درنگی در مسأله غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف؛ جلسه چهارم از پنج جلسه

26

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 13 شهریور 1403 در حسینیه مهدویه مشهد مقدّس به ادامه سخنرانی با موضوع “درنگی در مسأله غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت سلطان اولیا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیّة و الثناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و أرواح مَن سِواه و فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

به چند جهت که جلسات گذشته بصورت مختصر عرض کردیم و تکرار نمی‌کنم، موضوع بحث ما «درنگی در غیبت حضرت ولی‌عصر ارواحنا بداه» است.

در بخش اول غیبت بودیم که «غیبت فردی» بود.

ما نباید از کسی غیر از خودمان گله کنیم، به قول آن روایت «فَلاَ تَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَكَ»[4] کسی بجز خودت را ملامت نکن؛ که اگر من بندگی کرده بودم به درگاه او راه پیدا می‌کردم، چه برای دیگران غیبت بود و چه برای دیگران حضور بود.

کمااینکه بعضی از اولیای خدا، از اشراف یاران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، حضرت ولی‌عصر ارواحنا فداه را زیارت کردند، در حالی که بقدری حضرت را مخفی کرده بودند که حضرت پنج سال بود به دنیا آمده بود، سامرا که منطقه‌ی بزرگی نبود، حضرت عسکری سلام الله علیه هم تحت نظر کامل بود، حکومت هم در به در به دنبال پسر امام عسکری علیه السلام می‌گشت، از ولادت حضرت مطلع نشده بود.

بعد از شهادت امام عسکری سلام الله علیه، مدّتی، نزدیک به یک سال، کنیزان و همسران حضرت عسکری علیه السلام را به زندان انداختند که ببینند آیا آن‌ها باردار هستند یا نه.

نقلی هم دارد که مادر امام زمان ارواحنا فداه، وقتی امام عسکری علیه السلام فرمود که بعد از من می‌خواهند شما را تفتیش کنند تا ببینند آیا فرزندی دارید یا نه، از امام عسکری علیه السلام مرگ خود را خواست، و حضرت عسکری علیه السلام دعا کرد و ایشان در زمان امام عسکری علیه السلام به رحمت خدا رفت.

این نقل هم وجود دارد که یک نوع مصیبت است، یا اینکه کنار باقی مخدّرات امام عسکری علیه السلام یک سال به زندان رفته است.

اما بهرحال حکومت تشخیص نداد که امام زمان ارواحنا فداه به دنیا آمده است، یعنی این میزان از مخفی‌کاری وجود داشت.

ولی بعضی‌ها مانند «احمد بن اسحاق قمی» و «علی بن مهزیار» و چند نفر دیگری به محضر حضرت حجّت ارواحنا فداه بار یافتند و کرامت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شامل حال آن‌ها شد.

اگر من هم اهل بودم، ولو در دوره‌ی غیبت، بالاخره خبری، راهی یا چیزی به من می‌رسید.

اندکی به این موضوع پرداختیم.

اما غیبت حضرت حجّت ارواحنا فداه… وقتی حرف از «غیبت» می‌زنیم، به ذهن همه همین قسمت دوم خطور می‌کند، یعنی همینکه حضرت از چشم انظار عمومی مخفی هستند…

مسئله‌ی غیبت حضرت حجّت ارواحنا فداه «مستقل عقلی» نیست

بعضی از اهل فلسفه قدری انتزاعی فکر کردند که مثلاً حضرت در یک نشئه‌ی دیگری هستند، حضرت در یک عالم دیگری هستند، مانند حضرت عیسی علیه السلام از این دنیا رفته است، بعد حتّی در مباحثاتی دیدم اما نمی‌دانم در مکتوبی هست یا نه، اگر از این دنیا به نشئه‌ی دیگری رفته است پس تکالیف از او ساقط است، که اینطور نیست.

اما وقتی به سراغ روایات می‌رویم… ما در موضوع مهدویت نباید به سراغ انتزاعیات برویم، مسئله‌ی مهدویت یک مسئله‌ی نقلی است، یعنی اگر ما بودیم و عقل ما، ولو اینکه عقل کل بودیم، اگر در گوشه‌ای می‌نشستیم، هیچوقت عقل ما به ختم نبوّت حکم نمی‌کرد.

نه اینکه «ختم نبوّت» را خلاف عقل ببیند، ولی حکم ضروری عقل هم نبود، می‌شد انبیاء همینطور پشت سر هم بیایند. اما خدای متعال خواست که نبوّت را با خاتم انبیاء پایان بدهد. در نتیجه امامت را استمرار داد.

دست خدا خالی نبود، می‌توانست هزار امام به این عالم بیاورد، اما خواست دوازده امام به این عالم بیاورد. این‌ها «چرا» ندارد.

حضرت حق حکیم است، حتماً حکمتی دارد، اما اینکه ما بدانیم یا ندانیم در اصل موضوع تفاوتی ندارد.

موضوع غیبت امام زمان ارواحنا فداه هم اگر به ما روایت نشده بود، سخت می‌فهمیدیم. حتّی یک استدلالی هم که هست، آن هم جزو غیرمستقلات است، آنجایی که در روایات هست که… شاید این قدیمی‌ترین استدلال نیمه‌عقلی است، چون یک طرف آن از روایت است و یک طرف دیگر آن از عقل است… شاید قدیمی‌ترین استدلال بر غیبت امام زمان ارواحنا فداه این باشد که «أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»،[5] نمی‌شود زمین بدون حجّت باشد؛ بلکه «لَوْ لاَ اَلْحُجَّةِ لَسَاخَتِ اَلْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»،[6] اگر حجّت نبود زمین بندگان را نگه نمی‌داشت و آسمان و زمین بهم می‌ریخت.

وقتی ما الآن دسترسی عمومی به امام زمان ارواحنا فداه نداریم، آسمان و زمین هم برپاست، لذا از این استدلال که یک طرف آن روایت است و یک طرف آن عقل است، فهمیدند که پس امام غایب است. روایات هم چنین می‌گفت.

یعنی مسئله‌ی غیبت حضرت حجّت ارواحنا فداه مستقل عقلی نیست، که ما بخواهیم با انتزاعیات خود بگوییم که در نشئه‌ی فلان است و…

این موضوع روایی است، وقتی روایی است باید برویم و روایات را ببینم که چرا حضرت غایب شده‌اند.

برخی تفاوت‌های دوره‌ی ظهور

اگر نسبت به سیر بحث می‌خواستم نیمه‌ی دوم را بحث کنم، این را همیشه آخر مطرح می‌کردم، ولی چون نیمه‌ی اول بحث راجع به غیبت فردی بود و اشکالات شخصی کسانی مثل خودم، «الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْیُنِ الظَّالِمِینَ»[7] را عرض کردیم، لذا این را اول عرض می‌کنم که یکی از دلایل غیبت امام زمان ارواحنا فداه این است که جان ایشان در خطر است، یعنی شروع غیبت از اینجاست که جان حضرت در خطر بود.

حال که جان حضرت در خطر بود، جان حضرت باید چقدر حفظ شود؟

ان شاء الله به این موضوع خواهیم پرداخت که این موضوع همه‌ی دلیلِ غیبتِ حضرت نیست.

اما جان حضرت در خطر بود و ممکن است که نعوذبالله خود ما هم جزو کسانی قرار بگیریم که برای حضرت خطرآفرینی می‌کنند.

وقتی حضرت تشریف بیاورند نفاق برچیده می‌شود، وقتی حضرت تشریف بیاورند تقیّه برداشته می‌شود، وقتی که حضرت تشریف بیاورند دیگر مجامله نیست و حکم به حق می‌کنند.

تحمّل این موضوع ساده نیست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که خیلی با مردم مدارا می‌کرد، بهانه‌ی اول برای جنگ جمل «تقسیم غنائم» بود، کسانی سال‌ها در کوفه و بصره زندگی می‌کردند، بعضی از آن‌ها سابقه‌ی ده سال طرفداری شدید از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم داشتند، وقتی حضرت حکومت را آغاز کرد، این‌ها فکر می‌کردند الآن که حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید، آن بیست و چند سالی که دست ما کوتاه بوده است را هم برای ما جبران می‌کند، در حالی که دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حقوقِ این‌ها را هم کم کرد، رفتند و اعتراض کردند، با اینکه بعضی از آن‌ها آدم‌های خوبی هم بودند، اما حضرت فرمودند که بیشتر از حق شما به شما می‌دادند، باید یکسان دریافت می‌کردید.

فرض کنید آدمی مثلاً بیست و پنج سال یک حقوق کلانی دریافت کرده است، حالا محبوب او حاکم مسلمین می‌شود، ناگهان حقوق او را یک دهم پرداخت می‌کند.

گاهی در تاریخ رخ داده است که یک نفر مرید کسی بوده است، یک کم‌عنایتی باعث شده است که او سقوط کند.

عبرتی از دوره‌ی غیبت صغری

عالمی هست که اصلاً وقتی انسان می‌خواهد نام او را ببرد، بدن انسان می‌لرزد، نام او «شَلمَغانی» است، در دوره‌ی غیبت صغری که نوّاب خاص امام زمان ارواحنا فداه حاضر بودند، شیعیان مقلّد او بودند! بلکه ظاهراً مرجع اصلی هم بوده است.

