بزرگترین تبلیغ سلبی در عظیم ترین بلا؛ جلسه پنجم

12

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ 14 آذر 1403 در هیئت محترم عبدالله بن الحسن علیهما السلام تهران به ادامه سخنرانی با موضوع “بزرگترین تبلیغ سلبی در عظیم ترین بلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت صدرالخلائق خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به ساحت ملکوتی حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عرض کردیم بعد از اینکه باید پاسخ دهیم که چرا دیندار هستیم و دین را برای چه چیزی می‌خواهیم و دین به چه دردی می‌خورد، و با فاصله‌ای به اینجا می‌رسیم که «برای اینکه عبد شویم و بفهمیم»، یعنی با انتخاب خودمان عبد شویم، عبد شویم که غنی شویم، عبد شویم که یدالله شویم.

جهاتی لازم است که این مسیر طی شود.

چون حدس می‌زدم که در پنج جلسه بیش از این امکانپذیر نباشد، دو مورد را عرض کردیم، که حتّی مورد دوم هم ناقص می‌ماند.

یکی نقشه‌ی راه است، ما به نقشه‌ی راه نیاز داریم، که باید حقیقت را خوب و واضح بیان کند، باید حق و باطل را بیان کند، باید مظاهر حق و مظاهر باطل را بیان کند، باید حقیقت حق و مجاز بودن باطل را بیان کند، باید وهم و خیال و واقعیت و حقیقت را بیان کند، باید سراب و دریای آب گوارا را بیان کند، باید ابر باران‌زا را در برابر رعد و برق بی‌بارش معرفی کند، باید عروه وثقی را در برابر حبل عریً معرفی کند، و همچنین انواع مثال‌هایی که می‌شود بیان کرد.

عرض کردیم بایستی هم حق را بیان کند و هم باطل را؛ این نقشه‌ی راه است که هم متن لازم دارد و هم الگوی عملیِ پیاده‌شده؛ مراجعه به سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک مرتبه این الگو را پیاده کرده‌اند.

تأسّی چه فایده‌ای دارد؟

تأسی همین است، اصل ریشه‌ی تأسی برای الگوگیری در سختی‌ها و مصائب است، منتها بعداً معنای عام هم پیدا کرده است.

زمانی اگر من در یک گرفتاری و مصیبتی گیر بیفتم، ناگهان فکر می‌کنم که من بدبختِ عالم هستم. اما وقتی انسان برود و سیره‌ی معصوم را نگاه کند، اصلاً خجالت می‌کشد که به مشکلات خود «مشکل» بگوید، وقتی برود و زندگی اولیای خدا را ببیند…

زمانی ما یک دانش‌آموز خوبی در مدرسه داشتیم که مشکلاتی داشت و قدری به او فشار می‌آمد، خیال می‌کرد بعضی از مشکلات خیلی بزرگ است و فقط مخصوص اوست. من به او کتاب «ستاره‌ای از شرق» را پیشنهاد کردم که زندگی‌نامه‌ی مرحوم آیت الله آسید محمدباقر درچه‌ای است که استاد آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیهما در اصفهان بوده است، یعنی برای قبل از زمانی است که آقای بروجردی به نجف مشرف شوند. او طوری در مصیبت و سختی بوده است که اصلاً‌ انسان خجالت می‌کشد که بگوید من سختی دارم.

بعضی از بزرگان ما زندگی عجیب سختی دارند.

مرحوم آیت الله شیخ حسن آل یاسین و مرحوم آسید محمدباقر درچه‌ای و… اینطور هستند.

حال این دانش‌آموز با خواندن این کتاب خیلی خوب شد، البته نه اینکه از سختی‌های آن بزرگوار خوشحال باشد، بلکه دید او با آن همه سختی‌ها و مشکلات اینقدر بالندگی پیدا کرده است، پس مشکل من خیلی بزرگ نیست.

وقتی انسان کربلا را می‌بیند اصلاً خجالت می‌کشد که بگوید من مشکل دارم!

تأسّیِ اولیه این بوده است، بعداً الگو گرفتن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شده است.

«نقشه‌ی راه» الگو می‌خواهد، آن هم یک الگوی پیاده‌شده و عملی.

خیر و شرّ ظاهری، یا خیر و شرّ حقیقی

ما برای سیر کردن مرکب نیاز داریم، مرکب ما بلاست، تا زمانی که در بلا نیفتیم رشد نمی‌کنیم.

این مثال را تکرار کردیم که اگر کسی کنار استخر بایستد و دست و پا بزند، شناگر نمی‌شود، وقتی کسی آموزش رانندگی می‌بیند، تا زمانی که به یک خیابانی نیفتد که تمرین کند، راننده نمی‌شود. بقیه‌ی کارها هم همینطور است.

بلا مرکب حرکت ماست، البته توضیحی عرض کردیم، بلا یا ابتلا از دو جهت خیر و شر دارد، یک خیر و شر ظاهری و یک خیر و شر حقیقی.

