بزرگترین تبلیغ سلبی در عظیم ترین بلا؛ جلسه دوم

12

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 11 آذر 1403 در هیئت محترم عبدالله بن الحسن علیهما السلام تهران به ادامه سخنرانی با موضوع “بزرگترین تبلیغ سلبی در عظیم ترین بلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با فضیلت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به ساحت قدسی و باعظمتِ حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسه گذشته

بمناسبت دو موضوع مهمّی که در فاطمیه هست، هم تبلیغ سلبی در اوج است و هم بلا در اوج عظمت هست، موضوعی که محضر شما مطرح می‌کنیم، دو بال برای رسیدنِ هدفِ دینداری است.

ما برای چه دیندار می‌شویم؟ برای اینکه بفهمیم، انتخاب کنیم، از بندها رها شویم، عبد شویم. اگر عبد شویم همه چیز پیدا می‌کنیم، اگر عبد شویم غنی می‌شویم، اگر عبد شویم چشم ما عین الله می‌شود و دست ما یدالله، اگر عبد شویم شکست‌ناپذیر می‌شویم، اگر عبد شویم راضی می‌شویم، اگر عبد شویم لذّت می‌بریم.

چطور باید این مسیر را رفت؟ ارکانی دارد، دو رکن آن را عرض می‌کنم.

مسیری که می‌خواهیم حرکت کنیم… فاطمیه اول بحث ما خودِ هدف بود، خلاصه‌ی آن این بود که اگر قیامت هم وجود نداشته باشد، دین بهترین پیشنهاد زندگی در این دنیا را دارد، اگر غیر از این باشد که به درد نمی‌خورد، اگر کسی چیزِ بهتری داشته باشد به آن مورد بهتر رجوع می‌کنیم.

می‌خواستیم اندکی «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» را بفهمیم، که بلوف نیست و ادّعای گزاف نیست، حضرت زینب کبری سلام الله علیها حقیقتاً زیبایی دیده است.

مرحله‌ی بعد این است که چطور باید به آن نقطه‌ی اوج برسیم؟ لوازم و وسایل و مرکبی لازم است.

مثل اینکه هدف ما این است که به جایی برویم، مرکب و نقشه‌ی راه می‌خواهد، نرم‌افزار نقشه‌ی راه همین تبلیغ سلبی است که راجع به آن صحبت می‌کنیم.

حال چرا نام آن را «تبلیغ سلبی» گذاشته‌ایم؟ می‌شد از «تبلیغ» استفاده کرد، ولی چون کج‌اندیشی زیاد است و می‌خواهند بخشی از این را حذف کنند، مانند این آقایانی که می‌گویند این دکتر خوب نیست و آمپول می‌دهد! جریانی هم به دنبال این است که تبلیغ را ناقص کند و بخش سلب آن را حذف کند، برای همین من روی آن تأکید می‌کنم.

اصلاً منطق دین تبلیغ سلبی است، در تبلیغ سلبی هم حق را معرّفی می‌کند و هم آن کسانی که حق نیستند، که خطا و اشتباه صورت نگیرد. الله الله نمی‌گوید، لا اله الا الله می‌گوید. الله الله دعوا ندارد، چون می‌شود در آن نفاق ورزید، بت‌پرست‌ها هم الله را قبول داشتند، «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»،[4] می‌گفتند ما حرفی نداریم و خلق اولیه ما با الله است، اما هبل در رزق ما، لات در سلامتی ما، عزّی در فلان مؤثر است و اثر دارد، این بت‌ها در تقرّب ما به خدا اثر دارند.

تحقق توحید با ولایت است

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد، آن چیزی که دعوا درست کرد این بود که فرمود: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا»،[5] و همه‌ی دین هم در همین لا اله الا الله است.

آن کسی که می‌خواهد لا اله الا الله را بپذیرد، یعنی یک رَبّ است، ربّ و مربّی که می‌خواهد مرا به آن نقطه‌ی اوج برساند که نمی‌تواند بی‌برنامه باشد، برنامه و نقشه‌ی راه و راهبر و مرکب می‌خواهد.

اگر کسی بگوید من رَبّ را قبول دارم، هدف را هم قبول دارم، اما می‌خواهم خودم هرطور که دوست دارم بروم؛ مسلماً نمی‌رسد. درواقع لا اله الا الله این شخص ایراد دارد.

اینکه ولایت را «عروه وثقی» گفته‌اند برای این است که اگر کسی به این ریسمان محکم چنگ نزند، عملاً توحید هم بدست نخواهد آورد. اینکه این همه در روایات ما دارد که فقط و فقط و فقط انحصار بندگی خدا از مسیر ماست، این بدین معنا نیست که خودخواهی باشد، خدای متعال که نعوذبالله بیچاره نیست که بخواهد از ما سود ببرد و بخواهد مسیر سعادت را مونوپل کند. مسیر سعادت با کسی ممکن است که خودش اهل سعادت باشد.

لذا اگر کسی بگوید همه‌ی حقیقتِ دین لا اله الا الله است، هیچ گزاف نگفته است و درست گفته است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا».

یعنی همه‌ی مظاهرِ الوهیت، همه‌ی آنچه دل‌ها به سمت آن می‌رود، غیر از خدا را کنار بگذار، همه‌ی مشیت‌ها غیر از مشیتِ خدا، همه‌ی اراده‌ها غیر از اراده‌ی خدا را کنار بگذار.

حال می‌خواهی به سمت آن هدف حرکت کنی، باید یک مسیر مطمئنی برویم که اراده‌ی او را محقق کند، نه اینکه برای خودش یک ساز مخالف بزند.

لذا تحقق توحید با ولایت است، وگرنه محقق نمی‌شود و توهّم است. فرمود: هر مسیری غیر از این مسیر توحید نیست، بلکه توهّم است.

مثلاً در امور علمی نگاه کنید، می‌گوید من می‌خواهم طلای المپیاد ریاضی بگیرم، آیا من می‌گویم بیا و از من یاد بگیر؟ مسلماً ما اجازه نمی‌دهیم هر کسی بخواهد راهبری کند.

حال در المپیاد توحید به چه کسی اجازه می‌دهیم راهبری کند؟ هر کسی که از راه رسید؟ کسی که فرزند خود را زنده به گور کرده است؟ کسی که سابقه‌ی بت‌پرستی دارد؟ کسی که بت می‌خورده است؟ او با خرما بت درست می‌کرد و هر وقت گرسنه می‌شد بتِ خود را می‌خورد!