اینطور که نقل شده است، نجاشی می‌گوید حسد او را به زمین زد. توقع داشت که امام زمان ارواحنا فداه او را تأیید کند. حتّی یک نقلی داریم که کتاب او را عرضه کردند و از یک مجلد کامل کتاب که مثلاً هزار فتوا در آن بود، بجز دو مورد، از همه‌ی آن‌ها تأیید گرفتند.

شما چنین فقیهی را پیدا کنید که رساله‌ی او را به دست مبارک امام زمان ارواحنا فداه بدهند و حضرت بفرمایند در این فتاوا، بجز دو مورد، همگی درست است و حکم خداست.

این میزان از قوّت حیرت‌انگیز است.

گفت: حال که اینطور است پس من باید نایب یا باب بشوم.

پناه به خدا می‌برم، فقیه بود ولی شعور نداشت.

امام تو کیست؟ امام تو کسی است که انتخاب‌های او مانند توست یا انتخاب امام تو مطابق با حق است؟ امام تو با حبّ و بغض انتخاب می‌کند یا از سر حقیقت است؟ امام تو حکیم و معصوم است یا نه؟

ما خیلی از اوقات خیال می‌کنیم خدایا اگر فلان چیز را به من می‌دادی… اگر ما خیال کنیم برای کمال ما لازم بود که خدا مقدّمات دیگری را به ما تمهید کند و نکرده است، آن خدا به درد نمی‌خورد. من باید با همین چیزی که خدای متعال به من داده است به کمال برسم.

ظاهر کسی برده است اما امام صادق علیه السلام امضاء می‌کند و می‌فرماید «كَانَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ غُلاَمٌ اِسْمُهُ قَنْبَرٌ وَ كَانَ يُحِبُّ عَلِيّاً حُبّاً شَدِيداً».[8]

اینکه من برده هستم یا آزاد هستم مهم نیست، اینکه کجا هستم و چکار می‌کنم مهم است.

یک نفر برده است و جلو می‌رود، یک نفر شاگرد خاص قرائت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و بعد از خوارج برگشت و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کرد.

یعنی اینکه من فلان علم یا فلان پول را پیدا کنم معلوم نیست که برای عاقبت من بهتر باشد.

یعنی اگر خدا یا امام زمان ارواحنا فداه نعوذبالله بخیل باشند که آن خدا لیاقت پرستش و آن امام لیاقت اطاعت ندارد. منتها مشکل اینجاست که من باید بپذیرم او خداست و رَبّ است، و او هم امام است.

اگر قرار بود به ما استعدادی بدهد و راهی به ما نشان بدهد و مسیری باز کند که من بتوانم به اوج کمال برسم، و این کار را نکرده است که این خدا و این امام، ارزش خدایی و امامت ندارند.

ما که با یک خسیسِ لجباز طرف نیستیم!

منتها او می‌داند من چه استعداد و توانی دارم و باید چه مسیری را طی کنم، همه‌ی ما هم لزوماً نباید یک مسیر را طی کنیم.

زمانی طرف کفاش است و نایب و نوکر امام زمان ارواحنا فداه می‌شود، زمانی یک نفر پنجاه سال درس حوزه می‌خواند و طغیان می‌کند. زمانی کسی طلبه است و سرباز امام زمان ارواحنا فداه می‌شود، زمانی طرف کاسب است و طغیان می‌کند. اینکه طرف طلبه شود معلوم نیست به کمال برسد، آن کسی هم که آهنگر شود معلوم نیست به کمال برسد.

این شلمغانی آنقدر رشد کرد به جایی رسید که می‌گفتند رساله‌ی او مورد تأیید امام زمان ارواحنا فداه است.

الآن مراجع ما می‌فرمایند «ان شاء الله مبری الذمّه» است، نمی‌توانند قسم بخورند که این‌ها حتماً حکم خداست، می‌فرمایند من جستجو کردم و عمر خود را صرف کردم و بحث کردم و استعداد خود را صرف کرده‌ام و مباحثه و مطالعه و دقّت کرده‌ام، از روایات و قرآن کریم به این‌ها رسیده‌ام.

ممکن است روزی هم نظر آن مرجع بزرگوار عوض شود و بفرماید در این یک نظر اشتباه کرده‌ام.

«شلمغانی» به اینجا رسید که گفتند فقط در دو فتوا خطا داشته است. او هم گفت: پس من باید باب شوم.

گاهی علم انسان را به زمین می‌زند.

«من باید باب شوم» یعنی چه؟ تو چه کسی هستی که چنین تشخیصی می‌دهی؟

اصلاً ما به این دنیا آمده‌ایم که عبد شویم، «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»،[9] عبد شویم یعنی باور کنیم که او رَبّ است، و او هم یک رَبّ کریم است، در دعای افتتاح می‌خوانیم که «فَلَمْ أَرَ مَوْلًى كَرِيما»، مولای کریم است، اینطور نیست که بخواهد ما را ضایع کند و استعداد مرا بسوزاند.

حال تو در فقط مسلط هستی، این یعنی چه؟ از همینکه خیال کردی «پس من باید باب شوم» معلوم است که تو هنوز آدم نشده‌ای. چه کسی تو را تأیید کرده است؟ علم تو را تأیید کرده‌اند نه بندگی تو را! اگر بنده بودی که اصلاً نباید اظهار نظر می‌کردی.

او که قمر بنی هاشم سلام الله علیه است در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اصلاً سخن نمی‌گفت.

گیجی پیدا شده بود که گفته بود اگر قمر بنی هاشم علم داشت، از او جملات علمی باقی می‌ماند، من از او عالم‌تر هستم!!!!

پناه بر خدا!

گاهی طرف درس می‌خواند و توهّمات او تقویت می‌شود نه علم او!

کسی که معصوم برای او فرموده است «يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ»[10] (همه‌ی شهدا به او غبطه می‌خورند)، باید کسی خیلی متوهّم باشد که چنین حرفی بزند!

از کجا معلوم است که وقتی حضرت تشریف بیاورند، من خودم جلوی او نایستم؟ باید به خدا پناه برد، ان شاء الله خدای متعال ما را به چنین ابتلایی مبتلا نکند.

زمانی هم عرض کردم، امشب به این موضوع فکر کنید اگر امشب امام زمان ارواحنا فداه به منزل شما تشریف می‌آورد، آیا غذای حلال کامل داشتید که جلوی حضرت بگذارید؟ آیا می‌توانستیم از ایشان پذیرایی کنیم؟ آیا حضرت روی فرش خانه‌ی ما می‌نشینند؟ آیا اصلاً وارد اتاق من می‌شوند؟ آیا به حضرت چای تعارف کنم میل می‌کنند؟ حضرت که حرام نمی‌خورند!

دوره‌ی غیبت، دوره‌ی احتیاط است

اول غیبت اینطور شروع شد که ظالمین می‌خواستند حضرت را بکشند، همانطور که در جلسات قبل روایت را خواندم، امام عسکری علیه السلام دستور داد که به ریگزارها و بیابان‌ها و مناطق صعب العبور برو، به جاهایی که آدم‌ها کمتر رفت و آمد می‌کنند.

از این روایات برداشت می‌شود که حضرت در نشئه‌ی دیگری نیست، در همین دنیاست و در سختی زندگی می‌کند.

«در سختی زندگی می‌کند» به این معنا نیست که حضرت نعوذبالله ناتوان است، عالم در دست حضرت مانند یک انگشتر است، اما برای زندگی خودش اینطور نیست و در صعوبت و سختی است.

حال اگر حضرت تشریف بیاورند من تحمّل می‌کنم؟

به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: آقا! چرا شما بعضی از کارها را انجام نمی‌دهید؟ حضرت فرمودند: اگر بخواهم این اصلاحات را انجام دهم، همه از اطراف من پراکنده می‌شوند.

آیا من واقعاً پای کار حضرت هستم؟ آیا من چنین اطمینانی به خودم دارم؟

آنچه در دوره‌ی غیبت مهم است این است که دوره‌ی غیبت دوره‌ای است که ما حجّت داریم، یعنی فی الجمله می‌دانم عبادات و وظایفی دارم، مثلاً هفده رکعت نماز در شبانه‌روز بر من واجب است. حال باید چطور نماز بخوانم؟ حجّت دارم به این شکل نماز بخوانم. چطور حجّت دارم؟ یا عالم مجتهد مسلّم شده‌ام، خودم تحقیق کرده‌ام، یا یک آقای بروجردی، آقای بهجت، علامه طباطبایی، یک مرجع عظیم الشأن زنده‌ای تحقیق کرده است و می‌فرماید اینطور انجام بده. من هم تحقیق کرده‌ام که ایشان مثلاً هفتاد سال کار کرده است و می‌گویند او اعلم امّت است یا جزو کسانی است که اعلم هستند، در این مورد خلافی هم سراغ ندارم؛ اما ممکن است اشتباه باشد، کمااینکه ممکن است نظر مرجعی بعد از مدّتی عوض شود.