خیر و شر ظاهری این است که اگر وضع مالی من خوب است می‌گویم معلوم است که خدای متعال مرا دوست دارد، در حالی که این‌ها امتحانات سختی است؛ گاهی هم مشکلات است.

بجای «آنچه گذشت» یک فرمایش از وجود مبارک سیّدالسّاجدین حضرت علی بن الحسین سلام الله علیه می‌خوانم، چند جمله از دعای پانزدهم صحیفه سجّادیه می‌خوانم تا ببینید که این بلا فقط سختی نیست، گاهی ظاهر امر آسودگی است ولی بلا و ابتلاست، قیامت معلوم می‌شود کدامیک خیر است و کدامیک شرّ.

یک خیر و شرّ را ما متوجه می‌شویم، «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ»،[4] ما فقر را شرّ می‌پنداریم و غنا و ثروت را خیر، اما قیامت معلوم می‌شود که کدامیک به نفع ما بود و ما در کدامیک درست عمل کردیم.

بیماری و سلامتی، در نگاه امام سجّاد علیه السلام

لذا بیماری یا سلامتی؟

حضرت سجّاد سلام الله علیه در دعای پانزدهم صحیفه سجّادیه اینطور به محضر خدای متعال عرض می‌کند: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ سَلَامَةِ بَدَنِي»، اول خدای متعال را حمد می‌کند که به من سلامتی ارزانی داشتی…

امام سجّاد علیه السلام وقتی بیمار می‌شدند این دعا را می‌خواندند…

«وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِي مِنْ عِلَّةٍ فِي جَسَدِي»، خدایا! حمد و سپاس تو را که تا لحظاتی قبل سالم بودم، بعد تو را سپاس که الآن بیمار شدم.

«فَمَا أَدْرِي ، يَا إِلَهِي» خدای من! نمی‌دانم «أَيُّ الْحَالَيْنِ أَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ» باید کدامیک را بیشتر شکر کنم!

اگر ما تا قیامت سر از سجده برنداریم کم است، چه کسانی را بر سر راه ما گذاشته است، ما با عینک چه کسانی عالم را می‌بینیم…

«فَمَا أَدْرِي ، يَا إِلَهِي ، أَيُّ الْحَالَيْنِ أَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ ، وَ أَيُّ الْوَقْتَيْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَكَ»، نمی‌دانم کدام زمان زمانِ بهتری است، نمی‌دانم در کدام زمان غرق لطف تو هستم، نمی‌دانم در کدام زمان می‌خواهی مرا سیر و رشد بدهید و مرا به سوی کمال حرکت دهی، نمی‌دانم باید کدامیک را بیشتر شکر کنم.

«أَ وَقْتُ الصِّحَّةِ الَّتِي هَنَّأْتَنِي فِيهَا طَيِّبَاتِ رِزْقِكَ»، آن زمانی که حال من خوب است و براحتی غذا می‌خورم، «وَ نَشَّطْتَنِي بِهَا لِابْتِغَاءِ مَرْضَاتِكَ وَ فَضْلِكَ»، نشاط دارم و حال من خوب است و تلاش می‌کنم و کار خیر می‌کنم و کمک می‌کنم و عبادت می‌کنم، «وَ قَوَّيْتَنِي مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ مِنْ طَاعَتِكَ» توان دارم و عبادت می‌کنم و کار خیر می‌کنم، «أَمْ وَقْتُ الْعِلَّةِ الَّتِي مَحَّصْتَنِي بِهَا» یا آن زمانی که مرا با بیماری امتحان می‌کنی، «وَ النِّعَمِ الَّتِي أَتْحَفْتَنِي بِهَا» و نعمتِ بیماری که به من هدیه فرمودی، «تَخْفِيفاً لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَيَّ ظَهْرِي مِنَ الْخَطِيئَاتِ»، این موضوع را بجای توبه و استغفار من حساب می‌کنی، «وَ تَطْهِيراً لِمَا انْغَمَسْتُ فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ»، مرا با این موضوع پاک می‌کنی، «وَ تَنْبِيهاً لِتَنَاوُلِ التَّوْبَةِ»، به یاد این موضوع می‌افتم که باید توبه کنم و نفس خود را کنترل کنم، «وَ تَذْكِيراً لِمحْوِ الْحَوْبَةِ بِقَدِيمِ النِّعْمَةِ»، به یاد این موضوع می‌افتم که پرونده‌ی من سنگین است و لطف تو بیکران.

ما هر لحظه غرق بلا و ابتلا هستیم و نباید از این موضوع فرار کنیم، مؤمن برای خدا پرروبازی درنمی‌آورد، اما می‌داند که این عالم فقط ابتلاست، یا با ظاهر خوش و یا با ظاهر تلخ، اما همه‌ی این عالم ابتلاست و در عالم اوقات فراغت وجود ندارد، آن لحظه‌ای که اوقات فراغت ماست، ثانیه به ثانیه و بلکه لحظه به لحظه‌ی آن حساب و کتاب دارد؛ در این عالم حقایق و وظایف و تکالیف و حقوقی هست، اوقات فراغت ندارد؛ و ما در همین امور حرکت می‌کنیم.