این شخص چطور می‌خواهد مردم را برای توحید راهبری کند؟ این کسی که حتّی به بتِ خود پایبند نیست، او که اهل خیانت است! چون یا می‌دانی آن بُت بیهوده است…

اینکه ما عرض می‌کنیم «نمی‌تواند راهبری توحید کند» در مورد کسانی است که حداقل آدم حسابی هستند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرموده‌اند «بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ»،[6] از یک مسیر است، «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»،[7] خدای متعال می‌فرماید هر کسی بخواهد مرا وصف کند «سُبْحَانَ اللَّهِ»، من منزه هستم و کسی نمی‌تواند مرا وصف کند، الا بنده‌های مخلَص.

یعنی اگر سلمان به درِ آن خانه نرود نمی‌تواند، بعد این بُت‌خور چطور می‌تواند؟! این شخص به بُتِ خود که جسم داشت و می‌دید خیانت می‌کرد، به خدایی که نمی‌دید که…

لذا لا اله الا الله همه‌ی دین است، تا بخواهد این پذیرشِ ربّ الأرباب و نفی و رفض همه‌ی طواغیت تعیّن پیدا کند، کمکی لازم دارد که کسی دست ما را بگیرد.

نقطه‌ی اوج بندگی

آن نقطه‌ی هدف «رسیدن به بندگی» است، اگر کسی بنده‌ی خدا شود، هیچ‌کس نمی‌تواند حال او را خراب کند، اگر او را به قتلگاه کربلا ببری و بیرون بیاوری هم می‌گوید «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»! این آدم را نمی‌شود شکست داد.

از یک جهت دل او می‌سوزد و اذیت می‌شود و فراق را تحمّل می‌کند، اما بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعضی جملات را سوختنِ جگر و فراق به محضر خدای متعال عرض کرده بود، دو جا فرمود: «إنَّ ذَلِکَ لَحَقِیرٌ عِندِی فِی ذَاتِ الله»، این‌ها نسبت به آن توحیدی که عطا کردی چیزی نیست؛ در حالی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اوج عاطفه است.

اصلاً نمی‌شود کسی که به آن بندگی برسد را شکست داد، غرق در محبّت خداست، آن به آن، لحظه به لحظه، غنی از همه‌ی عالم است، نیازی به کسی ندارد، چشم امیدی به کسی ندارد.

آدمی که پشت گرمی دارد و او به اندازه‌ی همه‌ی ثروت دنیا پول دارد، به دخل کسی نگاه نمی‌کند.

در وادی دزدها، آن کسی که از بانک سرقت می‌کند، اینطور نیست که از کسی یک روزنامه یا یک سیگار سرقت کند. آن کسی که ماشین گران سرقت می‌کند، قالپاق نمی‌دزدند. بالاخره سارقین هم رده‌بندی دارند.

آن کسی که عبد شده است آنقدر غنی است که اصلاً… فرمود او را بردم و به او ملکوت آسمان‌ها و زمین را نشان دادم، این پیغمبر اصلاً نگاه نکرد! یعنی چیزی در عالم نبود، هر خبری هست نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، عالم که نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی ندارد.

این آن نقطه‌ی اوج بندگی است.

تبلیغ سلبی در احادیث ما

چطور باید حرکت کنیم؟

عرض کردیم یکی از دو بال آن «تبلیغ سلبی» است، یعنی اینکه خدا حجّت‌های خود را فرستاده است که ما بفهمیم حق چیست و باطل چیست، خوب چیست و بد چیست، آب گوارا چیست و آب لجن چیست، طیّبات چیست و خبائث چیست، ولی انتخاب کنیم. هدایت انتخابی است.

فقط کسی که جنون دارد یا به یک جهتی اختیار بدن خود را از دست داده است را در بیمارستان به تخت می‌بندند، بقیه باید خودشان انتخاب کنند، باید انتخاب کرد.

لذا هر کسی می‌خواهد در هر عرصه‌ای، در هر سطحی، کار تربیتی کند، از معلم دبستان تا استاد حوزه، او باید بداند مسیر و سناریوی تربیتی او باید قهرمان و ضدقهرمان داشته باشد، باید حق و باطل داشته باشد، باید خیر و شرّ داشته باشد، یعنی همه چیز را داشته باشد و تبیین کند.

اگر کسی بگوید فقط خوبی‌ها را بیان کن، این شیوه‌ی بنی‌امیّه است؛ که امروز هم در کشور خودمان عدّه‌ای طرفدار این نظریه هستند. البته این بدین معنا نیست که این‌ها بنی‌امیّه‌ای هستند ولی از نظر فکری در یک تقاطعی به یکدیگر برخورد کرده‌اند.

می‌گوید بگو علی خوب است، هزاران نفر دیگر هم خوب هستند؛ ولی درواقع اینطور نیست.

آنچه به ما یاد داده‌اند این است که یک حق هست و باطل‌ها؛ یک صراط مستقیم است و راه‌ها، یک راه درست است، نجات یکجا هست نه همه جا، و اگر نجات همه جا بود و اینطور دین سرمایه‌گذاری کرده بود، اصلاً این دین باطل بود، مانند کسانی بود کالایشان هیچ برتری نسبت به رقبای خود ندارد، بیهوده می‌گویند برای ما خوب است؛ اینطور اصلاً آن دین به درد نمی‌خورد.

تعبیر روایات را ببینید، «بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ»، ترجمه‌ی این روایت یعنی اینکه فقط و فقط و فقط این است و جز این نیست که با ما می‌توان خدا را عبادت کرد و در جای دیگر خبری نیست؛ حال یا پذیرفته نمی‌شود، یا ناقص است، یا باطل است.

سیّد حِمیَری از جمل می‌گوید

در تعبیر شعرای ما این موضوع خیلی زیبا آمده است، جلسه گذشته یک مورد از ابوتمام عرض کردم، امروز صد سال قبل‌تر می‌روم و از سید حمیری می‌خوانم، ابوتمام می‌گفت «هَراقوا دَمَي سِبطَيهِمِ وتَمسَّكوا *** بِحَبلِ عُریً لا المَحضُ فَتلاً وَلا الشَّزرُ»، نوه‌های پیغمبر یعنی حسنین علیهما السلام را کشتند و به یک طناب پاره تمسّک کردند، این طناب نه خوب پیچیده شده بود و نه خوب محکم بود و نه خوب بافته شده بود، فقط ادای طناب را درآورده بودند، عروه‌ی وثقی نبود، که اگر دست شما به او رسید، او شما را ببرد و خیال شما راحت باشد.

سید حمیری قرن 2 اینطور می‌گوید، سلام خدا بر سید حمیری، سیّدالشعرا. «بَشّار بن بُرد» شاعر بود، می‌گفت خدا پدر سید حمیری را بیامرزد، او چون برای شاه و امیر و… شعر نمی‌گوید، ما می‌رویم و شعر می‌گوییم و پول می‌گیریم، اگر سید حمیری شعر می‌گفت کسی ما را دعوت نمی‌کرد.