مرحوم امام در صلاة مسافر «بلاد کبیره‌ای» بود، یعنی به قول امروز‌ها Point to Point بود، نه شهر به شهر. از نقطه‌ی خانه تا نقطه‌ی مقصد. بعداً ظاهراً نظر ایشان عوض شد. الآن هم اساتیدی هستند که نظرشان همینطور است.

چکار کنند؟ امام زمان ارواحنا فداه که نیستند، معصوم که نیستند، به آن چیزی که می‌رسند عمل می‌کنند. اگر نظرشان عوض شد، کسی دلیل جدیدی و روایت یا استدلال جدیدی یا نوع دیگری از استدلال را دیدند و پسندیدند و آن اشکالات را برطرف می‌کند، قبول می‌کنند.

حجّت داریم، چون حجّت داریم باید به همین حجّت عمل کنیم، یعنی دوره‌ی غیبت، اتفاقاً دوره‌ی تحیّر در احکام و واجبات و محرّمات نیست، اتفاقاً در این زمینه کارمان سخت نیست، اما به یقین دسترسی نداریم، یعنی تقریباً در مورد هیچیک از افعالی که انجام می‌دهیم یقین نداریم.

حال باید چکار کرد؟ باید احتیاط کرد.

در دوره‌ی غیبت هرچه احتیاط کنیم ضرر نمی‌کنیم.

زمانی آقایی حرفی زده بود که از نظر بنده خطا بود، بنده هم مطلبی نوشتم و آن آقا را به گفتگو دعوت کردم، بعد به محضر استاد خود رفتم. استادم فرمود: فرض کنیم او حرفی زد که غلط است و تو هم حرفی داری که درست است، چطور احساس تکلیف کردی که با یک شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مناظره کنی؟ من پاسخی نداشتم!

فرمود: اینجا را چطور احساس تکلیف کردی؟ چطور یقین کردی؟ بر فرض حرفی که می‌زنی درست است، در جایی هم خطایی رخ داده است، اینکه این موضوع را توییت کنی و آشکار اعلام کنی را چطور احساس تکلیف کردی؟ مخصوصاً آن جایی که ممکن است انسان در حریم شخصیت کسی ورود کند. وقتی تو می‌گویی من درست می‌گویم و او غلط می‌گوید، درواقع قدری شخصیت او را در فضای عمومی تحت الشعاع قرار می‌دهی، چه کسی این موضوع را بر تو تکلیف کرده است و چه ضرورتی داشت؟ من پاسخی نداشتم!

بسیاری از عکس العمل و عمل‌ها و ورودهای ما معلوم نیست ضرورتی داشته باشد. چقدر از این دعواهای سیاسی که فضای جامعه را آلوده می‌کند بر اساس چه ضرورتی است؟ اصلاً طرف فلان خطا را کرده است، افشاء کردن این موضوع چه ضرورتی داشت؟ چه کسی به تو گفته بود که افشاء کنی؟ کجا چنین دستوری بوده است؟

دوره‌ی غیبت دوره‌ی احتیاط و تقیّه است.

یعنی فقط در آن جاهایی که یقین داری ورود کن! مخصوصاً آنجایی که در حیطه‌ی آبروی افراد است، مسئله‌ی خون و جان و آبرو و بیت المال است.

از کجا می‌دانی که درست می‌گویی؟ مخصوصاً آنجایی که این حرفی که می‌زنی آبروی یک مسلمان یا مؤمنی را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

حال شما یک سری به توییتر و اینستاگرام و تلگرام و ایتا و امثال این‌ها بزنید.

یک نفر یک جمله‌ای می‌گوید، آن دیگری می‌گوید «لازم نیست پیاده‌نظام صهیونیست بودن را آشکارا اعلام کنی»!

من به این شخص گفتم: من چون خیلی گنهکار هستم از تو می‌گذرم، اما اگر روز قیامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از تو پرسید که این سگ روسیاه که شیعه‌ی ما بود چنین بهتانی زدی، چه دلیلی داری، چه می‌گویی؟

چون ممکن است کسی خطا کند، اما انگیزه‌ی خدمت به صهیونیست داشتن، یک چیز است، و اینکه انسان یک اشتباه کند یک چیز دیگری است.

اگر دوره‌ی حضور معصومین علیهم السلام باشد هم باید احتیاط کرد، ولی در دوره‌ی غیبت باید هزار مرتبه بیشتر احتیاط کرد.

خیلی از اوقات موضوعی در جامعه پیش می‌آید که اهمیت چندانی هم ندارد، پیام‌های کثیری ارسال می‌شود که «موضع‌گیری کنید»!

این موضوع اصلاً ارزشِ موضع‌گیری ندارد، انسان که برای هر چیزی موضع‌گیری نمی‌کند!

انسان نه باید بی‌خیال باشد که بگوید سیاست را کنار بگذار، نه اینکه برای هر موضوع بی‌اهمیّتی موضع‌گیری کند.

یعنی روز قیامت باید بگوییم چون می‌خواستیم انقلابی‌گری کنیم غیبت کردیم؟ آیا این موضوع را از ما قبول می‌کنند؟ مثلاً بگوییم چون مسئله‌ی انتخابات بود ما تهمت زدیم!

شما نگاه کنید در یک انتخابات چقدر دین بالا و پایین می‌شود، احکام و اخلاق و…

اگر دوره‌ی حضور معصوم هم بود باید احتیاط می‌شد، الآن که دوره‌ی غیبت است، اصلاً آن کسی که فکر می‌کند خیلی درست می‌گوید، ممکن است بعداً متوجّه شود که از همه غلط‌تر می‌گفته است.

ما نمی‌دانیم حقایق چیست، اصلاً چقدر اشراف داریم؟ ما چطور باطن موضوعات را بدانیم که بخواهیم راجع به همه چیز اظهار نظر کنیم؟ آن هم به صرف اینکه این آدم در حزب من نیست!

اگر من بخواهم روزی فریب‌هایی که خورده‌ام را لیست کنم، برای خودش یک دهه منبر هست!

به خدا پناه می‌برم.

نه کسی حق دارد بی‌خیال باشد، چون بی‌خیالی هم خلاف احتیاط است.

الآن این چهل هزار نفری که در غزّه کشته شده‌اند، اگر چهل هزار گوسفند کشته شده بود، اگر چهل هزار گربه کشته شده بود، سکوت کردن برخلاف احتیاط بود. بدون اینکه بخواهم بگویم این‌ها از همه‌ی جهات درست می‌گویند، اما اگر گربه هم بودند چهل هزار قتل اسراف بود. اینجا سکوت برخلاف احتیاط است.

ائمه‌ی ما گاهی حتّی با بعضی از قیام‌ها مخالف بودند، اما وقتی حکومت عباسی قتل‌عام می‌کرد اعتراض می‌کردند، لزوماً به آن قیام کمک نمی‌کرد، چون گاهی آن قیام باطل بود.

اصلاً کسی اشتباهی کرده است و تو هم می‌خواهی مجازات کنی، اجازه‌ی قتل عام نداری. تازه جایی را می‌گویم که طرف اشتباه کرده است، این‌ها که اشتباه هم نکرده بودند. الآن موردی را می‌گویم که اصلاً امام اصل قیام را قبول ندارد، اما وقتی قتل عام می‌کردند امام به منصور دوانیقی اعتراض می‌کرد. امام برای قتل نفس زکیّه به منصور دوانیقی اعتراض کرد، با اینکه نفس زکیّه را قبول نداشت و او را ناحق می‌دانست. اما وقتی ناحق است که تو حق نداری نسل‌کشی کنی.

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواست برای فتح مکّه تشریف ببرد، فریاد زدند امروز انتقام می‌گیریم…

به شما نگفته‌اند که شکنجه‌های مؤمنین چگونه بوده است، بعضی از آن‌ها نگفتنی است، حفظ حرمت مؤمن می‌کنند که نمی‌گویند، بت‌پرست‌ها غلط‌های زیادی کردند و مؤمنین را در مکّه خیلی اذیّت کردند.

وقتی مسلمانان فریاد زدند «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَلْحَمَةِ»،[11] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند این چه شعاری است؟ «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»!

اینجا احتیاط در عدم سکوت است، باید به قتل اعتراض کنید و بگویید این چه وضعی است؟ یعنی چه که دنیا در برابر چنین قتل‌عامی سکوت کرده است؟

لازم نیست همه چیز را از همه جهات قبول داشته باشیم، اما در هر صورت قتل عام غلط است، نسل‌کشی حیوانات غلط است، چه برسد به انسان‌ها!

لذا به این موضوع تأکید کردم که معنای بحث «انفعال محض» نیست، گاهی سکوت خلاف احتیاط است و باید فریاد زد.

اما در آنجایی که قدر متیقّن است، قدر مسلّم است، مثلاً اینجا چهل هزار نفر را کشته‌اند، اینجا سکوت برخلاف احتیاط است و باید حتماً ورود کرد و فریاد زد.

خیلی جاها هم ورود کردن خلاف احتیاط است.

ما باید باور کنیم که اگر دین یک راه میانبر برای سعادت ما وجود داشت و به ما نگفته است، این دین به درد نمی‌خورد. ما برای اینکه به سعادت برسیم باید به همین دین، به همین اخلاقیاتی که گفته شده است، به همین احکامی که گفته شده است، به همین معارفی که گفته شده است عمل کنیم نه چیز دیگری، چیز دیگری نمی‌تواند جایگزین این‌ها شود.