ابتلای جناب حرّ سلام الله علیه

اصلاً گاهی خود خدا فضایی ایجاد می‌کند که من قدمی بردارم، این است که بارها به محضر شما بر اساس تحلیل عرض کرده‌ایم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پرونده‌ی حرّ را نگاه کرد و دید هیچ چیزی در پرونده‌ی او نیست، سردار مورد اعتماد عبیدالله زیاد است! اما امام که دست از هدایت برنمی‌دارد، امام فقط هم صحبت نمی‌فرماید، آن زمانی که دید قدری مرکب نفسِ حرّ جولان می‌دهد و با هزار نفر مقابل حضرت قرار گرفت، چون سپاه حضرت می‌خواست به جایی برود که بچه‌ها قدری نفس بگیرند و پیاده شوند، سپاه حرّ شمشیر کشیدند.

اگر امام حسین علیه السلام امام نبود که او را لعن و نفرین می‌کرد که چرا مقابل زن و بچه‌ی من شمشیر می‌کشی؟ اما نگاه کرد و دید این شخص بالاخره محبّت نچشیده است ولی ارزش دارد، برای همین فرمود «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ»[5] مادرت به عزایت بنشیند.

این ابتلا بود، ممکن بود حرّ بلافاصله پاسخ بدهد.

اصلاً خیلی اوقات ابتلائات را در سطح ما قرار می‌دهند.

شما تصوّر کنید که جلوی هزار نفر به کسی بگویند مادرت تو را بد تربیت کرده است؛ اصلاً خیلی اوقات انسان‌ها وقتی می‌شنوند، هنوز نشنیده‌اند که جواب می‌دهند.

حرّ آمد جواب بدهد، تکانی خورد، بعد گفت: هر کسی چنین حرفی به من زده بود به او پاسخی می‌دادم، ولی چون مادر تو حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، من جواب نمی‌دهم.

این ابتلاست.

همه‌ی لحظات ما ابتلاست، حال ناگهان کسی در یکی از این ابتلائات ناگهان سیر پیدا می‌کند.

در پرونده‌ی اعمال جناب حرّ سلام الله علیه «حفظ حرمت صدیقه طاهره سلام الله علیها» نوشته شد، آن هم در جایی که غضب او کمک می‌کرد که چیزی بگوید، ولی او روی غضب خود پا گذاشت.

حال سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بهانه‌ای برای دست‌گیری دارد.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر خود را زد، حال دیگر برو! شکار تیر خورده است! بالاخره جایی می‌ایستد.

حرّ رفت، آن موقع هم ادامه داد و هنوز هم تندی کرد، فقط به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بی‌احترامی نکرد، اما تیر را خورده بود.

رفتند و آب را بستند و تاسوعا شد و شب عاشورا شد و صبح عاشورا شد و دید جنگ در حال شروع شدن است یا جنگ شروع شده است، تیر محبّتی که خورده بود او را به زمین زد، تازه احساس پشیمانی کرد.

با اینکه اگر بخواهی حساب کنی می‌گوید تو چیزی گفتی و من جواب ندادم، برای چه پشیمان باشم؟

جناب حرّ سلام الله علیه سرشکسته و ناامید از خودش، آمد و عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ»،[6] خدایا! من دلِ دختران پیغمبر را لرزانده‌ام، حال بروم و چه بگویم، آن هم الآن که راه جبران هم نیست!

امام حسین علیه السلام کار خود را کرده بود، وقتی حرّ عرض کرد که «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أباعَبدالله، هَل لِيَ مِن تَوبَة؟»، حضرت نفرمود بله خدا می‌بخشد، بلکه فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ»، خدا آن زمانی که می‌خواستی راه بیفتی تو را بخشیده است.

آقای فاطمی‌نیا رضوان الله تعالی علیه مطلبی هم اضافه می‌فرمودند، می‌فرمودند امام اینجا به حرّ فرمود: «إنزِل». به میهمانی که چند وقت است منتظر او هستند و سرزده نیست «إنزِل» می‌گویند؛ یعنی چند روز است که من منتظر تو هستم، خوش آمدی.

درنگی در خطبه 156 نهج البلاغه

ابتلائات پیک حق است، ابتلائات و بلاهای بزرگ را هم خودشان کشیده‌اند، هم کشیده‌اند و هم اینکه ما ببینیم چه بلاهایی کشیده‌اند.

یکی از آن چیزهایی که فهم آن برای ما مشکل است همین است که این بزرگواران برای هدایت ما چه بلاهایی کشیده‌اند.

