مزیت طلبگی

9

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ 18 مهرماه 1403 در مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام به سخنرانی با موضوع “مزیّت طلبگی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

تبیین بحث

موضوعی به ذهن بنده رسیده بود که محضر عزیزان، اساتید، سربازان حضرت صادق سلام الله علیه، که ان شاء الله خدای متعال این سربازی شما را به امضای امام زمان ارواحنا فداه برساند و ان شاء الله شما حق نمک را اداء کنید و این عَلَم را با موفقیت و کفایت و کرامت و برکت به نسل بعد تحویل دهید، عرض کنم.

البته موضوعات دیگری هم هست که مهم است اینجا به آن‌ها پرداخته شود، مثل اینکه زمانی می‌شود اینجا بعضی از مباحث سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بررسی کرد، زمانی هم به محضر شما عرض کرده‌ام که اگر انسان بخواهد مداقّه کند، جای آن اینجاست، اگر انسان بخواهد بعضی از ورود و خروج‌ها و نوع نگاه‌ها و میزان و شیوه‌ی اعتبارسنجی مقاتل را بررسی کند، جای آن اینجاست، اگر انسان بخواهد در این مورد صحبت کند که ما در چه دوره‌ای از دوره‌ی مهدویت هستیم، جای این بحث هم اینجاست، یکی از آن‌ها هم این است که برداشت ما از سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، بویژه حضرت سجّاد سلام الله علیه چیست و امروز باید چه مدل آخوندی باشیم. مختصراً محضر اساتید درس پس می‌دهم.

نیاز با «الگوی میانی» در طلبگی

یکی از اختلالات ما این است که ما برای امور مختلف زندگی خود، معمولاً الگوی مشخص نداریم. جامعه هم همینکه اسم الگو می‌آید از شهدا می‌گوید، که البته ای کاش حداقل این کار را هم خوب انجام می‌داد.

شهدا الگوی عمومی زندگی ما هستند، ولی هر کسی در کار تخصصی خودش به الگو نیاز دارد. شهید همّت نمی‌تواند بصورت همزمان الگوی اختصاصی یک خلبان و یک مکانیک و یک طلبه باشد، گرچه بصورت عمومی الگو هست و سلام خدا بر شهیدان.

مثلاً برای کسی که در مباحث امامت و ولایت کار می‌کند باید کسانی مانند شیخ مفید و علامه طباطبایی و مرحوم میرحامد حسین و علامه امینی رضوان الله تعالی علیهم هم الگو باشد که این الگوی تفصیلی‌تری است و آن شخص هم می‌تواند راه پیش روی خود را ببیند. باید با چند عالم رابطه‌ی دلی داشته باشد که با زندگی آن‌ها انرژی بگیرد.

در کارهای شما هم همینطور است، آن کسی که وقتی نام او می‌آید دل شما قنج می‌رود و روحیه می‌گیرید و تلاش و کوشش و تتبّع و قوّت و دقّت و اتقان و انضباط و اخلاص او به شما نشاط می‌دهد. ما بشکلِ جدّی در طلبگی به الگوهای میانی نیاز داریم، وگرنه فضای نمره و واحد و… ما را نسبت به اینکه باید در چه مسیری حرکت کنیم، دچار فراموشی خواهد کرد.

خیلی اوقات اگر برویم و از خیلی‌ها بپرسیم که دوست دارید شبیه چه کسی باشید، آن‌ها نمی‌دانند. همین موضوع خیلی انسان را کند و سرد می‌کند. البته این موضوع فقط برای طلبه‌ها نیست، برای بقیه هم هست.

بنده که متأسفانه طلبه‌ی خوبی نشدم و به جایی هم نرسیدم، ولی اگر طلبه شدم به عشق علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه و مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه بود؛ من برای اینکه مانند این بزرگواران شوم طلبه شدم، حال بیچاره و ضعیف بودم و استعداد نداشتم و آن چیزی که دوست داشتم نشدم.

یکی از جهاتی که امروز ما نگران این موضوع هستیم که چرا مردم کمتر به سمت طلبگی می‌روند این است که آن‌ها تصویری ندارند، یعنی می‌گویند برود و طلبه شود که چه اتفاقی رخ بدهد؟ می‌گوید اگر من ده سال در دانشگاه درس بخوانم مدرک دکتری اخذ می‌کنم اما اینجا بعد از ده سال در نهایت با مشکلات زیادی روبرو هستم.

یعنی موارد منفی را می‌بیند و دیگر نمی‌گوید که اصلاً علامه طباطبایی یا آیت الله شبیری یا میرحامد حسین کجا پیدا می‌شود؟ اصلاً کفشِ این‌ها هم در جایی بجز حوزه پیدا نمی‌شود.

البته واضح است که نمی‌خواهم بگویم حوزه بصورت ساختارمند مدام علامه طباطبایی و آیت الله شبیری بیرون می‌دهد، اما بالاخره ولو اینکه این‌ها استثناء بودند، این‌ها اینجا بوجود آمده‌اند و جای دیگری نبوده‌اند.

لذا آن کسی که می‌خواهد بررسی کند، مدام به نقاط ضعف و فقر و گرفتاری‌ها و مشکلات و سیستم آموزشی نگاه می‌کند، بعد می‌گوید برای چه این کار را کنم؟ وقتی هزینه فایده می‌کند می‌گوید چرا طلبه شوم؟

آنقدری هم که ما می‌بینیم هرچه پیش می‌رود، طلبه بیشتر شبیه دانشجو می‌شود. یعنی طلبه مدام از آن نقطه‌ی قوّت خودش فاصله می‌گیرد. اینطور مشخص است که اگر این شخص خیلی خوب درس نخوانده باشد بعد از مدّتی دچار تردید می‌شود، چون با آن چیزی که باید باشد فاصله می‌گیرد.

مثلاً ما در تهران این مشکل را داریم، تقریباً همه‌ی آن‌هایی که از پایه‌ی هفتم به بعد دچار افسردگی می‌شوند، بخش زیادی از آن‌ها ارتقائی خوان‌های تابستان‌ها هستند. فکر می‌کند اگر دو سال جلو باشد چه اتفاقی خواهد افتاد، اما درواقع درس خود را خوب نخوانده است و بعد از مدّتی می‌بیند چیزی ندارد که قابل ارائه باشد، برای همین دچار افسردگی می‌شود.