هرجا مسلّم است عمل می‌کنیم، در مورد موارد غیرمسلّم هم احتیاط می‌کنیم.

ما با یک نفر اختلاف نظر داریم، اختلاف نظر سیاسی، اختلاف نظر اجتماعی… تشریف ببرید و زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینید، گاهی خواهر یا برادرانشان با آن‌ها اختلاف جدّی داشتند، اما گزارشی نداریم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با ارحام خود قهر کرده باشند.

پسر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت و به دادگاه طاغوتی بنی امیّه از امام سجّاد علیه السلام شکایت کرد، ولی گزارشی نداریم که امام سجّاد علیه السلام با او قطع ارتباط کرده باشند، چرا؟ چون یک حق مسلّم است که حرام است ما قطع رحم کنیم.

حال لازم نیست هر روز به خانه‌ی یکدیگر بروید، اما نمی‌شود قطع رحم کرد. حق مسلّم «مسلّم» باقی می‌ماند، حکم مسلّم «مسلّم» باقی می‌ماند.

به یقینیات دین عمل می‌کنیم، در مورد بقیه موارد هم هر جایی که حجّت نداریم سکوت و صبر می‌کنیم. البته همانطور که عرض کردم گاهی برعکس است و باید فریاد بزنیم و سکوت کردن برخلاف احتیاط است. برای همین یک مثال زدم که کسی بد برداشت نکند.

اینکه سیاست ما از دیانت ماست، بدین معنا نیست که از صبح تا شب غیبت کنیم و تهمت بزنیم، قرار بود سیاست از دیانت باشد نه برخلاف دیانت! عملی که حرام است یعنی از دیانت نیست، پس از سیاست هم نیست. پس هر حرامی که در سیاست هست نباید جزو سیاست باشد و نباید جزو دیانت باشد. نه اینکه بخاطر اینکه سیاست ما از دیانت ماست پس گناه کنیم.

شما همین مناظرات اخیر را ببینید، در مناظره‌ی اول یکی از آقایان کمی مراعات کرد و طرف مقابل خود را تخریب نکرد، آنقدر به او «بی‌عرضه» گفتند که مناظره‌ی دوم از لحظه‌ی اول شروع به حمله کردن نمود! بدین شکل شبیه بقیه شد!

لعنت به آن عرضه‌ای که انسان را وارد جدال و مراء و خلاف شرع کند.

به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نعوذبالله بهتان «بی‌عرضه» می‌زدند، دویست سال بعد امام هادی علیه السلام فرمود: خدا لعنت کند کسی که به تو بی‌عرضه گفته است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمود: بخدا قسم اگر بنا بر فریبکاری و نیرنگ و زیرکی به معنای فریب باشد من خیلی از معاویه زیرک‌تر هستم، اما تقوا اجازه نمی‌دهد.

یکی از تفاوت‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با بقیه این است که سیاست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سیاست تقواست، زندگی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زندگی تقواست، زندگی فردی بر اساس تقوا، سیاست بر اساس تقوا.

این روشن است که آن سیاستی که بر اساس تقواست معلوم است که از دین است.

ان شاء الله خدای متعال دست ما را به دامان امام زمان ارواحنا فداه برساند.

خدایا! به برکت امام رضا علیه الصلاة والسلام چشمان گنهکار ما به جمال دلربای حضرت روشن بفرما.

خدایا! ما میهمان امام رضا علیه السلام هستیم، سلام و درود ما را به محضر امام زمان ارواحنا فداه ابلاغ بفرما.

خدایا! عرض تسلیت ما را به ساحت مقدّس امام زمان ارواحنا فداه ابلاغ بفرما.

روضه و توسّل

سال آخری که حضرت رضا علیه الصلاة والسلام به مکه تشریف برده بودند، مأمون ایشان را به سمت خراسان کشاند و حضرت آنجا شهید شد. طبعاً آخرین سالی بود که حضرت به حج تشریف بردند.

امام جواد علیه السلام چهار سال داشتند، خادم ایشان آمد و به محضر امام رضا علیه السلام عرض کرد: آقا جان! آقازاده‌ی شما روی خاک نشسته است و نمی‌تواند بلند شود.

حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند و به امام جواد علیه السلام فرمودند: برای چه روی زمین نشسته‌ای؟

حضرت جواد علیه السلام عرض کرد: اینطور که شما پرده‌ی خانه‌ی خدا را گرفته بودید و وداع کردید، من یقین کردم شما دیگر به حج نمی‌آیید. وقتی به حج نمی‌آیید یعنی بزودی عمر شما به پایان می‌رسد، یعنی بین من و شما جدایی رخ می‌دهد. من احساس کردم فراق نزدیک است…

امام جواد علیه السلام با این احساس نمی‌توانست از روی خاک بلند شود…

آقا جان! یا امام رضا! شب شهادت شماست، به امر شما عمل می‌کنم، «يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ المَظلُوم»،[12] وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کنار خیمه‌ها آمد، از سینه‌ی حضرت خون می‌جوشید.

در آن ماجرا امام رضا علیه السلام سلامت بود، تیر و تیغی اصابت نکرده بود، امام جواد سلام الله علیه استنباط کرد که فراق نزدیک است، برای همین نمی‌توانست از روی خاک بلند شود…

اینجا لازم نبود دختران امام حسین علیه السلام استنباط کنند، از سینه‌ی امام حسین علیه السلام خون می‌جوشید، آن هم وقتی که مرتبه‌ی آخر آمد و به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «اِئْتُونِي بِثَوْبٍ لاَ يُرْغَبُ فِيهِ أحَد»،[13] آن لباس کهنه‌ای که به درد خرید و فروش نخورد، کسی به آن رغبت نداشته باشد، که مرا برهنه نکنند… آن را بده تا زیر لباس‌های خود بپوشم…

دختران و خواهران و همسران حضرت متوجّه شدند که این وداع پایانی است، اگر امام جواد علیه السلام نمی‌توانست بلند شود، اینجا دختران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه کشیده‌اند…

یکی از دختران آمد و عرض کرد: پدر جان! ما را به حرم جدّمان برگردان، ما را بین این‌ها تنها نگذار… نگذار دخترانت اسیر دست این‌ها شوند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر مبارک خود را پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن، فرمود: «لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَنَامَ»،[14] الآن ظاهراً کاری از دست من برنمی‌آید…

سابقه نداشت این دختر از پدر «نه» بشنود، شروع کرد بلند بلند گریه کردن… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دختر را به همان سینه‌ی خونی خود چسباند و فرمود: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی‏»،[15] یعنی بابا! من می‌خواهم به میدان بروم، فراق سخت است، کار مرا سخت‌تر نکن… اینطور باحسرت ضجّه نزن، جگر مرا نسوزان…

بعد دستوری داد و فرمود: اجازه ندهی عمّه‌ات تنها به قتلگاه بیاید… اجازه نده عمّه‌ات تنها بماند…

لذا این دختر هم به قتلگاه آمد…

آنجا امام رضا سلام الله علیه آمد و به امام جواد علیه السلام تسلیت گفت و تسلّی داد، امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام را از روی خاک بلند کرد، اما اینجا…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الکافي، جلد ۸، صفحه ۷۹ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: كَانَ فِي وَصِيَّةِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنْ قَالَ يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّي ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ أَعِنْهُ أَمَّا اَلْأُولَى فَالصِّدْقُ وَ لاَ تَخْرُجَنَّ مِنْ فِيكَ كَذِبَةٌ أَبَداً وَ اَلثَّانِيَةُ اَلْوَرَعُ وَ لاَ تَجْتَرِئْ عَلَى خِيَانَةٍ أَبَداً وَ اَلثَّالِثَةُ اَلْخَوْفُ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ اَلرَّابِعَةُ كَثْرَةُ اَلْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ يُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَةٍ أَلْفُ بَيْتٍ فِي اَلْجَنَّةِ وَ اَلْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِينِكَ وَ اَلسَّادِسَةُ اَلْأَخْذُ بِسُنَّتِي فِي صَلاَتِي وَ صَوْمِي وَ صَدَقَتِي أَمَّا اَلصَّلاَةُ فَالْخَمْسُونَ رَكْعَةً وَ أَمَّا اَلصِّيَامُ فَثَلاَثَةُ أَيَّامٍ فِي اَلشَّهْرِ اَلْخَمِيسُ فِي أَوَّلِهِ وَ اَلْأَرْبِعَاءُ فِي وَسَطِهِ وَ اَلْخَمِيسُ فِي آخِرِهِ وَ أَمَّا اَلصَّدَقَةُ فَجُهْدَكَ حَتَّى تَقُولَ قَدْ أَسْرَفْتُ وَ لَمْ تُسْرِفْ وَ عَلَيْكَ بِصَلاَةِ اَللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلاَةِ اَلزَّوَالِ وَ عَلَيْكَ بِصَلاَةِ اَلزَّوَالِ وَ عَلَيْكَ بِصَلاَةِ اَلزَّوَالِ وَ عَلَيْكَ بِتِلاَوَةِ اَلْقُرْآنِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ عَلَيْكَ بِرَفْعِ يَدَيْكَ فِي صَلاَتِكَ وَ تَقْلِيبِهِمَا وَ عَلَيْكَ بِالسِّوَاكِ عِنْدَ كُلِّ وُضُوءٍ وَ عَلَيْكَ بِمَحَاسِنِ اَلْأَخْلاَقِ فَارْكَبْهَا وَ مَسَاوِي اَلْأَخْلاَقِ فَاجْتَنِبْهَا فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَلاَ تَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَكَ .)