وقتی بزرگان ما می‌خواهند در مورد جهاد تبیین صحبت کنند، می‌گویند مانند سیّدالشعراء سید حمیری کار کنید که او قهرمان جهاد تبیین است.

سید حمیری یک قصیده‌ای به نام «مُذهبه» دارد که مانده است، بزرگان علمای شیعه بر این قصیده شرح نوشته‌اند، یکی از آن‌ها که در دست من است برای سید مرتضی رضوان الله تعالی علیه است، ایشان در دورانی که مرجع تقلید بود شعر را شرح کرده است.

معمولاً بحث ادبی و شعر برای اوایل طلبگی است، نه اواخر طلبگی؛ اما آثار سید حمیری را بزرگان از علمای شیعه مانند سید مرتضی، مانند فاضل هندی، مانند ملاصالح برغانی و دیگران در اوج قوّت فقاهتشان، در دوران مرجعیت خود شرح کرده‌اند، یعنی این‌ها خلاصه‌ی عقاید مکتب است.

سید حمیری اینجا ماجرای جمل را می‌گوید، می‌گوید این‌ها به اسم اینکه این خانم همسر پیغمبر است و به سراغ اسلام برویم، دویدند و به سراغ او رفتند، «أينَ التَّطَرُّبِ بِالوِلَاءِ وَ بِالهَوَي» با قِر و شعف به کجا می‌دوی؟ همینطور سرگردان و رقص‌کنان به کجا می‌روی؟ «أ اِلَى الكَوَاذِبِ مِن بُرُوقِ الخُلَّبِ»، اینجایی که می‌روی، قبری است که داخل آن خالی است! سراب است! «بُرُوقِ الخُلَّبِ» آن برقی است که می‌زند و ترس هم دارد و سر و صدای زیادی هم دارد اما طبل خالی است و از آن باران درنمی‌آید!

«يَحدُو الزُّبَيرُ بِهَا وَطَلحَةُ عَسكَراً» زبیر برای شتر می‌خواند و طلحه هم لشکر را راه انداخت، «يَا لَلرِجَالُ لَرَّأيِ أُمٍ مُشجِبِ» به دنبالِ مادرِ هلاکت می‌روی!

«أُمٌّ تَدِبُّ إلَى ابنِهَا وَوَلِيِّهَا»، مادر است اما مانند عقربی که فرزندان خود را نیش می‌زند، «بِالمُؤذِيَاتُ لَهُ دَبِيبَ العَقرَبِ» می‌روی که او را به آغوش بگیری، ولی تو را نیش می‌زند! اشتباه گرفته‌ای!

سلبی بودنِ فضیلتِ ماجرای مواخات

منطق اینطور بوده است، من که می‌خواهم به آن مسیر بندگی بروم، چکار کنم؟ می‌گوید این امام حق است و این امام باطل است. این امامِ دعوت به بهشت است، این امامِ دعوت به آتش است، این مسیرِ سعادت است، این مسیرِ شقاوت است، خودت انتخاب کن. مسلماً دست و پای کسی را نمی‌بستند، بلکه التماس هم نمی‌کردند، بلکه هر کسی که می‌خواست به میدان برود بایستی در ابتدا التماس می‌کرد، با جَوزدگی نبود. لذا اگر تبلیغ دین را نگاه کنید، عمدتاً اینطور است.

چطور دین را تبلیغ کنیم؟ چطور منبر برویم؟ چطور فرزندانمان را با دین آشنا کنیم؟ «فقط از خوبی‌ها گفتن» شیوه‌ی حجج الهی نیست!

کربلا یک امام حسین علیه السلام دارد و یک یزید، دو طرفه است. مسلّم است که هر کسی باید خودش انتخاب کند.

وقتی مهاجران به مدینه آمدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک مرتبه یا دو مرتبه مواخات انجام داد، یعنی این‌ها را دو به دو برادر قرار داد.

برادری چند معنا دارد، یک برادری برادریِ انسانی است، «وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ»،[8] به پیغمبرشان «برادرشان» می‌گوید، با اینکه آن‌ها بت‌پرست هستند. ما با همه‌ی انسان‌ها برادر هستیم، لذا مثلاً گرسنگی هیچ انسانی را نمی‌توانیم تحمّل کنیم. این برادری یک حداقلی دارد، نمی‌توانیم گرسنگی یا تشنگی کسی را تحمّل کنیم، از ظلم به هیچ انسانی خوشحال نمی‌شویم و بلکه ناراحت می‌شویم.

این یک سطح است که عمومی است. چرا عنوان «برادری» می‌گذارند؟ چون انسان با برادر نسبی خودش ریشه و علقه‌ی محکمی دارند، درست است که این برادری نسبت به آن مَجاز است، ولی باید یک نسبتی داشته باشند.

ما با همه‌ی انسان‌ها برادر هستیم، اما نسبت به ادیان توحیدی، بیشتر برادر هستیم. یعنی هر کسی در این عالم موحد است، ما بیشتر از مورد قبل نسبت به سرنوشت او حساس‌تر هستیم.

ما در تاریخ مجتهدی را داشته‌ایم که به محله‌ی یهودیان می‌رود، یهودیان اول ناراحت می‌شوند، اما وقتی آن مجتهد در حال رفتن از آن محل بود، آن یهودیان گریه می‌کردند، چون او ربانی بود، به او توسل کرده بودند و او دعا کرده بود و آن‌ها اثر و خیر و برکت و مهربانی دیده بودند، درواقع او پدر آن منطقه شده بود.

هم در بین یهودیان هست، هم در بین غیرشیعیان از مسلمین هست. ما علمایی داشتیم، الآن هم مواردی هست، مثلاً وقتی گرفتار می‌شدند به او پناه می‌بردند.

مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در عراق اینطور بود، پدر شیعه و سنّی بود، اگر دو سنّی هم دعوایشان می‌شد، کسی را مانند او قبول نداشتند.

بلاتشبیه چطور وقتی پیغمبر حتّی وقتی پیغمبر شد، مشرکین پیامبری او را قبول نداشتند، اما امانتداری او را قبول داشتند. فرزندان ابوجهل پول‌های خود را به پدرشان نمی‌دادند، نزد آن کسی می‌سپردند که می‌گفتند ادعای پیغمبری کرده است و ما پیغمبری او را قبول نداریم!

ما یک برادری با انسان‌ها داریم، یک برادری با موحدان داریم. برادری با موحدان طوری است که خیر ما بیشتر به این دسته می‌رسد، توجّه ما بیشتر است.