یک جمله هم از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخوانم که بحث خیلی ناقص نشود، البته نمی‌شود این بحث را در این جلسه کامل کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خطبه 156 نهج البلاغه، در ماجرای جمل با مردم صحبت می‌کرد. اول آن خطبه تبلیغ سلبی است، حضرت به این بصری‌ها که در جمل خیانت کردند، بعد از جنگ فرمود: «فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي»[7] اگر از من اطاعت کنید «فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ» من شما را تا بهشت می‌برم و شما را رها نمی‌کنم، «وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ» شاید در راه کمی سختی و تلخی هم داشته باشد، اما در نهایت من شما را بهشتی می‌کنم.

این «کمی سختی» همان بلاها و ابتلائات است.

«وَ أَمَّا فُلَانَةُ» اما آن خانم، «فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ» یک لحظه زنانگی و احساسات او بر او غلبه کرد، مهم‌تر از آن «وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ» کینه‌ای که از من در دل او بود که فوران می‌کرد، «وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ»، اگر در حالت عادی می‌گفتند با کسی این کار را کن، برای حفظ خودش هم شده بود این کار را نمی‌کرد، اما چون کینه‌ی شدید داشت، عقل او نرسید و این کینه غلبه کرد.

البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از آن فرمود: «وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى» به مدینه برود و زندگی خود را کند و حقوق او را هم از بیت المال می‌دهم.

همینطور که می‌بینید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول می‌فرمایند من شما را به بهشت می‌بروم، از آن طرف هم او لیاقت رهبری ندارد و کینه‌توز است. یعنی حضرت دو طرف را می‌فرمایند.

بعد فرمود: «لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ: الم- أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» مردم خیال کردند اگر «ایمان آوردیم» بگویند دیگر خبری از ابتلا نیست؟

بنای خدا بر تمحیص است، مدام این گردونه‌ی عالم را می‌گرداند، چون ناپاکی و ناخالصی به درد نمی‌خورد، می‌خواهد خالص دربیاید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا»، این فتنه یعنی فتنه‌ی ویژه‌ای که امّت را به زمین می‌زند… من یقین داشتم که این فتنه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به برکت وجود پیامبر رخ نمی‌دهد، «عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِنَا»، که ابتلای همه‌ی امّت باشد. به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفتم، عرض کردم: «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا؟» این چه فتنه‌ای است که خدای متعال مؤمنین را رها نمی‌کند؟ «فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بعد از من امّت سقوط می‌کند و دچار فتنه می‌شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به فتنه‌ی امّت صحبت می‌کند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معصوم است، اما با این حال بلافاصله منکسر شد، یعنی به خودش گرفت، «فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»،[8] کسی خودش را ایمن نمی‌پندارد، مگر اینکه حتماً ضرر می‌کند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردم: «يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ؟»، مگر شما به من نفرمودید که من شهید می‌شوم؟

یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خودش گرفت! مؤمن اینطور است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ»، بله! «فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً؟»، علی جان! در آن فتنه تو را اذیت می‌کنند، چطور صبر می‌کنی؟

اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چون از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشارت گرفت که تو در مسیر هدایت هست، دیگر انگار نشنید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود چه بلایی بر سر تو می‌آورند!

اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! وقتی فتنه می‌شود، موضوع تو هستی، تو را اذیت می‌کنند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً؟»، علی جان! آن زمان چطور صبر می‌کنی؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموید: «فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ»، وقتی شما به من بشارت دهید که من در مسیر هدایت هستم، این که صبر ندارد! «وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ»، خدای متعال را شکر می‌کنم، از اینکه در این مسیر سختی که پیش می‌آید مرا حفظ می‌کند، حال صدمه هم می‌خورم!

برای کسی که مسیر ابتلا را بداند، دردسر و اذیت و آزار و سختی و… هست، خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم ابتدای خطبه فرمود، اما این‌ها را نسبت به هدایت خودش، در آن مسیری که می‌رود، کوچک می‌بیند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در برابرِ مشکلات

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خانه آمد…

این ایام خانه آمدن برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخت بود، این ایام بچه‌ها بالای سر مادر هستند اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مدام به مسجد می‌رفت که عبادت کند، تقریباً هیچ گزارشی ندارد که لحظه‌ی شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حضور داشته باشند.

ما اصلاً خبر از غم فراق این بزرگواران از یکدیگر نداریم، اینکه چه بلایی بر سرشان می‌آمد و چه فشار سنگینی بود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مسجد می‌رفت و عبادت می‌کرد.

دیدنِ اینکه شما بالای سرِ بیماری بایستید که روح بین دو پهلوی شماست، جگر و چشم و همه چیز شماست، اینکه ببینی در حال درد کشیدن است و کاری هم از دست شما ساخته نیست… برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخت بود… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیشتر در مسجد بود و بچه‌ها دور مادر نشسته بودند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خانه آمد، صدیقه طاهره سلام الله علیها صدا که نداشت، بدن هم از بین رفته بود و آب شده بود، ولی دید که انگار حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن است.