چرا چنین عجله‌ی عجیبی دارد؟ چون انگار فراموش کرده است که چرا به حوزه‌ی علمیّه آمده است.

زمانی با آقای منبری گفتگو می‌کردم، اگر از ایشان در هشتاد سالگی‌شان سؤال مغنی می‌پرسیدید حاضر الذّهن بودند. از ایشان سؤال کردم که سطح شما چقدر طول کشیده است؟ گفت: 17 سال! اما وقتی سطح من تمام شد و برای درس خارج رفتم، دیگر باید انتخاب می‌کردم کدام درس خارج بروم، چون چیزی برای ارائه نداشتند! و ایشان این علم را در هشتاد سالگی خود بهمراه داشت.

علم باید با انسان همراه باشد، اگر علم در کیف من باشد و کیف من هم در ماشین باشد که نمی‌شود.

امثال من یک مسیر غلطی را طی کرده‌اند.

باید به حقیقتِ طلبگی برگردیم

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که ما از آن فاصله می‌گیریم و درواقع مایه‌ی خودمان را از دست می‌دهیم… این موضوع برای دینداران است، یعنی به درد غیرطلاب هم می‌خورد، این است که اگر مردم آن طلبه‌ای را ببینند که ما بخاطر او طلبه شده‌ایم، در همین فضای ضدّ آخوندِ احتماعی و ادّعایی، مردم او را دوست می‌دارند. چون من آن ویژگی‌ها را ندارم می‌روم و بلاگر می‌شوم، طلبه‌ی بلاگر، طلبه‌ی قهرمان بادی بیلدینگ، طلبه‌ی توییترباز و… من می‌خواهم آن خلأ خود را با چیز دیگری پُر کنم، در حالی که در همه‌ی عرصه‌های ثانویه، اشخاص خیلی زیادی هستند که از ما جلوتر هستند. مثلاً من دو وزنه می‌زنم ولی دیگری به «مستر المپیا» رفته است، من در آن موضوع اصلاً جذابیت یا مزیّت نسبی یا مزیّت رقابتی ندارم، و قرار نبوده است که من بیایم و با عمامه وزنه بزنم، چون این موضوع خلأ خاصّی را پُر نمی‌کند.

قرار بوده است یک کسی که مردم او را نگاه می‌کنند به یاد خدا بیفتند… نه اینکه امام جماعت یک مسجد و مدرسه و اداره که سه دقیقه قبل از اذان می‌آید و بلافاصله بعد از نماز می‌رود… این‌ها مزیّت‌های طلبه نبوده است.

اگر ما به آن حقیقتِ طلبگی برگردیم، نقطه‌ی امید جامعه است. اگر مردم گرفتار شوند به او اعتماد می‌کنند، از سرِ بدبختی و بیچارگی است که به سراغ دیگران می‌روند.

نمی‌خواهم بگویم ما نعوذبالله بازار کار درست کنیم.

حال می‌خواهم به سیره‌ی امام سجّاد سلام الله علیه برگردم که هر وقت ما احساس کردیم وضعمان خیلی خراب شده است و در یک رکودی هستیم، باید برویم و سیره‌ی امام سجّاد علیه السلام را مطالعه کنیم که اصلاً با ما قابل قیاس نیست و رونق دین شد.

نه زور من می‌رسد و نه خیلی امید به اصلاحات کلّی دارم، اما هر کسی خودش می‌تواند حواسش به خودش باشد.

ما طلبه نشدیم که زودتر تصدیق فلان سطح را بگیریم، معلوم نیست از این روند چه چیزی استخراج می‌شود و چقدر با ما می‌ماند. این مدلِ همان درس خواندنِ بچه‌هاست که وقتی خرداد امتحان می‌دادند و وقتی از امتحان خارج می‌شدند مسابقه می‌دادند که چه کسی کتاب خود را آتش بزند و چه کسی با برگه‌های کتاب خود موشک درست کند.

در این نوع عمل که علم وجود ندارد و ما هم لذّت نمی‌بریم، و چون لذّت نمی‌بریم از آن خسته می‌شویم و فکر می‌کنیم شیخ با الفاظ بازی کرده است، چون ما در باغِ موضوع نیستیم می‌گوییم چقدر طول داده است. در حالی که شما به کسی که عاشق فوتبال است نگاه کنید، تا شماره‌ی پای بازیکن هم باخبر است. این تفصیل برای چیست؟ چون عشق دارد همه چیز آن بازیکن را دوست دارد.

اگر قرار است ما سرباز امام صادق سلام الله علیه باشیم، قرار است باری را بلند کنیم که شخص دیگری نمی‌توانست این بار را بلند کند، که اگر می‌توانست ما باید به جای دیگری می‌رفتیم و خلأ دیگری را پُر می‌کردیم.

یک خلأ هست که موجود است، و یک جایی هست که تنها جایی است که می‌تواند آن خلأ را پُر کند، هیچ جای دیگری برای جبران آن خلأ نداریم، ولی بشدّت باتعجّب و تأسّف در آن کمبود وجود دارد!

حال اینکه حوزه خودش را تقریباً به فقه و اصول تقلیل داده است، ولی در همان فقه و اصول هم اینطور است که مردم برای استفتائات مانده‌اند!

مردم باید احکام یاد بگیرند، و بالاتر از آن باید نحوه‌ی التزام به احکام را.

امروز مردم خیلی از اوقت جهل به احکام ندارند، التزام ندارند. التزام برای عقیده است، التزام برای باور است، باید این خلأ را کجا پُر کرد؟ صدا و سیما؟ بسیج؟ یا کسی که سر از حوزه بلند می‌کند؟

این خلأ وجود دارد، از طرفی بزرگان ما که مردم را راه برده‌اند، اینطور نبود که مثلاً صرفاً یک درس خشکی داشته باشند و دروسی درس بدهند و همه‌ی مردم هم به خط شوند. آن کسانی که مردم دورشان جمع شدند و تشییع پیکرشان میلیونی می‌شد و وقتی به شهر دیگری می‌رفتند مردم فرسنگ‌ها جلوتر از شهرشان به استقبالشان می‌آمدند، آن کسانی بودند که غیر از این علوم، ویژگی‌های اخلاقی داشتند، مردم باور کرده بودند که این‌ها به معاد اعتقاد دارند.

با این مدلِ جدید که باید واحد به واحد درس را پاس کرد، این‌ها از بین رفته است. یعنی به هر دلیلی بصورت مدیریتی آن مزیّت اصلی حوزه را از بین برده‌اند و ما باید خودمان آن را جبران کنیم.