یک برادری هم با سایر مسلمین داریم، که این مورد طوری است که حقوق خیلی زیادی دارند. اینجا می‌گوید اگر به یک منطقه رفتی و آن‌ها تو را اذیت کردند هم حق نداری جبران کنی. امنیت و خون و جان و ناموس آن‌ها مانند زن و بچه‌ی خودت محترم است. کاسبی او در بازار مسلمین محترم است، تفحص لازم ندارد، مگر اینکه اتفاقی بیفتد. اگر رستوران تأسیس کند می‌توانی بروی و غذا بخوری، نیازی به تفحص نیست. چون او برادر مسلمان است.

یک پله بالاتر «برادری ایمانی» است، یعنی بین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، همه‌ی آن‌ها هست، حقوق این‌ها بیشتر می‌شود، تکلیف برای انسان بیشتر می‌شود. مانند برادری که ما باید با یکدیگر داشته باشیم.

حال طبعاً ما همه‌ی این جمع که با همه برادر ایمانی هستم و هزاران تکلیف داریم… اگر می‌خواهید ببینید چه تکالیفی داریم، کافی شریف «باب حقوق مؤمن بر مؤمن» را نگاه کنید، کمر انسان می‌شکند، هم واجب دارد و هم مستحب. می‌گوید وقتی می‌خواهی میوه نوبر ببری، نمی‌توانی طوری ببری که همسایه ببیند و به او ندهی، او برادر مؤمن است. نمی‌توانی وقتی می‌دانی وضع او خراب است آنقدر صبر کنی که بیچاره شود و بیاید رو بزند که درخواست پول کند، قبل از این باید به سراغ او بروی. حقوق مؤمن خیلی زیاد است، ملاحظه‌ای بفرمایید. امام زمان ارواحنا فداه با همین‌ها جامعه را اداره خواهد کرد.

این‌ها عمومی است؛ حال بین این مؤمنین که این همه حقوق دارند که مثل برادر از یک پدر و مادر هستند، حال ایشان همسایه‌ی من هم هست، مسلماً حق او اضافه‌تر می‌شود؛ یا از یک رحم باشیم، مثلاً پسرخاله یا پسرعمو هستیم، حق اضافه می‌شود؛ ولی این‌ها عمومی هستند.

مواخاتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار داد عمومی نیست، کوچک این موضوع آن چیزی است که شما در غدیر انجام می‌دهید.

مؤمنین همگی با یکدیگر برادر هستند، آن عقد برادری که می‌بندید، آنجا بستگی دارد که چه تعهدی می‌خواهید به یکدیگر بدهید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مواخات کرد، این برادری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انجام داد، که از همه‌ی امّت برای هر کسی یک نفر را انتخاب کرده است، این‌ها باید با یکدیگر ربط داشته باشند، وگرنه برادری انسانی و توحیدی و اسلامی و ایمانی و رحمی و همسایگی و… که بود.

این مواخات یعنی هر کسی یک نفر کفو دارد، یک نفر بیش از بقیه سنخ اوست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این دو را برای یکدیگر قرار می‌داد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو به دو مواخات کرد.

این مدل مواخات که نهایی است، دیگر عمومی نیست.

فقط خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.

اول ادب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببینید، عرض کرد: یا رسول الله! فقط من مانده‌ام، اگر من اشتباهی کرده‌ام که مرا لایق ندیده‌ای که با مؤمنی پیمان ببندم، مرا ببخش و از من بگذر.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: نه علی جان! من تو را برای خودم نگه داشتم.

به این حدیث مواخات می‌گویند که از ادله‌ی امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

طبعاً امثال ابن تیمیه می‌گویند دروغ است، و مورخان مانند ابن عبدالبر و ابن حجر عسقلانی می‌گویند این از واضحات و مسلّمات است.

اولین صفتی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انکار شد چه بود؟

برادری! چرا؟ چون آن کسی که در همه‌ی امّت، یگانه‌کسی که عدل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار بگیرد، برادر او بود.

لذا وقتی دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب بسته بودند… شما نمی‌دانید چه اهانتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده‌اند…

اگر آدم بدهکار یا کلاه‌بردار یا سارقی را در جایی دستگیر کنند، دست‌های او را می‌بندند. اما اگر آن شخص در محله محترم باشد، پلیس‌ها می‌گویند دست‌های او را در محل او نبندید. اطراف او را می‌گیرند و به ماشین هدایت می‌کنند.

گفته نشده است که شاه بیچاره‌ی پلید وقتی امام را از قم به تهران آورد، دست‌های او را بسته باشد.

دست بستن یک حرف است، طناب به گردن کسی ببندی و او را روی زمین بکشی، یک حرف دیگر است.

آن لحظه‌ای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب روی زمین می‌کشیدند، فلانی شمشیر بلند کرده بود و می‌گفت بیعت کن، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: اگر بکشید عبد خدا و برادر پیغمبر را کشته‌اید.

قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفت: بنده‌ی خدا هستی ولی برادر پیغمبر نیستی.

چون اگر بگوید برادر پیغمبر هستی که باید جای خود را عوض کنند. یعنی آن کسی که جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در این دین پر می‌کند اوست.

این مواخات یک فضیلتی است که از همه سلب شد، و اگر از همه سلب نمی‌شد اصلاً فضیلت نبود.

الآن همه‌ی ما برادر ایمانی هستیم، حقوق زیادی هم به گردن یکدیگر داریم، تکالیف زیادی هم داریم، اما این باعث برتری یا فضیلت من به ایشان، یا ایشان به من نمی‌شود. فضیلت آنجایی است که از همه سلب شده است.

اگر هر سنگ معدنی طلا بود که طلا ارزش نداشت و قیمت طلا را روز به روز حساب نمی‌کردند. شن طلا نیست، ماسه طلا نیست، گچ طلا نیست. آنجایی که قرار است یک چیزی ویژه شود و ارزش پیدا کند، ارزش آن در صدر از بقیه است، وگرنه اگر ما در باغچه‌ی خانه‌مان بیل بزنیم و طلا باشد که دیگر طلا ارزشی نداشت!

در رمزارزها آن رمزارزی گرانتر است که محدود است و تعداد آن مشخص است و انحصار دارد و سلب می‌کند، وگرنه ارزش ندارد.

قدیم‌ها این موضوع را مفصل عرض کرده‌ام که وقتی می‌خواستند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را در ذهن مردم نابود کنند، انحصار را از پنج تن درآوردند و به همه‌ی سادات بنی‌هاشم تبدیل کردند.

لذا آن عزیز دل برادری که می‌گوید در مسائل رسانه‌ای که تبلیغ می‌کنید نباید سلبی حرف بزنید، نمی‌فهمد که در حال نابود کردن همه چیز است. باید بگویی فحش نده، باید بگویی اهانت نکن، اما نمی‌توانی بگویی سلب نکن، چون اگر سلب نکنی که ارزش ندارد.