برای کسی که وقایع را می‌داند…

اگر کسی بخاطر ما یک صدمه‌ی کوچک بخورد، هر وقت چهره‌ی او کمی بهم بریزد، می‌پرسیم آیا درد داری؟ انسان خود را مدیون می‌داند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌داند که صدیقه کبری سلام الله علیها ایشان را از زیر تیغ نجات داد، شمشیر روی سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشته بودند…

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن است، دوید و آمد و سر ایشان را به دامان گرفت و عرض کرد: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»،[9]

این «يَا سَيِّدَتِي» تعبیر خیلی عجیبی است، چطور می‌خواهیم ترجمه کنیم؟ این دو بزرگوار با یکدیگر زندگی زناشویی داشتند، با یکدیگر عادی بودند، با یکدیگر رفیق بودند، ولی باعث نمی‌شد که در صدا زدن حرمت‌ها را کنار بگذارند.

اگر کسی شیعه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها باشد هم دیگر نهایتاً همین را می‌گوید.

«يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»… صدیقه طاهره سلام الله علیها می‌خواست اینطور بفرماید که علی جان! من هر کاری که از دستم برمی‌آمد انجام دادم ولی دیگر عمر من رو به پایان است، فرمود: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي یَا أبَالحَسَن» برای غربت تو گریه می‌کنم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم برای اینکه صدیقه طاهره سلام الله علیها اذیت نشود، فرمود: «إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اَللَّهِ»، این‌ها چیزی نیست، تو خودت را اذیت نکن و نگران من نباشد.

محبّت این‌ها عجیب بود، ابتلای اصلی فراقی بود که بین این دو حبیب و حبیبه بود.

روضه و توسّل

امشب فقط شب یتیمی امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیست، اصلاً تعبیری ندارم که بگویم چه بلایی بر سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد، تعبیرِ خودِ حضرت این است که رکنِ من شکست… اصلاً نمی‌شود ترجمه کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کلماتی دارند که انسان می‌ترسد در صورت ترجمه کردن، اهانت محسوب شود، برای همین نمی‌گویم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالای قبر مطهّر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم دوباره خدای متعال را شکر کرد.

بزرگترین تبلیغ سلبی را در بزرگترین بلا انجام داد.

اگر مالِ آدمی که مال خود را خیلی دوست دارد را سرقت کنند، خیلی به او فشار می‌آید. هر کسی هم به چیزی علاقه دارد، دغدغه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که وقتی آمد تا سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به دامان بگیرد، از اولین فرمایشات حضرت این بود که نگرانم عمرم بعد از تو زیاد شود… یعنی فراق برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخت بود.

ما هرچه داغ ببینیم، بعد از مدّتی سرد می‌شویم، اما محاسن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپید شده بود و سی سال گذشته بود، کسی آمد و عرض کرد: آقای من! فدای شما شوم! شما مرد جنگ هستید و مدام در میدان نبرد حضور دارید، خضاب بفرمایید که نشاط داشته باشید تا دشمن بترسد، چرا خضاب نمی‌کنید؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: چون من عزادار هستم…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تا زنده بود داغدار بود. هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم فرمود: «أمَّا حُزنِی فَسَرمَد» دیگر این جگر خنک نخواهد شد، فرمود: «هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا»،[10] من دیگر از این مصیبت بیرون نمی‌آیم…

کسی در طول عمر خود چنین بلایی ندیده است.

حضرت خدیجه غرّاء سلام الله علیها که مادر ماست و الحمدلله که امّ المؤمنین هستند و ان شاء الله که سایه‌ی مادری ایشان در دنیا و آخرت بالای سر ما باشد، که ایشان عظیم الشأن هستند، ولی قابل قیاس با صدیقه طاهره سلام الله علیها نیستند، وقتی نام ایشان می‌آمد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زار می‌زد. تازه حضرت خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفت و بالاخره حداقل پنجاه سال سن داشت و اینطور زیر دست و پا نرفته بود…

لج بعضی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درمی‌آمد و می‌گفتند همینکه چیزی به خدیجه ربط پیدا می‌کند گریه می‌کنی!

هر کسی که می‌خواست دلِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که نرم بود را نرم‌تر کند، می‌دانستند اگر اسم حضرت خدیجه سلام الله علیها را ببرند، به احترام حضرت خدیجه سلام الله علیها کوتاه می‌آیند.

آن حبّ که نسبت به این حبّ چیزی نبود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا زمانی که زنده بود، همینکه نام حضرت خدیجه سلام الله علیها می‌آمد گریه می‌کرد.