همانطور که می‌‌گویند در ایّام تعطیل باید هر کسی کمبودهای خود را درست کند، باید این موضوع را هم درست کرد.

مگر می‌شود یک نفر بیاید و فقه بخواند، همانطور که ریاضیات گسسته می‌خواند؟ یعنی آیا می‌شود که یک طلبه‌ای برای زندگی خودش برنامه‌ای نداشته باشد و بعد برود و به مردم احکام بگوید؟

اگر هر کدام از شما برگردید و ببینید چه اتفاقی رخ داده است که طلبه شدید، هیچوقت هیچ کتابی شما را طلبه نکرده است، یک آدم شما را طلبه کرده است، شما دوست داشتید شبیه یک نفر بشوید، یک نفر را دیده‌اید و خواسته‌اید به سمت او حرکت کنید.

از جهت الگویی یکی از خلأهای جامعه‌ی ما این است، مردم که آخوند خراسانی رضوان الله تعالی علیه را که نمی‌شناسند، مردم باید امینی ببینند، مثلاً مردم مرحوم فلسفی را دیده‌اند… آن را می‌بیند و بعد وقتی طلبه می‌شود می‌بیند باید آخوند را بشناسد. چرا کسی که از این ماجرا بیرون است طلبه نمی‌شود؟ چون آن حلقه‌ی واسط بین مردم و بزرگان کم هستند.

مردم که آیت الله شبیری نمی‌شناسند، مثلاً حافظه‌ی ایشان خیلی فوق العاده است، یا اینکه ایشان در تراجم چه پدیده‌ای هستند. اصلاً شما نمی‌توانید خیلی از نقاط قوّت این بزرگواران را برای مردم ترجمه کنید.

آن طلبه‌های سطح پایین‌تری که در آن اوج نیستند می‌توانند به جامعه بروند، اگر مردم دینداری این‌ها را باور کردند، اگر مردم این‌ها را راضی دیدند…

الآن طلبه هم با مردم می‌نشیند و راجع به قیمت دلار حرف می‌زند! چون من خودم فقر دارم. این ادبیات که «ولایت اهل بیت علیهم السلام غنا هست» ادبیات سطح بالایی نیست. فرض کنید کسی کارتن‌خواب است و می‌گوید من بیچاره هستم، به او می‌گویند تو فقیر نیستی، تو ثروت دارید، ولایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داری.

«یونس بن یعقوب» می‌گوید نزد امام صادق علیه السلام رفتم و عرض کردم: آقا! من شما را با دنیا عوض نمی‌کنم.

حضرت فرمودند: «قِسْتَنَا بِغَيْرِ قِيَاسٍ»،[4] آن حرف که برای تو نیست، تو طلبه‌ای، ما را با دنیا قیاس می‌کنی؟

بیچاره در فقر بود و گرفتار بود و حلاوت معارف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را هم نکشیده بود، به او گفتیم که تو ولایت داری و ثروت داری، تو نباید این حرف را بزنی.

طرف در محضر امام صادق علیه السلام عرض کرد: از خدا بخواهید ما را به بهشت ببرید. حضرت فرمودند: ان شاء الله خدای متعال شما را از بهشت بیرون نکند.

آن شخص عرض کرد: ما اینجا هستیم، بهشت کجاست؟

حضرت فرمود: تا با ما و کنار ما و در این معارف هستید…

اگر ما بخواهیم معارف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را واحدی و نمره‌ای کنیم، قیمت آن از بین می‌رود، این‌ها با چه چیزی قابل قیاس است؟

اگر ما درست ادبیات خوانده بودیم، دیگر کمتر از آن مسیحیان نبودیم… ما لیستی از مسیحیانی داریم که چون ادیب هستند نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیچاره شده‌اند.

اگر من درس ادبیات خودم را بصورت واحدی پاس کنم که اصلاً آن لذّت را نبرده‌ام که ببینم چرا آن‌ها بیچاره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شده‌اند!

وقتی من آن لذّت را نبرده‌ام یعنی فاقد آن هستم. لذا اگر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفاع کنم که طوطی‌وار و کلّی است و نچشیده‌ام و در گوشت و پوست من نرفته است، خون نشده است که در رگ‌های من حرکت کند. برای همین هم باید مدام حفظ کنم و فراموش می‌کنم. لذّت این امر را نبرده‌ام و درگیر آن نبوده‌‌ام.

ائمه علیهم السلام، امیرِ قلوب هستند

امروز یکی از واجبات ما این است که برویم و زندگی امام سجّاد علیه السلام را یاد بگیریم، برای آخوندها و دینداران این امر واجب است. آن کسانی که امروز در جامعه فکر می‌کنند مردم بی‌دین شده‌اند و از دین خوششان نمی‌آید و بعضی از مظاهر دینداری را ندارند. دوره‌ی ائمه‌ی ما علیهم السلام نوعاً اینطور است.

دوست دارم محضر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها عرض ادبی کنم، برای همین یک جمله از پدر ایشان عرض می‌کنم.

قدرتِ ائمه‌ی ما نیروی نظامی نبود، البته حکومت اسلامی باید سر جای خودش نیروی نظامی قوی هم داشته باشد.

وقتی هارون می‌خواست موسی بن جعفر سلام الله علیه را به زندان بیندازد، با اینکه هارون خیلی قدرت داشت…

تاریخ بصورت روشن ندارد که موسی بن جعفر سلام الله علیه در هیچیک از قیام‌های عصر خودشان دخالت کرده باشد، یعنی بشکلی که شما بگویید اصل زندگی موسی بن جعفر علیه السلام براندازی حکومت‌هاست. اما آن کسی که هارون را از پا درآورده است آن‌هایی نبودند که قصد براندازی حکومتِ هارون را داشتند، موسی بن جعفر سلام الله علیه بود که هارون را از پای درآورده بود.

منصور دوانیقی برای نفس زکیّه نگفت «استخوان شکسته در حلقوم من است»، اما برای امام صادق علیه السلام گفت.

مگر امام صادق علیه السلام کدام قیام را به ظاهر انجام داده است؟ امام صادق علیه السلام قیام کرده است، ولی اینکه دین را بلند کند اصل قیام است.

اگر این را فراموش کنیم، هر کاری که کنیم فرعِ این است و آن خلأ جبران نمی‌شود.

