اخیرا پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی کتابی با عنوان «نگاهی به تاریخ تفکر امامیه از آغاز تا ظهور صفویه» منتشر کرده است. محققان کتاب در صدد ارائه ی تاریخ اندیشه ی مذهب امامیه بوده اند و در ظهر کتاب مرقوم داشته اند:
«اندیشه شیعه امامیه فراز و نشیب های زیادی داشته است. بررسی این اندیشه، گذشته از آنکه ما را با اندیشه گذشتگانمان آشنا می کند، نقشه راهی فرا روی ما قرار می دهد تا تفکر بزرگان این مذهب به خصوص و امامان معصوم علیهم السلام را پی گیریم و به کار بندیم؛ تفکری که در طول تاریخ با عقل گرایی عجین بوده است. این کتاب مروری اجمالی به سیر تفکر شیعیان دوازده امامی از عصر حضور تا ظهور صفویه است و بنا دارد مکتب ها و آرا و اندیشه های شیعیان و سیر تطور آنها را تبیین کند.»
اما نکته قابل ملاحظه این است که آنچه ارائه نشده «تاریخ» تفکر امامیه است. وقتی از تاریخ تفکر صحبت می شود، باید پیوستاری ملاحظه شود که سیر اندیشه را بنمایاند، درحالیکه در این کتاب بعضی از بزرگان امامیه به ترتیب زمان و به اختصار و بدون در نظر گرفتن سیر و بستر فکری امامیه معرفی شده اند، در واقع این کتاب مانند نوشتهای کم حجم است که بخشهای آن معرفی بعضی از اندیشمندان شیعه می باشد و بهتر بود «جستاری در باب بعضی متفکران امامیه» برای عنوان کتاب برگزیده می شد.
در واقع آنچه باید مطرح می شد سیری تاریخی بود و اینکه چه عواملی بر چه موضوعاتی از تفکر امامیه تأثیر داشته تا مثلا از نقطه (الف) به نقطه (ب) رسیده است، یا چه شد که مکتب قم با مکتب بغداد تفاوت مشرب پیدا کرد. جغرافیا، جمعیت، قبیله و … چه تأثیری بر این تفکر گذاشته؟ تهدیدات بیرونی، نقش غلات و … چه نقشی بازی کرده است؟
متأسفانه این موارد بحث نشده و در عوض بعضی بزرگان تاریخ امامیه به صورت منفصل و بدون در نظر گرفتن منشأ تفکر و سیر تحول و نقش دیگران بر افکارشان معرفی شده اند، به عنوان نمونه در فصل دوم این کتاب یعنی فصل مکتب قم، فقط اندیشه های شیخ صدوق معرفی شده، در حالیکه آیا قم از بعد از ائمه علیهم السلام تا قرن ششم که در فصل چهارم کتاب به آن پرداخته شده، هیچ متفکری درخور ذکر نام نداشت؟ آیا از شیخ صدوق تا قرن ششم، تفکر قمیین ثابت بود؟
در همین فصل مذکور مشخصه هایی از مکتب قم درج شده، که هیچ ارجاع و استنادی ندارد و معلوم نیست منظور از مکتب «قم» دقیقا چیست؟ آیا تمام اهل قم چنین فکر می کردند، یا گروهی اینگونه می اندیشیده اند؟ آیا متفکر امامیه دیگری در قم نبوده؟
در متن کتاب درباره مشخصه های اصلی مکتب کلامی قم این گونه نوشته اند:
1 – در مدرسه قم، عقل به عنوان مفسر وحی (سنت و کتاب) مورد پذیرش است، اما در عرض وحی و به عنوان یک راه شناخت مطرح نبوده و استفاده از آن ممنوع است. پس در تعارض عقل و نقل، نقل مقدم است.
2 – خبر واحد حتی در اعتقادات حجت است. البته خبر واحدی که محفوف به قرائن باشد مانند عمل محدثین قبلی.
3 – سهوالنبی مورد پذیرش بوده است ولی نه به خاطر احادیث اهل تسنن، بلکه با استناد به احادیثی از صادقین علیهم السلام و بر اساس عمل محدثین قبلی بر آنها.
4 – محدثان قم به استناد به احادیث ما منا الا مسموم او مقتول، معتقد به شهادت همه ائمه علیهم السلام بودند هر چند به لحاظ تاریخی در این باره گفتگوهایی وجود داشت.
5 – ایشان احادیث مربوط به ارواح و عالم ذر را که از نظر عقلی پذیرش آنها سخت است، پذیرفتند.
عدم تحریف قرآن از دیگر مشخصه ها و نظرات قمی هاست هر چند برخی محدثان به خاطر برخی روایات بدان معتقدند.
6 – مکتب قم قایل به تنزیه خداوند است هر چند نوعی جسمانیت در میان برخی محدثان وجود داشته است.
7 – قمی ها در موضوع قضا و قدر و بحث جبر و اختیار، معتقد به اختیار انسان هستند. این در حالی است که برخی محدثان با توجه به برخی احادیث موهم جبر، بدان سو رفته اند؛ اما مکتب قم با توجه به رویکرد کلی اهل بیت علیهم السلام معتقد به اختیار بوده است.
همین طور که خواندید در این 7 مورد خبری از استناد نیست و این مطالب به قمیهای قرن سوم تا ششم به صورت یکسان نسبت داده شده. از این عبارت چه می فهمید؟ !
«عدم تحریف قرآن از دیگر مشخصه ها و نظرات قمی هاست هر چند برخی محدثان به خاطر برخی روایات بدان معتقدند.»
بالأخره قمی ها قائل به تحریفند یا خیر؟ همین طور است موارد دیگر این مشخصه ها.
فصول دیگر هم از این سنخ اند و در فهرست کتاب به جای درج فهرستی از اندیشه ها و منشأ و تطور آنها از فصل دوم تا ششم فقط نه اندیشمند شیعه معرفی شده اند.
از پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و نویسندگان فرهیخته این کتاب انتظار می رفت، با توجه به عنوان کتاب و توقع خواننده از اینکه براعت استهلال در عنوان «نگاهی به تاریخ تفکر امامیه» رعایت شده باشد، این کتاب وارد اصل موضوع می شد، و به عنوان مثال نسبت به محتوای کتاب مهم «مکتب در فرآیند تکامل» لسان تأییدی یا تنقیدی داشت در حالیکه این کتاب اصلا بحث «تاریخی» ندارد و همینطور در فضای آثاری که به «مکتب در فرآیند تکامل» نقد جدی وارد کرده اند نیز قرارنگرفته است.
دیگر اینکه گاهی از عبارات غیرپژوهشی استفاده شده، مثلا در صفحه 155 کتاب، درباره تلاش علامه حلی در تبیین و اثبات امامت ذکر شده: «بیشترین تلاش علامه حلی را می توان در اثبات و تبیین امامت دانست» و معلوم نیست این«بیشترین» بدون استناد از کجا برداشت شده و بیشترین تلاش علامه را در این موضوع دیده است! و مثلا به چه دلیل بین آثار فقهی علامه و آثار کلامی او برای قسم اخیر تفضیل قائل شده است؟
نمونه دیگر در جمله ای از همان صفحه آمده: «مهمترین اثری که تأثیر تاریخی شگرفی نهاد، کتاب منهاج الکرامه بود که مورد نقد ابن تیمیه وارد شد» و نویسندگان به ما نمی گویند این «مهمترین» را از کجا متوجه شده اند؟ و بر سایر آثار علامه نیز نقد نوشده شده است.
نکته دیگری که در همین صفحه 155 جالب است، توضیح تلاش های علامه حلی در مسئله امامت است که در حدود یک صفحه و نیم مطرح شده و جز یک بار به آثار علامه نپرداخته و بیشتر نظر سید مرتضی مطرح شده است و مخاطب تصویر روشنی از تفکر علامه حلی از مسئله امامت از آن نمی یابد.
به هر حال عنوان مهم کتاب و توقعی که از پژوهشگاه می رود جای کار بسیار بیشتری از این دارد.