ان شاء الله خدای متعال نیاورد در هیچ خانه‌ای مریض بدحال به شکلی باشد که هر تماسی برقرار شد، دلِ انسان به هزار راه برود…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مسجد نشسته بود، یک نقل این است که ناگهان دیدند خادمه‌ها در حال دویدن هستند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِي أَرَاكُنَّ مُتَغَيَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ»[11] چه اتفاقی افتاده است؟ چرا اینطور بهم ریخته‌اید؟

گفتند: «يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَدْرِكْ اِبْنَةَ عَمِّكَ اَلزَّهْرَاءَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ» یا امیرالمؤمنین!‌ اگر می‌خواهی یک مرتبه‌ی دیگر فاطمه را ببینی، عجله کن…

اینجا چند نقل دارد، می‌گوید برگشتم و او را نگاه کردم، دیدم «فَوَقَعَ عَلِیٌ عَلَی وَجهِهِ» روی زمین افتاد… فرمود: «بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ رَسُولُ الله»… درد خود را به چه کسی بگویم؟…

به هر سختی که بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را آوردند و بالای سرِ زهرای مرضیه سلام الله علیها نشست و روبند را کنار زد، با او حرف زد، «کَلِّمِینِی یَا بِنتَ رَسُولِ الله، کَلِّمِینِی یَا اُمَّ الحَسَنِ وَالحُسَین»، از اینکه جواب بدهد ناامید شد، انکسار همه‌ی وجودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را گرفت، اشک از چشمان حضرت جاری شد، صدا زد «کَلِّمِینِی یَا فَاطِمَة! فَأنَا إبنُ عَمِّکَ عَلِی!»

با اینکه قبل از این، چند مرتبه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه آمده بودند و گریه کرده بودند، اینجا معلوم است که حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وخیم‌تر بود، چون اینجا دارد «فَفَتَحَت عَینَیهَا» چشمان خود را باز کرد، «فَفَتَحَت عَینَیهَا»… اینجا خیلی عجیب است، «ثُمَّ بَکَیَا سَاعَةً» هر دو باهم شروع کردند به گریه کردن…

صدیقه طاهره سلام الله علیها عبارتی دارند که خیلی جانسوز است، فرمود: «ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی»،[12] علی جان! برای من هم گریه کن، فقط برای فراق من گریه نکن، یعنی من هم که در حال از دست دادن تو هستم، برای من هم سختی هست…

وقتی تیغ روی سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌خواست نفرین کند، سلمان آمد و گفت: بی‌بی جان! شما دخترِ رحمة للعالمین هستید، نفرین نکنید… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: نگاه کن! می‌خواهند علی را بکشند، «وَمَا عَلَی عَلیٍ صَبرٌ» من نمی‌توانم داغِ علی را تحمّل کنم…

علی جان! فکر نکن اگر من نزد پدرم در بهشت بروم، برای من آسان است، علی جان! «ابْکِنِی» من هم ناکام از تو می‌روم، فکر نکن که فقط تو غربت داری… «ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی»، برای این حسنم هم گریه کن… «ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِ‌»


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه انبیاء، آیه 35 (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۗ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً ۖ وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ)