هارون می‌خواست موسی بن جعفر سلام الله علیه را به زندان بیندازد، اما می‌گفت: حال چه کسی را زندانبان قرار دهیم؟ هر کسی را زندانبان قرار دهیم، هنوز یک روز نگذشته بیچاره‌ی موسی بن جعفر علیه السلام می‌شود!

در کافی نقل شده است که حاکم وقت گفت: انصب نواصب را برای زندانبانی امام عسکری روحی فداه و سلام الله علیه بیاورید. هنوز دو ساعت نگذشته بود که او کنار امام در حال سجده کردن بود!

ائمه علیهم السلام وحشی‌ها را آدم می‌کردند، چکار می‌کردند؟ چطور این کار را می‌کردند؟ آیا با قوّه‌ی نظامی؟ آیا با شمشیر؟

البته قوّه‌ی نظامی لازم است، زبان بنده هم نفی آن‌ها نیست؛ ولی الآن ما نسبت به چیزی کم‌توجّه هستیم که اتفاقاً آن نقطه‌ی قوّت بوده است.

اگر برویم و انتهای کار شهدایمان را هم ببینیم، عمدتاً با کمبود لجستیک و… با همین ایمان کار خود را پیش می‌بردند. منتها برای آن شهید «ایمان خالصانه» یک کارکرد دارد، برای کسی که کار دینی می‌کند باید این «ایمان خالصانه» علمی و معارفی باشد و ویژگی‌های دیگری هم داشته باشد.

هر کسی را بعنوان زندانبان قرار می‌دادند بعد از مدّتی پس می‌زد و اصلاً از نظر تئوریک دچار خلأ می‌شد و می‌گفت اصلاً چرا من باید از این ولیّ خدا زندانبانی کنم؟

هارون هم خیلی تزویر داشت، هارون می‌گفت من امیر مؤمنان از نسل بنی هاشم هستم، ما دولت اهل بیت هستیم.

نمی‌شد به این راحتی به هارون نسبتِ ظلم داد و گفت چرا این شخص را به زندان انداخته‌ای.

«فضل بن ربیع» گفت: این‌ها می‌گویند روز قیامت نمی‌توانید جواب دهید! این زندانی از صبح تا شب مدام عبادت می‌کند و برای مؤمنین دعا می‌کند و حتّی یک کلام هم بر علیه تو حرف نزده است. چرا تو او را به زندان انداخته‌ای؟

توجّه کنید که نخست‌وزیر هارون اینطور مبهوت است! یعنی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام کاری کرده است که رئیس الوزرای طاغوتِ بنی‌عباس گیر کرده است که چرا او را به زندان انداخته‌اند، یعنی اما را آیتِ دین دیده است. حال همه از صبح تا شب تخریب کنند!

چون «آیتِ دین بودنِ امام» اثرِ وجودی دارد…

جنبه‌های معنوی ضریح مطهّر امام رضا علیه السلام به کنار، جنبه‌ی هنری دارد. اگر کسی بگوید چقدر زشت است، درواقع هیچ اثری ندارد، چون هم زیبایی آن را می‌بینند، این اثر وجودی است و معلوم است.

در نهایت گفتند یک یهودیِ ناصبی قرار می‌دهیم که مشکلاتِ متعدد هم داشته باشد، «سِندی بن شاهِک» را قرار دادند.

ان شاء الله خدای متعال علامه سید محمدرضا حسینی جلالی را حفظ کند که بیمار است، این‌ها از مفاخر هستند، بعضی اوقات هم بد نیست که انسان هم به این بزرگواران سر بزند و هم از این‌ها استفاده کند. ایشان کتابی به نام «جهاد امام کاظم علیه السلام» دارند، کتابی هم به نام «جهاد امام سجّاد علیه السلام» دارند.

ایشان در کتاب «جهاد امام کاظم علیه السلام» آورده‌اند که امام کاظم علیه السلام را پیش سِندی بن شاهِک بردند و گفتند سیاهچالی در خانه‌ی تو حفر می‌کنیم تا او در این سیاهچال زندگی کند.

بالاخره باید یک نفر به این آقا غذا بدهد، به چه کسی بگوییم غذا را پایین ببرد که در تورِ امام کاظم علیه السلام نیفتد؟

روزی هارون به امام کاظم علیه السلام عرض کرد: من با تو چکار کنم؟ پول و زور و همه چیز در دست من است ولی من به نیروهای خودم اطمینان ندارم.

شما توجّه کنید که برادر همسر هارون، یعنی دایی تنی و ناتنی امین و مأمون، شیعه‌ی امام کاظم علیه السلام است.

هارون به امام کاظم علیه السلام عرض کرد: من چکار کنم؟ دیگر به هیچ کسی اطمینان ندارم، ممکن است هر کسی بیچاره‌ی تو شده باشد.

امام کاظم علیه السلام فرمود: «أنا إمَامُ القُلُوب، وَ أنتَ إمَامُ الجُسُوم».[5]

مردم دوست دارند کسی را بعنوان آخوند ببینند که به اندازه‌ی خودش، ذرّه‌ای امام القلوب باشد، و البته این موضوع بدون علم رخ نمی‌دهد. یک بال مهم همین است که چون این موضوع در واحدهای درسی نمی‌گنجد و متریک نیست، کمرنگ شده است.

گفتند «سِندی بن شاهِک» گزینه‌ی خوبی است، حال چه کسی برود و به امام کاظم علیه السلام غذا بدهد؟

روزی خواهر سِندی بن شاهِک غذا برد و شیعه شد، روزی معلّم فرزندان سِندی بن شاهِک غذا را برد و شیعه شد، بواسطه‌ی این معلّم، فرزندان سِندی بن شاهِک شیعه شدند، نوه‌های او هم شیعه شدند، نواده‌ای از او به اسم «کُشاجِم» شاعر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شد و پانصد صفحه مدح اهل بیت دارد!

نتیجه‌ی تضعیفِ عالمِ ربّانی

آن چیزی که در دل‌ها نفوذ می‌کند، همان نقطه‌ی خلأ بود که… دو گروه می‌توانند بارِ معنویت جامعه را بکشند، یا عالم ربّانی حوزه، و یا صوفی. هرچه گزینه‌ی اول تضعیف شود، ناخودآگاه آن کسانی که به دنبال معنویت می‌گردند، یا به سمت تصوّف می‌روند و یا به سمت عرفان‌های نوظهور.

این امر کاملاً طبیعی است که جامعه‌ی تشنه به دنبال آب می‌گردد، هر جایی که سراب باشد هم به سمت سراب می‌رود. خلأ اینجاست و جای دیگر هم نمی‌شود این موضوع را پُر کرد، ما در جاهای دیگر این معنویت را سراغ نداریم و اصلاً مظانّ این موضوع نیست.

امام سجّاد علیه السلام از دشمن «منبری» می‌سازد!

حضرت سجّاد روحی له الفداه و سلام الله علیه در چه دوره‌ای بود؟

اولین منبری که دهه اول محرّم رفتم، سال 80 یا 81 بود. چون کمی مشغله داشتم و کمی هم با کتاب سرگرم بودم، احساس وظیفه کردم.

دیدم آن هیئت هفتگی که مثلاً بیست یا سی نفر می‌آمدند، پامنبری‌های حاج آقا نریمان پناهی هستند، گفته بودند دهه‌ی اول محرّم جلسه را تعطیل کنیم و به جلسه‌‌ی آقای نریمان پناهی برویم. بعد گفته بودند که هیئت حیف است و نباید پرچم روی زمین بماند، به فلانی می‌گوییم منبر برود و خودمان به جلسه‌ی آقای پناهی می‌رویم!

من به این جلسه رفتم و دیدم فقط دو نفر هستند، یک نفر چای می‌داد و می‌نشست، یک نفر هم صوت را تنظیم می‌کرد و مواظب در بود!

اول خیلی ناراحت شدم، وقتی حرف می‌زدم یک لحظه دیدم همین دو نفر هم نیستند، ناگهان یاد این موضوع افتادم که ائمه‌ی ما که کسی با آن‌ها قابل قیاس نیست، عمدتاً منبرهای یک نفری و دو نفری و سه نفری داشتند، اصلاً تو چه می‌گویی و چه کسی هستی؟

پنجاه و پنج دقیقه منبر رفتم، بعضی از این زمان هیچ کسی نبود و خودم تنها بودم.

ضعیف‌ترین ما که مورد توجّه نیستیم و چند نفر به ما فحش می‌دهند و چند نفر هم سلام می‌کنند، مشتری ظاهری ما اکثراً از ائمه علیهم السلام بیشتر است، ما اصلاً چیزهایی را گُم می‌کنیم!

زمانی در دوره‌ای از حرم با من تماس گرفتند و گفتند چون پاکت ما ضعیف است، یک هیئت غنی را هماهنگ کرده‌ایم که این مشکل حرم حل شود!

گفتم شما نفهمیده‌اید، اصلاً باید می‌گفتید کاشانی تو اصلاً لیاقت ندارم حرم منبر بروی، نه اینکه اینقدر این منبر حرم را خاک بر سر کنی که بخواهی ضعف پاکت آن را در جای دیگری جبران کنی.

بعد توقع داری من اینطور به این منبر نگاه کنم؟ بعد در حرم چه بگویم؟

این موضوع بسته به نگاه ماست.

اینکه من طلبه شده‌ام که چه اتفاقی رخ دهد؟ اگر این موضوع برای من حل نشود، من ناچاراً بعد از مدّتی افسرده و پشیمان می‌شوم.

در شروع امامت حضرت سجّاد سلام الله علیه، چند نفر ایشان را امام می‌دانند؟ اصلاً بخاطر مشکل کربلا و برای حفظ جان امام نباید ایشان معرّفی می‌شد.

لذا من همیشه عرض می‌کنم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مظلومه است، اما خطبه‌ی فدکیه را در یک شهر غریب نخوانده است، در مسجد پیغمبر خواند که هر نفسی که می‌زد، آن‌ها ولو منکر اصل بودند، با آن گریه می‌کردند. شما خطبه را نگاه کنید، هر جایی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه می‌کند مردم هم گریه می‌کنند. اما حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین سلام الله علیهما در کاخ یزید منبر رفته‌اند. نه تنها کسی همراهی نمی‌کرد که بعضی مقاتل نوشته‌اند و نمی‌گویم، انسان باید با آن عبارات خودش را بکشد، و بجای تشویق هم آن ملعون چوب دستی بدست گرفته است.

ما طلبه‌های آن بزرگواران هستیم، اصلاً نباید از مشکلات ناامید شویم، چون دیگر بالاتر از آن نیست. آن‌ها آنجا چکار کردند؟

زمانی من خیلی حساس بودم، متأسفانه هنوز هم چون ضعف دارم و می‌خواهم تمرکز کنم اگر کسی در جلسه صحبت کند حواس من پرت می‌شود، ولی انسان باید با خودش تمرین کند.

زین العابدین سلام الله علیه در یک مجلسی منبر می‌رود که رقاصه‌ها مشغول هستند و آن ملعون هم چوب‌دستی بدست گرفته است، نه کسی گوش می‌دهد، از آن طرف به مؤذن می‌گوید اذان بگو، این طرف هم کسی گوش نمی‌دهد؛ ولی زین العابدین سلام الله علیه بلایی بر سر آن‌ها می‌آورد که زنِ یزید از پشت پرده به کنار آن سر مقدّس می‌آید و شروع می‌کند به گریه کردن. یعنی امام سجّاد علیه السلام از دشمن «مستمع» می‌سازد!

بعد من می‌گویم دین‌گریزی زیاد است و دیگر حرف آخوندها را نمی‌خوانند!

این موضوع بدین علّت است که من به درد نمی‌خورم، من درست درس نخوانده‌ام، کسی بالای سر من نبوده است که درست شوم و نورانی شوم، هیچ چیزی ندارم، بعد به گردن مردم می‌اندازم.

آن بزرگواران کاخ یزید ملعون را دارالفضیله کرده‌اند، منبر ولایت درست کرده‌اند، من در مسجد و اداره و بین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گویم کسی به من توجّه نمی‌کند!

واضح است که من ضعف دارم. درست است که ما امام سجّاد علیه السلام نمی‌شویم.

«طاووس بن کیسان» از امام سجّاد علیه السلام می‌گوید

فقیهی در بین تابعین هست که «طاووس بن کیسان» نام دارد، او آدم مهمّی است، الآن هم در یمن یک کتابخانه‌ی «طاووس بن کیسان» داریم، حتّی یک گروه ایرانی که رفته‌اند نسخ یمانی‌ها را بیاورند، نام مؤسسه‌ی خود در ایران را «الطاووس» گذاشته‌اند که منظورشان همین شخص است.