آن رَبّی رَبّ است که واحدِ قهّار است، اگر در هر کوی و برزنی یک رَبّ بود که اینطور نبود.

خود این فضیلتِ مواخات، که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تقریباً هروقت که خواسته است خود را معرّفی کند، فرموده است «أنَا أخُو رَسُولُ الله»

قرار بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بلا بکشد که ما را هدایت کند، وگرنه چه کسی می‌توانست دست او را ببندد؟

رجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق، برای مسلمین

وقتی به خندق رفت و عمرو بن عبدود را به زمین زد، قبل از آن مسلمین خیلی ترسیده بودند، می‌گفتند قطعاً علی شکست می‌خورد، عمرو بن عبدود صدها مبارزه‌ی شکست‌نخورده دارد اما علی جوان است. مبارزهای موفق کسانی بودند که مثلاً پنجاه ساله بودند، یعنی مثلاً صد میدان دیده بودند و هزار تجربه داشتند، بنیه‌شان هم مانند ما نبود که پنجاه سالگی فرسوده شده باشند. آن‌ها مثلاً می‌گویند «فارِسِ شصت ساله»، یعنی جسم او قوّت دارد و تجربه‌ی او هم بالاست.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت، عمرو شمشیر زد و سپر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکافت و به پیشانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جلوی آن را گرفت ولی خراش برداشت و خون پاشید، مسلمین شروع کردند به گریه کردن.

تا زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشت، دستان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالا بود و گریه می‌کرد، «أللَّهُمَّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا» خدایا مرا تنها نگذار، «وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ»

در آن زمانی که جنگ خندق رخ داد، تمام فحول صحابه، خوب و بد، همه بودند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرمود «خدایا! علی را حفظ کن»، فرمود: مرا تنها نگذار. یعنی اگر علی نباشد من تنها هستم!

این شعر را که می‌خوانند «کَسَم علی‌ست در آن بی‌کسی»، درواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را فرموده است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت و عمرو را زد، وقتی در حال برگشتن بود، دید این مسلمین ترسیده‌اند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن از میدان، یک رجز برای مسلمین خواند، فرمود: «أنا عَلىٌّ صَاحِبُ الصَّمصَامَه» من علی هستم، صاحب سیف الله؛ «وَ صَاحِبُ الحَوضِ لَدَى القِیَامَه‏» روز قیامت صاحب حوض کوثر هستم، وقتی می‌خواهید به بهشت بروید «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا بِیَدِ عَلِی بنِ أبِیطَالِب»… «أخو رَسُولُ اللَّه ذِى العَلاَمَه» من برادر پیغمبر هستم که متمایز از بقیه‌ی عالم است، «قَد قَالَ إذ عَمَّمَنِى العِمَامَه» وقتی عمامه به سر من می‌بست که مرا به میدان بفرستد، به من فرمود که علی جان! «أنتَ أخِى وَ مَعدِنُ الکَرَامَه»، پیغمبر هم به من فرمود که تو برادر من هستی و معدن کرامت، «وَ مَن لَهُ مِن بَعدِىَ الإمَامَه‏» و امامت از آن توست.

امام هادی علیه السلام و ماجرای مواخات

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر وقت می‌خواست خودش را معرّفی کند، «أخو الرَّسول»…

امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه حداقل سه مرتبه دارند که «أَخُو رَسُولِ اللَّهِ»، «أَخُو الرَّسُولِ»، «أَخُو رَسُولِهِ».

همه‌ی ما برادر ایمانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم ولی آن مواخات استثنائی و فقط برای یک نفر بود، و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن را از همه نفی کرد.

صفی الدّین حلّی و ماجرای مواخات

هر کسی که خواسته است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را وصف کند، گفته است او برادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

جلسه گذشته عرض کردم که وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطبه فدکیه می‌خواند، فرمود: «فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی» اگر بگردید او پدر من بود، نه پدر شما! «وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ» برادرِ پسرعموی من بود، یعنی برادرِ علیست، نه مردان شما.

یعنی معلوم است که اگر آن‌ها ادّعا کنند مؤمن هستند هم این برادری به معنای برادریِ ایمانی نیست.

اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به اوصاف می‌رسند، چه آنجایی که می‌خواهند ایمان را بگویند و در مقابل آن کفر را می‌گویند، وقتی می‌خواهند اسلام را بگویند، مقابل آن شرک را می‌گویند، از جهت دیگری وقتی می‌خواهند ایمان را بگویند، در برابر آن نفاق را می‌گویند، یعنی انحصار ایجاد می‌کنند که بشود راه را پیدا کرد.

اگر به دنبال سعادت و رزق و حلال و رشد و هدایت هستی، فقط یکجاست.

صفی الدین حلّی رحمة الله تعالی علیه یک قصیده برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است، به هزار دیوان می‌ارزد. یکجای آن اینطور می‌گوید: «لَو رَأی مِثلَکَ النَّبِیُّ اَآخاهُ»، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باز هم مثل تو می‌دید، با او هم عقد اخوّت می‌بست.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حکیم است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عدل است، «وَ إلّا فَأَخطَأَ الإنتِفاَدُ»، وگرنه این گزینش او ظلم بود.

مواخات یعنی فقط یک نفر.

برای همین هم قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این موضوع را انکار کرد و گفت تو عبد خدا هستی ولی برادر رسول نیستی.

امام صادق علیه السلام از مواخات می‌فرمایند

در زیارتی که شهید اول به ما یاد داده است، امام صادق علیه السلام به صفوان فرمود: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را چطور زیارت کردی؟ او عرض کرد: فلان و فلان را گفتم، حضرت فرمودند: نه! این را بگو: «السَّلامُ عَلَى أَبِي الْأَئِمَّةِ وَخَلِيلِ النُّبُوَّةِ وَالْمَخْصُوصِ بِالْأُخُوَّةِ».

این ویژگی برای یک نفر است و برای بقیه نیست، و اگر غیر از این بود که به درد نمی‌خورد.

البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ویژگی‌های دیگری هم دارد که مخصوص است، امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه فرموده است، «ألسَّلامُ عَلَی الْمَخْصُوصِ بِالْطَاهِرَةِ التَّقِیَّة».

اگر برادری ایمانی بود که من برادر ایشان هستم و ایشان هم برادر من است، دیگر به قسم نیاز ندارد، امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض می‌کند: «أَشْهَدُ أَنَّكَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ»! شهادت می‌دهم که تو برادرِ پیغمبر هستی.