[5] دلائل الإمامة، جلد ۱، صفحه ۵۱۹ (وَ أَمَرَ أَنْ يُسَلِّمَ جَمِيعَ ذَلِكَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْقَطَّانِ اَلْقُمِّيِّ ، فَلَبِسَ أَبُو جَعْفَرٍ اَلْعَمْرِيُّ ثِيَابَهُ، وَ قَالَ لِي: اِحْمِلْ مَا مَعَكَ إِلَى مَنْزِلِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْقَطَّانِ اَلْقُمِّيِّ . قَالَ: فَحَمَلْتُ اَلْمَالَ وَ اَلثِّيَابَ إِلَى مَنْزِلِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْقَطَّانِ ، وَ سَلَّمْتُهَا، وَ خَرَجْتُ إِلَى اَلْحَجِّ. فَلَمَّا اِنْصَرَفْتُ إِلَى اَلدِّينَوَرِ اِجْتَمَعَ عِنْدِي اَلنَّاسُ، فَأَخْرَجْتُ اَلدَّرْجَ اَلَّذِي أَخْرَجَهُ وَكِيلٌ مَوْلاَنَا (صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ) إِلَيَّ، وَ قَرَأْتُهُ عَلَى اَلْقَوْمِ، فَلَمَّا سَمِعَ ذِكْرَ اَلصُّرَّةِ بِاسْمِ اَلذَّرَّاعِ سَقَطَ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ، فَمَا زِلْنَا نُعَلِّلُهُ حَتَّى أَفَاقَ، فَلَمَّا أَفَاقَ سَجَدَ شُكْراً لِلَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ قَالَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِالْهِدَايَةِ، اَلْآنَ عَلِمْتُ أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ؛ هَذِهِ اَلصُّرَّةُ دَفَعَهَا – وَ اَللَّهِ – إِلَيَّ هَذَا اَلذَّرَّاعُ، وَ لَمْ يَقِفْ عَلَى ذَلِكَ إِلاَّ اَللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ). قَالَ: فَخَرَجْتُ وَ لَقِيتُ بَعْدَ ذَلِكَ بِدَهْرٍ أَبَا اَلْحَسَنِ اَلْمَادَرَائِيَّ ، وَ عَرَّفْتُهُ اَلْخَبَرَ، وَ قَرَأْتُ عَلَيْهِ اَلدَّرْجَ، قَالَ: يَا سُبْحَانَ اَللَّهِ! مَا شَكَكْتَ فِي شَيْءٍ، فَلاَ تَشُكَّنَّ فِي أَنَّ اَللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) لاَ يُخَلِّي أَرْضَهُ مِنْ حُجَّةٍ. اِعْلَمْ أَنَّهُ لَمَّا غَزَا إِذْكَوتَكِينُ يَزِيدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بِسُهْرَوَرْدَ ، وَ ظَفِرَ بِبِلاَدِهِ، وَ اِحْتَوَى عَلَى خِزَانَتِهِ صَارَ إِلَيَّ رَجُلٌ، وَ ذَكَرَ أَنَّ يَزِيدَ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ جَعَلَ اَلْفَرَسَ اَلْفُلاَنِيَّ وَ اَلسَّيْفَ اَلْفُلاَنِيَّ فِي بَابِ مَوْلاَنَا (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) . قَالَ: فَجَعَلْتُ أَنْقُلُ خَزَائِنَ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ إِلَى إِذْكَوْتَكِينَ أَوَّلاً فَأَوَّلاً، وَ كُنْتُ أُدَافِعُ بِالْفَرَسِ وَ اَلسَّيْفِ، إِلَى أَنْ لَمْ يَبْقَ شَيْءٌ غَيْرُهُمَا، وَ كُنْتُ أَرْجُو أَنْ أُخْلِصَ ذَلِكَ لِمَوْلاَنَا (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) ، فَلَمَّا اِشْتَدَّ مُطَالَبَةُ إِذْكَوْتَكِينَ إِيَّايَ وَ لَمْ يُمْكِنْنِي مُدَافَعَتُهُ، جَعَلْتُ فِي اَلسَّيْفِ وَ اَلْفَرَسِ فِي نَفْسِي أَلْفَ دِينَارٍ وَ وَزَنْتُهَا وَ دَفَعْتُهَا إِلَى اَلْخَازِنِ، وَ قُلْتُ لَهُ: اِدْفَعْ هَذِهِ اَلدَّنَانِيرَ فِي أَوْثَقِ مَكَانٍ، وَ لاَ تُخْرِجَنَّ إِلَيَّ فِي حَالٍ مِنَ اَلْأَحْوَالِ وَ لَوِ اِشْتَدَّتْ اَلْحَاجَةُ)

[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۷، صفحه ۲۱۳ (ثُمَّ قَالَ وَ رُوِيَ بِأَسَانِيدَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَنَّهُ ذُكِرَ كُوفَةُ وَ قَالَ سَتَخْلُو كُوفَةُ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يأزر [يَأْرِزُ] عَنْهَا اَلْعِلْمُ كَمَا تأزر [تَأْرِزُ] اَلْحَيَّةُ فِي جُحْرِهَا ثُمَّ يَظْهَرُ اَلْعِلْمُ بِبَلْدَةٍ يُقَالُ لَهَا قُمُّ وَ تَصِيرُ مَعْدِناً لِلْعِلْمِ وَ اَلْفَضْلِ حَتَّى لاَ يَبْقَى فِي اَلْأَرْضِ مُسْتَضْعَفٌ فِي اَلدِّينِ حَتَّى اَلْمُخَدَّرَاتُ فِي اَلْحِجَالِ وَ ذَلِكَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قَائِمِنَا فَيَجْعَلُ اَللَّهُ قُمَّ وَ أَهْلَهُ قَائِمِينَ مَقَامَ اَلْحُجَّةِ وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَسَاخَتِ اَلْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ يَبْقَ فِي اَلْأَرْضِ حُجَّةٌ فَيُفِيضُ اَلْعِلْمُ مِنْهُ إِلَى سَائِرِ اَلْبِلاَدِ فِي اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ فَيَتِمُّ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْخَلْقِ حَتَّى لاَ يَبْقَى أَحَدٌ عَلَى اَلْأَرْضِ لَمْ يَبْلُغْ إِلَيْهِ اَلدِّينُ وَ اَلْعِلْمُ ثُمَّ يَظْهَرُ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَسِيرُ سَبَباً لِنَقِمَةِ اَللَّهِ وَ سَخَطِهِ عَلَى اَلْعِبَادِ لِأَنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْتَقِمُ مِنَ اَلْعِبَادِ إِلاَّ بَعْدَ إِنْكَارِهِمْ حُجَّةً.)

[7] زیارت امام حسن عسکری علیه السلام

[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۲، صفحه ۱۲۲ (أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ اِبْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنِ اَلْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: كَانَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ غُلاَمٌ اِسْمُهُ قَنْبَرٌ وَ كَانَ يُحِبُّ عَلِيّاً حُبّاً شَدِيداً فَإِذَا خَرَجَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَرَجَ عَلَى أَثَرِهِ بِالسَّيْفِ فَرَآهُ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَقَالَ يَا قَنْبَرُ مَا لَكَ قَالَ جِئْتُ لِأَمْشِيَ خَلْفَكَ فَإِنَّ اَلنَّاسَ كَمَا تَرَاهُمْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَخِفْتُ عَلَيْكَ قَالَ وَيْحَكَ أَ مِنْ أَهْلِ اَلسَّمَاءِ تَحْرُسُنِي أَمْ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ قَالَ لاَ بَلْ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ قَالَ إِنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ بِي شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ اَلسَّمَاءِ فَارْجِعْ فَرَجَعَ .)