امام سجّاد سلام الله علیه اجازه نداشت درس بدهد، اجازه نداشت امامت جماعت داشته باشد، اجازه نداشت با مردم زیاد ارتباط بگیرد، باید افسرده می‌شد، ولی به گوشه‌ی مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌آمد و شروع می‌کرد به نماز خواندن.

اگر شما چند مرتبه ببینید نماز کسی طوری است که امام باقر سلام الله علیه می‌فرماید امام سجّاد علیه السلام پانصد نماز دو رکعتی می‌خواند که هر دو رکعت آن مودّع بود. مسلّم است که این اثر وجودی دارد، نور دارد، بالاخره آن وسط اگر کسی گرفتاری پیدا کند یک مرتبه «التماس دعا» می‌گوید. خیلی از این امامزاده‌ها که رونق گرفته‌اند همینطور است، مردم از همه جا بریده‌اند و مضطر به آنجا رفته‌اند و حاجت گرفته‌اند و آنجا رونق گرفته است.

حکومت وقت که نمی‌تواند به مردم بگوید امام سجّاد سلام الله علیه را نگاه نکنید.

طاووس بن کیسان می‌گوید در دور‌ی بنی امیّه، زمان امام سجّاد علیه السلام که مدینه به مرکز فسق و فجور تبدیل شد، دیدند یک زین العابدینی که ظاهر زندگی او اینطور است که باید با خدا قهر کند، روزانه هزار رکعت نماز می‌خواند، بدن نحیف شده بود… ما در مورد آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه هم ندیده‌ایم که هر شش ماه یک مرتبه پیشانی ایشان را بچینند… معلوم نیست امام سجّاد علیه السلام چطور عبادت می‌کرد که امام باقر علیه السلام نگران او بوده است… معلوم است که کسی مثل من نمی‌تواند به شما توصیه کند که شما امام سجّاد علیه السلام شوید، ولی می‌شود طلبه «طلبه» باشد ولی نماز او با نماز بقیه‌ی مردم یکی باشد، حتّی بعضی اوقات دیده‌ام که بعضی‌ها روضه‌ی مداح‌ها را تکرار می‌کنند، اما مردم توقّع دارند که یک عالِم روضه بخواند.

طاووس بن کیسان می‌گوید وقتی ما گرفتار می‌شدیم می‌رفتیم و نماز علی بن الحسین علیه السلام را تماشا می‌کردیم…

ان شاء الله خدای متعال روزی کند همانطور که در زیارت آل یاسین عرض می‌کنیم «السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ»، ما یک مرتبه نماز امام زمان ارواحنا فداه را ببینیم.

می‌گوید ما می‌رفتیم و نماز علی بن الحسین علیه السلام را از دور تماشا می‌کردیم، او زار می‌زد و گریه می‌کرد، ما هم اینطور بودیم که ناخودآگاه اشکمان سرازیر می‌شد و سبک می‌شدیم.

لذا بزرگترین تابعین «سعید بن مسیّب» می‌گوید: ندیدم علی بن الحسین را مگر اینکه نفس خود را مؤاخذه کردم.

یزید و عبدالملک مروان می‌خواهند دیگر کجا را ببندند؟ امام سجّاد علیه السلام درس ندهد؟ بالاخره در جامعه راه که می‌رود! مردم آن نور را می‌بینند.

لطافتِ امام سجّاد علیه السلام

امام سجّاد سلام الله علیه چند ویژگی داشت که من عناوین آن‌ها را عرض می‌کنم.

عبادت حیرت‌انگیز، هم از جهت کمّی و هم از جهت کیفی، سخاوتِ عجیب… لازم نیست انسان پولدار باشد تا سخی باشد. نمی‌دانم آیا شما حاج مسلم را دیده‌اید و می‌شناسید یا نه، بروید و از آن‌هایی که در قم ایشان را می‌شناختند بپرسید. ما در قم جلسه‌ای داشتیم، ایشان بانی آبگوشت آن جلسه بود. شما بروید و زندگی عادی ایشان را ببینید. اصلاً به نظر من باید زندگی ایشان را دو واحد درسی کنند.

حضرت سجّاد سلام الله علیه در اوج سخاوت بود، در اوج مهربانی بود. مسلّماً مردم بیچاره‌ی این شخص و هر کسی که به اندازه‌ی یک ارزن شبیه او باشد می‌شوند، چون این ویژگی‌هاست که جایی پیدا نمی‌شود.

علامه سید محمدرضا حسینی جلالی در «موارد الإعتبار من سیرة امام زین العابدین علیه السلام» آورده است که حضرت با شتر حرکت می‌کرد که برای حج برود، نگاه می‌کرد وسط جاده چیزی هست که نرم است، مثلاً کلوخ یا گِلی است، اگر پای شتر روی آن قرار بگیرد ممکن است پای آن شتر بپیچد و درد بگیرد. حضرت پیاده می‌شد و این کلوخ یا گِل را کنار می‌زد و دوباره حرکت می‌کرد.

یعنی حضرت نسبت به پای حیوانات حساس بود.

مهربانی اثر خود را می‌گذارد، مهربانی و رضایت تمرینِ تراپیِ روانشناسی نیست، برای نگاه اعتقادی است. کسی که اعتقاد دارد هدایت یک نفر از عالم بیشتر می‌ارزد، دل او برای عالم بیشتر می‌سوزد، آنوقت اگر موضوع هدایت است دیگر هزینه فایده‌ی پاکت را نمی‌کند.

این تحلیل بنده است، گاهی حکومت‌ها اموال اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مصادره می‌کردند، برای این موضوع شواهدی دارد. آن زمانی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پول داشتند می‌بخشیدند اما بعضی اوقات اموالشان مصادره می‌شد.

در «أمالی» شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه آمده است که یک نفر آمد و از حضرت سجّاد علیه السلام چیزی خواست، حضرت روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن.

آن شخصی که همراه حضرت بود به آن شخص گفت: آقا الان پولی ندارد، تحمّل شنیدن هم ندارد.

مردم اگر احساس کنند یک نفر در محلشان هست که واقعاً نمی‌تواند فقر و زحمت مردم را تحمّل کند، ارتباط می‌گیرند.