شیخ حسین نجف رحمة الله علیه و ماجرای مواخات

در این زمینه خیلی از شعرای ما شعر گفته‌اند و علما بیان کرده‌اند.

شیخ حسین نجف اینطور می‌گوید: «إنَّ الخِلَافَةَ بَعدَ فَقدِکَ لِلَّذِی» یا رسول الله! خلافت بعد از تو برای کسی است که «قَد کُنتَ فِی یَومِ الإخَاء مُؤاخِیَة» که آن روز او را از بین همه انتخاب کردی.

امام سجاد علیه السلام از مواخات می‌فرمایند

امام سجاد علیه السلام این مطلب را فرموده است، وقتی امام سجاد علیه السلام این موضوع را فرموده است، پنجاه سال است که ابوذر از دنیا رفته است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم شهید شده است، پس برای چه فرموده است؟ برای اینکه اثر هدایت داشته است.

امام سجاد روحی فداه فرمود: «أَنَّ أَبَا ذَرٍّ لَقِيَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ»[9] ابوذر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در خیابان دید، «فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ أَشْهَدُ لَكَ بِالْوَلاَءِ وَ اَلْإِخَاءِ وَ اَلْوَصِيَّةِ»، آقا! بدان من شهادت می‌دهم که شما برادرِ پیغمبر هستید.

روضه و توسّل

حال این برادرِ پیغمبر را چه کردند، اگر این بحث جلو برود می‌خواهیم بگوییم بزرگترین تبلیغ سلبی که در اسلام رخ داد، کاری بود که صدیقه طاهره سلام الله علیها کرد.

عرض کردیم این مسیر برای هدایت، مرکب لازم دارد، مرکب آن هم بلاست، بالاترین بلایی هم که در این عالم کشیده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بوده‌اند.

این خانواده خانواده‌ای هستند که اگر طرف در جنگ بگوید شمشیر تو را دوست دارم، شمشیر خود را می‌بخشند، این خانواده خانواده‌ای هستند که اگر گرسنگی به آن‌ها فشار آورده است، کافر حربی که اگر دست او را باز کنند این‌ها را می‌کشد، بگوید من گرسنه هستم، لقمه از دهان پسر خود می‌گیرد و به او می‌بخشد.

به قول فرزدق، این‌ها نمی‌توانند «نه» بگویند، به قول آن شاعر مدام به همه «بله» می‌گوید.

آنقدری که آن دو نفر هم آمدند و عرض کردند که فاطمه ما را راه نمی‌دهد…

این آقایی که از همه چیز خود می‌گذرد و می‌بخشد، امام باقر علیه السلام فرمود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بیت المال مصرف نمی‌کرد، در آن بیست و پنج سالی که حکومت نداشت کار کرد و کاسبی کرد و باغ درست کرد و چاه عمیق کَند و درآمد ایشان زیاد شد، در برخی روایات به چهل هزار دینار اشاره کرده‌اند، اما این‌ها را در راه خدا می‌بخشید. خروار خروار خرما در راه خدا می‌بخشید، خود ایشان خرماهای وازده را میل می‌کرد که رویش نمی‌شد این‌ها را به فقرا بدهد!…

این آقا نباید کسی باشد که به این راحتی از کسی شکایت کند، ولی در صحیح بخاری یک مطلب عجیبی هست…

همانطور که می‌دانید به قیامت «جاثیه» می‌گویند، قیامت همه به زانو درمی‌آیند، یعنی کسی دو زانو بنشیند و بعد روی دو زانو بلند شود و دست‌های خود را بلند کند، اگر شما این تصویر را ببینید متوجه می‌شود که این شخص کارد به استخوانش رسیده است. این علامتِ اضطرارِ تمام است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو»،[10] اولین کسی که روز قیامت روی دو زانوی خود، دستان خود را بلند می‌کند و فریاد می‌زند که به من ظلم شده است، من هستم، «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو بَيْنَ يَدَيِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَةِ يَوْمَ القِيَامَةِ»

این «اول» یعنی چه؟ یعنی بیشترین ظلم به من شده است، برای همین باید اولین دادگاه را برای من تشکیل بدهد.

امام صادق علیه السلام فرمود: «أَوَّلُ مَنْ يُحْكَمُ فِيهِمْ مُحَسِّنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»،[11] موضوع اولین دادگاه حضرت محسن علیه السلام است…

من جسارت می‌دانم که بعضی از حرف‌ها را بزنم…

برای علی بن ابیطالب علیه السلام که وقتی شوهری همسر خود را ترسانده بود، شمشیر کشید… برای علی بن ابیطالب علیه السلام که در زمان دستگاه خلافت اگر کسی می‌خواست چشم‌هرزگی کند، با او برخورد می‌کرد… مضطر به حالتی شد که همسر او رویش نشد که او را صدا بزند… حیا کرد…

وقتی نامحرم‌ها او را دوره کرده بودند، صدا زد «یَا فِضَّةُ! خُذِینِی»

اینجا یک شاعر می‌گوید آن لحظه خیلی سخت گذشته است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودش تعریف کرده است، فرموده است آن لحظه‌ای که من برگشتم و دیدم صبر کردم، «فَصَبَرتُ وَ فِی العَینِ قَذًی»،[12] خار در چشم من بود، خیلی سخت گذشت…

به قول آن شاعر گفت: «وحَباهُ بكُل فضل عظيم» خدا هرچه داشت به علی داد… یک لحظه برگشت و نگاه کرد… «وبمقدارِ ما حَباه ابتَلاهُ» همه را یکجا از او گرفت…

برگشت و نگاه کرد که بر سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم برده‌اند، می‌گوید: «فوَّضتَ أمرَكَ لِلإلهِ وأمرَها» خدایا! فاطمه‌ام را به تو سپردم…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه لقمان، آیه 25 (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ)

[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۱۸، صفحه ۲۰۲ (طَارِقٌ اَلْمُحَارِبِيُّ : رَأَيْتُ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي سُوَيْقَةِ ذِي اَلْمَجَازِ عَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا وَ أَبُو لَهَبٍ يَتْبَعُهُ وَ يَرْمِيهِ بِالْحِجَارَةِ وَ قَدْ أَدْمَى كَعْبَهُ وَ عُرْقُوبَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ لاَ تُطِيعُوهُ فَإِنَّهُ كَذَّابٌ .)

[6] الکافي، جلد ۱، صفحه ۱۴۵ (اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلصَّلْتِ عَنِ اَلْحَكَمِ وَ إِسْمَاعِيلَ اِبْنَيْ حَبِيبٍ عَنْ بُرَيْدٍ اَلْعِجْلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى .)