[9] سوره مبارکه ذاریات، آیه 56

[10] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۴۶۲ (حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ اَلْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ اَلْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنِ اِبْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ اَلْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ أَسَدُ اَللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ اِبْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِزْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلاَ يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ فِي اَلْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[11] المناقب، جلد ۱، صفحه ۲۰۶ (غَزْوَةُ اَلْفَتْحِ : لِلَيْلَتَيْنِ مَضَتَا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قِيلَ لِثَلاَثَ عَشْرَةَ خَلَتْ مِنْهُ ذَلِكَ أَنَّهُ خَرَجَ فِي نَحْوٍ مِنْ عَشَرَةِ آلاَفِ رَجُلٍ وَ أَرْبَعِمِائَةِ فَارِسٍ وَ كَانَ نَزَلَ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ  ثُمَّ نَزَلَ إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ  وَ نَزَلَ إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ  وَ اِسْتَصْرَخَهُ خُزَاعَةُ فَأَجْمَعَ عَلَى اَلْمَسِيرِ إِلَيْهَا وَ قَالَ اَللَّهُمَّ خُذِ اَلْعُيُونَ عَنْ قُرَيْشٍ حَتَّى نَأْتِيَهَا فِي بِلاَدِهَا وَ كَانَ اَلْمُؤْتَمَنَ عَلَى هَذَا اَلسِّرِّ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ نَمَاهُ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ بَعْدُ قَالَ أَبَانٌ لَمَّا اِنْتَهَى اَلْخَبَرُ إِلَى أَبِي سُفْيَانَ وَ هُوَ بِالشَّامِ مُشَاجَرَةُ كِنَانَةَ وَ خُزَاعَةَ أَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ اِحْقِنْ قَوْمَكَ وَ اُحْرُسْ قُرَيْشاً وَ زِدْنَا فِي اَلْمُدَّةِ قَالَ غَدَرْتُمْ يَا أَبَا سُفْيَانَ فَلَقِيَ اَلشَّيْخَيْنِ فَلَمْ يُؤْجِرَا فَدَخَلَ عَلَى أُمِّ حَبِيبَةَ فَذَهَبَ لِيَجْلِسَ عَلَى اَلْفِرَاشِ فَطَوَتْهُ فَقَالَ يَا بُنَيَّةُ أَ رَغِبْتَ بِهَذَا اَلْفِرَاشِ عَنِّي قَالَتْ نَعَمْ هَذَا فِرَاشُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا كُنْتَ لِتَجْلِسَ عَلَيْهِ وَ أَنْتَ رِجْسٌ مُشْرِكٌ ثُمَّ اِسْتَجَارَ فَاطِمَةَ وَ اَلسِّبْطَيْنِ فَلَمْ يُجَبْ فَقَالَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْتَ أَمَسُّ اَلْقَوْمِ بِي رَحِماً وَ قَدِ اِلْتَبَسَتْ عَلَيَّ فَانْصَحْ لِي قَالَ أَنْتَ شَيْخُ قُرَيْشٍ فَقُمْ فَاسْتَجِرْ بَيْنَ اَلنَّاسِ ثُمَّ اِلْحَقْ بِأَهْلِكَ قَالَ فَتَرَى ذَلِكَ نَافِعِي قَالَ لاَ أَدْرِي فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي اِسْتَجَرْتُ بِكُمْ ثُمَّ رَكِبَ بَعِيرَهُ وَ اِنْطَلَقَ فَقَدِمَ عَلَى قُرَيْشٍ فَقَالُوا مَا وَرَاكَ فَقَصَّ عَلَيْهِمْ فَقَالُوا فَهَلْ أَجَازَ مُحَمَّدٌ مَقَالَةَ عَلِيٍّ قَالَ لاَ قَالُوا لَعِبَ بِكَ اَلرَّجُلُ. ثُمَّ سَارَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى نَزَلَ مَرَّ اَلظَّهْرَانِ فَخَرَجَ فِي تِلْكَ اَللَّيْلَةِ أَبُو سُفْيَانَ وَ حَكِيمُ بْنُ حِزَامٍ وَ بُدَيْلُ بْنُ وَرْقَاءَ هَلْ يَسْمَعُونَ خَبَراً وَ قَدْ كَانَ اَلْعَبَّاسُ يَتَلَقَّى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَعَهُ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ اَلْحَارِثِ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أُمَيَّةَ وَ قَدْ تَلَقَّاهُ بِثَنِيَّةِ اَلْعُقَابِ وَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي فِتْيَةٍ فَدَخَلَ اَلْعَبَّاسُ عَلَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي هَذَا اِبْنُ عَمِّكَ قَدْ جَاءَ تَائِباً وَ اِبْنُ عَمَّتِكَ قَالَ لاَ حَاجَةَ لِي فِيهِمَا إِنَّ اِبْنَ عَمِّي اِنْتَهَكَ عِرْضِي وَ أَمَّا اِبْنُ عَمَّتِي فَهُوَ اَلَّذِي يَقُولُ بِمَكَّةَ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً  وَ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فِيهِمَا فَنَادَى أَبُو سُفْيَانَ كُنْ لَنَا كَمَا قَالَ اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ  فَدَعَا لَهُمَا وَ قَبِلَ مِنْهُمَا وَ قَالَ اَلْعَبَّاسُ هُوَ وَ اَللَّهِ هَلاَكُ قُرَيْشٍ إِنْ دَخَلَهَا عَنْوَةً فَرَكِبَ بَغْلَةَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْبَيْضَاءَ لِيَطْلُبَ اَلْخِطَابَةَ أَوْ صَاحِبَ لِينٍ يَأْمُرُهُ أَنْ يَأْتِيَ قُرَيْشاً فَيَرْكَبُونَ إِلَيْهِ وَ يَسْتَأْمِنُونَ إِلَيْهِ إِذْ سَمِعَ أَبَا سُفْيَانَ يَقُولُ لِبُدَيْلٍ وَ حَكِيمٍ مَا هَذِهِ اَلنِّيرَانُ قَالاَ هَذِهِ خُزَاعَةُ قَالَ خُزَاعَةُ أَقَلُّ مِنْ هَذِهِ فَلَعَلَّ هَذِهِ تَمِيمٌ أَوْ رَبِيعَةُ فَعَرَفَ اَلْعَبَّاسُ صَوْتَ أَبِي سُفْيَانَ وَ نَادَاهُ وَ عَرَّفَهُ اَلْحَالَ قَالَ فَمَا اَلْحِيلَةُ قَالَ تَرْكَبُ فِي عَجُزِ هَذِهِ اَلْبَغْلَةِ فَأَسْتَأْمِنَ لَكَ رَسُولَ اَللَّهِ فَفَعَلَ فَكَانَ يَجْتَازُ عَلَى نَارٍ بَعْدَ نَارٍ فَانْتَهَى إِلَى عُمَرَ فَسَبَقَهُمَا إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ هَذَا أَبُو سُفْيَانَ وَ قَدْ أَجَرْتُهُ قَالَ أَدْخِلْهُ فَدَخَلَ فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ وَيْحَكَ يَا أَبَا سُفْيَانَ أَ مَا آنَ لَكَ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اَللَّهِ وَ يَتَلَجْلَجُ لِسَانُهُ وَ عَلِيٌّ يَقْصِدُهُ بِسَيْفِهِ وَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُحْدِقٌ بِعَلِيٍّ فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ ىَ ضْرِبُ وَ اَللَّهِ عُنُقَكَ اَلسَّاعَةَ أَوْ تَشْهَدَ اَلشَّهَادَتَيْنِ فَأَسْلَمَ اِضْطِرَاراً فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ مَنْ تَكُونُ اَللَّيْلَةَ قَالَ عِنْدَ أَبِي اَلْفَضْلِ فَسَلَّمَهُ إِلَيْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ سَمِعَ بِلاَلاً يُؤَذِّنُ قَالَ مَا هَذَا اَلْمُنَادِي وَ رَأَى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ يَتَوَضَّأُ وَ أَيْدِي اَلْمُسْلِمِينَ تَحْتَ شَعْرِهِ يَسْتَشْفُونَ بِالْقَطَرَاتِ فَقَالَ تَاللَّهِ إِنْ رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ فَلَمَّا صَلَّى اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَأْذَنَ لِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَى قَوْمِي فَأُنْذِرَهُمْ وَ أَدْعُوَهُمْ إِلَى اَلْحَقِّ فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ إِنَّ أَبَا سُفْيَانَ رَجُلٌ يُحِبُّ اَلْفَخْرَ فَلَوْ خَصَصْتَهُ بِمَعْرُوفٍ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَنْ دَخَلَ دَارَ أَبِي سُفْيَانَ فَهُوَ آمِنٌ ثُمَّ قَالَ وَ مَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِنٌ فَلَمَّا ذَهَبَ أَبُو سُفْيَانَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِلْعَبَّاسِ أَدْرِكْهُ وَ اِحْبِسْهُ فِي مَضَايِقِ اَلْوَادِي حَتَّى تَمُرَّ بِهِ جُنُودُ اَللَّهِ فَرَأَى خَالِدَ بْنَ اَلْوَلِيدِ فِي اَلْمُقَدَّمَةِ وَ اَلزُّبَيْرَ فِي جُهَيْنَةَ وَ أَشْجَعَ وَ أَبَا عُبَيْدَةَ فِي أَسْلَمَ وَ مُزَيْنَةَ وَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْأَنْصَارِ وَ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فِي يَدِهِ رَايَةُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا أَبَا حَنْظَلَةَ اَلْيَوْمَ يَوْمُ اَلْمَلْحَمَةِ اَلْيَوْمَ تُسْتَحَلُّ اَلْحُرْمَةُ يَا مَعْشَرَ اَلْأَوْسِ وَ اَلْخَزْرَجِ ثَارُكُمْ يَوْمُ اَلْجَبَلِ فَأَتَى اَلْعَبَّاسُ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَخْبَرَهُ بِمَقَالَةَ سَعْدٍ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَيْسَ بِمَا قَالَ سَعْدٌ شَيْءٌ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ أَدْرِكْ سَعْداً فَخُذِ اَلرَّايَةَ مِنْهُ وَ أَدْخِلْهَا إِدْخَالاً رَفِيقاً فَقَالَ سَعْدٌ لَوْلاَكَ لَمَا أُخِذَ مِنِّي وَ قَالَ أَبُو سُفْيَانَ يَا أَبَا اَلْفَضْلِ إِنَّ اِبْنَ أَخِيكَ قَدْ كَنَفَ مُلْكاً عَظِيماً فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ وَيْحَكَ هَذِهِ نُبُوَّةٌ وَ أَقْبَلَ أَبُو سُفْيَانَ مِنْ أَسْفَلِ اَلْوَادِي يَرْكُضُ فَاسْتَقْبَلَهُ قُرَيْشٌ وَ قَالُوا مَا وَرَاكَ وَ مَا هَذَا اَلْغُبَارُ قَالَ مُحَمَّدٌ فِي خَلْقٍ ثُمَّ صَاحَ يَا آلَ غَالِبٍ اَلْبُيُوتَ اَلْبُيُوتَ مَنْ دَخَلَ دَارِي فَهُوَ آمِنٌ فَعَرَفَتْ هِنْدٌ فَأَخَذَتْ تَطْرُدُهُمْ قَالَتْ اُقْتُلُوا اَلشَّيْخَ اَلْخَبِيثَ مِنْ وَافِدِ قَوْمٍ وَ طَلْيَةِ قَوْمٍ قَالَ وَيْلَكِ إِنِّي رَأَيْتَ ذَاتَ اَلْقُرُونِ وَ رَأَيْتُ فَارِسَ أَبْنَاءِ اَلْكِرَامِ وَ رَأَيْتُ مُلُوكَ كِنْدَةَ وَ فِتْيَانَ حِمْيَرٍ يُسْلِمُونَ آخِرَ اَلنَّهَارِ وَيْلَكِ اُسْكُتِي فَقَدْ وَ اَللَّهِ جَاءَ اَلْحَقُّ وَ ذَهَبَتِ اَلْبَلِيَّةُ وَ كَانَ قَدْ عَهِدَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ لاَ يَقْتُلُوا مِنْهَا إِلاَّ مَنْ قَاتَلَهُمُ سِوَى عَشَرَةٍ اَلْحُوَيْرِثِ بْنِ نُفَيْلِ بْنِ كَعْبٍ وَ مُقِيسِ بْنِ ضُبَابَةَ وَ قَرِينَةٍ اَلْمُغَنِّيَةِ قَتَلَهُمْ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ خَطْلٍ قَتَلَهُ عَمَّارٌ أَوْ بُرَيْدَةُ أَوْ سَعِيدُ بْنُ حَبِيبٍ اَلْمَخْزُومِيُّ وَ صَفْوَانُ بْنُ أُمَيَّةَ هَرَبَ إِلَى جَدِّهِ فَاسْتَأْمَنَهُ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ وَهْبٍ وَ أَنْفَذَ إِلَيْهِ عِمَامَةَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَسْلَمَ وَ عِكْرِمَةُ بْنُ أَبِي جَهْلٍ هَرَبَ إِلَى اَلْيَمَنِ وَ أَسْلَمَ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي سَرْحٍ عَرَفَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ فِي دَارِ عُثْمَانَ فَأَتَى عُثْمَانُ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شَافِعاً فَيَشْفَعَ فَلَمَّا اِنْصَرَفَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قَتْلِهِ فَقَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ لَوْ رَمَزْتَ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ رَمْزَ مِنَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَارَةُ مَوْلاَةُ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وُجِدَتْ قَتِيلاً وَ هِنْدٌ دَخَلَتْ دَارَ أَبِي سُفْيَانَ فَتَكَلَّمَ أَبُو سُفْيَانَ فِي بَيْعَةِ اَلنِّسَاءِ وَ عَاوَنَتْهُ أُمُّ اَلْفَضْلِ وَ قَرَأَتْ يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِذٰا جٰاءَكَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ  فَقَبِلَ مِنْهُنَّ اَلْبَيْعَةَ وَ قَرِيناً اِنْفَلَتَتْ وَ اُسْتُومِنَ لَهَا فَرَمَحَهَا فَرَسٌ فِي اَلْأَبْطَحِ فِي إِمَارَةِ عُمَرَ . قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ رَأَى اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَوْبَاشَ قُرَيْشٍ فَأَمَرَ بِحَصْدِهِمْ فَقَتَلْنَا مِنْهُمْ عَدَداً وَ اِنْهَزَمَ اَلْبَاقُونَ وَ اُسْتُشْهِدَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ دَخَلُوا مِنْ أَسْفَلِ مَكَّةَ وَ أَخْطَئُوا اَلطَّرِيقَ فَقُتِلُوا – بَشِيرُ بْنُ اَلنَّبَّالِ مَرْفُوعاً قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ مَنِ اَلْمِفْتَاحُ قَالُوا عِنْدَ أُمِّ شَيْبَةَ فَدَعَا شَيْبَةَ فَقَالَ اِذْهَبْ إِلَى أُمِّكَ فَقُلْ لَهَا تُرْسِلُ بِالْمِفْتَاحِ قَالَتْ لَهُ قَتَلْتَ مُقَاتِلِينَا وَ تُرِيدُ أَنْ تَأْخُذَ مِنَّا مَكْرُمَتَنَا فَقَالَ لَتُرْسِلِنَّ بِهِ أَوْ لَأَقْتُلَنَّكِ فَوَضَعَتْهُ فِي يَدِ اَلْغُلاَمِ ‍أَأَخَذَهُ وَ دَعَا عُمَرَ وَ قَالَ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ ثُمَّ قَامَ فَفَتَحَهُ وَ سَتَرَهُ فَمِنْ يَوْمِئِذٍ يُسْتَرُ ثُمَّ دَعَا اَلْغُلاَمَ فَبَسَطَ رِدَاءَهُ وَ جَعَلَ فِيهِ اَلْمِفْتَاحَ وَ قَالَ رُدَّهُ إِلَى أُمِّكَ وَ أَخَذَ بِعِضَادَتَيِ اَلْبَابِ ثُمَّ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ غَلَبَ اَلْأَحْزَابَ وَحْدَهُ وَ كَانَتْ صَنَادِيدُ قُرَيْشٍ يَظُنُّونَ أَنَّ اَلسَّيْفَ لاَ يُرْفَعُ عَنْهُمْ فَأَنَّبَهُمْ ثُمَّ قَالَ أَلاَ إِنَّ كُلَّ دَمٍ وَ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ كَانَتْ فِي اَلْجَاهِلِيَّةِ فَإِنَّهَا مَوْضُوعَةٌ تَحْتَ قَدَمَيَّ إِلاَّ سَدَانَةُ اَلْكَعْبَةِ وَ سِقَايَةُ اَلْحَاجِّ فَإِنَّهُمَا مَرْدُودَتَانِ إِلَى أَهْلِيهِمَا أَلاَ إِنَّ مَكَّةَ مُحَرَّمَةٌ بِتَحْرِيمِ اَللَّهِ لَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ كَانَ قَبْلِي وَ لَمْ تَحِلَّ لِي إِلاَّ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ فَهِيَ مُحَرَّمَةٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَةُ لاَ يُخْتَلَى خَلاَهَا وَ لاَ يُقْطَعُ شَجَرُهَا وَ لاَ يُنَفَّرُ صَيْدُهَا وَ لاَ تَحِلُّ لُقَطَتُهَا إِلاَّ لِمُنْشِدٍ ثُمَّ قَالَ أَلاَ بِئْسَ جِيرَانُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ فَلَلْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّى جِئْتُمُونِي فِي بِلاَدِي تُقَاتِلُونِّي فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ اَلطُّلَقَاءُ فَدَخَلُوا فِي اَلْإِسْلاَمِ فَأَذَّنَ بِلاَلٌ عَلَى اَلْكَعْبَةِ فَكَرِهَ عِكْرِمَةُ وَ قَالَ عَتَّابُ بْنُ اَلْأُسَيْدِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَكْرَمَ أَبَا عَتَّابٍ مِنْ هَذَا اَلْيَوْمِ وَ قَالَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو كَلاَماً وَ قَالَ اَلْحَرْثُ بْنُ هِشَامٍ أَ مَا وَجَدَ مُحَمَّدٌ غَيْرَ هَذَا اَلْغُرَابِ اَلْأَسْوَدِ مُؤَذِّناً فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ إِنِّي لاَ أَقُولُ شَيْئاً وَ اَللَّهِ لَوْ نَطَقْتُ لَظَنَنْتُ أَنَّ هَذِهِ اَلْجُدُرَ تُخْبِرُ بِهِ مُحَمَّداً وَ بَعَثَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بِمَا قَالُوا فَاسْتَغْفَرَ عَتَّابٌ وَ أَسْلَمَ وَ وَلاَّهُ اَلنَّبِيُّ مَكَّةَ وَ كَانَ فِيهَا ثَلاَثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ صَنَماً بَعْضُهَا مَشْدُوداً بِبَعْضٍ بِالرَّصَاصِ فَأَنْفَذَ أَبُو سُفْيَانَ مِنْ لَيْلَتِهِ مَنَاةَ إِلَى اَلْحَبَشَةِ وَ مِنْهَا إِلَى اَلْهِنْدِ فَهَيَّئُوا لَهَا دَاراً مِنْ مِغْنَاطِيسَ فَتَعَلَّقَتْ فِي اَلْهَوَاءِ إِلَى أَيَّامِ مَحْمُودِ سَبُكْتَكِينَ فَلَمَّا غَزَاهَا أَخَذَهَا وَ كَسَرَهَا وَ نَقَلَهَا إِلَى أَصْفَهَانَ وَ جُعِلَتْ تَحْتَ مَارَّةِ اَلطَّرِيقِ فَلَمَّا دَخَلَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ يَا عَلِيُّ أَعْطِنِي كَفّاً مِنَ اَلْحَصَى اَلْخَبَرَ ثُمَّ بَعَثَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَمْرَو بْنَ أُمَيَّةَ إِلَى بَنِي اَلدِيلِ وَ بِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سُهَيْلٍ إِلَى بَنِي مُحَارِبٍ وَ بِخالِدِ بْنِ اَلْوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ بْنِ عَامِرٍ وَ كَانُوا بِالْغُمَيْصَاءِ فَشَنَّ عَلَيْهِمْ بَعْدَ اَلْعَهْدِ فَأَسَرَ مِنْهُمْ فَتَبَرَّأَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ فِعْلِهِ .)