امام سجّاد علیه الصلاة والسلام خیلی غربت کشید، ولی رفتار ایشان باعث شد که درِ خانه‌ی امام باقر علیه السلام از روز اول قدری شلوغ بود و هیچوقت مانند دوره‌ی امام سجّاد علیه السلام خلوت نبود.

کمک به فقرا در سیره‌ی امام سجّاد علیه السلام

ما به عناوین مختلف، قربة الی الله ریا می‌کنیم.

من هنوز در این موضوع مانده‌ام، امام سجّاد علیه السلام سی و چهار سال شبانه در مدینه که یک شهر کوچکی که درواقع یک شهرک بزرگ است، به درِ خانه‌ی فقرا می‌رفت، و تا زمانی که حضرت زنده بود لو نرفته است. شما ببینید آیا چنین چیزی ممکن است که یک نفر سی و چهار سال هر شب به درِ خانه‌ی فقرا برود و لو نرود؟ در نقل این است که شب آخر صد نفر منتظر ایستاده بودند، یعنی اینقدر هم توسعه پیدا کرده بود. این‌ها دیدند زمان از موقف عرفی خود در حال گذشتن است، گفتند لابد از دنیا رفته است، چون وقتی می‌خواست سفر برود معلوم بود، لابد از دنیا رفته است. امروز در مدینه چه کسی از دنیا رفته است که بشود گفت اوست که سی و چهار سال است به فقرا سر می‌زده است؟ گفتند امروز علی بن الحسین از دنیا رفته است.

برخی هرچه تلاش می‌کردند که با حضرت بروند، حضرت می‌فرمود: صدقه‌ی سِرّ غضب الهی را دفع می‌کند.

وقتی فهمیدند این شخص همان علی بن الحسین [علیه السلام] است که ما به او کاری نداشتیم و می‌فرمود در همه‌ی مکه و مدینه حتّی بیست خانه هم ما را دوست ندارند.

امام سجّاد علیه السلام این پول را خرج این موضوع هم نکردند که ما را دوست بدارند، اما آن مردم شرمنده شدند و درِ خانه‌ی امام باقر علیه السلام از روز اول اینقدر غربت نبود.

یعنی اگر کسی برای خدا کار کند، اثر خود را می‌گذارد.

نکته‌ای از صحیفه سجّادیه

صحیفه سجّادیه بدست مردم زمان امام سجّاد علیه السلام نرسیده است، این غلط است که می‌گویند «از اقدامات فرهنگی حضرت سجّاد علیه السلام صحیفه سجّادیه است»؛ اگر منظور اقدامات فرهنگی برای آیندگان باشد درست است، اما برای عصر حضرت نیست، شواهد نشان می‌دهد که در عصر امام سجّاد علیه الصلاة والسلام صحیفه مخفی است.

این موضوع از یک جهت مهم است که قید زدم، شما دعاهای صحیفه را نگاه کنید، حضرت گاهی چند صفحه برای خود و فرزندان خود دعا می‌کند، بعد اینطور ادامه می‌دهد: خدایا! این چیزی که گفتم را برای همه‌ی مؤمنین و مؤمنات، مسلمین و مسلمات، در بعضی فقرات «تا روز قیامت» درنظر بگیر.

یعنی شما به این نگاه توجّه کنید، امام سجّاد علیه السلام ضجّه می‌زد و دعا می‌کرد، من و شما را هم دعا می‌کرد. شما ببینید حضرت چقدر نوع‌دوست بوده است و چقدر برای هدایت هم دعا می‌کند و هم تلاش می‌کند.

آیا اصلاً می‌شود این امام را دوست نداشت؟ اگر هر جبّاری در این عالم بیاید و اوضاع را تغییر دهد، کسانی که در کورسوی هدایت هستند، اگر به دنبال هدایت باشند آیا می‌توانند از این امام خوششان نیاید؟

بیشترِ دین‌گریزی از امثال من است.

ان شاء الله خدای متعال شما را با حضرت سجّاد سلام الله علیه محشور کند.

روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

این ایّام که ما قدری ضربه می‌خوریم و در ناکامی هستیم، یکی از آن زمان‌هایی است که اندکی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را درک می‌کنیم.

بالاخره به خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حمله کردند، چیزی که شاید کسی به آن فکر نمی‌کرد این بود که دست به شمشیر نبرد. برای شمشیر خدا و رسول که در دفاع از هر مظلومی از نیام برکشیده شده است، کسی فکر نمی‌کرد اینجا اینطور شود، به قول سید باقر هندی که در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گوید: «وحباهُ بِكلِّ فَضلٍ عَظيمٍ» خدا هرچه داشت به علی بن ابیطالب داد، «وَبِمقدارِ ما حَباهُ ابتَلاهُ» به همان میزان هم او را مبتلا کرد.

ابتلای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که جنگ نبود، کشته شدن و جهاد و شهادت که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حلوا بود. اینکه بخاطر دستور خدا، بخاطر حکم عقل، بخاطر دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به یکی از آن موارد اشاره کرده است که اگر وارد درگیری نظامی می‌شد حسنین علیهما السلام کشته می‌شدند و در امر هدایت اختلال پیش می‌آمد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: بلایی بر سر من آورده‌اند… «طَفِقْتُ أَرْتَئِي»[6] بررسی کردم… «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ» با دست شکسته، یعنی بدون یار و یاور بجنگم «أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» یا در یک ظلمتِ بی‌حد و حصری صبر کنم.

بعد بی‌یاوری خود را توضیح نداد، ولی ظلمتِ این ظلم را توضیح داد، چه ظلمتی؟ «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ» اگر به بزرگترهای شما بگویند من چه کشیده‌ام کمرشان می‌شکند، «يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ» اگر به بچه‌ها بگویید موهایشان سپید می‌شود «يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ» مؤمن تا زمانی که زنده است جگرش می‌سوزد، «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى» ولی دیدم باید صبر کنم… قهرمانیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیشتر از اینکه در بدر و احد و خیبر باشد، اینجاست… «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى»… خودم دیدم چطور دور او ریختند… «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» با اینکه خار در چشم من بود و سخت بود، ولی صبر کردم، «وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» استخوان شکسته در حلقوم من بود و صبر کردم، «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» دیدم دار و ندار مرا، زهرای مرا از من می‌گیرند…

مؤمن در جاهایی مبتلا به صبر است، ما شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم، به نسبتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که داغی ندیده‌ایم…

