچه پر بزند، به آن قلّه نمیرسد.
اگر یک محبوب بیارزش مرا دوست داشته باشد که برای من ارزشی ندارد، هرچه عظمت او بلندقامتتر باشد، آنوقت بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شما را دوست دارد، بعد بگویند اگر شبها سوره مبارکه واقعه را بخوانی، قیامت تو را با دوستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محشور میکنند، دیگر این انسان را تکان میدهد که او هم مرا دوست بدارد!
این ادبیاتی که من نمیتوانم تو را وصف کنم، «کَس را چه زور و زهره که مدح علی کند *** جبار در مناقب او گفته هَل أتَی»، آن ادبیاتی که میگوید هر وصفی کنی، آن وصف از موصوف کوچکتر است.
خدای متعال میخواست زمینهی ماجرای محبّ و محبوب را درست کند، خدای متعال باید کسی را به این دنیا میآورد که ما بتوانیم باعشق برای او جان بدهیم، و او هم ما را برای محبوب بالاتر هم آماده کند. «حسن آن دارد که یوسف آفرید»، ببینید خدایی که علی بن ابیطالب علیه السلام برای او سر به سجده گذاشته است کیست! اینجا میبینیم چقدر برای ما لذّتبخش است که اجازه بدهد من هم یک سجده کنم. امام سجّاد علیه السلام سر به سجده میگذاشت و عرض میکرد «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ».
و اگر پیدا کردیم یا توهّم کردیم که بهتر از اینها هست، من امضاء میکنم که به گردن من! روز قیامت به خدا بگویید تقصیر خودت است!
روضه و توسّل
عربها عبارتی دارند که بین شعرایشان زیاد است، میگویند: «روزگار به من بدهکار است که من یک مرتبه سر تا پای آقای خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینم».
من زمانی فکر میکردم که روزگار به ما بدهکار است آن لحظهای را ببینیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بالا گرفته است و فرموده است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ». آن لحظهای که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی دوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود و آن شخص گفت: ببین حسین کجا نشسته است؟! چه مرکبی! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من افتخار میکنم. اینها آن چیزهایی است که عالم به ما بدهکار است.
عالم رزم حضرت علی اکبر علیه السلام را به ما بدهکار است، یکی از آن چیزهایی هم که عالم به ما بدهکار است این است که برای آن محبوب اول، از محبوبِ باارزشِ بعدی هم میگذرد.
آن بدبختِ ناپاکزادهی نفهم، محروم از محبّت، بدبختی که خودش را از محبّت محروم کرده است، به حضرت زینب کبری سلام الله علیها گفت: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اَللَّهِ بِأَخِيكِ»،[16] همان لحظهای که میگفت، با چوبدستی هم مشغول بود… حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلاَّ جَمِيلاً».
نیّر اینطور میگوید که جبرئیل از فراز عرش ربّ العالمین به سراغ هیکل توحید ربّ العالمین آمد، گفت: کجا میروی؟ فرمود: به میدان میروم. گفت: «چشم دخترانت بر ره است»، دخترانت منتظر ایستادهاند، دشمنان حرامی هستند. فرمود: «چشم از دیدن غیر اکمه است» من دیگر غیر از او را نمیبینم، «گفت زینب خواهرت گردد اسیر *** گفت سوی اوست از هر سو مسیر»، زینب به سوی خدا میرود، خیال من راحت است.
در نهایت نیّر میگوید: آب پاکی را بر روی بال جبرئیل ریخت و گفت: «رخت برکش دور شو ای محتشم *** تا نسوزد شهپرت را آتشم»، این معراج است…
شاید عجیبترین صحنه در عالم هستی این صحنه است، زمانی میگویند ناگهان حمله شد، زمانی کسی آماده میشود و همه چیز برای او روشن است…
مرتبهی آخر که میخواست به میدان برود، لحظات آخر به کنار خیمهها برگشت و یکایک اینها را نگاه کرد…
همسر بعضی از بزرگان شهدای ما میگویند: شب آخر هرچه این بچه شیرینزبانی میکرد، روی خود را برمیگرداند…
چون آن شهید از من خیلی جلوتر است، ولی هنوز کار دارد، میترسید اگر نگاه کند، او را نگه دارد.
اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشت، دختر کوچک خود را نگاه کرد، سکینه خاتون سلام الله علیها، فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها، حضرت ربابه خانم سلام الله علیها، حضرت زینب کبری سلام الله علیها، حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها، همه را نگاه کرد، کسی خیال نکند ناگهانی بود.
چرا حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلاَّ جَمِيلاً»؟ کار عاشق ایثار است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و نگاه کرد، فرمود: «یَا بَنَاتِ رَسُولِ الله! إستَعِدُّوا لِلبَلاء» برای بلا آماده باشد، «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدار شما باشد…
انگار یک دختر حضرت نتوانست تحمّل کند، چنین جدایی سخت است، جلو آمد و عرض کرد: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»،[17] پدر جان! آیا خودت را برای مرگ آماده کردهای؟
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر خود را پایین انداخت و جواب منفی داد، حضرت سکینه سلام الله علیها بلند بلند گریه کرد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دختر را به همان سینهی غرق به خون خود چسباند، فرمود: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی» قبل از اینکه من بروم دل مرا نسوزان…
اما یک وصیت دارم، «وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِی تَأْتِینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَان» عمّهات دخترِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، اجازه ندهی تنها به قتلگاه بیاید…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه یوسف، آیه 39 (يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ)
[5] سوره مبارکه زمر، آیه 3 (أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ)
[6] سوره مبارکه جاثیه، آیه 23 (أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ)
[7] سوره مبارکه یوسف، آیه 83 (قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)
[8] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۱ (حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّٰهُ .)
[9] سوره مبارکه قصص، آیه 78 (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ)
[10] سوره مبارکه یوسف، آیه 31 (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ)
[11] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، جلد ۱، صفحه ۱۲۴ (فَرَوَى مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى اَلْأَزْدِيُّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ اَلْيَسَعِ وَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحِيمِ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ بْنِ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ اَلْآثَارِ قَالُوا: لَمَّا دَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ خَيْبَرَ قَالَ لِلنَّاسِ قِفُوا فَوَقَفَ اَلنَّاسُ فَرَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّمَاوَاتِ اَلسَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ وَ رَبَّ اَلْأَرَضِينَ اَلسَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ وَ رَبَّ اَلشَّيَاطِينِ وَ مَا أَضْلَلْنَ أَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ اَلْقَرْيَةِ وَ خَيْرَ مَا فِيهَا وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَ شَرِّ مَا فِيهَا ثُمَّ نَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ فِي اَلْمَكَانِ فَأَقَامَ وَ أَقَمْنَا بَقِيَّةَ يَوْمِنَا وَ مِنْ غَدِهِ . فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ اَلنَّهَارِ نَادَانَا مُنَادِي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاجْتَمَعْنَا إِلَيْهِ فَإِذَا عِنْدَهُ رَجُلٌ جَالِسٌ فَقَالَ إِنَّ هَذَا جَاءَنِي وَ أَنَا نَائِمٌ فَسَلَّ سَيْفِي وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّي اَلْيَوْمَ قُلْتُ اَللَّهُ يَمْنَعُنِي مِنْكَ فَشَامَ اَلسَّيْفَ وَ هُوَ جَالِسٌ كَمَا تَرَوْنَ لاَ حَرَاكَ بِهِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَعَلَّ فِي عَقْلِهِ شَيْئاً فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ نَعَمْ دَعُوهُ ثُمَّ صَرَفَهُ وَ لَمْ يُعَاقِبْهُ. وَ حَاصَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَيْبَرَ بِضْعاً وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً وَ كَانَتِ اَلرَّايَةُ يَوْمَئِذٍ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلَحِقَهُ رَمَدٌ أَعْجَزَهُ عَنِ اَلْحَرْبِ وَ كَانَ اَلْمُسْلِمُونَ يُنَاوِشُونَ اَلْيَهُودَ مِنْ بَيْنِ أَيْدِي حُصُونِهِمْ وَ جَنَبَاتِهَا. فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ فَتَحُوا اَلْبَابَ وَ قَدْ كَانُوا خَنْدَقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ خَرَجَ مَرْحَبٌ بِرِجْلِهِ يَتَعَرَّضُ لِلْحَرْبِ فَدَعَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ خُذِ اَلرَّايَةَ فَأَخَذَهَا فِي جَمْعٍ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ فَاجْتَهَدَ وَ لَمْ يُغْنِ شَيْئاً فَعَادَ يُؤَنِّبُ اَلْقَوْمَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ يُؤَنِّبُونَهُ. فَلَمَّا كَانَ مِنَ اَلْغَدِ تَعَرَّضَ لَهَا عُمَرُ فَسَارَ بِهَا غَيْرَ بَعِيدٍ ثُمَّ رَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَيْسَتْ هَذِهِ اَلرَّايَةُ لِمَنْ حَمَلَهَا جِيئُونِي بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقِيلَ لَهُ إِنَّهُ أَرْمَدُ قَالَ أَرُونِيهِ تُرُونِي رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا لَيْسَ بِفَرَّارٍ فَجَاءُوا بِعَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلاَمُ يَقُودُونَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا تَشْتَكِي يَا عَلِيُّ قَالَ رَمَدٌ مَا أُبْصِرُ مَعَهُ وَ صُدَاعٌ بِرَأْسِي فَقَالَ لَهُ اِجْلِسْ وَ ضَعْ رَأْسَكَ عَلَى فَخِذِي فَفَعَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ذَلِكَ فَدَعَا لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ تَفَلَ فِي يَدِهِ فَمَسَحَهَا عَلَى عَيْنَيْهِ وَ رَأْسِهِ فَانْفَتَحَتْ عَيْنَاهُ وَ سَكَنَ مَا كَانَ يَجِدُهُ مِنَ اَلصُّدَاعِ وَ قَالَ فِي دُعَائِهِ لَهُ اَللَّهُمَّ قِهِ اَلْحَرَّ وَ اَلْبَرْدَ وَ أَعْطَاهُ اَلرَّايَةَ وَ كَانَتْ رَايَةً بَيْضَاءَ وَ قَالَ لَهُ خُذِ اَلرَّايَةَ وَ اِمْضِ بِهَا فَجَبْرَئِيلُ مَعَكَ وَ اَلنَّصْرُ أَمَامَكَ وَ اَلرُّعْبُ مَبْثُوثٌ فِي صُدُورِ اَلْقَوْمِ وَ اِعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّهُمْ يَجِدُونَ فِي كِتَابِهِمْ أَنَّ اَلَّذِي يُدَمِّرُ عَلَيْهِمُ اِسْمُهُ إِلْيَا فَإِذَا لَقِيتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِيٌّ فَإِنَّهُمْ يُخْذَلُونَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَمَضَيْتُ بِهَا حَتَّى أَتَيْتُ اَلْحُصُونَ فَخَرَجَ مَرْحَبٌ وَ عَلَيْهِ مِغْفَرٌ وَ حَجَرٌ قَدْ ثَقَبَهُ مِثْلَ اَلْبَيْضَةِ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ)
[12] الإفصاح في الإمامة، جلد ۱، صفحه ۱۹۷ (لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لاَ يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ .)
[13] إرشاد القلوب، جلد ۲، صفحه ۲۴۶
[14] سوره مبارکه حجرات، آیه 11 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)
[15] نهج البلاغه، خطبه 3 (خطبه شقشقیه)
[16] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۱۴
[17] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه 47