[7] سوره مبارکه صافات، آیه 159

[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 65 (وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا ۗ قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ)

[9] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۸، صفحه ۲ (زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَنَّ أَبَا ذَرٍّ لَقِيَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ أَشْهَدُ لَكَ بِالْوَلاَءِ وَ اَلْإِخَاءِ وَ اَلْوَصِيَّةِ)

[10] صحیح بخاری، جلد 5، صفحه 75 (حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرَّقَاشِيُّ، حَدَّثَنَا مُعْتَمِرٌ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: حَدَّثَنَا أَبُو مِجْلَزٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ عُبَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو بَيْنَ يَدَيِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَةِ يَوْمَ القِيَامَةِ» وَقَالَ قَيْسُ بْنُ عُبَادٍ: وَفِيهِمْ أُنْزِلَتْ: {هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ} [الحج: 19] قَالَ: ” هُمُ الَّذِينَ تَبَارَزُوا يَوْمَ بَدْرٍ: حَمْزَةُ، وَعَلِيٌّ، وَعُبَيْدَةُ، أَوْ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الحَارِثِ، وَشَيْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ، وَعُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ، وَالوَلِيدُ بْنُ عُتْبَةَ “)

[11] کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۳۳۲ (حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ اَلْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ اَلْأَصَمِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلسَّمَاءِ قِيلَ لَهُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَخْتَبِرُكَ فِي ثَلاَثٍ لِيَنْظُرَ كَيْفَ صَبْرُكَ قَالَ أُسَلِّمُ لِأَمْرِكَ يَا رَبِّ وَ لاَ قُوَّةَ لِي عَلَى اَلصَّبْرِ إِلاَّ بِكَ فَمَا هُنَّ قِيلَ لَهُ أَوَّلُهُنَّ اَلْجُوعُ وَ اَلْأَثَرَةُ عَلَى نَفْسِكَ وَ عَلَى أَهْلِكَ لِأَهْلِ اَلْحَاجَةِ قَالَ قَبِلْتُ يَا رَبِّ وَ رَضِيتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اَلثَّانِيَةُ فَالتَّكْذِيبُ وَ اَلْخَوْفُ اَلشَّدِيدُ وَ بَذْلُكَ مُهْجَتَكَ فِي مُحَارَبَةِ أَهْلِ اَلْكُفْرِ بِمَالِكَ وَ نَفْسِكَ وَ اَلصَّبْرُ عَلَى مَا يُصِيبُكَ مِنْهُمْ مِنَ اَلْأَذَى وَ مِنْ أَهْلِ اَلنِّفَاقِ وَ اَلْأَلَمِ فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلْجِرَاحِ قَالَ قَبِلْتُ يَا رَبِّ وَ رَضِيتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اَلثَّالِثَةُ فَمَا يَلْقَى أَهْلُ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ مِنَ اَلْقَتْلِ أَمَّا أَخُوكَ عَلِيٌّ فَيَلْقَى مِنْ أُمَّتِكَ اَلشَّتْمَ وَ اَلتَّعْنِيفَ وَ اَلتَّوْبِيخَ وَ اَلْحِرْمَانَ وَ اَلْجَحْدَ [وَ اَلْجُهْدَ] وَ اَلظُّلْمَ وَ آخِرُ ذَلِكَ اَلْقَتْلُ فَقَالَ يَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اِبْنَتُكَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ يُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً اَلَّذِي تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِيَ حَامِلٌ وَ يُدْخَلُ عَلَيْهَا وَ عَلَى حَرِيمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَيْرِ إِذْنٍ ثُمَّ يَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لاَ تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِي بَطْنِهَا مِنَ اَلضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِكَ اَلضَّرْبِ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ – قَبِلْتُ يَا رَبِّ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ وَ اَلصَّبْرُ [لِلصَّبْرِ] وَ يَكُونُ لَهَا مِنْ أَخِيكَ اِبْنَانِ يُقْتَلُ أَحَدُهُمَا غَدْراً وَ يُسْلَبُ وَ يُطْعَنُ تَفْعَلُ بِهِ ذَلِكَ أُمَّتُكَ قُلْتُ يَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ سَلَّمْتُ- إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ لِلصَّبْرِ وَ أَمَّا اِبْنُهَا اَلْآخَرُ فَتَدْعُوهُ أُمَّتُكَ لِلْجِهَادِ ثُمَّ يَقْتُلُونَهُ صَبْراً وَ يَقْتُلُونَ وُلْدَهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثُمَّ يَسْلُبُونَ حَرَمَهُ فَيَسْتَعِينُ بِي وَ قَدْ مَضَى اَلْقَضَاءُ مِنِّي فِيهِ بِالشَّهَادَةِ لَهُ وَ لِمَنْ مَعَهُ وَ يَكُونُ قَتْلُهُ حُجَّةً عَلَى مَنْ بَيْنَ قُطْرَيْهَا فَيَبْكِيهِ أَهْلُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ اَلْأَرَضِينَ جَزَعاً عَلَيْهِ وَ تَبْكِيهِ مَلاَئِكَةٌ لَمْ يُدْرِكُوا نُصْرَتَهُ ثُمَّ أُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ ذَكَراً بِهِ أَنْصُرُكَ وَ إِنَّ شَبَحَهُ عِنْدِي تَحْتَ اَلْعَرْشِ وَ فِي نُسْخَةٍ أُخْرَى – ثُمَّ أُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ ذَكَراً أَنْتَصِرُ لَهُ بِهِ وَ إِنَّ شَبَحَهُ عِنْدِي تَحْتَ اَلْأَرْشِ يَمْلَأُ اَلْأَرْضَ بِالْعَدْلِ وَ يُطْبِقُهَا بِالْقِسْطِ يَسِيرُ مَعَهُ اَلرُّعْبُ يَقْتُلُ حَتَّى يُشَكَّ فِيهِ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ فَقِيلَ اِرْفَعْ رَأْسَكَ فَنَظَرْتُ إِلَى رَجُلٍ أَحْسَنِ اَلنَّاسِ صُورَةً وَ أَطْيَبِهِمْ رِيحاً وَ اَلنُّورُ يَسْطَعُ مِنْ بَيْنِ عَيْنَيْهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ فَدَعَوْتُهُ فَأَقْبَلَ إِلَيَّ وَ عَلَيْهِ ثِيَابُ اَلنُّورِ وَ سِيمَاءُ كُلِّ خَيْرٍ حَتَّى قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيَّ وَ نَظَرْتُ إِلَى اَلْمَلاَئِكَةِ قَدْ حَفُّوا بِهِ لاَ يُحْصِيهِمْ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلْتُ يَا رَبِّ لِمَنْ يَغْضَبُ هَذَا وَ لِمَنْ أَعْدَدْتَ هَؤُلاَءِ وَ قَدْ وَعَدْتَنِي اَلنَّصْرَ فِيهِمْ فَأَنَا أَنْتَظِرُهُ مِنْكَ وَ هَؤُلاَءِ أَهْلِي وَ أَهْلُ بَيْتِي – وَ قَدْ أَخْبَرْتَنِي مِمَّا يَلْقَوْنَ مِنْ بَعْدِي وَ لَئِنْ [وَ لَوْ] شِئْتَ لَأَعْطَيْتَنِي اَلنَّصْرَ فِيهِمْ عَلَى مَنْ بَغَى عَلَيْهِمْ وَ قَدْ سَلَّمْتُ وَ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ مِنْكَ اَلتَّوْفِيقُ وَ اَلرِّضَا وَ اَلْعَوْنُ عَلَى اَلصَّبْرِ – فَقِيلَ لِي أَمَّا أَخُوكَ فَجَزَاؤُهُ عِنْدِي جَنَّةُ اَلْمَأْوَى نُزُلاً بِصَبْرِهِ أفلح[أُفْلِجُ]حُجَّتَهُ عَلَى اَلْخَلاَئِقِ يَوْمَ اَلْبَعْثِ وَ أُوَلِّيهِ حَوْضَكَ يَسْقِي مِنْهُ أَوْلِيَاءَكُمْ وَ يَمْنَعُ مِنْهُ أَعْدَاءَكُمْ وَ أَجْعَلُ عَلَيْهِ جَهَنَّمَ بَرْداً وَ سَلاَماً يَدْخُلُهَا وَ يُخْرِجُ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنَ اَلْمَوَدَّةِ وَ أَجْعَلُ مَنْزِلَتَكُمْ فِي دَرَجَةٍ وَاحِدَةٍ فِي اَلْجَنَّةِ وَ أَمَّا اِبْنُكَ اَلْمَخْذُولُ اَلْمَقْتُولُ وَ اِبْنُكَ اَلْمَغْدُورُ اَلْمَقْتُولُ صَبْراً فَإِنَّهُمَا مِمَّا أُزَيِّنُ بِهِمَا عَرْشِي وَ لَهُمَا مِنَ اَلْكَرَامَةِ سِوَى ذَلِكَ مِمَّا لاَ يَخْطُرُ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ لِمَا أَصَابَهُمَا مِنَ اَلْبَلاَءِ فَعَلَيَّ فَتَوَكَّلْ وَ لِكُلِّ مَنْ أَتَى قَبْرَهُ مِنَ اَلْخَلْقِ مِنَ اَلْكَرَامَةِ لِأَنَّ زُوَّارَهُ زُوَّارُكَ وَ زُوَّارَكَ زُوَّارِي وَ عَلَيَّ كَرَامَةُ زُوَّارِي [زَائِرِي] وَ أَنَا أُعْطِيهِ مَا سَأَلَ وَ أَجْزِيهِ جَزَاءً يَغْبِطُهُ مَنْ نَظَرَ إِلَى عَظَمَتِي إِيَّاهُ وَ مَا أَعْدَدْتُ لَهُ مِنْ كَرَامَتِي وَ أَمَّا اِبْنَتُكَ فَإِنِّي أُوْقِفُهَا عِنْدَ عَرْشِي فَيُقَالُ لَهَا إِنَّ اَللَّهَ قَدْ حَكَّمَكِ فِي خَلْقِهِ فَمَنْ ظَلَمَكِ وَ ظَلَمَ وُلْدَكِ فَاحْكُمِي فِيهِ بِمَا أَحْبَبْتِ فَإِنِّي أُجِيزُ حُكُومَتَكِ فِيهِمْ فَتَشْهَدُ اَلْعَرْصَةُ فَإِذَا وَقَفَ مَنْ ظَلَمَهَا أَمَرْتُ بِهِ إِلَى اَلنَّارِ فَيَقُولُ اَلظَّالِمُ وَا حَسْرَتَاهْ عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللَّهِ وَ يَتَمَنَّى اَلْكَرَّةَ وَ يَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ  وَ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً – `يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً  وَ قَالَ حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِينُ `وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ اَلْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ  فَيَقُولُ اَلظَّالِمُ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبٰادِكَ فِي مٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ  أَوِ اَلْحُكْمُ لِغَيْرِكَ فَيُقَالُ لَهُمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ `اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ  وَ أَوَّلُ مَنْ يُحْكَمُ فِيهِمْ مُحَسِّنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ فِي قَاتِلِهِ ثُمَّ فِي قُنْفُذٍ فُيُؤْتَيَانِ هُوَ وَ صَاحِبُهُ فَيُضْرَبَانِ بِسِيَاطٍ مِنْ نَارٍ لَوْ وَقَعَ سَوْطٌ مِنْهَا عَلَى اَلْبِحَارِ لَغَلَتْ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا – وَ لَوْ وُضِعَتْ عَلَى جِبَالِ اَلدُّنْيَا لَذَابَتْ حَتَّى تَصِيرَ رَمَاداً فَيُضْرَبَانِ بِهَا ثُمَّ يَجْثُوا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ لِلْخُصُومَةِ مَعَ اَلرَّابِعِ فَيُدْخَلُ اَلثَّلاَثَةُ فِي جُبٍّ فَيُطْبَقُ عَلَيْهِمْ لاَ يَرَاهُمْ أَحَدٌ وَ لاَ يَرَوْنَ أَحَداً فَيَقُولُ اَلَّذِينَ كَانُوا فِي وَلاَيَتِهِمْ – رَبَّنٰا أَرِنَا اَلَّذَيْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا لِيَكُونٰا مِنَ اَلْأَسْفَلِينَ  قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ اَلْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ  فَعِنْدَ ذَلِكَ يُنَادُونَ بِالْوَيْلِ وَ اَلثُّبُورِ وَ يَأْتِيَانِ اَلْحَوْضَ فَيَسْأَلاَنِ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ مَعَهُمْ حَفَظَةٌ فَيَقُولاَنِ اُعْفُ عَنَّا وَ اِسْقِنَا وَ تُخَلِّصُنَا[خَلِّصْنَا]فَيُقَالُ لَهُمْ فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هٰذَا اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ  بِإِمْرَةِ اَلْمُؤْمِنِينَ اِرْجِعُوا ظِمَاءً مُظْمَئِينَ إِلَى اَلنَّارِ – فَمَا شَرَابُكُمْ إِلاَّ اَلْحَمِيمُ وَ اَلْغِسْلِينُ وَ مَا تَنْفَعُكُمْ شَفٰاعَةُ اَلشّٰافِعِينَ  .)

[12] خطبه شقشقیه