«شیخ محسن ابوالحب» یا «شیخ محسن کبیر» رحمة الله تعالی علیه همان کسی است که همان بیت معروف را با تفاوتی گفت، بعضی‌ها خیال کردند که روایت امام حسین علیه السلام است، گفت: «إن كَانَ دِينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِمْ إلا بِقَتليَ يَا سُيُوفُ خُذِينِي»، او بیش از صد سال قبل از دنیا رفته است… ایشان مصرعی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است، می‌خواهد بگوید جهاد تو بدر و احد و خندق نبود، این‌ها بر تو سخت نگذشت، جهاد تو آنجایی بود که بالای سر او بودی، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي»،[7]… از این عجیب‌تر دومین جمله است، «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِي» کأنّه دیگر نمی‌توانم روی پای خود بایستم…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زیر درِ قلعه‌ی خیبر چنین حرفی نزد، زانوان حضرت نلرزید… اینجا برای شنیدنِ یک خبر زمین خورد… در روایت دارد که حضرت در مسجد نشسته بود، وقتی خبر شهادت را به ایشان دادند «فَوَقَعَ عَلِیٌ عَلَی وَجهِهِ»

شیخ محسن ابوالحب می‌گوید آن لحظه‌ای که تو را با طناب می‌کشیدند، برگشتی دیدی چکار می‌کنند، «فَوَّضتَ أمرَكَ لِلإله وأمرَها»، گفتی: خدایا! فاطمه‌ام را به تو سپردم…

دعا

نَسْئَلُكَ اللّهُمَّ وَ نَدْعُوكَ بِاسْمِكَ الْعَظيمِ الْاعْظَمِ، یَا اللهُ یَا رَحْمَنُ یَا رَحِیمْ، یَا مُقَلِّبَ القُلُوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکْ.

خدایا! در فرجِ موفور السّرور حضرت ولی‌عصر ارواحنا فداه را تعجیل بفرما.

خدایا! قلب نازنین امام زمان ارواحنا فداه را از ما راضی و خشنود بگردان.

خدایا! زیارت امام زمان ارواحنا فداه را روزی ما بفرما.

خدایا! حضور در سپاه امام زمان ارواحنا فداه را برای ما مقدّر بفرما.

خدایا! سلام و عرض ادب ما را به محضر مبارک ایشان ابلاغ بفرما.

خدایا! سایه‌ی مرزبانان تشیّع، رهبر معظّم انقلاب، مراجع عظام تقلید، اساتید حوزه علمیّه، حضرت آیت الله العظمی شبیری را تا ظهور امام زمان ارواحنا فداه بر سر ما مستدام بدار.

خدایا! ما را خَیرِ خَلَف برای آن سَلَف قرار بده.

خدایا! روح امام امّت، علمای ربّانی که بر سر سفره‌ی آن‌ها بودیم، هر کسی در این هزار و چهارصد سال قدمی، قلمی، درهمی، قطره‌ی اشکی در راه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خرج کرده است، اموات این جمع، بانیان این مجالس، بانیان حوزات علمیّه، پدر و مادرهای ما، کس و کار ما را بر سرِ سفره‌ی بافضیلت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میهمان و متنعّم و دعاگوی ما بفرما.

خدایا! هرچه خیر و برکت به یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، به ویژه‌های اولیای خاصّت عطاء کردی، تفضّلاً نصیب ما بفرما.

خدایا! هرچه شرّ از آن‌ها دفع کردی از ما دفع بفرما.

خدایا! ما را در انجام وظایفمان، بلند کردنِ آن عَلَمی که باید حوزه‌های علمیه خلأ آن را پُر کنند، ما را در کمک کردنِ رفع آن شریک بگردان.

خدایا! دست و قلم و قدم و زبان و توان و مال ما را در نابودی اسرائیل شریک بفرما.

خدایا! دل ما را با دل مجاهدان راه خدا یکی بگردان.

خدایا! نصرت بر مجاهدان راه خدا عطاء بفرما.

خدایا! آنچه باید می‌خواستیم و نخواستیم، آنچه من باید می‌گفتم و نگفتم، آنچه اگر امام زمان ارواحنا فداه در این مجلس سخنرانی می‌فرمود، باید بر این عزیزان معنویت و برکت نازل می‌شد، تفضّلاً به کَرَمَت بر این عزیزان نازل بفرما.

خدایا! هر کسی با هر حاجتی در این جلسه آمده است، خدایا! حاجات مؤمنین را روا بگردان، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۲۰، صفحه ۶۶۴ (وَ قَالَ لَهُ يُونُسُ لَوِلاَئِي لَكُمْ وَ مَا عَرَّفَنِيَ اَللَّهُ مِنْ حَقِّكُمْ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ اَلدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا قَالَ يُونُسُ فَتَبَيَّنْتُ اَلْغَضَبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا يُونُسُ قِسْتَنَا بِغَيْرِ قِيَاسٍ مَا اَلدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا هَلْ هِيَ إِلاَّ سَدُّ فَوْرَةٍ أَوْ سَتْرُ عَوْرَةٍ وَ أَنْتَ لَكَ بِمَحَبَّتِنَا اَلْحَيَاةُ اَلدَّائِمَةُ .)

[5] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۲۱، صفحه ۲۴۲

[6] خطبه شقشقیه

[7] أمالي شیخ طوسي، صفحات 109 و 110 (فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ، وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ، وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ، وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ، وَ الثَّابِتَةِ فِي الثَّرَى بِبُقْعَتِكَ، الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ، قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي، وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ الْحُزْنِ الَّذِي حَلَّ بِي لِفِرَاقِكَ لَمَوْضِعَ التَّعَزِّي، وَ لَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي، وَ غَمَضْتُكَ بِيَدِي، وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي، نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ نِعْمَ الْقَبُولُ، وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏. قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، وَ اخْتُلِسَتِ‏ الزَّهْرَاءُ، فَمَا أَقْبَحَ‏ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، لَا يَبْرَحْ الْحُزْنُ‏ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي فِيهَا أَنْتَ مُقِيمٌ، كَمَدٌ مُقَيِّحٌ، وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ، سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو، وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَاهُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا، فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا، وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‏. سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ وَ لَا قَالٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ، الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ، وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً، وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً، وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ، فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُكَ سِرّاً، وَ يُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً، وَ يُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً، وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْكَ الذِّكْرُ، فَإِلَى اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَكَى، وَ فِيكَ أَجْمَلُ الْعَزَاءِ، فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.)