[12] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۹ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ – فَقَالَ لِي يَا اِبْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لاَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا اَلْيَوْمَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ « رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ  » فَاسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا « وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ  » فَمَنْ صَامَ هَذَا اَلْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ كَمَا اِسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ هُوَ اَلشَّهْرُ اَلَّذِي كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ فِيمَا مَضَى يُحَرِّمُونَ فِيهِ اَلظُّلْمَ وَ اَلْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لاَ حُرْمَةَ نَبِيِّهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَقَدْ قَتَلُوا فِي هَذَا اَلشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ اِنْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ اَلْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً مَا لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ اَلسَّمَاوَاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ أَرْبَعَةُ آلاَفٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ اَلْقَائِمُ فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ يَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَيْنِ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ جَدِّي صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ مَطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلاً كَانَ أَوْ كَثِيراً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ ذَنْبَ عَلَيْكَ فَزُرِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ اَلْغُرَفَ اَلْمَبْنِيَّةَ فِي اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلنَّبِيِّ وَ آلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَالْعَنْ قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ لَكَ مِنَ اَلثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ « يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً  » يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ اِفْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلاَيَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[13] المناقب، جلد ۴، صفحه ۹۹

[14] إعلام الوری بأعلام الهدی، جلد ۱، صفحه ۴۵۵ (فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ، قَالَ عَلِيُّ بن الحسين زين العابدين عليهما السَّلاَمُ: «فَدَنَوْتُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ و أَنَا إِذ ذاك مريض فسمعت أبي عليه السلام يقول لأصحابه: اثني عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ، و أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ و اَلضَّرَّاءِ، اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ، و عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ، و فَقَّهْتَنَا فِي اَلدِّينِ . أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي، و لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ و لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْرَ اَلْجَزَاءِ، أَلاَ و إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ، هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غشيكم فاتّخذوه جملا. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ و أَبْنَاؤُهُ و بنو أَخِيهِ و أَبْنَاءُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: و لم نفعل ذَلِكَ، لِنَبْقَى بَعْدَكَ؟! لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً، بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ فأتبعه اَلْجَمَاعَةُ عَلَيْهِ و تَكَلَّمُوا بِمِثْلِهِ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: يَا بَنِي عَقِيلٍ، حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فاذهبوا أنتم فقد أذنت لكم. قَالُوا: سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا يَقُولُ اَلنَّاسُ؟! يَقُولُونَ: إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا و سيّدنا و سَيِّدَ بَنِي عُمُومَتِنَا خَيْرَ اَلْأَعْمَامِ و لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ، و لَمْ نَطْعَنْ بِرُمْحٍ، و لَمْ نَضْرِبْ دُونَهُمْ بِسَيْفٍ، و لاَ نَدْرِي مَا صَنَعُوا؟!، لاَ و اَللَّهِ لاَ نفعل، و لكن نفديك بِأَنْفُسِنَا و أَمْوَالِنَا و أهلينا، و نُقَاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَكَ، فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ بعدك. و قَامَ إِلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَقَالَ: أ نَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ و لَمْ نُعْذَرْ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِي أَدَاءِ حَقِّكَ؟! لاَ و اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي، و أَضْرِبَهُمْ بسيفي ما ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي، و اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي اقتل ثمّ احرق ثمّ أحيا، يُفْعَلُ بِي ذَلِكَ سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ، فَكَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ و إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ، ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً! و قَامَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فَقَالَ: و اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ، و هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ، و أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ و عَنْ أَنْفُسِ هؤلاء الفتيان من أهل بيتك. ثُمَّ تَكَلَّمَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلاَمٍ يُشْبِهُ مَا ذكرناه، فجزاهم الحسين عليه السلام خَيْراً و اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ». قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ: «إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اَلْعَشِيَّةِ – و عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي – إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ و عنده جوين مولى أبي ذرّ الغفاري و هو يُعَالِجُ سَيْفَهُ – و يُصْلِحُهُ – و أَبِي يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِيلِ من صاحب أو طَالِبٍ قَتِيلٍ و اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ و إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ و كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلٍ و أَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا و عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ، فَرَدَدْتُهَا و لَزِمْتُ اَلسُّكُوتَ، و عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ، و أَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ و هِيَ اِمْرَأَةٌ و مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّةُ و اَلْجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا و إِنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: وَا ثُكْلاَهْ، لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ، اَلْيَوْمَ مَاتَتْ امّي فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءُ و أَبِي عَلِيٌّ و أَخِي اَلْحَسَنُ، يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ و ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ و قَالَ: يا اختاه لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكَ اَلشَّيْطَانُ، و تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ و قَالَ: لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَنَامَ، فَقَالَتْ: يَا وَيْلَتَاهْ أ تُغْتَصَبُ نَفْسُكَ اِغْتِصَاباً، فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي و أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي، ثُمَّ لَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا و أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ و خَرَّتْ مغشيا عَلَيْهَا، فَقَامَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ اَلْمَاءَ عَلَى وَجْهِهَا و قَالَ لَهَا: يا اختاه اِتَّقِي اَللَّهَ و تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ، و اِعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ و أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ يَبْقَوْنَ، و أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْه اللّه اَلَّذِي خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ و إِلَيْهِ يَعُودُونَ و هُوَ فَرْدٌ وَاحِدٌ، و إنّ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، و أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، و لِكُلِّ مسلم برسول اللّه اسوة، فَعَزَّاهَا بِهَذَا و نَحْوِهِ، و قَالَ لَهَا: يَا اختاه، إنّي أقسمت عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لاَ تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً، و لاَ تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً، و لاَ تَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ و اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا و أَجْلَسَهَا عِنْدِي. ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فأمرهم أَنْ يُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُيُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ، و أَنْ يُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ، و أَنْ يَكُونُوا بَيْنَ اَلْبُيُوتِ فيستقبلوا القوم من وَجْهٍ وَاحِدٍ و اَلْبُيُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ و عَنْ أَيْمَانِهِمْ و عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ. و رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ فَقَامَ اَللَّيْلَ كُلَّهُ يُصَلِّي و يَسْتَغْفِرُ و يَدْعُو، و قَامَ أَصْحَابُهُ كَذَلِكَ يَدْعُونَ و يُصَلُّونَ و يَسْتَغْفِرُونَ». و أَصْبَحَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فعبأ أَصْحَابَهُ بَعْدَ صَلاَةِ اَلْغَدَاةِ، و كَانَ مَعَهُ اِثْنَانِ و ثَلاَثُونَ فَارِساً و أَرْبَعُونَ رَاجِلاً، فَجَعَلَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فِي مَيْمَنَةِ أَصْحَابِهِ، و حبيب بن مظاهر فِي مَيْسَرَةِ أَصْحَابِهِ، و أَعْطَى رايته العبّاس أخاه، و جعلوا اَلْبُيُوتَ فِي ظُهُورِهِمْ، و أَمَرَ بِحَطَبٍ و قَصَبٍ كَانَ مِنْ وَرَاءِ اَلْبُيُوتِ أَنْ يُتْرَكَ فِي خَنْدَقٍ كَانَ هُنَاكَ قَدْ حَفَر و أَنْ يُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ يَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ.)

[15] ینابیع المؤده، صفحه ۴۱۶