[5] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۲۹ (و قال المفيد «ره»: فلمّا سمع الحرّ ذلك تنحّى عنه، و كان يسير بأصحابه ناحية، و الحسين عليه السّلام في ناحية [اخرى] حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات، ثمّ مضى الحسين عليه السّلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل فنزل به فاذا هو بفسطاط مضروب، فقال: لمن هذا؟ فقيل لعبيد اللّه بن الحرّ الجعفيّ، قال: ادعوه [إليّ]، فلمّا أتاه الرسول، قال له: هذا الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السّلام يدعوك، فقال عبيد اللّه: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و اللّه ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهيّة أن يدخلها الحسين عليه السّلام و أنا بها ،و اللّه ما اريد أن أراه و لا يراني. فأتاه الرسول فأخبره، فقام [إليه] الحسين عليه السّلام فجاء حتّى دخل عليه و سلّم و جلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد عليه عبيد اللّه بن الحرّ تلك المقالة و استقاله ممّا دعاه إليه، فقال له الحسين عليه السّلام: فإن لم تكن تنصرنا فاتّق اللّه أن لا تكون ممّن يقاتلنا، فو اللّه لا يسمع واعيتنا أحد ثمّ لم ينصرنا إلاّ هلك، فقال له: أمّا هذا فلا يكون أبدا إن شاء اللّه تعالى، ثمّ قام الحسين عليه السّلام من عنده حتّى دخل رحله. و لمّا كان في آخر الليل أمر فتيانه بالاستقاء من الماء، ثمّ أمر بالرحيل، فارتحل من قصر بني مقاتل، فقال عاقبة بن سمعان: فسرنا معه ساعة فخفق عليه السّلام و هو على ظهر فرسه خفقة ثمّ انتبه و هو يقول:«إنّا للّه و إنّا إليه راجعون»[و] الحمد للّه ربّ العالمين، ففعل ذلك مرّتين أو ثلاثا، فأقبل إليه ابنه عليّ بن الحسين فقال: ممّ حمدت اللّه و استرجعت؟(ف) قال: يا بنيّ إنّي خفقت خفقة فعنّ لي فارس على فرس و هو يقول: القوم يسيرون و المنايا تسير إليهم، فعلمت أنّها أنفسنا نعيت إلينا، فقال له: يا أبت لا أراك اللّه سوءا، أ لسنا على الحقّ؟ قال: بلى و اللّه الذي إليه مرجع العباد، فقال: فإننا إذا ما نبالي أن نموت محقّين، فقال له الحسين عليه السّلام: جزاك اللّه من ولد خير ما جزى ولدا عن والده. فلمّا أصبح نزل و صلّى بهم الغداة، ثمّ عجّل الركوب و أخذ يتياسر بأصحابه يريد أن يفرّقهم فيأتيه الحرّ بن يزيد فيردّه و أصحابه، فجعل إذا ردّهم نحو الكوفة ردّا شديدا امتنعوا عليه فارتفعوا، فلم يزالوا يتسايرون كذلك حتّى انتهوا إلى نينوى بالمكان الذي نزل به الحسين عليه السّلام، فإذا راكب على نجيب له عليه سلاح متنكّبا قوسا مقبلا من الكوفة فوقفوا جميعا ينتظرونه، فلمّا انتهى إليهم سلّم على الحرّ و أصحابه و لم يسلّم على الحسين عليه السّلام و أصحابه، و دفع إلى الحرّ كتابا من عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه فإذا فيه: أمّا بعد فجعجع بالحسين حين [ي] بلغك كتابي [هذا] و يقدم عليك رسولي و لا تنزله إلاّ بالعراء في غير خضر و على غير ماء، و قد أمرت رسولي أن يلزمك و لا يفارقك حتى يأتيني بإنفاذك أمري و السلام. فلما قرأ الكتاب قال لهم الحرّ: هذا كتاب الأمير عبيد اللّه يأمرني أن اجعجع بكم في المكان الذي يأتيني كتابه، و هذا رسوله و قد أمره أن لا يفارقني حتى أنفذ أمره فيكم، فنظر يزيد بن مهاجر الكنديّ – و كان مع الحسين عليه السّلام – إلى رسول ابن زياد فعرفه، فقال له: ثكلتك امّك ما ذا جئت فيه قال: أطعت إمامي و وفيت ببيعتي، فقال له ابن المهاجر: بل عصيت ربّك و أطعت إمامك في هلاك نفسك و كسبت العار و النار و بئس الإمام إمامك، قال اللّه تعالى «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ»  فإمامك منهم، و أخذهم الحرّ بالنزول في ذلك المكان على غير ماء و لا في قرية، فقال له الحسين عليه السّلام: دعنا ويحك ننزل [في] هذه القرية أو هذه – يعني نينوى و الغاضرية – أو هذه يعني شفيّة ،قال: لا و اللّه ما أستطيع ذلك، هذا رجل قد بعث إليّ عينا عليّ، فقال له زهير بن القين: إنّي و اللّه لا أرى أن يكون بعد الّذي ترون إلاّ أشدّ ممّا ترون، يا ابن رسول اللّه إنّ قتال هؤلاء القوم الساعة أهون علينا من قتال من يأتينا من بعدهم، فلعمري ليأتينا من بعدهم مالا قبل لنا به، فقال الحسين عليه السّلام: ما كنت لأبدأهم بالقتال، ثم نزل و ذلك اليوم يوم الخميس و هو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى و ستّين .)

[6] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵

[7] نهج البلاغه، خطبه 156 (و من كلام له (علیه السلام) خاطَبَ به أهلَ البصرة على جهة اقتصاص المَلاحم: فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ، فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ. وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ، وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ، وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ؛ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.)

[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 99 (أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ ۚ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ)

[9] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۱۰۶۳ (وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ اَلْوَفَاةُ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي فَقَالَ لَهَا لاَ تَبْكِي فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اَللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لاَ يُؤْذِنَ بِهَا اَلشَّيْخَيْنِ فَفَعَلَ .)

[10] روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، جلد ‏1، صفحات 150-151 (ثُمَّ مَرِضَتْ مَرَضاً شَدِيداً فَلَمَّا نُعِيَتْ إِلَيْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِيٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنَّنِي لَأَرَى مَا بِي لَا أَشُكُّ إِلَّا أَنَّنِي لَاحِقَةٌ بِأَبِي سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَشْيَاءَ فِي قَلْبِي قَالَ لَهَا عَلِيٌّ أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ ثُمَّ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَكِ غَداً بِمُخَالَفَتِي فَقَدْ عَزَّ عَلَيَّ بِمُفَارَقَتِكِ وَ بِفَقْدِكِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهُ جَدَّدَ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكَ وَ فَقْدُكَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِيَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلِيٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِينِي بِمَا شِئْتِ فَإِنَّكِ تَجِدِينِي وَفِيّاً أُمْضِي كُلَّ مَا أَمَرْتِنِي بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَكِ عَلَى أَمْرِي ثُمَّ قَالَتْ جَزَاكَ اللَّهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَاءِ يَا ابْنَ عَمِّ …. أُوصِيكَ يَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِي نَعْشاً فَقَدْ رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِيهِ إِلَيَّ فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ فِي وَجْهِ الْأَرْضِ ذَلِكَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِي مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ ظَلَمُونِي وَ أَخَذُوا حَقِّي فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِي وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا يُصَلِّيَ عَلَيَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّي فِي اللَّيْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُيُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا))

[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۴ (وَ قَدْ صَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع صَلَاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ يُرِيدُ الْمَنْزِلَ إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِي بَاكِيَاتٍ‏ حَزِينَاتٍ‏ فَقَالَ‏ لَهُنَّ مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِي أَرَاكُنَّ مُتَغَيَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ فَقُلْنَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَدْرِكْ ابْنَةَ عَمِّكَ الزَّهْرَاءَ ع وَ مَا نَظُنُّكَ تُدْرِكُهَا فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا … وَ هِيَ تَقْبِضُ يَمِيناً وَ تَمُدُّ شِمَالًا فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّى أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَكَهُ فِي حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا يَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ فِي طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَى الْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّى بِالْمَلَائِكَةِ فِي السَّمَاءِ مَثْنَى مَثْنَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فِي وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ بَكَى وَ قَالَ مَا الَّذِي تَجِدِينَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّي أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ …. ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ‏ ابْكِنِي إِنْ بَكَيْتَ يَا خَيْرَ هَادٍ وَ اسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ يَوْمُ الْفِرَاقِ‏ يَا قَرِينَ الْبَتُولِ أُوصِيكَ بِالنَّسْلِ‏ فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِيفَ اشْتِيَاقٍ‏ ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى وَ لَا تَنْسَ قَتِيلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاقِ‏ فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا يَتَامَى حَيَارَى‏ يَحْلِفُ اللَّهَ فَهُوَ يَوْمُ الْفِرَاقِ‏ قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ ع مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْخَبَرُ وَ الْوَحْيُ قَدِ انْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ ص … قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتِ اللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبِي فَغَسِّلْنِي وَ لَا تَكْشِفْ عَنِّي فَإِنِّي طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْيُصَلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِيَ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ ادْفِنِّي لَيْلًا فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اللَّهِ.)

[12] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۱۷8 (وَ قَدْ صَلَّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع صَلَاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ یُرِیدُ الْمَنْزِلَ إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاکِیَاتٍ‌ حَزِینَاتٍ‌ فَقَالَ‌ لَهُنَّ مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ فَقُلْنَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزَّهْرَاءَ ع وَ مَا نَظُنُّکَ تُدْرِکُهَا فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مُسْرِعاً حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَی فِرَاشِهَا … وَ هِیَ تَقْبِضُ یَمِیناً وَ تَمُدُّ شِمَالًا فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّی أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَکَهُ فِی حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَی الْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّی بِالْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاءِ مَثْنَی مَثْنَی فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ وَ بَکَتْ وَ بَکَی وَ قَالَ مَا الَّذِی تَجِدِینَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّکِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَتْ یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ …. ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ: ‌ ابْکِنِی إِنْ بَکَیْتَ یَا خَیْرَ هَادٍ وَ اسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ‌ یَا قَرِینَ الْبَتُولِ أُوصِیکَ بِالنَّسْلِ‌ فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِیفَ اشْتِیَاقٍ‌ ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِ‌ فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا یَتَامَی حَیَارَی‌ یَحْلِفُ اللَّهَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ‌ قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِیٌّ ع مِنْ أَیْنَ لَکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْخَبَرُ وَ الْوَحْیُ قَدِ انْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ یَا أَبَا الْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَأَیْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ ص … قَالَ هَلُمِّی إِلَیَّ یَا بُنَیَّةِ فَإِنِّی إِلَیْکِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْکَ إِلَی لِقَائِکَ فَقَالَ أَنْتِ اللَّیْلَةَ عِنْدِی وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِی لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ یس فَاعْلَمْ أَنِّی قَدْ قَضَیْتُ نَحْبِی فَغَسِّلْنِی وَ لَا تَکْشِفْ عَنِّی فَإِنِّی طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْیُصَلِّ عَلَیَّ مَعَکَ مِنْ أَهْلِیَ الْأَدْنَی فَالْأَدْنَی وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِی وَ ادْفِنِّی لَیْلًا فِی قَبْرِی بِهَذَا أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ.)